آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

آقاى ملکیان در این مقاله به نقد کتاب شناخت از دیدگاه قرآن اثر شهید بهشتى پرداخته است. به نظر ایشان، دکتر بهشتى از هشت مسأله مهم معرفت‏شناسى به چهار مسأله اشاره‏اى نکرده است و در بقیه موارد نیز صرفاً بر فهم عرفى اتکا کرده که این خود جاى نقد دارد. همچنین به نظر آقاى ملکیان حل و فصل مسائل فلسفى از طریق ارجاع به قرآن درست نیست. مسائل مطرح در کتاب همان مسائلى است که در کتاب‏هاى مارکسیستى و شبه مارکسیستى آمده است و نوعى عمل‏زدگى نیز در نحوه طرح مباحث دیده مى‏شود.

متن

شناخت از دیدگاه قرآن صورت مکتوب سیزده جلسه درس مرحوم دکتر بهشتى است که در سال‏هاى 56 - 57 القا شده است. بیش از یک هفتم حجم کتاب راجع به مطالبى است که به شناخت هیچ گونه ربط مستقیم و حتى غیرمستقیمى ندارد. از طرفى رؤیت عنوان «شناخت از دیدگاه قرآن» ممکن است ذهن خوانندگان را به معرفت‏شناسى از دیدگاه قرآن معطوف سازد؛ ولى این کتاب حاوى مطالبى در معرفت‏شناسى و نیز روان‏شناسى، فلسفه نفس و فلسفه اخلاق است. با این همه مى‏توان گفت اهتمام اصلى کتاب معطوف به مسائل معرفت‏شناختى است.
مى‏توان گفت اهم مسائل معرفت‏شناسى هشت مسأله است که مرحوم بهشتى به پاره‏اى از آنها پرداخته است:
1. معرفت چیست؟ مرحوم بهشتى در پاسخ گفته است که معرفت نه محتاج تعریف است و نه امکان تعریف دارد.
2. انواع معرفت کدامند؟ بیشتر معرفت‏شناسان به دو نوع معرفت تجربى و عقلى قائلند. یکى از شؤون معرفت‏شناسان این است که معلوم کنند چه ادله‏اى به سود یا زیان این ادعا که دو نوع معرفت در اختیار داریم وجود دارد و لوازم قبول هر یک از اقوال چیست.
3. منابع معرفت کدامند؟ در این کتاب از میان منابع معرفت، یعنى حواس ظاهرى، حواس باطنى، درون‏بینى، عقل یا فاهمه، حافظه، اقوال یا گواهى‏هاى دیگران، دورآگاهى، غیب‏دانى، پیش‏آگاهى و وحى، چهار منبع مقبول واقع شده‏اند: حواس ظاهرى، حواس باطنى، عقل و وحى.
4. ساختار مجموعه معرفت‏هاى ما چگونه و ارتباط میان آنها تا چه حد است؟ بى‏تردید پاره‏اى معرفت‏ها پیش‏فرض پاره‏اى دیگر هستند؛ اما آیا ارتباط و وابستگى کلى‏تر و بیشترى در میان معارف وجود دارد؟ برخى معرفت‏شناسان، مبناگرا هستند و معتقدند ساختار معرفتى ما مانند ساختمانى است که بالاخره بر چند معرفت مبنایى یقینى و قطعى مبتنى است. در این‏که باورهاى مبنایى حسى‏اند یا عقلى اختلاف‏نظر وجود دارد و در برابر مبناگروى نیز موضع‏گیرى‏هاى سرسختانه‏اى به عمل آمده است. مخالفان عمده مبناگروى طرفداران سازگارى گروهى‏اند. به هر تقدیر، در درس چهارم، مبناگروى با روایت تجربه‏گرایانه‏اش مورد تأیید واقع شده است.
5 . محدوده دانستى‏ها کدام است؟ آیا چیز نادانستى هم وجود دارد؟
6. شیوه‏هاى کسب معرفت کدامند؟ معرفت‏شناس باید اطمینان حاصل کند که در ازاى هر یک از انواع معرفت، شیوه‏اى وجود دارد که معرفت بودن آن نوع را تضمین کند.
7. ارتباط معرفت با باور و توجیه چگونه است؟ ایضاح مفاهیم باور و توجیه و ربط و نسبت آنها با معرفت ضرورت دارد.
