آسیب شناسی اصلاحات در ایران
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
اگر جامعه ما دچار اصلاحات بنیادى نشود، حتى حفظ مجموعهاى به نام «ایران» دشوار خواهد بود. اصلاحات معطوف به آزادى نیازمند لایههاى اجتماعى مناسبى است که در جامعه ما شکل نگرفتهاند و نیز باید به دریافت مناسبى از مقولات و مفاهیم موجود در جریان مدرنیته و مدرنیزاسیون برسیم. بخشى از اصلاحطلبان، قدرتجویان سالهاى قبل هستند که دچار تحول شدهاند. اصلاحطلبان برخى اشکالات ساختارى مشترک با جناح مقابل دارند و نتوانستهاند این مشکلات را حل کنند.متن
در ابتدا مىخواستم نظر شما را در خصوص ضرورت و اهمیت اصلاحات در ایران بدانم.
صرف نظر از سیاستهاى اصلاحى و یا طرفداران اصلاحات در ایران، براى ماندن به عنوان یک نظام بینالمللى و در شرایط تمدن جدید، به شدت نیازمند اصلاحات هستیم. در حال حاضر شکاف ما با جهان در جهات تکنولوژى، بنیادهاى اجتماعى، سطح تمدنى و حیات انسانى و اجتماعى روز به روز بیشتر مىشود و اگر این شکاف همچنان حفظ شود، در آیندهاى نه چندان دور ما یکى از کشورهاى رده چهار جهان خواهیم بود. اگر جامعه ما دچار اصلاحات بنیادى نشود، حتى حفظ مجموعهاى به نام «ایران» با همین کلیت جغرافیایى و جمعیتى دشوار خواهد بود. امروز مقایسه با علائم خارج باید صورت گیرد و ما نمىتوانیم همچون جزیرهاى در دل اقیانوس، منزوى و بدون ارتباط با دیگران باشیم و خودمان را تنها با معیارهاى داخلى بسنجیم. این اصلاً به معناى غربزدگى و مجذوبیت نسبت به غرب نیست.
اکنون 94 سال از مشروطه مىگذرد ولى هنوز هر دو شعار اصلى مشروطه (عدالتخانه یا نهاد دادگسترى و مهار قدرت و مشروطه کردن آن) یک ضرورت بنیادى است. نهاد قضایى ما داراى دو ویژگى است: اولاً به شدت سیاسى است و ثانیاً به شدت ناکارا در باب ادراک و تأمین عدالت اجتماعى. همچنین ما باید قدرتهایى را مهار کنیم که برخاسته از اذهان بسیط، نامتناسب و فاقد ادراک لازم براى پیچیدگىها و تحولات کنونى هستند.
به نظر شما علت ناکامى اصلاحات در ایران چه بوده است؟ آیا تقصیر را از روشنفکران مىدانید یا از حاکمان؟
به دو محور اشاره مىکنم: یکى اینکه ما در جهت اصلاحاتِ معطوف به آزادى، نیازمند لایههاى اجتماعى مناسبى هستیم که این لایههاى اجتماعى در جامعه ما شکل نگرفتهاند. ما جامعهاى ایلیاتى - روستایى و از زاویه سوم شهرنشینى محدودِ تحت الشعاع قدرت مستبد و داراى حیات اقتصادى ایلیاتى و روستایى داشتهایم و از یک لایهبندى اجتماعى مناسب بىبهره بودهایم. از این رو هیچگاه نتوانستهایم به یک تفکر انتقادى نسبت به سنتها و پیشینه و دین و قدرت و منزلتهاى اجتماعى و حیات دنیوى دست پیدا کنیم و در این موارد ارزیابى جدیى داشته باشیم. از سوى دیگر نتوانستهایم به یک دریافت بهینه و مناسبى از مقولات و مفاهیم موجود در جریان مدرنیته و مدرنیزاسیون برسیم و ساز و کار آنها و ارتباط درونىشان را با یکدیگر بفهمیم. به همین دلیل، واکنشهاى اصلاحى در ایران عموماً واکنش منفى و اعتراضگونه است، بدون اینکه تبدیل به یک امر مثبت ایجابى گردد و به جهت پشتوانه نظرى و لایه بدنى اجتماعى از توان مناسبى برخوردار باشد.
هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسى حرکت نظامها را از اقتدارگرایى به سمت اصلاحات و دموکراسى بررسى مىکند و در نهایت آنها را دستهبندى مىکند و براى این حرکت خصوصیات و پیشنهاداتى را به رهبران اصلاحات معرفى مىنماید. چنین تجربهها و پیشنهادهایى به نظر شما تا چه حد مىتواند به ما کمک کند؟
ما نباید اصلاً دولت خودمان را از گذشته تا حال یک دولت اقتدارگرا در نظر بگیریم و اصلاً حرکت از اقتدار گرایى به سمت دموکراسى براى کشور ما قابل مقایسه نیست. من اقتدارگرایى را از سه زاویه نگاه مىکنم: اقتدار حاکمان؛ اقتدار نظام در کلیت خودش و در نهایت اقتدار از نظر پیشفرضها و اعتقادات بنیادین جامعه. در زاویه اول، حاکمان ما در چند صد سال اخیر به ندرت مقتدر و بیشتر مستبد و قدرتطلب بودهاند. به نظر من در بحث اقتدار دو نکته بسیار مهم است: یکى اینکه اقتدار باید منتج به پذیرش شود و یا پذیرش منجر به اقتدار گردد. حاکمان باید از نوعى پذیرش مردمى یا در سطح ردههایى از اجتماع برخوردار باشند. ما در دوران معاصر در دو مقطع چنین موقعیتى داشتهایم: در زمان مرحوم دکتر مصدق و مرحوم آیتالله خمینى. ولى هر دو مقطع بسیار گذرا و بیش از ایجابى بودن، سلبى بوده است. ویژگى دیگر اقتدار، برخوردار بودن از ابزار مناسب براى اعمال قدرت است. آن ابزار مناسب از نظر من داشتن یک دستگاه ادارى کارآمد، بوروکراسى کارآمد، ارتش منظم، نظام تبلیغاتى کارا یا یک حزب و سازمان سیاسى - اجتماعى کارا و مانند آن است. با این وصف، نه حاکمان ما از اقتدار لازم برخوردار بودند (حتى آقاى خاتمى) و نه نظام ما به دلیل اینکه در معرض خطرات جدى به لحاظ قومى، جنسى، عدالت اجتماعى و غیره است، کارآمد مىباشد.
