نقد تحلیلی شناخت از دیدگاه قرآن اثر آیت الله دکتر بهشتی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى ملکیان در این مقاله به نقد کتاب شناخت از دیدگاه قرآن اثر شهید بهشتى پرداخته است. به نظر ایشان، دکتر بهشتى از هشت مسأله مهم معرفتشناسى به چهار مسأله اشارهاى نکرده است و در بقیه موارد نیز صرفاً بر فهم عرفى اتکا کرده که این خود جاى نقد دارد. همچنین به نظر آقاى ملکیان حل و فصل مسائل فلسفى از طریق ارجاع به قرآن درست نیست. مسائل مطرح در کتاب همان مسائلى است که در کتابهاى مارکسیستى و شبه مارکسیستى آمده است و نوعى عملزدگى نیز در نحوه طرح مباحث دیده مىشود.متن
شناخت از دیدگاه قرآن صورت مکتوب سیزده جلسه درس مرحوم دکتر بهشتى است که در سالهاى 56 - 57 القا شده است. بیش از یک هفتم حجم کتاب راجع به مطالبى است که به شناخت هیچ گونه ربط مستقیم و حتى غیرمستقیمى ندارد. از طرفى رؤیت عنوان «شناخت از دیدگاه قرآن» ممکن است ذهن خوانندگان را به معرفتشناسى از دیدگاه قرآن معطوف سازد؛ ولى این کتاب حاوى مطالبى در معرفتشناسى و نیز روانشناسى، فلسفه نفس و فلسفه اخلاق است. با این همه مىتوان گفت اهتمام اصلى کتاب معطوف به مسائل معرفتشناختى است.
مىتوان گفت اهم مسائل معرفتشناسى هشت مسأله است که مرحوم بهشتى به پارهاى از آنها پرداخته است:
1. معرفت چیست؟ مرحوم بهشتى در پاسخ گفته است که معرفت نه محتاج تعریف است و نه امکان تعریف دارد.
2. انواع معرفت کدامند؟ بیشتر معرفتشناسان به دو نوع معرفت تجربى و عقلى قائلند. یکى از شؤون معرفتشناسان این است که معلوم کنند چه ادلهاى به سود یا زیان این ادعا که دو نوع معرفت در اختیار داریم وجود دارد و لوازم قبول هر یک از اقوال چیست.
3. منابع معرفت کدامند؟ در این کتاب از میان منابع معرفت، یعنى حواس ظاهرى، حواس باطنى، درونبینى، عقل یا فاهمه، حافظه، اقوال یا گواهىهاى دیگران، دورآگاهى، غیبدانى، پیشآگاهى و وحى، چهار منبع مقبول واقع شدهاند: حواس ظاهرى، حواس باطنى، عقل و وحى.
4. ساختار مجموعه معرفتهاى ما چگونه و ارتباط میان آنها تا چه حد است؟ بىتردید پارهاى معرفتها پیشفرض پارهاى دیگر هستند؛ اما آیا ارتباط و وابستگى کلىتر و بیشترى در میان معارف وجود دارد؟ برخى معرفتشناسان، مبناگرا هستند و معتقدند ساختار معرفتى ما مانند ساختمانى است که بالاخره بر چند معرفت مبنایى یقینى و قطعى مبتنى است. در اینکه باورهاى مبنایى حسىاند یا عقلى اختلافنظر وجود دارد و در برابر مبناگروى نیز موضعگیرىهاى سرسختانهاى به عمل آمده است. مخالفان عمده مبناگروى طرفداران سازگارى گروهىاند. به هر تقدیر، در درس چهارم، مبناگروى با روایت تجربهگرایانهاش مورد تأیید واقع شده است.
5 . محدوده دانستىها کدام است؟ آیا چیز نادانستى هم وجود دارد؟
6. شیوههاى کسب معرفت کدامند؟ معرفتشناس باید اطمینان حاصل کند که در ازاى هر یک از انواع معرفت، شیوهاى وجود دارد که معرفت بودن آن نوع را تضمین کند.
7. ارتباط معرفت با باور و توجیه چگونه است؟ ایضاح مفاهیم باور و توجیه و ربط و نسبت آنها با معرفت ضرورت دارد.
8 . چگونه باید در جهت کسب معرفت پیش برویم؟ حق پذیرش چه گزارههایى را داریم؟ معرفتشناسى به این امر نیز اهتمام دارد که روشهاى تفکر و استدلال انسانها را اصلاح کند. در این کتاب به چهار مسأله اخیر پرداخته نشده است.