8 . چگونه باید در جهت کسب معرفت پیش برویم؟ حق پذیرش چه گزاره‏هایى را داریم؟ معرفت‏شناسى به این امر نیز اهتمام دارد که روش‏هاى تفکر و استدلال انسان‏ها را اصلاح کند. در این کتاب به چهار مسأله اخیر پرداخته نشده است.
برخلاف عنوان کتاب، بیشتر مطالب اصلى آن نه در قرآن مورد تنصیص واقع شده‏اند و نه از قرآن قابل استظهارند. همچنین فضایى که این درس‏ها در آن القا شده است دو خصیصه چشمگیر دارد: یکى این‏که شدیداً تحت تأثیر ادبیات فلسفى و مارکسیستى و شبه مارکسیستى است و دیگر این‏که جداً عمل‏زده است و در تب و تاب فعالیت‏هاى اجتماعى و سیاسى مى‏سوزد. خصیصه اول در نوع مسائل و مشکلاتى که در درس‏ها مطرح شده‏اند اثر گذاشته و غالباً مسائل و مشکلاتى مطرح شده‏اند که در کتاب‏هاى مارکسیستى و شبه مارکسیستى مطرح بوده‏اند. خصیصه دوم در نحوه پرداختن به حل و رفع آن مسائل و مشکلات اثر گذاشته و شتاب‏زدگى زیادى در آن دیده مى‏شود؛ گویى همه از این‏که وقت و نیرو و جدیت و دقت خود را یکسره وقف مطالعه و تحقیق وسیع و عمیق در باب مسائل و مشکلات نظرى موجود کنند بیمناک و شرمنده‏اند و فقط از سر ضرورت و به قدر ضرورت به این سنخ مسائل مى‏پردازند.
اما رویکرد مرحوم دکتر بهشتى، چه در حل مسائل معرفت‏شناختى و چه در حل مسائل مربوط به شناخت، رویکردى کاملاً مبتنى بر فهم عرفى، واقع‏نمایى شناخت، وجود شناخت‏هاى بدیهى و زیربنایى بودن آنها، مبنا بودن شناخت‏هاى حسى و... است و تشکیک در این امور به «وسوسه‏انگیزى» تعبیر شده است؛ حال آن‏که هیچ یک از این مدعیات نیست که در میان فیلسوفان بزرگ و ژرف‏نگر مخالفانى نداشته باشد. چگونه رأیى که در فلسفه مخالفان و نقادان جدیى دارد، به‏سرعت و سهولت ارسال مسلم مى‏شود و بدون ارائه هیچ‏گونه دلیل، قطعى و یقینى تلقى مى‏گردد؟ فلسفه‏ورزى، به معناى درست واژه، از وقتى شروع مى‏شود که در آنچه مورد قبول فهم عرفى است چون و چرا رود؟ ممکن است پس از ژرف‏نگرى به این نتیجه برسیم که حق با فهم عرفى است؛ اما نباید از اول فهم عرفى را صائب و مخالفت با آن را عقل‏ستیزى وسوسه‏انگیز بدانیم.
همچنین نمى‏توان براى فیصله نزاع در مسائل فلسفى که در آنها لااقل یکى از طرفین نزاع رأیى مخالف فهم عرفى دارد به قرآن رجوع کرد. درست است که قرآن به گونه‏اى سخن گفته است که ظاهر آن با سخن کسانى که طرفدار فهم عرفى‏اند سازگار است، ولى این از آن روست که هم این کسان و هم قرآن بر مبناى زبان عرف سخن مى‏گویند و استفاده از زبان عرف به معناى پذیرش مبناى فلسفى فهم متعارف نیست.