اما از زاویه سوم نیز مىتوان گفت که پیشفرضها و اعتقادات ما مقتدر نیست. این پیشفرضها بیشتر سنتى و آکنده از مفروضات دینى است و خود این پیشفرضها هم به شدت در حال تغییر هستند. بنابراین، این پیشفرضها هم پایه مناسبى براى سیاستمداران یا نظام موجود ما نیستند. بنابراین اگر بخواهیم خود را با خارج مقایسه کنیم، باید بگویم که ما هیچگاه نتوانستهایم حتى نظام مقتدرى مثل چین یا نظام فرانکو در اسپانیا و حتى برخى کشورهاى اروپاى شرقى داشته باشیم که با سلب آزادىها یک سرى مشکلات اقتصادى - اجتماعى را برطرف بکنیم.
وانگهى، من اعتقاد ندارم که ابتدا باید در جامعه اقتدارگرایى حاصل شود و سپس به سمت دموکراسى حرکت کرد و اصلاً ما این فرصت را براى طى کردن این راه نداریم.
یکى از علل شکست اصلاحات، عدم تطابق ساخت قدرت با موازین دموکراسى بوده است. اگر روشنفکران از حقوق فردى و آزادى سخن مىگفتند، حاکمیت، مطلقه و مستبد و غیر مشروطه بوده است و این دو باهم سازگار نیست.
اگر نظام مطلق را مترادف با توتالیتر در نظر مىگیرید، ما امکان وجود نظام توتالیتر در ایران را در گذشته و حال نداشتهایم و نظام ما بیشتر قدرتطلب بوده است. نظام مطلق نیاز به استفاده از ابزار مناسب، تکنیک و تفکر اجتماعى و حمایتهایى براى سازماندهى دارد. اما این نیز که گفتید روشنفکران ما از آزادى و حقوق فردى سخن مىگفتند، درست نیست. برخى از روشنفکران ما در گذشته بیش از آنکه معطوف به آزادى باشند، معطوف به آموزش و تنویر افکار مردم در جهت وضعیت دینى و فرهنگى بودند. بنابراین اگر همزیستى را نگوییم، مىتوانیم به سکوت آنها در برابر تمایلات قدرتطلبانه نظام اشاره کرد. در جامعهاى با زیرساختهاى عشیرهاى و روستایى کمتر مىشود از آزادى سخن گفت. در آنجا نیازهایى مقدم بر آزادى وجود دارد و روشنفکر اصیل هم باید این موضوعات را مطرح کند.
اما در خصوص قانون اساسى باید گفت که قانون اساسى یک امر قدسى و لایتغیر نیست و تا زمانى مىتواند از حرمت لازم برخوردار باشد که با امر اجتماعى زمانه و شرایط سازگارى داشته باشد. امر اجتماعى آن چیزى است که حیات مردم مىتواند در گرو آن باشد؛ همچون عدالت و آزادى. در شرایط کنونى ایران، نهادهاى انتصابى، مثل شوراى نگهبانى، قوه قضاییه و مجمع تشخیص مصلحت، کمترین مناسبت را با امر اجتماعى دارا هستند. ما دچار نوعى ناهمزبانى شدهایم؛ وضعیتى که تناسبى با وضعیت زمانه ما و وضعیت تمدنى عالم بشریت و حتى تحولات داخلى کشور ندارد.
به نظر شما تقابل جناح چپ با اصلاحات و آزادى و دموکراسى چگونه بوده است؟ آیا آنها اصولاً به این موازین اعتقاد دارند یا پس از پیروزىهاى خاتمى آنها براى وارد شدن به بازى قدرت متوسل به این حربه شدند؟
فراموش نکنیم که بخشى از اصلاحطلبان، قدرتجویان سالهاى قبل هستند که دچار تحول شدهاند و این استحاله هم ممکن است به دلیل دور بودن آنها از قدرت باشد. البته اصلاحطلبان یک طیف هستند. برخى از آنها ادراکى عمیقتر و بنیادىتر از اصلاحات دارند؛ ولى این گروه، غالب نیستند. برخى از آنها هم در بهترین حالت محلل اصلاحات هستند، نه حاملان اصلى اصلاحات؛ یعنى جامعه را از یک سطح به سطح دیگرى که براى اصلاحات مناسبتر بوده است، منتقل کردهاند.
به نظر من، اصلاحطلبان در ایران برخى اشکالات ساختارى مشترک با جناح مقابل دارند و نتوانستهاند این مشکلات را حل کنند. من به تعدادى از این پارامترها اشاره مىکنم تا نشان دهم چرا نظام اصلاحات در ایران شتاب و عمق لازم را ندارد. ویژگى اول این است که اصلاحطلبان نیز تا حد بسیار زیادى ستایشگران قدرت و شخص هستند.
