گفت و گو، عدالت، آزادی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
گفتوگو نوعى زندگى است که ویژه آدمیان است و شرط آن به رسمیت شناختن رقیب و داشتن حقوق و فرصتهاى برابر است. در گفتوگو نمىتوان پیشاپیش تصمیم خود را گرفت. گفتوگو را پایانى نیست. به جاى گفتوگوى تمدنها باید از گفتوگوى فرهنگها سخن گفت. در گفتوگوى ادیان باید با گوش جان به سخن رقیبان گوش دهیم تا وضع خود را از منظر آنان ببینیم.
سخن درباره گفتوگو و گفتوگوى ادیان، فرهنگها و تمدنها مىباشد. واژه گفتوگو واژه دلانگیزى است براى اینکه متضمن معناى مشارکت است. دلالت بر آن دارد که اقلاً دو گروه در آن شرکت دارند. وجود دیگرى به رسمیت شناخته مىشود رقابت موضوعیت پیدا مىکند و طرفین رقیب مىتوانند در فضاى عادلانه، منصفانه و آزادانه سخنان یکدیگر را بشنوند.
براى اینکه گفتوگو کنیم باید قبلاً گفتوگو کنیم که بر سر چه چیزى و چگونه گفتوگو کنیم. یعنى اصلاً گفتوگو نحوهاى از زندگى است. دوگونه زندگى کردن داریم:
1) زندگى گفتوگوگرانه؛ 2) زندگى غیر گفتوگوگرانه؛ یعنى یکسویه و متحکمانه.
حتى براى آنکه گفتوگو را بشناسیم و آغاز کنیم و از شرایط گفتوگو آگاه شویم، باید پیشاپیش پا در وادى گفتوگو گذاشته باشیم. حتى اگر بخواهیم گفتوگو را نفى و یا متوقف کنیم، بازهم باید وارد گفتوگو شویم. چه براى اثبات مصلحت گفتوگو و چه براى نفى گفتوگو باید از در گفتوگو درآییم. گفتوگو امرى پایانناپذیر است؛ یعنى همین که وارد گفتوگو شویم، باید ادامه دهیم. پایان دادن به گفتوگو یعنى پایان دادن به حیات گفتوگوگرانه که شأن یک انسان خردورز علمدوست نیست.
هابرماس مىگوید: اگر ما احکام یک گفتوگوى منصفانه و آزادانه را کشف کنیم، احکام و صفات یک جامعه انسانى را کشف کردهایم. آدمى عدالت، آزادى و انسانیت خود را بیش از هر جا در یک گفتوگوى آزادانه، عادلانه و انسانى متجلى مىسازد؛ لذا اگر گفتوگو را خوب بشناسیم، مىتوانیم اوصاف و خصایل یک جامعه انسانى را بشناسیم و به مردم بیاموزیم که چگونه زندگى انسانى و انساننوازى داشته باشند. در گفتوگو طرفین باید از فرصتها، شرایط، امکانات و از حقوق مساوى برخوردار باشند. اگر این تساوى نباشد، آن گفتوگو یک گفتوگوى خردمندانه و ثمربخش نخواهد بود.
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
خود ترازو نشان میدهد که ترازو میزان یا نامیزان است. اگر شما هم خط قرمزى مىدانید، باید در گفتوگو معین کنید. پیشاپیش خط قرمز نهادن و محدودیت نهادن خلاف قاعده گفتوگوست. به رسمیت شناختن رقیب معناى حقیقى و سادهاش این است که همانطور که طرف اول حق سخن گفتن دارد، طرف دوم هم حق سخن گفتن دارد.
اولین کار داشتن چشم و گوش باز مىباشد و این سرمایه، عظیمترین سرمایه آدمى در عرصه گفتوگو است. چنگ و دندان تیز کردن، تعصب ورزیدن و خود را برتر از رقیب دیدن و سخن او را در خور شنیدن ندانستن و قبل از گفتوگو جوابها را آماده داشتن، تصمیمها را گرفتن و بر وفق آنها عمل کردن شأن یک انسان خردورز نیست.
