آزادی و مردم سالاری در اندیشه مطهری
آرشیو
چکیده
آقاى آغاجرى در این سخنرانى دیدگاههاى استاد مطهرى را در باب آزادى و مردسالارى چنین تقریر مىکند: هم دموکراسى و حتى لیبرالیسم اسلامى و هم نوعى جامعهگرایى و سوسیالیسم مقبول است. حقوق طبیعى مانند آنچه در اعلامیه حقوق بشر آمده مقبول است. حسن و قبح عقلى مورد پذیرش است و بر این اساس عدل معیارى پیشین براى سنجش و نقادى دین است. آزادى بشر تکامل انسان است و ایمان و تفکر جز بر مبناى آزادى تحقق پیدا نمىکند. انسانها در انتخاب دین آزادند و مىتوانند اسلام یا هر دین و ایدئولوژى دیگر را برگزینند و لذا آزادى عقیده نیز مقبول است. نباید به خاطر خطاى مردم آزادى آنها را محدود کرد. مشروعیت قدرت، الهى - مردمى است و مردم به عنوان جانشینان خداوند حق حاکمیت را اعمال مىکنند. حکومت دینى حکومت فقیهان نیست. انسانها در تفسیر اسلام به عنوان چارچوب کلى دولت اختیار دارند. روحانیت حامل علم دین است و عرصه او فکر و قلم و گفتار و نه قدرت. ایدئولوگهاى حکومت دینى باید از طرف خود مردم انتخاب شوند. در جامعه اسلامى همه افراد حتى کمونیستها هم از نظر سیاسى و هم از نظر فکرى آزادند. آزادى و مردمسالارى فقط در ساختارى عادلانه و سوسیالیستى تحقق مىیابد.متن
مطهرى اصلاحطلب دین بود و دوم خرداد اصلاحطلب انقلاب و دولت است. پیوند این دو نوع اصلاحات مىتواند راهگشا باشد. در یک حکومت دینى نمىتوان قدرت و دولت را نقد کرد، مگر با نقادى دین و مطهرى به عنوان ایدئولوگ انقلاب و نظام، مىتواند معیار و میزان خوبى باشد، هم براى نقادى دین و هم براى نقادى دولت. مطهرى جامعه را یک مرکب حقیقى مىداند که نه مانند مجموعه اشیا یا حیواناتى است که جامعه فقط جمع عددى آنهاست و نه مانند یک ارگانیسم طبیعى است که اجزا و عناصر، کاملاً در ساختار مجموعه منحل است. ضمن آنکه جامعه حقیقت و اصالت دارد و مستقل از تکتک افراد خود، داراى هویت است، در عین حال افراد در جامعه از نوعى استقلال برخوردارند. این نگرش بنیادى در روبناى سیاسى فکر مطهرى حضور و بروز دارد. مطهرى از یک سو دموکراسى و حتى لیبرالیسم اسلامى را قبول دارد و از سوى دیگر نوعى جامعهگرایى و سوسیالیسم را باور دارد. مطهرى دین را به عنوان حجت ظاهرى و عقل را به عنوان حجت باطن در نظر مىگیرد. فلسفه سیاسى او هم در نهایت برآیند این دو وجه وحیانى و عقلانى است. مطهرى چون فیلسوف است برخلاف فقیهان براى انسان حقوق طبیعى و مستقل از دین قائل است. از نظر او حقوق طبیعى (مانند آنچه در اعلامیه حقوق بشر آمده) حقوق حداقل است و حقوق الهى، حقوق حداکثرى انسان است.
سه اصل مهم در تفکر مطهرى عبارتند از: عقلانیت، عدالت و آزادى.
مطهرى قائل به حسن و قبح عقلى است و برخلاف بسیارى از فقیهان، معتقد است که عدل معیارى «پیشادینى» است و بر همین اساس عدل را نسبت به دین معیارى پیشین مىداند. عدل معیارى براى سنجش و نقادى دین است. عدل ضابطه دین و ضابطه احکام دینى است. شیعه با تکیه بر همین مبنا مىتوانست حکومتهاى به ظاهر دینى را نقادى کند. در حالى که از نظر تفکر قشرى، ما هیچ معیارى پیشین براى نقادى قدرت عرفى و حکومت، بویژه حکومت دینى نداریم. اصل آزادى براى مطهرى پیش از آنکه در حیطه تعاملات اجتماعى مطرح باشد، اصل اصیلى است که با هستى انسان تبیین مىشود و براساس نگرش ذاتى فلسفى براى انسان محترم است. آزادى بستر «شدن» انسان است. جز بر بستر آزادى نمىتوان شکل انسان را تصور کرد. لذا اصل آزادى براى مطهرى، پیش از آنکه اصلى سیاسى باشد، اصلى انسانشناسانه تاریخى و هستىشناسانه است. مطهرى میان دین و سیاست رابطه مىبیند، زیرا دین، بخصوص اسلام، علاوه بر اینکه یک آیین شخصى، است یک نظریه سیاسى هم هست. در دیدگاه او هم دین و هم دولت بر مبناى آزادى تفسیر مىشود. از نظر او چون کار انبیا (چه انبیاى صاحب شریعت و دولت و چه غیر آنها) نهایتاً آزادى بشر است. بر این اساس اسلام به عنوان دین نمىتواند جز بر بستر آزادى تحقق پیدا کند.
به نظر مطهرى ایمان از یک سو و تفکر از سوى دیگر چه در سطح توصیفى و چه در سطح تجویزى، جز بر مبناى آزادى تحقق پیدا نمىکند. ایمان همچون تفکر، گُلى است که جز در زمین آزادى نمىروید. اگر قرار است دین و دولت با ایمان و تفکر رابطه داشته باشد، این سنت جز بر مبناى آزادى معنى و مفهومى نخواهد داشت. وقتى مطهرى به رابطه دین و آزادى مىپردازد و تفسیر آیاتى را در این مورد عرضه مىکند، به خوبى با فقیهان و متکلمانى که از دین قرائتى آمرانه و اقتدارگرایانه دارند، مرزبندى مىکند. او با اشاره به شأن نزول آیه «لا إکْراهَ فِی الدّین» در باب عدهاى از اوس و خزرج که تحت تأثیر بنىنضیر یهودى شده بودند، مىگوید: هیچ انسانى را نمىتوان اجبار به انتخاب دین کرد. انسانها در انتخاب دین آزادند، مىتوانند اسلام یا هر دین و ایدئولوژى دیگر را برگزینند. بر همین اساس مطهرى علاوه بر آزادى ایمان و آزادى تفکر، به آزادى عقیده مىرسد. آزادى عقیده مرحله بالاترى از آزادى تفکر است.