ویژگى دوم، محفلى بودن اصلاحطلبان است. هیچ کدام از آنها نتوانستهاند ساز و کارى مدنى و دموکراتیک داشته باشند و به همین دلیل در هنگام روبهرویى با مشکلات حادثشده از سوى جناح راست، به جاى سازماندهى یک مقاومت مدنى، به نوعى پوپولیسم شعارى روى مىآورند و چون این پوپولیسم از ساز و کارهاى مناسبى برخوردار نیست، به راحتى مضمحل و کنار زده مىشود. همچنین پیوند میان سنت و مدرنیته در میان اصلاحطلبان بسیار سطحى برگزار شده است. وقتى آنها از آزادى و جامعه مدنى صحبت مىکنند، اینها با برخى مقولات نامناسب در هم مىآمیزد و هیچ خط و مرز شفاف و روشنى از خود باقى نمىگذارد. مثلاً خود من نمىتوانم بین جامعه مدنى و مدینةالنبى ارتباط برقرار کنم. چیزى که مسأله را خرابتر مىکند این است که آدم نمىفهمد این ادعاها تا چه حد سیاسى هستند و تا چه حد نظرى.
ویژگى دیگر اصلاحطلبان، پوپولیست بودن است. همچنین اصلاحطلبان به غیر از قسمتى از آنها که درک اصیلترى دارند و دست بالایى هم در قدرت ندارند، بقیه بیشتر سیاسى هستند تا مدنى. اصلاحاتى که مىخواهد ساختار مدنى را تغییر بدهد، نمایندگان سیاسى دارد؛ نمایندگان سیاسیى که بیشتر عشیرهاى و قبیلهاى مىاندیشند، نه به ساز و کارهاى مدیریتى مناسب و سیاستهاى مدرن.
مشکل این خواهد بود که ما به جهت نظرى نتوانیم تبیین مناسبى از مقولاتى چون توسعه، آزادى، حقوق بشر و جامعه مدنى ارائه کنیم و براى همین نیز هر بار فشار سیاسى یا نظرى بر ما وارد شود، مرتباً چارچوبهاى تحلیلى و تحقیقى خود را تغییر بدهیم.
مشکل دیگر، ضعف مدیریت اصلاحات است. آقاى خاتمى اصلاً دولت منسجم و کارایى ندارد که متناسب با شعارهاى انتخاباتىشان باشد. شجاعتها و وفاى به عهدها نیز کمرنگ است. گزارشهاى تفصیلى از مشکلات دیده نمىشود و بیشتر به کلىگویى پرداخته مىشود. آقاى خاتمى و دوستان نزدیکشان دچار نوعى ابهام و آشفتگى برخاسته از چند نقش شدهاند. نقش رییسجمهور و مدیر اصلاحات و تئوریسین و یک آدم مدنى مدرن، با آن پیشینههاى سنتى درهم آمیخته شدند و حالا روشن نیست که چه اتفاقى صورت مىگیرد. این آمیختگى، علاوه بر آشفتگى، ناکارا هم هست.
اشاره
با فروکش کردن شعارهاى پرطنین توسعه سیاسى و جامعه مدنى در سالهاى گذشته و درگیر شدن اصلاحطلبان و دولت اصلاحات با بسیارى از واقعیتها و معضلات ریشهدار فرهنگى و اقتصادى در جامعه ایران، جبهه اصلاحطلب در ماههاى اخیر به بازاندیشى و نقد از درون پرداخته و ریشههاى ناکامى و ناکارآمدى خویش را به بحث گذاشته است. این نکته، که البته پدیده جدیدى در تاریخ روشنفکرى ما به حساب نمىآید، به خودى خود اقدام شایسته و مبارکى است و اگر بر اساس قواعد و هنجارهاى درست شکل گیرد، بىتردید مىتواند راهگشاى نوگرایان از بنبستهاى تئوریک و عملى کنونى باشد. ملاحظات زیر را در این راستا مىتوان ارزیابى کرد:
1. آسیبشناسى یا پاتولوژى(1) اجتماعى دست کم به دو پیشفرض اساسى نیازمند است: نخست الگویى مناسب براى نوسازى و توسعه و دیگرى شاخصهاى کیفى یا کمى براى شناخت کاستىها و آسیبهاى موجود. آقاى قادرى و سایر کسانى که در ماههاى اخیر به آسیبشناسى اصلاحات پرداختهاند، بىتردید الگوها و شاخصهایى را در ذهن دارند؛ اما این الگوها و شاخصها تا کنون به طور شفاف و جامع در اختیار افکار عمومى قرار نگرفته و گاه به نظر مىرسد که انگارههاى ایشان از درون دچار آشفتگى و کاستىهاى بنیادى است. آقاى قادرى در این گفتوگو نیز به طور مشخص معلوم نمىکند که آرمانهاى اجتماعى اصلاحات یا دست کم شاخصهاى بهبود وضعیت را چه امورى مىداند و دغدغههاى ایشان چگونه و با کدام متدولوژى قابل اثبات و توجیه است.
2. هر چند ایشان به صراحت چنین الگویى را ارائه نکرده است، ولى از این مصاحبه و سایر گفتهها و نوشتههاى ایشان پیداست که خواسته یا ناخواسته، الگوى فرهنگى - اجتماعى مدرنیته با تأکید بر اندیشه لیبرال دموکراسى را به عنوان سرمشق تحلیلهاى خویش پذیرفته است. در آغاز گفتوگو مىخوانیم که: «امروز مقایسه با علائم خارج باید صورت گیرد و ما صرفاً نمىتوانیم با معیارهاى داخلى خودمان را بسنجیم». البته این گفته ابهام دارد و معلوم نیست که منظور از معیارهاى خارج و داخل کدام است؛ ولى هنگامى که وى شعار اصلى اصلاحات را «عدالتخانه» و «مشروطه کردن قدرت» مىخواند و ریشه ناکامى اصلاحات را فقدان لایههاى اجتماعى مناسب و عدم درک مناسب از مقولات و مفاهیم موجود در مدرنیته و مدرنیزاسیون و ساز و کار آنها معرفى مىکند، تردیدى نمىماند که انگاره ایشان از اصلاحات، در حال و هواى انقلاب کبیر فرانسه و اندیشه سیاسى قرن نوزدهم اروپاست. بدیهى است که در این چارچوب، انقلاب اسلامى ایران تنها در راستاى مشروطه یا نهضت ملى شدن نفت، به عنوان یک جنبش ملى و آزادىخواهى تلقى شده و عنصر اسلامخواهى در آن نقش فرعى و انگیزشى دارد. جالب اینجاست که ایشان علىرغم مشابهسازى اصلاحات در ایران با غرب، اذعان مىکند که در جامعه ایران هیچگاه حکومت مطلقه و نظام اقتدارگرا وجود نداشته است. بنابر این باید پرسید در جامعهاى که هم در ساختار و بسترهاى سیاسى و اجتماعى و هم در بنیادهاى فرهنگى و اندیشهاى، همچون سنت، دین و فلسفه، تفاوتهاى اساسى با غرب داشته است، چرا باید براى اصلاحات در این جامعه به دنبال همان لایهبندىهاى اجتماعى و تبیین مفاهیم و مبانى مدرنیزاسیون غربى بود؟ مشکل بزرگ اصلاحات و ناکامىهاى پى در پى آن در سده اخیر را باید در دورى از واقعیتهاى اجتماعى و فرهنگى ایران و عدم برقرارى دیالوگ جدى با سنت اسلامى و درونمایههاى فرهنگ ایرانى جستجو کرد.