اما گفتوگوى ادیان و فرهنگها و تمدنها چیست و به چه معناست؟ به گمان من بهتر است به جاى «گفتوگوى تمدنها»، واژه «گفتوگوى فرهنگها» را به کار ببرید. مطابق تعریفى که تمدنشناسان دادهاند، تمدنها امور به پایان رسیده هستند. یعنى وقتى فرهنگها از حالت پویایى خارج مىشوند و به حالت ایستایى، رکود و سکون مىرسند، نام تمدن به خود مىگیرند.
اما فرهنگ متعلق به دوران جوشش، بالندگى و زایندگى یک مجموعه است. تمدنها از جنس هویتها هستند و هویتها مثل آن سلطانىهایى هستند که در یک اقلیم نمىگنجند. گفتوگوى تمدنها مثل گفتوگوى ارتشهاست و اینکه بگوییم اشکالى ندارد که ارتشها باهم نجنگند و گفتوگو کنند. این با منطق ارتش منافات دارد. چون تعریف ارتش براى جنگیدن است.
پس از گفتوگوى فرهنگها، به گفتوگوى ادیان که قصه جدىتر و مسألهآفرینترى است مىرسیم؛ براى اینکه دین اساساً براى دینداران یک پدیده تمامشده و نهایتیافته است و مشکل است انسان به یک دیندار بگوید که تو دیندار باش. اما دیندارى که آماده است تا دین خود را فرو نهد و دین دیگرى را انتخاب کند، اصلاً چنین چیزى با منطق دیندارى منافى به نظر مىرسد.
در گفتوگو قصد و هدف اولیه این است که هرکس، حتى به دین X و معتقدات خود واقفتر شود و عمیقتر پى ببرد، از زبان دیگرى وضع خود را بشنود، داورى دیگرى را درباره خود بشنود؛ آنچنان که منطق گفتوگو اقتضا مىکند؛ نه اینکه فقط براى دلخور نشدن دیگرى به حرف او گوش بدهد. باید گفتوگو را با گوش جان شنید.
سؤال این است: براى انسان دیندار که قاعدتاً اهل یقین است، ورود در گفتوگو و در نیمه راه دیدن خویشتن و مستعجلدانستن اعتقادات خود چه وجهى و چه معنایى دارد و آیا این با منطق دیندارى منافات ندارد؟ وقتى یقین با ارزش است که بر یک اساس محکم بنا شدهباشد. یقینى که انسان خردورز تحصیل مىکند، باید مبتنى بر قراین و شواهد باشد. به این معنا هم یقین شرطى است؛ یعنى مشروط بر آن دلایل و قراین است. حال اگر آن دلایل تقویت شود، یقین آدمى تقویت مىشود. لذا یقین هم امر مشروطى است.
پس اشکالى ندارد که یک دیندار متیقن باشد، اما در عین یقین داشتن وارد گفتوگو شود. این با منطق یقینورزى منافات ندارد؛ چون یقین امر مشروطى است؛ مثل احتمال که امر مشروطى است. انسان در گفتوگو آن پایههایى را که بر اثر آن پایهها و به اتکاى آن پایهها به یقین رسیده است، به بحث مىگذارد؛ نه اینکه خود یقین را به بحث بگذارد. یقین بىمقدمه حاصل نشده است. مقدماتى بوده که آدمى را به یقین رسانده است. آن مقدمات همیشه قابل گفتوگو و بحث هستند. البته این متعلق به دیندارى معرفتاندیش است که با دیالوگ گفتوگو، زبان یقین، برهان و با قرینه سر و کار دارد.
براى وارد شدن به گفتوگو باید دغدغههاى یکسان داشت. ممکن است شما در مسائل فرهنگى با فرهنگ دیگرى وارد گفت و گو شوید که اعتقادات، تعهدات و آداب و رسوم و جهانبینى شما را نداشته باشد، اما دغدغه و نگرانىهاى یکسان داشتن شرط ورود در یک گفتوگوست. وقتى که من به منزله یک مسلمان با یک مسیحى به منزله یک دیندار غیر مسلمان گفتوگو مىکنم، فىالمثل بر سر سعادت بشر گفتوگو مىکنیم و سعادت بشر دغدغه مشترک دینداران و یک مفهوم اعم و جامعترى است که همه ادیان در زیر چتر او قرار مىگیرند.
