عدالت، عدالت اجتماعی و اقتصاد
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
عدالت نزد فلاسفه یونان باستان قرار گرفتن هرچیز در وضع طبیعى و آرمانى خود است. عدالت توزیعى به معناى تعیین سهم هرکس بر حسب منزلت و شایستگى او و عدالت تعویضى ناظر به برابرى در مبادله است. اما اندیشه سوبژکتیویستى مدرن تحولى اساسى در مفهوم عدالت ایجاد کرد و آن را بر حسب کردار انسانى تعریف نمود. عدالت اجتماعى مفهومى نوین است که علىرغم تشابه ظاهرى با عدالت توزیعى، با آن متفاوت است. عدالت توزیعى ناظر به وضع طبیعى افراد و گروههاى نابرابر در چارچوب یک جامعه سلسله مراتبى است؛ اما عدالت اجتماعى در اندیشه مدرن، همه افراد انسانى را برابر فرض مىکند و ناظر به برابر کردن فرصتها و درآمدها و ثروتهاست.متن
افلاطون و ارسطو کوشیدند مفهوم عدالت را با توسل به مفهوم مَرتِبت و تناسب توضیح دهند. عدالت از دیدگاه آنان عبارت است از قرار گرفتن موجودات در منزلت و مرتبت طبیعى آنها. از دید آنان عدالت در واقع چیزى جز بازگرداندن موجودات به منزلت طبیعى آنها نیست. مباحث مربوط به عدالت توزیعى نزد قدما و مجادلات مربوط به آنچه امروزه تحت عنوان عدالت اجتماعى یا اقتصادى صورت مىگیرد، عمدتاً ناظر به الگویى از جامعه آرمانى است. ارسطو با تکیه بر رکن اصلى عدالت نزد یونانیان باستان، یعنى اصل تناسب طبیعى، به دو شکل از عدالت در روابط اجتماعى میان انسانها قائل شد: عدالت توزیعى و عدالت تعویضى.
با نضج گرفتن اندیشه سوبژکتیویستى جدید، بسیارى از مبانى تفکر ارسطویى، از جمله اندیشههاى وى در خصوص عدالت مورد نقادى و مناقشه قرار گرفت. بر خلاف جهانشناسى باستانى، سخن گفتن از طبیعت منهاى انسان و به طریق اولى تصور وضعیت آرمانى مستقل از عمل انسانى از لحاظ معرفتشناسى مدرن لغو است. در چارچوب اندیشه سوبژکتیویستى مدرن، عدالت وصف افعال انسانى است. عملى عادلانه است که منطبق بر اصول و قواعد کلى ناظر بر حفظ و صیانت از حقوق اساسى بشرى باشد. البته آرمان عدالت توزیعى با اینکه موقتاً در دورهاى از تجدد تحتالشعاع مفهوم جدید عدالت قرار مىگیرد، اما به علت رشد بسیار کهن و قوى آن در فرهنگهاى بشرى دوباره به اشکال مختلف ظهور مىنماید. عدالت اجتماعى، مصداق ظهور دوباره آرمان بسیار قدیمى عدالت توزیعى است.
عدالت اجتماعى در واقع یکى از شعارهاى اصلى همه ایدئولوژىها و نهضتهاى سوسیالیستى و شبه سوسیالیستى است. آنها بر این باورند که تا زمانى که عدالت اجتماعى (اقتصادى) برقرار نشود، عدالت به معناى واقعى آن تحقق نخواهد یافت. باید توجه داشت که میان عدالت توزیعى و عدالت اجتماعى از لحاظ مضمونى و مصداقى تفاوتهاى اساسى وجود دارد. مفهوم قدیمى عدالت توزیعى مبتنى بر تصور سلسلهمراتبى یا ارگانیک جامعه است؛ در حالى که عدالت اجتماعى مفهوم جدیدى است که پیشفرض اولیه آن عبارت است از برابرى همه افراد جامعه با تصور اتمیستى از اجتماع که در آن هیچگونه پیوند ارگانیک و سلسلهمراتبى میان افراد تشکیلدهنده جامعه وجود ندارد. بنابراین مفهوم عدالت اجتماعى قابل اطلاق بر جوامع سنتىاى که داراى ساختار ارگانیک هستند، نمىباشد.
عدالت اجتماعى گویاى توزیع عادلانه امکانات و ثروت میان افرادى است که طبق تعریف داراى حقوق برابرند. مسأله اینجاست که چه معیارى براى عدالت در توزیع وجود دارد؟ واضح است که تقسیم علىالسویه میان همه افراد، راه حل نیست؛ زیرا شایستگى، توانایى، تلاش، نیاز و ذائقه هر فردى با فرد دیگر متفاوت است. پس توزیع عادلانه مستلزم شناسایى ویژگىهاى فرد فرد آحاد جامعه است. اما در جوامع گسترده امروزى چنین کارى ناممکن است. از این گذشته رسیدن به معیارى واحد در توزیع، با توجه به تفاوت سلایق و ارزشها و خلقیات ممکن نیست. بنابراین مفهوم عدالت اجتماعى، بر خلاف تصور رایج، مفهومى بهغایت ذهنى و سیال است؛ به طورى که مضمونى عینى، مشخص و قابل قبول براى همگان نمىتوان براى آن تصور کرد.
