جهانی شدن با عدالت سازگار نیست
آرشیو
چکیده
جان راولز بزرگترین متفکر لیبرال معاصر است که درباره عدالت سخن رانده است. جهانى شدن پدیدهاى قهرى است که ارزیابى آن ناممکن و نامعقول است؛ ولى محتوایى که از این راه در گستره جهانى نهادینه مىشود، اقتصاد، سیاست و فرهنگ لیبرال است. بنابراین جهانى شدن هر چند به خودى خود مىتواند در خدمت عدالت در تعریف راولز باشد، ولى در وضعیت فعلى آن، با اصول عدالت راولزى در تضاد است. گفتوگوى تمدنها امید بیشترى را براى تحقق عدالت اجتماعى ایجاد خواهد کرد.متن
فرض ما بر این است که جهانى شدن یک واقعیت است، نه پدیدهاى موهوم؛ بنابراین شایسته است که از زوایاى مختلف بدان نگریست و با رهیافتهاى مختلفِ جامعهشناختى، روانشناختى، فلسفى و... آن را مورد بررسى قرار داد. پرسش اصلى پژوهش این است که آیا جهانى شدن به طور نسبى به عدالت جهانى خواهد انجامید یا روندى است در جهت بىعدالتى جهانى؟
ادعاى ما در این مقاله این است که جهانى شدن در وضعیت فعلى خود، روندى است در جهت رفع نیازهاى بسیار تجملى و غیراولیه افراد، گروهها و اندک دولتهاى بسیار پیشرفته این امر به بهاى نادیده گرفتن نیازها، حتى نیازهاى درجه اوّل افراد، گروهها و ملتهاى بسیار زیادى است که به لحاظ سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى در وضعیتى نامطلوب قرار دارند.
راولز، به عنوان احیاگر فلسفه سیاسى در نیمه دوم قرن بیستم، مفصلترین بحث را درباره عدالت اجتماعى طرح کرده است. نظریه او داراى ویژگىهاى زیر است:
1. معناى متعارف عدالت، حذف امتیازهاى بىوجه و ایجاد تعادلى واقعى در میان خواستههاى متعارض انسانها در ساختار یک نهاد اجتماعى است.
2. انصاف و بىطرفى، چارچوبى است براى توضیح اصل عدالت؛ در مقابل مکتب سودگرایى که از توجیه این جنبه از عدالت (انصاف) عاجز است. امّا رسیدن به انصاف نیز با قرارداد ممکن است.
3. عدالت به طور مستقیم به نهادهاى اجتماعى مربوط است، نه افراد. اصول عدالت بیانگر محدودیتهایى براى نهادهاى اجتماعى است در چگونگى مشخص کردن مقامها و مناصب از طریق نهادها و تقویت اختیارات و مسؤولیتها و حقوق و تکالیف.
4. عدالت، فضیلت برتر نهادهاى اجتماعى است؛ همانطور که حقیقت براى نظامهاى فکرى چنین است. قوانین و نهادها هر قدر هم کارآمد باشند، اگر غیرعادلانه باشند، باید برکنار شوند.
5 . هر چند راولز خود لیبرالى تمامعیار است، امّا مىخواهد اصول اخلاقى را ثابت کند، فایدهگرایى را نقد کند و در عین حال با اصول لیبرالى آزادى، برابرى و برادرى همراه باشد.
از نظر راولز، «حق» بر «خیر» تقدم دارد. حق پایه عدالت است. خیر امرى شخصى است که با تفاوت افراد ممکن است اختلاف پیدا کند؛ امّا حق امرى جمعى است که با توافق همگانى حاصل مىشود (متن جمعى).
حال چگونه مىتوان به عدالت رسید؟ کانون بحث راولز این است که باید به وضعیت گزینش ایدهآل برسیم تا در آن وضعیت بتوانیم اصول عدالت را انتخاب کنیم. منظور از این وضعیت که آن را «وضعیت اولیه» مىخواند، تصمیمگیرى افراد خردمند و بىطرف (نه گروه خاص، بلکه کلّ جامعه) درباره شکل و اصول عدالت است و این تصمیمگیرى نه بر اساس شناخت منافع، بلکه در پس پرده جهل و نادیدهانگارى خصوصیات و منافع خودشان صورت مىگیرد. فرد در این وضع، واجد اراده عمومى و فارغ از توجه به خصوصیات و منافع فردى است. اگر روند توافق منصفانه باشد، خود به خود نتیجه حاصله منصفانه خواهد بود؛ زیرا چیزى بدون خواست خود فرد در جامعه به او تحمیل نمىشود.
اصول عدالت:
از دیدگاه راولز عدالت بر دو اصل استوار است:
الف) هر شخصى که در یک نهاد اجتماعى شرکت دارد یا تحت تأثیر آن است، نسبت به گستردهترین آزادىها با دیگران حقّى برابر دارد (اصل آزادى برابر). این اصل مستقیماً نتیجه همان وضعیت اولیه است؛ وضعیتى که منافع شخص در پسِ پرده ابهام قرار گرفته است و در نتیجه، عرصه عمومى گسترشیافته و در واقع همگان در محضر عقل عموم قرار گرفتهاند.
