مردم سالاری دینی چیست؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده محترم آزادى را مقوم دموکراسى مىداند. آزادى، تکثر، حق حیات مخالفان و قرائتهاى مختلف، از ارکان مردمسالارى دینى به شمار مىروند. پسوند «دینى» براى مردمسالارى چیزى بیش از توصیف واقعیت نیست و بار ارزشى ندارد و دین نمىتواند ارزشهاى خودش را بر مردمسالارى تحمیل کند؛ بلکه باید در ارزشهاى خودش تجدید نظر نماید.متن
یک مسأله اساسى که در ارتباط با مردمسالارى دینى به صورت مقدمه ضرورى مطرح است، اصل مسأله آزادى است. مهمترین سؤالهاى تئوریک که امروز در جامعه ما پیرامون آزادى مطرح است، دو چیز است: یکى اینکه ما از آزادى چه مىفهمیم. دوم اینکه آیا یک مسلمان با موضع اندیشه دینى اسلامى و از موضع مسلمانى مىتواند معناى مورد نظر ما را از آزادى بپذیرد یا نه. منظور از آزادى در حکومتهاى دموکراتیک این است که هر فرد از انسانهاى جامعه با قطع نظر از عقیده و اخلاق و تابعیتهاى وى و صرفاً به عنوان فرد انسانى داراى حیثیت و حرمت باشد و به عنوان یک فرد، آزاد در عمل، ولى مسؤول در برابر آزادى و حقوق دیگران شناخته شود. در این تعریف تکیه بر فرد است. هسته آزادى مورد نظر، فردیت انسان با قید «آزاد در عمل» و «مسؤول در برابر آزادى دیگران» است. در اینجا پرسش دوم این مىشود که: آیا یک مسلمان از موضع اندیشه دینى مىتواند آزادى را به این معنا در ساختار سیاسى جامعهاش بپذیرد؟ به چه دلیل؟
مردمسالارى یا دموکراسى یک پدیده سیاسى - اجتماعى جدید است. پانصد سال پیش در دنیا حکومتى به اسم «مردمسالارى» نداشتهایم. مسلماً ما نیز این شکل از حکومت را با تعریفى که از مردمسالارى داده شده نداشتهایم. بنده شخصاً معتقدم که حتى مبانى تئوریک آن و ارزش هایش را هم نداشتهایم. به عقیده اینجانب مىتوان ارزشهاى مردمسالارى را گرفت و در فرهنگ اسلامى جذب و هضم کرد.
منظور از شکل مردمسالارانه حکومت که در ایران مورد بحث و گفتوگوست این است که گروهها و افراد کثیرى که در جامعه ما بالفعل وجود دارند و داراى عقاید و علایق و منافع متفاوت هستند، مشکلات عمومى زندگى را که به همه آنها ارتباط پیدا مىکند و هویت و جنبه همگانى دارد، به صورت دستهجمعى حل و فصل کنند و از عهده آنها برآیند و همین کوشش دستهجمعى براى حل مشکلات و مسائل عمومى، مایه وحدت سیاسى و اجتماعى آنها به عنوان یک کشور معین در زمان و مکان معین شده باشد. در این کوشش دستهجمعى همواره رقابتهاى سیاسى هست. این کوشش دستهجمعى قواعد و رسومى دارد. در این شکل از حکومت، قدرت همیشه دست به دست مىگردد و جمعى به صورت مسالمتآمیز از کرسى قدرت پایین مىآیند و جمعى دیگر به کرسى قدرت مىروند و همچنان قضیه ادامه دارد. این، تعریفى مجمل از مردمسالارى است.
ارکان تئوریک این شکل از حکومت را یک سلسله آزادىهاى اساسى تشکیل مىدهد که من فقط عمدهترین آنها را برمىشمرم: آزادى بیان و تبلیغ عقیده (عقیده سیاسى و غیر سیاسى)؛ آزادى اجتماعات؛ آزادى دین و مذهب و حق مساوى براى همه افراد جامعه براى انتخاب و تشکیل احزاب و جمعیتهاى سیاسى و شرکت در حکومت. اگر این ارکان وجود نداشته باشد، آن حکومت بنا به تعریفى که داده شد مردمسالار نیست. ما در این تعریف فرض را بر این گرفتیم که در جامعه مردمسالار، کثرتها به صورت واقعیتهاى موجود پذیرفته شده است. این نکته در تعریف مردمسالارى بسیار مهم است. مردمسالارى به هیچ وجه در صدد حذف کثرتها برنمىآید؛ کثرتها را آنگونه که هست مىپذیرد؛ کثرتها و گروههایى که آرا و علائق و منافع تودههاى یک جامعه را نمایندگى مىکنند که معناى صحیح تشکل و گروه سیاسى هم همین است. وقتى از کثرتها سخن مىگوییم، منظورمان تنها گروههاى سیاسى نیستند؛ بلکه گروههاى سیاسى و غیرسیاسى منظور است که لایهها و قشرهاى گوناگون جامعه را نمایندگى مىکنند.
آنچه برشمردم، ارکان تئوریک حکومت مردمسالار است. اما حکومت مردمسالار اخلاق و ارزشهاى خاص خود را هم دارد. اخلاق و ارزشهاى ضرورى براى جامعه و حکومت مردمسالار عبارت است از:
1. تحمل و مداراى حکومت و افراد در مقابل دگراندیشان؛ چه این دگراندیشى سیاسى باشد یا دینى. اختلاف قرائتها در تمام زمینههاى فرهنگى باید به رسمیت شناخته شود و اساس زندگى افراد با یکدیگر و حکومتگران با افراد قرار گیرد.