برخلاف عنوان کتاب، بیشتر مطالب اصلى آن نه در قرآن مورد تنصیص واقع شدهاند و نه از قرآن قابل استظهارند. همچنین فضایى که این درسها در آن القا شده است دو خصیصه چشمگیر دارد: یکى اینکه شدیداً تحت تأثیر ادبیات فلسفى و مارکسیستى و شبه مارکسیستى است و دیگر اینکه جداً عملزده است و در تب و تاب فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى مىسوزد. خصیصه اول در نوع مسائل و مشکلاتى که در درسها مطرح شدهاند اثر گذاشته و غالباً مسائل و مشکلاتى مطرح شدهاند که در کتابهاى مارکسیستى و شبه مارکسیستى مطرح بودهاند. خصیصه دوم در نحوه پرداختن به حل و رفع آن مسائل و مشکلات اثر گذاشته و شتابزدگى زیادى در آن دیده مىشود؛ گویى همه از اینکه وقت و نیرو و جدیت و دقت خود را یکسره وقف مطالعه و تحقیق وسیع و عمیق در باب مسائل و مشکلات نظرى موجود کنند بیمناک و شرمندهاند و فقط از سر ضرورت و به قدر ضرورت به این سنخ مسائل مىپردازند.
اما رویکرد مرحوم دکتر بهشتى، چه در حل مسائل معرفتشناختى و چه در حل مسائل مربوط به شناخت، رویکردى کاملاً مبتنى بر فهم عرفى، واقعنمایى شناخت، وجود شناختهاى بدیهى و زیربنایى بودن آنها، مبنا بودن شناختهاى حسى و... است و تشکیک در این امور به «وسوسهانگیزى» تعبیر شده است؛ حال آنکه هیچ یک از این مدعیات نیست که در میان فیلسوفان بزرگ و ژرفنگر مخالفانى نداشته باشد. چگونه رأیى که در فلسفه مخالفان و نقادان جدیى دارد، بهسرعت و سهولت ارسال مسلم مىشود و بدون ارائه هیچگونه دلیل، قطعى و یقینى تلقى مىگردد؟ فلسفهورزى، به معناى درست واژه، از وقتى شروع مىشود که در آنچه مورد قبول فهم عرفى است چون و چرا رود؟ ممکن است پس از ژرفنگرى به این نتیجه برسیم که حق با فهم عرفى است؛ اما نباید از اول فهم عرفى را صائب و مخالفت با آن را عقلستیزى وسوسهانگیز بدانیم.
همچنین نمىتوان براى فیصله نزاع در مسائل فلسفى که در آنها لااقل یکى از طرفین نزاع رأیى مخالف فهم عرفى دارد به قرآن رجوع کرد. درست است که قرآن به گونهاى سخن گفته است که ظاهر آن با سخن کسانى که طرفدار فهم عرفىاند سازگار است، ولى این از آن روست که هم این کسان و هم قرآن بر مبناى زبان عرف سخن مىگویند و استفاده از زبان عرف به معناى پذیرش مبناى فلسفى فهم متعارف نیست.
دو نقد کلى بر کتاب وجود دارد: یکى اینکه پیش فرض دکتر بهشتى در سرتاسر کتاب این است که قرآن کتاب علم و فلسفه است و بنابراین مىتوان براى فیصله نزاعهایى که در میان عالمان و فیلسوفان درمىگیرد به این کتاب رجوع کرد. این پیش فرض به عقیده بسیارى و از جمله خود من قابل دفاع نیست. نقد دوم نقدى روشى است و ماحصلش این است که وقتى مىخواهیم رأى و نظر یک کتاب، رساله یا مقاله را در باب یک موضوع دریابیم، باید به مفهوم و معناى آن موضوع توجه کنیم؛ نه لفظ و واژهاى که دال بر آن است. مثلاً اگر مىخواهیم رأى قرآن را درباره کشف و شهود عرفانى بفهمیم، باید ببینیم که عارفان از لفظ و واژه «کشف و شهود» چه معنایى را اراده مىکنند و آنگاه به قرآن رجوع کنیم؛ نه اینکه سراغ واژههاى «کشف» و «شهود» را بگیریم.
چند نقد جزئى نیز وجود دارد: یکى اینکه میان شناخت سطحى و شناخت عمیق چه تفاوتى وجود دارد؟ آیا تفاوت کیفى است یا کمّى؟ ظاهراً مرحوم بهشتى در باب تفاوت کیفى سخن مىگویند؛ ولى از توضیحات ایشان جز شناخت کمى برنمىآید و این چیزى جز افزایش اطلاعات درباره یک موضوع نیست.