ب) نابرابرىها بىوجهند، مگر اینکه این انتظار معقول باشد که این نابرابرىها به نفع همگان باشد و به شرط اینکه مقامات و مناصبى که نابرابرىها بدان وابستهاند یا از طریق آنها مىتوانند حاصل شوند، در اختیار همه باشند. این اصل از دو قسمت تشکیل شده است:
1. نابرابرىهاى اجتماعى باید به گونهاى توزیع شود که محرومترین افراد، بیشترین بهره ممکن را ببرند (نابرابرى به نفع همه).
2. دسترسى به امکانات و مقامات با توجه به فرصتهاى برابر براى همگان میسر باشد (اصل برابرى).
چیستى جهانى شدن:
در تبیین جهانى شدن در چارچوب مکاتب مختلف جامعهشناختى، پاسخهاى متعددى وجود دارد. به خاطر نارسایى دو مکتب رئالیسم و ایدهآلیسم در تبیین این پدیده، در دهه 60 مکتب رفتارگرایى در روابط بینالملل رونق گرفت. رفتارگرایان در رویارویى با فرایند جهانى شدن، در تلاشند به دور از تعلقات ایدئولوژیک، عوامل، ابعاد و پیامدهاى این فرایند را روشن کنند. جهانى شدن در اینجا ناظر به حرکت در مسیر گسترش هر چه بیشتر ارتباطات انسانى در عرصه جهانى است. عوامل این حرکت، دگرگونىهاى اقتصادى، سیاسى، تکنولوژیک، علمى، فرهنگى و... است. برخلاف مکتب رئالیسم، در چارچوب رفتارگرایى، اعتقاد بر این است که در جهان جدید، نظم جهانى مبتنى بر بازیگرى انحصارى دولت - ملتهاى وستفالیایى به هم مىشود و طیفى از بازیگران جدید بینالمللى، از شرکتهاى چند ملیتى گرفته تا سازمانهاى غیردولتى، گروههاى فشار بینالملل، افراد و گروههاى شهروندى براى شرکت در مدیریت جهان پدیدار مىشوند. نظم جهانى بیشتر حالت چند مرکزى به خود مىگیرد. در این میان هر چند دولتها از بازیگران اصلى به حساب مىآیند، به طور فزایندهاى تضعیف مىشوند. جهانى شدن، حاصل تحولات اجتنابناپذیر است و از اراده هرمنوتیک یک یا چند دولت برنخاسته است.
به طور خلاصه، جهانى شدن، بُرد جهانى پیدا کردن مسائل، الگوها و اقدامات گوناگون اجتماعى است. ابزارهایى که این امر را ممکن کرده، پیشرفتهاى به وجود آمده در بخش ارتباطات است. از سوى دیگر، شوراى جهانى شدن را لیبرالیسم اقتصادى، سیاسى و فرهنگى تشکیل مىدهد. با تثبیت روابط سرمایه دارى در جهان فعلى، از جنبه فرهنگى نیز جهان شاهد تسلط تدریجى ارزشهاى فرهنگى آمریکا به عنوان نماد اصلى جهان سرمایهدارى است. به لحاظ سیاسى نیز سست شدن حاکمیت دولتها و محو شدن تدریجى خودمختارى آنها موجب فروپاشى تمایز بین حاکمیت داخلى و خارجى در جهت منافع سرمایهدارى خواهد شد.
