نظریه برخورد تمدن ها
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده در این مقاله به توصیفى از نظریه برخورد تمدنها پرداخته و در انتها به پارهاى از ایرادهاى مطرح درباره این نظریه اشاره کرده است.متن
پس از فروپاشى شوروى که به اعتبارى هم شکست کمونیسم بود و هم شکست تئورىهاى غربى، دوران جنگ سرد به پایان رسید و از پى آن شرایط کاملاً متفاوتى پدید آمد. تحلیلهایى که از وضعیت جدید ارائه مىشد، همگى از این نقطه آغاز مىگردید که فروپاشى شوروى به معنى پیروزى غرب است. از میان تحلیلهاى ارائهشده، دو نظریه توجه بیشترى را به خود معطوف کرد: یکى نظریه خوشبینانه فرانسیس فوکویاما بود که جهان آینده را نظامى تکقطبى و تحت سیطره لیبرال دموکراسى غرب مىدید و نظریه دوم به هانتینگتون تعلق داشت که معتقد بود دنیاى جدید به مرحلهاى نایل آمده که در آن نه کشورها و سیاستپردازان، بلکه تمدنها و فرهنگسازان نقشآفرینان اصلى خواهند بود. وى اذعان مىدارد که نظریه وى (برخورد تمدنها) گرچه در مورد بسیارى از مسائل و وقایع مهم جهان پاسخگو نیست، اما در مورد بسیارى از وقایع، نظیر جنگهاى داخلى یوگسلاوى، ظهور بنیادگرایى مذهبى، نزاعهاى داخلى روسیه، تشدید درگیرىهاى تجارى آمریکا و ژاپن و... توانایى چشمگیرى از خود نشان داده است.
اساس نظریه هانتینگتون بر این است که با پایان یافتن جنگ سرد، دوران نزاع ایدئولوژیک نیز خاتمه مىیابد و عصر جدیدى آغاز مىشود که مناقشه اصلى میان تمدنهاست. او بر اساس چند شاخصه فرهنگى، هفت تمدن اصلى و یک تمدن حاشیهاى را مشخص مىسازد: تمدن غربى، تمدن کنفوسیوسى، ژاپنى، اسلامى، هندى، اسلاو - ارتدوکس، آمریکاى لاتین و تمدن حاشیهاى آفریقایى. وى معتقد است بهتدریج از اهمیت مناسبات مبتنى بر کشور - ملتها کاسته خواهد شد و مناسبات جدید حول این تمدنها شکل خواهد گرفت و فرهنگ، مذهب و خودآگاهى تمدنى به عوامل تعیینکننده تبدیل خواهد شد و از این پس به جاى مرزهاى سیاسى سابق، خطوط گسل میان تمدنهاست که نقاط بحرانخیز را پدید مىآورد. از این میان، به نظر هانتینگتون کانونهاى اصلى منازعات تمدنى، میان تمدن غرب از یک سو و دو تمدن کنفوسیوسى و اسلامى از سوى دیگر خواهد بود.
این نظریه در صدد است تا با ارائه تصویرى دهشتزا از مناسبات خصمانه میان تمدنها و معرفى رقبا و دشمنان آینده و ترسیم روندهاى احتمالى مقابله و خصومت، کارگزاران سیاسى غرب را به اتخاذ تدابیر لازم و پیشبینىهاى احتیاطى تشویق نموده، آنان را به تحکیم وحدت و انسجام درونى تمدن خود ترغیب نماید تا از مناقشات فرعى درونتمدنى که موجب تضعیف موضعشان در برابر تمدنهاى دیگر مىگردد بکاهند.
از نظر هانتینگتون، عوامل بىثباتى در آینده که مىتواند زمینههاى برخورد میان تمدنها را پدید آورد مىتواند یکى از این حوادث باشد:
1. وقوع درگیرىهاى قومى که از دو نوع بیرون نیست: محلى و درونتمدنى، یا میانتمدنى و بر روى خطوط گسل؛
2. حرکتها و جنبشهاى اسلامى که به «بنیادگرایى» شناخته شده و عموماً با دو انگیزه سیاسى (مبارزه با سلطه بیگانه) و دینى (بازگشت به اسلام) صورت مىگیرد؛
3. پیشى گرفتن قدرت اقتصادى آسیا از غرب در مناطقى چون کره، چین و سنگاپور که رشد اقتصادى این کشورها را گستاخ و مهاجم خواهد نمود.