اشاره
سخنان جناب سروش درباره شرایط گفتوگو، لزوم آمادگى طرفین گفتوگو براى پذیرش سخن صواب، دیگرى را یکسره بر باطل ندیدن، پیشاپیش تصمیم خود را نگرفتن، گوش خود را بر سخن دیگران نبستن و... همه درستند و شاید کسى نباشد که در آنها تردید کند؛ اما چند نکته گفتنى نیز وجود دارد که بهاختصار به آنها اشاره مىشود:
1. چنانکه خود آقاى سروش هم قبول دارد، یکى از شرایط گفتوگوى عادلانه، برابرى امکانات در رساندن سخن هر طرف به دیگرى است. آیا مىتوان پذیرفت در جهانى که بیش از 90% امکانات رسانهاى و تبلیغى در اختیار یک طرف گفتوگو قرار دارد، امکان برقرارى گفتوگوى عادلانه میان فرهنگها وجود دارد؟ مثلاً اگر قرار باشد میان فرهنگ اسلامى و فرهنگ سکولار غربى گفتوگویى صورت پذیرد و پیروان هر یک از دو فرهنگ یا ناظران دیگر بخواهند از حقایق جارى در گفتوگو باخبر باشند، آیا مىتوان امید داشت که صداى هر یک از اطراف گفتوگو به یک اندازه به گوش مستمعان برسد؟ این امیدى واهى است. در گفتوگوى درون فرهنگى نیز هنگامى که ابزار رساندن پیام یک طرف با انواع روش هاى تبلیغاتى مسموم از کار افتاده باشد، چگونه مىتوان به حاصل چنین گفتوگویى دل بست؟ بله، در اینجا مىتوان به قدرت طرف مقابل اشاره کرد و گفت که آن طرف زرنگتر و تواناتر است؛ اما نه قدرت بیشتر نشانه حقیقت است و نه کارآمدى بالاتر نشانه صواب منطق است. در اینجاست که قدرتمندان نیز در مقام گفتوگو باید از قدرت یکسویه خود خلع شوند تا در کنار ضعیفان بنشینند و چنگال خود را بر گلوى آنان نفشرند و امکان بیان حقیقت را از آنان سلب ننمایند.
2. نکته دیگر اینکه کسانى که بیشتر شعار خردورزى و آمادگى براى گفتوگو دادهاند، در عمل بیش از همه از این امر پرهیز کردهاند. یک نمونه بارز این مسأله، خود آقاى سروش است که دائماً به صورت یکسویه مطالب خود را القا کرده و از گفتوگوى رو در رو و چهره به چهره پرهیز کرده است. آنجا نیز که گفتوگویى مکتوب رخ داده است، طرف مقابل همواره آماج حملات و طعنهاى ایشان بوده است. البته دیگران نیز در این وادى گام نهادهاند؛ اما از کسى که خود مدعى آداب گفتوگوست، انتظار نمىرود ناقض آن باشد.
3. پایانناپذیرى گفتوگو در نظر آقاى سروش برگرفته از نظریه هرمنوتیکى گادامر است که متن را، اعم از شفاهى یا مکتوب، حامل معنا نمىداند و مفسر را معنابخش به متن برمىشمرد. بر این اساس، انسان همواره در حال گفتوگو با متن (جهان و طبیعت و انسان و متن مکتوب یا شفاهى و ...) است. از آنجا که گفتوگو حاصل فهم انسان از متن است و فهم متن نیز بىپایان است، پس گفتوگوى انسان پایانناپذیر بوده، اقدام و ورود به گفتوگو مستلزم ادامه تا بىنهایت است. با این بیان گرچه مىتوان گفتههاى جناب سروش را بامعنا دانست، اما تا کنون هیچ دلیل قانعکنندهاى بر درستى این نظریه اقامه نشده است.
4. آقاى سروش بدون آنکه معنا و مراد خود را از تمدن و فرهنگ بیان نماید، تمدنها را به ارتشها تشبیه نموده و جنگیدن را اقتضا و منطق ارتش دانسته است و بدین وسیله حکم کرده است که کار تمدنها نیز جنگیدن است، نه گفتوگو کردن. اما این تشبیه درست به نظر نمىرسد. تمدنها، بر خلاف ارتشها، براى جنگیدن درست نشدهاند؛ لذا امکان گفتوگو براى آنها وجود دارد.
