آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

مقاله حاضر به بررسى سیر تاریخى نهاد مذهب در جوامع اسلامى از صدر اسلام تا کنون، به‏ویژه با تأکید بر تحولات این نهاد در دوران حاکمیت امپراتورى عثمانى مى‏پردازد. نویسنده در پى اثبات این مدعاست که نهاد مذهب و عالمان دینى در کشورهاى مختلف اسلامى و در خلال دو قرن اخیر، در حوزه‏هاى مختلفى مانند مشارکت در حاکمیت سیاسى، تنظیم و اجراى قوانین و نیز آموزش، قدرت و اقتدار پیشین خود را از دست داده است.

متن

در قرآن تعداد نسبتاً کمى قانون شرعى وجود دارد که بعضى از آنها کلى هستند و بعضى، مانند قوانین ارث، جزئى‏اند. این قوانین به وسیله گفته‏ها و سرمشق‏هاى [ حضرت‏] محمدصلى الله علیه وآله وسلم که در احادیث مضبوط است، تکمیل شده است. علماى دینى در اوایل تاریخ اسلام به‏شدت بر این امر تأکید داشتند که اداره حکومت اسلامى و نظام قضایى آن باید بر اساس اصول اسلامى باشد، نه رسوم متداول اعراب. آنان مباحثى طولانى در این مورد که این اصول چه هستند و چگونه در عمل پیاده مى‏شوند انجام دادند. در نهایت، رساله‏هاى زیادى تدوین شد که اگرچه در حوزه وسیعى با یکدیگر مطابقت داشتند، در موضوعات گوناگونى نیز با یکدیگر اختلاف داشتند.
تا زمانى که فقه محور آموزش عالى بود و تا زمانى که علما بین قاضى و استاد بودن مدام در نوسان بودند، سیستم آموزشى امپراتورى عثمانى را نهاد مذهب کنترل مى‏کرد و با استفاده از این ابزار مى‏توانست جهان‏بینى و تفسیر و تصور سنتى از اسلام را بر جامعه مسلط کند.
استراتژى نهاد مذهب‏
اکنون مى‏توانیم به شیوه‏هایى نظر افکنیم که نهاد مذهب از طریق آنها با جهان‏بینیى که ارائه مى‏داد، بر اندیشه اسلامى مسلط شد. نهاد مذهب، در حالى که علیه بدعت‏گذاران استدلال مى‏کرد، سعى داشت از دسترسى بدنه اصلى مسلمانان به هرگونه پیشنهاد دلسوزانه در مورد عقایدشان جلوگیرى کند. هرکس به بررسى آثار متألهان سنى بپردازد، درمى‏یابد که آنها عقاید نسل اول بدعت‏گذاران را به تفصیل به بحث مى‏گذاشتند و رد مى‏کردند، اما عقاید معاصران را بحث و بررسى نمى‏کردند. در قرون دهم و یازدهم میلادى، متألهان، از جمله متکلمان که از آنها انتظار مى‏رود به فلسفه علاقه‏مند باشند، سعى کردند با فلسفه یا نوافلاطون‏گرایى عربى با بى‏توجهى برخورد کنند؛ اما از سال 1100 میلادى برخى دریافتند که این استراتژى چندان موفقیت‏آمیز نبوده و فلسفه از جانب متفکرانِ خارج از حوزه علماى دینى مورد حمایت قرار گرفته است.
در این وضعیت، غزالى دریافت که باید از منظر الهیات دلیلى بر بدعت‏آمیز بودن بعضى از عقاید فلاسفه اقامه شود و از این رو کتاب تناقض فلسفه [ ظاهراً همان تهافت الفلاسفه‏] را نوشت که ردّى بر نظریاتى بود که از دید او به کفر منجر مى‏شد.
به‏تدریج فلسفه به عنوان یک علم مستقل و متمایز به همراه استادانش در نقاط اصلى جهان اسلام رو به زوال رفت و اکنون نابود شده است. تنها در ایران شکلى از فلسفه به حیات خود ادامه داد که آن نیز بیشتر به حکمت الهى شبیه بود.
