دین و دولت از نگاه امام خمینی (ره)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده پس از ذکر تاریخچهاى ناقص از رابطه دین و دولت در نگاه فقهاى شیعه، دیدگاه امام خمینى را در تأسیس حکومت دینى مطرح مىکند. از نظر وى امام خمینى در تأسیس حکومت دینى بر عنصر مصحلت و زمان و مکان تأکید بلیغ داشتند و مصالح حکومت را بر همه چیز مقدم مىدانستند. نویسنده تفسیرى از این مطلب دارد که به تقدمبخشیدن اقتضائات دنیاى مدرن بر احکام شرع مىانجامد.متن
فقیهان شیعه، حاکمان پس از عصر غیبت را غاصب دانسته زیرا زعامت و ولایت را در انحصار امام معصوم مىدانستند و از دیگر سو چون در انتظار ظهور قائم آل محمد(عج) به سر مىبردند، لهذا حکومتها را دولتى مستعجل مىپنداشتند. بنابراین منطقاً هم از حیث نظرى و هم از حیث عملى، دخالت در حکومت را نوعى تعیین تکلیف براى امام معصوم مىدانستند و در نتیجه فقیهان شیعه کتابى در باب «احکام السلطانیه» و «فقه الدوله» و یا «کتاب الاماره» ننگاشتند وغالباً از ساحت سیاست دورى گزیدند و بلکه خدمت در دربار سلاطین و همکارى با آنان را از «مکاسب محرمه» دانستند. جز اینکه مرحوم سید مرتضى رسالهاى در جواز همکارى با سلاطین با عنوان رساله فى العمل مع السلاطین تدوین کرد.
با این وصف، دولتى مبتنى بر دین و یا حاکمیت دینى تشکیل نیافت، البته حکومتهایى که داعیه دینى بر اساس مذهب اثنىعشرى داشتند و پس [ ظاهراً پیش] از صفویه به وجود آمدند به نحو معدودى چون آلبویه و سربداران وجود داشته است. ولى حاکمیتى دینى، به گونهاى فراگیر، تا دوران صفویه به وجود نیامد و فقهاى شیعه در تاریخ پیش از صفویه تجربهاى در تشکیل دولت دینى نداشتند. اندیشه ولایت فقیه به شکل یک اندیشه سیاسى و حکومتى پس از حکومت شیعى صفویه رونق یافت. بر این اساس که حکومت صفوى مىبایست از حیث وجه دینى توجیه مىشد و مشروعیت خود را باز مىیافت؛ چرا که از نظر اصولى و مبنایى حاکمیت در انحصار امامان معصوم است، ولى در زمان غیبت، فقها به عنوان نایبان عام امامان تلقى مىشوند و رابطه فقیه با امام یک رابطه نیابت است و با مردم رابطه ولایت. به تدریج حل این غامض از راه ولایت فقیهان به عنوان نایب امام زمان(عج) در ادبیات فقهى شیعه راه یافت. محقق کرکى که شیخ الاسلام شاه طهماسب مىنامندش، شأن فقیهان را در زمان غیبت چنین بیان مىکند: فقهاى امامیه، همگى برآنند که فقیه عادل، امین و جامع شرایط فتوا، که از او به مجتهد در احکام شریعت تعبیر مىشود، در زمان غیبت در جمیع مسائل نایب ائمه مىباشند.
بنا به روایت روضات الجنات، شاه طهماسب در جواب کرکى چنین نگاشت: تو براى سلطنت از من سزاوارترى زیرا تو نایب امامعلیه السلام مىباشى و من از کارگزارانت بوده و در اجراى اوامر و نواهى فرمانبردار خواهم بود. ولى با این وجود ولایت فقها به عنوان یک فرع فقهى مطرح گشت آن هم در مواردى از مکاسب و یا در باب وقف و ولایت بر ایتام و هیچگاه بحث ولایت فقیه به عنوان یک نظام سیاسى و دولت دینى مطرح نبوده است.