همبستگى، 8/6/80
سخن درباره گفتوگو و گفتوگوى ادیان، فرهنگها و تمدنها مىباشد. واژه گفتوگو واژه دلانگیزى است براى اینکه متضمن معناى مشارکت است. دلالت بر آن دارد که اقلاً دو گروه در آن شرکت دارند. وجود دیگرى به رسمیت شناخته مىشود رقابت موضوعیت پیدا مىکند و طرفین رقیب مىتوانند در فضاى عادلانه، منصفانه و آزادانه سخنان یکدیگر را بشنوند.
براى اینکه گفتوگو کنیم باید قبلاً گفتوگو کنیم که بر سر چه چیزى و چگونه گفتوگو کنیم. یعنى اصلاً گفتوگو نحوهاى از زندگى است. دوگونه زندگى کردن داریم:
1) زندگى گفتوگوگرانه؛ 2) زندگى غیر گفتوگوگرانه؛ یعنى یکسویه و متحکمانه.
حتى براى آنکه گفتوگو را بشناسیم و آغاز کنیم و از شرایط گفتوگو آگاه شویم، باید پیشاپیش پا در وادى گفتوگو گذاشته باشیم. حتى اگر بخواهیم گفتوگو را نفى و یا متوقف کنیم، بازهم باید وارد گفتوگو شویم. چه براى اثبات مصلحت گفتوگو و چه براى نفى گفتوگو باید از در گفتوگو درآییم. گفتوگو امرى پایانناپذیر است؛ یعنى همین که وارد گفتوگو شویم، باید ادامه دهیم. پایان دادن به گفتوگو یعنى پایان دادن به حیات گفتوگوگرانه که شأن یک انسان خردورز علمدوست نیست.
هابرماس مىگوید: اگر ما احکام یک گفتوگوى منصفانه و آزادانه را کشف کنیم، احکام و صفات یک جامعه انسانى را کشف کردهایم. آدمى عدالت، آزادى و انسانیت خود را بیش از هر جا در یک گفتوگوى آزادانه، عادلانه و انسانى متجلى مىسازد؛ لذا اگر گفتوگو را خوب بشناسیم، مىتوانیم اوصاف و خصایل یک جامعه انسانى را بشناسیم و به مردم بیاموزیم که چگونه زندگى انسانى و انساننوازى داشته باشند. در گفتوگو طرفین باید از فرصتها، شرایط، امکانات و از حقوق مساوى برخوردار باشند. اگر این تساوى نباشد، آن گفتوگو یک گفتوگوى خردمندانه و ثمربخش نخواهد بود.
هم ترازو را ترازو راست کرد
هم ترازو را ترازو کاست کرد
خود ترازو نشان میدهد که ترازو میزان یا نامیزان است. اگر شما هم خط قرمزى مىدانید، باید در گفتوگو معین کنید. پیشاپیش خط قرمز نهادن و محدودیت نهادن خلاف قاعده گفتوگوست. به رسمیت شناختن رقیب معناى حقیقى و سادهاش این است که همانطور که طرف اول حق سخن گفتن دارد، طرف دوم هم حق سخن گفتن دارد.
اولین کار داشتن چشم و گوش باز مىباشد و این سرمایه، عظیمترین سرمایه آدمى در عرصه گفتوگو است. چنگ و دندان تیز کردن، تعصب ورزیدن و خود را برتر از رقیب دیدن و سخن او را در خور شنیدن ندانستن و قبل از گفتوگو جوابها را آماده داشتن، تصمیمها را گرفتن و بر وفق آنها عمل کردن شأن یک انسان خردورز نیست.
اما گفتوگوى ادیان و فرهنگها و تمدنها چیست و به چه معناست؟ به گمان من بهتر است به جاى «گفتوگوى تمدنها»، واژه «گفتوگوى فرهنگها» را به کار ببرید. مطابق تعریفى که تمدنشناسان دادهاند، تمدنها امور به پایان رسیده هستند. یعنى وقتى فرهنگها از حالت پویایى خارج مىشوند و به حالت ایستایى، رکود و سکون مىرسند، نام تمدن به خود مىگیرند.