3. یکى از نگرانىهاى آقاى قادرى و انتقاد ایشان از برخى روشنفکران دینى در گذشته و حال، وارد کردن مفاهیم و مقولات اسلامى در حوزه اصلاحات اجتماعى است. وى اظهار مىدارد: «برخى از روشنفکران ما در گذشته بیشتر از آنکه معطوف به آزادى باشند، معطوف به آموزش و تنویر افکار مردم در جهت وضعیت دینى و فرهنگى بودهاند» و یا در اعتراض به آقاى خاتمى مىگوید: «وقتى آنها از آزادى و جامعه مدنى صحبت مىکنند، اینها با برخى مقولات نامناسب درهم مىآمیزد. مثلاً من نمىتوانم بین جامعه مدنى و مدینةالنبى ارتباط برقرار کنم». باید به آقاى قادرى یادآورى کرد که پیشکسوتان روشنفکرى در این کشور، با عبرت از ناکامىهاى گذشتگان دریافتهاند که راه آبادانى اقتصادى و توسعه همهجانبه ایران، تنها برپایه فرهنگ دینى و ملى ممکن مىشود و تا پیوند عمیق و منطقى میان گذشته و آینده برقرار نشود، این کشور روى توسعه پایدار و پیوسته را نخواهد دید. همچنین باید به ایشان یادآور شد که در غرب نیز رنسانس و عصر روشنگرى تنها در سایه چنین ربط و پیوندى ممکن شد؛ وگرنه با نفى یکپارچه غرب مسیحى، هرگز غرب مدرن به وقوع نمىپیوست. شیوه و حاصل کار این گروه از روشنفکران دینى، هرچه باشد، درست یا نادرست، دست کم آنان به دلیل تفطن به این نکته هرگز شایسته ملامت و سرزنش نیستند.
4. ایشان در آغاز مصاحبه قاطعانه فتوا مىدهد که اگر اصلاحات مورد نظر ایشان تحقق نیابد، حتى حفظ مجموعهاى به نام «ایران» با همین کلیت جغرافیایى و جمعیتى دشوار خواهد بود. هیچ تردیدى نیست که اگر تحولات جهانى به رهبرى غرب در دو دهه اخیر و در دهههاى آینده به درستى از سوى شرق و کشورهاى اسلامى شناخته نشود و عکسالعمل مناسب و فعال در مقابل آن اتخاذ نگردد، تأثیرات و ضایعات فراوانى را بر هویت و استقلال آنان بر جاى خواهد گذاشت. با این همه، داورى آقاى قادرى بسیار عجولانه و بدون توجه به ظرفیتهاى بالفعل و بالقوه ملتها و تمدنهاى کهن جهان است. این گفته، به ویژه در مورد ایران اسلامى که بزرگترین انقلاب قرن را صورت داده و معادلات بینالمللى را دچار تحول ساخته، چندان منصفانه و واقعگرایانه نیست. همچنین به نظر مىرسد که آقاى قادرى و همفکران ایشان، تأثیر تحولات تکنولوژیکى و اقتصادى غرب را بیش از اندازه ارزیابى مىکنند و نقش عناصر انسانى و معنوى را در حیات اجتماعى نادیده مىگیرند و از تحلیل نسبت انسان با تکنولوژى غفلت مىکنند. بسیارى از اندیشمندان و تحلیلگران جهان بر این عقیدهاند که جهان آینده، بیش از آنکه جهان ثروت و تکنیک باشد، جهان معنویت، اندیشه و ارزشهاى انسانى است.
5 . آقاى قادرى در پایان گفتوگوى خویش از نقش چندگانه آقاى خاتمى به عنوان رییسجمهور، مدیر اصلاحات، یک آدم مدنى و آن پیشینههاى سنتى، اظهار نارضایتى کرده، تصریح مىکند: «این آمیختگى، علاوه بر آشفتگى، ناکارا هم هست». بىپرده باید گفت که این آمیختگى میان نقشهاى مختلف در شخص جناب آقاى خاتمى، اگر هر ضرر و زیانى داشته است، از دو جهت کاملاً کارآمد بوده و مؤثر افتاده است. آقاى خاتمى توانسته است با ایجاد اعتماد در بین اصولگرایان و نیروهاى مؤمن و معتقد به انقلاب اسلامى، بسیارى از مفاهیم و مؤلفههاى سیاسى مدرن را به ادبیات سیاسى مسلط در جامعه بکشاند و وارد محافل سیاسى و دینى انقلاب کند. از سوى دیگر، ایشان با بومىسازى و تعدیل در اندیشههاى سیاسى غرب، نظیر آزادى، مردمسالارى، جامعه مدنى، تساهل و... توانست جریان روشنفکرى را که از دهه پنجاه به این سو منزوى گشته بود و در تحولات اجتماعى ایران تنها نقش فرعى و حاشیهاى داشت، به کانون تحولات سیاسى ایران بکشاند و در افکار عمومى جهان، اعتبار و آبروى مردم مسلمان ایران را افزایش دهد.