2. به رسمیت شناخته شدن حق حیات سیاسى مساوى براى همه گروهها و افراد سیاسى. همه باید از حق حیات سیاسى مساوى برخوردار باشند.
3. در نظر گرفتن حقوق اقلیتها به هنگام شکل دادن به خواستهاى عمومى سیاسى.
4. تصمیمات اکثریت به عنوان تصمیمهاى موقتى تلقى شود که اکثریت تا زمانى که در حکومت است، به آنها ترتیب اثر مىدهد؛ نه بهمعناى یک سلسله تصمیمگیرىها به منظور از میان بردن بحث و رقابت سیاسى.
5 . اخلاق سازش میان گروههاى سیاسى. متأسفانه تعبیر «سازش» در بین ما بار منفى دارد. در علوم سیاسى، سازش بار کاملاً مثبت دارد. معناى سازش این نیست که کسى یا گروهى از اصول خود دست بردارد. سازش در میان گروههاى سیاسى، تن دادن به قواعد بازى سیاسى و توافق کردن و صرف نظر کردن از مشتى از خواستههاى سیاسى، یعنى از همان علائق و منافع است که به منظور تأمین منافع بزرگتر جامعه و ملت صورت مىگیرد.
براى تحقق مردمسالارى لازم است که صاحبان قدرت با این خلقها و ارزشها حکومت کنند. باید این خلقها و ارزشها در زندگى اجتماعى و سیاسى جریان یابد. این کار در صورتى امکانپذیر مىشود که این ارزشها و اخلاق مردمسالارانه در تعلیم و تربیت سیاسى و اجتماعى به افراد تزریق شود و مردم، از محیط خانواده گرفته تا مدرسه، دبیرستان و دانشگاه و محیطهاى بازتر اجتماعى، با هم این گونه زندگى کنند تا وقتى که وارد عالم سیاست مىشوند، تحمل دیگران براى آنها امرى غیرعادى نباشد.
به این پرسش که پسوند «دینى» چه قیدى بر مردمسالارى مىزند، در جامعه ما دو گونه پاسخ داده مىشود: یک پاسخ این است که پسوند «دینى» نشان مىدهد که نگاه افراد جامعه به مردمسالارى و پذیرفتن آن، از منظر دین انجام مىشود و دینداران از منظر دینى خود مردمسالارى را مناسبترین شکل حکومت در عصر حاضر مىیابند، بدون اینکه تحقق و روند آن را به صورت پیشین با احکام ویژهاى محدود کنند. بنا بر این پاسخ، پسوند «دینى» یک پسوند توصیفى است که از یک واقعیت اجتماعى و سیاسى خبر مىدهد و آن این است که مردم یک کشور، از منظر دینى و بنا بر این اصل که دین نهایىترین داور آنها در تصمیمات عمده است، مردمسالارى را بهعنوان شکل حکومت پذیرفتهاند. تفاوت این مردمسالارى با مردمسالارى موجود در کشورهاى غربى در این نیست که مردم سالارى دینى، بر خلاف مردم سالارى غربى، به صورت پیشین با چارچوب و احکام ویژهاى محدود شده است؛ بلکه تفاوت در دو موضوع دیگر است: اول اینکه اکثر مردم در کشورهاى غربى، مردمسالارى (دموکراسى) را با نگاه غیردینى پذیرفتهاند و دوم اینکه چون چنین است، ارزشهاى دینى عملاً نقش مهمى را در روند حکومت بازى نمىکنند.
به نظر مىرسد مردم سالارى دینى، به این معنا که توضیح داده شد، مقتضیات و لوازمى دارد که مهمترین آنها این است که دینداران باید کوشش کنند در سیستم ارزشهاى دینى موجود در جامعه، مبانى و ارزشها و اخلاق ضرورى براى شکلگیرى مردم سالارى را جذب کرده، بپذیرند و آن را داخل سیستم ارزشى کنند. تفکر دینى همیشه احتیاج به بازسازى متناسب با ارزشها دارد. اگر خواهان ماندن دین در عصر جدید و رساندن پیام معنوىاش به انسانها هستیم، باید در ارزشهاى دینى بازنگرى صورت گیرد و مفسران دین هم این بازنگرى را از موضع دین انجام دهند.
اگر از من بپرسند مردم مسلمان با چه استدلالى و چگونه ارزشهاى مردم سالارى و اخلاق مردمسالارى را در سیستم ارزشى دینى خودشان جذب کنند، من استدلال آنها را از زبان خودشان براى شما بیان مىکنم. استدلال مسلمانان از موضع دینى مىتواند این باشد که چون نظام مردمسالارى در عصر حاضر تنها نظامى است که در سایه آن، دو حقیقت بزرگ، یعنى «عدالت» و «آزادى شایسته انسانى» مىتواند تحقق نسبى پیدا کند و انسانها در قلمرو این تحقق مىتوانند انسانیت خود را تحقق بخشند (اگر آزادى و عدالت شایسته انسانى قلمرو نگسترده باشند و سایه نیفکنده باشند، انسانها نمىتوانند انسانیت خود را تحقق بخشند) و از عهده مسؤولیت خود در برابر خداوند برآیند، آن را مىپذیریم.
در مردم سالارى دینى افراد سعى مىکنند خود را در کنار خدا ببینند، بدون اینکه مبانى و ارزشهاى مردم سالارى را تحریف کنند. آنها این مبانى و ارزشها را در فرهنگ دین خود جذب مىکنند و چنان که گفتم، این کار جز با بازسازى سیستم ارزشهاى دینى در عصر حاضر (اجتهاد در ارزشهاى درجه دوم) میسر نیست.