یکى از مهمترین نقادان مفهوم عدالت اجتماعى، فردریک فون هایک، اقتصاددان و فیلسوف سیاسى معاصر است. از نظر وى عدالت خصیصه مربوط به رفتار انسانى است. از این رو اگر این واژه در توصیف یک وضعیت (اجتماعى) به کار رود، فاقد معنا خواهد بود؛ مگر اینکه شخص معینى مسؤول برقرارى این وضعیت شناخته شود. نظمهاى اجتماعى خودجوش (غیرسازمانى) را که تشکیل عملکردشان به قصد و اراده افرادى معین بستگى ندارد، نمىتوان متصف به عادلانه یا ناعادلانه بودن نمود. عدالت اجتماعى فرد را مخاطب قرار نمىدهد؛ بلکه جامعه را مسؤول مىشناسد. سواى خطاى تصور انسانوار از جامعه که جامعه را صاحب اراده، تصمیم و مسؤولیت مىداند، تنها در صورتى مىتوان جامعه را مسؤول به حساب آورد که از لحاظ ساختار و عملکرد، وضع یک سازمان را داشته باشد. پس تنها زمانى مىتوان از عدالت اجتماعى سخن گفت که جامعه به صورت یک سازمان تصور شود. از این رو مىتوان گفت هر اقدامى که در جهت تحقق عدالت اجتماعى صورت گیرد، عملاً به معناى گامبرداشتن در جهت تبدیل جامعه به سازمان است.
اما یک جامعه بزرگ را هیچگاه نمىتوان به سازمان تبدیل نمود. سازمان یک یا چند هدف مشخص را دنبال مىکند؛ در حالى که جامعه نظمى است که در آن تکثر اهداف به تعداد اعضاى آن است. آزادى در حقیقت چیزى جز همین تکثر اهداف فردى نیست و تبدیل جامعه به سازمان نتیجهاى جز سرکوب آزادىهاى فردى ندارد. در این خصوص، هایک این سؤال اساسى را مطرح مىسازد که آیا واقعاً این تکلیف اخلاقى وجود دارد که انسان خود را مطیع قدرت نماید تا با تنظیم فعالیتهاى اعضاى جامعه، نوع معینى از توزیع را که به روایتى عادلانه تلقى مىشود، تحقق بخشد؟ هرگام به پیش در جهت عملى ساختن عدالت اجتماعى، گامى به پس در زمینه آزادىهاى فردى است.
منطق توزیعى عدالت اجتماعى، در تضاد با عملکرد بىطرفانه مکانیسم بازار رقابتى یا اقتصاد آزاد است. با توجه به اینکه نظام بازار رقابتى نوعى نظم خودجوش و غیرسازمانى است، صفات عادلانه یا ناعادلانه را درباره آن و نتایج حاصل از آن نمىتوان به کار برد. علت این امر واضح است. عدالت اساساً خصیصه رفتار فردى است و ارتباطى به وضعیت پدیدهها ندارد. این موضوع عیناً در مورد نظم بازار نیز صدق مىکند. نظم اقتصادى بازار مستلزم رعایت بعضى قواعد رفتارى کلى است. عدالت اینجا مربوط به نحوه کردار شرکتکنندگان در رقابت اقتصادى و نیز بىطرفى داور (دولت) ناظر بر قواعد بازى است. اگر نسبت به قواعد تخلفى صورت نگیرد، نتیجه عملکرد بازار را از زاویه عدالت نمىتوان داورى نمود؛ چرا که نتایج نظم بازار محصول طرح و قصد قبلى شخص یا اشخاص معینى نیست. چگونگى توزیع درآمد و ثروت ناشى از نظم بازار ممکن است براى بعضىها بسیار ناگوار به نظر آید؛ یعنى بازندگانى باشند که از هر نظر شایستگى آنها بیشتر از برندگان باشد. اما این وضع را نمىتوان ناعادلانه خواند؛ چون هیچ رفتار ناعادلانهاى آن را به وجود نیاورده است.
نکته مهمى که درباره جوامعى مانند جامعه ما که هنوز به توسعه اقتصادى پایدار دست نیافتهاند باید مورد تأکید قرار گیرد، این است که خلط آرمان عدالت اجتماعى با مفهوم قدیمى عدالت توزیعى در عمل منتهى به اتخاذ سیاستهاى ضدتوسعه مىگردد. تبلیغ بدون تأمل عدالت اجتماعى و سعى در به اجرا گذاشتن سیاستهاى ناظر بر آن، علاوه بر مشکلات عدیده، زیان جبرانناپذیر دیگرى نیز به همراه مىآورد و آن بىاعتبار نمودن شأن و منزلت حق و قانون در جامعه است.