از سیره غالب فقهاى سلف چنین برمىآید که آنان براى اداره جامعه و تنظیم سیاسیات، سلاطین یا حکامى را نصب مىکردهاند و شاهان مشروعیت خود را از فقیهان مىگرفتهاند. ولى چنین باورى در بین فقها یکدست و یک داستان نبوده است و یا دامنه آن را چنین گسترده نمىیافتند. فىالمثل مرحوم صاحب جواهر خیلى از اختیارات ولایى را قابل تفویض نمىداند و یا بین فقهاى عصر قاجار، شیخ مرتضى انصارى و میرزاى شیرازى که از لحاظ علمى صاحب نام بودند و هر یک در زمان خود مرجع فراگیر گشتند، ولى قائل به توسعه قدرت فقها نبودند. شک نیست که امام خمینىقدس سره به عنوان معمار اندیشه حکومت دینى، مبنا را ولایت فقیه قرار مىدهد و بر این اساس، دولت دینى را بنا مىنهد ومنهاى ولایت فقیه حکومت دینى را مشروع یا ممکن نمىداند. دکترین ولایت فقیه حاکى از این عقیده است که حکومت دینى بهترین شکل حکومت است، چرا که فقه به معناى واقعى کلمه دربرگیرنده تمام قوانین است که یک جامعه مطلوب به آن نیازمند است.
چنین به نظر مىرسد که اگر امام خمینى در سالهاى پیش از پیروزى انقلاب اسلامى بر این باور بودند که با فقه رایج - به اصطلاح فقه جواهرى - مىتوان دولتى را دینى ساخت و جامعهاى را بر اساس احکام اولیه اسلام اداره کرد، ولى پس از پیروزى انقلاب، به ویژه سالهاى جنگ، بر این باور نشستند که با پیش انداختن احکام اولیه بر احکام حکومتى، جامعه و دولت دینى نخواهد شد. طبیعى مىنمود که با تشکیل دولت دینى و تعارض آن با برخى احکام اولیه یک نگرانى در بین فقهاى سنتى به وجود آید که ممکن است برخى از احکام فقهى تعطیل بماند. ولى امام براى بقاى دولت دینى و نظام اسلامى تعطیلى برخى احکام را به طور موقت مخل به مبانى دینى نمىدید. اندیشه سیاسى ولایت مطلقه فقیه یعنى اندیشهاى که قادر است بر اساس ضرورت و مصلحت، احکامى که در تعارض با دنیاى مدرن است، تعطیل کرده و احکامى که احکام ثانویه در تلائم با موضوعات مدرن است، تدوین و تشریع نماید و این اجازهاى است که شارع مقدس به او داده است؛ زیرا بر اساس بینش امام، ولایت فقیه در امتداد ولایت رسول اللَّه و ائمهعلیهم السلام است. ولایت مطلقه فقیه همان ولایت مطلقه رسول اللَّه است. یعنى کار ولایت فقیه نظارت بر اجراى احکام فقهى نیست؛ چنان که مرحوم نایینى مىگفت، بلکه شأن او اعمال ولایت بر احکام دین است و اختیار او در اداره جامعه همان اختیار رسول اللَّه است.
توجه دادن به این مسأله که در زمانها و مکانهاى مختلف، روابط اجتماعى تغییر مىیابد و این تغییر را باید در اجتهاد و استنباط در نظر داشت و پیاده کرد، در نوشتههاى بعضى از فقهاى صدساله اخیر دیده مىشود. حضرت امام به شکل قوىتر و جامعتر این مسأله را بعد از انقلاب مطرح کرده و به آن توجه دادند و خودشان هم در رهبرىشان و فتواهایشان آن را به کار گرفتند. از بعضى از فتاواى خودشان دست کشیدند. با وجود امام، فقه شیعه از دورانى وارد دوران دیگر و از مدارى وارد مدار دیگر مىشود. اگر بخواهیم اصطلاحى بر آن بیفزاییم باید گفت: پس از استقرار نظام اسلامى فقه شیعى از مدار بسته سنتى وارد مدار باز تجدد و دنیاى مدرن شد.