از طرفى دو تمدن اسلامى و کنفوسیوسى با جدیت بیشترى در صدد دستیابى به قدرتهاى برتر نظامىاند.
نظریه برخورد تمدنها موافقان خاص خود را در میان آن دسته از دولتمردان آمریکایى که به علت داشتن مواضع بهشدت جانبدارانه در سیاست خارجى آمریکا به عنوان «جناح باز شکارى» شناخته مىشوند، بهزودى پیدا کرد. از چهرههاى بارز این مدافعان مىتوان از کیسینجر و برژینسکى نام برد. از نظر کیسینجر گرچه نقاط بحران بر روى گسلهاى تمدنى قرار ندارند، اما کلیّت نظریه هانتینگتون قابل قبول است. برژینسکى نیز در تأیید این نظریه معتقد است که اساساً درگیرىهاى ژئوپولیتیک تاریخ مدرن خاتمه یافته و مسائل بینالمللى اساساً ابعاد فرهنگى - فلسفى یافتهاند. نیکسون نیز با همین تلقى از تهدید اسلام نام مىبرد.
با وجود این، انتقادهایى نیز متوجه این نظریه شده است؛ از جمله اینکه برخى این نظریه را به لحاظ نادیده گرفتن تشتتهاى درونى این تمدنها، طرحى خام ارزیابى مىکنند. از نظر این عده، اهمیت درگیرىهاى درونتمدنى، مثل رقابت میان اروپا و آمریکا، رقابتهاى قومى و ملى درون اروپا و مشکلات داخلى هر کدام، کمتر از مناعات میانتمدنى نیست. هماینک در درون تمدن اسلامى در خاورمیانه اختلافاتى جدى وجود دارد. هنوز خطوط گسل اصلى در جهان، میان دولتهاى مستبد و دولتهاى مردمى، سیاست درهاى باز و انزواگرایى و میان اعتدال و افراط است.
برخى دیگر نیز در مقام انتقاد، بر این نکته تأکید مىورزند که این نظریه، پدیده در حال ظهور نهادها و پیوندهاى اقتصادى فراملّى را که نقشى رو به افزایش در مناسبات بینالمللى یافتهاند نادیده مىگیرد. جغرافیاى اقتصادى جهان در حال جایگزینى جغرافیاى سیاسى است.
ایراد دیگر این است که در این نظریه، معیارهاى تقسیمبندى و متمایز کردن تمدنها از یکدیگر، واحد نیست. این تقسیمبندى در مواردى بر پایه گرایش دینى صورت گرفته است، مثل اسلام و کنفوسیوس، و در مواردى بر اساس نوع زبان و ریشههاى نژادى؛ مثل تمدن آمریکاى لاتین.
انتخاب، 4 و 5/4/80
اساس نظریه هانتینگتون بر این است که با پایان یافتن جنگ سرد، دوران نزاع ایدئولوژیک نیز خاتمه مىیابد و عصر جدیدى آغاز مىشود که مناقشه اصلى میان تمدنهاست. او بر اساس چند شاخصه فرهنگى، هفت تمدن اصلى و یک تمدن حاشیهاى را مشخص مىسازد: تمدن غربى، تمدن کنفوسیوسى، ژاپنى، اسلامى، هندى، اسلاو - ارتدوکس، آمریکاى لاتین و تمدن حاشیهاى آفریقایى. وى معتقد است بهتدریج از اهمیت مناسبات مبتنى بر کشور - ملتها کاسته خواهد شد و مناسبات جدید حول این تمدنها شکل خواهد گرفت و فرهنگ، مذهب و خودآگاهى تمدنى به عوامل تعیینکننده تبدیل خواهد شد و از این پس به جاى مرزهاى سیاسى سابق، خطوط گسل میان تمدنهاست که نقاط بحرانخیز را پدید مىآورد. از این میان، به نظر هانتینگتون کانونهاى اصلى منازعات تمدنى، میان تمدن غرب از یک سو و دو تمدن کنفوسیوسى و اسلامى از سوى دیگر خواهد بود.
