بنیادهای کارآمدی در فرهنگ اسلام و غرب
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
فرهنگ در لغت به معناى قصد سیر به سوى عالم بالاست و فرهنگ در حقیقت حاصل گفتوگوى خدا و انسان است. کارآمدى فرهنگ در سه حوزه ظاهر مىشود: معرفت، سیاست و هنر. فرهنگ کارآمد سناریوى علمى، سیاسى و هنرى براى جهان مىنویسد و زندگى در سایه این فرهنگ براى انسان معنا پیدا مىکند. کارآمدى فرهنگ اسلامى در دو حوزه معنویت (و ایمان) و اخلاق (و عدالت) است.متن
نشریه اندیشه حوزه در این شماره سراسر به بحث کارآمدى در فرهنگ دینى پرداخته است که گفتوگوى حاضر یکى از آنهاست.
با توجه به معنایى که از فرهنگ شده (ذوق اعتلا یافته) و به طور کلى با عنایت به بار مثبت فرهنگ، به نظر شما فرهنگ کارآمد و ناکارآمد به چه معناست؟
واژه فرهنگ و معادل اروپایى آن یعنى کالچر و کالتور (culture) با تربیت و زراعت و بر کشیدن و بالا کشیدن (اعتلا) هم معنا هستند. «فر» به معناى بالا رفتن و تعالى و تصعید و «آهنگ» به معناى قصد سیر به سوى عالم بالاست. کار فرهنگى مانند پرورش گیاهان است که رشد پیدا مىکنند و به بالا قد مىکشند. آسمان هم نمادى از ملکوت و جاودانگى است، چنانکه خاک و زمین نمادى از عالم ملک و میرندگان است. به معناى دیگر، در اصل فرهنگ حاصل گفتوگوى خدا و انسان است. معادل فرهنگ در زبان قرآنى و ادبیات اسلامى «ادب» است که همان حریم و حدود الهى باشد.
اما امروزه همه چیز حالت سنگواره و شیئیتى بىجان پیدا کرده است، مانند اینکه همه چیزهاى کهنه را کنار هم مىچینند و از آن تعبیر به سنت مىکنند؛ یعنى سنن تمدنى، سنن متحجرى که قالب پیدا کردهاند و بىجان شدهاند. فرهنگ در نظرگاه مدرن حاصل برخورد انسان و طبیعت است؛ چنانکه در نگاه توین بى مىبینیم. او تاریخ را هم چالش میان انسان و طبیعت تلقى مىکند. ویل دورانت هم فرهنگ را حاصل برخورد انسان و جهان تصور مىکند. پوپر نیز فرهنگ را «عالم سوم» مىداند. انسان (یعنى عالم اول) با طبیعت (یعنى عالم دوم) برخورد مىکند و حاصل این برخورد، اندیشهها، مکتوبات، اشیاى مصنوعى و امثال آن است که عالم سوم مىباشد. در این نگاه، خدایى در کار نیست.
در تعریف دینى از ادب و فرهنگ به شریعت مىرسیم که به یک معنى راه و طریقت الهى است براى هدایت انسان. مدنیت و تمدن نیز از ریشه «دان» به معناى حکم کردن و سیاست است. به هر حال، تمدن و مدرنیته با احکام شریعت و دین و تدین نیز رابطه پیدا مىکند. همه این مراتب در نهایت همان گفتوگوى میان انبیا و خداست؛ فرهنگ حاصل تکلم و تکلیم خداوند با بشر است. اما این جوهر و هسته مرکزى فرهنگ به تدریج فراموش مىشود. به گفته حکماى انسى و اهل معرفت مانند شیخ محمود شبسترى، انسان کمکم آن اصلها و اصالتها را فراموش مىکند و همان معانى و حقایقى را که خداوند بر انسان نازل کرده است، به اشیاى مصنوعى و طبیعى و این جهانى نسبت مىدهد.
به اعتقاد من هر فرهنگى یک دوره تاریخى دارد، یک دوره اثر گذارى و کارآمدى؛ از زمانى که فرهنگهاى دیگر را نسخ و در خود هضم مىکند تا وقتى که نسخ نشده و نمرده، در جهان فعال و زنده است. فرهنگ کارآمد و زنده دینى نیز حاصل یک داد و ستد است میان انسان و مبادى اولى و آن عرشیان و فرشتگان و همینطور تا برسد به مبدأ قدسى. وقتى که این گوهر از دست رفت و این رابطه و اتصال گسسته شد، این فرهنگ مسخ و نسخ مىشود و مىمیرد. اتصالى میان جان انسان و رب ناس هست. این اتصال کیفیت و کمیت و شبیه ندارد.
اتصالى بىتکیف بىقیاس
هست رب الناس را با جان ناس
فرهنگ، تعین و تکیف این اتصال است و بیان آن وصلى است که انسان با حق و حقیقت دارد.
فرهنگ اسلامى که آمد، آن قدر نافذ بود که همه چیز را تحت تأثیر قرار داد. این فرهنگ در سه ساحت اثر کرد. ابتدا خود را در ساحت ظاهر نشان داد، یعنى مؤمنان بر اثر فرهنگى که صورت کاملش در وجود حضرت ختمى مرتبت تجلى کرده بود، ابتدا ظاهرشان دگرگون شد. اما براى اصلاح ظاهر باید باطن دگرگون شود، پس تقدم با باطن است و مؤمن به ساحت باطنى رجوع مىکند. ساحت باطنى هم مراتبى دارد، هم از نظر تخلیه و هم از نظر تحلیه. اما تأثیر فرهنگ و کارآمدى آن در ظاهر آشکار مىشود، چون در دسترس است. نکته این است که فرهنگ وقتى مىمیرد آثار ظاهرىاش مىماند. براى مثال، شما اهرام ثلاثه و ابوالهول مصر قدیم را مىبینید، اما فرهنگ اساطیرى مصر دیگر وجود ندارد.
اما به طور کلى، آثار مرده فرهنگ گذشته تنزل پیدا مىکند و این به معناى زندگى، منشأ اثر درون نیست. این فرهنگ به پایان کار خود رسیده است که مردهریگش را در اختیار فرهنگهاى دیگر قرار مىدهد. آن فرهنگهاى جدید فرهنگهاى قدیم را به نفع خودشان مصادره مىکنند. آنچه در موزههاست بیشتر نقش مرده ریگى دارند؛ اما آن جان فرهنگ و جهان زنده فرهنگ یا زیست جهان برمىگردد به آن نسبتى که من با حقیقت و اسماى الهى پیدا مىکنم. فرهنگ دینى و حتى فرهنگ غیر دینى (سکولار) با یک نسبت ولایى و باطنى به خداوند باز مىگردد.