درس ششم انصافاً حاوى رأیى بسیار نادرست و غیرقابل قبول است. جان کلام در این درس این است که در زبانهاى فارسى، عربى و اروپایى، الفاظ مرکبى که در آنها «دل» یا واژههاى مترادف آن به کار رفته است بهمراتب بیش از الفاظ مرکبى است که در آنها «مغز» یا واژههاى مترادف آن استعمال شده است. از این واقعیت «مىفهمیم نقش فعال و سازنده زندگى انسان و شکلدهنده به زندگى انسان، همه مربوط به دل است» (ص 194). کافى بود مرحوم بهشتى به دو نکته التفات ورزد: یکى اینکه بشر در طول تاریخ، مجموعه احوال نفسانى را، اعم از احوال مربوط به عقیده، احوال مربوط به احساسات و عواطف و احوال مربوط به اراده و خواست، نخست به رودهها، سپس به جگر، پس از آن به دل و سرانجام به مغز نسبت داده است. این نسبت دادنها، درست یا نادرست، اثر خود را در الفاظ و تعابیر رایج در زبانها نهادهاند. دوم اینکه زبان و وضع الفاظ و تعابیر کاملاً تحت تأثیر جهانبینى کسانى است که در آن زبان را به کار مىگیرند و آن الفاظ و تعابیر را وضع مىکنند؛ ولى این مطلب اولاً به این معنا نیست که جهانبینى به کاربرندگان زبان و واضعان الفاظ و تعابیر، مطابق با واقع است و ثانیاً لازمهاش این نیست که به محض اینکه رأى و نظر مردم راجع به مسألهاى عوض شد، الفاظ و تعابیر قبلى را از زبان بیرون بریزند و زبان را پاکسازى کنند. عربهایى که لفظ «مجنون» را وضع کردند عقیدهشان این بود که بیمار روانى جنزده شده است و امروزه با وجود ابطال این رأى از همان لفظ براى این بیماران استفاده مىشود. همین طور معادلهاى فارسى (دیوانه) و انگلیسى )lunatic( آن. زبان قرآن کریم هم زبان عربى چهارده قرن پیش است که طبیعتاً از الفاظ و تعابیرى استفاده کرده است، بدون اینکه صاحب این کتاب لزوماً به آرا و عقایدى که در پس وضع آن الفاظ و تعابیر دستاندرکار بودهاند ملتزم و متعهد باشد.
اما نکته جالب دیگر اینکه مرحوم دکتر بهشتى از سویى این دل را به هر تقدیر ابزار شناخت تلقى کرده است و از سوى دیگر بهجدّ تأکید دارد که «شناخت هیچ وقت انگیزه نیست. انگیزه انسان، در تلاشها و کوششها، تمایلات و خواستهاست»(ص 44). جاى این دو سؤال هست که اولاً چرا به دل که ابزار شناخت است این همه تمایلات و خواستها را نسبت دادهاید؟ ثانیاً اگر دل فقط ابزار شناخت است و محرک ما امیال و خواستههاست، چگونه مىگویید: «نقش فعال سازنده زندگى انسان و شکلدهنده به زندگى انسان، همه مربوط به دل است»؟(ص 194)
اشاره
1. شاید یکى از شایستهترین شیوهها براى ماندگار کردن یک اندیشه سپردن آن به دست نجیب عالمان و اندیشهوران است تا ایشان در نگرشى انتقادى و از سر بصیرت، اضلاع و ارکان آن را بکاوند و بر غنا و بقاى آن یارى رسانند. مقاله بالا در سالگرد شهادت دکتر بهشتى(1) و در همین راستا به رشته تحریر در آمده است که باید از این جهت سپاسگزار نویسنده محترم آن باشیم.
2. نقدها عمدتاً عالمانه و از سر دقت نگاشته شدهاند و پارهاى از آنها وارد مىنماید. به عنوان مثال مىتوان به عدم تفکیک میان انواع معرفت و منابع معرفت، توجه به الفاظ به جاى توجه به مفاهیم، بهویژه مفاهیم اصطلاحى و نیز استفاده از ارتباط لفظ و معنا براى اثبات مسائل فلسفى اشاره داشت.
3. با این حال به نظر مىرسد زوایاى دیگرى از مسأله نیز وجود دارد که نباید مورد غفلت واقع شود، از جمله مسأله رشد آگاهىهاى عالمان. در ارزیابى کارنامه علمى دانشمندان همواره باید آن را با سطح دانستنىهاى جامعه در روزگار خودشان مقایسه کرد؛ نه اینکه پس از گذشت بیش از بیست سال و تغییر کمى و کیفى دانستنىهاى جامعه و تغییر مسائل آن، کارنامه دانشمندان را با این زمان مقایسه کنیم. البته این سخن به معناى نقد نکردن داشتهها و دانستههاى آنان نیست؛ بلکه به این معناست که باید در مقام نقد به این نکته نیز توجه داد و گفت در آن زمان که مرحوم دکتر بهشتى به طرح مسأله شناخت پرداختند (سالهاى 56 و 57)، تقریباً هیچ کار قابل قبولى، جز یکى - دو مورد، از اندیشمندان و دانشمندان ایرانى در این زمینه وجود نداشت. بهعلاوه باید توجه داشت که مخاطبان آن درسها به عنوان دانشجو یا طلبه در آنجا حاضر نبودند؛ بلکه انقلابیونى بودند که نیازمند بهدست آوردن اطلاعاتى اجمالى از مسائل معرفتى بودند. به تعبیر شهید بهشتى، این مباحث نه به شیوه آکادمیک، بلکه به منظور مقدمهسازى تعالیم ایدئولوژیک، القا مىشد. با این حساب نباید انتظار یک کار آکادمیک را از آن داشت.