اما فرهنگ متعلق به دوران جوشش، بالندگى و زایندگى یک مجموعه است. تمدنها از جنس هویتها هستند و هویتها مثل آن سلطانىهایى هستند که در یک اقلیم نمىگنجند. گفتوگوى تمدنها مثل گفتوگوى ارتشهاست و اینکه بگوییم اشکالى ندارد که ارتشها باهم نجنگند و گفتوگو کنند. این با منطق ارتش منافات دارد. چون تعریف ارتش براى جنگیدن است.
پس از گفتوگوى فرهنگها، به گفتوگوى ادیان که قصه جدىتر و مسألهآفرینترى است مىرسیم؛ براى اینکه دین اساساً براى دینداران یک پدیده تمامشده و نهایتیافته است و مشکل است انسان به یک دیندار بگوید که تو دیندار باش. اما دیندارى که آماده است تا دین خود را فرو نهد و دین دیگرى را انتخاب کند، اصلاً چنین چیزى با منطق دیندارى منافى به نظر مىرسد.
در گفتوگو قصد و هدف اولیه این است که هرکس، حتى به دین X و معتقدات خود واقفتر شود و عمیقتر پى ببرد، از زبان دیگرى وضع خود را بشنود، داورى دیگرى را درباره خود بشنود؛ آنچنان که منطق گفتوگو اقتضا مىکند؛ نه اینکه فقط براى دلخور نشدن دیگرى به حرف او گوش بدهد. باید گفتوگو را با گوش جان شنید.
سؤال این است: براى انسان دیندار که قاعدتاً اهل یقین است، ورود در گفتوگو و در نیمه راه دیدن خویشتن و مستعجلدانستن اعتقادات خود چه وجهى و چه معنایى دارد و آیا این با منطق دیندارى منافات ندارد؟ وقتى یقین با ارزش است که بر یک اساس محکم بنا شدهباشد. یقینى که انسان خردورز تحصیل مىکند، باید مبتنى بر قراین و شواهد باشد. به این معنا هم یقین شرطى است؛ یعنى مشروط بر آن دلایل و قراین است. حال اگر آن دلایل تقویت شود، یقین آدمى تقویت مىشود. لذا یقین هم امر مشروطى است.
پس اشکالى ندارد که یک دیندار متیقن باشد، اما در عین یقین داشتن وارد گفتوگو شود. این با منطق یقینورزى منافات ندارد؛ چون یقین امر مشروطى است؛ مثل احتمال که امر مشروطى است. انسان در گفتوگو آن پایههایى را که بر اثر آن پایهها و به اتکاى آن پایهها به یقین رسیده است، به بحث مىگذارد؛ نه اینکه خود یقین را به بحث بگذارد. یقین بىمقدمه حاصل نشده است. مقدماتى بوده که آدمى را به یقین رسانده است. آن مقدمات همیشه قابل گفتوگو و بحث هستند. البته این متعلق به دیندارى معرفتاندیش است که با دیالوگ گفتوگو، زبان یقین، برهان و با قرینه سر و کار دارد.
براى وارد شدن به گفتوگو باید دغدغههاى یکسان داشت. ممکن است شما در مسائل فرهنگى با فرهنگ دیگرى وارد گفت و گو شوید که اعتقادات، تعهدات و آداب و رسوم و جهانبینى شما را نداشته باشد، اما دغدغه و نگرانىهاى یکسان داشتن شرط ورود در یک گفتوگوست. وقتى که من به منزله یک مسلمان با یک مسیحى به منزله یک دیندار غیر مسلمان گفتوگو مىکنم، فىالمثل بر سر سعادت بشر گفتوگو مىکنیم و سعادت بشر دغدغه مشترک دینداران و یک مفهوم اعم و جامعترى است که همه ادیان در زیر چتر او قرار مىگیرند.