نکته مهمى که در اینجا باید اضافه کنم این است که این اجتهاد و یا بازسازى سیستم ارزشهاى دینى که مردم سالارى دینى به آن نیاز دارد، نمىتواند بدون پذیرفتن کثرت قرائتهاى دینى انجام شود. البته در چنین جامعهاى قرائت و اجتهاد روشهاى علمى دارد؛ ولى بحث درباره این روشهاى علمى و استفاده از آنها و کنار گذاشتن یک روش با استدلال و انتخاب روش جدید با استدلال دیگر و حتى ایجاد دگرگونى در پارادایم یا تفکر دینى، امرى مجاز و مقبول تلقى مىشود. تفسیر دین در چنین جامعهاى یک جریان باز و متحول است و مردم آزاد هستند در فضایى از آزادى بیان و بحث و گفتوگو و اجتهاد، قرائت مورد نظر خود را از دین بپذیرند و آن را مبناى دینداورى نهایى خود قرار دهند.
گفتم در جامعه ما به این پرسش که پسوند «دینى» چه قیدى بر مردم سالارى مىزند، پاسخ دیگرى نیز داده مىشود. اینجا آن پاسخ را نیز توضیح مىدهم: عدهاى مىگویند مردم سالارى دینى این است که بخشى از مردم جامعه که به ارزشهاى دینى معینى وفادار هستند و تفسیر آن ارزشها را از عده معینى از علماى دین مىگیرند، عدهاى را بهمنظور در دست گرفتن حکومت انتخاب کنند؛ عدهاى که نه تنها تجدید نظر در آن ارزشها و بازسازى آنها را به گونهاى که مبانى و ارزشهاى توضیحدادهشده مردمسالارى را در بر گیرد مجاز نمىشمرند، بلکه مؤمنان را علیه آن ارزشها تحریک مىکنند. این انتخابشدهها مجاز و بلکه موظف هستند در صورت لزوم، با وضع قوانین و حتى اقدامات خشن، از تصدى مقامات و منصبهاى حکومتى به وسیله بهاصطلاح دگراندیشان (غیرخودىها) جلوگیرى کنند و در صورت لزوم براى حفظ ارزشهاى دینى مورد نظر خود از انواع خشونت استفاده نمایند.
شهروندان جامعه مورد نظر این عده به دو بخش «درجه 1» و «درجه 2» (انسانهاى درجه 1 و درجه 2) تقسیم مىشوند. حکومت تنها به این معنا مردم سالارى است که با آراى اکثریت روى کار مىآید. در این جامعه، اکثریت به رسمیت شناخته نمىشود؛ چون به پارههایى از اکثریت حق سیاسى و معنوى مساوى با دیگران داده نمىشود. کثرت قرائت دین هم به رسمیت شناخته نمىشود و بعضى از قرائتها حق حیات و رشد و گسترش ندارند.
در اینجا عرض بنده این است که این پاسخ به هیچ وجه با اصطلاح «مردمسالارى دینى» سازگار نیست. «مردمسالار» نامیدن شکلى از حکومت که در واقع نقطه مقابل مردمسالارى است، نه تنها هیچ توجیه معقولى ندارد، بلکه یک نوع مغالطه سیاسى است که شفافیت سیاسى را معدوم مىکند و کسانى که به فکر رشد معنوى و مادى جامعه ما هستند باید از ارتکاب آن خوددارى کنند. اصطلاح «مردمسالارى دینى» را تنها کسانى مىتوانند به کار ببرند که تفسیر اول را منظور مىکنند و باید با صراحت آن را اعلام نمایند.
اشاره
1. بىشک آزادى یکى از لوازم مردمسالارى است و حکومتى که بر پایه انتخاب آزاد مردم شکل نگرفته باشد، نمىتوان آن را حکومتى مردمسالار نامید؛ اما اگر مردم کشورى حکومتى ایدئولوژیک را براى خود برگزیدند، آنگاه نمىتوان از اقتضائات آن حکومت ایدئولوژیک چشم پوشید؛ زیرا چشمپوشى از آن، به معناى نادیده گرفتن حق انتخاب آزاد مردم است. جناب آقاى شبسترى در این مقاله تنها یکى از ایدئولوژىهاى ممکن را براى حکومت مردمسالار در ذهن داشتهاند و آن را ملاک داورى خود قرار دادهاند. مردمسالارى دهها قرائت متفاوت دارد. تلاش براى تحمیل یک قرائت (دموکراسى لیبرال) از آن و نفى هر قرائت دیگر از مردمسالارى، نوعى استبداد در اندیشه است. جاى تعجب است که ایشان با قوت از مسأله تعدد قرائتها در دین دفاع مىکنند، اما نسبت به تعدد قرائتها از مردمسالارى بىتوجهند و تنها نوع خاصى از آن، یعنى دموکراسى لیبرال را به عنوان حکومت مردمسالار معرفى مىنمایند. دموکراسى یک شیوه است که مىتوان آن را در ابعاد مختلف زندگى پیاده کرد؛ از مسائل اقتصادى تا مسائل اجتماعى و از مدیریت خانواده تا مدیریت کشور. مردمسالارى یک ظرف است که مىتواند مشتمل بر مظروفهاى متفاوت و متنوعى شود. آنچه جناب شبسترى در این مقاله ارائه کردهاند، ظرفى است که پیشاپیش با ایدئولوژى لیبرال پر شده است و بعد تلاش کردهاند به نحوى آن را با رنگ دینى بیامیزند.
