آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

متن

گفت‏وگو نوعى زندگى است که ویژه آدمیان است و شرط آن به رسمیت شناختن رقیب و داشتن حقوق و فرصت‏هاى برابر است. در گفت‏وگو نمى‏توان پیشاپیش تصمیم خود را گرفت. گفت‏وگو را پایانى نیست. به جاى گفت‏وگوى تمدن‏ها باید از گفت‏وگوى فرهنگ‏ها سخن گفت. در گفت‏وگوى ادیان باید با گوش جان به سخن رقیبان گوش دهیم تا وضع خود را از منظر آنان ببینیم.
سخن درباره گفت‏وگو و گفت‏وگوى ادیان، فرهنگ‏ها و تمدن‏ها مى‏باشد. واژه گفت‏وگو واژه دل‏انگیزى است براى این‏که متضمن معناى مشارکت است. دلالت بر آن دارد که اقلاً دو گروه در آن شرکت دارند. وجود دیگرى به رسمیت شناخته مى‏شود رقابت موضوعیت پیدا مى‏کند و طرفین رقیب مى‏توانند در فضاى عادلانه، منصفانه و آزادانه سخنان یکدیگر را بشنوند.
براى این‏که گفت‏وگو کنیم باید قبلاً گفت‏وگو کنیم که بر سر چه چیزى و چگونه گفت‏وگو کنیم. یعنى اصلاً گفت‏وگو نحوه‏اى از زندگى است. دوگونه زندگى کردن داریم:
1) زندگى گفت‏وگوگرانه؛ 2) زندگى غیر گفت‏وگوگرانه؛ یعنى یکسویه و متحکمانه.
حتى براى آن‏که گفت‏وگو را بشناسیم و آغاز کنیم و از شرایط گفت‏وگو آگاه شویم، باید پیشاپیش پا در وادى گفت‏وگو گذاشته باشیم. حتى اگر بخواهیم گفت‏وگو را نفى و یا متوقف کنیم، بازهم باید وارد گفت‏وگو شویم. چه براى اثبات مصلحت گفت‏وگو و چه براى نفى گفت‏وگو باید از در گفت‏وگو درآییم. گفت‏وگو امرى پایان‏ناپذیر است؛ یعنى همین که وارد گفت‏وگو شویم، باید ادامه دهیم. پایان دادن به گفت‏وگو یعنى پایان دادن به حیات گفت‏وگوگرانه که شأن یک انسان خردورز علم‏دوست نیست.
هابرماس مى‏گوید: اگر ما احکام یک گفت‏وگوى منصفانه و آزادانه را کشف کنیم، احکام و صفات یک جامعه انسانى را کشف کرده‏ایم. آدمى عدالت، آزادى و انسانیت خود را بیش از هر جا در یک گفت‏وگوى آزادانه، عادلانه و انسانى متجلى مى‏سازد؛ لذا اگر گفت‏وگو را خوب بشناسیم، مى‏توانیم اوصاف و خصایل یک جامعه انسانى را بشناسیم و به مردم بیاموزیم که چگونه زندگى انسانى و انسان‏نوازى داشته باشند. در گفت‏وگو طرفین باید از فرصت‏ها، شرایط، امکانات و از حقوق مساوى برخوردار باشند. اگر این تساوى نباشد، آن گفت‏وگو یک گفت‏وگوى خردمندانه و ثمربخش نخواهد بود.
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
خود ترازو نشان میدهد که ترازو میزان یا نامیزان است. اگر شما هم خط قرمزى مى‏دانید، باید در گفت‏وگو معین کنید. پیشاپیش خط قرمز نهادن و محدودیت نهادن خلاف قاعده گفت‏وگوست. به رسمیت شناختن رقیب معناى حقیقى و ساده‏اش این است که همان‏طور که طرف اول حق سخن گفتن دارد، طرف دوم هم حق سخن گفتن دارد.
اولین کار داشتن چشم و گوش باز مى‏باشد و این سرمایه، عظیم‏ترین سرمایه آدمى در عرصه گفت‏وگو است. چنگ و دندان تیز کردن، تعصب ورزیدن و خود را برتر از رقیب دیدن و سخن او را در خور شنیدن ندانستن و قبل از گفت‏وگو جواب‏ها را آماده داشتن، تصمیم‏ها را گرفتن و بر وفق آنها عمل کردن شأن یک انسان خردورز نیست.