برخى مىگویند آزادى مطلوب است تا جایى که خطایى رخ ندهد و وقتى خطایى رخ داد، ما موظفیم براساس منطق دینى دولت، جلوى آزادى را بگیریم. در تفکر مطهرى، چنین نگرش پدرسالارانه و قیممآبانهاى وجود ندارد. او تشخیص خیر مردم را هیچ وقت به صاحبان اقتدار دینى و سیاسى نمىسپارد. مطهرى مىداند که در دنیا گل بىخار وجود ندارد. قبول اصل آزادى، آن قدر ارزشمند است که بپذیریم در کنار شکوفههاى برآمده از درخت آزادى، خارهایى هم روییده باشد و این همان اصل مشهور آزمون و خطاست. هیچ تکاملى بدون آزادى و هیچ آزادى بدون آزمون و خطا وجود ندارد.
منطق دیکتاتورها، خصوصاً آنها که خود را بر مسند پیامبران و مصلحان مىنشانند، این است که «نباید گذاشت مردم خطا کنند»؛ اما به نظر مطهرى پیامبر اسلام نخواسته است که مردم را در کودکى و بلوغ، بدون شکوفایى و رشد خرد و اندیشه به بهشت ببرد. بهشت ابلهان عین جهنم است. بهشت پیامبران بهشت خردمندان و انسانهاى متکامل است. ورود به این بهشت جز از طریق عقلانیت و آزمون و خطا امکانپذیر نیست. در امور دنیوى هم این چنین است. کودکى که پدرش، از سر دلسوزى مانع از تجربه آزمون و خطاى او شود، به دنیاى کمال وارد نمىشود.
در اندیشه مطهرى «تئورى دولت» وجود دارد. به نظر مىرسد مبانى حاکمیت و مشروعیت قدرت در نظر مطهرى مبناى «الهى - مردمى» است. اگرچه مطهرى به این قضیه تصریح نکرده است، اما به خوبى مىتوان آن را برداشت کرد. خداوند از طریق مردم، قدرت دنیوى را اعمال مىکند. حکام، روحانیان، فقیهان، فیلسوفان و نخبگان مستقیماً مشروعیت را از خداوند نمىگیرند. حاکمیت از آن خداوند است و مردم به عنوان جانشینان خداوند این حق را دارند و اعمال مىکنند. همین جاست که مطهرى حاکمیت روحانى سالار کلیسایى را نقادى مىکند. اساساً در نظر او دین در حکومتهاى دینى بیشتر در معرض خطر است. تجربه نشان داده است که بزرگترین دشمن دین، استبداد دینى است. مطهرى یکى از مهمترین علل ماتریالیسم و سکولاریسم را در اروپا، وجود حکومتهاى روحانى سالار کلیسا و کشیشیان مسیحى اروپا مىداند؛ زیرا در این تجربه، طبقه دینى (روحانیان) خود را به عنوان نمایندگان خدا و مفسران دین و صاحبان قدرت در مقابل مردم قرار دادند و وقتى مردم قدرت را نقد کردند همراه با آن دین را نقد کردند. از نظر مطهرى حکومت دینى حکومتى نیست که مشروعیت آن در گرو قدرت روحانیان باشد. او صریحاً گفته است «جمهورى اسلامى»، «جمهورى روحانى» نیست. حکومت دینى، حکومت فقیهان نیست. برخلاف آنچه امروز مشروعیت حکومت منوط به حضور فقیهان و روحانیان در رأس حکومت دانسته مىشود.
از نظر مطهرى، ضمن اینکه اسلام را به عنوان چارچوب کلى دولت مىپذیریم، اما انسانها در تفسیر این چارچوب کلى در کاربست عقل و علم و تجربه، براى روزآمد کردن اندیشه دینى در سیستمسازى، اختیار دارند.
مطهرى ادامه آیةاللَّه نایینى است و به عقیده فکرى - تاریخى مشروطهخواهان متصل مىشود. او مىگوید منطق مشروعهطلبان منطق خوارج بود که مىگفتند کتاب خدا ما را بس. مشروعهطلبان هم مىگفتند ما قانون اساسى و مجلس و.. نمىخواهیم چون قرآن داریم. به گمان من اگر سلطنت را از قانون اساسى مشروطیت برداریم ساختار قانون اساسى مشروطه با توجه به مبانى اندیشه مطهرى یک قانون اساسى اسلامى خواهد شد.
از نظر شهید مطهرى روحانیت هیچ نسبت مستقیمى با قدرت ندارد. روحانیت حامل علم دین و تبلیغ مذهب است و در نتیجه عرصه او جز در عرصه فکر و قلم و گفتار چیز دیگرى نیست. از نظر او عالمان و دینشناسان به عنوان ایدئولوگهاى دولت دینى مطرح هستند و لذا فقیه، متصدى قدرت سیاسى نیست. ایدئولوگ یعنى نظریهپرداز و این ایدئولوگ مىتواند با توجه به نهادهاى مختلف، حدود و ثغور دولت دینى را حفظ کند. ضمن اینکه این ایدئولوگها خود باید از طرف مردم انتخاب شوند. اما امروزه مىگویند اسلام متخصص مىخواهد و متخصص را هم باید متخصصان تشخیص بدهند.