اشاره
سخنان جناب سروش درباره شرایط گفتوگو، لزوم آمادگى طرفین گفتوگو براى پذیرش سخن صواب، دیگرى را یکسره بر باطل ندیدن، پیشاپیش تصمیم خود را نگرفتن، گوش خود را بر سخن دیگران نبستن و... همه درستند و شاید کسى نباشد که در آنها تردید کند؛ اما چند نکته گفتنى نیز وجود دارد که بهاختصار به آنها اشاره مىشود:
1. چنانکه خود آقاى سروش هم قبول دارد، یکى از شرایط گفتوگوى عادلانه، برابرى امکانات در رساندن سخن هر طرف به دیگرى است. آیا مىتوان پذیرفت در جهانى که بیش از 90% امکانات رسانهاى و تبلیغى در اختیار یک طرف گفتوگو قرار دارد، امکان برقرارى گفتوگوى عادلانه میان فرهنگها وجود دارد؟ مثلاً اگر قرار باشد میان فرهنگ اسلامى و فرهنگ سکولار غربى گفتوگویى صورت پذیرد و پیروان هر یک از دو فرهنگ یا ناظران دیگر بخواهند از حقایق جارى در گفتوگو باخبر باشند، آیا مىتوان امید داشت که صداى هر یک از اطراف گفتوگو به یک اندازه به گوش مستمعان برسد؟ این امیدى واهى است. در گفتوگوى درون فرهنگى نیز هنگامى که ابزار رساندن پیام یک طرف با انواع روش هاى تبلیغاتى مسموم از کار افتاده باشد، چگونه مىتوان به حاصل چنین گفتوگویى دل بست؟ بله، در اینجا مىتوان به قدرت طرف مقابل اشاره کرد و گفت که آن طرف زرنگتر و تواناتر است؛ اما نه قدرت بیشتر نشانه حقیقت است و نه کارآمدى بالاتر نشانه صواب منطق است. در اینجاست که قدرتمندان نیز در مقام گفتوگو باید از قدرت یکسویه خود خلع شوند تا در کنار ضعیفان بنشینند و چنگال خود را بر گلوى آنان نفشرند و امکان بیان حقیقت را از آنان سلب ننمایند.
2. نکته دیگر اینکه کسانى که بیشتر شعار خردورزى و آمادگى براى گفتوگو دادهاند، در عمل بیش از همه از این امر پرهیز کردهاند. یک نمونه بارز این مسأله، خود آقاى سروش است که دائماً به صورت یکسویه مطالب خود را القا کرده و از گفتوگوى رو در رو و چهره به چهره پرهیز کرده است. آنجا نیز که گفتوگویى مکتوب رخ داده است، طرف مقابل همواره آماج حملات و طعنهاى ایشان بوده است. البته دیگران نیز در این وادى گام نهادهاند؛ اما از کسى که خود مدعى آداب گفتوگوست، انتظار نمىرود ناقض آن باشد.
3. پایانناپذیرى گفتوگو در نظر آقاى سروش برگرفته از نظریه هرمنوتیکى گادامر است که متن را، اعم از شفاهى یا مکتوب، حامل معنا نمىداند و مفسر را معنابخش به متن برمىشمرد. بر این اساس، انسان همواره در حال گفتوگو با متن (جهان و طبیعت و انسان و متن مکتوب یا شفاهى و ...) است. از آنجا که گفتوگو حاصل فهم انسان از متن است و فهم متن نیز بىپایان است، پس گفتوگوى انسان پایانناپذیر بوده، اقدام و ورود به گفتوگو مستلزم ادامه تا بىنهایت است. با این بیان گرچه مىتوان گفتههاى جناب سروش را بامعنا دانست، اما تا کنون هیچ دلیل قانعکنندهاى بر درستى این نظریه اقامه نشده است.
4. آقاى سروش بدون آنکه معنا و مراد خود را از تمدن و فرهنگ بیان نماید، تمدنها را به ارتشها تشبیه نموده و جنگیدن را اقتضا و منطق ارتش دانسته است و بدین وسیله حکم کرده است که کار تمدنها نیز جنگیدن است، نه گفتوگو کردن. اما این تشبیه درست به نظر نمىرسد. تمدنها، بر خلاف ارتشها، براى جنگیدن درست نشدهاند؛ لذا امکان گفتوگو براى آنها وجود دارد.
همبستگى، 8/6/80