درباره ادعای برتری مردم سالاری دینی؛ تأملی در سخنان محسن قمی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نظریه مردمسالارى دینى چه امتیازاتى بر نظریه دموکراسى دارد؟ آیا این نظریه خودش با دشوارىهایى روبهرو نیست؟ در مقاله زیر که نقدى است بر سخنرانى آقاى محسن قمى، رییس محترم نهاد نمایندگى ولى فقیه در دانگشاهها ادله امتیاز مردمسالارى دینى بر دموکراسى را به چالش کشیده شدهاند.متن
لُبّ مدعاى جناب قمى این است: مردمسالارى دینى، منشور انقلاب اسلامى است. نظریه مردمسالارى دینى، پیشرفتهتر، شفافتر و کارآمدتر از الگوهاى رایج در جهان معاصر، بهویژه دموکراسى غربى است. وى براى اثبات برترى مردمسالارى دینى بر دموکراسى غربى، امتیازات ششگانهاى را برمىشمرد:
«اولین امتیاز این نظریه این است که دموکراسى در ذات خود دچار ابهام فراوان است و از ابتدا با مشکلاتى از قبیل پارادوکس دموکراسى، ستم اکثریت و دیکتاتورى نخبگان مواجه بوده است و لذا قرائتها و تفسیرهاى متفاوتى از آن ارائه شده است. انواع مختلف دموکراسى نخبهگرا، مشارکتى، تکثرگرا و لیبرال دموکراسى، همه شاهد این ابهام درونى دموکراسى است.»
اولاً در این گزارش، فىالواقع به نقص دموکراسى غربى اشاره شده، نه امتیاز مردمسالارى دینى. ثانیاً وجود دموکراسى و قرائتها و تفسیرهاى متفاوت از دموکراسى نمىتواند دلیل بر ابهام درونى و ذاتى دموکراسى باشد؛ بلکه علامت حیات، پویایى و بالندگى و زایندگى آن است و از یک منظر، نه تنها نقص نیست، بلکه قوت بنمایه این نظریه را نشان مىدهد. افزون بر این، مگر نظریه مردمسالارى دینى دچار ابهام درونى و ذاتى نیست و مگر در معرض تکثر قرائتها و تنوع تأثیرها قرار نگرفته است؟ بنا بر یک جمعبندى، هشت یا نه قرائت در باب ولایت فقیه قابل بازشناسى و تمایز است.
از این گذشته، از آنجا که مردمسالارى دینى در هر حال نوعى مردمسالارى (دموکراسى) است، طبیعتاً همه ابهامات و مشکلات مطرح در باب دموکراسى، به مردمسالارى دینى هم سرایت مىکند.
ثالثاً هر نظریهاى مشکلات خاص خود را دارد. هیچ نظریهاى فارغ از اشکال نیست. اگر دموکراسى غربى در دل خود با مشکلات دست و پنجه نرم مىکند، مردمسالارى دینى هم با مشکلات نظرى و عملى خاص خود روبهروست. این طبیعى است که وقتى مردمسالارى متصف یا مقید به وصف یا «قید دینى» مىشود، کار نظریهپردازان دو چندان مىشود؛ آنها از این پس باید چشمى بر مقومات مردمسالارى داشته باشند و چشمى دیگر بر مبانى دینى.