از نظر مطهرى آزادى یعنى آزادى مخالف نه تنها مخالف قدرت بلکه مخالف دین. مطهرى نوشته است که در یک جامعه اسلامى، همه کسانى که به ایدئولوژىها و ادیان دیگرى غیر از اسلام اعتقاد دارند آزادند. آزاداند که با منطق و استدلال، مذهب و ایدئولوژى خود را بیان کنند. ایشان صریحاً اعلام کرده است که در جمهورى اسلامى حتى کمونیستها هم آزادانه نه تنها از نظر سیاسى، حتى از نظر فکرى آزادند. دموکراسىهاى تودهاى معمولاً حقوق اکثریت را به قیمت تضییع حقوق اقلیت تأمین مىکنند. اما در اندیشه مطهرى، مردمسالارى عبارت است از حاکمیت اکثریت در کنار حفظ حقوق اقلیت، چراکه ممکن است دموکراسى از طریق یک مکانیزم تودهاى انبوه به نوعى دیکتاتورى تبدیل شود. این امر در یک حکومت دینى احتمال وقوع بیشترى دارد. آزادى و دموکراسى در نظر مطهرى تفاوت معنادارى با آزادى و دموکراسى در تفکر لیبرالى و بورژوایى دارد. مطهرى تحت تأثیر جنبش روشنفکرى دینى و به عنوان بیان خواستههاى عمیق مردم و روشنفکران ایران در دهه 50 همچون دکتر شریعتى، اصل آزادى را همراه با اصل عدالت و اصل معنویت مدنظر دارد. به همین سبب در مباحث اقتصادى او شاهدیم که اجتهاد مطهرى رنگ و بوى سوسیالیسم اسلامى دارد. به نظر او آزادى و مردمسالارى، به معنى واقعى کلمه، جز در یک ساختار عادلانه - که در عصر گاهى ناساختار عمدتاً سوسیالیستى است - تحقق پیدا نمىکند.
اشاره
این مقاله صورت مکتوب یک سخنرانى است که سال گذشته جناب آغاجرى در مراسمى به مناسبت یادبود شهید مطهرى القا کرده است. مقتضاى سخنرانى و بیان شفاهى اندیشهها، طبعاً مجالى براى مستندسازى و بیان منابع و مآخذ استنادها باقى نگذاشته است. در این نوشته سعى ما بر این خواهد بود که میزان انتساب دیدگاههاى مطرح شده در مقاله را به اندیشههاى استاد مطهرى بررسى کنیم.
1. اصلاحطلبى بسیار مطلوب و موردنیاز است. استاد مطهرى نیز این مطلب را که در طول تاریخ تمدن اسلامى و در مقایسه با ادبا، حکما، فقها، عرفا، سیاستمداران و... مصلحین دینى و اجتماعى نداشتهایم و یا بسیار کمتر داشتهایم، نقیصه مىشمارد و مىگوید: «این قدر مصلح نداشتهایم و سخن از اصلاح کمتر شنیدهایم که فکر نمىکنیم این هم یک شأن بزرگى است و شایسته مردان بزرگ است.»(1) البته استاد در جاى دیگر تصریح مىکند که در میان جنبشهاى اصلاحى برخى واقعاً مصلح بودهاند و برخى به نام و بهانه اصلاح افساد کردهاند و برخى در آغاز جنبه اصلاحى داشتهاند و به تدریج منحرف شدهاند.(2)
2. تلازمى منطقى و اجتنابناپذیر میان نقادى دین و نقادى دولت و قدرت وجود ندارد. البته ممکن است در یک گذر روانشناختى با نقد دولت در حکومت دینى، به نادرستى، دین هم نقد شود. اما خود جناب آغاجرى مىگوید شیعه حکومتهاى به ظاهر دینى را نقد مىکرد و این نشان مىدهد که مىتوان فقط به نقد حکومت و نه دین پرداخت.
3. آرى استاد مطهرى جامعه را مرکب حقیقى مىداند که در آن هم فرد اصالت دارد و هم به نوعى جامعه، اما نتیجه درستتر این است که بگوییم ایشان نه دموکراسى و لیبرالیسم را قبول دارد و نه سوسیالیسم را نه اینکه به هر دو باور دارد. ایشان در باب دموکراسى اسلامى مىگوید: «دموکراسى در اسلام یعنى انسانیت رها شده، حال آنکه این واژه در قاموس غرب معناى حیوانیت رهاشده را متضمن است.»(3) در باب لیبرالیسم اسلامى سخنى از استاد مطهرى یافت نشد. در باب سوسیالیسم، استاد مطهرى ابعاد مختلف انسانشناسى، اقتصادى و سیاسى این مکتب را نقد مىکند.
4. فلسفه سیاسى استاد مطهرى همچون دیگر ابعاد تفکر ایشان، بر آیند وى وجه وحیانى و عقلانى است. اما در قرائت و تقریرى که جناب آغاجرى از اندیشه استاد ارائه مىدهد، نقد وحیانى به کلى نادیده گرفته شده است.
5 . استاد مطهرى هم فیلسوف بود هم فقیه و قبول یا رد حقوق طبیعى ربطى به فلسفه و فقه ندارد و البته طبیعى است که چون علم فقه در باب تکالیف سخن مىگوید از حقوق طبیعى سخن به میان نیاورد. برخلاف آنچه ادعا شده، استاد مطهرى تفکیک حقوق فطرى و حقوق الهى را صحیح نمىداند و مىگوید:
در فلسفه اروپا هر وقت سخن از حقوق الهى به میان مىآید آن را با حقوق طبیعى و فطرى دو تا مىدانند. آنها حقوق الهى را جز به نحو تشریعى تصور نمىکنند. در صورتى که ... حقوق الهى با حقوق طبیعى مغایر و مباین نیست، بلکه حقوق طبیعى را اگر جنبه غایى بدهیم و طبیعت را ذىهدف بدانیم، نام «حقوق الهى» به خود مىگیرد؛ بلکه اگر دقت کنیم حقوق طبیعىِ غیرغایى و غیرالهى بىمعنى است.(4)
6. با توجه به معانى مختلف آزادى که در کلام شهید مطهرى نیز آمده است، معنا ندارد بگوییم: «اصل آزادى براى مطهرى بیش از آنکه اصل سیاسى باشد، اصل انسانشناسانه، تاریخى [ ؟!] و هستىشناسانه است.» اتفاقاً اگر به لحاظ کمى قضاوت کنیم استاد مطهرى آزادى را به معناى سیاسى آن مورد توجه و بحث قرار داده است.(5)
7. توضیح بیانشده در تفسیر آیه «لا اکراه فى الدین» دقیق نیست؛ زیرا همانطور که استاد مطهرى بیان مىکند، شأن نزول این آیه درباره فرزندان انصار است که پیش از اسلام یهودى شده بودند و پدرانشان پس از مسلمان شدن، خواستند آنها را از مهاجرت همراه یهودیان باز دارند.(6) از آیه مذکور مىتوان نتیجه گرفت که هیچ انسانى را نمىتوان اجبار به انتخاب دین کرد؛ اما نمىتوان نتیجه گرفت که «انسانها مىتوانند اسلام یا هر دین و ایدئولوژى دیگر (!) را برگزینند.» میان جایز نبودن اجبار و آزادى در انتخاب تفاوت هست و از یکى، دیگرى استنتاج نمىشود. استاد مطهرى نیز چنین چیزى نفرموده است. قرآن کریم صریحاً فرموده است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ»(آلعمران: 19) «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ»(آلعمران: 85).