جالب اینجاست که جناب آقاى ملکیان در گفتوگو با نشریه کتاب هفته به انتشار محدود کتاب چهار جلدى تاریخ فلسفه غرب، که حاصل درسهاى ایشان در حدود 10 سال پیش است، از سوى پژوهشکده حوزه و دانشگاه اعتراض دارند و استدلال ایشان این است که: «الآن ده سال از آن تاریخ مىگذرد و در این مدت خیلى از آرایم عوض شده و مضافاً اگر خودستایى نباشد، اطلاعاتم هم نسبت به آن زمان بیشتر شده است». همچنین مىگویند: «اولین خصیصه این درسها این بود که با عجله هرچه بیشتر القا شد. دیگر اینکه مطالب واقعاً مقدماتى بود... سومین خصیصه هم این بود که در ارائه درسها گزینشهاى فراوانى صورت گرفته بود. برخى از مباحث به دلیل ضیق وقت مورد تأکید و اشاره قرار نگرفت».(2) اگر آقاى ملکیان تحول دانش خود را دلیل بر آن مىدانند که انتشار آثار ده سال پیش ایشان نباید ملاک ارزیابى شخصیت علمىشان قرار گیرد - و حق هم با ایشان است - پس چرا در نقد خود به کتاب شناخت از دیدگاه قرآن هیچ اشارهاى به این موضوع نکردند. لااقل مىتوانستند بگویند که اگر آن شهید بزرگوار اینک در میان ما بودند، قطعاً اطلاعات بیشترى نسبت به بیست و سه سال پیش داشتند.
4. آقاى ملکیان در قالبى که از آن بوى انتقاد به مشام مىرسد مىگویند: «فضایى که این درسها در آن القا و تدریس شده است دو خصیصه چشمگیر دارد: یکى اینکه شدیداً تحت تأثیر ادبیات فلسفى و مارکسیستى و شبه مارکسیستى است و دیگر اینکه جداً عمل زده است و در تب و تاب فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى مىسوزد».(3) حال سؤال این است که آیا مىتوان در جریان مبارزات سخت و فراگیر با رژیم طاغوت بود و به مسائل سیاسى و اجتماعى بىتوجه بود؟ شهید بهشتى یک انسان صرفاً ذهنى و آکادمیک نبود. براى ایشان که مرد نظر و عمل بود، این عیب نیست که مسائلى را که مطرح مىکند ناظر به جریانات فکرى و فرهنگى روزگار خودش باشد؛ بلکه این هنر اوست؛ چنانکه اینک هنر مردان اندیشمند و دلسوز این است که به مسائلى بپردازند که اندیشه مدرن پیش پاى آنها نهاده است و اگر پاسخگویى به مسائل لیبرالیسم و مدرنیسم در این روزگار کارى بایسته و شایسته است، پرداختن به مسائل مارکسیستى و شبه مارکسیستى، که پارادایم فکرى روشنفکران آن روزگار بود، نیز بایسته و شایسته است و جاى خردهگیرى که نیست هیچ، باید با دیده کاملاً مثبت به آن نگریست.
5 . در مورد اینکه دل ابزار شناخت است یا نه در اینجا داورى نمىکنیم. اما توجه به این نکته لازم است که مرحوم دکتر بهشتى دل را «فقط ابزار شناخت» نمىدانند؛ بلکه یکى از کارهاى آن شناخت است و البته کارهاى دیگرى همچون دل بستن و گسستن، حب و بغض، میل و اراده و... نیز دارد. بنابراین هم مىتوان قائل شد که دل ابزار شناخت است و هم به آن خواستهها و تمایلاتى را نسبت داد و نقش این خواستهها و تمایلات را در انگیزه بیش از نقش شناخت دانست. هیچ تعارضى میان این دو مطلب وجود ندارد. نمىدانیم آقاى ملکیان به کجاى این مسأله ایراد دارند که مىگویند: «جاى این دو سؤال هست که اولاً چرا به دل که ابزار شناخت است این همه تمایلات و خواستهها نسبت دادهاید؟ و ثانیاً اگر دل فقط ابزار شناخت است و محرک. امیال و...».
6. در مجموع باید از آقاى ملکیان به دلیل اهتمامشان به اندیشههاى این شهید بزگوار قدردانى کرد؛ هرچند اگر به مصداق «عیب مى جمله بگفتى، هنرش نیز بگو» از محاسن کار هم سخن گفته بودند، کارشان کاملتر بود.