به نظر مىرسد که این عنوان کلى است که گفته شود: «فرهنگى کارآمد است که زنده است.» مىخواهیم بیان کنید که در حقیقت چه چیزهایى در فرهنگ هست که ما به آنها زندگى مىگوییم و به عبارت دیگر، عناصر ویژه کارآمدى در فرهنگ اسلامى و دینى چیست؟
به اعتقاد من، فرهنگها سه رکن یا سه عنصر اساسى دارند که فرهنگ دینى و غیر دینى (سکولار) کارآمدىشان را باید در آن سه حوزه نشان دهند: حوزه علم و معرفت، حوزه سیاست و حوزه هنر. فرهنگ کارآمد سناریوى علمى، سیاسى و هنرى براى جهان مىنویسد و زندگى در سایه این فرهنگ براى انسان معنى پیدا مىکند. انسان نیازهاى ظاهرى و باطنىاش را در قلمرو این فرهنگ پیدا مىکند. آن وقت این فرهنگ زنده است و کارآمد. در جهان امروز در حالى که فرهنگ الحادى و سکولار غرب سیطره دارد، فرهنگ اسلامى کارآمد است و این کارآمدى تا آنجاست که هانتینگتون از اسلام به عنوان آلترناتیو غرب سخن مىگوید. پیشتر نیز نیکسون گفته بود: نشانههایى از عروج اسلام دیده مىشود. در این عصر دیجور آخرالزمان، زمانى که اصلاً جایى براى ولایت نیست و ولایت فقیه به نام تئوکراسى و حکومت قرون وسطایى رد مىشود، مىبینیم در این دنیا مانند رنه گنون و تیتوس بورکهارت از رهایىبخشى سنت و عالم دین و اسلام سخن مىگویند. در همین دوران آندره مالرو مىگوید: قرن آینده جهان وجود نخواهد داشت، یا اگر وجود داشته باشد حتماً دینى خواهد بود. دینى و معنوى بودن در این جهان به افق آینده تبدیل مىشود و پاسخى است به نیاز معنوى و باطنى انسان، نه به صورت حلقههاى رهبانى و عرفانى محدود که مجبور شوند دائماً از حقوق مدرن لیبرال وام بگیرند. جهان آینده اسلامى از درون قرآن و کتاب و سنت جلوه مىکند. منتهى هنوز دوره حاکمیت آشکار فرهنگ اسلامى در جهان نیست. فرهنگ اسلامى یک بستر انسانى مناسب مىخواهد. الهام و امدادى الهى فرهنگ اسلامى را تأسیس مىکند و انسان مستعد آن را مىپذیرد و در بستر این الهامى که از ناحیه خداوند مىشود و انسانى که ملهم مىشود و دائماً ابداع مىکند، تمدن اسلامى دوباره متولد مىشود و یا احیا مىگردد. البته بخشى از تمدن گذشته اسلامى اصیل نبوده و نیست و انسانهایى سعى کردند اسلام را به نفع متافیزیک یونانى و نفس امارهشان تأویل و مسخ و تهى کنند، کارآمدى حقیقى را از آن بگیرند و کارآمدى جاهلى را بر آن مسلط کنند. ولى چون آن ریشههاى خلوص اسلامى کاملاً قطع نشده و آن واسطه قدسى بنابر اعتقاد شیعه (یعنى امام زمان(عج)) حى و حاضر است، حقیقت اسلام را از آن نگرفتهاند.
در جهان امروز، انسان به دو چیز بیش از پیش نیازمند است: یکى معنویت و ایمان است و دیگرى اخلاق و عدالت. عدالتى که متن اخلاق است و معنویت و ایمان، روح این اخلاق و عدالت خواهد بود. اگر ایمان و اخلاق به کره زمین باز نگردد، همه چیز نابود خواهد شد. این پیشرفت تکنولوژیک بدون ایمان و معنویت افسانهاى بیش نیست. فرهنگ مدرن این دو را حذف کرده بود و کارآمدى آن نیز در همین حذف بود؛ زیرا توانسته بود نفسانیات انسان را تحریک کند و میل به رقابت و مشارکت اجتماعى براى منافع مادى را برانگیزد. اما این رقابت فردانگارانه به وضعى رسیده است که به هرج و مرج منجر مىشود. درست است که این قطار تمدنى که از رنسانس راه افتاده بسیارى از کشورها را به سوى مقصد و معبد تمدن جدید که نفسانیت ذاتى آن است و رفاه و توسعه مادى از لوازم وجودى آن، راه برده است، اما خاورمیانه تقدیر جداگانهاى پیدا کرده است و با انقلاب اسلامى به رغم کوششهاى مدرنیستهاى مسلمان، دوگانگى تشدید شده است. البته این بدان معنا نیست که جهان آماده شده تا تسلیم دین و معنویت شود. هنوز فاصله با عالم دین و معنویت بسیار است؛ یعنى جهان باید تا آن جا پیش برود که دیگر اثرى از معنویت و اخلاق در آن باقى نماند. آن وقت است که جنبشهاى اسلامى در جهان شرق و جنبشهاى معنوى در غرب فراگیر مىشوند. به هر حال ما در عالمى هستیم که مىتوان آن را عصر مقاومت اسلامى خواند و برخورد تمدنها در این زمان است که معنى پیدا مىکند. من تئورى هانتینگتون را مىپذیرم ولى این به معناى مخالفت با گفتوگوى تمدنها نیست. گفتوگوى تمدنها به معناى سازش با تمدن غرب نیست؛ یکى از راههاى پیشنهادى هانتینگتون گفتوگو است.
ظاهراً نظر شما این است که کارآمدى فرهنگ اسلامى در معنویات و اخلاقیات است. آیا مىتوان گفت که اگر خواسته باشیم در سایر بخشهاى عملى به کارآمدى برسیم، باز هم منشأ آن همان اخلاق نهفته مىباشد؟
فضیلت ادیان و اسلام در معنویت و اخلاق است و کمال معیشت در همین معنویت و اخلاق است. بعثت پیامبر براى تکمیل اخلاق و تجدید عقل بود. عقل نبوى و ولوى براى مؤمن میزان است؛ این عقل در کنار کتاب و سنت است. یونان که آمد این عقل نبوى قدسى پوشیده شد. غرب یک بار به نام یونانیت آمد و حالا هم به نام علم، تکنولوژى مدرن، دموکراسى لیبرال و جامعه مدنى آمده است و آن بخش ضعیف النفس و خفیف العقل جامعه را تحت تأثیر قرار مىدهد. با همین معنویت شما اقتصاد سالم و انسانى هم پیدا مىکنید. اقتصاد امروز ویرانگر طبیعت شده است، زیرا فقط به سود و لذت و بهره ورى مادى ناعادلانه فکر مىکند. طبیعت و آسمان و زمین را با این عقلانیت ابزارى نابود مىکنند، محیط زیست به سرعت در حال ویرانى است و... اما اگر معنویت و اخلاق باشد همه قناعت پیشه مىشوند، آن قدر مصرف مىکنند که نه زمین نابود شود و نه انسانهاى دیگر فقیر شوند؛ چیزى که در مفهوم جهانى شدنِ اقتصاد اساساً وجود ندارد.
یکى از پایههاى کارآمدى در فرهنگ اسلامى را مسأله معرفت دانستید. لطفاً درباره چگونگى کارآمدى معرفت و اینکه آیا منظور ما از کارآمدى با آنچه در دنیا از آن صحبت مىشود، یکى است یا فرق مىکند، توضیح دهید.