2. در طرح آقاى شبسترى، متفکران دینى براى حفظ دین در دنیاى کنونى باید در آن بازنگرى کنند تا آن را موافق با ارزشهاى لیبرال دموکراسى کنند. جاى این پرسش وجود دارد که اگر مردم کشورى خواهان ایدئولوژى لیبرالیسم نبودند و به جاى ارزشهاى لیبرال، طالب ارزشهاى دینى بودند، آیا باز هم مىتوان گفت که باید بازنگرى در ارزشهاى دینى صورت گیرد.
3. نویسنده محترم پسوند «دینى» را در عبارت «مردمسالارى دینى» تنها یک توصیف مىداند که خالى از هرگونه توصیه عملى و حکم ارزشى است. ایشان بهصراحت مىگوید: «تفاوت این مردمسالارى با مردم سالارى موجود در کشورهاى غربى این نیست که مردمسالارى دینى، بر خلاف مردمسالارى غربى، به صورت پیشین با چارچوب و احکام ویژهاى محدود شده است». ایشان چارچوبها و احکام و ارزشهاى اخلاقى و حقوقى و اجتماعى دین را بهکلى فاقد اعتبار براى ایجاد یک حکومت مىداند و معتقد است باید در تمام آنها مطابق با ارزشهاى دموکراسى - که بنا بر قرائت ایشان تنها دموکراسى لیبرال مد نظر است - تجدید نظر کرد. از نظر ایشان دینى بودن حکومت تنها در دو چیز خلاصه مىشود: یکى نگاه دینى به مسائل و دوم تأثیرگذارى عملى ارزشهاى دین. اگر از تناقض صدر و ذیل عبارات مقاله در این باب بگذریم، جاى این سؤال وجود دارد که: نگاه دینى به مسائل، با کنار گذاشتن احکام و ارزشهاى پیشین دین چه تأثیرى مىتواند داشته باشد؟ همچنین تأثیر عملى ارزشهاى دینى در کجا و چگونه ظاهر مىشود؟ در مقاله جناب شبسترى هیچ پاسخى، حتى مبهم، به این سؤال داده نشده است. به نظر مىرسد اگر قرار باشد ارزشهاى دینى نقشى در روند حکومت داشته باشند، نمىتوان چارچوبهاى از پیش معینشده دینى را نادیده گرفت و یکسره تسلیم مقتضیات دموکراسى لیبرال شد.
4. نویسنده محترم معتقد است: «نظام مردم سالارى» در عصر حاضر تنها نظامى است که در سایه آن نظام، دو حقیقت بزرگ یعنى عدالت و آزادى شایسته انسانى مىتواند تحقق نسبى پیدا کند». بدیهى است مقصود ایشان از مردمسالارى، ایدئولوژى لیبرال است. حال باید پرسید این ادعاى بزرگ بر پایه چه ادلهاى بنیان نهاده شده است. در متن مقاله و در سایر نوشتههاى نویسنده محترم دلیلى بر این مطلب اقامه نشده است؛ بنابراین نمىتوان این ادعاى بزرگ را پذیرفت. بله، به نظر ما مىتوان پذیرفت که اگر نظام دینى در قالب مردمسالارى تحقق پیدا کند، امید به تحقق آن آرمانهاى بزرگ انسانى بالا مىرود؛ زیرا دین صلاح انسانها را مىخواهد و قوانین آن تضمینکننده عدالت انسانى است. همچنین دین طالب بندگى انسان نسبت به خداوند است و این امر جز از طریق انتخاب آزاد راه بندگى میسر نیست؛ چرا که عبادت خداوند از روى اکراه و اجبار عملى بىفایده است و مطلوب دین نیست. بر این اساس، نظام دینى هم ضامن آزادى مردم است و هم در تلاش براى تحقق عدالت.
5 .جناب آقاى شبسترى پاسخ دومى را به این پرسش که: «پسوند دینى چه قیدى بر مردمسالارى مىزند؟» نقل مىکنند که هیچ گویندهاى براى آن پیدا نمىشود. به نظر ایشان در جامعه ما تنها دو پاسخ به آن پرسش داده شده است که یکى همان است که خود ایشان قبول دارد و دیگرى به کسانى نسبت داده شده که با بحث تعدد قرائتها مخالفند، شهروندان جامعه را به درجه 1 و درجه 2 تقسیم مىکنند و... . در انتهاى مقاله نیز گفته شده اطلاق مردمسالارى دینى بر آنچه این دسته دوم مىگوید نوعى مغالطه سیاسى است. از نویسنده محترم مىپرسیم آیا اگر سخن رقیب را به نحوى ضعیف و معیوب و به گونهاى عرضه کنیم که بهراحتى بتوانیم به آن هجوم آوریم، مرتکب مغالطه نشدهایم.(1) چه کسى در جامعه ما گفته است که: «مردمسالارى دینى این است که بخشى از مردم جامعه...»؟ چه کسى شهروندان جامعه را به دو بخش «انسانهاى درجه 1 و درجه 2» تقسیم کرده است؟ اگر از «خودى» و «غیرخودى» سخن مىرود، منظور این نیست که بخشى از افراد جامعه را انسان درجه 1 و بخشى را انسان درجه 2 محسوب کنند و انسانهاى درجه 2 را از حقوق اجتماعى محروم سازند؛ بلکه سخن از محرمیت و نامحرمیت نسبت به نوامیس انقلاب است؛ سخن از دوستىها و همکارىهاست؛ کسانى که طرفدار انقلاب و اسلام و ارزشهاى آن هستند و کسانى که چنین علایقى را ندارند. آیا نباید میان علاقهمندان به انقلاب دوستى و همکارى بیشترى وجود داشته باشد؟ آیا در هر کشور دیگرى میان طرفداران یک حزب و طرفداران یک حزب دیگر مرز خودى و غیرخودى برقرار نمىشود؟ روشن است که همه انسانها در حقوق اجتماعى با یکدیگر برابرند و به بهانه خودى و غیرخودى نمىتوان کسى را از حقوق انسانىاش محروم کرد.