ارزیابى جهانى شدن:
ارزیابى درباره خودِ جهانى شدن امرى غیرممکن، بلکه غیرمنطقى و بىمعناست. ارزیابى در مواردى معقول و منطقى است که امکان خواستن یا نخواستن آن وجود داشته باشد. به تعبیر دیگر، جهانى شدن یک روش است و به لحاظ ماهوى خالى از ارزش یا ضدارزش مىباشد؛ بنابراین منظور از ارزیابى، سنجش اخلاقى وضعیتهایى خواهد بود که در مقاطع مختلف، محتواى جهانى شدن را تشکیل مىدهد. به این ترتیب باید دید که آیا لیبرالیسم به عنوان مکتبى که در ابعاد مختلف در سطح جهانى شکل گرفته یا در حال شکلگیرى است، عادلانه است یا غیرعادلانه و چه چیزى مىتواند عادلانه تلقّى شود؟
بنا بر اصل اوّل عدالت راولزى، شکلگیرى یک نهاد وقتى عادلانه خواهد بود که منافع خصوصى در پسِ پرده جهل قرار گیرد و هر کس آزادانه بتواند اهداف خود را دنبال کند و نهاد به وجود آمده به گونهاى نباشد که آزادى آنها را از بین ببرد. اکنون استدلال این است که در جهان رقابتى که تعدّد فرهنگها، مکاتب اقتصادى، سیاسى و اجتماعى را مفروض گرفته، تسلط انحصارى یک فرهنگ، یک کلیّت اقتصادى، یک نظام سیاسى و یک وضعیت اجتماعى، آزادى رقباى خود را از بین مىبرد و آنها را در ساختن نهاد اجتماعىِ جهانى محروم مىکند. بحث دیگر براى ارزیابى، درباره بازدهى نظم فعلى لیبرالیستى جهان است و اینکه چه افراد، گروهها و کشورهایى منفعت مادى و معنوى بیشترى را از آن کسب مىکنند. اگر استدلال تجربى و منطقى هوگولت را بپذیریم، جهانى شدن فعلى، اصل دوم راولز را نیز مخدوش مىکند. براساس استدلال او، شکل جدید سرمایهدارى موجب بدهکارى بیشتر کشورهاى توسعه نیافته شده است و این کشورها در چنبره یک وامدارى تصاعدى قرار گرفتهاند. مهندسى اجتماعى سرمایهدارى به جاى زیر بار گرفتن بیشتر سرمایهدارى، از خصلت طردکنندگى برخوردار است. تنها تحول مثبتى که در جهانى شدن کنونى به طور نسبى صورت گرفته، پراکنده شدن مرکز (دولتهاى سرمایهدار) و پیدایش سرمایهدارى و توسعه اقتصادى در بعضى از کشورهاى جهان سوم است؛ ولى همین نیز دو تحول منفى را همزمان تولید کرده است: از یک سو فقر و بىعدالتى را در کشورهاى مرکز نیز به صورت بالفعل یا بالقوه به وجود آورده است و از سوى دیگر، درون همان کشورهایى که به مقام مرکزیت رسیدهاند، پیرامونىهایى را موجب گشته است.
با این حال، جهانى شدن به عنوان یک قالب، وسیله و زمینه مناسبى است براى امکان تحقق عدالت اجتماعى جهانى. بدون شک دورههاى قبل از جهانى شدن، به لحاظ عدالت اجتماعى نتیجهاى بهتر از این دوره را نخواهد داشت. جهانى شدن به عنوان دورهاى جدید که پیشرفتهاى تکنولوژیک در حوزه ارتباطات مسائل غیرجهانى را داراى بُردى جهانى کرده است، این زمینه را فراهم مىکند که جهانیان آسانتر از گذشته به اهداف مشترک خود دست یابند. به نظر مىرسد فکر کردن به الگوى آلترناتیو سرمایهدارى جهانى با عنوان «گفتوگوى تمدنها» که امروزه جریانى معارض با چیزى است که در واقعیت اجتماعى جهانى تحقق یافته، امید بیشترى را براى تحقق عدالت اجتماعى با دیدگاه جان راولز ایجاد خواهد کرد. اساس این الگو، احترامگذارى به تمدنها، دیدگاهها، فرهنگها، مذاهب و مکتبهاى مختلف اجتماعى در مشارکت و ساختن نهاد اجتماعى جهانى و نیز دخالت مستمر و فعالانه آنها به عنوان بازیگرانى که طبق نظریه جان راولز باید در این امور از آزادى مساوى برخوردار باشند، تلقى مىشود.
اشاره
مقاله حاضر تنها در چارچوب یک تعریف لیبرالى از عدالت به بررسى مسأله جهانى شدن پرداخته و اثبات کرده است که جهانى شدن حتى از چنین منظرى هم با عدالت ناسازگار مىنماید. در این پژوهش، تلاشِ سودمند و استوارى در جهت تحلیل و بازشناسى این پدیده نوین صورت گرفته است که با تأمل بیشتر و ملاحظاتى دیگر مىتواند به گفتمان انتقادى تازهاى که در عرصه مناسبات بینالملل در حال شکلگیرى است، کمک کند. در اینجا به چند نکته کوتاه اشاره مىکنیم:
1. هرچند دیدگاه راولز در زمینه عدالت در دهههاى اخیر شهرت بسیارى یافته است، امّا این تعریف، خود بر پایه تفکر اومانیستى و لیبرالیستى غرب بنیاد گشته و در یک تحلیل دقیق نمىتواند از منطق عدالتخواهى دفاع کند. بهتر است که به جاى تکیه بر مفاهیم لرزان و ناشفافى که امثال راولز ارائه کردهاند، بر تعریف استوارتر و ژرفترى از عدالت به ارزیابى پدیده جهانى شدن بپردازیم. از این طریق است که مىتوان از حصار تنگ فرهنگ لیبرال دموکراسى که خود زاییده پدیده جهانى شدن است بیرون آمد و به تولید نگرش نوین و تئورى تازهاى در این باره پرداخت. امروزه انتقادات بسیارى بر نظریه راولز وارد شده است. به نظر مىرسد که نویسنده محترم بیش از حد به این نظریه تکیه و اعتماد کرده است. نقد دیدگاه راولز نیازمند مجال دیگرى است؛ ولى از نظر عملى و کاربردى دستکم این پرسش را باید مطرح کرد که در جهانى که ارزشهاى اخلاقى و دینى رها گشته و انسان تنها بر پایه انگیزهها و اندیشههاى مادى و دنیوى و با آزادى کامل تلاش مىکند، چگونه مىتوان وضعیت گزینش ایدهآلى ایجاد کرد که انسان بدون توجه به منافع فردى و گروهى به بناى نهادهاى عادلانه همت گمارد؟ طبیعى است که در تعارض میان این آرمان ذهنى با واقعیت مادى دنیاى مدرن، عدالت تنها به عنوان یک آرزوى بشرى قابل طرح است.