روزگارى مىگفتند کارآمدى در اقتصاد جهان رشد دورقمى G.N.P و تعبیرهایى از قبیل تولید ناخالص ملى و تولید خالص ملى است. اکنون مدلهاى جدیدترى آمده تا عصر اینترنت و اطلاعات دقیقتر بیان شود. اما رشد و توسعه جز به قیمت نابودى جهان حاصل نشده است. بنابر یک آمار خیلى ساده، یک هواپیماى جمبوجت غول پیکر که از لندن یا نیویورک پرواز مىکند دهها برابر یک اتومبیل آلودگى هوا ایجاد مىکند. کارآمدى علم و تکنولوژى در این بوده که جهان را نابود کنند و براى اقلیتى رفاه فوقالعاده فراهم نمایند. اکثریت مردم جهان از این رفاه تکنولوژیک محروم هستند. البته سخن ما به معناى نفى تمتّع مباح نیست. ولى این تمتع و بهرهمندى همان بهرهورى و کارآمدى نظام مدرنِ تکنولوژیک نیست. تمتع به معناى سیطره حرص و آز و نخوت نیست، بلکه به معناى بهره بردن براى انبساط وجود است. یک آرامش و بهجت و مسرت باطنى بدون گناه است. اما در جهان امروز کارآمدىاش توأم با گناه است. کارآمدى فرهنگ اسلامى با کارآمدى فرهنگ غرب در موضوع، مبادى و نتایج با یکدیگر تفاوت اساسى دارد که قابل جمع نیستند. مسائل فرهنگ اسلامى علم و پایهاش الهیات و فقه است. فقه به معناى معرفت تامه که در جهان اسلام به تدریج به صورت فقه، کلام، عرفان و فلسفههاى مشاء و اشراق و متعالیه تفکیک شده است. اینها در واقع تفصیل آن حکمت قرآنى هستند که گاهى از اصل انحراف پیدا مىکنند. پس G.N.P براى ما همان تشرف به ساحت قدس است، هر قدر بیشتر تأمل مىکنیم، امکان این تشرف عمیقتر مىشود. رشد و توسعه دینى یعنى همین فزونى ایمان و معنویت و اخلاق و دیانت. اکنون استانداردهاى کارآمدى ما به تمدن غرب تعلق دارد. این کارآمدى همان تصرف در طبیعت و انسان براى لذت بیشتر است. اما بیشتر ما مسلمانها کارآمدى فرهنگ شرقى خود را از دست دادهایم و به فرهنگ برزخى نیمهمدرن و نیمه سنتى بسنده مىکنیم. کارآمدى با این فرهنگ یک کارآمدى التقاطى خواهد بود، مگر اینکه فرهنگ جامعه یا کاملاً تسلیم فرهنگ شیطانى غرب شود که چنین جرأتى را ایرانى و مردمان خاورمیانه مسلمان تا کنون نداشتهاند. از این طرف هم آن معرفت و شجاعت را نداشتهاند که چهار تکبیر بر نظام مدرنیته و تکنیک غرب بزنند و به اصل و به زاد و بوم خویش باز گردند. اگر مسلمانان این بازگشت کلى را انجام دهند، اعتلاى دین و دنیاى اسلامى را در پى خواهد داشت و ظهور بقیة اللَّه نیز تحقق خواهد یافت.
اما در خصوص معرفت باید گفت که شناخت و معرفت یا وحیانى است یا نفسانى. شناخت عقلانى هم به همان شناخت نفسانى باز مىگردد. من عقل را توجیهگر اراده معطوف به قدرت مىدانم. عقل به معناى جزئى و حسابگر و استدلالى آن، صورت و ظاهر اندیشه است. آنچه اصل نفس و اراده نفسانى انسان براى نیل به قدرت است، نفس ماست که عقل را براى همه چیز مورد استفاده قرار مىدهد. کارآمدى این معرفت عقلانى در همین سیطره و استیلاى بر طبیعت است. معرفت خود بنیادانه که دکارت آن را تأسیس کرد، نفس را بنیاد همه چیز مىداند اما بنیاد معرفت دینى بر الاهیت و الوهیت خداوند است. معرفت دینى معرفت اسما است و هر قدر معرفت به این اسما بیشتر باشد به همان نسبت کارآمدى معرفت انسان بیشتر است. این مسأله امرى سیر و سلوکى نیست بلکه ماهیت نظرى و حِکمى دارد. علم حقیقى در حضور انکشاف است وگرنه مباحث عقل استدلالى چارهساز نیست.
در پایان اگر پیام خاصى براى حوزویان دارید، بفرمایید.
امیدوارم حوزهها خود را به این مباحث مدرن غربى آلوده نکنند. البته از باب خودآگاهى بد نیست که با عالم مدرن و اندیشههاى آن آشنا شوند اما نباید فقه و اصول و حکمت را رها کنند و به این جامعهشناسى و روانشناسى بچسبند. از این مباحث التقاطى چیزى درنمىآید. متأسفانه بعضى از طلبهها را مىبینم که چنان از علم و تکنولوژى غربى و جامعه مدنى سکولار دفاع مىکنند که خود غربىها چنین کورکورانه از آن دفاع نمىکنند. اینها براى خود غربىها امورى نسبى هستند که هر لحظه مىشود آنها را دور انداخت. اما این طلبههاى حوزههاى مقدس ما روزبهروز بیشتر گرفتار مىشوند. مباحث مدرن امورى صرفاً اعتبارى هستند؛ اینها علم نیستند. امروز بسیارى از مطالبات برحق مؤمنان، معنویت و اخلاق و عدالت است. این را باید حافظان دین که علما هستند تأمین کنند. اهل ریاضت اصالت دارند، نه دکترا و مدارک علمى مدرن دانشگاهى. بسیارى از طلابى که به حوزه مدرنیسم و نظام مدرن سیاسى و ادارى آمدهاند، نه تنها دیگران را سنتى و دینى نکردهاند، بلکه خودشان هم در آن غرق شدهاند. امیدوارم حوزه از این گرفتارى وحشتناک که مىشود گفت بحران آینده حوزه همین است، به لطف و مرحمت امام زمان (عج) نجات پیدا کند.
اشاره
اهمیت مقاله حاضر در نشان دادن تفاوتهاى بنیادین فرهنگ اسلامى و فرهنگ غرب و ماهیت کارآمدى در این دو حوزه فرهنگى است. یکى دیگر از ویژگىهاى نوشتار حاضر، توجه به معناى متعالى فرهنگ در سنتهاى دینى و شرقى و مفهوم سکولار فرهنگ در غرب مدرن است. در تفکر سکولار معمولاً دین، اخلاق و معنویت را در کنار علم، فلسفه، سیاست و هنر مىنشانند و از همان آغاز حوزه دین و اخلاق را از سایر حوزههاى تمدنى جدا مىکنند. اما در تحلیل آقاى مددپور، حوزههاى فرهنگ بشرى (علم، سیاست و هنر) نه در کنار دین و اخلاق بلکه در پرتو ارتباط انسان با حقتعالى و حقایق نهایى جهان تفسیر شده است و از همان آغاز راه را بر سکولاریسم بسته است. همچنین تفطن ایشان به ماهیت جنبشهاى اسلامى و جنبشهاى معنوى در غرب جاى تأمل و تحقیق دارد. در عین حال، به نظر مىرسد که آقاى مددپور در پارهاى موارد تبیین دقیق و کاملى از مسائل ارائه نکرده و برخى پرسشهاى اساسى را بىپاسخ گذاشته است. در محورهاى زیر مىتوان باب گفتوگویى جدىتر را با ایشان باز گشود:
1. در معناى کارآمدى و عناصر یا ابزارهاى کارآمدى در فرهنگ، ایشان به اجمال از بحث عبور کرده است و در نهایت راه روشنى را پیش روى ما نمىگشاید. به نظر مىرسد که این ابهام تا حدودى ریشه در تعریف ایشان از «فرهنگ» دارد. اینکه فرهنگ را «بیان آن وصلى که انسان با حق و حقیقت دارد» تعریف کنیم و حتى معتقد باشیم که «فرهنگ دینى و حتى فرهنگ غیر دینى (سکولار) به یک نسبت ولایى و باطنى به خداوند باز مىگردد» پرسشهاى بسیارى را بر مىانگیزد: چگونه بیان و توصیفى از ارتباط انسان با حقتعالى را مىتوان فرهنگ نامید؟ آیا به این بیان و وصف اگر به صورت فردى و تکگویى هم باشد، مىتوان فرهنگ اطلاق کرد یا لزوماً فرهنگ باید به تفاهم جمعى برسد و ادبیات مشترک اجتماعى پیدا کند؟ آیا بیان شفاهى یا کتبى را فرهنگ مىدانیم یا لزوماً باید در علوم، رفتار، آداب، مناسبات اجتماعى و سیاسى و معمارى و شهرسازى نیز تجلى کند. از آنجا که آقاى مددپور به درستى فرهنگ را به سه حوزه علم، سیاست و هنر گسترش مىدهد، پس نکته اصلى آن است که ارتباط آن اتصال با حق به این حوزههاى فرهنگ به درستى تبیین گردد و نشان داده شود که چگونه از آن گفتوگوى خداوند با انسان مىتوان علم، هنر و سیاست دینى تولید کرد.
