آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده در این مقاله به توصیفى از نظریه برخورد تمدن‏ها پرداخته و در انتها به پاره‏اى از ایرادهاى مطرح درباره این نظریه اشاره کرده است.

متن

پس از فروپاشى شوروى که به اعتبارى هم شکست کمونیسم بود و هم شکست تئورى‏هاى غربى، دوران جنگ سرد به پایان رسید و از پى آن شرایط کاملاً متفاوتى پدید آمد. تحلیل‏هایى که از وضعیت جدید ارائه مى‏شد، همگى از این نقطه آغاز مى‏گردید که فروپاشى شوروى به معنى پیروزى غرب است. از میان تحلیل‏هاى ارائه‏شده، دو نظریه توجه بیشترى را به خود معطوف کرد: یکى نظریه خوش‏بینانه فرانسیس فوکویاما بود که جهان آینده را نظامى تک‏قطبى و تحت سیطره لیبرال دموکراسى غرب مى‏دید و نظریه دوم به هانتینگتون تعلق داشت که معتقد بود دنیاى جدید به مرحله‏اى نایل آمده که در آن نه کشورها و سیاست‏پردازان، بلکه تمدن‏ها و فرهنگ‏سازان نقش‏آفرینان اصلى خواهند بود. وى اذعان مى‏دارد که نظریه وى (برخورد تمدن‏ها) گرچه در مورد بسیارى از مسائل و وقایع مهم جهان پاسخ‏گو نیست، اما در مورد بسیارى از وقایع، نظیر جنگ‏هاى داخلى یوگسلاوى، ظهور بنیادگرایى مذهبى، نزاع‏هاى داخلى روسیه، تشدید درگیرى‏هاى تجارى آمریکا و ژاپن و... توانایى چشمگیرى از خود نشان داده است.
اساس نظریه هانتینگتون بر این است که با پایان یافتن جنگ سرد، دوران نزاع ایدئولوژیک نیز خاتمه مى‏یابد و عصر جدیدى آغاز مى‏شود که مناقشه اصلى میان تمدن‏هاست. او بر اساس چند شاخصه فرهنگى، هفت تمدن اصلى و یک تمدن حاشیه‏اى را مشخص مى‏سازد: تمدن غربى، تمدن کنفوسیوسى، ژاپنى، اسلامى، هندى، اسلاو - ارتدوکس، آمریکاى لاتین و تمدن حاشیه‏اى آفریقایى. وى معتقد است به‏تدریج از اهمیت مناسبات مبتنى بر کشور - ملت‏ها کاسته خواهد شد و مناسبات جدید حول این تمدن‏ها شکل خواهد گرفت و فرهنگ، مذهب و خودآگاهى تمدنى به عوامل تعیین‏کننده تبدیل خواهد شد و از این پس به جاى مرزهاى سیاسى سابق، خطوط گسل میان تمدن‏هاست که نقاط بحران‏خیز را پدید مى‏آورد. از این میان، به نظر هانتینگتون کانون‏هاى اصلى منازعات تمدنى، میان تمدن غرب از یک سو و دو تمدن کنفوسیوسى و اسلامى از سوى دیگر خواهد بود.
این نظریه در صدد است تا با ارائه تصویرى دهشت‏زا از مناسبات خصمانه میان تمدن‏ها و معرفى رقبا و دشمنان آینده و ترسیم روندهاى احتمالى مقابله و خصومت، کارگزاران سیاسى غرب را به اتخاذ تدابیر لازم و پیش‏بینى‏هاى احتیاطى تشویق نموده، آنان را به تحکیم وحدت و انسجام درونى تمدن خود ترغیب نماید تا از مناقشات فرعى درون‏تمدنى که موجب تضعیف موضعشان در برابر تمدن‏هاى دیگر مى‏گردد بکاهند.
از نظر هانتینگتون، عوامل بى‏ثباتى در آینده که مى‏تواند زمینه‏هاى برخورد میان تمدن‏ها را پدید آورد مى‏تواند یکى از این حوادث باشد:
1. وقوع درگیرى‏هاى قومى که از دو نوع بیرون نیست: محلى و درون‏تمدنى، یا میان‏تمدنى و بر روى خطوط گسل؛
2. حرکت‏ها و جنبش‏هاى اسلامى که به «بنیادگرایى» شناخته شده و عموماً با دو انگیزه سیاسى (مبارزه با سلطه بیگانه) و دینى (بازگشت به اسلام) صورت مى‏گیرد؛
3. پیشى گرفتن قدرت اقتصادى آسیا از غرب در مناطقى چون کره، چین و سنگاپور که رشد اقتصادى این کشورها را گستاخ و مهاجم خواهد نمود.
از طرفى دو تمدن اسلامى و کنفوسیوسى با جدیت بیشترى در صدد دست‏یابى به قدرت‏هاى برتر نظامى‏اند.
نظریه برخورد تمدن‏ها موافقان خاص خود را در میان آن دسته از دولت‏مردان آمریکایى که به علت داشتن مواضع به‏شدت جانبدارانه در سیاست خارجى آمریکا به عنوان «جناح باز شکارى» شناخته مى‏شوند، به‏زودى پیدا کرد. از چهره‏هاى بارز این مدافعان مى‏توان از کیسینجر و برژینسکى نام برد. از نظر کیسینجر گرچه نقاط بحران بر روى گسل‏هاى تمدنى قرار ندارند، اما کلیّت نظریه هانتینگتون قابل قبول است. برژینسکى نیز در تأیید این نظریه معتقد است که اساساً درگیرى‏هاى ژئوپولیتیک تاریخ مدرن خاتمه یافته و مسائل بین‏المللى اساساً ابعاد فرهنگى - فلسفى یافته‏اند. نیکسون نیز با همین تلقى از تهدید اسلام نام مى‏برد.
با وجود این، انتقادهایى نیز متوجه این نظریه شده است؛ از جمله این‏که برخى این نظریه را به لحاظ نادیده گرفتن تشتت‏هاى درونى این تمدن‏ها، طرحى خام ارزیابى مى‏کنند. از نظر این عده، اهمیت درگیرى‏هاى درون‏تمدنى، مثل رقابت میان اروپا و آمریکا، رقابت‏هاى قومى و ملى درون اروپا و مشکلات داخلى هر کدام، کمتر از مناعات میان‏تمدنى نیست. هم‏اینک در درون تمدن اسلامى در خاورمیانه اختلافاتى جدى وجود دارد. هنوز خطوط گسل اصلى در جهان، میان دولت‏هاى مستبد و دولت‏هاى مردمى، سیاست درهاى باز و انزواگرایى و میان اعتدال و افراط است.
برخى دیگر نیز در مقام انتقاد، بر این نکته تأکید مى‏ورزند که این نظریه، پدیده در حال ظهور نهادها و پیوندهاى اقتصادى فراملّى را که نقشى رو به افزایش در مناسبات بین‏المللى یافته‏اند نادیده مى‏گیرد. جغرافیاى اقتصادى جهان در حال جایگزینى جغرافیاى سیاسى است.
ایراد دیگر این است که در این نظریه، معیارهاى تقسیم‏بندى و متمایز کردن تمدن‏ها از یکدیگر، واحد نیست. این تقسیم‏بندى در مواردى بر پایه گرایش دینى صورت گرفته است، مثل اسلام و کنفوسیوس، و در مواردى بر اساس نوع زبان و ریشه‏هاى نژادى؛ مثل تمدن آمریکاى لاتین.
انتخاب، 4 و 5/4/80

تبلیغات