نسبت دادن این مطلب به استاد مطهرى که «آزادى عقیده مرحله بالاترى از آزادى تفکر است» نشانگر بیگانگى با اندیشههاى استاد مطهرى است؛ زیرا دیدگاه استاد مطهرى در باب آزادى تفکر و تفاوت آن با آزادى عقیده به قدرى صریح است که حتى با مراجعه به فهرست مطالب آثار ایشان به وضوح فهمیده مىشود. از جمله ایشان مىفرماید: «ما باید میان فکر و آنچه که امروز غالباً عقیده نامیده مىشود، فرق بگذاریم.»(7) یا «در واقع آنچه باید آزاد باشد و زمینه آزادى آن فراهم شود آزادى تفکر و پرورش تفکر است و این غیر از آزادى عقیده است.»(8) حتى در فهرست کتاب جمهورى اسلامى عنوان «فرق فکر و عقیده» آمده است. استاد مطهرى در مواضع متعدد تصریح مىکند که اسلام با آزادى عقیده مخالف است(9) این مطلب در اشاره بعدى روشنتر مىشود.
8 . برخلاف آنچه جناب آغاجرى جلوه داد، استاد مطهرى علىرغم پذیرش اصل آزادى معتقد است در برخى موارد مىتوان بلکه باید متوسل به زور و تحمیل شد. «انسان از آن نظر محترم است که به سوى هدف تکاملى طبیعى حرکت مىکند. پس تکامل محترم است. هر عقیدهاى - هرچند زاییده انتخاب خود انسان باشد - که نیروهاى کمالى او را در زنجیر قرار دهد احترام ندارد و باید آن زنجیر را از دست و پاى آن انسان باز کرد و هر عقیدهاىکه نیروهاى او را آزاد مىکند و او را در مسیر تکامل رهبرى مىکند ولو زاییده انتخاب خود او نباشد، باید به انسان عرضه داشت و اگر امکان تحمیل دارد باید تحمیل کرد.(10) برخلاف آنچه جناب آغاجرى نتیجه مىگیرد یک پدر عاقل وقتى کودک خود را مىبیند که مىخواهد مرتکب خطاى بزرگى شود که آثار زیانبارى به همراه خواهد داشت از ارتکاب آن خطا جلوگیرى مىکند، حتى با توسل به جبر و زور. استاد مطهرى مىگوید:
بلى آزادى از آن جهت که بشر را وارد صحنه تنازع بقا مىکند و گوهر انسان در محیط آزاد بهتر و بیشتر رشد مىکند خوب است. اما این به معنى این نیست که هیچ گونه محیط اجبارى براى بشر به وجود نیاوریم.(11)
9. موضوع مشروعیت قدرت با اینکه خداوند از طریق مردم قدرت دنیوى را اعمال مىکند متفاوت است. جانشینان خداوند پیامبران و اولیاى الهى هستند و نه توده مردم. در حالى که با تقریر آقاى آغاجرى معانى حاکمیت و مشروعیت قدرت یکسره مردمى مىشود و نمىتوان آن را «الهى - مردمى» دانست.
نقد استاد مطهرى بر حاکمیت کلیسا در قرون وسطا بیشتر ناظر به ابعاد دینشناختى و انسانشناختى عملکرد کشیشان است (جداانگارى عقل و ایمان، تفتیش عقاید، تکفیر دانشمندان و...) و نه مربوط به فلسفه سیاسى آنها. اینکه استاد مطهرى مىفرماید: «جمهورى اسلامى حکومت طبقه روحانى نیست.»(12) براى جلوگیرى از نوعى بدفهمى در باب حکومت طبقه روحانیان به عنوان تنها طبقه شایسته حکومت است؛ اما از آن نمىتوان مدعاى آقاى آغاجرى را نتیجه گرفت. شهید مطهرى در جاى دیگر مىفرماید: «بدیهى است افرادى مىتوانند عهدهدار چنین رهبرى اى شود که در متن فرهنگ اسلامى پرورش یافته باشند و با قرآن و سنت و فقه و معارف اسلامى آشنایى کامل داشته باشند و از این رو تنها روحانیت است که مىتواند نهضت اسلامى را رهبرى کند.»(13)
استاد مطهرى سادهانگارى در تفسیر معارف دینى و پیشگامى در جنبشهاى اجتماعى را تخطئه کرده و مىگوید: «اگر این پرچمدارى از دست روحانیون و روحانیت گرفته شود و به دست به اصطلاح «روشنفکر» بیفتد، یک قرن که هیچ، یک نسل که بگذرید اسلام به کلى مسخ مىشود.»(14)
10. این مطلب که «استاد مطهرى به عقیده فکرى و تاریخى مشروطه خواهان متصل است و ادامه آیةاللَّه نایینى است و با مشروعه و مشروعهخواهانى که ادامه شیخ فضلاللَّه نورى هستند، مرزبندى کرده، صرف ادعاست که دلیلى آن را تأیید نمىکند، بلکه شواهد مخالف آن بیشتر است:
آنکه طرفدار مشروطیت بود مىخواست بعد از مشروطیت، سیاست خودش را بر ایران تحمیل کند؛ کما اینکه همین کار را کرد... . کسانى که مخالف با مشروطیت بودند مىگفتند این مشروطیت که مىخواهد بیاید غیر از آن مشروطیتى است که دارند صحبتش را مىکنند، مشروطه مشروعه به اصطلاح نیست و نخواهد آمد، مانند مرحوم شیخ فضلاللَّه نورى و.... که مردى بزرگ، بسیار پاک و باتقوا و مجتهد مسلم العدالة و عادل مسلم الاجتهادى بوده است.(15)
نکته دیگر آن کهاستاد مطهرى نمىگوید منطق مشروعهطلبان منطق خوارج بود و نسبت دادن این مطلب به ایشان ناشى از عدم دقت و شتابزدگى در مطالعه آثار استاد است؛ زیرا ایشان مىگوید اگر کسى نیاز مملکت به حکومت را نفى کند هم مشروطه را رد کرده و هم مشروعه را و منطق چنین کسى منطق خوارج است.(16)
استاد مطهرى درباره قانون اساسى مشروطه سخنى نگفته تا آن را از نظر ایشان اسلامى بدانیم. آنچه استاد مىگوید در باب یکى از موارد قانون اساسى در رابطه با ساختار قوه مقننه است.