پی نوشت:
1) گو اینکه در هیچ جاى مقاله نام دکتر بهشتى به صفت «شهید» قرین نگشته و همه جا با صفاتى مانند «مرحوم»، «دکتر» یا «زندهیاد» از ایشان نام برده شده است. حتى روزنامه ایران نیز از به کار بردن لفظ «شهید» خوددارى کرده است!! البته شاید بتوان گفت که مقصود نویسنده این بوده که با ذکر القاب مقدس، براى اندیشه آن شهید بزرگوار هالهاى از تقدس ایجاد نکند تا راحتتر بتوان آن را به نقد کشید. اما تجلیل نکردن روزنامه ایران، آن هم در سالگرد شهادت آن شهید مظلوم چه وجهى دارد؟!
2) کتاب هفته، ش. پیاپى 398، 20/5/80
3) نقد تحلیلى شناخت از دیدگاه قرآن، بخش دوم، ایران، 6/4/80 .
ایران ، 5 - 7/4/80
مىتوان گفت اهم مسائل معرفتشناسى هشت مسأله است که مرحوم بهشتى به پارهاى از آنها پرداخته است:
1. معرفت چیست؟ مرحوم بهشتى در پاسخ گفته است که معرفت نه محتاج تعریف است و نه امکان تعریف دارد.
2. انواع معرفت کدامند؟ بیشتر معرفتشناسان به دو نوع معرفت تجربى و عقلى قائلند. یکى از شؤون معرفتشناسان این است که معلوم کنند چه ادلهاى به سود یا زیان این ادعا که دو نوع معرفت در اختیار داریم وجود دارد و لوازم قبول هر یک از اقوال چیست.
3. منابع معرفت کدامند؟ در این کتاب از میان منابع معرفت، یعنى حواس ظاهرى، حواس باطنى، درونبینى، عقل یا فاهمه، حافظه، اقوال یا گواهىهاى دیگران، دورآگاهى، غیبدانى، پیشآگاهى و وحى، چهار منبع مقبول واقع شدهاند: حواس ظاهرى، حواس باطنى، عقل و وحى.
4. ساختار مجموعه معرفتهاى ما چگونه و ارتباط میان آنها تا چه حد است؟ بىتردید پارهاى معرفتها پیشفرض پارهاى دیگر هستند؛ اما آیا ارتباط و وابستگى کلىتر و بیشترى در میان معارف وجود دارد؟ برخى معرفتشناسان، مبناگرا هستند و معتقدند ساختار معرفتى ما مانند ساختمانى است که بالاخره بر چند معرفت مبنایى یقینى و قطعى مبتنى است. در اینکه باورهاى مبنایى حسىاند یا عقلى اختلافنظر وجود دارد و در برابر مبناگروى نیز موضعگیرىهاى سرسختانهاى به عمل آمده است. مخالفان عمده مبناگروى طرفداران سازگارى گروهىاند. به هر تقدیر، در درس چهارم، مبناگروى با روایت تجربهگرایانهاش مورد تأیید واقع شده است.
5 . محدوده دانستىها کدام است؟ آیا چیز نادانستى هم وجود دارد؟
6. شیوههاى کسب معرفت کدامند؟ معرفتشناس باید اطمینان حاصل کند که در ازاى هر یک از انواع معرفت، شیوهاى وجود دارد که معرفت بودن آن نوع را تضمین کند.
7. ارتباط معرفت با باور و توجیه چگونه است؟ ایضاح مفاهیم باور و توجیه و ربط و نسبت آنها با معرفت ضرورت دارد.
8 . چگونه باید در جهت کسب معرفت پیش برویم؟ حق پذیرش چه گزارههایى را داریم؟ معرفتشناسى به این امر نیز اهتمام دارد که روشهاى تفکر و استدلال انسانها را اصلاح کند. در این کتاب به چهار مسأله اخیر پرداخته نشده است.
برخلاف عنوان کتاب، بیشتر مطالب اصلى آن نه در قرآن مورد تنصیص واقع شدهاند و نه از قرآن قابل استظهارند. همچنین فضایى که این درسها در آن القا شده است دو خصیصه چشمگیر دارد: یکى اینکه شدیداً تحت تأثیر ادبیات فلسفى و مارکسیستى و شبه مارکسیستى است و دیگر اینکه جداً عملزده است و در تب و تاب فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى مىسوزد. خصیصه اول در نوع مسائل و مشکلاتى که در درسها مطرح شدهاند اثر گذاشته و غالباً مسائل و مشکلاتى مطرح شدهاند که در کتابهاى مارکسیستى و شبه مارکسیستى مطرح بودهاند. خصیصه دوم در نحوه پرداختن به حل و رفع آن مسائل و مشکلات اثر گذاشته و شتابزدگى زیادى در آن دیده مىشود؛ گویى همه از اینکه وقت و نیرو و جدیت و دقت خود را یکسره وقف مطالعه و تحقیق وسیع و عمیق در باب مسائل و مشکلات نظرى موجود کنند بیمناک و شرمندهاند و فقط از سر ضرورت و به قدر ضرورت به این سنخ مسائل مىپردازند.