پى نوشت:
صرف نظر از سیاستهاى اصلاحى و یا طرفداران اصلاحات در ایران، براى ماندن به عنوان یک نظام بینالمللى و در شرایط تمدن جدید، به شدت نیازمند اصلاحات هستیم. در حال حاضر شکاف ما با جهان در جهات تکنولوژى، بنیادهاى اجتماعى، سطح تمدنى و حیات انسانى و اجتماعى روز به روز بیشتر مىشود و اگر این شکاف همچنان حفظ شود، در آیندهاى نه چندان دور ما یکى از کشورهاى رده چهار جهان خواهیم بود. اگر جامعه ما دچار اصلاحات بنیادى نشود، حتى حفظ مجموعهاى به نام «ایران» با همین کلیت جغرافیایى و جمعیتى دشوار خواهد بود. امروز مقایسه با علائم خارج باید صورت گیرد و ما نمىتوانیم همچون جزیرهاى در دل اقیانوس، منزوى و بدون ارتباط با دیگران باشیم و خودمان را تنها با معیارهاى داخلى بسنجیم. این اصلاً به معناى غربزدگى و مجذوبیت نسبت به غرب نیست.
اکنون 94 سال از مشروطه مىگذرد ولى هنوز هر دو شعار اصلى مشروطه (عدالتخانه یا نهاد دادگسترى و مهار قدرت و مشروطه کردن آن) یک ضرورت بنیادى است. نهاد قضایى ما داراى دو ویژگى است: اولاً به شدت سیاسى است و ثانیاً به شدت ناکارا در باب ادراک و تأمین عدالت اجتماعى. همچنین ما باید قدرتهایى را مهار کنیم که برخاسته از اذهان بسیط، نامتناسب و فاقد ادراک لازم براى پیچیدگىها و تحولات کنونى هستند.
به نظر شما علت ناکامى اصلاحات در ایران چه بوده است؟ آیا تقصیر را از روشنفکران مىدانید یا از حاکمان؟
به دو محور اشاره مىکنم: یکى اینکه ما در جهت اصلاحاتِ معطوف به آزادى، نیازمند لایههاى اجتماعى مناسبى هستیم که این لایههاى اجتماعى در جامعه ما شکل نگرفتهاند. ما جامعهاى ایلیاتى - روستایى و از زاویه سوم شهرنشینى محدودِ تحت الشعاع قدرت مستبد و داراى حیات اقتصادى ایلیاتى و روستایى داشتهایم و از یک لایهبندى اجتماعى مناسب بىبهره بودهایم. از این رو هیچگاه نتوانستهایم به یک تفکر انتقادى نسبت به سنتها و پیشینه و دین و قدرت و منزلتهاى اجتماعى و حیات دنیوى دست پیدا کنیم و در این موارد ارزیابى جدیى داشته باشیم. از سوى دیگر نتوانستهایم به یک دریافت بهینه و مناسبى از مقولات و مفاهیم موجود در جریان مدرنیته و مدرنیزاسیون برسیم و ساز و کار آنها و ارتباط درونىشان را با یکدیگر بفهمیم. به همین دلیل، واکنشهاى اصلاحى در ایران عموماً واکنش منفى و اعتراضگونه است، بدون اینکه تبدیل به یک امر مثبت ایجابى گردد و به جهت پشتوانه نظرى و لایه بدنى اجتماعى از توان مناسبى برخوردار باشد.
هانتینگتون در کتاب موج سوم دموکراسى حرکت نظامها را از اقتدارگرایى به سمت اصلاحات و دموکراسى بررسى مىکند و در نهایت آنها را دستهبندى مىکند و براى این حرکت خصوصیات و پیشنهاداتى را به رهبران اصلاحات معرفى مىنماید. چنین تجربهها و پیشنهادهایى به نظر شما تا چه حد مىتواند به ما کمک کند؟
ما نباید اصلاً دولت خودمان را از گذشته تا حال یک دولت اقتدارگرا در نظر بگیریم و اصلاً حرکت از اقتدار گرایى به سمت دموکراسى براى کشور ما قابل مقایسه نیست. من اقتدارگرایى را از سه زاویه نگاه مىکنم: اقتدار حاکمان؛ اقتدار نظام در کلیت خودش و در نهایت اقتدار از نظر پیشفرضها و اعتقادات بنیادین جامعه. در زاویه اول، حاکمان ما در چند صد سال اخیر به ندرت مقتدر و بیشتر مستبد و قدرتطلب بودهاند. به نظر من در بحث اقتدار دو نکته بسیار مهم است: یکى اینکه اقتدار باید منتج به پذیرش شود و یا پذیرش منجر به اقتدار گردد. حاکمان باید از نوعى پذیرش مردمى یا در سطح ردههایى از اجتماع برخوردار باشند. ما در دوران معاصر در دو مقطع چنین موقعیتى داشتهایم: در زمان مرحوم دکتر مصدق و مرحوم آیتالله خمینى. ولى هر دو مقطع بسیار گذرا و بیش از ایجابى بودن، سلبى بوده است. ویژگى دیگر اقتدار، برخوردار بودن از ابزار مناسب براى اعمال قدرت است. آن ابزار مناسب از نظر من داشتن یک دستگاه ادارى کارآمد، بوروکراسى کارآمد، ارتش منظم، نظام تبلیغاتى کارا یا یک حزب و سازمان سیاسى - اجتماعى کارا و مانند آن است. با این وصف، نه حاکمان ما از اقتدار لازم برخوردار بودند (حتى آقاى خاتمى) و نه نظام ما به دلیل اینکه در معرض خطرات جدى به لحاظ قومى، جنسى، عدالت اجتماعى و غیره است، کارآمد مىباشد.