عناصرى که مرحوم امام در این تحول به کار مىگیرد، عبارتند از: زمان، مکان و مصلحت؛ یعنى اگر جامعهاى بخواهد بر اساس شریعت اسلامى اداره شود باید آن شریعت از حالت بسته و جزمیت خارج شود و در قالب یک اجتهاد پویا، که در آن عناصر زمان، مکان و مصلحت به کار رفته است، قرار گیرد. امام خمینى در راه این تحول بزرگ علاوه بر این که قائل به حفظ چارچوب فقه سنتى بود و به اصطلاح طریقه فقه جواهرى را براى حوزهها لازم مىشمرد، مصلحت نظام و تأثیر زمان و مکان را بر احکام شریعت، ضرورى مىدانست. این دو نوع نگاه به فقه، یکى نگاه سنتمآبانه است که نگران تعطیلى احکام اولیه شریعت است و دیگرى امام، که نگاه مدرنگونه است و نگرانى تعطیلى حکومت اسلامى را دارد. در نگاه دوم اصل حکومت و دولت بر هر حکمى از احکام فرعى در صورت تزاحم تقدم دارد. امام خمینى در برابر تحولات جدید سه راه در پیش رو داشت: یا اینکه باید نسبت به رویدادهاى روزگار و موضوعات جدید پشت مىکرد و مىگفت موضوعات باید به نفع احکام دگرگونى یابد و عالم خارج طورى ساخته شود که احکام فقهى تعطیل نگردد، به گونهاى که یکى از حوزویان گفته بود: «باید تمدن را طورى بنا کرد که حتى احکام عبید و اماء نیز تعطیل نگردد»؛ راه دوم این بود که امام احکام فقهى و دستگاه شریعت را چون پارهاى از فقیهان، از ساحت سیاسى و اجتماعى خارج مىساخت و منحصر در احکام فردى مىدانست؛ ولى امام خمینى هیچکدام از این دو راه را در شأن اسلام نمىدانست و چنین قرائتهایى از دین را قبول نداشت بلکه راه سوم را مبناى فقه و فکر خود قرار داد، یعنى تطبیق احکام دین و شریعت اسلام بر دنیاى مدرن، بر مبناى دخالت عناصر مصلحت، ضرورت و دخالت زمان و مکان در فقه سیاسى اسلام.
اشاره
نکات بسیارى در این مقاله جاى تأمل و بحث فراوان دارد که به دلیل رعایت اختصار در اینجا تنها به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. نویسنده محترم به پارهاى از تغییر نظرها در اندیشه سیاسى امام خمینى در پیش و پس از انقلاب اشاره کرده و معتقد است که از نظر امام نمىتوان در دنیاى مدرن احکام اولیه اسلامى را اجرا کرد و باید احکام ثانویه را بر مبناى مصلحت پیش کشید. آنگاه این رویکرد را منطبق بر فقه جواهرى نیز مىداند، غافل از اینکه مسأله حکومت و احکام حکومتى چیزى است غیر از فتواى فقیه. فتوا همواره کلیت دارد و ناظر به مصداق خاصى نیست، ولى حکم حکومتى ناظر به مصادیق است. تقدم احکام حکومتى بر احکام اولیه شرع ربطى به نوع نگرش فقهى ندارد، بلکه مربوط به بینشسطح بالاترى مىشود که هم بر فقه ناظر است و هم بر مسأله حکومت و آن بینش را در مبانى کلامى مىتوان جستوجو کرد. به بیان واضحتر از منظر کلامى است که مىتوان حکمى درباره تقدم احکام حکومتى بر جمیع احکام اولیه شرعى صادر کرد، هرچند در خود فقه نیز از زبان فقها این مطلب شنیده مىشود، این نشاندهنده حضور کلام در فقه است.
همچنین مسأله تحول فقه و پیشرفت آن، ربطى به تقدم یا عدم تقدم احکام حکومتى بر احکام اولیه ندارد. حکومت باشد یا نباشد، فقیه ملزم است فقه خود را دائماً تحول بخشد و در استنباط دقیقتر و صحیحتر احکام شرعى رو به پیشرفت باشد. به بیان دیگر فقیه باید دائماً در تصحیح شیوه استنباط خود از کتاب و سنت تلاش کند تا بتواند حکم موضوعات متغیر و متحول را متناسب با شرایط زمان و مکان به گونهاى که به اهداف شریعت نزدیک گردد استنباط نماید. براى این کار علاوه بر بهکارگیرى روشهاى پیشرفته استنباط، باید در بُعد موضوعشناسى نیز تلاش کند و اینجاست که نقش زمان و مکان اهمیت پیدا مىکند. نویسنده محترم بدون تفکیک این دو مقوله از یکدیگر، به بررسى مسأله پرداخته و احکام کلى براى تغییر صادر کرده است. همچنین مسائل حکومتى را با مسأله تغییر موضوع احکام نیز خلط کرده است.