اما رویکرد مرحوم دکتر بهشتى، چه در حل مسائل معرفتشناختى و چه در حل مسائل مربوط به شناخت، رویکردى کاملاً مبتنى بر فهم عرفى، واقعنمایى شناخت، وجود شناختهاى بدیهى و زیربنایى بودن آنها، مبنا بودن شناختهاى حسى و... است و تشکیک در این امور به «وسوسهانگیزى» تعبیر شده است؛ حال آنکه هیچ یک از این مدعیات نیست که در میان فیلسوفان بزرگ و ژرفنگر مخالفانى نداشته باشد. چگونه رأیى که در فلسفه مخالفان و نقادان جدیى دارد، بهسرعت و سهولت ارسال مسلم مىشود و بدون ارائه هیچگونه دلیل، قطعى و یقینى تلقى مىگردد؟ فلسفهورزى، به معناى درست واژه، از وقتى شروع مىشود که در آنچه مورد قبول فهم عرفى است چون و چرا رود؟ ممکن است پس از ژرفنگرى به این نتیجه برسیم که حق با فهم عرفى است؛ اما نباید از اول فهم عرفى را صائب و مخالفت با آن را عقلستیزى وسوسهانگیز بدانیم.
همچنین نمىتوان براى فیصله نزاع در مسائل فلسفى که در آنها لااقل یکى از طرفین نزاع رأیى مخالف فهم عرفى دارد به قرآن رجوع کرد. درست است که قرآن به گونهاى سخن گفته است که ظاهر آن با سخن کسانى که طرفدار فهم عرفىاند سازگار است، ولى این از آن روست که هم این کسان و هم قرآن بر مبناى زبان عرف سخن مىگویند و استفاده از زبان عرف به معناى پذیرش مبناى فلسفى فهم متعارف نیست.
دو نقد کلى بر کتاب وجود دارد: یکى اینکه پیش فرض دکتر بهشتى در سرتاسر کتاب این است که قرآن کتاب علم و فلسفه است و بنابراین مىتوان براى فیصله نزاعهایى که در میان عالمان و فیلسوفان درمىگیرد به این کتاب رجوع کرد. این پیش فرض به عقیده بسیارى و از جمله خود من قابل دفاع نیست. نقد دوم نقدى روشى است و ماحصلش این است که وقتى مىخواهیم رأى و نظر یک کتاب، رساله یا مقاله را در باب یک موضوع دریابیم، باید به مفهوم و معناى آن موضوع توجه کنیم؛ نه لفظ و واژهاى که دال بر آن است. مثلاً اگر مىخواهیم رأى قرآن را درباره کشف و شهود عرفانى بفهمیم، باید ببینیم که عارفان از لفظ و واژه «کشف و شهود» چه معنایى را اراده مىکنند و آنگاه به قرآن رجوع کنیم؛ نه اینکه سراغ واژههاى «کشف» و «شهود» را بگیریم.
چند نقد جزئى نیز وجود دارد: یکى اینکه میان شناخت سطحى و شناخت عمیق چه تفاوتى وجود دارد؟ آیا تفاوت کیفى است یا کمّى؟ ظاهراً مرحوم بهشتى در باب تفاوت کیفى سخن مىگویند؛ ولى از توضیحات ایشان جز شناخت کمى برنمىآید و این چیزى جز افزایش اطلاعات درباره یک موضوع نیست.
درس ششم انصافاً حاوى رأیى بسیار نادرست و غیرقابل قبول است. جان کلام در این درس این است که در زبانهاى فارسى، عربى و اروپایى، الفاظ مرکبى که در آنها «دل» یا واژههاى مترادف آن به کار رفته است بهمراتب بیش از الفاظ مرکبى است که در آنها «مغز» یا واژههاى مترادف آن استعمال شده است. از این واقعیت «مىفهمیم نقش فعال و سازنده زندگى انسان و شکلدهنده به زندگى انسان، همه مربوط به دل است» (ص 194). کافى بود مرحوم بهشتى به دو نکته التفات ورزد: یکى اینکه بشر در طول تاریخ، مجموعه احوال نفسانى را، اعم از احوال مربوط به عقیده، احوال مربوط به احساسات و عواطف و احوال مربوط به اراده و خواست، نخست به رودهها، سپس به جگر، پس از آن به دل و سرانجام به مغز نسبت داده است. این نسبت دادنها، درست یا نادرست، اثر خود را در الفاظ و تعابیر رایج در زبانها نهادهاند. دوم اینکه زبان و وضع الفاظ و تعابیر کاملاً تحت تأثیر جهانبینى کسانى است که در آن زبان را به کار مىگیرند و آن الفاظ و تعابیر را وضع مىکنند؛ ولى این مطلب اولاً به این معنا نیست که جهانبینى به کاربرندگان زبان و واضعان الفاظ و تعابیر، مطابق با واقع است و ثانیاً لازمهاش این نیست که به محض اینکه رأى و نظر مردم راجع به مسألهاى عوض شد، الفاظ و تعابیر قبلى را از زبان بیرون بریزند و زبان را پاکسازى کنند. عربهایى که لفظ «مجنون» را وضع کردند عقیدهشان این بود که بیمار روانى جنزده شده است و امروزه با وجود ابطال این رأى از همان لفظ براى این بیماران استفاده مىشود. همین طور معادلهاى فارسى (دیوانه) و انگلیسى )lunatic( آن. زبان قرآن کریم هم زبان عربى چهارده قرن پیش است که طبیعتاً از الفاظ و تعابیرى استفاده کرده است، بدون اینکه صاحب این کتاب لزوماً به آرا و عقایدى که در پس وضع آن الفاظ و تعابیر دستاندرکار بودهاند ملتزم و متعهد باشد.