اشاره
آقاى غنىنژاد در این مقاله و نیز مقالات دیگرى که برخى از آنها در بازتاب 5 و 11 آمده به خوبى نشان داده است که سخت مخالف اقتصاد سوسیالیستى و شبهسوسیالیستى و طرفدار اقتصاد لیبرال غرب است. در این مقاله نکات ریز و درشت بسیارى براى توضیح و نقد وجود دارد که در این مجال به برخى از آنها اشاره مىشود.
1. هرچند عدالت از دیدگاه افلاطون و ارسطو و بسیارى از فیلسوفان یونان باستان، قرار گرفتن موجودات در منزلت و مرتبت طبیعى آنهاست، اما مفهوم «موجودات» در این تعریف شامل انسان و قواى درونى او، یعنى عقل، غضب، شهوت و افعال منبعث از این قوا نیز مىگردد. از دید افلاطون و ارسطو، منزلت و مرتبت قوه عاقله بالاتر و والاتر از سایر قواست و عدالت و اعتدال به منزله فضیلت، همان تدبیر قوه غضبیه و شهویه به وسیله قوه عاقله است و انسان عادل کسى است که رفتارهایش بر اساس حکم عقل باشد. از این رو این گفته آقاى غنىنژاد که تنها در اندیشه مدرن است که عدالت وصف افعال انسانى است بسیار قابل بحث است.
2. ایشان در جایى از مقاله خود آوردهاند که: «عدالت اجتماعى مصداق ظهور دوباره آرمان بسیار قدیمى عدالت توزیعى است» و در جاى دیگر آوردهاند: «باید توجه داشت که میان عدالت توزیعى و عدالت اجتماعى از لحاظ مضمونى و مصداقى تفاوت اساسى وجود دارد». توجه به این نکته شایسته است که بر خلاف رأى نویسنده محترم، مفهوم عدالت اجتماعى مفهومى دیرپا در تاریخ اندیشه سیاسى و اجتماعى بشر است. آشنایان با اندیشههاى تربیتى افلاطون مىدانند که افلاطون در عین آنکه جامعه را به سه طبقه حاکمان، نظامیان و پیشهوران تقسیم مىکرد، تحقق تربیت در افراد را منوط به تأمین عدالت اجتماعى و پاسدارى از آن مىدانست. از این رو آنچه نویسنده در تفاوت میان عدالت توزیعى و عدالت اجتماعى گفته است و عدالت توزیعى را مربوط به جوامع سنتى داراى ساختار ارگانیک و کاستى (طبقاتى) دانسته و عدالت اجتماعى را مفهومى نوین مربوط به جوامعى قلمداد کرده که به برابرى همه افراد و عدم سلسله مراتب میان آنها معتقدند، هیچ مستند تاریخى ندارد.
3. اشکال اصلى نویسنده بر عدالت اجتماعى این است که ملاک و معیار مشخصى براى توزیع عادلانه امکانات و فرصتها میان افراد داراى حقوق برابر ارائه نمىدهد؛ زیرا تقسیم علىالسویه میان همه افراد، راه حل نیست و شایستگى، توانایى، تلاش، نیاز و ذائقه هر فرد با فرد دیگر متفاوت است. از سوى دیگر شناسایى ویژگىهاى فرد فرد مردم جامعه امکانپذیر نیست. ظاهراً نویسنده بر اساس این تصور که شناخت ویژگىها، شایستگىها و سلایق تکتک افراد جامعه ممکن نیست، به این نتیجه رسیدهاند که عدالت اجتماعى ناممکن است. اما اولاً منطق «همه یا هیچ» روش درستى نیست و اینکه گفته شود «یا عدالت اجتماعى صددرصد یا هیچ» روشى ناصواب است؛ ثانیاً به لحاظ مدعا و روش، طرفداران عدالت اجتماعى چنین ادعایى ندارند که پیشفرض عدالت اجتماعى، شناسایى کامل سلایق و علایق و ویژگىهاى تکتک افراد است؛ چراکه بر خلاف رأى نویسنده، چنین چیزى حتى در جوامع کوچک سنتى نیز امکانپذیر نیست. آنچه لازم است، شناسایى ویژگىهاى مؤثر در توزیع عادلانه و دستهبندى و طبقهبندى آنها در حد امکان است که امرى شدنى و امکانپذیر مىباشد. ثانیاً اگر بپذیریم بىعدالتى اجتماعى (توزیع نابرابر امکانات و فرصتها) امرى مذموم است، آنگاه کاستن هر مقدار ممکن از آن را توصیه مىکنیم و در مقابل اگر بپذیریم که عدالت اجتماعى (توزیع عادلانه امکانات و فرصتها) امرى ممدوح است، آنگاه تقویت این حالت را به هر مقدار باشد ممدوح مىدانیم و توصیه مىکنیم؛ ثالثاً مشکل دستیابى به معیار توزیع عادلانه، اختصاصى به طرفداران عدالت اجتماعى ندارد. آنان که در ساحت سیاست و اقتصاد پیرو اندیشه لیبرال و بازار آزاد هستند نیز با چنین مشکلى مواجهند. از این روست که کتاب نظریهاى در باب عدالت نوشته جان راولز نظریهپرداز بزرگ لیبرال، در باب عدالت از سوى همفکران و مخالفانش مورد نقد شدید قرار گرفته است. بحث بسیار داغ میان جان راولز و رابرت نوزویک درباره اینکه ملاک و معیار توزیع باید نیاز افراد باشد یا استحقاق و سزاوارى آنها، مشهورتر از آن است که نیاز به توضیح باشد.