[ مشروطهخواهان مىگویند:] در قانون اساسى، قطعى و مسلم شده است که یک هیئتى که از پنج نفر کمتر نباشد و افراد آن مجتهد باشند و عارف به مقتضیات زمان هم باشند، باید ناظر باشند که قوانینى که مجلس طرح مىکند انطباق با قوانین اسلامى داشته باشد.(17)
استاد مطهرى البته این ساختار را اسلامى مىداند و در ادامه از آن دفاع مىکند(18)؛ اما مشکل این جاست، که جناب آغاجرى این ساختار را نمىپذیرد. این ساختار همان نظارت فقهاى شوراى نگهبان بر مصوبات مجلس در جمهورى اسلامى است که جناب آغاجرى و دیگر روشنفکرمآبان به شدت منتقد و مخالف آن هستند.
11. نه تنها روحانیت، بلکه هیچ طبقهاى نسبت مستقیم با قدرت ندارد. اینکه روحانیت حامل علم دین و تبلیغ مذهب است، جایگاهى والاتر از تصدى قدرت سیاسى به روحانیت مىدهد و نه آن چنان که جناب آغاجرى جلوه مىدهد که روحانیان شایستگى ورود به عالم سیاست را ندارند. حضور یک فقیه در رأس حکومت با حضور روحانیان در حکومت و تصدى پستهاى اجرایى که به آن اشاره خواهد شد، فرق مىکند و همانطور که پیشتر ملاحظه شد، استاد تصریح مىکند که «تنها روحانیت است که مىتواند نهضت اسلامى را رهبرى کند.»
ایدئولوگ بودن ولى فقیه در حکومت اسلامى به چه معناست؟ آیا الگویى همچون ملکه یا پادشاه در برخى کشورها مراد است که هیچ قدرت سیاسى ندارد و فقط زینتالمجالس است؟! اینکه جناب آغاجرى خود مىگوید: «این ایدئولوگ مىتواند با توجه به نهادهاى مختلف حدود و ثغور دولت دینى را حفظ کند»، آیا بدون تعریف و تعیین قدرت سیاسى شخص براى ولى فقیه در عزل و نصبها و امر و نهىها قابل تصور است؟
این مطلب که طبقه روحانى بهتر است متصدى پستهاى اجرایى (که مخصوصاً رئیس جمهور و نخستوزیر مراد بود) نشود، در آغاز پیروزى انقلاب اسلامى مورد قبول حضرت امام و استاد مطهرى بود، اما تکرار این نکته ضرورى است که این نظر به خاطر برتر و عالىتر بودن وظیفه اصلى روحانیت، یعنى تعلیم و تبلیغ معارف دینى نسبت به تصدى امور اجرایى حکومت بود. دخالت در امور حکومت براى روحانیت نه منع ذاتى دارد و نه به دلیل عدم شایستگى روحانیت مانعى بر سر راه آن وجود دارد. اما نشیب و فراز و مشکلات اداره حکومت و توطئههاى دشمنان و عدم شایستگى برخى از افراد غیرروحانى متصدى مقامهاى بالاى اجرایى، موجب بازنگرى در دیدگاه نخست شد و حضرت امام به این امر رضایت دادند که رئیس جمهور کشور به عنوان بالاترین مقام اجرایى کشور، مردى روحانى باشد و یقیناً استاد مطهرى نیز در صورت حضور نظرى غیر از این نمىداشتند. حضرت امامقدس سره در این باره چنین مىفرمایند:
لکن وقتى که ما آمدیم و وارد معرکه شدیم، دیدیم که اگر روحانیون را بگوییم همه بروید سراغ مسجدتان، این کشور به حلقوم آمریکا یا شوروى مىرود و لذا چون آنجا دیدیم که ما نمىتوانیم در همه جا یک افرادى پیدا کنیم که صد درصد براى آن مقصدى که این ملت براى آن جوانهایشان را دادند، نمىتوانیم پیدا کنیم، ما تن دادیم به اینکه رئیس جمهورمان از علما باشد... .
الان هم عرض مىکنم که هر روزى که مىفهمیدیم که این کشور را یک دسته از این افرادى که روحانى نیستند، به آن طورى که خداى تبارک و تعالى فرموده است اداره مىکنند، آقاى خامنهاى [ رئیس جمهور وقت] تشریف مىبرند سراغ شغل روحانى بزرگ خودشان و نظارت بر امور، و سایر آقایان هم همین طور.(19)
این مطلب هم که ادعا شده دیدگاه استاد مطهرى غیر از نظر رایج امروز در باب ولایت فقیه است که «اسلام» متخصص مىخواهد و متخصص را هم باید متخصص تشخیص بدهد»، ناشى از عدم شناخت دیدگاههاى استاد و یا تحریف آن است؛ زیرا ایشان در جمع نظر قابل انطباق بر فقه شیعه تصریح مىکند که یک فرض براى تعیین ولى فقیه، انتخاب او توسط سایر فقهاست.(20) و فرض دیگر نظیر انتخاب مرجع تقلید با عامه که این فرض هم با انتخابات به شیوه عمومى متفاوت است.