اما از زاویه سوم نیز مىتوان گفت که پیشفرضها و اعتقادات ما مقتدر نیست. این پیشفرضها بیشتر سنتى و آکنده از مفروضات دینى است و خود این پیشفرضها هم به شدت در حال تغییر هستند. بنابراین، این پیشفرضها هم پایه مناسبى براى سیاستمداران یا نظام موجود ما نیستند. بنابراین اگر بخواهیم خود را با خارج مقایسه کنیم، باید بگویم که ما هیچگاه نتوانستهایم حتى نظام مقتدرى مثل چین یا نظام فرانکو در اسپانیا و حتى برخى کشورهاى اروپاى شرقى داشته باشیم که با سلب آزادىها یک سرى مشکلات اقتصادى - اجتماعى را برطرف بکنیم.
وانگهى، من اعتقاد ندارم که ابتدا باید در جامعه اقتدارگرایى حاصل شود و سپس به سمت دموکراسى حرکت کرد و اصلاً ما این فرصت را براى طى کردن این راه نداریم.
یکى از علل شکست اصلاحات، عدم تطابق ساخت قدرت با موازین دموکراسى بوده است. اگر روشنفکران از حقوق فردى و آزادى سخن مىگفتند، حاکمیت، مطلقه و مستبد و غیر مشروطه بوده است و این دو باهم سازگار نیست.
اگر نظام مطلق را مترادف با توتالیتر در نظر مىگیرید، ما امکان وجود نظام توتالیتر در ایران را در گذشته و حال نداشتهایم و نظام ما بیشتر قدرتطلب بوده است. نظام مطلق نیاز به استفاده از ابزار مناسب، تکنیک و تفکر اجتماعى و حمایتهایى براى سازماندهى دارد. اما این نیز که گفتید روشنفکران ما از آزادى و حقوق فردى سخن مىگفتند، درست نیست. برخى از روشنفکران ما در گذشته بیش از آنکه معطوف به آزادى باشند، معطوف به آموزش و تنویر افکار مردم در جهت وضعیت دینى و فرهنگى بودند. بنابراین اگر همزیستى را نگوییم، مىتوانیم به سکوت آنها در برابر تمایلات قدرتطلبانه نظام اشاره کرد. در جامعهاى با زیرساختهاى عشیرهاى و روستایى کمتر مىشود از آزادى سخن گفت. در آنجا نیازهایى مقدم بر آزادى وجود دارد و روشنفکر اصیل هم باید این موضوعات را مطرح کند.
اما در خصوص قانون اساسى باید گفت که قانون اساسى یک امر قدسى و لایتغیر نیست و تا زمانى مىتواند از حرمت لازم برخوردار باشد که با امر اجتماعى زمانه و شرایط سازگارى داشته باشد. امر اجتماعى آن چیزى است که حیات مردم مىتواند در گرو آن باشد؛ همچون عدالت و آزادى. در شرایط کنونى ایران، نهادهاى انتصابى، مثل شوراى نگهبانى، قوه قضاییه و مجمع تشخیص مصلحت، کمترین مناسبت را با امر اجتماعى دارا هستند. ما دچار نوعى ناهمزبانى شدهایم؛ وضعیتى که تناسبى با وضعیت زمانه ما و وضعیت تمدنى عالم بشریت و حتى تحولات داخلى کشور ندارد.
به نظر شما تقابل جناح چپ با اصلاحات و آزادى و دموکراسى چگونه بوده است؟ آیا آنها اصولاً به این موازین اعتقاد دارند یا پس از پیروزىهاى خاتمى آنها براى وارد شدن به بازى قدرت متوسل به این حربه شدند؟
فراموش نکنیم که بخشى از اصلاحطلبان، قدرتجویان سالهاى قبل هستند که دچار تحول شدهاند و این استحاله هم ممکن است به دلیل دور بودن آنها از قدرت باشد. البته اصلاحطلبان یک طیف هستند. برخى از آنها ادراکى عمیقتر و بنیادىتر از اصلاحات دارند؛ ولى این گروه، غالب نیستند. برخى از آنها هم در بهترین حالت محلل اصلاحات هستند، نه حاملان اصلى اصلاحات؛ یعنى جامعه را از یک سطح به سطح دیگرى که براى اصلاحات مناسبتر بوده است، منتقل کردهاند.
به نظر من، اصلاحطلبان در ایران برخى اشکالات ساختارى مشترک با جناح مقابل دارند و نتوانستهاند این مشکلات را حل کنند. من به تعدادى از این پارامترها اشاره مىکنم تا نشان دهم چرا نظام اصلاحات در ایران شتاب و عمق لازم را ندارد. ویژگى اول این است که اصلاحطلبان نیز تا حد بسیار زیادى ستایشگران قدرت و شخص هستند.
ویژگى دوم، محفلى بودن اصلاحطلبان است. هیچ کدام از آنها نتوانستهاند ساز و کارى مدنى و دموکراتیک داشته باشند و به همین دلیل در هنگام روبهرویى با مشکلات حادثشده از سوى جناح راست، به جاى سازماندهى یک مقاومت مدنى، به نوعى پوپولیسم شعارى روى مىآورند و چون این پوپولیسم از ساز و کارهاى مناسبى برخوردار نیست، به راحتى مضمحل و کنار زده مىشود. همچنین پیوند میان سنت و مدرنیته در میان اصلاحطلبان بسیار سطحى برگزار شده است. وقتى آنها از آزادى و جامعه مدنى صحبت مىکنند، اینها با برخى مقولات نامناسب در هم مىآمیزد و هیچ خط و مرز شفاف و روشنى از خود باقى نمىگذارد. مثلاً خود من نمىتوانم بین جامعه مدنى و مدینةالنبى ارتباط برقرار کنم. چیزى که مسأله را خرابتر مىکند این است که آدم نمىفهمد این ادعاها تا چه حد سیاسى هستند و تا چه حد نظرى.