اما اینکه ایشان فرهنگ غیر دینى و سکولار را به یک نسبت ولایى و باطنى با خداوند باز گردانده است، ریشه در یک تلقى خاص از عرفان محىالدین عربى دارد که جاى بحث و تردید بسیار است. به طور کلى، از مطالعه آثار دکتر مددپور چنین به نظر مىرسد که ایشان هنوز مبانى دینشناسى خود را به درستى تنقیح و تنسیق نکرده است و در هر جا به گوشهاى از منابع دینى یا علوم اسلامى تمسک مىجوید که اینها گاه با یکدیگر چندان قابل جمع نیستند.
2. آقاى مددپور به درستى تأکید مىورزد که «فضیلت ادیان و اسلام در معنویت و اخلاق است و کمال معیشت در همین معنویت و اخلاق است.» با آنکه وى در ادامه گفتوگو از همین زاویه به تفاوت کارآمدى فرهنگ غرب و اسلام نگریسته است، ولى به وضوح نشان نداده است که در برابر کارآمدى سیاسى، رسانهاى، اقتصادى و تکنولوژیکى غرب، در فرهنگ اسلامى کارآمدى چگونه در بستر عینى جامعه تحقق مىپذیرد. در همین ارتباط، ایشان تصریح کرده است که «کارآمدى فرهنگ اسلامى با کارآمدى فرهنگ غرب در موضوع، مبادى و نتایج با یکدیگر تفاوت اساسى دارد» ولى در بیان این تفاوتها گفتهاند که «مسائل فرهنگ اسلامى علم و پایهاش الهیات و فقه است.» آنچه خواننده را با ابهام و سردرگمى بیشتر دچار مىسازد، نتیجهگیرىهایى است که وى با تعابیرى کلى همچون «پس G.N.P براى ما تشرف به ساحت قدسى است» و «رشد و توسعه دینى یعنى همین فزونى ایمان و معنویت و اخلاق و دیانت» بیان داشته است. در اینجا، در حقیقت بین مبانى و بسترهاى فرهنگساز (که شامل دین و اخلاق یا هر نوع هستىشناسى و انسانشناسى دیگر است) با خود فرهنگ و تمدن که مولودِ تلاشهاى فکرى و عملى بشر در راه رسیدن به آن ارزشها در چارچوب مبانى و بسترهاى پیشگفته است، خلط آشکارى صورت گرفته است. درست است که اصل و ماهیت کارآمدى در حوزه مبانى و چارچوبها تعریف مىشود، اما شاخصها و عناصر کارآمدى را باید در واقعیت عینى و فرهنگ اجتماعى تبیین کرد. به نظر مىرسد که ناکامىهاى اصولگرایان در مقابل تجددگرایان در سده اخیر دقیقاً ریشه در همین نکته دارد که نتوانستهاند مباحث نظرى و ارزشى را در مدلها و برنامههاى اجتماعى نشان دهند و به بیان کلیات بسنده کردهاند. تلاش نشریه اندیشه حوزه از این نگاه شایان تقدیر است، هرچند مقالات این شماره غالباً از پایه و مایههاى لازم برخوردار نیست و گاه اصل موضوع به درستى تقریر نشده است.
3. نگرش دکتر مددپور به مسأله عقل نیز جاى تردید و تأمل بسیار دارد. ایشان عقل را منحصر در عقل ابزارى دانسته و آن را به کلى مردود شمرده است و در مقابل اظهار مىدارد که «علم حقیقى در حضور و انکشاف است وگرنه مباحث عقلى استدلالى چارهساز نیست.» به اشاره باید گفت که اولاً، انحصار عقل در عقل ابزارى خود مولود فلسفه مدرن غرب بوده است و عقل نظرى و عقل عملى آن چنان که در سنت اسلامى (بهویژه با تأکید بر قرآن و روایات) تبیین شده است، نه تنها چارهساز است، بلکه در فرهنگسازى و انتقال میراث فرهنگى نقشى بىبدیل دارد. ثانیاً، عقل ابزارى به خودى خود مذموم نیست بلکه مىتواند در راستاى اهداف و ارزشهاى مختلف به کار گرفته شود. در فرهنگ مادى غرب، این توان انسان در خدمت نفسانیت و تمتعات زودگذر بشر قرار گرفت و حاصل آن، مدنیت معاصر غرب بود. پایهریزى تمدن نوین اسلامى در کنار بهرهگیرى از منابع وحیانى و مقولههاى فطرى و شهودى، به عقل ابزارى در کنار عقل نظرى و عقل عملى سخت نیازمند است. آنچه مهم است، شناخت درست از ماهیت و جایگاه هر یک از این منابع و مقولات است. بنابراین با تقسیمبندى ایشان از معرفت که آن را یا «وحیانى» یا «نفسانى» مىداند، مىتوان موافقت کرد ولى اینکه گفته است «شناخت عقلانى نیز به همان شناخت نفسانى باز مىگردد» به هیچ روى درست نیست. ریشه این خطاى آشکار را باید در این سخن جست: «من عقل را توجیهگر اراده معطوف به قدرت مىدانم.»
4. تعریف آقاى مددپور از معرفت دینى نیز پرابهام و لغزشزاست و همین تعریفهاى چندپهلو و غیرمستند است که امروزه فرهنگ دینى را در کشور ما با مخاطرات جدى روبهرو ساخته است. ایشان مىگوید: «معرفت دینى، معرفت اسما است و هر قدر معرفت به این اسما بیشتر باشد به همان نسبت کارآمدى معرفت انسان بیشتر است».
5 . هشدار ایشان به حوزههاى علمیه و طلاب علوم دینى در مورد نفوذ مدرنیسم و تجددگرایى در حوزهها، سخنى درست و قابل توجه براى زعما و مدیران مسؤول است. این گروه از طلاب که به تعبیر ایشان، فریفته علم و سیاست غربىاند، هرچند تعدادشان اندک است، اما در مورد همین پدیده جزئى نیز باید مطالعه و تحقیق شود و ریشههاى آن واکاوى و بازشناسى گردد. بىپرده باید گفت که عالمان و اندیشمندان حوزوى در گذشته به دلیل دورى از نیازهاى عینى جامعه، تنها به بخشى از علوم و میراث اسلامى توجه کردهاند و دانشهاى کاربردى از حوزه مطالعات و تحقیقات آنان بیرون افتاده است. پس از انقلاب، رویارویى حوزه با نیازهاى نوین سبب شد که برخى از فضلا و طلاب به یادگیرى دانشهاى غربى روى آورند ولى به دلیل فقدان پیشینه لازم و ضعف سنت علمى حوزهها در این زمینهها، عملاً این گروه در بازتولید علوم انسانى - اسلامى چندان توفیق نیافتند و برخى از آنان خود به سیل مدرنیته تن سپردند. بنابراین به نظر ما، علىرغم توصیه آقاى مددپور، راه حل این معضل، پا پس نهادن و توصیه به «ریاضت» یا تمسک به فقه و اصول و حکمت نیست. بلکه در کنار حفظ و ایجاد بالندگى در سنت علمى گذشته، باید اندیشمندان و فضلاى مستعد را به پژوهش و اندیشیدن در علوم کاربردى اسلامى فرا خواند و با نشان دادن مخاطرات و روشهاى آسیبزا، مسیر این اندیشهها را به بازآفرینى فرهنگ نوین اسلامى هدایت کرد. البته این سخن اجمالى را باید در نوشتههاى دیگر به تفصیل بازگفت.