4. نویسنده به پیروى از آراى هایک، معتقد است عدالت اجتماعى تنها در صورتى بامعنا خواهد بود که کسى را مسؤول وضعیت اجتماعى بدانیم و لازمه اینکه کسى را مسؤول اجتماع بدانیم آن است که نظام جامعه را به سازمان با اهدافى محدود تبدیل کنیم که این حالت خود با آزادى افراد که همان تکثر اهداف است، ناسازگار است. وى افزوده است: «هر گامى به سوى عدالت اجتماعى، گامى به سوى سرکوب آزادى است». اما با صرف نظر از انتقادهاى فراوانى که در خود غرب به اندیشههاى اقتصادى - سیاسى هایک وارده شده، باید گفت اولاً همانگونه که روشن است، اجتماع به خودى خود وجود واقعى جداگانه و مستقل از افراد سازندهاش ندارد. از این رو عدالت یا ظلم یا هر عنوان دیگرى که به اجتماع تعلق گیرد، در حقیقت مربوط به افرادى است که اجتماع را پدید آوردهاند. لذا این سخن که چون عدالت وصف رفتار انسان است پس نسبت دادن آن به اجتماع بىمعناست، نادرست است. به بیان دیگر، عدالت اجتماعى به معناى رفتار یا مجموعه رفتارهایى است که از سوى افراد تشکیلدهنده یک اجتماع براى بهبود اوضاع مادى و معنوى و تنظیم مناسبات میان آنها و دستیابى برابر هرکس و هر گروه به امکانات و فرصتهایى که سزاوار و نیازمند آن است انجام مىگیرد. ثانیاً این خود از آزادىهاى مردم است که با انتخاب خود مجموعهاى را براى اداره امور و پذیرش مسؤولیت برگزینند تا بر اساس ضوابط و قوانین مورد پذیرش، حق هرکس یا گروه را بر اساس استحقاق و نیاز بپردازد و زمینه را براى اعمال آزادى عادلانه و برابر فراهم سازد. بدین ترتیب هرگام به سوى عدالت اجتماعى، گامى به سوى آزادى واقعى همه مردم است.
5 . نویسنده با انتقاد از ضوابط و قوانین مبتنى بر عدالت اجتماعى و تعارض آنها با آزادى، قوانین و ضوابط بازار آزاد و رقابت در آن را مورد تأیید قرار داده و با تشبیه آنها به یک بازى، معتقد است که اگر شرکتکنندگان و داور (دولت) قواعد بازى را رعایت کنند، عدالت برقرار مىشود و حق هیچکس از بین نمىرود. رعایت ضوابط و مقررات بازى از سوى همه، عادلانه بودن بازى را ضمانت نمىکند؛ زیرا اولاً بحث بر سر همین مقررات و ضوابط است که اگر این مقررات و ضوابط ناعادلانه وضع شده باشند، رعایت هرچه دقیقتر آنها به معناى تحقق نابرابرى و بىعدالتى بیشتر است؛ ثانیاً گاه حتى قواعد و مقررات عادلانه و رعایت آنها از سوى داور و بازیکنان نیز براى تحقق عدالت کافى نیست. به عنوان مثال، در یک مسابقه بسکتبال که اعضاى یک تیم، همه بازیکنان باتجربه و سرشناس و بلندقد هستند و تیم دیگر از کودکان بىتجربه و کوتاهقد تشکیل شده است، آیا با وجود مقررات عادلانه و رعایت آن از سوى همه، این مسابقه عادلانه است؟ نمىتوان این مسابقه را عادلانه دانست؛ بویژه اگر براى تیم کمتجربه راهى جز انجام این مسابقه وجود نداشته باشد. به بیان دیگر مىتوان گفت نظام بازار آزاد و رقابت بهنوعى متأثر از نظریه بقاى احسن و اقواى داروین است؛ با این تفاوت که در این نظام، آزادى و رقابت را نیز قوىترها سامان مىدهند.