جناب قمى در بیان امتیاز دوم مردمسالارى دینى اظهار مىکند: «گرچه دموکراسى شیوه و روشى براى مراجعه به آراى عمومى است، لکن همواره نوعى عقلانیت در آن نهفته است که این روش را در خدمت به آن عقلانیت مورد بهرهبردارى قرار مىدهد». ایشان در مقام ارائه نمونه مىافزایند: «لیبرالیسم همان پشتوانه عقلانى لیبرال دموکراسى غربى است و به همین جهت ... رابرت نوزیک و هایک تصریح کردهاند که اگر روزى آراى اکثریت معطوف به نفى برخى از اصول لیبرالیسم شود ... ما هرگز رأى اکثریت را نمىپذیریم؛ چون ما به مبانى دموکراسى متعهد هستیم، نه به روشهاى آن». جناب قمى نیک مستحضرند که هیچ چاقویى دسته خود را نمىبرد. مثلاً نقض غرض است که عدهاى رأىگیرى کنند که رأى ارزشى نداشته باشد! طبیعى است که دموکراسى به مثابه یک شیوه و روش، مبتنى بر مبانیى است که التزام به آن در گرو پذیرش آن خواهد بود، نه نفى آن. نمىتوان به آراى عمومى مراجعه کرد تا نفى مراجعه به آراى عمومى را به بحث گذاشت. پارهاى از مبانى دموکراسى، لازمه لاینفک آن است و بدون آن، دموکراسى، دموکراسى نخواهد بود؛ چه دموکراسى دینى و چه غیردینى؛ و نفى آن، دموکراسى و مردمسالارى را از هر نوع که باشد منتفى خواهد کرد.
از فحواى عبارت جناب قمى چنین برمىآید که ایشان گویى نقش مردم و رأى آنها را در مردمسالارى دینى تا آستانه انتخاب نظام اسلامى مىداند و پس از رأى مردم به نظام اسلامى، دین نقش خود را در اداره عمومى اجتماع ایفا خواهد کرد و از آن پس، دیگر رأى مردم نافذ نخواهد بود، مگر در مواردى که وحى در آن خصوص سکوت کرده باشد. جاى پرسش است که حوزه سکوت وحى کجاست؟ وحى هیچگاه حوزه سکوت خود را بهروشنى و صراحت بیان نکرده است و بر اساس آراى مختلف دینپژوهان، دایره سکوت وحى، تنگى و فراخى بسیار مىیابد.
ایشان اظهار مىکنند: «چنانچه تفسیرها و قرائتهاى مختلفى از برخى احکام دینى وجود داشته باشد، مردم با آراى خود در زمینههاى مختلف، قرائت مورد تأیید خود را مشخص خواهند کرد». این سخن حاکى از آن است که آقاى قمى رأى مردم را در ترجیح یک قرائت و تفسیر از احکام دینى نسبت به قرائتها و تفسیرهاى دیگر نافذ مىداند. روشن است که این ملاک نمىتواند مبناى حقانیت یا بطلان یک قرائت از میان قرائتهاى مختلف باشد. حقانیت یا بطلان یک قرائت تابع رأى اکثریت نیست. از این رو سخن آقاى قمى را مىتوان مبتنى بر اصالت نوعى قرارداد اجتماعى دانست.
امتیاز سومى که نامبرده براى مردمسالارى دینى قائلند، پرهیز از تبلیغات مسموم و بهرهبردارى ناصحیح از افکار عمومى است: «امروز افکار عمومى در غرب توسط مؤسسات عظیم اقتصادى جهت داده مىشود. پول، نقش اساسى را در انتخابات ایفا مىکند. امّا در نظریه مردمسالارى دینى، حاکم نه مالک قدرت است و نه اجارهنشین خانه قدرت؛ بلکه صرفاً امانتدار الهى است».
جناب قمى در این بیان مرتکب خلط مقام «تحقق» و «تعریف» و به عبارت دیگر «هست» و «باید» شدهاند. نیمنگاهى به رفتار رسانهها، جناحها و تبلیغات انتخاباتى نامزدهاى انتخاباتى چند سال اخیر تجربه مردمسالارى دینى، کافى است که دریابیم ما تافته جدا بافتهاى از واقعیت موجود غرب نبودهایم. بله، در نمونه آرمانى مردمسالارى دینى، حاکم، امانتدار است و فریب افکار عمومى، هر گونه که باشد، روا نیست؛ چنانکه در نمونه آرمانى دموکراسى غربى - نه در نمونههاى عینى - نیز چنین است. اما در مقام واقع، جناحهاى سیاسى ما هم براى رسیدن به قدرت، رفتار شایسته، سالم و صادقانهاى - آن گونه که باید - با افکار عمومى نداشتهاند.