ویژگى دیگر اصلاحطلبان، پوپولیست بودن است. همچنین اصلاحطلبان به غیر از قسمتى از آنها که درک اصیلترى دارند و دست بالایى هم در قدرت ندارند، بقیه بیشتر سیاسى هستند تا مدنى. اصلاحاتى که مىخواهد ساختار مدنى را تغییر بدهد، نمایندگان سیاسى دارد؛ نمایندگان سیاسیى که بیشتر عشیرهاى و قبیلهاى مىاندیشند، نه به ساز و کارهاى مدیریتى مناسب و سیاستهاى مدرن.
مشکل این خواهد بود که ما به جهت نظرى نتوانیم تبیین مناسبى از مقولاتى چون توسعه، آزادى، حقوق بشر و جامعه مدنى ارائه کنیم و براى همین نیز هر بار فشار سیاسى یا نظرى بر ما وارد شود، مرتباً چارچوبهاى تحلیلى و تحقیقى خود را تغییر بدهیم.
مشکل دیگر، ضعف مدیریت اصلاحات است. آقاى خاتمى اصلاً دولت منسجم و کارایى ندارد که متناسب با شعارهاى انتخاباتىشان باشد. شجاعتها و وفاى به عهدها نیز کمرنگ است. گزارشهاى تفصیلى از مشکلات دیده نمىشود و بیشتر به کلىگویى پرداخته مىشود. آقاى خاتمى و دوستان نزدیکشان دچار نوعى ابهام و آشفتگى برخاسته از چند نقش شدهاند. نقش رییسجمهور و مدیر اصلاحات و تئوریسین و یک آدم مدنى مدرن، با آن پیشینههاى سنتى درهم آمیخته شدند و حالا روشن نیست که چه اتفاقى صورت مىگیرد. این آمیختگى، علاوه بر آشفتگى، ناکارا هم هست.
اشاره
با فروکش کردن شعارهاى پرطنین توسعه سیاسى و جامعه مدنى در سالهاى گذشته و درگیر شدن اصلاحطلبان و دولت اصلاحات با بسیارى از واقعیتها و معضلات ریشهدار فرهنگى و اقتصادى در جامعه ایران، جبهه اصلاحطلب در ماههاى اخیر به بازاندیشى و نقد از درون پرداخته و ریشههاى ناکامى و ناکارآمدى خویش را به بحث گذاشته است. این نکته، که البته پدیده جدیدى در تاریخ روشنفکرى ما به حساب نمىآید، به خودى خود اقدام شایسته و مبارکى است و اگر بر اساس قواعد و هنجارهاى درست شکل گیرد، بىتردید مىتواند راهگشاى نوگرایان از بنبستهاى تئوریک و عملى کنونى باشد. ملاحظات زیر را در این راستا مىتوان ارزیابى کرد:
1. آسیبشناسى یا پاتولوژى(1) اجتماعى دست کم به دو پیشفرض اساسى نیازمند است: نخست الگویى مناسب براى نوسازى و توسعه و دیگرى شاخصهاى کیفى یا کمى براى شناخت کاستىها و آسیبهاى موجود. آقاى قادرى و سایر کسانى که در ماههاى اخیر به آسیبشناسى اصلاحات پرداختهاند، بىتردید الگوها و شاخصهایى را در ذهن دارند؛ اما این الگوها و شاخصها تا کنون به طور شفاف و جامع در اختیار افکار عمومى قرار نگرفته و گاه به نظر مىرسد که انگارههاى ایشان از درون دچار آشفتگى و کاستىهاى بنیادى است. آقاى قادرى در این گفتوگو نیز به طور مشخص معلوم نمىکند که آرمانهاى اجتماعى اصلاحات یا دست کم شاخصهاى بهبود وضعیت را چه امورى مىداند و دغدغههاى ایشان چگونه و با کدام متدولوژى قابل اثبات و توجیه است.
2. هر چند ایشان به صراحت چنین الگویى را ارائه نکرده است، ولى از این مصاحبه و سایر گفتهها و نوشتههاى ایشان پیداست که خواسته یا ناخواسته، الگوى فرهنگى - اجتماعى مدرنیته با تأکید بر اندیشه لیبرال دموکراسى را به عنوان سرمشق تحلیلهاى خویش پذیرفته است. در آغاز گفتوگو مىخوانیم که: «امروز مقایسه با علائم خارج باید صورت گیرد و ما صرفاً نمىتوانیم با معیارهاى داخلى خودمان را بسنجیم». البته این گفته ابهام دارد و معلوم نیست که منظور از معیارهاى خارج و داخل کدام است؛ ولى هنگامى که وى شعار اصلى اصلاحات را «عدالتخانه» و «مشروطه کردن قدرت» مىخواند و ریشه ناکامى اصلاحات را فقدان لایههاى اجتماعى مناسب و عدم درک مناسب از مقولات و مفاهیم موجود در مدرنیته و مدرنیزاسیون و ساز و کار آنها معرفى مىکند، تردیدى نمىماند که انگاره ایشان از اصلاحات، در حال و هواى انقلاب کبیر فرانسه و اندیشه سیاسى قرن نوزدهم اروپاست. بدیهى است که در این چارچوب، انقلاب اسلامى ایران تنها در راستاى مشروطه یا نهضت ملى شدن نفت، به عنوان یک جنبش ملى و آزادىخواهى تلقى شده و عنصر اسلامخواهى در آن نقش فرعى و انگیزشى دارد. جالب اینجاست که ایشان علىرغم مشابهسازى اصلاحات در ایران با غرب، اذعان مىکند که در جامعه ایران هیچگاه حکومت مطلقه و نظام اقتدارگرا وجود نداشته است. بنابر این باید پرسید در جامعهاى که هم در ساختار و بسترهاى سیاسى و اجتماعى و هم در بنیادهاى فرهنگى و اندیشهاى، همچون سنت، دین و فلسفه، تفاوتهاى اساسى با غرب داشته است، چرا باید براى اصلاحات در این جامعه به دنبال همان لایهبندىهاى اجتماعى و تبیین مفاهیم و مبانى مدرنیزاسیون غربى بود؟ مشکل بزرگ اصلاحات و ناکامىهاى پى در پى آن در سده اخیر را باید در دورى از واقعیتهاى اجتماعى و فرهنگى ایران و عدم برقرارى دیالوگ جدى با سنت اسلامى و درونمایههاى فرهنگ ایرانى جستجو کرد.