6 . نویسنده معتقد است در اقتصاد بازار ممکن است توزیع درآمد و ثروت براى برخى ناگوار باشد و بازندگانى باشند که از هر نظر شایستگى آنها بیشتر از برندگان باشد، با این حال نمىتوان این وضع را ناعادلانه خواند؛ «چون هیچ رفتار ناعادلانهاى آن را به وجود نیاورده است». این سخن یا از فرط دلبستگى به اقتصاد لیبرال ادا شده به طورى که گوینده آن را از دیدن رفتار ناعادلانهاى که پدیدآورنده آن وضع ناعادلانه است محروم کرده است و یا اغراض دیگرى در کار است. آیا نظریهپردازى یک رفتار انسانى هست یا نه؟ آیا پردازش یک نظام اقتصاى بر مبناى نظریه یک رفتار انسانى هست یا نه؟ آیا وضع قوانین و اجراى آنها بر مبناى یک نظام مشخص اقتصادى رفتار انسانى هست یا نه؟ اگر در همه موارد پاسخ مثبت است، چگونه مىتوان مدعى شد که وضع پیشآمده در اقتصاد لیبرال را هیچ رفتار ناعادلانهاى به وجود نیاورده است؟ ایجاد هر وضعى همواره مستند به مجموعهاى از رفتارهاى انسانى مىشود که آن وضع را پدید آوردهاند. بنابراین اگر وضع اقتصاد لیبرال ناعادلانه باشد، حتماً رفتارهایى وجود داشتهاند که این وضع را پدید آورده و مسؤول آن هستند.
اطلاعات، 22 و 23/3/1380
عدالت اجتماعى در واقع یکى از شعارهاى اصلى همه ایدئولوژىها و نهضتهاى سوسیالیستى و شبه سوسیالیستى است. آنها بر این باورند که تا زمانى که عدالت اجتماعى (اقتصادى) برقرار نشود، عدالت به معناى واقعى آن تحقق نخواهد یافت. باید توجه داشت که میان عدالت توزیعى و عدالت اجتماعى از لحاظ مضمونى و مصداقى تفاوتهاى اساسى وجود دارد. مفهوم قدیمى عدالت توزیعى مبتنى بر تصور سلسلهمراتبى یا ارگانیک جامعه است؛ در حالى که عدالت اجتماعى مفهوم جدیدى است که پیشفرض اولیه آن عبارت است از برابرى همه افراد جامعه با تصور اتمیستى از اجتماع که در آن هیچگونه پیوند ارگانیک و سلسلهمراتبى میان افراد تشکیلدهنده جامعه وجود ندارد. بنابراین مفهوم عدالت اجتماعى قابل اطلاق بر جوامع سنتىاى که داراى ساختار ارگانیک هستند، نمىباشد.
عدالت اجتماعى گویاى توزیع عادلانه امکانات و ثروت میان افرادى است که طبق تعریف داراى حقوق برابرند. مسأله اینجاست که چه معیارى براى عدالت در توزیع وجود دارد؟ واضح است که تقسیم علىالسویه میان همه افراد، راه حل نیست؛ زیرا شایستگى، توانایى، تلاش، نیاز و ذائقه هر فردى با فرد دیگر متفاوت است. پس توزیع عادلانه مستلزم شناسایى ویژگىهاى فرد فرد آحاد جامعه است. اما در جوامع گسترده امروزى چنین کارى ناممکن است. از این گذشته رسیدن به معیارى واحد در توزیع، با توجه به تفاوت سلایق و ارزشها و خلقیات ممکن نیست. بنابراین مفهوم عدالت اجتماعى، بر خلاف تصور رایج، مفهومى بهغایت ذهنى و سیال است؛ به طورى که مضمونى عینى، مشخص و قابل قبول براى همگان نمىتوان براى آن تصور کرد.
یکى از مهمترین نقادان مفهوم عدالت اجتماعى، فردریک فون هایک، اقتصاددان و فیلسوف سیاسى معاصر است. از نظر وى عدالت خصیصه مربوط به رفتار انسانى است. از این رو اگر این واژه در توصیف یک وضعیت (اجتماعى) به کار رود، فاقد معنا خواهد بود؛ مگر اینکه شخص معینى مسؤول برقرارى این وضعیت شناخته شود. نظمهاى اجتماعى خودجوش (غیرسازمانى) را که تشکیل عملکردشان به قصد و اراده افرادى معین بستگى ندارد، نمىتوان متصف به عادلانه یا ناعادلانه بودن نمود. عدالت اجتماعى فرد را مخاطب قرار نمىدهد؛ بلکه جامعه را مسؤول مىشناسد. سواى خطاى تصور انسانوار از جامعه که جامعه را صاحب اراده، تصمیم و مسؤولیت مىداند، تنها در صورتى مىتوان جامعه را مسؤول به حساب آورد که از لحاظ ساختار و عملکرد، وضع یک سازمان را داشته باشد. پس تنها زمانى مىتوان از عدالت اجتماعى سخن گفت که جامعه به صورت یک سازمان تصور شود. از این رو مىتوان گفت هر اقدامى که در جهت تحقق عدالت اجتماعى صورت گیرد، عملاً به معناى گامبرداشتن در جهت تبدیل جامعه به سازمان است.