12. تقسیم آزادى به موافق و مخالف که در گفتار جناب آغاجرى چند بار به آن اشاره شد در آثار استاد مطهرى یافت نشد. بله استاد مطهرى قائل به آزادى احزاب است و صریحاً از آن دفاع نموده، اما در عین حال تذکر مىدهد که آزادى اندیشه و تفکر غیر از توطئه و فریبکارى است:
همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشهها و تفکرات اصیلشان را عرضه کنند، البته تذکر مىدهم که این امر سواى توطئه و ریاکارى است. توطئه ممنوع است ... در حکومت اسلامى احزاب آزادند. هر حزبى اگر عقیده غیراسلامى هم دارد آزاد است. اما ما اجازه توطئهگرى و فریبکارى نمىدهیم ... برخورد عقاید غیر از اغوا و اغفال است. اغوا و اغفال یعنى کارى توأم با دروغ، توأم با تبلیغات نادرست انجام دادن.(21)
این مطلب در نکته پایانى وضوح بیشتر خواهد یافت.
این ادعا بسیار عجیب است و به شطحیات مىماند که استاد مطهرى تحت تأثیر جنبش روشنفکرى دینى و کسانى همچون دکتر شریعتى اصل آزادى را همراه با اصل عدالت و اصل معنویت مدنظر دارد.
چنانکه ملاحظه شد، استاد مطهرى در ابعاد مختلف و بویژه در بعد اقتصادى به شدت منتقد سوسیالیسم است و نباید و نمىتوان ساختار عادلانه موردنظر ایشان را سوسیالیستى خواند.
نکته پایانى:
استاد مطهرى به جریانى در آغاز پیروزى انقلاب اسلامى اشاره مىکند که مارکسیستها سعى مىکردند با ظاهرسازى خود را هماهنگ با گروههاى مبارز مذهبى جلوه دهند. استاد در نقد عملکرد این گروه مىفرماید:
آیا جز این است که شما شعارتان را طورى در زیر لفافه و با یک عبارت مبهم مطرح مىکنید که مردم را یعنى آنهایى که طرفدار مذهب هستند، بتوانید زیر این لوا جمع کنید و بعد به تدریج آنها را اغفال کنید؟ ... شما که به آیتاللَّه خمینى اعتقاد ندارید، چرا عکس او را در تظاهرات خودتان بلند مىکنید؟ چرا دروغ مىگویید؟ او مىگوید جمهورى اسلامى و حرفش را صریح مىزند. شما هم حرف خودتان را بزنید آزادى ابزار عقیده یعنى اینکه فکر خودتان را یعنى آنچه را واقعاً به آن معتقد هستید بگویید. حال آنکه شما مىخواهید به نام آزادى عقیده، دروغ بگویید، آنکه شما به او اعتقاد دارید لنین است.
اى کاش جناب آغاجرى نیز بدون استناد دادن سخنان خود به شهید مطهرى، با شهامت حرف خود را مىزد تا اینکه این چنین دچار تحریف سخنان این شهید نشود.
پی نوشت:
1) ده گفتار، ص 93.
2) نهضتهاى اسلامى، ص 11.
3) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 104.
4) یادداشتهاى استاد مطهرى، حرف الف، ص 75 و 79.
5) همان، حرف الف، ص 55 - 131.
6) جهاد، ص 35.
7) پیرامون جمهورى اسلامى، ص 93.
8) یادداشتهاى استاد مطهرى، حرف اول، ص 80 .
9) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 7 - 11، پیرامون جمهوریت اسلامى، ص 97 - 112.
10) یادداشتهاى استاد مطهرى، حرف الف، ص 78.
11) همان، ص 75.
12) پیرامون جمهورى اسلامى، ص 86 - 88 .
13) نهضتهاى اسلامى، ص 67.
14) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 184.
15) اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 157 - 159.
16) همان، ص 160.
17) همان، ص 163.
18) همان، ص 163 - 166.
19) صحیفه نور، ج 16، ص 211 - 212 و ج 18، ص 178.
20) پیرامون جمهورى اسلامى، ص 154.
21) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 11، 17 و 65.
ایران، 31/2/1380
سه اصل مهم در تفکر مطهرى عبارتند از: عقلانیت، عدالت و آزادى.
مطهرى قائل به حسن و قبح عقلى است و برخلاف بسیارى از فقیهان، معتقد است که عدل معیارى «پیشادینى» است و بر همین اساس عدل را نسبت به دین معیارى پیشین مىداند. عدل معیارى براى سنجش و نقادى دین است. عدل ضابطه دین و ضابطه احکام دینى است. شیعه با تکیه بر همین مبنا مىتوانست حکومتهاى به ظاهر دینى را نقادى کند. در حالى که از نظر تفکر قشرى، ما هیچ معیارى پیشین براى نقادى قدرت عرفى و حکومت، بویژه حکومت دینى نداریم. اصل آزادى براى مطهرى پیش از آنکه در حیطه تعاملات اجتماعى مطرح باشد، اصل اصیلى است که با هستى انسان تبیین مىشود و براساس نگرش ذاتى فلسفى براى انسان محترم است. آزادى بستر «شدن» انسان است. جز بر بستر آزادى نمىتوان شکل انسان را تصور کرد. لذا اصل آزادى براى مطهرى، پیش از آنکه اصلى سیاسى باشد، اصلى انسانشناسانه تاریخى و هستىشناسانه است. مطهرى میان دین و سیاست رابطه مىبیند، زیرا دین، بخصوص اسلام، علاوه بر اینکه یک آیین شخصى، است یک نظریه سیاسى هم هست. در دیدگاه او هم دین و هم دولت بر مبناى آزادى تفسیر مىشود. از نظر او چون کار انبیا (چه انبیاى صاحب شریعت و دولت و چه غیر آنها) نهایتاً آزادى بشر است. بر این اساس اسلام به عنوان دین نمىتواند جز بر بستر آزادى تحقق پیدا کند.