3. یکى از نگرانىهاى آقاى قادرى و انتقاد ایشان از برخى روشنفکران دینى در گذشته و حال، وارد کردن مفاهیم و مقولات اسلامى در حوزه اصلاحات اجتماعى است. وى اظهار مىدارد: «برخى از روشنفکران ما در گذشته بیشتر از آنکه معطوف به آزادى باشند، معطوف به آموزش و تنویر افکار مردم در جهت وضعیت دینى و فرهنگى بودهاند» و یا در اعتراض به آقاى خاتمى مىگوید: «وقتى آنها از آزادى و جامعه مدنى صحبت مىکنند، اینها با برخى مقولات نامناسب درهم مىآمیزد. مثلاً من نمىتوانم بین جامعه مدنى و مدینةالنبى ارتباط برقرار کنم». باید به آقاى قادرى یادآورى کرد که پیشکسوتان روشنفکرى در این کشور، با عبرت از ناکامىهاى گذشتگان دریافتهاند که راه آبادانى اقتصادى و توسعه همهجانبه ایران، تنها برپایه فرهنگ دینى و ملى ممکن مىشود و تا پیوند عمیق و منطقى میان گذشته و آینده برقرار نشود، این کشور روى توسعه پایدار و پیوسته را نخواهد دید. همچنین باید به ایشان یادآور شد که در غرب نیز رنسانس و عصر روشنگرى تنها در سایه چنین ربط و پیوندى ممکن شد؛ وگرنه با نفى یکپارچه غرب مسیحى، هرگز غرب مدرن به وقوع نمىپیوست. شیوه و حاصل کار این گروه از روشنفکران دینى، هرچه باشد، درست یا نادرست، دست کم آنان به دلیل تفطن به این نکته هرگز شایسته ملامت و سرزنش نیستند.
4. ایشان در آغاز مصاحبه قاطعانه فتوا مىدهد که اگر اصلاحات مورد نظر ایشان تحقق نیابد، حتى حفظ مجموعهاى به نام «ایران» با همین کلیت جغرافیایى و جمعیتى دشوار خواهد بود. هیچ تردیدى نیست که اگر تحولات جهانى به رهبرى غرب در دو دهه اخیر و در دهههاى آینده به درستى از سوى شرق و کشورهاى اسلامى شناخته نشود و عکسالعمل مناسب و فعال در مقابل آن اتخاذ نگردد، تأثیرات و ضایعات فراوانى را بر هویت و استقلال آنان بر جاى خواهد گذاشت. با این همه، داورى آقاى قادرى بسیار عجولانه و بدون توجه به ظرفیتهاى بالفعل و بالقوه ملتها و تمدنهاى کهن جهان است. این گفته، به ویژه در مورد ایران اسلامى که بزرگترین انقلاب قرن را صورت داده و معادلات بینالمللى را دچار تحول ساخته، چندان منصفانه و واقعگرایانه نیست. همچنین به نظر مىرسد که آقاى قادرى و همفکران ایشان، تأثیر تحولات تکنولوژیکى و اقتصادى غرب را بیش از اندازه ارزیابى مىکنند و نقش عناصر انسانى و معنوى را در حیات اجتماعى نادیده مىگیرند و از تحلیل نسبت انسان با تکنولوژى غفلت مىکنند. بسیارى از اندیشمندان و تحلیلگران جهان بر این عقیدهاند که جهان آینده، بیش از آنکه جهان ثروت و تکنیک باشد، جهان معنویت، اندیشه و ارزشهاى انسانى است.
5 . آقاى قادرى در پایان گفتوگوى خویش از نقش چندگانه آقاى خاتمى به عنوان رییسجمهور، مدیر اصلاحات، یک آدم مدنى و آن پیشینههاى سنتى، اظهار نارضایتى کرده، تصریح مىکند: «این آمیختگى، علاوه بر آشفتگى، ناکارا هم هست». بىپرده باید گفت که این آمیختگى میان نقشهاى مختلف در شخص جناب آقاى خاتمى، اگر هر ضرر و زیانى داشته است، از دو جهت کاملاً کارآمد بوده و مؤثر افتاده است. آقاى خاتمى توانسته است با ایجاد اعتماد در بین اصولگرایان و نیروهاى مؤمن و معتقد به انقلاب اسلامى، بسیارى از مفاهیم و مؤلفههاى سیاسى مدرن را به ادبیات سیاسى مسلط در جامعه بکشاند و وارد محافل سیاسى و دینى انقلاب کند. از سوى دیگر، ایشان با بومىسازى و تعدیل در اندیشههاى سیاسى غرب، نظیر آزادى، مردمسالارى، جامعه مدنى، تساهل و... توانست جریان روشنفکرى را که از دهه پنجاه به این سو منزوى گشته بود و در تحولات اجتماعى ایران تنها نقش فرعى و حاشیهاى داشت، به کانون تحولات سیاسى ایران بکشاند و در افکار عمومى جهان، اعتبار و آبروى مردم مسلمان ایران را افزایش دهد.
پى نوشت:
1) Pathology