دو نقد کلى بر کتاب وجود دارد: یکى این‏که پیش فرض دکتر بهشتى در سرتاسر کتاب این است که قرآن کتاب علم و فلسفه است و بنابراین مى‏توان براى فیصله نزاع‏هایى که در میان عالمان و فیلسوفان درمى‏گیرد به این کتاب رجوع کرد. این پیش فرض به عقیده بسیارى و از جمله خود من قابل دفاع نیست. نقد دوم نقدى روشى است و ماحصلش این است که وقتى مى‏خواهیم رأى و نظر یک کتاب، رساله یا مقاله را در باب یک موضوع دریابیم، باید به مفهوم و معناى آن موضوع توجه کنیم؛ نه لفظ و واژه‏اى که دال بر آن است. مثلاً اگر مى‏خواهیم رأى قرآن را درباره کشف و شهود عرفانى بفهمیم، باید ببینیم که عارفان از لفظ و واژه «کشف و شهود» چه معنایى را اراده مى‏کنند و آنگاه به قرآن رجوع کنیم؛ نه این‏که سراغ واژه‏هاى «کشف» و «شهود» را بگیریم.
چند نقد جزئى نیز وجود دارد: یکى این‏که میان شناخت سطحى و شناخت عمیق چه تفاوتى وجود دارد؟ آیا تفاوت کیفى است یا کمّى؟ ظاهراً مرحوم بهشتى در باب تفاوت کیفى سخن مى‏گویند؛ ولى از توضیحات ایشان جز شناخت کمى برنمى‏آید و این چیزى جز افزایش اطلاعات درباره یک موضوع نیست.
درس ششم انصافاً حاوى رأیى بسیار نادرست و غیرقابل قبول است. جان کلام در این درس این است که در زبان‏هاى فارسى، عربى و اروپایى، الفاظ مرکبى که در آنها «دل» یا واژه‏هاى مترادف آن به کار رفته است به‏مراتب بیش از الفاظ مرکبى است که در آنها «مغز» یا واژه‏هاى مترادف آن استعمال شده است. از این واقعیت «مى‏فهمیم نقش فعال و سازنده زندگى انسان و شکل‏دهنده به زندگى انسان، همه مربوط به دل است» (ص 194). کافى بود مرحوم بهشتى به دو نکته التفات ورزد: یکى این‏که بشر در طول تاریخ، مجموعه احوال نفسانى را، اعم از احوال مربوط به عقیده، احوال مربوط به احساسات و عواطف و احوال مربوط به اراده و خواست، نخست به روده‏ها، سپس به جگر، پس از آن به دل و سرانجام به مغز نسبت داده است. این نسبت دادن‏ها، درست یا نادرست، اثر خود را در الفاظ و تعابیر رایج در زبان‏ها نهاده‏اند. دوم این‏که زبان و وضع الفاظ و تعابیر کاملاً تحت تأثیر جهان‏بینى کسانى است که در آن زبان را به کار مى‏گیرند و آن الفاظ و تعابیر را وضع مى‏کنند؛ ولى این مطلب اولاً به این معنا نیست که جهان‏بینى به کاربرندگان زبان و واضعان الفاظ و تعابیر، مطابق با واقع است و ثانیاً لازمه‏اش این نیست که به محض این‏که رأى و نظر مردم راجع به مسأله‏اى عوض شد، الفاظ و تعابیر قبلى را از زبان بیرون بریزند و زبان را پاکسازى کنند. عرب‏هایى که لفظ «مجنون» را وضع کردند عقیده‏شان این بود که بیمار روانى جن‏زده شده است و امروزه با وجود ابطال این رأى از همان لفظ براى این بیماران استفاده مى‏شود. همین طور معادل‏هاى فارسى (دیوانه) و انگلیسى )lunatic( آن. زبان قرآن کریم هم زبان عربى چهارده قرن پیش است که طبیعتاً از الفاظ و تعابیرى استفاده کرده است، بدون این‏که صاحب این کتاب لزوماً به آرا و عقایدى که در پس وضع آن الفاظ و تعابیر دست‏اندرکار بوده‏اند ملتزم و متعهد باشد.