2. نویسنده محترم بهخوبى به محتواى سرمایهسالارى پدیده جهانى شدن در وضعیت کنونى اشاره کرده؛ امّا در ارزیابى خود جهانى شدن را «امرى غیرممکن، بلکه غیرمنطقى و بىمعنا» دانسته و افزوده است: «ارزیابى در مواردى معقول و منطقى است که امکان خواستن یا نخواستن آن وجود داشته باشد». هر چند در این نکته حقایقى نهفته است امّا این سخن از جهاتى مورد تردید است:
الف) اینکه نویسنده میان اصل جهانى شدن و محتواى آن تفکیک کرده است، چندان پسندیده نیست. این تفکیک تنها زمانى پذیرفته است که جهانى شدن را صرفاً به معناى حرکت در مسیر گسترش هر چه بیشتر ارتباطات انسانى در عرصه جهانى بدانیم؛ ولى چندان که پیداست این مفهوم آن قدر کلّى و انتزاعى است که نه تنها نمىتوان آن را ارزیابى کرد، بلکه هیچ توضیح و تبیین روشنى را ارائه نمىکند. جهانى شدن، در عینیت به ساختارها، روشها و مؤلفههاى آن تعریف مىشود که همگى با عناصر محتوایى پیوند نزدیک و متقابل دارد؛ بنابراین باید پدیده جهانى شدن را به صورت یک مجموعه همگن نگریست و آن را به صورت کلّى مورد ارزیابى قرار داد.
ب) درست است که ارزیابى اخلاقى نسبت به بسیارى از پدیدههاى طبیعى و غیرارادى ناممکن و بىمعنا است، امّا باید دانست که ارزیابى همیشه جنبه اخلاقى و دستورى ندارد؛ بلکه با معیارهاى دیگر نیز مىتوان درباره درستى یا نادرستى یک پدیده قهرى و طبیعى داورى کرد. وانگهى، یک پدیده غیرارادى اگرچه از نظر اسباب و عوامل آن (حُسن فاعلى) قابل داورى نیست، امّا گاه به لحاظ خود عمل یا آثار و پیامدهاى آن (حُسن فعلى) مىتواند مورد قضاوت قرار گیرد. براى مثال، هنگامى که کسى ناآگاهانه و ناخواسته به عملى اقدام مىکند که به مرگ انسانها مىانجامد، یا هنگامى که زلزلهاى رخ مىدهد و شهرى را ویران مىکند، این فاجعهها به خودى خود امرى ناپسند است و تلاشهاى بسیارى صورت مىگیرد تا از وقوع چنین رخدادهایى جلوگیرى شود. این موضوع به طور مفصل در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار گرفته است.
ج) تاکنون همگام با نویسنده محترم فرض مىکردیم که اصل جهانى شدن یک پدیده قهرى و جبرى است؛ ولى در این نکته نیز تردیدهاى فراوان وجود دارد. درست است که بسیارى از آدمیان در فرایند جهانى شدن نقش ندارند، امّا این بدان معنا نیست که جهانى شدن یک امر غیرانسانى و بیرون از اختیار همه آدمیان است. حتى اگر جهانى شدن را به معناى گسترش ارتباطات در پهنه جهان بدانیم، بدیهى است که ایجاد ارتباط و تولید تکنولوژى ارتباطات، فعالیتى است که به طور عمده توسط انسان و با اراده و آگاهى او صورت مىپذیرد.
گفتنى است نویسنده محترم در پایان مقاله به ارزیابى اصل جهانى شدن پرداخته و نگاشته است: «با این حال، جهانى شدن به عنوان یک قالب، وسیله و زمینه مناسبى است براى امکان تحقق عدالت اجتماعى جهانى».