پى نوشت:
1) این مغالطه در زبان انگلیسى به نام «آدمبرفى» معروف است که در زبان فارسى مىتوان آن را مغالطه «پهلوانپنبه» نامید و آن این است که از حریف خود پهلوانى پنبهاى و آبشدنى بسازیم و تا مىتوانیم به آن حمله کنیم و از طریق به خاک مالیدن پشت آن پهلوانپنبه، خود را پیروز میدان نشان دهیم.
آفتاب، ش 7
مردمسالارى یا دموکراسى یک پدیده سیاسى - اجتماعى جدید است. پانصد سال پیش در دنیا حکومتى به اسم «مردمسالارى» نداشتهایم. مسلماً ما نیز این شکل از حکومت را با تعریفى که از مردمسالارى داده شده نداشتهایم. بنده شخصاً معتقدم که حتى مبانى تئوریک آن و ارزش هایش را هم نداشتهایم. به عقیده اینجانب مىتوان ارزشهاى مردمسالارى را گرفت و در فرهنگ اسلامى جذب و هضم کرد.
منظور از شکل مردمسالارانه حکومت که در ایران مورد بحث و گفتوگوست این است که گروهها و افراد کثیرى که در جامعه ما بالفعل وجود دارند و داراى عقاید و علایق و منافع متفاوت هستند، مشکلات عمومى زندگى را که به همه آنها ارتباط پیدا مىکند و هویت و جنبه همگانى دارد، به صورت دستهجمعى حل و فصل کنند و از عهده آنها برآیند و همین کوشش دستهجمعى براى حل مشکلات و مسائل عمومى، مایه وحدت سیاسى و اجتماعى آنها به عنوان یک کشور معین در زمان و مکان معین شده باشد. در این کوشش دستهجمعى همواره رقابتهاى سیاسى هست. این کوشش دستهجمعى قواعد و رسومى دارد. در این شکل از حکومت، قدرت همیشه دست به دست مىگردد و جمعى به صورت مسالمتآمیز از کرسى قدرت پایین مىآیند و جمعى دیگر به کرسى قدرت مىروند و همچنان قضیه ادامه دارد. این، تعریفى مجمل از مردمسالارى است.
ارکان تئوریک این شکل از حکومت را یک سلسله آزادىهاى اساسى تشکیل مىدهد که من فقط عمدهترین آنها را برمىشمرم: آزادى بیان و تبلیغ عقیده (عقیده سیاسى و غیر سیاسى)؛ آزادى اجتماعات؛ آزادى دین و مذهب و حق مساوى براى همه افراد جامعه براى انتخاب و تشکیل احزاب و جمعیتهاى سیاسى و شرکت در حکومت. اگر این ارکان وجود نداشته باشد، آن حکومت بنا به تعریفى که داده شد مردمسالار نیست. ما در این تعریف فرض را بر این گرفتیم که در جامعه مردمسالار، کثرتها به صورت واقعیتهاى موجود پذیرفته شده است. این نکته در تعریف مردمسالارى بسیار مهم است. مردمسالارى به هیچ وجه در صدد حذف کثرتها برنمىآید؛ کثرتها را آنگونه که هست مىپذیرد؛ کثرتها و گروههایى که آرا و علائق و منافع تودههاى یک جامعه را نمایندگى مىکنند که معناى صحیح تشکل و گروه سیاسى هم همین است. وقتى از کثرتها سخن مىگوییم، منظورمان تنها گروههاى سیاسى نیستند؛ بلکه گروههاى سیاسى و غیرسیاسى منظور است که لایهها و قشرهاى گوناگون جامعه را نمایندگى مىکنند.
آنچه برشمردم، ارکان تئوریک حکومت مردمسالار است. اما حکومت مردمسالار اخلاق و ارزشهاى خاص خود را هم دارد. اخلاق و ارزشهاى ضرورى براى جامعه و حکومت مردمسالار عبارت است از:
1. تحمل و مداراى حکومت و افراد در مقابل دگراندیشان؛ چه این دگراندیشى سیاسى باشد یا دینى. اختلاف قرائتها در تمام زمینههاى فرهنگى باید به رسمیت شناخته شود و اساس زندگى افراد با یکدیگر و حکومتگران با افراد قرار گیرد.
2. به رسمیت شناخته شدن حق حیات سیاسى مساوى براى همه گروهها و افراد سیاسى. همه باید از حق حیات سیاسى مساوى برخوردار باشند.
3. در نظر گرفتن حقوق اقلیتها به هنگام شکل دادن به خواستهاى عمومى سیاسى.
4. تصمیمات اکثریت به عنوان تصمیمهاى موقتى تلقى شود که اکثریت تا زمانى که در حکومت است، به آنها ترتیب اثر مىدهد؛ نه بهمعناى یک سلسله تصمیمگیرىها به منظور از میان بردن بحث و رقابت سیاسى.