اما نکته جالب دیگر اینکه مرحوم دکتر بهشتى از سویى این دل را به هر تقدیر ابزار شناخت تلقى کرده است و از سوى دیگر بهجدّ تأکید دارد که «شناخت هیچ وقت انگیزه نیست. انگیزه انسان، در تلاشها و کوششها، تمایلات و خواستهاست»(ص 44). جاى این دو سؤال هست که اولاً چرا به دل که ابزار شناخت است این همه تمایلات و خواستها را نسبت دادهاید؟ ثانیاً اگر دل فقط ابزار شناخت است و محرک ما امیال و خواستههاست، چگونه مىگویید: «نقش فعال سازنده زندگى انسان و شکلدهنده به زندگى انسان، همه مربوط به دل است»؟(ص 194)
اشاره
1. شاید یکى از شایستهترین شیوهها براى ماندگار کردن یک اندیشه سپردن آن به دست نجیب عالمان و اندیشهوران است تا ایشان در نگرشى انتقادى و از سر بصیرت، اضلاع و ارکان آن را بکاوند و بر غنا و بقاى آن یارى رسانند. مقاله بالا در سالگرد شهادت دکتر بهشتى(1) و در همین راستا به رشته تحریر در آمده است که باید از این جهت سپاسگزار نویسنده محترم آن باشیم.
2. نقدها عمدتاً عالمانه و از سر دقت نگاشته شدهاند و پارهاى از آنها وارد مىنماید. به عنوان مثال مىتوان به عدم تفکیک میان انواع معرفت و منابع معرفت، توجه به الفاظ به جاى توجه به مفاهیم، بهویژه مفاهیم اصطلاحى و نیز استفاده از ارتباط لفظ و معنا براى اثبات مسائل فلسفى اشاره داشت.
3. با این حال به نظر مىرسد زوایاى دیگرى از مسأله نیز وجود دارد که نباید مورد غفلت واقع شود، از جمله مسأله رشد آگاهىهاى عالمان. در ارزیابى کارنامه علمى دانشمندان همواره باید آن را با سطح دانستنىهاى جامعه در روزگار خودشان مقایسه کرد؛ نه اینکه پس از گذشت بیش از بیست سال و تغییر کمى و کیفى دانستنىهاى جامعه و تغییر مسائل آن، کارنامه دانشمندان را با این زمان مقایسه کنیم. البته این سخن به معناى نقد نکردن داشتهها و دانستههاى آنان نیست؛ بلکه به این معناست که باید در مقام نقد به این نکته نیز توجه داد و گفت در آن زمان که مرحوم دکتر بهشتى به طرح مسأله شناخت پرداختند (سالهاى 56 و 57)، تقریباً هیچ کار قابل قبولى، جز یکى - دو مورد، از اندیشمندان و دانشمندان ایرانى در این زمینه وجود نداشت. بهعلاوه باید توجه داشت که مخاطبان آن درسها به عنوان دانشجو یا طلبه در آنجا حاضر نبودند؛ بلکه انقلابیونى بودند که نیازمند بهدست آوردن اطلاعاتى اجمالى از مسائل معرفتى بودند. به تعبیر شهید بهشتى، این مباحث نه به شیوه آکادمیک، بلکه به منظور مقدمهسازى تعالیم ایدئولوژیک، القا مىشد. با این حساب نباید انتظار یک کار آکادمیک را از آن داشت.