3. نویسنده مقاله، گفتوگوى تمدنها را آلترناتیو سرمایهدارى جهانى معرفى کرده و آن را زمینهاى براى تحقق عدالت در مفهوم راولزى دانسته است. البته وى توضیح کافى در این زمینه ارائه نکرده است، امّا مىتوان یادآورى کرد که براى عنوان «گفتوگوى تمدنها» تاکنون دهها قرائت و تعریف ارائه شده است که تا ابعاد این موضوع بهدرستى تبیین نشود، نباید در این باره شتابزده داورى کرد. آنچه مىتوان گفت این است که گفتوگوى تمدنها، بسته به تعریف و اهداف آن و نیز بسته به زمینهها و ظرفیتهاى اجتماعى و فرهنگى جهان، مىتواند کارکردها و پیامدهاى مختلفى داشته باشد؛ بنابراین اینکه گمان شود گفتوگوى تمدنها «جریان معارض با آنچه در واقعیت اجتماعى جهانى» است، اندکى ساده و سطحى مىنماید.
جام جم، 17 و 21/4/80
ادعاى ما در این مقاله این است که جهانى شدن در وضعیت فعلى خود، روندى است در جهت رفع نیازهاى بسیار تجملى و غیراولیه افراد، گروهها و اندک دولتهاى بسیار پیشرفته این امر به بهاى نادیده گرفتن نیازها، حتى نیازهاى درجه اوّل افراد، گروهها و ملتهاى بسیار زیادى است که به لحاظ سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و اقتصادى در وضعیتى نامطلوب قرار دارند.
راولز، به عنوان احیاگر فلسفه سیاسى در نیمه دوم قرن بیستم، مفصلترین بحث را درباره عدالت اجتماعى طرح کرده است. نظریه او داراى ویژگىهاى زیر است:
1. معناى متعارف عدالت، حذف امتیازهاى بىوجه و ایجاد تعادلى واقعى در میان خواستههاى متعارض انسانها در ساختار یک نهاد اجتماعى است.
2. انصاف و بىطرفى، چارچوبى است براى توضیح اصل عدالت؛ در مقابل مکتب سودگرایى که از توجیه این جنبه از عدالت (انصاف) عاجز است. امّا رسیدن به انصاف نیز با قرارداد ممکن است.
3. عدالت به طور مستقیم به نهادهاى اجتماعى مربوط است، نه افراد. اصول عدالت بیانگر محدودیتهایى براى نهادهاى اجتماعى است در چگونگى مشخص کردن مقامها و مناصب از طریق نهادها و تقویت اختیارات و مسؤولیتها و حقوق و تکالیف.
4. عدالت، فضیلت برتر نهادهاى اجتماعى است؛ همانطور که حقیقت براى نظامهاى فکرى چنین است. قوانین و نهادها هر قدر هم کارآمد باشند، اگر غیرعادلانه باشند، باید برکنار شوند.
5 . هر چند راولز خود لیبرالى تمامعیار است، امّا مىخواهد اصول اخلاقى را ثابت کند، فایدهگرایى را نقد کند و در عین حال با اصول لیبرالى آزادى، برابرى و برادرى همراه باشد.
از نظر راولز، «حق» بر «خیر» تقدم دارد. حق پایه عدالت است. خیر امرى شخصى است که با تفاوت افراد ممکن است اختلاف پیدا کند؛ امّا حق امرى جمعى است که با توافق همگانى حاصل مىشود (متن جمعى).
حال چگونه مىتوان به عدالت رسید؟ کانون بحث راولز این است که باید به وضعیت گزینش ایدهآل برسیم تا در آن وضعیت بتوانیم اصول عدالت را انتخاب کنیم. منظور از این وضعیت که آن را «وضعیت اولیه» مىخواند، تصمیمگیرى افراد خردمند و بىطرف (نه گروه خاص، بلکه کلّ جامعه) درباره شکل و اصول عدالت است و این تصمیمگیرى نه بر اساس شناخت منافع، بلکه در پس پرده جهل و نادیدهانگارى خصوصیات و منافع خودشان صورت مىگیرد. فرد در این وضع، واجد اراده عمومى و فارغ از توجه به خصوصیات و منافع فردى است. اگر روند توافق منصفانه باشد، خود به خود نتیجه حاصله منصفانه خواهد بود؛ زیرا چیزى بدون خواست خود فرد در جامعه به او تحمیل نمىشود.
اصول عدالت:
از دیدگاه راولز عدالت بر دو اصل استوار است:
الف) هر شخصى که در یک نهاد اجتماعى شرکت دارد یا تحت تأثیر آن است، نسبت به گستردهترین آزادىها با دیگران حقّى برابر دارد (اصل آزادى برابر). این اصل مستقیماً نتیجه همان وضعیت اولیه است؛ وضعیتى که منافع شخص در پسِ پرده ابهام قرار گرفته است و در نتیجه، عرصه عمومى گسترشیافته و در واقع همگان در محضر عقل عموم قرار گرفتهاند.
ب) نابرابرىها بىوجهند، مگر اینکه این انتظار معقول باشد که این نابرابرىها به نفع همگان باشد و به شرط اینکه مقامات و مناصبى که نابرابرىها بدان وابستهاند یا از طریق آنها مىتوانند حاصل شوند، در اختیار همه باشند. این اصل از دو قسمت تشکیل شده است:
1. نابرابرىهاى اجتماعى باید به گونهاى توزیع شود که محرومترین افراد، بیشترین بهره ممکن را ببرند (نابرابرى به نفع همه).