2. نویسنده محترم بدون توجه به اینکه «مصلحت» یاد شده در کلام امام، بر چه مبنایى تعریف مىشود، آن را بر مبناى مصالح دنیاى مدرن تعریف کرده است و این تفسیرى است که از دیدگاه امام فرسنگها فاصله دارد. اندک آشنایى با دیدگاههاى امام خمینى در رابطه با جهان مدرن، که پایگاه اصلى آن مغربزمین است، مانع از این مىشود که بگوییم امام خمینى «راه سوم را مبناى فقه و فکر خود قرار داد؛ یعنى تطبیق دادن احکام دین و شریعت اسلام بر دنیاى مدرن». تمام حرکت امام در راستاى احیاى احکام نورانى اسلام و حرکت در راستاى تحقق بخشیدن اهداف دین و سنت نبوى بود. این اهداف در تعارض آشکار با اهداف دنیاى مدرن است. یکى دانستن اینها یا از نشناختن دین ناشى مىشود یا از نشناختن دنیاى مدرن.
اگر نویسنده محترم توجه مىداشت که مدرنیته و تجدد مساوى است با نفى حاکمیت ماوراى طبیعت بر بشر که به معناى نفى دین، دست کم در زندگى جمعى، است، مساوى با خوداتکایى عقل بشر و نفى اتکا به هر منبع غیربشرى مانند کتابهاى مقدس است، مساوى با ... آنگاه چنین بىباک به امام نسبت نمىداد که فقه شیعه را با دنیاى مدرن و تجدد سازگار کردند.
3. اینکه مىگویند امام خمینى فقه شیعه را از دورانى وارد دورانى دیگر کرد و «پس از استقرار نظام اسلامى فقه شیعه از مدار بسته سنتى وارد مدار باز تجدد و دنیاى مدرن شد»، علاوه بر اشکالات یادشده در بالا، از نشناختن مرز میان فقه، حکومت، حقوق و چگونگى تحققبخشیدن به فقه در عینیت جامعه مىشود. اگر موضوعات مبتلابه در جامعه دست حکومتگران را در اجراى پارهاى احکام شرع مىبندد و براى استمرار حکومت اسلامى لازم مىآید که موقتاً حکم به تعطیل برخى احکام اولیه اسلام بشود، هیچ ارتباطى با وارد شدن فقه در عصرى دیگر و مدرنیزاسیون فقه ندارد. امام به شدت با چنین رویکردى مخالف بودند و همواره بر فقه جواهرى و سنت سلف صالح تأکید مىنمودند و در عین حال تحول دائمى و پیشرفت بىوقفه فقه را در همان سنت سلف صالح جستوجو مىکردند و با رویکردهایى که به سنت پشت مىکنند و خواهان قرائتى تجددمآبانه از فقه هستند، به شدت مخالفت مىورزیدند. نمونههاى سخنان امام را در اینباره مىتوان در منشور روحانیت (پیام تاریخى امام به حوزهها و روحانیت در تاریخ 3/12/67) مطالعه کرد.
4. این حکم نویسنده که: «فقیهان شیعه، حاکمان پس از عصر غیبت را غاصب دانسته... بنابراین منطقاً هم از حیث نظرى و هم از حیث عملى، دخالت در حکومت را نوعى تعیین تکلیف براى امام معصوم مىدانستند...» سخنى است که یا از روى عدم تحقیق بیان شده یا اغراض دیگرى غیر از پژوهش علمى در کار آمده است. چگونه مىتوان احکامى را که فقهاى بزرگ شیعه در طول تاریخ، چه در زمان حضور امام معصومعلیه السلام چه در زمان غیبت آن بزرگواران، صادر کردهاند و به نوعى در مسائل سیاسى و حکومتى دخالت کردهاند، نادیده گرفت. عملکرد نواب ائمه در سراسر بلاد اسلامى، بویژه از زمان امام هفتم به بعد، همچنین نوشتههاى دانشمندان بزرگى همچون شیخ مفید، گواهى صادق بر این است که فقیهان بزرگ شیعه در اندیشه حکومت بودهاند، منتهى ابزار و امکان تشکیل حکومت صالح را نیافتهاند. شیخ مفید در المقنعه مىنویسد که اقامه حدود در اختیار سلطان اسلام است که از طرف خداوند نصب شده باشد و این سلطان امامان معصومعلیه السلام هستند یا هرکس که از طرف آنها نصب شده باشد و این کار به فقیهان شیعه سپرده شده است...(1)
پی نوشت:
1) سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، ج 14، المقنعه، ص 810 . در اینجا شیخ مفید مىنویسد: «فامّا اقامة الحدود فهو الى سلطان الاسلام المنصوب من قبل اللَّه و هم ائمة الهدى من آل محمدعلیهم السلام، و من نصبوه لذالک من الأمراء والحکّام، و قد فوّضوا النظر فیه الى فقهاء شیعتهم مع الامکان... . و من لم یصلح للولایه على الناس لجهل بالاحکام أو عجز عن القیام بما یستند الیه من أمور الناس، فلا یحل له التعرض لذالک او التکلّف له، فان تکلفه فهو عاص غیرمأذون له فیه من جهة صاحب الأمر الذى الیه الولایات.»
