آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

مقاله حاضر، برگرفته از فرهنگ فلسفى کمبریج است که با اختصار تمام به مهم‏ترین اندیشه‏هاى رایج فلسفه در حوزه فمینیسم اشاره دارد. فلسفه‏هاى فمینیستى در دهه‏هاى اخیر بسیار گسترش یافته و سایه خود را بر اکثر فلسفه‏هاى مضاف انداخته است. این مقاله بیشتر به دو حوزه معرفت‏شناسى و فلسفه سیاسى فمینیستى پرداخته است.

متن

بحث پیرامون آن دسته از دل‏مشغولى‏هاى فلسفى که یکسان بودن تجربه بشر با تجربه جنس مذکر را مردود مى‏داند، «فلسفه فمینیستى» نامیده مى‏شود. فلاسفه فمینیست فلسفه سنتى را در زمینه‏هایى به مبارزه مى‏طلبند که اولاً علایق، هویت و دغدغه‏هاى زنان را جدى نمى‏گیرد و ثانیاً چگونگى بودن، تفکر و کارآمدى آنان در مقایسه با مردان را به رسمیت نمى‏شناسد. از آنجا که فرهنگ غرب همواره عقلانیت را با مردانگى و عاطفه را با زنانگى پیوند داده است، معرفت‏شناسان سنتى اغلب نتیجه گرفته‏اند که زنان کمتر از مردان انسان هستند؛ به همین دلیل فیلسوفان فمینیست چنین استدلال مى‏کنند که عاطفه و استدلال همزیستى مسالمت‏آمیزى دارند و نقش یکسانى در به وجود آوردن منابع معرفت ایفا مى‏کنند. همچنین معتقدند معرفت دکارتى از آنجا که طالب یقین و وضوح است، بسیار محدود است. مردم مى‏خواهند به چیزهایى بیش از علم به وجود خود پى ببرند. آنها مى‏خواهند بدانند دیگران به چه مى‏اندیشند و چه چیزى حس مى‏کنند. فلسفه سنتى علم نیز به اندازه‏اى که ادعا مى‏کند عینى نیست. در حالى که فیلسوفان سنتىِ علم معمولاً موفقیت علم را با توانایى دانشمندان در کنترل طبیعت و به زیر سلطه در آوردن و حکومت بر آن مرتبط مى‏دانند، فلاسفه فمینیستِ علم، موفقیت علم را به توانایى دانشمندان در گوش فرا دادن به انکشاف طبیعت مربوط مى‏کنند.
فلسفه سیاسى و اجتماعى فمینیسم دو هدف خاص را دنبال مى‏کند: 1. تبیین این نکته که چرا زنان در موارد بسیارى برخلاف مردان، واپس‏زده و سرکوب شده‏اند و یا ظلم و ستم دیده‏اند؛ 2. پیشنهاد راهکارهایى به لحاظ اخلاقى مشروع و به لحاظ سیاسى ممکن براى دستیابى به عدالت، آزادى و برابرى که مردان از آن برخوردارند.
فمینیست‏هاى تندرو معتقدند که بنیادى‏ترین دلیل ستم‏دیدگى زنان، تفاوت جنسى آنان و ایفاى نقش مادرى است، در حالى که فمینیست‏هاى تحلیل‏گرِ روان، تجارب اولیه دوران کودکى زنان را در این جهت مؤثر مى‏دانند. فمینیست‏هاى اگزیستانسیالیست ادعا مى‏کنند دلیل غایى وابستگى و تابعیت زنان هستى‏شناسانه است. زنان، «دیگرى» اند و مردان، «خود». مادام که زنان خود را در خود نیابند، تحت تعابیر مردان تعریف خواهند شد. اخیراً فمینیست‏هاى جامعه‏گرا تلاش کرده‏اند این دیدگاه‏هاى متمایز تفکر سیاسى و اجتماعى فمینیستى را به یک کل یک‏پارچه تبدیل کنند.