اندیشه حوزه، ش 29
با توجه به معنایى که از فرهنگ شده (ذوق اعتلا یافته) و به طور کلى با عنایت به بار مثبت فرهنگ، به نظر شما فرهنگ کارآمد و ناکارآمد به چه معناست؟
واژه فرهنگ و معادل اروپایى آن یعنى کالچر و کالتور (culture) با تربیت و زراعت و بر کشیدن و بالا کشیدن (اعتلا) هم معنا هستند. «فر» به معناى بالا رفتن و تعالى و تصعید و «آهنگ» به معناى قصد سیر به سوى عالم بالاست. کار فرهنگى مانند پرورش گیاهان است که رشد پیدا مىکنند و به بالا قد مىکشند. آسمان هم نمادى از ملکوت و جاودانگى است، چنانکه خاک و زمین نمادى از عالم ملک و میرندگان است. به معناى دیگر، در اصل فرهنگ حاصل گفتوگوى خدا و انسان است. معادل فرهنگ در زبان قرآنى و ادبیات اسلامى «ادب» است که همان حریم و حدود الهى باشد.
اما امروزه همه چیز حالت سنگواره و شیئیتى بىجان پیدا کرده است، مانند اینکه همه چیزهاى کهنه را کنار هم مىچینند و از آن تعبیر به سنت مىکنند؛ یعنى سنن تمدنى، سنن متحجرى که قالب پیدا کردهاند و بىجان شدهاند. فرهنگ در نظرگاه مدرن حاصل برخورد انسان و طبیعت است؛ چنانکه در نگاه توین بى مىبینیم. او تاریخ را هم چالش میان انسان و طبیعت تلقى مىکند. ویل دورانت هم فرهنگ را حاصل برخورد انسان و جهان تصور مىکند. پوپر نیز فرهنگ را «عالم سوم» مىداند. انسان (یعنى عالم اول) با طبیعت (یعنى عالم دوم) برخورد مىکند و حاصل این برخورد، اندیشهها، مکتوبات، اشیاى مصنوعى و امثال آن است که عالم سوم مىباشد. در این نگاه، خدایى در کار نیست.
در تعریف دینى از ادب و فرهنگ به شریعت مىرسیم که به یک معنى راه و طریقت الهى است براى هدایت انسان. مدنیت و تمدن نیز از ریشه «دان» به معناى حکم کردن و سیاست است. به هر حال، تمدن و مدرنیته با احکام شریعت و دین و تدین نیز رابطه پیدا مىکند. همه این مراتب در نهایت همان گفتوگوى میان انبیا و خداست؛ فرهنگ حاصل تکلم و تکلیم خداوند با بشر است. اما این جوهر و هسته مرکزى فرهنگ به تدریج فراموش مىشود. به گفته حکماى انسى و اهل معرفت مانند شیخ محمود شبسترى، انسان کمکم آن اصلها و اصالتها را فراموش مىکند و همان معانى و حقایقى را که خداوند بر انسان نازل کرده است، به اشیاى مصنوعى و طبیعى و این جهانى نسبت مىدهد.
به اعتقاد من هر فرهنگى یک دوره تاریخى دارد، یک دوره اثر گذارى و کارآمدى؛ از زمانى که فرهنگهاى دیگر را نسخ و در خود هضم مىکند تا وقتى که نسخ نشده و نمرده، در جهان فعال و زنده است. فرهنگ کارآمد و زنده دینى نیز حاصل یک داد و ستد است میان انسان و مبادى اولى و آن عرشیان و فرشتگان و همینطور تا برسد به مبدأ قدسى. وقتى که این گوهر از دست رفت و این رابطه و اتصال گسسته شد، این فرهنگ مسخ و نسخ مىشود و مىمیرد. اتصالى میان جان انسان و رب ناس هست. این اتصال کیفیت و کمیت و شبیه ندارد.
اتصالى بىتکیف بىقیاس
هست رب الناس را با جان ناس
فرهنگ، تعین و تکیف این اتصال است و بیان آن وصلى است که انسان با حق و حقیقت دارد.
فرهنگ اسلامى که آمد، آن قدر نافذ بود که همه چیز را تحت تأثیر قرار داد. این فرهنگ در سه ساحت اثر کرد. ابتدا خود را در ساحت ظاهر نشان داد، یعنى مؤمنان بر اثر فرهنگى که صورت کاملش در وجود حضرت ختمى مرتبت تجلى کرده بود، ابتدا ظاهرشان دگرگون شد. اما براى اصلاح ظاهر باید باطن دگرگون شود، پس تقدم با باطن است و مؤمن به ساحت باطنى رجوع مىکند. ساحت باطنى هم مراتبى دارد، هم از نظر تخلیه و هم از نظر تحلیه. اما تأثیر فرهنگ و کارآمدى آن در ظاهر آشکار مىشود، چون در دسترس است. نکته این است که فرهنگ وقتى مىمیرد آثار ظاهرىاش مىماند. براى مثال، شما اهرام ثلاثه و ابوالهول مصر قدیم را مىبینید، اما فرهنگ اساطیرى مصر دیگر وجود ندارد.
اما به طور کلى، آثار مرده فرهنگ گذشته تنزل پیدا مىکند و این به معناى زندگى، منشأ اثر درون نیست. این فرهنگ به پایان کار خود رسیده است که مردهریگش را در اختیار فرهنگهاى دیگر قرار مىدهد. آن فرهنگهاى جدید فرهنگهاى قدیم را به نفع خودشان مصادره مىکنند. آنچه در موزههاست بیشتر نقش مرده ریگى دارند؛ اما آن جان فرهنگ و جهان زنده فرهنگ یا زیست جهان برمىگردد به آن نسبتى که من با حقیقت و اسماى الهى پیدا مىکنم. فرهنگ دینى و حتى فرهنگ غیر دینى (سکولار) با یک نسبت ولایى و باطنى به خداوند باز مىگردد.