حیات نو، 15/3/1380
با این وصف، دولتى مبتنى بر دین و یا حاکمیت دینى تشکیل نیافت، البته حکومتهایى که داعیه دینى بر اساس مذهب اثنىعشرى داشتند و پس [ ظاهراً پیش] از صفویه به وجود آمدند به نحو معدودى چون آلبویه و سربداران وجود داشته است. ولى حاکمیتى دینى، به گونهاى فراگیر، تا دوران صفویه به وجود نیامد و فقهاى شیعه در تاریخ پیش از صفویه تجربهاى در تشکیل دولت دینى نداشتند. اندیشه ولایت فقیه به شکل یک اندیشه سیاسى و حکومتى پس از حکومت شیعى صفویه رونق یافت. بر این اساس که حکومت صفوى مىبایست از حیث وجه دینى توجیه مىشد و مشروعیت خود را باز مىیافت؛ چرا که از نظر اصولى و مبنایى حاکمیت در انحصار امامان معصوم است، ولى در زمان غیبت، فقها به عنوان نایبان عام امامان تلقى مىشوند و رابطه فقیه با امام یک رابطه نیابت است و با مردم رابطه ولایت. به تدریج حل این غامض از راه ولایت فقیهان به عنوان نایب امام زمان(عج) در ادبیات فقهى شیعه راه یافت. محقق کرکى که شیخ الاسلام شاه طهماسب مىنامندش، شأن فقیهان را در زمان غیبت چنین بیان مىکند: فقهاى امامیه، همگى برآنند که فقیه عادل، امین و جامع شرایط فتوا، که از او به مجتهد در احکام شریعت تعبیر مىشود، در زمان غیبت در جمیع مسائل نایب ائمه مىباشند.
بنا به روایت روضات الجنات، شاه طهماسب در جواب کرکى چنین نگاشت: تو براى سلطنت از من سزاوارترى زیرا تو نایب امامعلیه السلام مىباشى و من از کارگزارانت بوده و در اجراى اوامر و نواهى فرمانبردار خواهم بود. ولى با این وجود ولایت فقها به عنوان یک فرع فقهى مطرح گشت آن هم در مواردى از مکاسب و یا در باب وقف و ولایت بر ایتام و هیچگاه بحث ولایت فقیه به عنوان یک نظام سیاسى و دولت دینى مطرح نبوده است.
از سیره غالب فقهاى سلف چنین برمىآید که آنان براى اداره جامعه و تنظیم سیاسیات، سلاطین یا حکامى را نصب مىکردهاند و شاهان مشروعیت خود را از فقیهان مىگرفتهاند. ولى چنین باورى در بین فقها یکدست و یک داستان نبوده است و یا دامنه آن را چنین گسترده نمىیافتند. فىالمثل مرحوم صاحب جواهر خیلى از اختیارات ولایى را قابل تفویض نمىداند و یا بین فقهاى عصر قاجار، شیخ مرتضى انصارى و میرزاى شیرازى که از لحاظ علمى صاحب نام بودند و هر یک در زمان خود مرجع فراگیر گشتند، ولى قائل به توسعه قدرت فقها نبودند. شک نیست که امام خمینىقدس سره به عنوان معمار اندیشه حکومت دینى، مبنا را ولایت فقیه قرار مىدهد و بر این اساس، دولت دینى را بنا مىنهد ومنهاى ولایت فقیه حکومت دینى را مشروع یا ممکن نمىداند. دکترین ولایت فقیه حاکى از این عقیده است که حکومت دینى بهترین شکل حکومت است، چرا که فقه به معناى واقعى کلمه دربرگیرنده تمام قوانین است که یک جامعه مطلوب به آن نیازمند است.