اشاره
1. نویسنده محترم پارهاى نکات را در توضیح مردمسالارى دینى آوردهاند که موجب روشن شدن برخى زوایاى بحث شده است. یکى از اساسىترین دشوارىهایى که مردمسالارى دینى با آن مواجه است، توجه همزمان به دو جانب دینى بودن و مردمى بودن است که بهمراتب دشوارتر از توجه به یک جانب است. همچنین مىتوان به تعدد و تکثر قرائتها از مردمسالارى دینى اشاره کرد؛ هرچند نمىتوان بر همه این قرائتها مهر تأیید نهاد. اشاره نویسنده محترم به این مطلب که «حقانیت یا بطلان یک قرائت تابع رأى اکثریت نیست»، اشارهاى درست، اما گذراست.
2. نکاتى نیز در این مقاله وجود دارد که حاکى از نوعى شتابزدگى در نقد است. مثلاً این نکته که بیان نواقص و ضعفهاى دموکراسى، امتیاز مردمسالارى دینى نیست، هرچند فى نفسه درست است، اما هنگامى که سخن بر سر مقایسه دو دیدگاه است، اگر یکى از آن دو دیدگاه واجد نقیصهاى باشد که دیگرى فاقد آن است، در این صورت مىتوان آن را دلیل برترى دومى دانست.
3. یک نکته مهم که در مقاله آقاى جلیلى مورد غفلت واقع شده، تفکیک میان دو مفهوم از دموکراسى است. دموکراسى را گاهى به عنوان یک «روش» مورد بحث قرار مىدهند و گاهى به عنوان یک «تفکر». دموکراسى به عنوان یک روش، لااقل در مقام نظر، خالى از هر اندیشهاى فرض مىشود و تلاش مىشود تا آن را سازگار با انواع ایدئولوژىها نشان دهند. اما دموکراسى به عنوان یک اندیشه چنین نیست؛ بلکه در این حال، دموکراسى یک ظرف داراى محتوایى از پیش تعیینشده است که نمىتوان هر نوع اندیشهاى را در آن وارد کرد. اینکه نویسنده محترم مىگوید: «پارهاى از مبانى دموکراسى لازمه لاینفک آن است و بدون آن، دموکراسى، دموکراسى نخواهد بود؛ چه دموکراسى دینى و چه غیردینى؛ و نفى آن، دموکراسى و مردمسالارى را از هر نوع که باشد منتفى خواهد کرد»، تنها در صورتى درست است که دموکراسى را به عنوان یک تفکر در نظر بگیریم؛ اما اگر دموکراسى را به عنوان یک روش ببینیم، آنگاه نمىتوان پذیرفت که مبانى موردنظر نویسنده محترم، از جمله لیبرالیسم، از اجزاى لاینفک دموکراسى باشند و در این صورت، نفى آن مبانى به نفى دموکراسى نمىانجامد. به علاوه، اگر واقعاً این گونه باشد که نویسنده محترم مىگوید، هیچ دلیل قانعکنندهاى وجود ندارد که مردمسالارى دینى را فقط بر پایه مبانى دموکراسى مورد نظر نویسنده بنیان نهیم. مىتوان طرحى نو درانداخت و نوعى مردمسالارى با مبانى و محتوایى غیرلیبرال ایجاد کرد که با فرهنگ دینى پر شده باشد. ظاهراً نویسنده محترم چنین فرضى را نتوانستهاند تصور کنند.(1)