به نظر مطهرى ایمان از یک سو و تفکر از سوى دیگر چه در سطح توصیفى و چه در سطح تجویزى، جز بر مبناى آزادى تحقق پیدا نمىکند. ایمان همچون تفکر، گُلى است که جز در زمین آزادى نمىروید. اگر قرار است دین و دولت با ایمان و تفکر رابطه داشته باشد، این سنت جز بر مبناى آزادى معنى و مفهومى نخواهد داشت. وقتى مطهرى به رابطه دین و آزادى مىپردازد و تفسیر آیاتى را در این مورد عرضه مىکند، به خوبى با فقیهان و متکلمانى که از دین قرائتى آمرانه و اقتدارگرایانه دارند، مرزبندى مىکند. او با اشاره به شأن نزول آیه «لا إکْراهَ فِی الدّین» در باب عدهاى از اوس و خزرج که تحت تأثیر بنىنضیر یهودى شده بودند، مىگوید: هیچ انسانى را نمىتوان اجبار به انتخاب دین کرد. انسانها در انتخاب دین آزادند، مىتوانند اسلام یا هر دین و ایدئولوژى دیگر را برگزینند. بر همین اساس مطهرى علاوه بر آزادى ایمان و آزادى تفکر، به آزادى عقیده مىرسد. آزادى عقیده مرحله بالاترى از آزادى تفکر است.
برخى مىگویند آزادى مطلوب است تا جایى که خطایى رخ ندهد و وقتى خطایى رخ داد، ما موظفیم براساس منطق دینى دولت، جلوى آزادى را بگیریم. در تفکر مطهرى، چنین نگرش پدرسالارانه و قیممآبانهاى وجود ندارد. او تشخیص خیر مردم را هیچ وقت به صاحبان اقتدار دینى و سیاسى نمىسپارد. مطهرى مىداند که در دنیا گل بىخار وجود ندارد. قبول اصل آزادى، آن قدر ارزشمند است که بپذیریم در کنار شکوفههاى برآمده از درخت آزادى، خارهایى هم روییده باشد و این همان اصل مشهور آزمون و خطاست. هیچ تکاملى بدون آزادى و هیچ آزادى بدون آزمون و خطا وجود ندارد.
منطق دیکتاتورها، خصوصاً آنها که خود را بر مسند پیامبران و مصلحان مىنشانند، این است که «نباید گذاشت مردم خطا کنند»؛ اما به نظر مطهرى پیامبر اسلام نخواسته است که مردم را در کودکى و بلوغ، بدون شکوفایى و رشد خرد و اندیشه به بهشت ببرد. بهشت ابلهان عین جهنم است. بهشت پیامبران بهشت خردمندان و انسانهاى متکامل است. ورود به این بهشت جز از طریق عقلانیت و آزمون و خطا امکانپذیر نیست. در امور دنیوى هم این چنین است. کودکى که پدرش، از سر دلسوزى مانع از تجربه آزمون و خطاى او شود، به دنیاى کمال وارد نمىشود.
در اندیشه مطهرى «تئورى دولت» وجود دارد. به نظر مىرسد مبانى حاکمیت و مشروعیت قدرت در نظر مطهرى مبناى «الهى - مردمى» است. اگرچه مطهرى به این قضیه تصریح نکرده است، اما به خوبى مىتوان آن را برداشت کرد. خداوند از طریق مردم، قدرت دنیوى را اعمال مىکند. حکام، روحانیان، فقیهان، فیلسوفان و نخبگان مستقیماً مشروعیت را از خداوند نمىگیرند. حاکمیت از آن خداوند است و مردم به عنوان جانشینان خداوند این حق را دارند و اعمال مىکنند. همین جاست که مطهرى حاکمیت روحانى سالار کلیسایى را نقادى مىکند. اساساً در نظر او دین در حکومتهاى دینى بیشتر در معرض خطر است. تجربه نشان داده است که بزرگترین دشمن دین، استبداد دینى است. مطهرى یکى از مهمترین علل ماتریالیسم و سکولاریسم را در اروپا، وجود حکومتهاى روحانى سالار کلیسا و کشیشیان مسیحى اروپا مىداند؛ زیرا در این تجربه، طبقه دینى (روحانیان) خود را به عنوان نمایندگان خدا و مفسران دین و صاحبان قدرت در مقابل مردم قرار دادند و وقتى مردم قدرت را نقد کردند همراه با آن دین را نقد کردند. از نظر مطهرى حکومت دینى حکومتى نیست که مشروعیت آن در گرو قدرت روحانیان باشد. او صریحاً گفته است «جمهورى اسلامى»، «جمهورى روحانى» نیست. حکومت دینى، حکومت فقیهان نیست. برخلاف آنچه امروز مشروعیت حکومت منوط به حضور فقیهان و روحانیان در رأس حکومت دانسته مىشود.
از نظر مطهرى، ضمن اینکه اسلام را به عنوان چارچوب کلى دولت مىپذیریم، اما انسانها در تفسیر این چارچوب کلى در کاربست عقل و علم و تجربه، براى روزآمد کردن اندیشه دینى در سیستمسازى، اختیار دارند.
مطهرى ادامه آیةاللَّه نایینى است و به عقیده فکرى - تاریخى مشروطهخواهان متصل مىشود. او مىگوید منطق مشروعهطلبان منطق خوارج بود که مىگفتند کتاب خدا ما را بس. مشروعهطلبان هم مىگفتند ما قانون اساسى و مجلس و.. نمىخواهیم چون قرآن داریم. به گمان من اگر سلطنت را از قانون اساسى مشروطیت برداریم ساختار قانون اساسى مشروطه با توجه به مبانى اندیشه مطهرى یک قانون اساسى اسلامى خواهد شد.
از نظر شهید مطهرى روحانیت هیچ نسبت مستقیمى با قدرت ندارد. روحانیت حامل علم دین و تبلیغ مذهب است و در نتیجه عرصه او جز در عرصه فکر و قلم و گفتار چیز دیگرى نیست. از نظر او عالمان و دینشناسان به عنوان ایدئولوگهاى دولت دینى مطرح هستند و لذا فقیه، متصدى قدرت سیاسى نیست. ایدئولوگ یعنى نظریهپرداز و این ایدئولوگ مىتواند با توجه به نهادهاى مختلف، حدود و ثغور دولت دینى را حفظ کند. ضمن اینکه این ایدئولوگها خود باید از طرف مردم انتخاب شوند. اما امروزه مىگویند اسلام متخصص مىخواهد و متخصص را هم باید متخصصان تشخیص بدهند.