چنین به نظر مىرسد که اگر امام خمینى در سالهاى پیش از پیروزى انقلاب اسلامى بر این باور بودند که با فقه رایج - به اصطلاح فقه جواهرى - مىتوان دولتى را دینى ساخت و جامعهاى را بر اساس احکام اولیه اسلام اداره کرد، ولى پس از پیروزى انقلاب، به ویژه سالهاى جنگ، بر این باور نشستند که با پیش انداختن احکام اولیه بر احکام حکومتى، جامعه و دولت دینى نخواهد شد. طبیعى مىنمود که با تشکیل دولت دینى و تعارض آن با برخى احکام اولیه یک نگرانى در بین فقهاى سنتى به وجود آید که ممکن است برخى از احکام فقهى تعطیل بماند. ولى امام براى بقاى دولت دینى و نظام اسلامى تعطیلى برخى احکام را به طور موقت مخل به مبانى دینى نمىدید. اندیشه سیاسى ولایت مطلقه فقیه یعنى اندیشهاى که قادر است بر اساس ضرورت و مصلحت، احکامى که در تعارض با دنیاى مدرن است، تعطیل کرده و احکامى که احکام ثانویه در تلائم با موضوعات مدرن است، تدوین و تشریع نماید و این اجازهاى است که شارع مقدس به او داده است؛ زیرا بر اساس بینش امام، ولایت فقیه در امتداد ولایت رسول اللَّه و ائمهعلیهم السلام است. ولایت مطلقه فقیه همان ولایت مطلقه رسول اللَّه است. یعنى کار ولایت فقیه نظارت بر اجراى احکام فقهى نیست؛ چنان که مرحوم نایینى مىگفت، بلکه شأن او اعمال ولایت بر احکام دین است و اختیار او در اداره جامعه همان اختیار رسول اللَّه است.
توجه دادن به این مسأله که در زمانها و مکانهاى مختلف، روابط اجتماعى تغییر مىیابد و این تغییر را باید در اجتهاد و استنباط در نظر داشت و پیاده کرد، در نوشتههاى بعضى از فقهاى صدساله اخیر دیده مىشود. حضرت امام به شکل قوىتر و جامعتر این مسأله را بعد از انقلاب مطرح کرده و به آن توجه دادند و خودشان هم در رهبرىشان و فتواهایشان آن را به کار گرفتند. از بعضى از فتاواى خودشان دست کشیدند. با وجود امام، فقه شیعه از دورانى وارد دوران دیگر و از مدارى وارد مدار دیگر مىشود. اگر بخواهیم اصطلاحى بر آن بیفزاییم باید گفت: پس از استقرار نظام اسلامى فقه شیعى از مدار بسته سنتى وارد مدار باز تجدد و دنیاى مدرن شد.
عناصرى که مرحوم امام در این تحول به کار مىگیرد، عبارتند از: زمان، مکان و مصلحت؛ یعنى اگر جامعهاى بخواهد بر اساس شریعت اسلامى اداره شود باید آن شریعت از حالت بسته و جزمیت خارج شود و در قالب یک اجتهاد پویا، که در آن عناصر زمان، مکان و مصلحت به کار رفته است، قرار گیرد. امام خمینى در راه این تحول بزرگ علاوه بر این که قائل به حفظ چارچوب فقه سنتى بود و به اصطلاح طریقه فقه جواهرى را براى حوزهها لازم مىشمرد، مصلحت نظام و تأثیر زمان و مکان را بر احکام شریعت، ضرورى مىدانست. این دو نوع نگاه به فقه، یکى نگاه سنتمآبانه است که نگران تعطیلى احکام اولیه شریعت است و دیگرى امام، که نگاه مدرنگونه است و نگرانى تعطیلى حکومت اسلامى را دارد. در نگاه دوم اصل حکومت و دولت بر هر حکمى از احکام فرعى در صورت تزاحم تقدم دارد. امام خمینى در برابر تحولات جدید سه راه در پیش رو داشت: یا اینکه باید نسبت به رویدادهاى روزگار و موضوعات جدید پشت مىکرد و مىگفت موضوعات باید به نفع احکام دگرگونى یابد و عالم خارج طورى ساخته شود که احکام فقهى تعطیل نگردد، به گونهاى که یکى از حوزویان گفته بود: «باید تمدن را طورى بنا کرد که حتى احکام عبید و اماء نیز تعطیل نگردد»؛ راه دوم این بود که امام احکام فقهى و دستگاه شریعت را چون پارهاى از فقیهان، از ساحت سیاسى و اجتماعى خارج مىساخت و منحصر در احکام فردى مىدانست؛ ولى امام خمینى هیچکدام از این دو راه را در شأن اسلام نمىدانست و چنین قرائتهایى از دین را قبول نداشت بلکه راه سوم را مبناى فقه و فکر خود قرار داد، یعنى تطبیق احکام دین و شریعت اسلام بر دنیاى مدرن، بر مبناى دخالت عناصر مصلحت، ضرورت و دخالت زمان و مکان در فقه سیاسى اسلام.