به نظر مىرسد که این عنوان کلى است که گفته شود: «فرهنگى کارآمد است که زنده است.» مىخواهیم بیان کنید که در حقیقت چه چیزهایى در فرهنگ هست که ما به آنها زندگى مىگوییم و به عبارت دیگر، عناصر ویژه کارآمدى در فرهنگ اسلامى و دینى چیست؟
به اعتقاد من، فرهنگها سه رکن یا سه عنصر اساسى دارند که فرهنگ دینى و غیر دینى (سکولار) کارآمدىشان را باید در آن سه حوزه نشان دهند: حوزه علم و معرفت، حوزه سیاست و حوزه هنر. فرهنگ کارآمد سناریوى علمى، سیاسى و هنرى براى جهان مىنویسد و زندگى در سایه این فرهنگ براى انسان معنى پیدا مىکند. انسان نیازهاى ظاهرى و باطنىاش را در قلمرو این فرهنگ پیدا مىکند. آن وقت این فرهنگ زنده است و کارآمد. در جهان امروز در حالى که فرهنگ الحادى و سکولار غرب سیطره دارد، فرهنگ اسلامى کارآمد است و این کارآمدى تا آنجاست که هانتینگتون از اسلام به عنوان آلترناتیو غرب سخن مىگوید. پیشتر نیز نیکسون گفته بود: نشانههایى از عروج اسلام دیده مىشود. در این عصر دیجور آخرالزمان، زمانى که اصلاً جایى براى ولایت نیست و ولایت فقیه به نام تئوکراسى و حکومت قرون وسطایى رد مىشود، مىبینیم در این دنیا مانند رنه گنون و تیتوس بورکهارت از رهایىبخشى سنت و عالم دین و اسلام سخن مىگویند. در همین دوران آندره مالرو مىگوید: قرن آینده جهان وجود نخواهد داشت، یا اگر وجود داشته باشد حتماً دینى خواهد بود. دینى و معنوى بودن در این جهان به افق آینده تبدیل مىشود و پاسخى است به نیاز معنوى و باطنى انسان، نه به صورت حلقههاى رهبانى و عرفانى محدود که مجبور شوند دائماً از حقوق مدرن لیبرال وام بگیرند. جهان آینده اسلامى از درون قرآن و کتاب و سنت جلوه مىکند. منتهى هنوز دوره حاکمیت آشکار فرهنگ اسلامى در جهان نیست. فرهنگ اسلامى یک بستر انسانى مناسب مىخواهد. الهام و امدادى الهى فرهنگ اسلامى را تأسیس مىکند و انسان مستعد آن را مىپذیرد و در بستر این الهامى که از ناحیه خداوند مىشود و انسانى که ملهم مىشود و دائماً ابداع مىکند، تمدن اسلامى دوباره متولد مىشود و یا احیا مىگردد. البته بخشى از تمدن گذشته اسلامى اصیل نبوده و نیست و انسانهایى سعى کردند اسلام را به نفع متافیزیک یونانى و نفس امارهشان تأویل و مسخ و تهى کنند، کارآمدى حقیقى را از آن بگیرند و کارآمدى جاهلى را بر آن مسلط کنند. ولى چون آن ریشههاى خلوص اسلامى کاملاً قطع نشده و آن واسطه قدسى بنابر اعتقاد شیعه (یعنى امام زمان(عج)) حى و حاضر است، حقیقت اسلام را از آن نگرفتهاند.
در جهان امروز، انسان به دو چیز بیش از پیش نیازمند است: یکى معنویت و ایمان است و دیگرى اخلاق و عدالت. عدالتى که متن اخلاق است و معنویت و ایمان، روح این اخلاق و عدالت خواهد بود. اگر ایمان و اخلاق به کره زمین باز نگردد، همه چیز نابود خواهد شد. این پیشرفت تکنولوژیک بدون ایمان و معنویت افسانهاى بیش نیست. فرهنگ مدرن این دو را حذف کرده بود و کارآمدى آن نیز در همین حذف بود؛ زیرا توانسته بود نفسانیات انسان را تحریک کند و میل به رقابت و مشارکت اجتماعى براى منافع مادى را برانگیزد. اما این رقابت فردانگارانه به وضعى رسیده است که به هرج و مرج منجر مىشود. درست است که این قطار تمدنى که از رنسانس راه افتاده بسیارى از کشورها را به سوى مقصد و معبد تمدن جدید که نفسانیت ذاتى آن است و رفاه و توسعه مادى از لوازم وجودى آن، راه برده است، اما خاورمیانه تقدیر جداگانهاى پیدا کرده است و با انقلاب اسلامى به رغم کوششهاى مدرنیستهاى مسلمان، دوگانگى تشدید شده است. البته این بدان معنا نیست که جهان آماده شده تا تسلیم دین و معنویت شود. هنوز فاصله با عالم دین و معنویت بسیار است؛ یعنى جهان باید تا آن جا پیش برود که دیگر اثرى از معنویت و اخلاق در آن باقى نماند. آن وقت است که جنبشهاى اسلامى در جهان شرق و جنبشهاى معنوى در غرب فراگیر مىشوند. به هر حال ما در عالمى هستیم که مىتوان آن را عصر مقاومت اسلامى خواند و برخورد تمدنها در این زمان است که معنى پیدا مىکند. من تئورى هانتینگتون را مىپذیرم ولى این به معناى مخالفت با گفتوگوى تمدنها نیست. گفتوگوى تمدنها به معناى سازش با تمدن غرب نیست؛ یکى از راههاى پیشنهادى هانتینگتون گفتوگو است.
ظاهراً نظر شما این است که کارآمدى فرهنگ اسلامى در معنویات و اخلاقیات است. آیا مىتوان گفت که اگر خواسته باشیم در سایر بخشهاى عملى به کارآمدى برسیم، باز هم منشأ آن همان اخلاق نهفته مىباشد؟
فضیلت ادیان و اسلام در معنویت و اخلاق است و کمال معیشت در همین معنویت و اخلاق است. بعثت پیامبر براى تکمیل اخلاق و تجدید عقل بود. عقل نبوى و ولوى براى مؤمن میزان است؛ این عقل در کنار کتاب و سنت است. یونان که آمد این عقل نبوى قدسى پوشیده شد. غرب یک بار به نام یونانیت آمد و حالا هم به نام علم، تکنولوژى مدرن، دموکراسى لیبرال و جامعه مدنى آمده است و آن بخش ضعیف النفس و خفیف العقل جامعه را تحت تأثیر قرار مىدهد. با همین معنویت شما اقتصاد سالم و انسانى هم پیدا مىکنید. اقتصاد امروز ویرانگر طبیعت شده است، زیرا فقط به سود و لذت و بهره ورى مادى ناعادلانه فکر مىکند. طبیعت و آسمان و زمین را با این عقلانیت ابزارى نابود مىکنند، محیط زیست به سرعت در حال ویرانى است و... اما اگر معنویت و اخلاق باشد همه قناعت پیشه مىشوند، آن قدر مصرف مىکنند که نه زمین نابود شود و نه انسانهاى دیگر فقیر شوند؛ چیزى که در مفهوم جهانى شدنِ اقتصاد اساساً وجود ندارد.
یکى از پایههاى کارآمدى در فرهنگ اسلامى را مسأله معرفت دانستید. لطفاً درباره چگونگى کارآمدى معرفت و اینکه آیا منظور ما از کارآمدى با آنچه در دنیا از آن صحبت مىشود، یکى است یا فرق مىکند، توضیح دهید.