4. جناب آقاى قمى یکى از امتیازهاى مردمسالارى دینى را «پرهیز از تبلیغات مسموم و بهرهبردارى ناصحیح از افکار عمومى» دانستهاند. آقاى جلیلى بر این گفته خرده گرفته و مدعىاند که آقاى قمى مرتکب خلط مقام «تحقق» و «تعریف» شدهاند و در نمونه آرمانى دموکراسى غربى نیز، مانند مردمسالارى دینى، فریب افکار عمومى مجاز نیست؛ چنانکه در نمونههاى عینى و محقق مردمسالارى دینى نیز، مانند دموکراسى غربى، لافزنى و تظاهر و نفاقورزىهاى فصلى و موسمى وجود دارد و تفاوتى میان این دو نظام از این حیث وجود ندارد. اما گویا جناب جلیلى از ماکیاولیسم غربى خبر ندارند یا آن نوع اندیشه را در سامان بخشیدن به اندیشههاى سیاسى دنیاى امروز بىتأثیر پنداشتهاند. نمونه آرمانى دموکراسى غربى در مقام نظر، فارغ از ملاحظات ناظر به قدرت و اخلاق سیاسى ماکیاولى نیست. بنابراین براى دستیابى به قدرت، استفاده از هر ابزارى که بهتر بتواند این نقش را ایفا کند مجاز و مطلوب شمرده مىشود.(2)
در مورد نمونههاى عینى نیز داورى آقاى جلیلى جامع و منصفانه نیست. اگر به نظام مردمسالارى دینى مستقر در جمهورى اسلامى ایران نظرى بیفکنیم و هشت دوره انتخابات ریاست جمهورى را، از باب نمونه، مورد بررسى قرار دهیم ملاحظه خواهیم کرد که اکثر موارد آن، بهویژه آنها که به اوایل انقلاب نزدیکتر بودند، همراه با سلامت و راستى و درستى و اخلاق و از سر تکلیف انجام شده است که در آنها داوطلبان نه با اتکا به ثروت و کثرت تبلیغات و عوامفریبى و دغلکارى، که با توجه به وظیفه و معرفى صادقانه خویش قدم به میدان نهادند. هنوز هم امکان احیاى چنان اخلاقى وجود دارد و مىتوان با نهادینه کردن این اخلاق در قوانین انتخاباتى، از اتکاى انتخابات به قدرتهاى اقتصادى و نیرنگهاى تبلیغاتى جلوگیرى کرد.
پى نوشت:
1) براى دیدن نمونهاى از این فرض، رک.: «حاکمیت دینى ... ، نواندیشان دینى ... ، جنبش اصلاحطلبى»، بازتاب اندیشه (7)، ص 17 و 18.
2) لااقل پارهاى نظریات در اخلاق سیاسى غرب مطرحاند که مىگویند یک سیاستمدار مىتواند کارهایى را انجام بدهد که اگر سیاستمدار نبود اخلاقاً مجاز به انجام دادن آنها نبود؛ مثلاً، مىتواند دروغ بگوید، مردمفریبى کند، خشونت غیرعادلانه بورزد، خلف وعده کند و... ، این مسأله یکى از سه مسأله بسیار مهم اخلاق سیاسى است که معمولاً تحت عنوان مسأله «دستهاى آلوده» )dirty hands( طرح مىشود.
نوروز، 10/5/80
اولاً در این گزارش، فىالواقع به نقص دموکراسى غربى اشاره شده، نه امتیاز مردمسالارى دینى. ثانیاً وجود دموکراسى و قرائتها و تفسیرهاى متفاوت از دموکراسى نمىتواند دلیل بر ابهام درونى و ذاتى دموکراسى باشد؛ بلکه علامت حیات، پویایى و بالندگى و زایندگى آن است و از یک منظر، نه تنها نقص نیست، بلکه قوت بنمایه این نظریه را نشان مىدهد. افزون بر این، مگر نظریه مردمسالارى دینى دچار ابهام درونى و ذاتى نیست و مگر در معرض تکثر قرائتها و تنوع تأثیرها قرار نگرفته است؟ بنا بر یک جمعبندى، هشت یا نه قرائت در باب ولایت فقیه قابل بازشناسى و تمایز است.
از این گذشته، از آنجا که مردمسالارى دینى در هر حال نوعى مردمسالارى (دموکراسى) است، طبیعتاً همه ابهامات و مشکلات مطرح در باب دموکراسى، به مردمسالارى دینى هم سرایت مىکند.