اما گفت‏وگوى ادیان و فرهنگ‏ها و تمدن‏ها چیست و به چه معناست؟ به گمان من بهتر است به جاى «گفت‏وگوى تمدن‏ها»، واژه «گفت‏وگوى فرهنگ‏ها» را به کار ببرید. مطابق تعریفى که تمدن‏شناسان داده‏اند، تمدن‏ها امور به پایان رسیده هستند. یعنى وقتى فرهنگ‏ها از حالت پویایى خارج مى‏شوند و به حالت ایستایى، رکود و سکون مى‏رسند، نام تمدن به خود مى‏گیرند.
اما فرهنگ متعلق به دوران جوشش، بالندگى و زایندگى یک مجموعه است. تمدن‏ها از جنس هویت‏ها هستند و هویت‏ها مثل آن سلطانى‏هایى هستند که در یک اقلیم نمى‏گنجند. گفت‏وگوى تمدن‏ها مثل گفت‏وگوى ارتش‏هاست و این‏که بگوییم اشکالى ندارد که ارتش‏ها باهم نجنگند و گفت‏وگو کنند. این با منطق ارتش منافات دارد. چون تعریف ارتش براى جنگیدن است.
پس از گفت‏وگوى فرهنگ‏ها، به گفت‏وگوى ادیان که قصه جدى‏تر و مسأله‏آفرین‏ترى است مى‏رسیم؛ براى این‏که دین اساساً براى دین‏داران یک پدیده تمام‏شده و نهایت‏یافته است و مشکل است انسان به یک دین‏دار بگوید که تو دین‏دار باش. اما دین‏دارى که آماده است تا دین خود را فرو نهد و دین دیگرى را انتخاب کند، اصلاً چنین چیزى با منطق دین‏دارى منافى به نظر مى‏رسد.
در گفت‏وگو قصد و هدف اولیه این است که هرکس، حتى به دین X و معتقدات خود واقف‏تر شود و عمیق‏تر پى ببرد، از زبان دیگرى وضع خود را بشنود، داورى دیگرى را درباره خود بشنود؛ آنچنان که منطق گفت‏وگو اقتضا مى‏کند؛ نه این‏که فقط براى دلخور نشدن دیگرى به حرف او گوش بدهد. باید گفت‏وگو را با گوش جان شنید.
سؤال این است: براى انسان دین‏دار که قاعدتاً اهل یقین است، ورود در گفت‏وگو و در نیمه راه دیدن خویشتن و مستعجل‏دانستن اعتقادات خود چه وجهى و چه معنایى دارد و آیا این با منطق دیندارى منافات ندارد؟ وقتى یقین با ارزش است که بر یک اساس محکم بنا شده‏باشد. یقینى که انسان خردورز تحصیل مى‏کند، باید مبتنى بر قراین و شواهد باشد. به این معنا هم یقین شرطى است؛ یعنى مشروط بر آن دلایل و قراین است. حال اگر آن دلایل تقویت شود، یقین آدمى تقویت مى‏شود. لذا یقین هم امر مشروطى است.
پس اشکالى ندارد که یک دین‏دار متیقن باشد، اما در عین یقین داشتن وارد گفت‏وگو شود. این با منطق یقین‏ورزى منافات ندارد؛ چون یقین امر مشروطى است؛ مثل احتمال که امر مشروطى است. انسان در گفت‏وگو آن پایه‏هایى را که بر اثر آن پایه‏ها و به اتکاى آن پایه‏ها به یقین رسیده است، به بحث مى‏گذارد؛ نه این‏که خود یقین را به بحث بگذارد. یقین بى‏مقدمه حاصل نشده است. مقدماتى بوده که آدمى را به یقین رسانده است. آن مقدمات همیشه قابل گفت‏وگو و بحث هستند. البته این متعلق به دین‏دارى معرفت‏اندیش است که با دیالوگ گفت‏وگو، زبان یقین، برهان و با قرینه سر و کار دارد.
براى وارد شدن به گفت‏وگو باید دغدغه‏هاى یکسان داشت. ممکن است شما در مسائل فرهنگى با فرهنگ دیگرى وارد گفت و گو شوید که اعتقادات، تعهدات و آداب و رسوم و جهان‏بینى شما را نداشته باشد، اما دغدغه و نگرانى‏هاى یکسان داشتن شرط ورود در یک گفت‏وگوست. وقتى که من به منزله یک مسلمان با یک مسیحى به منزله یک دین‏دار غیر مسلمان گفت‏وگو مى‏کنم، فى‏المثل بر سر سعادت بشر گفت‏وگو مى‏کنیم و سعادت بشر دغدغه مشترک دین‏داران و یک مفهوم اعم و جامع‏ترى است که همه ادیان در زیر چتر او قرار مى‏گیرند.