5 . اخلاق سازش میان گروههاى سیاسى. متأسفانه تعبیر «سازش» در بین ما بار منفى دارد. در علوم سیاسى، سازش بار کاملاً مثبت دارد. معناى سازش این نیست که کسى یا گروهى از اصول خود دست بردارد. سازش در میان گروههاى سیاسى، تن دادن به قواعد بازى سیاسى و توافق کردن و صرف نظر کردن از مشتى از خواستههاى سیاسى، یعنى از همان علائق و منافع است که به منظور تأمین منافع بزرگتر جامعه و ملت صورت مىگیرد.
براى تحقق مردمسالارى لازم است که صاحبان قدرت با این خلقها و ارزشها حکومت کنند. باید این خلقها و ارزشها در زندگى اجتماعى و سیاسى جریان یابد. این کار در صورتى امکانپذیر مىشود که این ارزشها و اخلاق مردمسالارانه در تعلیم و تربیت سیاسى و اجتماعى به افراد تزریق شود و مردم، از محیط خانواده گرفته تا مدرسه، دبیرستان و دانشگاه و محیطهاى بازتر اجتماعى، با هم این گونه زندگى کنند تا وقتى که وارد عالم سیاست مىشوند، تحمل دیگران براى آنها امرى غیرعادى نباشد.
به این پرسش که پسوند «دینى» چه قیدى بر مردمسالارى مىزند، در جامعه ما دو گونه پاسخ داده مىشود: یک پاسخ این است که پسوند «دینى» نشان مىدهد که نگاه افراد جامعه به مردمسالارى و پذیرفتن آن، از منظر دین انجام مىشود و دینداران از منظر دینى خود مردمسالارى را مناسبترین شکل حکومت در عصر حاضر مىیابند، بدون اینکه تحقق و روند آن را به صورت پیشین با احکام ویژهاى محدود کنند. بنا بر این پاسخ، پسوند «دینى» یک پسوند توصیفى است که از یک واقعیت اجتماعى و سیاسى خبر مىدهد و آن این است که مردم یک کشور، از منظر دینى و بنا بر این اصل که دین نهایىترین داور آنها در تصمیمات عمده است، مردمسالارى را بهعنوان شکل حکومت پذیرفتهاند. تفاوت این مردمسالارى با مردمسالارى موجود در کشورهاى غربى در این نیست که مردم سالارى دینى، بر خلاف مردم سالارى غربى، به صورت پیشین با چارچوب و احکام ویژهاى محدود شده است؛ بلکه تفاوت در دو موضوع دیگر است: اول اینکه اکثر مردم در کشورهاى غربى، مردمسالارى (دموکراسى) را با نگاه غیردینى پذیرفتهاند و دوم اینکه چون چنین است، ارزشهاى دینى عملاً نقش مهمى را در روند حکومت بازى نمىکنند.
به نظر مىرسد مردم سالارى دینى، به این معنا که توضیح داده شد، مقتضیات و لوازمى دارد که مهمترین آنها این است که دینداران باید کوشش کنند در سیستم ارزشهاى دینى موجود در جامعه، مبانى و ارزشها و اخلاق ضرورى براى شکلگیرى مردم سالارى را جذب کرده، بپذیرند و آن را داخل سیستم ارزشى کنند. تفکر دینى همیشه احتیاج به بازسازى متناسب با ارزشها دارد. اگر خواهان ماندن دین در عصر جدید و رساندن پیام معنوىاش به انسانها هستیم، باید در ارزشهاى دینى بازنگرى صورت گیرد و مفسران دین هم این بازنگرى را از موضع دین انجام دهند.
اگر از من بپرسند مردم مسلمان با چه استدلالى و چگونه ارزشهاى مردم سالارى و اخلاق مردمسالارى را در سیستم ارزشى دینى خودشان جذب کنند، من استدلال آنها را از زبان خودشان براى شما بیان مىکنم. استدلال مسلمانان از موضع دینى مىتواند این باشد که چون نظام مردمسالارى در عصر حاضر تنها نظامى است که در سایه آن، دو حقیقت بزرگ، یعنى «عدالت» و «آزادى شایسته انسانى» مىتواند تحقق نسبى پیدا کند و انسانها در قلمرو این تحقق مىتوانند انسانیت خود را تحقق بخشند (اگر آزادى و عدالت شایسته انسانى قلمرو نگسترده باشند و سایه نیفکنده باشند، انسانها نمىتوانند انسانیت خود را تحقق بخشند) و از عهده مسؤولیت خود در برابر خداوند برآیند، آن را مىپذیریم.
در مردم سالارى دینى افراد سعى مىکنند خود را در کنار خدا ببینند، بدون اینکه مبانى و ارزشهاى مردم سالارى را تحریف کنند. آنها این مبانى و ارزشها را در فرهنگ دین خود جذب مىکنند و چنان که گفتم، این کار جز با بازسازى سیستم ارزشهاى دینى در عصر حاضر (اجتهاد در ارزشهاى درجه دوم) میسر نیست.
نکته مهمى که در اینجا باید اضافه کنم این است که این اجتهاد و یا بازسازى سیستم ارزشهاى دینى که مردم سالارى دینى به آن نیاز دارد، نمىتواند بدون پذیرفتن کثرت قرائتهاى دینى انجام شود. البته در چنین جامعهاى قرائت و اجتهاد روشهاى علمى دارد؛ ولى بحث درباره این روشهاى علمى و استفاده از آنها و کنار گذاشتن یک روش با استدلال و انتخاب روش جدید با استدلال دیگر و حتى ایجاد دگرگونى در پارادایم یا تفکر دینى، امرى مجاز و مقبول تلقى مىشود. تفسیر دین در چنین جامعهاى یک جریان باز و متحول است و مردم آزاد هستند در فضایى از آزادى بیان و بحث و گفتوگو و اجتهاد، قرائت مورد نظر خود را از دین بپذیرند و آن را مبناى دینداورى نهایى خود قرار دهند.