جالب اینجاست که جناب آقاى ملکیان در گفتوگو با نشریه کتاب هفته به انتشار محدود کتاب چهار جلدى تاریخ فلسفه غرب، که حاصل درسهاى ایشان در حدود 10 سال پیش است، از سوى پژوهشکده حوزه و دانشگاه اعتراض دارند و استدلال ایشان این است که: «الآن ده سال از آن تاریخ مىگذرد و در این مدت خیلى از آرایم عوض شده و مضافاً اگر خودستایى نباشد، اطلاعاتم هم نسبت به آن زمان بیشتر شده است». همچنین مىگویند: «اولین خصیصه این درسها این بود که با عجله هرچه بیشتر القا شد. دیگر اینکه مطالب واقعاً مقدماتى بود... سومین خصیصه هم این بود که در ارائه درسها گزینشهاى فراوانى صورت گرفته بود. برخى از مباحث به دلیل ضیق وقت مورد تأکید و اشاره قرار نگرفت».(2) اگر آقاى ملکیان تحول دانش خود را دلیل بر آن مىدانند که انتشار آثار ده سال پیش ایشان نباید ملاک ارزیابى شخصیت علمىشان قرار گیرد - و حق هم با ایشان است - پس چرا در نقد خود به کتاب شناخت از دیدگاه قرآن هیچ اشارهاى به این موضوع نکردند. لااقل مىتوانستند بگویند که اگر آن شهید بزرگوار اینک در میان ما بودند، قطعاً اطلاعات بیشترى نسبت به بیست و سه سال پیش داشتند.
4. آقاى ملکیان در قالبى که از آن بوى انتقاد به مشام مىرسد مىگویند: «فضایى که این درسها در آن القا و تدریس شده است دو خصیصه چشمگیر دارد: یکى اینکه شدیداً تحت تأثیر ادبیات فلسفى و مارکسیستى و شبه مارکسیستى است و دیگر اینکه جداً عمل زده است و در تب و تاب فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى مىسوزد».(3) حال سؤال این است که آیا مىتوان در جریان مبارزات سخت و فراگیر با رژیم طاغوت بود و به مسائل سیاسى و اجتماعى بىتوجه بود؟ شهید بهشتى یک انسان صرفاً ذهنى و آکادمیک نبود. براى ایشان که مرد نظر و عمل بود، این عیب نیست که مسائلى را که مطرح مىکند ناظر به جریانات فکرى و فرهنگى روزگار خودش باشد؛ بلکه این هنر اوست؛ چنانکه اینک هنر مردان اندیشمند و دلسوز این است که به مسائلى بپردازند که اندیشه مدرن پیش پاى آنها نهاده است و اگر پاسخگویى به مسائل لیبرالیسم و مدرنیسم در این روزگار کارى بایسته و شایسته است، پرداختن به مسائل مارکسیستى و شبه مارکسیستى، که پارادایم فکرى روشنفکران آن روزگار بود، نیز بایسته و شایسته است و جاى خردهگیرى که نیست هیچ، باید با دیده کاملاً مثبت به آن نگریست.
5 . در مورد اینکه دل ابزار شناخت است یا نه در اینجا داورى نمىکنیم. اما توجه به این نکته لازم است که مرحوم دکتر بهشتى دل را «فقط ابزار شناخت» نمىدانند؛ بلکه یکى از کارهاى آن شناخت است و البته کارهاى دیگرى همچون دل بستن و گسستن، حب و بغض، میل و اراده و... نیز دارد. بنابراین هم مىتوان قائل شد که دل ابزار شناخت است و هم به آن خواستهها و تمایلاتى را نسبت داد و نقش این خواستهها و تمایلات را در انگیزه بیش از نقش شناخت دانست. هیچ تعارضى میان این دو مطلب وجود ندارد. نمىدانیم آقاى ملکیان به کجاى این مسأله ایراد دارند که مىگویند: «جاى این دو سؤال هست که اولاً چرا به دل که ابزار شناخت است این همه تمایلات و خواستهها نسبت دادهاید؟ و ثانیاً اگر دل فقط ابزار شناخت است و محرک. امیال و...».
6. در مجموع باید از آقاى ملکیان به دلیل اهتمامشان به اندیشههاى این شهید بزگوار قدردانى کرد؛ هرچند اگر به مصداق «عیب مى جمله بگفتى، هنرش نیز بگو» از محاسن کار هم سخن گفته بودند، کارشان کاملتر بود.
پی نوشت:
1) گو اینکه در هیچ جاى مقاله نام دکتر بهشتى به صفت «شهید» قرین نگشته و همه جا با صفاتى مانند «مرحوم»، «دکتر» یا «زندهیاد» از ایشان نام برده شده است. حتى روزنامه ایران نیز از به کار بردن لفظ «شهید» خوددارى کرده است!! البته شاید بتوان گفت که مقصود نویسنده این بوده که با ذکر القاب مقدس، براى اندیشه آن شهید بزرگوار هالهاى از تقدس ایجاد نکند تا راحتتر بتوان آن را به نقد کشید. اما تجلیل نکردن روزنامه ایران، آن هم در سالگرد شهادت آن شهید مظلوم چه وجهى دارد؟!
2) کتاب هفته، ش. پیاپى 398، 20/5/80
3) نقد تحلیلى شناخت از دیدگاه قرآن، بخش دوم، ایران، 6/4/80 .
ایران ، 5 - 7/4/80