روزگارى مىگفتند کارآمدى در اقتصاد جهان رشد دورقمى G.N.P و تعبیرهایى از قبیل تولید ناخالص ملى و تولید خالص ملى است. اکنون مدلهاى جدیدترى آمده تا عصر اینترنت و اطلاعات دقیقتر بیان شود. اما رشد و توسعه جز به قیمت نابودى جهان حاصل نشده است. بنابر یک آمار خیلى ساده، یک هواپیماى جمبوجت غول پیکر که از لندن یا نیویورک پرواز مىکند دهها برابر یک اتومبیل آلودگى هوا ایجاد مىکند. کارآمدى علم و تکنولوژى در این بوده که جهان را نابود کنند و براى اقلیتى رفاه فوقالعاده فراهم نمایند. اکثریت مردم جهان از این رفاه تکنولوژیک محروم هستند. البته سخن ما به معناى نفى تمتّع مباح نیست. ولى این تمتع و بهرهمندى همان بهرهورى و کارآمدى نظام مدرنِ تکنولوژیک نیست. تمتع به معناى سیطره حرص و آز و نخوت نیست، بلکه به معناى بهره بردن براى انبساط وجود است. یک آرامش و بهجت و مسرت باطنى بدون گناه است. اما در جهان امروز کارآمدىاش توأم با گناه است. کارآمدى فرهنگ اسلامى با کارآمدى فرهنگ غرب در موضوع، مبادى و نتایج با یکدیگر تفاوت اساسى دارد که قابل جمع نیستند. مسائل فرهنگ اسلامى علم و پایهاش الهیات و فقه است. فقه به معناى معرفت تامه که در جهان اسلام به تدریج به صورت فقه، کلام، عرفان و فلسفههاى مشاء و اشراق و متعالیه تفکیک شده است. اینها در واقع تفصیل آن حکمت قرآنى هستند که گاهى از اصل انحراف پیدا مىکنند. پس G.N.P براى ما همان تشرف به ساحت قدس است، هر قدر بیشتر تأمل مىکنیم، امکان این تشرف عمیقتر مىشود. رشد و توسعه دینى یعنى همین فزونى ایمان و معنویت و اخلاق و دیانت. اکنون استانداردهاى کارآمدى ما به تمدن غرب تعلق دارد. این کارآمدى همان تصرف در طبیعت و انسان براى لذت بیشتر است. اما بیشتر ما مسلمانها کارآمدى فرهنگ شرقى خود را از دست دادهایم و به فرهنگ برزخى نیمهمدرن و نیمه سنتى بسنده مىکنیم. کارآمدى با این فرهنگ یک کارآمدى التقاطى خواهد بود، مگر اینکه فرهنگ جامعه یا کاملاً تسلیم فرهنگ شیطانى غرب شود که چنین جرأتى را ایرانى و مردمان خاورمیانه مسلمان تا کنون نداشتهاند. از این طرف هم آن معرفت و شجاعت را نداشتهاند که چهار تکبیر بر نظام مدرنیته و تکنیک غرب بزنند و به اصل و به زاد و بوم خویش باز گردند. اگر مسلمانان این بازگشت کلى را انجام دهند، اعتلاى دین و دنیاى اسلامى را در پى خواهد داشت و ظهور بقیة اللَّه نیز تحقق خواهد یافت.
اما در خصوص معرفت باید گفت که شناخت و معرفت یا وحیانى است یا نفسانى. شناخت عقلانى هم به همان شناخت نفسانى باز مىگردد. من عقل را توجیهگر اراده معطوف به قدرت مىدانم. عقل به معناى جزئى و حسابگر و استدلالى آن، صورت و ظاهر اندیشه است. آنچه اصل نفس و اراده نفسانى انسان براى نیل به قدرت است، نفس ماست که عقل را براى همه چیز مورد استفاده قرار مىدهد. کارآمدى این معرفت عقلانى در همین سیطره و استیلاى بر طبیعت است. معرفت خود بنیادانه که دکارت آن را تأسیس کرد، نفس را بنیاد همه چیز مىداند اما بنیاد معرفت دینى بر الاهیت و الوهیت خداوند است. معرفت دینى معرفت اسما است و هر قدر معرفت به این اسما بیشتر باشد به همان نسبت کارآمدى معرفت انسان بیشتر است. این مسأله امرى سیر و سلوکى نیست بلکه ماهیت نظرى و حِکمى دارد. علم حقیقى در حضور انکشاف است وگرنه مباحث عقل استدلالى چارهساز نیست.
در پایان اگر پیام خاصى براى حوزویان دارید، بفرمایید.
امیدوارم حوزهها خود را به این مباحث مدرن غربى آلوده نکنند. البته از باب خودآگاهى بد نیست که با عالم مدرن و اندیشههاى آن آشنا شوند اما نباید فقه و اصول و حکمت را رها کنند و به این جامعهشناسى و روانشناسى بچسبند. از این مباحث التقاطى چیزى درنمىآید. متأسفانه بعضى از طلبهها را مىبینم که چنان از علم و تکنولوژى غربى و جامعه مدنى سکولار دفاع مىکنند که خود غربىها چنین کورکورانه از آن دفاع نمىکنند. اینها براى خود غربىها امورى نسبى هستند که هر لحظه مىشود آنها را دور انداخت. اما این طلبههاى حوزههاى مقدس ما روزبهروز بیشتر گرفتار مىشوند. مباحث مدرن امورى صرفاً اعتبارى هستند؛ اینها علم نیستند. امروز بسیارى از مطالبات برحق مؤمنان، معنویت و اخلاق و عدالت است. این را باید حافظان دین که علما هستند تأمین کنند. اهل ریاضت اصالت دارند، نه دکترا و مدارک علمى مدرن دانشگاهى. بسیارى از طلابى که به حوزه مدرنیسم و نظام مدرن سیاسى و ادارى آمدهاند، نه تنها دیگران را سنتى و دینى نکردهاند، بلکه خودشان هم در آن غرق شدهاند. امیدوارم حوزه از این گرفتارى وحشتناک که مىشود گفت بحران آینده حوزه همین است، به لطف و مرحمت امام زمان (عج) نجات پیدا کند.
اشاره
اهمیت مقاله حاضر در نشان دادن تفاوتهاى بنیادین فرهنگ اسلامى و فرهنگ غرب و ماهیت کارآمدى در این دو حوزه فرهنگى است. یکى دیگر از ویژگىهاى نوشتار حاضر، توجه به معناى متعالى فرهنگ در سنتهاى دینى و شرقى و مفهوم سکولار فرهنگ در غرب مدرن است. در تفکر سکولار معمولاً دین، اخلاق و معنویت را در کنار علم، فلسفه، سیاست و هنر مىنشانند و از همان آغاز حوزه دین و اخلاق را از سایر حوزههاى تمدنى جدا مىکنند. اما در تحلیل آقاى مددپور، حوزههاى فرهنگ بشرى (علم، سیاست و هنر) نه در کنار دین و اخلاق بلکه در پرتو ارتباط انسان با حقتعالى و حقایق نهایى جهان تفسیر شده است و از همان آغاز راه را بر سکولاریسم بسته است. همچنین تفطن ایشان به ماهیت جنبشهاى اسلامى و جنبشهاى معنوى در غرب جاى تأمل و تحقیق دارد. در عین حال، به نظر مىرسد که آقاى مددپور در پارهاى موارد تبیین دقیق و کاملى از مسائل ارائه نکرده و برخى پرسشهاى اساسى را بىپاسخ گذاشته است. در محورهاى زیر مىتوان باب گفتوگویى جدىتر را با ایشان باز گشود:
1. در معناى کارآمدى و عناصر یا ابزارهاى کارآمدى در فرهنگ، ایشان به اجمال از بحث عبور کرده است و در نهایت راه روشنى را پیش روى ما نمىگشاید. به نظر مىرسد که این ابهام تا حدودى ریشه در تعریف ایشان از «فرهنگ» دارد. اینکه فرهنگ را «بیان آن وصلى که انسان با حق و حقیقت دارد» تعریف کنیم و حتى معتقد باشیم که «فرهنگ دینى و حتى فرهنگ غیر دینى (سکولار) به یک نسبت ولایى و باطنى به خداوند باز مىگردد» پرسشهاى بسیارى را بر مىانگیزد: چگونه بیان و توصیفى از ارتباط انسان با حقتعالى را مىتوان فرهنگ نامید؟ آیا به این بیان و وصف اگر به صورت فردى و تکگویى هم باشد، مىتوان فرهنگ اطلاق کرد یا لزوماً فرهنگ باید به تفاهم جمعى برسد و ادبیات مشترک اجتماعى پیدا کند؟ آیا بیان شفاهى یا کتبى را فرهنگ مىدانیم یا لزوماً باید در علوم، رفتار، آداب، مناسبات اجتماعى و سیاسى و معمارى و شهرسازى نیز تجلى کند. از آنجا که آقاى مددپور به درستى فرهنگ را به سه حوزه علم، سیاست و هنر گسترش مىدهد، پس نکته اصلى آن است که ارتباط آن اتصال با حق به این حوزههاى فرهنگ به درستى تبیین گردد و نشان داده شود که چگونه از آن گفتوگوى خداوند با انسان مىتوان علم، هنر و سیاست دینى تولید کرد.