از دوره قرون وسطا تا قرن حاضر، مسلمانان ردیه‏هایى بر تعالیم مسیحى نوشته‏اند؛ اما به دلیل نظریه تحریف کتاب‏هاى تورات و انجیل، مسلمانان با مسیحیان و یهودیان به بحث نمى‏پرداختند و از این رو فرصتى براى فهم آنچه واقعاً یهودیان و مسیحیان اعتقاد داشتند نیافتند. جدا از تصور جامعیت اسلام در همه دانش‏هاى ضرورى زندگى، مطالعه ادیان دیگر از سوى قرآن منع شده (نحل: 106؛ غاشیه: 23) و براى مسلمانانى که به ادیان دیگر مى‏گروند مجازات مرگ تعیین شده است واین مجازات على‏رغم آیه قرآنى است که مى‏گوید: «هیچ اکراهى در دین نیست»(بقره: 256).
در قرن حاضر، نهاد مذهب براى حفظ جهان‏بینى سنتى و جلوگیرى از تغییر آن، مقررات انضباطى شدیدى وضع کرد که براى نمونه مى‏توان به برخورد انضباطى با على‏عبدالرزاق به دلیل نگارش کتاب الاسلام و اصول الحُکم و واکنش شدید در قبال کتاب فى الادب الجاهلى تألیف طه حسین اشاره نمود. همچنین نهاد مذهب تأثیر زیادى در ضعف زبان عربى داشته است. علماى اسلامى به دلیل بى‏علاقگى به چیزهاى غیراسلامى یا شاید غفلت از مطالعه آنها، به اندیشه اروپایى و مسیحى در دوره جدید (از قرن شانزدهم) توجهى نکردند. هیچ اثر خلّاقى به زبان عربى در خصوص مسائل مطرح‏شده به وسیله دکارت و فلاسفه پس از او یا نظریه‏پردازان جامعه‏شناسى وجود ندارد. در نتیجه، امروزه ترجمه بسیارى از آثار اروپایى به عربى غیرممکن است؛ زیرا عربى فاقد اصطلاحات و واژه‏هاى دقیق و مناسب است. کمبودهاى زبان عربى موانع بیشترى براى توده‏هاى عرب‏زبان مسلمان جهت گذار از جهان‏بینى سنتى ایجاد کرد.
‏وضعیت کنونى
در طول قرن‏ها، هنگامى که جهان اسلام کم و بیش وحدت یافته بود، نهاد مذهب الگوى جهان‏بینى واحدى از اسلام ارائه داد و آن را بر تفکر مسلمانان سنى‏مذهب مسلط ساخت. در بین سال‏هاى 1850 و 1950، نهاد مذهب در امپراتورى عثمانى بخش بزرگى از قدرتش را از دست داد. این امر تا حد زیادى به این علت بود که علما مایل نبودند در حوزه‏هاى تحت کنترل خود، مانند تنظیم قوانین، اجراى عدالت و آموزش، که به نظر دولت‏مردان تحول در آنها براى مواجهه با مشکلات معاصر ضرورى بود، امتیاز بدهند. اما دولت‏مردان بدون کاهش ظاهرى قدرت علما، نهادهاى جانشینى خلق کردند که به‏تدریج بخش بزرگى از وظایف و کارهاى علما را در اختیار گرفتند.
در بسیارى از کشورهاى مسلمان تازه استقلال یافته، نهادهاى انتخابى مدعى شدند که حق دارند بدون این‏که تسلیم مخالفت‏هاى علما شوند، به ابتکار قانون‏گذارى دست زنند. بعضى سازش‏ها بین نظام‏هاى حقوقى و قضایى قدیم و جدید وجود داشت که البته از کشورى به کشور دیگر متفاوت بود. افراطى‏ترین آنها ترکیه بود که در آن یک نظام حقوقى غیردینى برقرار شد و قدرت علما به‏کلى نابود گشت. از طرف دیگر، در عربستان، نظام حقوقى اساساً از شاخه حنبلى شریعت پیروى مى‏کرد. دیگر کشورها نیز بین این دو حد افراط و تفریط قرار داشتند.
در حوزه آموزش، علما بخش بزرگى از قدرت خود را از دست دادند. همه کشورهاى اسلامى از سیستم آموزشى به سبک غربى تا سطح دانشگاه برخوردارند و اغلب نخبگان فکرى در این دانشگاه‏ها آموزش مى‏بینند. یکى از نتایج این فرایند، خلق طبقه جدیدى از تحصیل‏کردگان غربى است که اغلب آنان جهان‏بینى اسلامى سنتى را قبول ندارند.
