فمینیسم به مثابه فلسفه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مقاله حاضر، برگرفته از فرهنگ فلسفى کمبریج است که با اختصار تمام به مهمترین اندیشههاى رایج فلسفه در حوزه فمینیسم اشاره دارد. فلسفههاى فمینیستى در دهههاى اخیر بسیار گسترش یافته و سایه خود را بر اکثر فلسفههاى مضاف انداخته است. این مقاله بیشتر به دو حوزه معرفتشناسى و فلسفه سیاسى فمینیستى پرداخته است.متن
بحث پیرامون آن دسته از دلمشغولىهاى فلسفى که یکسان بودن تجربه بشر با تجربه جنس مذکر را مردود مىداند، «فلسفه فمینیستى» نامیده مىشود. فلاسفه فمینیست فلسفه سنتى را در زمینههایى به مبارزه مىطلبند که اولاً علایق، هویت و دغدغههاى زنان را جدى نمىگیرد و ثانیاً چگونگى بودن، تفکر و کارآمدى آنان در مقایسه با مردان را به رسمیت نمىشناسد. از آنجا که فرهنگ غرب همواره عقلانیت را با مردانگى و عاطفه را با زنانگى پیوند داده است، معرفتشناسان سنتى اغلب نتیجه گرفتهاند که زنان کمتر از مردان انسان هستند؛ به همین دلیل فیلسوفان فمینیست چنین استدلال مىکنند که عاطفه و استدلال همزیستى مسالمتآمیزى دارند و نقش یکسانى در به وجود آوردن منابع معرفت ایفا مىکنند. همچنین معتقدند معرفت دکارتى از آنجا که طالب یقین و وضوح است، بسیار محدود است. مردم مىخواهند به چیزهایى بیش از علم به وجود خود پى ببرند. آنها مىخواهند بدانند دیگران به چه مىاندیشند و چه چیزى حس مىکنند. فلسفه سنتى علم نیز به اندازهاى که ادعا مىکند عینى نیست. در حالى که فیلسوفان سنتىِ علم معمولاً موفقیت علم را با توانایى دانشمندان در کنترل طبیعت و به زیر سلطه در آوردن و حکومت بر آن مرتبط مىدانند، فلاسفه فمینیستِ علم، موفقیت علم را به توانایى دانشمندان در گوش فرا دادن به انکشاف طبیعت مربوط مىکنند.
فلسفه سیاسى و اجتماعى فمینیسم دو هدف خاص را دنبال مىکند: 1. تبیین این نکته که چرا زنان در موارد بسیارى برخلاف مردان، واپسزده و سرکوب شدهاند و یا ظلم و ستم دیدهاند؛ 2. پیشنهاد راهکارهایى به لحاظ اخلاقى مشروع و به لحاظ سیاسى ممکن براى دستیابى به عدالت، آزادى و برابرى که مردان از آن برخوردارند.
فمینیستهاى تندرو معتقدند که بنیادىترین دلیل ستمدیدگى زنان، تفاوت جنسى آنان و ایفاى نقش مادرى است، در حالى که فمینیستهاى تحلیلگرِ روان، تجارب اولیه دوران کودکى زنان را در این جهت مؤثر مىدانند. فمینیستهاى اگزیستانسیالیست ادعا مىکنند دلیل غایى وابستگى و تابعیت زنان هستىشناسانه است. زنان، «دیگرى» اند و مردان، «خود». مادام که زنان خود را در خود نیابند، تحت تعابیر مردان تعریف خواهند شد. اخیراً فمینیستهاى جامعهگرا تلاش کردهاند این دیدگاههاى متمایز تفکر سیاسى و اجتماعى فمینیستى را به یک کل یکپارچه تبدیل کنند.
جالب اینکه تلاش فمینیستهاى سوسیالیست به منظور بنیاد نهادن یک دیدگاه فمینیستى خاص که قصد دارد نشان دهد زنان دنیا را چگونه مىبینند بىپاسخ نمانده است. فلاسفه پست مدرن این رویکرد را نمونه بارزى از همان تفکر مردانهاى قلمداد مىکنند که به روایت حکایت واحدى در باب واقعیت، حقیقت، معرفت، اخلاق و سیاست بسنده مىکند. روایت چنین حکایت واحدى براى فمنیستهاى پست مدرن نه امکانپذیر است و نه مطلوب. امکانپذیر نیست چرا که تجارب زنان بسته به طبقه، نژاد و چارچوبهاى فرهنگیى که به آن تعلق دارند، از یکدیگر متفاوت مىشود و مطلوب نیست چراکه امر واحد و حقیقت، اسطورههایى هستند که فلسفه سنتى به کار مىبرد تا از طریق آن اصوات کثیر را خاموش کند. فلسفههاى فمینیستى باید «بسیار» باشد، نه «واحد».