اشاره‏
سخنان جناب سروش درباره شرایط گفت‏وگو، لزوم آمادگى طرفین گفت‏وگو براى پذیرش سخن صواب، دیگرى را یکسره بر باطل ندیدن، پیشاپیش تصمیم خود را نگرفتن، گوش خود را بر سخن دیگران نبستن و... همه درستند و شاید کسى نباشد که در آنها تردید کند؛ اما چند نکته گفتنى نیز وجود دارد که به‏اختصار به آنها اشاره مى‏شود:
1. چنان‏که خود آقاى سروش هم قبول دارد، یکى از شرایط گفت‏وگوى عادلانه، برابرى امکانات در رساندن سخن هر طرف به دیگرى است. آیا مى‏توان پذیرفت در جهانى که بیش از 90% امکانات رسانه‏اى و تبلیغى در اختیار یک طرف گفت‏وگو قرار دارد، امکان برقرارى گفت‏وگوى عادلانه میان فرهنگ‏ها وجود دارد؟ مثلاً اگر قرار باشد میان فرهنگ اسلامى و فرهنگ سکولار غربى گفت‏وگویى صورت پذیرد و پیروان هر یک از دو فرهنگ یا ناظران دیگر بخواهند از حقایق جارى در گفت‏وگو باخبر باشند، آیا مى‏توان امید داشت که صداى هر یک از اطراف گفت‏وگو به یک اندازه به گوش مستمعان برسد؟ این امیدى واهى است. در گفت‏وگوى درون فرهنگى نیز هنگامى که ابزار رساندن پیام یک طرف با انواع روش هاى تبلیغاتى مسموم از کار افتاده باشد، چگونه مى‏توان به حاصل چنین گفت‏وگویى دل بست؟ بله، در اینجا مى‏توان به قدرت طرف مقابل اشاره کرد و گفت که آن طرف زرنگ‏تر و تواناتر است؛ اما نه قدرت بیشتر نشانه حقیقت است و نه کارآمدى بالاتر نشانه صواب منطق است. در اینجاست که قدرتمندان نیز در مقام گفت‏وگو باید از قدرت یک‏سویه خود خلع شوند تا در کنار ضعیفان بنشینند و چنگال خود را بر گلوى آنان نفشرند و امکان بیان حقیقت را از آنان سلب ننمایند.
2. نکته دیگر این‏که کسانى که بیشتر شعار خردورزى و آمادگى براى گفت‏وگو داده‏اند، در عمل بیش از همه از این امر پرهیز کرده‏اند. یک نمونه بارز این مسأله، خود آقاى سروش است که دائماً به صورت یک‏سویه مطالب خود را القا کرده و از گفت‏وگوى رو در رو و چهره به چهره پرهیز کرده است. آنجا نیز که گفت‏وگویى مکتوب رخ داده است، طرف مقابل همواره آماج حملات و طعن‏هاى ایشان بوده است. البته دیگران نیز در این وادى گام نهاده‏اند؛ اما از کسى که خود مدعى آداب گفت‏وگوست، انتظار نمى‏رود ناقض آن باشد.
3. پایان‏ناپذیرى گفت‏وگو در نظر آقاى سروش برگرفته از نظریه هرمنوتیکى گادامر است که متن را، اعم از شفاهى یا مکتوب، حامل معنا نمى‏داند و مفسر را معنابخش به متن برمى‏شمرد. بر این اساس، انسان همواره در حال گفت‏وگو با متن (جهان و طبیعت و انسان و متن مکتوب یا شفاهى و ...) است. از آنجا که گفت‏وگو حاصل فهم انسان از متن است و فهم متن نیز بى‏پایان است، پس گفت‏وگوى انسان پایان‏ناپذیر بوده، اقدام و ورود به گفت‏وگو مستلزم ادامه تا بى‏نهایت است. با این بیان گرچه مى‏توان گفته‏هاى جناب سروش را بامعنا دانست، اما تا کنون هیچ دلیل قانع‏کننده‏اى بر درستى این نظریه اقامه نشده است.
4. آقاى سروش بدون آن‏که معنا و مراد خود را از تمدن و فرهنگ بیان نماید، تمدن‏ها را به ارتش‏ها تشبیه نموده و جنگیدن را اقتضا و منطق ارتش دانسته است و بدین وسیله حکم کرده است که کار تمدن‏ها نیز جنگیدن است، نه گفت‏وگو کردن. اما این تشبیه درست به نظر نمى‏رسد. تمدن‏ها، بر خلاف ارتش‏ها، براى جنگیدن درست نشده‏اند؛ لذا امکان گفت‏وگو براى آنها وجود دارد.
همبستگى، 8/6/80

تبلیغات