شاید به‏جز عربستان، تقریباً در همه‏جا علما بر این امر وقوف دارند که دیگر موقعیت سیاسى - اجتماعى گذشته‏شان را ندارند. آنها براى به‏دست‏آوردن موقعیت گذشته‏شان دفاع از بنیادگرایى اسلامى را در بین توده‏ها تشویق مى‏کنند و حتى بعضى از مسلمانان تحصیل‏کرده نیز به دلایل گوناگون به درون این جنبش رانده مى‏شوند. نمى‏توان گفت که علما در دو دهه اخیر بخش زیادى از پایه‏هاى قدرتِ از دست رفته‏شان را دوباره به دست آورده‏اند؛ بلکه تسلط جهان‏بینى سنتى را بر اذهان مسلمانان تقویت کرده‏اند. اما در همین حال، بسیارى از جنبش‏هاى اصلاح‏گر نیز ظهور کرده‏اند که سیاستشان را بر پایه جهان‏بینى سنتى قرار داده‏اند و از علما به دلیل پشتیبانى از حکومت‏ها انتقاد مى‏کنند.
‏اشاره
آقاى مونتگمرى وات از شرق‏شناسان معروف غربى است که تألیفات فراوانى در حوزه مطالعات اسلامى دارد. آثار تألیفى وى عموماً مبتنى بر مطالعات تاریخى گسترده است؛ اما پاره‏اى از تحلیل‏ها و داورى‏هاى وات، همسان با عموم شرق‏شناسان مسیحى، به‏دور از موضع‏گیرى‏هاى علمى مى‏نماید که گاه از عدم اطلاع عمیق وى از مبانى و اصول اسلامى سرچشمه مى‏گیرد. با این حال، انتقال، مطالعه و نقد علمى و مستمر آراى وات و دیگر شرق‏شناسان به نام غربى در مجامع دین‏شناسى ما کارى بایسته و حیاتى است که ضرورت و فواید آن بر کسى پوشیده نیست. یکى از نکات مثبت رهیافت شرق‏شناسان غیرمسلمان، توجه بلیغ آنان به تحولات تاریخى جنبه‏هاى گوناگون فرهنگ و تمدن اسلامى است که معمولاً چندان مورد توجه اندیشمندان و دین‏پژوهان داخلى قرار نمى‏گیرد. شایسته است این نقیصه به‏تدریج در تحقیقات دین‏شناسانِ ما برطرف شود.
در پاره‏اى از تحلیل‏ها و دادرسى‏هاى نویسنده نکات قابل تأملى به چشم مى‏خورد که به برخى از آنها اشاره مى‏شود.
1. این مدعا که فلسفه در نقاطى از جهان اسلام در سده‏هاى متأخر رو به افول نهاده و تنها در ایران به حیات خود ادامه داده، تا حدى قابل تصدیق است؛ اما این سخنِ نویسنده که فلسفه در ایران بیشتر به حکمت الهى شبیه است قدرى غریب مى‏نماید. آشنایان با فلسفه اسلامى نیک مى‏دانند که بخش عمده‏اى از مباحث فلسفه اسلامى که امروزه در ایران رایج است، به مسائل عام در حوزه‏هاى وجودشناسى، معرفت‏شناسى، نفس‏شناسى و... مربوط مى‏شود که نمى‏توان آن را حکمت الهى به معناى خاص دانست.
2. این مدعاى نویسنده که مسلمانان به دلیل نظریه تحریف تورات و انجیل با مسیحیان و یهودیان به بحث نمى‏پرداختند، قابل تأمل است. هرچند نظریه تحریف، نظریه مورد قبول عموم علماى اسلامى است و ریشه‏هاى آن به پاره‏اى آیات قرآن باز مى‏گردد، ولى این واقعیت ارتباطى با احتراز مسلمانان از مباحثه با یهودیان و مسیحیان ندارد؛ بلکه بالعکس مى‏تواند ضرورت آن را جهت روشن‏تر نمودن حقانیت اسلام تأکید کند. از قضا، در تاریخ اسلام به موارد متعددى برمى‏خوریم که شخص پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم‏علیهم السلام و شاگردان ایشان و در قرون بعدى، عالمان اسلامى با علماى اهل کتاب، به‏ویژه مسیحیان و یهودیان، به بحث و احتجاج مى‏پرداختند که مضمون بخشى از این مباحث در تاریخ ثبت شده است.(1)
3. آقاى وات در بخش دیگرى از مطالب خود ادعاى بسیار عجیبى را مطرح کرده مبنى بر این‏که قرآن مطالعه سایر ادیان را براى مسلمانان منع نموده است و براى اثبات این ادعا به آیه 106 سوره نحل و آیه 23 سوره غاشیه تمسک کرده است. نکته جالب توجه این است که هیچ یک از این دو آیه سخنى درباره مطالعه و بررسى علمى سایر ادیان ندارد؛ بلکه صرفاً بیان مى‏دارد که اگر مسلمانى از اسلام روى گرداند و کافر شود، شایسته عذاب سخت الهى خواهد شد.(2) بنابراین، این آیات و امثال آن، در واقع مسلمانان را از گرویدن به سایر ادیان باز مى‏دارد، نه از مطالعه و بررسى آنها. از سوى دیگر، آیاتى در قرآن هست که به نوعى مى‏توان از آن تشویق مسلمان به مطالعه آراى دیگر ادیان را استنباط کرد.(3) البته بدیهى است که این کار صرفاً براى آن دسته از مسلمانان که از حد نصاب معرفتى و علمى لازم برخوردارند و قدرت تمیز حق از باطل و تجزیه و تحلیل آرا و عقاید را دارند تجویز مى‏شود.