اما یک جامعه بزرگ را هیچگاه نمىتوان به سازمان تبدیل نمود. سازمان یک یا چند هدف مشخص را دنبال مىکند؛ در حالى که جامعه نظمى است که در آن تکثر اهداف به تعداد اعضاى آن است. آزادى در حقیقت چیزى جز همین تکثر اهداف فردى نیست و تبدیل جامعه به سازمان نتیجهاى جز سرکوب آزادىهاى فردى ندارد. در این خصوص، هایک این سؤال اساسى را مطرح مىسازد که آیا واقعاً این تکلیف اخلاقى وجود دارد که انسان خود را مطیع قدرت نماید تا با تنظیم فعالیتهاى اعضاى جامعه، نوع معینى از توزیع را که به روایتى عادلانه تلقى مىشود، تحقق بخشد؟ هرگام به پیش در جهت عملى ساختن عدالت اجتماعى، گامى به پس در زمینه آزادىهاى فردى است.
منطق توزیعى عدالت اجتماعى، در تضاد با عملکرد بىطرفانه مکانیسم بازار رقابتى یا اقتصاد آزاد است. با توجه به اینکه نظام بازار رقابتى نوعى نظم خودجوش و غیرسازمانى است، صفات عادلانه یا ناعادلانه را درباره آن و نتایج حاصل از آن نمىتوان به کار برد. علت این امر واضح است. عدالت اساساً خصیصه رفتار فردى است و ارتباطى به وضعیت پدیدهها ندارد. این موضوع عیناً در مورد نظم بازار نیز صدق مىکند. نظم اقتصادى بازار مستلزم رعایت بعضى قواعد رفتارى کلى است. عدالت اینجا مربوط به نحوه کردار شرکتکنندگان در رقابت اقتصادى و نیز بىطرفى داور (دولت) ناظر بر قواعد بازى است. اگر نسبت به قواعد تخلفى صورت نگیرد، نتیجه عملکرد بازار را از زاویه عدالت نمىتوان داورى نمود؛ چرا که نتایج نظم بازار محصول طرح و قصد قبلى شخص یا اشخاص معینى نیست. چگونگى توزیع درآمد و ثروت ناشى از نظم بازار ممکن است براى بعضىها بسیار ناگوار به نظر آید؛ یعنى بازندگانى باشند که از هر نظر شایستگى آنها بیشتر از برندگان باشد. اما این وضع را نمىتوان ناعادلانه خواند؛ چون هیچ رفتار ناعادلانهاى آن را به وجود نیاورده است.
نکته مهمى که درباره جوامعى مانند جامعه ما که هنوز به توسعه اقتصادى پایدار دست نیافتهاند باید مورد تأکید قرار گیرد، این است که خلط آرمان عدالت اجتماعى با مفهوم قدیمى عدالت توزیعى در عمل منتهى به اتخاذ سیاستهاى ضدتوسعه مىگردد. تبلیغ بدون تأمل عدالت اجتماعى و سعى در به اجرا گذاشتن سیاستهاى ناظر بر آن، علاوه بر مشکلات عدیده، زیان جبرانناپذیر دیگرى نیز به همراه مىآورد و آن بىاعتبار نمودن شأن و منزلت حق و قانون در جامعه است.
اشاره
آقاى غنىنژاد در این مقاله و نیز مقالات دیگرى که برخى از آنها در بازتاب 5 و 11 آمده به خوبى نشان داده است که سخت مخالف اقتصاد سوسیالیستى و شبهسوسیالیستى و طرفدار اقتصاد لیبرال غرب است. در این مقاله نکات ریز و درشت بسیارى براى توضیح و نقد وجود دارد که در این مجال به برخى از آنها اشاره مىشود.
1. هرچند عدالت از دیدگاه افلاطون و ارسطو و بسیارى از فیلسوفان یونان باستان، قرار گرفتن موجودات در منزلت و مرتبت طبیعى آنهاست، اما مفهوم «موجودات» در این تعریف شامل انسان و قواى درونى او، یعنى عقل، غضب، شهوت و افعال منبعث از این قوا نیز مىگردد. از دید افلاطون و ارسطو، منزلت و مرتبت قوه عاقله بالاتر و والاتر از سایر قواست و عدالت و اعتدال به منزله فضیلت، همان تدبیر قوه غضبیه و شهویه به وسیله قوه عاقله است و انسان عادل کسى است که رفتارهایش بر اساس حکم عقل باشد. از این رو این گفته آقاى غنىنژاد که تنها در اندیشه مدرن است که عدالت وصف افعال انسانى است بسیار قابل بحث است.