گفتم در جامعه ما به این پرسش که پسوند «دینى» چه قیدى بر مردم سالارى مىزند، پاسخ دیگرى نیز داده مىشود. اینجا آن پاسخ را نیز توضیح مىدهم: عدهاى مىگویند مردم سالارى دینى این است که بخشى از مردم جامعه که به ارزشهاى دینى معینى وفادار هستند و تفسیر آن ارزشها را از عده معینى از علماى دین مىگیرند، عدهاى را بهمنظور در دست گرفتن حکومت انتخاب کنند؛ عدهاى که نه تنها تجدید نظر در آن ارزشها و بازسازى آنها را به گونهاى که مبانى و ارزشهاى توضیحدادهشده مردمسالارى را در بر گیرد مجاز نمىشمرند، بلکه مؤمنان را علیه آن ارزشها تحریک مىکنند. این انتخابشدهها مجاز و بلکه موظف هستند در صورت لزوم، با وضع قوانین و حتى اقدامات خشن، از تصدى مقامات و منصبهاى حکومتى به وسیله بهاصطلاح دگراندیشان (غیرخودىها) جلوگیرى کنند و در صورت لزوم براى حفظ ارزشهاى دینى مورد نظر خود از انواع خشونت استفاده نمایند.
شهروندان جامعه مورد نظر این عده به دو بخش «درجه 1» و «درجه 2» (انسانهاى درجه 1 و درجه 2) تقسیم مىشوند. حکومت تنها به این معنا مردم سالارى است که با آراى اکثریت روى کار مىآید. در این جامعه، اکثریت به رسمیت شناخته نمىشود؛ چون به پارههایى از اکثریت حق سیاسى و معنوى مساوى با دیگران داده نمىشود. کثرت قرائت دین هم به رسمیت شناخته نمىشود و بعضى از قرائتها حق حیات و رشد و گسترش ندارند.
در اینجا عرض بنده این است که این پاسخ به هیچ وجه با اصطلاح «مردمسالارى دینى» سازگار نیست. «مردمسالار» نامیدن شکلى از حکومت که در واقع نقطه مقابل مردمسالارى است، نه تنها هیچ توجیه معقولى ندارد، بلکه یک نوع مغالطه سیاسى است که شفافیت سیاسى را معدوم مىکند و کسانى که به فکر رشد معنوى و مادى جامعه ما هستند باید از ارتکاب آن خوددارى کنند. اصطلاح «مردمسالارى دینى» را تنها کسانى مىتوانند به کار ببرند که تفسیر اول را منظور مىکنند و باید با صراحت آن را اعلام نمایند.
اشاره
1. بىشک آزادى یکى از لوازم مردمسالارى است و حکومتى که بر پایه انتخاب آزاد مردم شکل نگرفته باشد، نمىتوان آن را حکومتى مردمسالار نامید؛ اما اگر مردم کشورى حکومتى ایدئولوژیک را براى خود برگزیدند، آنگاه نمىتوان از اقتضائات آن حکومت ایدئولوژیک چشم پوشید؛ زیرا چشمپوشى از آن، به معناى نادیده گرفتن حق انتخاب آزاد مردم است. جناب آقاى شبسترى در این مقاله تنها یکى از ایدئولوژىهاى ممکن را براى حکومت مردمسالار در ذهن داشتهاند و آن را ملاک داورى خود قرار دادهاند. مردمسالارى دهها قرائت متفاوت دارد. تلاش براى تحمیل یک قرائت (دموکراسى لیبرال) از آن و نفى هر قرائت دیگر از مردمسالارى، نوعى استبداد در اندیشه است. جاى تعجب است که ایشان با قوت از مسأله تعدد قرائتها در دین دفاع مىکنند، اما نسبت به تعدد قرائتها از مردمسالارى بىتوجهند و تنها نوع خاصى از آن، یعنى دموکراسى لیبرال را به عنوان حکومت مردمسالار معرفى مىنمایند. دموکراسى یک شیوه است که مىتوان آن را در ابعاد مختلف زندگى پیاده کرد؛ از مسائل اقتصادى تا مسائل اجتماعى و از مدیریت خانواده تا مدیریت کشور. مردمسالارى یک ظرف است که مىتواند مشتمل بر مظروفهاى متفاوت و متنوعى شود. آنچه جناب شبسترى در این مقاله ارائه کردهاند، ظرفى است که پیشاپیش با ایدئولوژى لیبرال پر شده است و بعد تلاش کردهاند به نحوى آن را با رنگ دینى بیامیزند.
2. در طرح آقاى شبسترى، متفکران دینى براى حفظ دین در دنیاى کنونى باید در آن بازنگرى کنند تا آن را موافق با ارزشهاى لیبرال دموکراسى کنند. جاى این پرسش وجود دارد که اگر مردم کشورى خواهان ایدئولوژى لیبرالیسم نبودند و به جاى ارزشهاى لیبرال، طالب ارزشهاى دینى بودند، آیا باز هم مىتوان گفت که باید بازنگرى در ارزشهاى دینى صورت گیرد.