2. دسترسى به امکانات و مقامات با توجه به فرصتهاى برابر براى همگان میسر باشد (اصل برابرى).
چیستى جهانى شدن:
در تبیین جهانى شدن در چارچوب مکاتب مختلف جامعهشناختى، پاسخهاى متعددى وجود دارد. به خاطر نارسایى دو مکتب رئالیسم و ایدهآلیسم در تبیین این پدیده، در دهه 60 مکتب رفتارگرایى در روابط بینالملل رونق گرفت. رفتارگرایان در رویارویى با فرایند جهانى شدن، در تلاشند به دور از تعلقات ایدئولوژیک، عوامل، ابعاد و پیامدهاى این فرایند را روشن کنند. جهانى شدن در اینجا ناظر به حرکت در مسیر گسترش هر چه بیشتر ارتباطات انسانى در عرصه جهانى است. عوامل این حرکت، دگرگونىهاى اقتصادى، سیاسى، تکنولوژیک، علمى، فرهنگى و... است. برخلاف مکتب رئالیسم، در چارچوب رفتارگرایى، اعتقاد بر این است که در جهان جدید، نظم جهانى مبتنى بر بازیگرى انحصارى دولت - ملتهاى وستفالیایى به هم مىشود و طیفى از بازیگران جدید بینالمللى، از شرکتهاى چند ملیتى گرفته تا سازمانهاى غیردولتى، گروههاى فشار بینالملل، افراد و گروههاى شهروندى براى شرکت در مدیریت جهان پدیدار مىشوند. نظم جهانى بیشتر حالت چند مرکزى به خود مىگیرد. در این میان هر چند دولتها از بازیگران اصلى به حساب مىآیند، به طور فزایندهاى تضعیف مىشوند. جهانى شدن، حاصل تحولات اجتنابناپذیر است و از اراده هرمنوتیک یک یا چند دولت برنخاسته است.
به طور خلاصه، جهانى شدن، بُرد جهانى پیدا کردن مسائل، الگوها و اقدامات گوناگون اجتماعى است. ابزارهایى که این امر را ممکن کرده، پیشرفتهاى به وجود آمده در بخش ارتباطات است. از سوى دیگر، شوراى جهانى شدن را لیبرالیسم اقتصادى، سیاسى و فرهنگى تشکیل مىدهد. با تثبیت روابط سرمایه دارى در جهان فعلى، از جنبه فرهنگى نیز جهان شاهد تسلط تدریجى ارزشهاى فرهنگى آمریکا به عنوان نماد اصلى جهان سرمایهدارى است. به لحاظ سیاسى نیز سست شدن حاکمیت دولتها و محو شدن تدریجى خودمختارى آنها موجب فروپاشى تمایز بین حاکمیت داخلى و خارجى در جهت منافع سرمایهدارى خواهد شد.
ارزیابى جهانى شدن:
ارزیابى درباره خودِ جهانى شدن امرى غیرممکن، بلکه غیرمنطقى و بىمعناست. ارزیابى در مواردى معقول و منطقى است که امکان خواستن یا نخواستن آن وجود داشته باشد. به تعبیر دیگر، جهانى شدن یک روش است و به لحاظ ماهوى خالى از ارزش یا ضدارزش مىباشد؛ بنابراین منظور از ارزیابى، سنجش اخلاقى وضعیتهایى خواهد بود که در مقاطع مختلف، محتواى جهانى شدن را تشکیل مىدهد. به این ترتیب باید دید که آیا لیبرالیسم به عنوان مکتبى که در ابعاد مختلف در سطح جهانى شکل گرفته یا در حال شکلگیرى است، عادلانه است یا غیرعادلانه و چه چیزى مىتواند عادلانه تلقّى شود؟
بنا بر اصل اوّل عدالت راولزى، شکلگیرى یک نهاد وقتى عادلانه خواهد بود که منافع خصوصى در پسِ پرده جهل قرار گیرد و هر کس آزادانه بتواند اهداف خود را دنبال کند و نهاد به وجود آمده به گونهاى نباشد که آزادى آنها را از بین ببرد. اکنون استدلال این است که در جهان رقابتى که تعدّد فرهنگها، مکاتب اقتصادى، سیاسى و اجتماعى را مفروض گرفته، تسلط انحصارى یک فرهنگ، یک کلیّت اقتصادى، یک نظام سیاسى و یک وضعیت اجتماعى، آزادى رقباى خود را از بین مىبرد و آنها را در ساختن نهاد اجتماعىِ جهانى محروم مىکند. بحث دیگر براى ارزیابى، درباره بازدهى نظم فعلى لیبرالیستى جهان است و اینکه چه افراد، گروهها و کشورهایى منفعت مادى و معنوى بیشترى را از آن کسب مىکنند. اگر استدلال تجربى و منطقى هوگولت را بپذیریم، جهانى شدن فعلى، اصل دوم راولز را نیز مخدوش مىکند. براساس استدلال او، شکل جدید سرمایهدارى موجب بدهکارى بیشتر کشورهاى توسعه نیافته شده است و این کشورها در چنبره یک وامدارى تصاعدى قرار گرفتهاند. مهندسى اجتماعى سرمایهدارى به جاى زیر بار گرفتن بیشتر سرمایهدارى، از خصلت طردکنندگى برخوردار است. تنها تحول مثبتى که در جهانى شدن کنونى به طور نسبى صورت گرفته، پراکنده شدن مرکز (دولتهاى سرمایهدار) و پیدایش سرمایهدارى و توسعه اقتصادى در بعضى از کشورهاى جهان سوم است؛ ولى همین نیز دو تحول منفى را همزمان تولید کرده است: از یک سو فقر و بىعدالتى را در کشورهاى مرکز نیز به صورت بالفعل یا بالقوه به وجود آورده است و از سوى دیگر، درون همان کشورهایى که به مقام مرکزیت رسیدهاند، پیرامونىهایى را موجب گشته است.