2. ایشان در جایى از مقاله خود آوردهاند که: «عدالت اجتماعى مصداق ظهور دوباره آرمان بسیار قدیمى عدالت توزیعى است» و در جاى دیگر آوردهاند: «باید توجه داشت که میان عدالت توزیعى و عدالت اجتماعى از لحاظ مضمونى و مصداقى تفاوت اساسى وجود دارد». توجه به این نکته شایسته است که بر خلاف رأى نویسنده محترم، مفهوم عدالت اجتماعى مفهومى دیرپا در تاریخ اندیشه سیاسى و اجتماعى بشر است. آشنایان با اندیشههاى تربیتى افلاطون مىدانند که افلاطون در عین آنکه جامعه را به سه طبقه حاکمان، نظامیان و پیشهوران تقسیم مىکرد، تحقق تربیت در افراد را منوط به تأمین عدالت اجتماعى و پاسدارى از آن مىدانست. از این رو آنچه نویسنده در تفاوت میان عدالت توزیعى و عدالت اجتماعى گفته است و عدالت توزیعى را مربوط به جوامع سنتى داراى ساختار ارگانیک و کاستى (طبقاتى) دانسته و عدالت اجتماعى را مفهومى نوین مربوط به جوامعى قلمداد کرده که به برابرى همه افراد و عدم سلسله مراتب میان آنها معتقدند، هیچ مستند تاریخى ندارد.
3. اشکال اصلى نویسنده بر عدالت اجتماعى این است که ملاک و معیار مشخصى براى توزیع عادلانه امکانات و فرصتها میان افراد داراى حقوق برابر ارائه نمىدهد؛ زیرا تقسیم علىالسویه میان همه افراد، راه حل نیست و شایستگى، توانایى، تلاش، نیاز و ذائقه هر فرد با فرد دیگر متفاوت است. از سوى دیگر شناسایى ویژگىهاى فرد فرد مردم جامعه امکانپذیر نیست. ظاهراً نویسنده بر اساس این تصور که شناخت ویژگىها، شایستگىها و سلایق تکتک افراد جامعه ممکن نیست، به این نتیجه رسیدهاند که عدالت اجتماعى ناممکن است. اما اولاً منطق «همه یا هیچ» روش درستى نیست و اینکه گفته شود «یا عدالت اجتماعى صددرصد یا هیچ» روشى ناصواب است؛ ثانیاً به لحاظ مدعا و روش، طرفداران عدالت اجتماعى چنین ادعایى ندارند که پیشفرض عدالت اجتماعى، شناسایى کامل سلایق و علایق و ویژگىهاى تکتک افراد است؛ چراکه بر خلاف رأى نویسنده، چنین چیزى حتى در جوامع کوچک سنتى نیز امکانپذیر نیست. آنچه لازم است، شناسایى ویژگىهاى مؤثر در توزیع عادلانه و دستهبندى و طبقهبندى آنها در حد امکان است که امرى شدنى و امکانپذیر مىباشد. ثانیاً اگر بپذیریم بىعدالتى اجتماعى (توزیع نابرابر امکانات و فرصتها) امرى مذموم است، آنگاه کاستن هر مقدار ممکن از آن را توصیه مىکنیم و در مقابل اگر بپذیریم که عدالت اجتماعى (توزیع عادلانه امکانات و فرصتها) امرى ممدوح است، آنگاه تقویت این حالت را به هر مقدار باشد ممدوح مىدانیم و توصیه مىکنیم؛ ثالثاً مشکل دستیابى به معیار توزیع عادلانه، اختصاصى به طرفداران عدالت اجتماعى ندارد. آنان که در ساحت سیاست و اقتصاد پیرو اندیشه لیبرال و بازار آزاد هستند نیز با چنین مشکلى مواجهند. از این روست که کتاب نظریهاى در باب عدالت نوشته جان راولز نظریهپرداز بزرگ لیبرال، در باب عدالت از سوى همفکران و مخالفانش مورد نقد شدید قرار گرفته است. بحث بسیار داغ میان جان راولز و رابرت نوزویک درباره اینکه ملاک و معیار توزیع باید نیاز افراد باشد یا استحقاق و سزاوارى آنها، مشهورتر از آن است که نیاز به توضیح باشد.