البته فیلسوفان فمینیست نگران این نکتهاند که تأکید بیش از حد فلسفه پست مدرن بر تفاوت و رد هر شکل ممکن از وحدت ممکن است به گونهاى لجامگسیختگى سیاسى و عقلانى بینجامد. اگر فلسفه فمینیستى منکر وجود هرگونه چشمانداز و نقطه عزیمت باشد، دیگر بهسختى مىتوان تبیین کرد چه چیزهایى براى زنان به طور خاص و براى انسانها به طور کلى «شایسته» است؛ بنابراین چالش عظیمى که فراروى فلسفههاى فمینیستى قرار مىگیرد، آشتى دادن تنوع و اختلاف با جامعیت و اشتراک خواهد بود.
اشاره
اندیشههاى زنگرایانه که در قرن نوزدهم در قالب جنبشهاى اجتماعى ظهور یافت، در قرن بیستم شکل فلسفى و فکرى به خود گرفت. فیلسوفان فمینیست با همه تنوع و تکثرشان از این رویکرد مشترک برخوردارند که ریشه تبعیضهاى جنسیتى را در بنیانهاى فکرى و فرهنگى مىجویند و راه برونرفت از این مشکل را تجدیدنظر در نگرشهاى سنتى و تأسیس چارچوبها یا دانشهاى نوین مىدانند.(1) این تأملات فلسفى که عمدتاً محصول نیم قرن گذشته است، امروزه از چنان تنوع و اختلافاتى برخوردار است که کمتر مىتوان نظریه یا انگارهاى مشترک را در میان همه آنها نشان داد. چنانکه نویسنده نیز اشاره کرده است، تقابل کنونى در فلسفه فمینیستى، صفبندى دو جریان مدرن و پستمدرن مىباشد. در حالى که مدرنها پروژه یکسانسازى اندیشههاى فمینیستى و بازآفرینى فلسفه زنانهنگر را دنبال مىکنند، پستمدرنها با شعار تکثر و تنوع فرهنگى از نگرش منطقهاى و محیطى به مسأله زنان دفاع مىکنند.
در یک نگاه کلان به تاریخ فمینیسم مىتوان گفت که این اندیشه از یک جنبش اجتماعى به یک جریان فلسفى و در نهایت به حوزه معرفتشناسى گراییده است؛ از این رو بعضى گفتهاند که فمینیسم در آغاز «زن گرا» و سپس «زنانه گرا» و در نهایت «زنانهنگر» گشته است. هرچند موج معرفتشناختى فمینیستى هنوز چندان دستاوردهاى روشنى را عرضه نداشته است، ولى جاى پژوهش و پیگیرى بیشترى دارد.
پی نوشت:
1) براى اطلاعات بیشتر رک.: مقاله «قدرت، جنسیت و شأن اجتماعى و سیاسى زن از دیدگاه امام خمینى» که در همین شماره از بازتاب اندیشه به چاپ رسیده است.
فلسفه سیاسى و اجتماعى فمینیسم دو هدف خاص را دنبال مىکند: 1. تبیین این نکته که چرا زنان در موارد بسیارى برخلاف مردان، واپسزده و سرکوب شدهاند و یا ظلم و ستم دیدهاند؛ 2. پیشنهاد راهکارهایى به لحاظ اخلاقى مشروع و به لحاظ سیاسى ممکن براى دستیابى به عدالت، آزادى و برابرى که مردان از آن برخوردارند.
فمینیستهاى تندرو معتقدند که بنیادىترین دلیل ستمدیدگى زنان، تفاوت جنسى آنان و ایفاى نقش مادرى است، در حالى که فمینیستهاى تحلیلگرِ روان، تجارب اولیه دوران کودکى زنان را در این جهت مؤثر مىدانند. فمینیستهاى اگزیستانسیالیست ادعا مىکنند دلیل غایى وابستگى و تابعیت زنان هستىشناسانه است. زنان، «دیگرى» اند و مردان، «خود». مادام که زنان خود را در خود نیابند، تحت تعابیر مردان تعریف خواهند شد. اخیراً فمینیستهاى جامعهگرا تلاش کردهاند این دیدگاههاى متمایز تفکر سیاسى و اجتماعى فمینیستى را به یک کل یکپارچه تبدیل کنند.