این نظریه در صدد است تا با ارائه تصویرى دهشتزا از مناسبات خصمانه میان تمدنها و معرفى رقبا و دشمنان آینده و ترسیم روندهاى احتمالى مقابله و خصومت، کارگزاران سیاسى غرب را به اتخاذ تدابیر لازم و پیشبینىهاى احتیاطى تشویق نموده، آنان را به تحکیم وحدت و انسجام درونى تمدن خود ترغیب نماید تا از مناقشات فرعى درونتمدنى که موجب تضعیف موضعشان در برابر تمدنهاى دیگر مىگردد بکاهند.
از نظر هانتینگتون، عوامل بىثباتى در آینده که مىتواند زمینههاى برخورد میان تمدنها را پدید آورد مىتواند یکى از این حوادث باشد:
1. وقوع درگیرىهاى قومى که از دو نوع بیرون نیست: محلى و درونتمدنى، یا میانتمدنى و بر روى خطوط گسل؛
2. حرکتها و جنبشهاى اسلامى که به «بنیادگرایى» شناخته شده و عموماً با دو انگیزه سیاسى (مبارزه با سلطه بیگانه) و دینى (بازگشت به اسلام) صورت مىگیرد؛
3. پیشى گرفتن قدرت اقتصادى آسیا از غرب در مناطقى چون کره، چین و سنگاپور که رشد اقتصادى این کشورها را گستاخ و مهاجم خواهد نمود.
از طرفى دو تمدن اسلامى و کنفوسیوسى با جدیت بیشترى در صدد دستیابى به قدرتهاى برتر نظامىاند.
نظریه برخورد تمدنها موافقان خاص خود را در میان آن دسته از دولتمردان آمریکایى که به علت داشتن مواضع بهشدت جانبدارانه در سیاست خارجى آمریکا به عنوان «جناح باز شکارى» شناخته مىشوند، بهزودى پیدا کرد. از چهرههاى بارز این مدافعان مىتوان از کیسینجر و برژینسکى نام برد. از نظر کیسینجر گرچه نقاط بحران بر روى گسلهاى تمدنى قرار ندارند، اما کلیّت نظریه هانتینگتون قابل قبول است. برژینسکى نیز در تأیید این نظریه معتقد است که اساساً درگیرىهاى ژئوپولیتیک تاریخ مدرن خاتمه یافته و مسائل بینالمللى اساساً ابعاد فرهنگى - فلسفى یافتهاند. نیکسون نیز با همین تلقى از تهدید اسلام نام مىبرد.
با وجود این، انتقادهایى نیز متوجه این نظریه شده است؛ از جمله اینکه برخى این نظریه را به لحاظ نادیده گرفتن تشتتهاى درونى این تمدنها، طرحى خام ارزیابى مىکنند. از نظر این عده، اهمیت درگیرىهاى درونتمدنى، مثل رقابت میان اروپا و آمریکا، رقابتهاى قومى و ملى درون اروپا و مشکلات داخلى هر کدام، کمتر از مناعات میانتمدنى نیست. هماینک در درون تمدن اسلامى در خاورمیانه اختلافاتى جدى وجود دارد. هنوز خطوط گسل اصلى در جهان، میان دولتهاى مستبد و دولتهاى مردمى، سیاست درهاى باز و انزواگرایى و میان اعتدال و افراط است.
برخى دیگر نیز در مقام انتقاد، بر این نکته تأکید مىورزند که این نظریه، پدیده در حال ظهور نهادها و پیوندهاى اقتصادى فراملّى را که نقشى رو به افزایش در مناسبات بینالمللى یافتهاند نادیده مىگیرد. جغرافیاى اقتصادى جهان در حال جایگزینى جغرافیاى سیاسى است.
ایراد دیگر این است که در این نظریه، معیارهاى تقسیمبندى و متمایز کردن تمدنها از یکدیگر، واحد نیست. این تقسیمبندى در مواردى بر پایه گرایش دینى صورت گرفته است، مثل اسلام و کنفوسیوس، و در مواردى بر اساس نوع زبان و ریشههاى نژادى؛ مثل تمدن آمریکاى لاتین.
انتخاب، 4 و 5/4/80