جالب این‏که تلاش فمینیست‏هاى سوسیالیست به منظور بنیاد نهادن یک دیدگاه فمینیستى خاص که قصد دارد نشان دهد زنان دنیا را چگونه مى‏بینند بى‏پاسخ نمانده است. فلاسفه پست مدرن این رویکرد را نمونه بارزى از همان تفکر مردانه‏اى قلمداد مى‏کنند که به روایت حکایت واحدى در باب واقعیت، حقیقت، معرفت، اخلاق و سیاست بسنده مى‏کند. روایت چنین حکایت واحدى براى فمنیست‏هاى پست مدرن نه امکان‏پذیر است و نه مطلوب. امکان‏پذیر نیست چرا که تجارب زنان بسته به طبقه، نژاد و چارچوب‏هاى فرهنگیى که به آن تعلق دارند، از یکدیگر متفاوت مى‏شود و مطلوب نیست چراکه امر واحد و حقیقت، اسطوره‏هایى هستند که فلسفه سنتى به کار مى‏برد تا از طریق آن اصوات کثیر را خاموش کند. فلسفه‏هاى فمینیستى باید «بسیار» باشد، نه «واحد».
البته فیلسوفان فمینیست نگران این نکته‏اند که تأکید بیش از حد فلسفه پست مدرن بر تفاوت و رد هر شکل ممکن از وحدت ممکن است به گونه‏اى لجام‏گسیختگى سیاسى و عقلانى بینجامد. اگر فلسفه فمینیستى منکر وجود هرگونه چشم‏انداز و نقطه عزیمت باشد، دیگر به‏سختى مى‏توان تبیین کرد چه چیزهایى براى زنان به طور خاص و براى انسان‏ها به طور کلى «شایسته» است؛ بنابراین چالش عظیمى که فراروى فلسفه‏هاى فمینیستى قرار مى‏گیرد، آشتى دادن تنوع و اختلاف با جامعیت و اشتراک خواهد بود.
اشاره‏
اندیشه‏هاى زن‏گرایانه که در قرن نوزدهم در قالب جنبش‏هاى اجتماعى ظهور یافت، در قرن بیستم شکل فلسفى و فکرى به خود گرفت. فیلسوفان فمینیست با همه تنوع و تکثرشان از این رویکرد مشترک برخوردارند که ریشه تبعیض‏هاى جنسیتى را در بنیان‏هاى فکرى و فرهنگى مى‏جویند و راه برون‏رفت از این مشکل را تجدیدنظر در نگرش‏هاى سنتى و تأسیس چارچوب‏ها یا دانش‏هاى نوین مى‏دانند.(1) این تأملات فلسفى که عمدتاً محصول نیم قرن گذشته است، امروزه از چنان تنوع و اختلافاتى برخوردار است که کمتر مى‏توان نظریه یا انگاره‏اى مشترک را در میان همه آنها نشان داد. چنان‏که نویسنده نیز اشاره کرده است، تقابل کنونى در فلسفه فمینیستى، صف‏بندى دو جریان مدرن و پست‏مدرن مى‏باشد. در حالى که مدرن‏ها پروژه یکسان‏سازى اندیشه‏هاى فمینیستى و بازآفرینى فلسفه زنانه‏نگر را دنبال مى‏کنند، پست‏مدرن‏ها با شعار تکثر و تنوع فرهنگى از نگرش منطقه‏اى و محیطى به مسأله زنان دفاع مى‏کنند.
در یک نگاه کلان به تاریخ فمینیسم مى‏توان گفت که این اندیشه از یک جنبش اجتماعى به یک جریان فلسفى و در نهایت به حوزه معرفت‏شناسى گراییده است؛ از این رو بعضى گفته‏اند که فمینیسم در آغاز «زن گرا» و سپس «زنانه گرا» و در نهایت «زنانه‏نگر» گشته است. هرچند موج معرفت‏شناختى فمینیستى هنوز چندان دستاوردهاى روشنى را عرضه نداشته است، ولى جاى پژوهش و پیگیرى بیشترى دارد.
پی نوشت:
1) براى اطلاعات بیشتر رک.: مقاله «قدرت، جنسیت و شأن اجتماعى و سیاسى زن از دیدگاه امام خمینى» که در همین شماره از بازتاب اندیشه به چاپ رسیده است.

تبلیغات