اما نکته جالب دیگر این‏که مرحوم دکتر بهشتى از سویى این دل را به هر تقدیر ابزار شناخت تلقى کرده است و از سوى دیگر به‏جدّ تأکید دارد که «شناخت هیچ وقت انگیزه نیست. انگیزه انسان، در تلاش‏ها و کوشش‏ها، تمایلات و خواست‏هاست»(ص 44). جاى این دو سؤال هست که اولاً چرا به دل که ابزار شناخت است این همه تمایلات و خواست‏ها را نسبت داده‏اید؟ ثانیاً اگر دل فقط ابزار شناخت است و محرک ما امیال و خواسته‏هاست، چگونه مى‏گویید: «نقش فعال سازنده زندگى انسان و شکل‏دهنده به زندگى انسان، همه مربوط به دل است»؟(ص 194)
اشاره‏
1. شاید یکى از شایسته‏ترین شیوه‏ها براى ماندگار کردن یک اندیشه سپردن آن به دست نجیب عالمان و اندیشه‏وران است تا ایشان در نگرشى انتقادى و از سر بصیرت، اضلاع و ارکان آن را بکاوند و بر غنا و بقاى آن یارى رسانند. مقاله بالا در سالگرد شهادت دکتر بهشتى(1) و در همین راستا به رشته تحریر در آمده است که باید از این جهت سپاسگزار نویسنده محترم آن باشیم.
2. نقدها عمدتاً عالمانه و از سر دقت نگاشته شده‏اند و پاره‏اى از آنها وارد مى‏نماید. به عنوان مثال مى‏توان به عدم تفکیک میان انواع معرفت و منابع معرفت، توجه به الفاظ به جاى توجه به مفاهیم، به‏ویژه مفاهیم اصطلاحى و نیز استفاده از ارتباط لفظ و معنا براى اثبات مسائل فلسفى اشاره داشت.
3. با این حال به نظر مى‏رسد زوایاى دیگرى از مسأله نیز وجود دارد که نباید مورد غفلت واقع شود، از جمله مسأله رشد آگاهى‏هاى عالمان. در ارزیابى کارنامه علمى دانشمندان همواره باید آن را با سطح دانستنى‏هاى جامعه در روزگار خودشان مقایسه کرد؛ نه این‏که پس از گذشت بیش از بیست سال و تغییر کمى و کیفى دانستنى‏هاى جامعه و تغییر مسائل آن، کارنامه دانشمندان را با این زمان مقایسه کنیم. البته این سخن به معناى نقد نکردن داشته‏ها و دانسته‏هاى آنان نیست؛ بلکه به این معناست که باید در مقام نقد به این نکته نیز توجه داد و گفت در آن زمان که مرحوم دکتر بهشتى به طرح مسأله شناخت پرداختند (سال‏هاى 56 و 57)، تقریباً هیچ کار قابل قبولى، جز یکى - دو مورد، از اندیشمندان و دانشمندان ایرانى در این زمینه وجود نداشت. به‏علاوه باید توجه داشت که مخاطبان آن درس‏ها به عنوان دانشجو یا طلبه در آنجا حاضر نبودند؛ بلکه انقلابیونى بودند که نیازمند به‏دست آوردن اطلاعاتى اجمالى از مسائل معرفتى بودند. به تعبیر شهید بهشتى، این مباحث نه به شیوه آکادمیک، بلکه به منظور مقدمه‏سازى تعالیم ایدئولوژیک، القا مى‏شد. با این حساب نباید انتظار یک کار آکادمیک را از آن داشت.
جالب اینجاست که جناب آقاى ملکیان در گفت‏وگو با نشریه کتاب هفته به انتشار محدود کتاب چهار جلدى تاریخ فلسفه غرب، که حاصل درس‏هاى ایشان در حدود 10 سال پیش است، از سوى پژوهشکده حوزه و دانشگاه اعتراض دارند و استدلال ایشان این است که: «الآن ده سال از آن تاریخ مى‏گذرد و در این مدت خیلى از آرایم عوض شده و مضافاً اگر خودستایى نباشد، اطلاعاتم هم نسبت به آن زمان بیشتر شده است». همچنین مى‏گویند: «اولین خصیصه این درس‏ها این بود که با عجله هرچه بیشتر القا شد. دیگر این‏که مطالب واقعاً مقدماتى بود... سومین خصیصه هم این بود که در ارائه درس‏ها گزینش‏هاى فراوانى صورت گرفته بود. برخى از مباحث به دلیل ضیق وقت مورد تأکید و اشاره قرار نگرفت».(2) اگر آقاى ملکیان تحول دانش خود را دلیل بر آن مى‏دانند که انتشار آثار ده سال پیش ایشان نباید ملاک ارزیابى شخصیت علمى‏شان قرار گیرد - و حق هم با ایشان است - پس چرا در نقد خود به کتاب شناخت از دیدگاه قرآن هیچ اشاره‏اى به این موضوع نکردند. لااقل مى‏توانستند بگویند که اگر آن شهید بزرگوار اینک در میان ما بودند، قطعاً اطلاعات بیشترى نسبت به بیست و سه سال پیش داشتند.