اما اینکه ایشان فرهنگ غیر دینى و سکولار را به یک نسبت ولایى و باطنى با خداوند باز گردانده است، ریشه در یک تلقى خاص از عرفان محىالدین عربى دارد که جاى بحث و تردید بسیار است. به طور کلى، از مطالعه آثار دکتر مددپور چنین به نظر مىرسد که ایشان هنوز مبانى دینشناسى خود را به درستى تنقیح و تنسیق نکرده است و در هر جا به گوشهاى از منابع دینى یا علوم اسلامى تمسک مىجوید که اینها گاه با یکدیگر چندان قابل جمع نیستند.
2. آقاى مددپور به درستى تأکید مىورزد که «فضیلت ادیان و اسلام در معنویت و اخلاق است و کمال معیشت در همین معنویت و اخلاق است.» با آنکه وى در ادامه گفتوگو از همین زاویه به تفاوت کارآمدى فرهنگ غرب و اسلام نگریسته است، ولى به وضوح نشان نداده است که در برابر کارآمدى سیاسى، رسانهاى، اقتصادى و تکنولوژیکى غرب، در فرهنگ اسلامى کارآمدى چگونه در بستر عینى جامعه تحقق مىپذیرد. در همین ارتباط، ایشان تصریح کرده است که «کارآمدى فرهنگ اسلامى با کارآمدى فرهنگ غرب در موضوع، مبادى و نتایج با یکدیگر تفاوت اساسى دارد» ولى در بیان این تفاوتها گفتهاند که «مسائل فرهنگ اسلامى علم و پایهاش الهیات و فقه است.» آنچه خواننده را با ابهام و سردرگمى بیشتر دچار مىسازد، نتیجهگیرىهایى است که وى با تعابیرى کلى همچون «پس G.N.P براى ما تشرف به ساحت قدسى است» و «رشد و توسعه دینى یعنى همین فزونى ایمان و معنویت و اخلاق و دیانت» بیان داشته است. در اینجا، در حقیقت بین مبانى و بسترهاى فرهنگساز (که شامل دین و اخلاق یا هر نوع هستىشناسى و انسانشناسى دیگر است) با خود فرهنگ و تمدن که مولودِ تلاشهاى فکرى و عملى بشر در راه رسیدن به آن ارزشها در چارچوب مبانى و بسترهاى پیشگفته است، خلط آشکارى صورت گرفته است. درست است که اصل و ماهیت کارآمدى در حوزه مبانى و چارچوبها تعریف مىشود، اما شاخصها و عناصر کارآمدى را باید در واقعیت عینى و فرهنگ اجتماعى تبیین کرد. به نظر مىرسد که ناکامىهاى اصولگرایان در مقابل تجددگرایان در سده اخیر دقیقاً ریشه در همین نکته دارد که نتوانستهاند مباحث نظرى و ارزشى را در مدلها و برنامههاى اجتماعى نشان دهند و به بیان کلیات بسنده کردهاند. تلاش نشریه اندیشه حوزه از این نگاه شایان تقدیر است، هرچند مقالات این شماره غالباً از پایه و مایههاى لازم برخوردار نیست و گاه اصل موضوع به درستى تقریر نشده است.
3. نگرش دکتر مددپور به مسأله عقل نیز جاى تردید و تأمل بسیار دارد. ایشان عقل را منحصر در عقل ابزارى دانسته و آن را به کلى مردود شمرده است و در مقابل اظهار مىدارد که «علم حقیقى در حضور و انکشاف است وگرنه مباحث عقلى استدلالى چارهساز نیست.» به اشاره باید گفت که اولاً، انحصار عقل در عقل ابزارى خود مولود فلسفه مدرن غرب بوده است و عقل نظرى و عقل عملى آن چنان که در سنت اسلامى (بهویژه با تأکید بر قرآن و روایات) تبیین شده است، نه تنها چارهساز است، بلکه در فرهنگسازى و انتقال میراث فرهنگى نقشى بىبدیل دارد. ثانیاً، عقل ابزارى به خودى خود مذموم نیست بلکه مىتواند در راستاى اهداف و ارزشهاى مختلف به کار گرفته شود. در فرهنگ مادى غرب، این توان انسان در خدمت نفسانیت و تمتعات زودگذر بشر قرار گرفت و حاصل آن، مدنیت معاصر غرب بود. پایهریزى تمدن نوین اسلامى در کنار بهرهگیرى از منابع وحیانى و مقولههاى فطرى و شهودى، به عقل ابزارى در کنار عقل نظرى و عقل عملى سخت نیازمند است. آنچه مهم است، شناخت درست از ماهیت و جایگاه هر یک از این منابع و مقولات است. بنابراین با تقسیمبندى ایشان از معرفت که آن را یا «وحیانى» یا «نفسانى» مىداند، مىتوان موافقت کرد ولى اینکه گفته است «شناخت عقلانى نیز به همان شناخت نفسانى باز مىگردد» به هیچ روى درست نیست. ریشه این خطاى آشکار را باید در این سخن جست: «من عقل را توجیهگر اراده معطوف به قدرت مىدانم.»
4. تعریف آقاى مددپور از معرفت دینى نیز پرابهام و لغزشزاست و همین تعریفهاى چندپهلو و غیرمستند است که امروزه فرهنگ دینى را در کشور ما با مخاطرات جدى روبهرو ساخته است. ایشان مىگوید: «معرفت دینى، معرفت اسما است و هر قدر معرفت به این اسما بیشتر باشد به همان نسبت کارآمدى معرفت انسان بیشتر است».
5 . هشدار ایشان به حوزههاى علمیه و طلاب علوم دینى در مورد نفوذ مدرنیسم و تجددگرایى در حوزهها، سخنى درست و قابل توجه براى زعما و مدیران مسؤول است. این گروه از طلاب که به تعبیر ایشان، فریفته علم و سیاست غربىاند، هرچند تعدادشان اندک است، اما در مورد همین پدیده جزئى نیز باید مطالعه و تحقیق شود و ریشههاى آن واکاوى و بازشناسى گردد. بىپرده باید گفت که عالمان و اندیشمندان حوزوى در گذشته به دلیل دورى از نیازهاى عینى جامعه، تنها به بخشى از علوم و میراث اسلامى توجه کردهاند و دانشهاى کاربردى از حوزه مطالعات و تحقیقات آنان بیرون افتاده است. پس از انقلاب، رویارویى حوزه با نیازهاى نوین سبب شد که برخى از فضلا و طلاب به یادگیرى دانشهاى غربى روى آورند ولى به دلیل فقدان پیشینه لازم و ضعف سنت علمى حوزهها در این زمینهها، عملاً این گروه در بازتولید علوم انسانى - اسلامى چندان توفیق نیافتند و برخى از آنان خود به سیل مدرنیته تن سپردند. بنابراین به نظر ما، علىرغم توصیه آقاى مددپور، راه حل این معضل، پا پس نهادن و توصیه به «ریاضت» یا تمسک به فقه و اصول و حکمت نیست. بلکه در کنار حفظ و ایجاد بالندگى در سنت علمى گذشته، باید اندیشمندان و فضلاى مستعد را به پژوهش و اندیشیدن در علوم کاربردى اسلامى فرا خواند و با نشان دادن مخاطرات و روشهاى آسیبزا، مسیر این اندیشهها را به بازآفرینى فرهنگ نوین اسلامى هدایت کرد. البته این سخن اجمالى را باید در نوشتههاى دیگر به تفصیل بازگفت.
اندیشه حوزه، ش 29