4. نویسنده به پیروى از آراى هایک، معتقد است عدالت اجتماعى تنها در صورتى بامعنا خواهد بود که کسى را مسؤول وضعیت اجتماعى بدانیم و لازمه اینکه کسى را مسؤول اجتماع بدانیم آن است که نظام جامعه را به سازمان با اهدافى محدود تبدیل کنیم که این حالت خود با آزادى افراد که همان تکثر اهداف است، ناسازگار است. وى افزوده است: «هر گامى به سوى عدالت اجتماعى، گامى به سوى سرکوب آزادى است». اما با صرف نظر از انتقادهاى فراوانى که در خود غرب به اندیشههاى اقتصادى - سیاسى هایک وارده شده، باید گفت اولاً همانگونه که روشن است، اجتماع به خودى خود وجود واقعى جداگانه و مستقل از افراد سازندهاش ندارد. از این رو عدالت یا ظلم یا هر عنوان دیگرى که به اجتماع تعلق گیرد، در حقیقت مربوط به افرادى است که اجتماع را پدید آوردهاند. لذا این سخن که چون عدالت وصف رفتار انسان است پس نسبت دادن آن به اجتماع بىمعناست، نادرست است. به بیان دیگر، عدالت اجتماعى به معناى رفتار یا مجموعه رفتارهایى است که از سوى افراد تشکیلدهنده یک اجتماع براى بهبود اوضاع مادى و معنوى و تنظیم مناسبات میان آنها و دستیابى برابر هرکس و هر گروه به امکانات و فرصتهایى که سزاوار و نیازمند آن است انجام مىگیرد. ثانیاً این خود از آزادىهاى مردم است که با انتخاب خود مجموعهاى را براى اداره امور و پذیرش مسؤولیت برگزینند تا بر اساس ضوابط و قوانین مورد پذیرش، حق هرکس یا گروه را بر اساس استحقاق و نیاز بپردازد و زمینه را براى اعمال آزادى عادلانه و برابر فراهم سازد. بدین ترتیب هرگام به سوى عدالت اجتماعى، گامى به سوى آزادى واقعى همه مردم است.
5 . نویسنده با انتقاد از ضوابط و قوانین مبتنى بر عدالت اجتماعى و تعارض آنها با آزادى، قوانین و ضوابط بازار آزاد و رقابت در آن را مورد تأیید قرار داده و با تشبیه آنها به یک بازى، معتقد است که اگر شرکتکنندگان و داور (دولت) قواعد بازى را رعایت کنند، عدالت برقرار مىشود و حق هیچکس از بین نمىرود. رعایت ضوابط و مقررات بازى از سوى همه، عادلانه بودن بازى را ضمانت نمىکند؛ زیرا اولاً بحث بر سر همین مقررات و ضوابط است که اگر این مقررات و ضوابط ناعادلانه وضع شده باشند، رعایت هرچه دقیقتر آنها به معناى تحقق نابرابرى و بىعدالتى بیشتر است؛ ثانیاً گاه حتى قواعد و مقررات عادلانه و رعایت آنها از سوى داور و بازیکنان نیز براى تحقق عدالت کافى نیست. به عنوان مثال، در یک مسابقه بسکتبال که اعضاى یک تیم، همه بازیکنان باتجربه و سرشناس و بلندقد هستند و تیم دیگر از کودکان بىتجربه و کوتاهقد تشکیل شده است، آیا با وجود مقررات عادلانه و رعایت آن از سوى همه، این مسابقه عادلانه است؟ نمىتوان این مسابقه را عادلانه دانست؛ بویژه اگر براى تیم کمتجربه راهى جز انجام این مسابقه وجود نداشته باشد. به بیان دیگر مىتوان گفت نظام بازار آزاد و رقابت بهنوعى متأثر از نظریه بقاى احسن و اقواى داروین است؛ با این تفاوت که در این نظام، آزادى و رقابت را نیز قوىترها سامان مىدهند.
6 . نویسنده معتقد است در اقتصاد بازار ممکن است توزیع درآمد و ثروت براى برخى ناگوار باشد و بازندگانى باشند که از هر نظر شایستگى آنها بیشتر از برندگان باشد، با این حال نمىتوان این وضع را ناعادلانه خواند؛ «چون هیچ رفتار ناعادلانهاى آن را به وجود نیاورده است». این سخن یا از فرط دلبستگى به اقتصاد لیبرال ادا شده به طورى که گوینده آن را از دیدن رفتار ناعادلانهاى که پدیدآورنده آن وضع ناعادلانه است محروم کرده است و یا اغراض دیگرى در کار است. آیا نظریهپردازى یک رفتار انسانى هست یا نه؟ آیا پردازش یک نظام اقتصاى بر مبناى نظریه یک رفتار انسانى هست یا نه؟ آیا وضع قوانین و اجراى آنها بر مبناى یک نظام مشخص اقتصادى رفتار انسانى هست یا نه؟ اگر در همه موارد پاسخ مثبت است، چگونه مىتوان مدعى شد که وضع پیشآمده در اقتصاد لیبرال را هیچ رفتار ناعادلانهاى به وجود نیاورده است؟ ایجاد هر وضعى همواره مستند به مجموعهاى از رفتارهاى انسانى مىشود که آن وضع را پدید آوردهاند. بنابراین اگر وضع اقتصاد لیبرال ناعادلانه باشد، حتماً رفتارهایى وجود داشتهاند که این وضع را پدید آورده و مسؤول آن هستند.
اطلاعات، 22 و 23/3/1380