ثالثاً هر نظریهاى مشکلات خاص خود را دارد. هیچ نظریهاى فارغ از اشکال نیست. اگر دموکراسى غربى در دل خود با مشکلات دست و پنجه نرم مىکند، مردمسالارى دینى هم با مشکلات نظرى و عملى خاص خود روبهروست. این طبیعى است که وقتى مردمسالارى متصف یا مقید به وصف یا «قید دینى» مىشود، کار نظریهپردازان دو چندان مىشود؛ آنها از این پس باید چشمى بر مقومات مردمسالارى داشته باشند و چشمى دیگر بر مبانى دینى.
جناب قمى در بیان امتیاز دوم مردمسالارى دینى اظهار مىکند: «گرچه دموکراسى شیوه و روشى براى مراجعه به آراى عمومى است، لکن همواره نوعى عقلانیت در آن نهفته است که این روش را در خدمت به آن عقلانیت مورد بهرهبردارى قرار مىدهد». ایشان در مقام ارائه نمونه مىافزایند: «لیبرالیسم همان پشتوانه عقلانى لیبرال دموکراسى غربى است و به همین جهت ... رابرت نوزیک و هایک تصریح کردهاند که اگر روزى آراى اکثریت معطوف به نفى برخى از اصول لیبرالیسم شود ... ما هرگز رأى اکثریت را نمىپذیریم؛ چون ما به مبانى دموکراسى متعهد هستیم، نه به روشهاى آن». جناب قمى نیک مستحضرند که هیچ چاقویى دسته خود را نمىبرد. مثلاً نقض غرض است که عدهاى رأىگیرى کنند که رأى ارزشى نداشته باشد! طبیعى است که دموکراسى به مثابه یک شیوه و روش، مبتنى بر مبانیى است که التزام به آن در گرو پذیرش آن خواهد بود، نه نفى آن. نمىتوان به آراى عمومى مراجعه کرد تا نفى مراجعه به آراى عمومى را به بحث گذاشت. پارهاى از مبانى دموکراسى، لازمه لاینفک آن است و بدون آن، دموکراسى، دموکراسى نخواهد بود؛ چه دموکراسى دینى و چه غیردینى؛ و نفى آن، دموکراسى و مردمسالارى را از هر نوع که باشد منتفى خواهد کرد.
از فحواى عبارت جناب قمى چنین برمىآید که ایشان گویى نقش مردم و رأى آنها را در مردمسالارى دینى تا آستانه انتخاب نظام اسلامى مىداند و پس از رأى مردم به نظام اسلامى، دین نقش خود را در اداره عمومى اجتماع ایفا خواهد کرد و از آن پس، دیگر رأى مردم نافذ نخواهد بود، مگر در مواردى که وحى در آن خصوص سکوت کرده باشد. جاى پرسش است که حوزه سکوت وحى کجاست؟ وحى هیچگاه حوزه سکوت خود را بهروشنى و صراحت بیان نکرده است و بر اساس آراى مختلف دینپژوهان، دایره سکوت وحى، تنگى و فراخى بسیار مىیابد.
ایشان اظهار مىکنند: «چنانچه تفسیرها و قرائتهاى مختلفى از برخى احکام دینى وجود داشته باشد، مردم با آراى خود در زمینههاى مختلف، قرائت مورد تأیید خود را مشخص خواهند کرد». این سخن حاکى از آن است که آقاى قمى رأى مردم را در ترجیح یک قرائت و تفسیر از احکام دینى نسبت به قرائتها و تفسیرهاى دیگر نافذ مىداند. روشن است که این ملاک نمىتواند مبناى حقانیت یا بطلان یک قرائت از میان قرائتهاى مختلف باشد. حقانیت یا بطلان یک قرائت تابع رأى اکثریت نیست. از این رو سخن آقاى قمى را مىتوان مبتنى بر اصالت نوعى قرارداد اجتماعى دانست.