4. آقاى ملکیان در قالبى که از آن بوى انتقاد به مشام مى‏رسد مى‏گویند: «فضایى که این درس‏ها در آن القا و تدریس شده است دو خصیصه چشمگیر دارد: یکى این‏که شدیداً تحت تأثیر ادبیات فلسفى و مارکسیستى و شبه مارکسیستى است و دیگر این‏که جداً عمل زده است و در تب و تاب فعالیت‏هاى اجتماعى و سیاسى مى‏سوزد».(3) حال سؤال این است که آیا مى‏توان در جریان مبارزات سخت و فراگیر با رژیم طاغوت بود و به مسائل سیاسى و اجتماعى بى‏توجه بود؟ شهید بهشتى یک انسان صرفاً ذهنى و آکادمیک نبود. براى ایشان که مرد نظر و عمل بود، این عیب نیست که مسائلى را که مطرح مى‏کند ناظر به جریانات فکرى و فرهنگى روزگار خودش باشد؛ بلکه این هنر اوست؛ چنان‏که اینک هنر مردان اندیشمند و دلسوز این است که به مسائلى بپردازند که اندیشه مدرن پیش پاى آنها نهاده است و اگر پاسخ‏گویى به مسائل لیبرالیسم و مدرنیسم در این روزگار کارى بایسته و شایسته است، پرداختن به مسائل مارکسیستى و شبه مارکسیستى، که پارادایم فکرى روشنفکران آن روزگار بود، نیز بایسته و شایسته است و جاى خرده‏گیرى که نیست هیچ، باید با دیده کاملاً مثبت به آن نگریست.
5 . در مورد این‏که دل ابزار شناخت است یا نه در اینجا داورى نمى‏کنیم. اما توجه به این نکته لازم است که مرحوم دکتر بهشتى دل را «فقط ابزار شناخت» نمى‏دانند؛ بلکه یکى از کارهاى آن شناخت است و البته کارهاى دیگرى همچون دل بستن و گسستن، حب و بغض، میل و اراده و... نیز دارد. بنابراین هم مى‏توان قائل شد که دل ابزار شناخت است و هم به آن خواسته‏ها و تمایلاتى را نسبت داد و نقش این خواسته‏ها و تمایلات را در انگیزه بیش از نقش شناخت دانست. هیچ تعارضى میان این دو مطلب وجود ندارد. نمى‏دانیم آقاى ملکیان به کجاى این مسأله ایراد دارند که مى‏گویند: «جاى این دو سؤال هست که اولاً چرا به دل که ابزار شناخت است این همه تمایلات و خواسته‏ها نسبت داده‏اید؟ و ثانیاً اگر دل فقط ابزار شناخت است و محرک. امیال و...».
6. در مجموع باید از آقاى ملکیان به دلیل اهتمامشان به اندیشه‏هاى این شهید بزگوار قدردانى کرد؛ هرچند اگر به مصداق «عیب مى جمله بگفتى، هنرش نیز بگو» از محاسن کار هم سخن گفته بودند، کارشان کامل‏تر بود.
پی نوشت:
1) گو این‏که در هیچ جاى مقاله نام دکتر بهشتى به صفت «شهید» قرین نگشته و همه جا با صفاتى مانند «مرحوم»، «دکتر» یا «زنده‏یاد» از ایشان نام برده شده است. حتى روزنامه ایران نیز از به کار بردن لفظ «شهید» خوددارى کرده است!! البته شاید بتوان گفت که مقصود نویسنده این بوده که با ذکر القاب مقدس، براى اندیشه آن شهید بزرگوار هاله‏اى از تقدس ایجاد نکند تا راحت‏تر بتوان آن را به نقد کشید. اما تجلیل نکردن روزنامه ایران، آن هم در سالگرد شهادت آن شهید مظلوم چه وجهى دارد؟!
2) کتاب هفته، ش. پیاپى 398، 20/5/80
3) نقد تحلیلى شناخت از دیدگاه قرآن، بخش دوم، ایران، 6/4/80 .
ایران ، 5 - 7/4/80

تبلیغات