با این حال، جهانى شدن به عنوان یک قالب، وسیله و زمینه مناسبى است براى امکان تحقق عدالت اجتماعى جهانى. بدون شک دورههاى قبل از جهانى شدن، به لحاظ عدالت اجتماعى نتیجهاى بهتر از این دوره را نخواهد داشت. جهانى شدن به عنوان دورهاى جدید که پیشرفتهاى تکنولوژیک در حوزه ارتباطات مسائل غیرجهانى را داراى بُردى جهانى کرده است، این زمینه را فراهم مىکند که جهانیان آسانتر از گذشته به اهداف مشترک خود دست یابند. به نظر مىرسد فکر کردن به الگوى آلترناتیو سرمایهدارى جهانى با عنوان «گفتوگوى تمدنها» که امروزه جریانى معارض با چیزى است که در واقعیت اجتماعى جهانى تحقق یافته، امید بیشترى را براى تحقق عدالت اجتماعى با دیدگاه جان راولز ایجاد خواهد کرد. اساس این الگو، احترامگذارى به تمدنها، دیدگاهها، فرهنگها، مذاهب و مکتبهاى مختلف اجتماعى در مشارکت و ساختن نهاد اجتماعى جهانى و نیز دخالت مستمر و فعالانه آنها به عنوان بازیگرانى که طبق نظریه جان راولز باید در این امور از آزادى مساوى برخوردار باشند، تلقى مىشود.
اشاره
مقاله حاضر تنها در چارچوب یک تعریف لیبرالى از عدالت به بررسى مسأله جهانى شدن پرداخته و اثبات کرده است که جهانى شدن حتى از چنین منظرى هم با عدالت ناسازگار مىنماید. در این پژوهش، تلاشِ سودمند و استوارى در جهت تحلیل و بازشناسى این پدیده نوین صورت گرفته است که با تأمل بیشتر و ملاحظاتى دیگر مىتواند به گفتمان انتقادى تازهاى که در عرصه مناسبات بینالملل در حال شکلگیرى است، کمک کند. در اینجا به چند نکته کوتاه اشاره مىکنیم:
1. هرچند دیدگاه راولز در زمینه عدالت در دهههاى اخیر شهرت بسیارى یافته است، امّا این تعریف، خود بر پایه تفکر اومانیستى و لیبرالیستى غرب بنیاد گشته و در یک تحلیل دقیق نمىتواند از منطق عدالتخواهى دفاع کند. بهتر است که به جاى تکیه بر مفاهیم لرزان و ناشفافى که امثال راولز ارائه کردهاند، بر تعریف استوارتر و ژرفترى از عدالت به ارزیابى پدیده جهانى شدن بپردازیم. از این طریق است که مىتوان از حصار تنگ فرهنگ لیبرال دموکراسى که خود زاییده پدیده جهانى شدن است بیرون آمد و به تولید نگرش نوین و تئورى تازهاى در این باره پرداخت. امروزه انتقادات بسیارى بر نظریه راولز وارد شده است. به نظر مىرسد که نویسنده محترم بیش از حد به این نظریه تکیه و اعتماد کرده است. نقد دیدگاه راولز نیازمند مجال دیگرى است؛ ولى از نظر عملى و کاربردى دستکم این پرسش را باید مطرح کرد که در جهانى که ارزشهاى اخلاقى و دینى رها گشته و انسان تنها بر پایه انگیزهها و اندیشههاى مادى و دنیوى و با آزادى کامل تلاش مىکند، چگونه مىتوان وضعیت گزینش ایدهآلى ایجاد کرد که انسان بدون توجه به منافع فردى و گروهى به بناى نهادهاى عادلانه همت گمارد؟ طبیعى است که در تعارض میان این آرمان ذهنى با واقعیت مادى دنیاى مدرن، عدالت تنها به عنوان یک آرزوى بشرى قابل طرح است.