امتیاز سومى که نامبرده براى مردمسالارى دینى قائلند، پرهیز از تبلیغات مسموم و بهرهبردارى ناصحیح از افکار عمومى است: «امروز افکار عمومى در غرب توسط مؤسسات عظیم اقتصادى جهت داده مىشود. پول، نقش اساسى را در انتخابات ایفا مىکند. امّا در نظریه مردمسالارى دینى، حاکم نه مالک قدرت است و نه اجارهنشین خانه قدرت؛ بلکه صرفاً امانتدار الهى است».
جناب قمى در این بیان مرتکب خلط مقام «تحقق» و «تعریف» و به عبارت دیگر «هست» و «باید» شدهاند. نیمنگاهى به رفتار رسانهها، جناحها و تبلیغات انتخاباتى نامزدهاى انتخاباتى چند سال اخیر تجربه مردمسالارى دینى، کافى است که دریابیم ما تافته جدا بافتهاى از واقعیت موجود غرب نبودهایم. بله، در نمونه آرمانى مردمسالارى دینى، حاکم، امانتدار است و فریب افکار عمومى، هر گونه که باشد، روا نیست؛ چنانکه در نمونه آرمانى دموکراسى غربى - نه در نمونههاى عینى - نیز چنین است. اما در مقام واقع، جناحهاى سیاسى ما هم براى رسیدن به قدرت، رفتار شایسته، سالم و صادقانهاى - آن گونه که باید - با افکار عمومى نداشتهاند.
اشاره
1. نویسنده محترم پارهاى نکات را در توضیح مردمسالارى دینى آوردهاند که موجب روشن شدن برخى زوایاى بحث شده است. یکى از اساسىترین دشوارىهایى که مردمسالارى دینى با آن مواجه است، توجه همزمان به دو جانب دینى بودن و مردمى بودن است که بهمراتب دشوارتر از توجه به یک جانب است. همچنین مىتوان به تعدد و تکثر قرائتها از مردمسالارى دینى اشاره کرد؛ هرچند نمىتوان بر همه این قرائتها مهر تأیید نهاد. اشاره نویسنده محترم به این مطلب که «حقانیت یا بطلان یک قرائت تابع رأى اکثریت نیست»، اشارهاى درست، اما گذراست.
2. نکاتى نیز در این مقاله وجود دارد که حاکى از نوعى شتابزدگى در نقد است. مثلاً این نکته که بیان نواقص و ضعفهاى دموکراسى، امتیاز مردمسالارى دینى نیست، هرچند فى نفسه درست است، اما هنگامى که سخن بر سر مقایسه دو دیدگاه است، اگر یکى از آن دو دیدگاه واجد نقیصهاى باشد که دیگرى فاقد آن است، در این صورت مىتوان آن را دلیل برترى دومى دانست.
3. یک نکته مهم که در مقاله آقاى جلیلى مورد غفلت واقع شده، تفکیک میان دو مفهوم از دموکراسى است. دموکراسى را گاهى به عنوان یک «روش» مورد بحث قرار مىدهند و گاهى به عنوان یک «تفکر». دموکراسى به عنوان یک روش، لااقل در مقام نظر، خالى از هر اندیشهاى فرض مىشود و تلاش مىشود تا آن را سازگار با انواع ایدئولوژىها نشان دهند. اما دموکراسى به عنوان یک اندیشه چنین نیست؛ بلکه در این حال، دموکراسى یک ظرف داراى محتوایى از پیش تعیینشده است که نمىتوان هر نوع اندیشهاى را در آن وارد کرد. اینکه نویسنده محترم مىگوید: «پارهاى از مبانى دموکراسى لازمه لاینفک آن است و بدون آن، دموکراسى، دموکراسى نخواهد بود؛ چه دموکراسى دینى و چه غیردینى؛ و نفى آن، دموکراسى و مردمسالارى را از هر نوع که باشد منتفى خواهد کرد»، تنها در صورتى درست است که دموکراسى را به عنوان یک تفکر در نظر بگیریم؛ اما اگر دموکراسى را به