اشاره
نکات بسیارى در این مقاله جاى تأمل و بحث فراوان دارد که به دلیل رعایت اختصار در اینجا تنها به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. نویسنده محترم به پارهاى از تغییر نظرها در اندیشه سیاسى امام خمینى در پیش و پس از انقلاب اشاره کرده و معتقد است که از نظر امام نمىتوان در دنیاى مدرن احکام اولیه اسلامى را اجرا کرد و باید احکام ثانویه را بر مبناى مصلحت پیش کشید. آنگاه این رویکرد را منطبق بر فقه جواهرى نیز مىداند، غافل از اینکه مسأله حکومت و احکام حکومتى چیزى است غیر از فتواى فقیه. فتوا همواره کلیت دارد و ناظر به مصداق خاصى نیست، ولى حکم حکومتى ناظر به مصادیق است. تقدم احکام حکومتى بر احکام اولیه شرع ربطى به نوع نگرش فقهى ندارد، بلکه مربوط به بینشسطح بالاترى مىشود که هم بر فقه ناظر است و هم بر مسأله حکومت و آن بینش را در مبانى کلامى مىتوان جستوجو کرد. به بیان واضحتر از منظر کلامى است که مىتوان حکمى درباره تقدم احکام حکومتى بر جمیع احکام اولیه شرعى صادر کرد، هرچند در خود فقه نیز از زبان فقها این مطلب شنیده مىشود، این نشاندهنده حضور کلام در فقه است.
همچنین مسأله تحول فقه و پیشرفت آن، ربطى به تقدم یا عدم تقدم احکام حکومتى بر احکام اولیه ندارد. حکومت باشد یا نباشد، فقیه ملزم است فقه خود را دائماً تحول بخشد و در استنباط دقیقتر و صحیحتر احکام شرعى رو به پیشرفت باشد. به بیان دیگر فقیه باید دائماً در تصحیح شیوه استنباط خود از کتاب و سنت تلاش کند تا بتواند حکم موضوعات متغیر و متحول را متناسب با شرایط زمان و مکان به گونهاى که به اهداف شریعت نزدیک گردد استنباط نماید. براى این کار علاوه بر بهکارگیرى روشهاى پیشرفته استنباط، باید در بُعد موضوعشناسى نیز تلاش کند و اینجاست که نقش زمان و مکان اهمیت پیدا مىکند. نویسنده محترم بدون تفکیک این دو مقوله از یکدیگر، به بررسى مسأله پرداخته و احکام کلى براى تغییر صادر کرده است. همچنین مسائل حکومتى را با مسأله تغییر موضوع احکام نیز خلط کرده است.
2. نویسنده محترم بدون توجه به اینکه «مصلحت» یاد شده در کلام امام، بر چه مبنایى تعریف مىشود، آن را بر مبناى مصالح دنیاى مدرن تعریف کرده است و این تفسیرى است که از دیدگاه امام فرسنگها فاصله دارد. اندک آشنایى با دیدگاههاى امام خمینى در رابطه با جهان مدرن، که پایگاه اصلى آن مغربزمین است، مانع از این مىشود که بگوییم امام خمینى «راه سوم را مبناى فقه و فکر خود قرار داد؛ یعنى تطبیق دادن احکام دین و شریعت اسلام بر دنیاى مدرن». تمام حرکت امام در راستاى احیاى احکام نورانى اسلام و حرکت در راستاى تحقق بخشیدن اهداف دین و سنت نبوى بود. این اهداف در تعارض آشکار با اهداف دنیاى مدرن است. یکى دانستن اینها یا از نشناختن دین ناشى مىشود یا از نشناختن دنیاى مدرن.