2. نویسنده محترم بهخوبى به محتواى سرمایهسالارى پدیده جهانى شدن در وضعیت کنونى اشاره کرده؛ امّا در ارزیابى خود جهانى شدن را «امرى غیرممکن، بلکه غیرمنطقى و بىمعنا» دانسته و افزوده است: «ارزیابى در مواردى معقول و منطقى است که امکان خواستن یا نخواستن آن وجود داشته باشد». هر چند در این نکته حقایقى نهفته است امّا این سخن از جهاتى مورد تردید است:
الف) اینکه نویسنده میان اصل جهانى شدن و محتواى آن تفکیک کرده است، چندان پسندیده نیست. این تفکیک تنها زمانى پذیرفته است که جهانى شدن را صرفاً به معناى حرکت در مسیر گسترش هر چه بیشتر ارتباطات انسانى در عرصه جهانى بدانیم؛ ولى چندان که پیداست این مفهوم آن قدر کلّى و انتزاعى است که نه تنها نمىتوان آن را ارزیابى کرد، بلکه هیچ توضیح و تبیین روشنى را ارائه نمىکند. جهانى شدن، در عینیت به ساختارها، روشها و مؤلفههاى آن تعریف مىشود که همگى با عناصر محتوایى پیوند نزدیک و متقابل دارد؛ بنابراین باید پدیده جهانى شدن را به صورت یک مجموعه همگن نگریست و آن را به صورت کلّى مورد ارزیابى قرار داد.
ب) درست است که ارزیابى اخلاقى نسبت به بسیارى از پدیدههاى طبیعى و غیرارادى ناممکن و بىمعنا است، امّا باید دانست که ارزیابى همیشه جنبه اخلاقى و دستورى ندارد؛ بلکه با معیارهاى دیگر نیز مىتوان درباره درستى یا نادرستى یک پدیده قهرى و طبیعى داورى کرد. وانگهى، یک پدیده غیرارادى اگرچه از نظر اسباب و عوامل آن (حُسن فاعلى) قابل داورى نیست، امّا گاه به لحاظ خود عمل یا آثار و پیامدهاى آن (حُسن فعلى) مىتواند مورد قضاوت قرار گیرد. براى مثال، هنگامى که کسى ناآگاهانه و ناخواسته به عملى اقدام مىکند که به مرگ انسانها مىانجامد، یا هنگامى که زلزلهاى رخ مىدهد و شهرى را ویران مىکند، این فاجعهها به خودى خود امرى ناپسند است و تلاشهاى بسیارى صورت مىگیرد تا از وقوع چنین رخدادهایى جلوگیرى شود. این موضوع به طور مفصل در فلسفه اخلاق مورد بحث قرار گرفته است.
ج) تاکنون همگام با نویسنده محترم فرض مىکردیم که اصل جهانى شدن یک پدیده قهرى و جبرى است؛ ولى در این نکته نیز تردیدهاى فراوان وجود دارد. درست است که بسیارى از آدمیان در فرایند جهانى شدن نقش ندارند، امّا این بدان معنا نیست که جهانى شدن یک امر غیرانسانى و بیرون از اختیار همه آدمیان است. حتى اگر جهانى شدن را به معناى گسترش ارتباطات در پهنه جهان بدانیم، بدیهى است که ایجاد ارتباط و تولید تکنولوژى ارتباطات، فعالیتى است که به طور عمده توسط انسان و با اراده و آگاهى او صورت مىپذیرد.
گفتنى است نویسنده محترم در پایان مقاله به ارزیابى اصل جهانى شدن پرداخته و نگاشته است: «با این حال، جهانى شدن به عنوان یک قالب، وسیله و زمینه مناسبى است براى امکان تحقق عدالت اجتماعى جهانى».
3. نویسنده مقاله، گفتوگوى تمدنها را آلترناتیو سرمایهدارى جهانى معرفى کرده و آن را زمینهاى براى تحقق عدالت در مفهوم راولزى دانسته است. البته وى توضیح کافى در این زمینه ارائه نکرده است، امّا مىتوان یادآورى کرد که براى عنوان «گفتوگوى تمدنها» تاکنون دهها قرائت و تعریف ارائه شده است که تا ابعاد این موضوع بهدرستى تبیین نشود، نباید در این باره شتابزده داورى کرد. آنچه مىتوان گفت این است که گفتوگوى تمدنها، بسته به تعریف و اهداف آن و نیز بسته به زمینهها و ظرفیتهاى اجتماعى و فرهنگى جهان، مىتواند کارکردها و پیامدهاى مختلفى داشته باشد؛ بنابراین اینکه گمان شود گفتوگوى تمدنها «جریان معارض با آنچه در واقعیت اجتماعى جهانى» است، اندکى ساده و سطحى مىنماید.
جام جم، 17 و 21/4/80