4 . این مدعاى نویسنده که عالمان اسلامى در سده‏هاى اخیر فى‏الجمله به دستاوردهاى فلسفى و فرهنگى مغرب‏زمین کم‏توجه بوده‏اند، سخنى است درست که از یکى از ضعف‏هاى تاریخى فرهنگ و تمدن اسلامى در قرون اخیر پرده برمى‏دارد؛ اما این که این واقعیت، به ادعاى نویسنده، سبب شده باشد که ترجمه بسیارى از آثار اروپایى به عربى غیرممکن شود، زیرا عربى فاقد اصطلاحات مناسب است، محل تأمل است. رسم معمول آن است که مترجمان هنگامى که در زبان مقصد معادل مناسبى پیدا نمى‏کنند، دست به کار شده، از راه‏هاى مختلفى، از جمله جعل اصطلاحات جدید در زبان مقصد، درصدد رفع این نقیصه برمى‏آیند. به نظر مى‏رسد که این چاره‏جویى در هر مقطعى از زمان ممکن است و براى مثال، همان کارى که مترجمى در قرن هجدهم در ترجمه متن فلسفى دکارت به زبان عربى مى‏توانست انجام دهد، در حال حاضر نیز امکان‏پذیر است و تأخیر در ترجمه آثار، نقشى در غیرممکن کردن ترجمه ندارد. آرى، حداکثر مى‏توان گفت که این تأخیر، تا حدودى کار ترجمه را (به دلیل انبوه شدن مفاهیم جدید یا....) دشوارتر مى‏گرداند.
5 . به نظر مى‏رسد که آقاى وات کوشیده است در پایان مقاله خود با زیرکى تصویرى غیرواقعى و تحریف‏شده از جریان‏هاى بنیادگرایى اسلامى معاصر به خواننده خود القا کند و این جریان‏ها را در حد تلاش‏هایى براى کسب مجدد قدرت سیاسى - اجتماعى از سوى علماى اسلامى تقلیل دهد. بررسى ماهیت و اهداف جریان‏هاى موسوم به بنیادگرایى اسلامى بحثى مستقل مى‏طلبد؛ ولى در هر صورت، تحلیل آقاى وات از این جریان‏ها یا ناشى از ساده‏انگارى موضوع است و یا پرده از این حقیقت برمى‏دارد که آقاى وات به‏عمد چشمان خود را بر روى برخى تحولات جهان اسلام در دهه‏هاى اخیر فروبسته است.
6 . در پایان مناسب است بار دیگر بر ضرورت و اهمیت مطالعات تاریخى در باب حکومت‏هاى اسلامى در گذشته و علل و عوامل اقتدار و افول آنها تأکید کنیم. بى‏تردید عبرت‏آموزى از حقایق تاریخى که در این مقاله برخى از آنها مانند ظهور اریستوکراسى ممتاز در میان عالمان دینى در حکومت عثمانى و نقش آن در تضعیف این امپراتورى مورد اشاره قرار گرفت، مى‏تواند ما را در حفظ و تداوم جمهورى اسلامى به مثابه یک حکومت دینى یارى رساند.
پی نوشت:
1) براى نمونه، کتاب احتجاج شیخ طبرسى مشحون از مباحث علمى پیشوایان دین با سرکردگان فکرى سایر ادیان و آیین‏هاست.
2) براى مثال ترجمه آیات 22 و 23 سوره غاشیه چنین است: «مگر کسى که روى برگرداند و کافر گردد که خدا او را به آن عذاب بزرگ‏تر عذاب کند».
3) براى مثال مى‏توان آیه شریفه «الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (زمر: 18) را یادآور شد.
انتخاب، 5 و 6/4/80

تبلیغات