اگر نویسنده محترم توجه مىداشت که مدرنیته و تجدد مساوى است با نفى حاکمیت ماوراى طبیعت بر بشر که به معناى نفى دین، دست کم در زندگى جمعى، است، مساوى با خوداتکایى عقل بشر و نفى اتکا به هر منبع غیربشرى مانند کتابهاى مقدس است، مساوى با ... آنگاه چنین بىباک به امام نسبت نمىداد که فقه شیعه را با دنیاى مدرن و تجدد سازگار کردند.
3. اینکه مىگویند امام خمینى فقه شیعه را از دورانى وارد دورانى دیگر کرد و «پس از استقرار نظام اسلامى فقه شیعه از مدار بسته سنتى وارد مدار باز تجدد و دنیاى مدرن شد»، علاوه بر اشکالات یادشده در بالا، از نشناختن مرز میان فقه، حکومت، حقوق و چگونگى تحققبخشیدن به فقه در عینیت جامعه مىشود. اگر موضوعات مبتلابه در جامعه دست حکومتگران را در اجراى پارهاى احکام شرع مىبندد و براى استمرار حکومت اسلامى لازم مىآید که موقتاً حکم به تعطیل برخى احکام اولیه اسلام بشود، هیچ ارتباطى با وارد شدن فقه در عصرى دیگر و مدرنیزاسیون فقه ندارد. امام به شدت با چنین رویکردى مخالف بودند و همواره بر فقه جواهرى و سنت سلف صالح تأکید مىنمودند و در عین حال تحول دائمى و پیشرفت بىوقفه فقه را در همان سنت سلف صالح جستوجو مىکردند و با رویکردهایى که به سنت پشت مىکنند و خواهان قرائتى تجددمآبانه از فقه هستند، به شدت مخالفت مىورزیدند. نمونههاى سخنان امام را در اینباره مىتوان در منشور روحانیت (پیام تاریخى امام به حوزهها و روحانیت در تاریخ 3/12/67) مطالعه کرد.
4. این حکم نویسنده که: «فقیهان شیعه، حاکمان پس از عصر غیبت را غاصب دانسته... بنابراین منطقاً هم از حیث نظرى و هم از حیث عملى، دخالت در حکومت را نوعى تعیین تکلیف براى امام معصوم مىدانستند...» سخنى است که یا از روى عدم تحقیق بیان شده یا اغراض دیگرى غیر از پژوهش علمى در کار آمده است. چگونه مىتوان احکامى را که فقهاى بزرگ شیعه در طول تاریخ، چه در زمان حضور امام معصومعلیه السلام چه در زمان غیبت آن بزرگواران، صادر کردهاند و به نوعى در مسائل سیاسى و حکومتى دخالت کردهاند، نادیده گرفت. عملکرد نواب ائمه در سراسر بلاد اسلامى، بویژه از زمان امام هفتم به بعد، همچنین نوشتههاى دانشمندان بزرگى همچون شیخ مفید، گواهى صادق بر این است که فقیهان بزرگ شیعه در اندیشه حکومت بودهاند، منتهى ابزار و امکان تشکیل حکومت صالح را نیافتهاند. شیخ مفید در المقنعه مىنویسد که اقامه حدود در اختیار سلطان اسلام است که از طرف خداوند نصب شده باشد و این سلطان امامان معصومعلیه السلام هستند یا هرکس که از طرف آنها نصب شده باشد و این کار به فقیهان شیعه سپرده شده است...(1)
پی نوشت:
1) سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، ج 14، المقنعه، ص 810 . در اینجا شیخ مفید مىنویسد: «فامّا اقامة الحدود فهو الى سلطان الاسلام المنصوب من قبل اللَّه و هم ائمة الهدى من آل محمدعلیهم السلام، و من نصبوه لذالک من الأمراء والحکّام، و قد فوّضوا النظر فیه الى فقهاء شیعتهم مع الامکان... . و من لم یصلح للولایه على الناس لجهل بالاحکام أو عجز عن القیام بما یستند الیه من أمور الناس، فلا یحل له التعرض لذالک او التکلّف له، فان تکلفه فهو عاص غیرمأذون له فیه من جهة صاحب الأمر الذى الیه الولایات.»
حیات نو، 15/3/1380