3. نویسنده محترم پسوند «دینى» را در عبارت «مردمسالارى دینى» تنها یک توصیف مىداند که خالى از هرگونه توصیه عملى و حکم ارزشى است. ایشان بهصراحت مىگوید: «تفاوت این مردمسالارى با مردم سالارى موجود در کشورهاى غربى این نیست که مردمسالارى دینى، بر خلاف مردمسالارى غربى، به صورت پیشین با چارچوب و احکام ویژهاى محدود شده است». ایشان چارچوبها و احکام و ارزشهاى اخلاقى و حقوقى و اجتماعى دین را بهکلى فاقد اعتبار براى ایجاد یک حکومت مىداند و معتقد است باید در تمام آنها مطابق با ارزشهاى دموکراسى - که بنا بر قرائت ایشان تنها دموکراسى لیبرال مد نظر است - تجدید نظر کرد. از نظر ایشان دینى بودن حکومت تنها در دو چیز خلاصه مىشود: یکى نگاه دینى به مسائل و دوم تأثیرگذارى عملى ارزشهاى دین. اگر از تناقض صدر و ذیل عبارات مقاله در این باب بگذریم، جاى این سؤال وجود دارد که: نگاه دینى به مسائل، با کنار گذاشتن احکام و ارزشهاى پیشین دین چه تأثیرى مىتواند داشته باشد؟ همچنین تأثیر عملى ارزشهاى دینى در کجا و چگونه ظاهر مىشود؟ در مقاله جناب شبسترى هیچ پاسخى، حتى مبهم، به این سؤال داده نشده است. به نظر مىرسد اگر قرار باشد ارزشهاى دینى نقشى در روند حکومت داشته باشند، نمىتوان چارچوبهاى از پیش معینشده دینى را نادیده گرفت و یکسره تسلیم مقتضیات دموکراسى لیبرال شد.
4. نویسنده محترم معتقد است: «نظام مردم سالارى» در عصر حاضر تنها نظامى است که در سایه آن نظام، دو حقیقت بزرگ یعنى عدالت و آزادى شایسته انسانى مىتواند تحقق نسبى پیدا کند». بدیهى است مقصود ایشان از مردمسالارى، ایدئولوژى لیبرال است. حال باید پرسید این ادعاى بزرگ بر پایه چه ادلهاى بنیان نهاده شده است. در متن مقاله و در سایر نوشتههاى نویسنده محترم دلیلى بر این مطلب اقامه نشده است؛ بنابراین نمىتوان این ادعاى بزرگ را پذیرفت. بله، به نظر ما مىتوان پذیرفت که اگر نظام دینى در قالب مردمسالارى تحقق پیدا کند، امید به تحقق آن آرمانهاى بزرگ انسانى بالا مىرود؛ زیرا دین صلاح انسانها را مىخواهد و قوانین آن تضمینکننده عدالت انسانى است. همچنین دین طالب بندگى انسان نسبت به خداوند است و این امر جز از طریق انتخاب آزاد راه بندگى میسر نیست؛ چرا که عبادت خداوند از روى اکراه و اجبار عملى بىفایده است و مطلوب دین نیست. بر این اساس، نظام دینى هم ضامن آزادى مردم است و هم در تلاش براى تحقق عدالت.
5 .جناب آقاى شبسترى پاسخ دومى را به این پرسش که: «پسوند دینى چه قیدى بر مردمسالارى مىزند؟» نقل مىکنند که هیچ گویندهاى براى آن پیدا نمىشود. به نظر ایشان در جامعه ما تنها دو پاسخ به آن پرسش داده شده است که یکى همان است که خود ایشان قبول دارد و دیگرى به کسانى نسبت داده شده که با بحث تعدد قرائتها مخالفند، شهروندان جامعه را به درجه 1 و درجه 2 تقسیم مىکنند و... . در انتهاى مقاله نیز گفته شده اطلاق مردمسالارى دینى بر آنچه این دسته دوم مىگوید نوعى مغالطه سیاسى است. از نویسنده محترم مىپرسیم آیا اگر سخن رقیب را به نحوى ضعیف و معیوب و به گونهاى عرضه کنیم که بهراحتى بتوانیم به آن هجوم آوریم، مرتکب مغالطه نشدهایم.(1) چه کسى در جامعه ما گفته است که: «مردمسالارى دینى این است که بخشى از مردم جامعه...»؟ چه کسى شهروندان جامعه را به دو بخش «انسانهاى درجه 1 و درجه 2» تقسیم کرده است؟ اگر از «خودى» و «غیرخودى» سخن مىرود، منظور این نیست که بخشى از افراد جامعه را انسان درجه 1 و بخشى را انسان درجه 2 محسوب کنند و انسانهاى درجه 2 را از حقوق اجتماعى محروم سازند؛ بلکه سخن از محرمیت و نامحرمیت نسبت به نوامیس انقلاب است؛ سخن از دوستىها و همکارىهاست؛ کسانى که طرفدار انقلاب و اسلام و ارزشهاى آن هستند و کسانى که چنین علایقى را ندارند. آیا نباید میان علاقهمندان به انقلاب دوستى و همکارى بیشترى وجود داشته باشد؟ آیا در هر کشور دیگرى میان طرفداران یک حزب و طرفداران یک حزب دیگر مرز خودى و غیرخودى برقرار نمىشود؟ روشن است که همه انسانها در حقوق اجتماعى با یکدیگر برابرند و به بهانه خودى و غیرخودى نمىتوان کسى را از حقوق انسانىاش محروم کرد.
پى نوشت:
1) این مغالطه در زبان انگلیسى به نام «آدمبرفى» معروف است که در زبان فارسى مىتوان آن را مغالطه «پهلوانپنبه» نامید و آن این است که از حریف خود پهلوانى پنبهاى و آبشدنى بسازیم و تا مىتوانیم به آن حمله کنیم و از طریق به خاک مالیدن پشت آن پهلوانپنبه، خود را پیروز میدان نشان دهیم.
آفتاب، ش 7