عنوان یک روش ببینیم، آنگاه نمىتوان پذیرفت که مبانى موردنظر نویسنده محترم، از جمله لیبرالیسم، از اجزاى لاینفک دموکراسى باشند و در این صورت، نفى آن مبانى به نفى دموکراسى نمىانجامد. به علاوه، اگر واقعاً این گونه باشد که نویسنده محترم مىگوید، هیچ دلیل قانعکنندهاى وجود ندارد که مردمسالارى دینى را فقط بر پایه مبانى دموکراسى مورد نظر نویسنده بنیان نهیم. مىتوان طرحى نو درانداخت و نوعى مردمسالارى با مبانى و محتوایى غیرلیبرال ایجاد کرد که با فرهنگ دینى پر شده باشد. ظاهراً نویسنده محترم چنین فرضى را نتوانستهاند تصور کنند.(1)
4. جناب آقاى قمى یکى از امتیازهاى مردمسالارى دینى را «پرهیز از تبلیغات مسموم و بهرهبردارى ناصحیح از افکار عمومى» دانستهاند. آقاى جلیلى بر این گفته خرده گرفته و مدعىاند که آقاى قمى مرتکب خلط مقام «تحقق» و «تعریف» شدهاند و در نمونه آرمانى دموکراسى غربى نیز، مانند مردمسالارى دینى، فریب افکار عمومى مجاز نیست؛ چنانکه در نمونههاى عینى و محقق مردمسالارى دینى نیز، مانند دموکراسى غربى، لافزنى و تظاهر و نفاقورزىهاى فصلى و موسمى وجود دارد و تفاوتى میان این دو نظام از این حیث وجود ندارد. اما گویا جناب جلیلى از ماکیاولیسم غربى خبر ندارند یا آن نوع اندیشه را در سامان بخشیدن به اندیشههاى سیاسى دنیاى امروز بىتأثیر پنداشتهاند. نمونه آرمانى دموکراسى غربى در مقام نظر، فارغ از ملاحظات ناظر به قدرت و اخلاق سیاسى ماکیاولى نیست. بنابراین براى دستیابى به قدرت، استفاده از هر ابزارى که بهتر بتواند این نقش را ایفا کند مجاز و مطلوب شمرده مىشود.(2)
در مورد نمونههاى عینى نیز داورى آقاى جلیلى جامع و منصفانه نیست. اگر به نظام مردمسالارى دینى مستقر در جمهورى اسلامى ایران نظرى بیفکنیم و هشت دوره انتخابات ریاست جمهورى را، از باب نمونه، مورد بررسى قرار دهیم ملاحظه خواهیم کرد که اکثر موارد آن، بهویژه آنها که به اوایل انقلاب نزدیکتر بودند، همراه با سلامت و راستى و درستى و اخلاق و از سر تکلیف انجام شده است که در آنها داوطلبان نه با اتکا به ثروت و کثرت تبلیغات و عوامفریبى و دغلکارى، که با توجه به وظیفه و معرفى صادقانه خویش قدم به میدان نهادند. هنوز هم امکان احیاى چنان اخلاقى وجود دارد و مىتوان با نهادینه کردن این اخلاق در قوانین انتخاباتى، از اتکاى انتخابات به قدرتهاى اقتصادى و نیرنگهاى تبلیغاتى جلوگیرى کرد.
پى نوشت:
1) براى دیدن نمونهاى از این فرض، رک.: «حاکمیت دینى ... ، نواندیشان دینى ... ، جنبش اصلاحطلبى»، بازتاب اندیشه (7)، ص 17 و 18.
2) لااقل پارهاى نظریات در اخلاق سیاسى غرب مطرحاند که مىگویند یک سیاستمدار مىتواند کارهایى را انجام بدهد که اگر سیاستمدار نبود اخلاقاً مجاز به انجام دادن آنها نبود؛ مثلاً، مىتواند دروغ بگوید، مردمفریبى کند، خشونت غیرعادلانه بورزد، خلف وعده کند و... ، این مسأله یکى از سه مسأله بسیار مهم اخلاق سیاسى است که معمولاً تحت عنوان مسأله «دستهاى آلوده» )dirty hands( طرح مىشود.
نوروز، 10/5/80