جالب اینکه تلاش فمینیستهاى سوسیالیست به منظور بنیاد نهادن یک دیدگاه فمینیستى خاص که قصد دارد نشان دهد زنان دنیا را چگونه مىبینند بىپاسخ نمانده است. فلاسفه پست مدرن این رویکرد را نمونه بارزى از همان تفکر مردانهاى قلمداد مىکنند که به روایت حکایت واحدى در باب واقعیت، حقیقت، معرفت، اخلاق و سیاست بسنده مىکند. روایت چنین حکایت واحدى براى فمنیستهاى پست مدرن نه امکانپذیر است و نه مطلوب. امکانپذیر نیست چرا که تجارب زنان بسته به طبقه، نژاد و چارچوبهاى فرهنگیى که به آن تعلق دارند، از یکدیگر متفاوت مىشود و مطلوب نیست چراکه امر واحد و حقیقت، اسطورههایى هستند که فلسفه سنتى به کار مىبرد تا از طریق آن اصوات کثیر را خاموش کند. فلسفههاى فمینیستى باید «بسیار» باشد، نه «واحد».
البته فیلسوفان فمینیست نگران این نکتهاند که تأکید بیش از حد فلسفه پست مدرن بر تفاوت و رد هر شکل ممکن از وحدت ممکن است به گونهاى لجامگسیختگى سیاسى و عقلانى بینجامد. اگر فلسفه فمینیستى منکر وجود هرگونه چشمانداز و نقطه عزیمت باشد، دیگر بهسختى مىتوان تبیین کرد چه چیزهایى براى زنان به طور خاص و براى انسانها به طور کلى «شایسته» است؛ بنابراین چالش عظیمى که فراروى فلسفههاى فمینیستى قرار مىگیرد، آشتى دادن تنوع و اختلاف با جامعیت و اشتراک خواهد بود.
اشاره
اندیشههاى زنگرایانه که در قرن نوزدهم در قالب جنبشهاى اجتماعى ظهور یافت، در قرن بیستم شکل فلسفى و فکرى به خود گرفت. فیلسوفان فمینیست با همه تنوع و تکثرشان از این رویکرد مشترک برخوردارند که ریشه تبعیضهاى جنسیتى را در بنیانهاى فکرى و فرهنگى مىجویند و راه برونرفت از این مشکل را تجدیدنظر در نگرشهاى سنتى و تأسیس چارچوبها یا دانشهاى نوین مىدانند.(1) این تأملات فلسفى که عمدتاً محصول نیم قرن گذشته است، امروزه از چنان تنوع و اختلافاتى برخوردار است که کمتر مىتوان نظریه یا انگارهاى مشترک را در میان همه آنها نشان داد. چنانکه نویسنده نیز اشاره کرده است، تقابل کنونى در فلسفه فمینیستى، صفبندى دو جریان مدرن و پستمدرن مىباشد. در حالى که مدرنها پروژه یکسانسازى اندیشههاى فمینیستى و بازآفرینى فلسفه زنانهنگر را دنبال مىکنند، پستمدرنها با شعار تکثر و تنوع فرهنگى از نگرش منطقهاى و محیطى به مسأله زنان دفاع مىکنند.
در یک نگاه کلان به تاریخ فمینیسم مىتوان گفت که این اندیشه از یک جنبش اجتماعى به یک جریان فلسفى و در نهایت به حوزه معرفتشناسى گراییده است؛ از این رو بعضى گفتهاند که فمینیسم در آغاز «زن گرا» و سپس «زنانه گرا» و در نهایت «زنانهنگر» گشته است. هرچند موج معرفتشناختى فمینیستى هنوز چندان دستاوردهاى روشنى را عرضه نداشته است، ولى جاى پژوهش و پیگیرى بیشترى دارد.
پی نوشت:
1) براى اطلاعات بیشتر رک.: مقاله «قدرت، جنسیت و شأن اجتماعى و سیاسى زن از دیدگاه امام خمینى» که در همین شماره از بازتاب اندیشه به چاپ رسیده است.