از نظر مطهرى آزادى یعنى آزادى مخالف نه تنها مخالف قدرت بلکه مخالف دین. مطهرى نوشته است که در یک جامعه اسلامى، همه کسانى که به ایدئولوژىها و ادیان دیگرى غیر از اسلام اعتقاد دارند آزادند. آزاداند که با منطق و استدلال، مذهب و ایدئولوژى خود را بیان کنند. ایشان صریحاً اعلام کرده است که در جمهورى اسلامى حتى کمونیستها هم آزادانه نه تنها از نظر سیاسى، حتى از نظر فکرى آزادند. دموکراسىهاى تودهاى معمولاً حقوق اکثریت را به قیمت تضییع حقوق اقلیت تأمین مىکنند. اما در اندیشه مطهرى، مردمسالارى عبارت است از حاکمیت اکثریت در کنار حفظ حقوق اقلیت، چراکه ممکن است دموکراسى از طریق یک مکانیزم تودهاى انبوه به نوعى دیکتاتورى تبدیل شود. این امر در یک حکومت دینى احتمال وقوع بیشترى دارد. آزادى و دموکراسى در نظر مطهرى تفاوت معنادارى با آزادى و دموکراسى در تفکر لیبرالى و بورژوایى دارد. مطهرى تحت تأثیر جنبش روشنفکرى دینى و به عنوان بیان خواستههاى عمیق مردم و روشنفکران ایران در دهه 50 همچون دکتر شریعتى، اصل آزادى را همراه با اصل عدالت و اصل معنویت مدنظر دارد. به همین سبب در مباحث اقتصادى او شاهدیم که اجتهاد مطهرى رنگ و بوى سوسیالیسم اسلامى دارد. به نظر او آزادى و مردمسالارى، به معنى واقعى کلمه، جز در یک ساختار عادلانه - که در عصر گاهى ناساختار عمدتاً سوسیالیستى است - تحقق پیدا نمىکند.
اشاره
این مقاله صورت مکتوب یک سخنرانى است که سال گذشته جناب آغاجرى در مراسمى به مناسبت یادبود شهید مطهرى القا کرده است. مقتضاى سخنرانى و بیان شفاهى اندیشهها، طبعاً مجالى براى مستندسازى و بیان منابع و مآخذ استنادها باقى نگذاشته است. در این نوشته سعى ما بر این خواهد بود که میزان انتساب دیدگاههاى مطرح شده در مقاله را به اندیشههاى استاد مطهرى بررسى کنیم.
1. اصلاحطلبى بسیار مطلوب و موردنیاز است. استاد مطهرى نیز این مطلب را که در طول تاریخ تمدن اسلامى و در مقایسه با ادبا، حکما، فقها، عرفا، سیاستمداران و... مصلحین دینى و اجتماعى نداشتهایم و یا بسیار کمتر داشتهایم، نقیصه مىشمارد و مىگوید: «این قدر مصلح نداشتهایم و سخن از اصلاح کمتر شنیدهایم که فکر نمىکنیم این هم یک شأن بزرگى است و شایسته مردان بزرگ است.»(1) البته استاد در جاى دیگر تصریح مىکند که در میان جنبشهاى اصلاحى برخى واقعاً مصلح بودهاند و برخى به نام و بهانه اصلاح افساد کردهاند و برخى در آغاز جنبه اصلاحى داشتهاند و به تدریج منحرف شدهاند.(2)
2. تلازمى منطقى و اجتنابناپذیر میان نقادى دین و نقادى دولت و قدرت وجود ندارد. البته ممکن است در یک گذر روانشناختى با نقد دولت در حکومت دینى، به نادرستى، دین هم نقد شود. اما خود جناب آغاجرى مىگوید شیعه حکومتهاى به ظاهر دینى را نقد مىکرد و این نشان مىدهد که مىتوان فقط به نقد حکومت و نه دین پرداخت.
3. آرى استاد مطهرى جامعه را مرکب حقیقى مىداند که در آن هم فرد اصالت دارد و هم به نوعى جامعه، اما نتیجه درستتر این است که بگوییم ایشان نه دموکراسى و لیبرالیسم را قبول دارد و نه سوسیالیسم را نه اینکه به هر دو باور دارد. ایشان در باب دموکراسى اسلامى مىگوید: «دموکراسى در اسلام یعنى انسانیت رها شده، حال آنکه این واژه در قاموس غرب معناى حیوانیت رهاشده را متضمن است.»(3) در باب لیبرالیسم اسلامى سخنى از استاد مطهرى یافت نشد. در باب سوسیالیسم، استاد مطهرى ابعاد مختلف انسانشناسى، اقتصادى و سیاسى این مکتب را نقد مىکند.
4. فلسفه سیاسى استاد مطهرى همچون دیگر ابعاد تفکر ایشان، بر آیند وى وجه وحیانى و عقلانى است. اما در قرائت و تقریرى که جناب آغاجرى از اندیشه استاد ارائه مىدهد، نقد وحیانى به کلى نادیده گرفته شده است.
5 . استاد مطهرى هم فیلسوف بود هم فقیه و قبول یا رد حقوق طبیعى ربطى به فلسفه و فقه ندارد و البته طبیعى است که چون علم فقه در باب تکالیف سخن مىگوید از حقوق طبیعى سخن به میان نیاورد. برخلاف آنچه ادعا شده، استاد مطهرى تفکیک حقوق فطرى و حقوق الهى را صحیح نمىداند و مىگوید:
در فلسفه اروپا هر وقت سخن از حقوق الهى به میان مىآید آن را با حقوق طبیعى و فطرى دو تا مىدانند. آنها حقوق الهى را جز به نحو تشریعى تصور نمىکنند. در صورتى که ... حقوق الهى با حقوق طبیعى مغایر و مباین نیست، بلکه حقوق طبیعى را اگر جنبه غایى بدهیم و طبیعت را ذىهدف بدانیم، نام «حقوق الهى» به خود مىگیرد؛ بلکه اگر دقت کنیم حقوق طبیعىِ غیرغایى و غیرالهى بىمعنى است.(4)
6. با توجه به معانى مختلف آزادى که در کلام شهید مطهرى نیز آمده است، معنا ندارد بگوییم: «اصل آزادى براى مطهرى بیش از آنکه اصل سیاسى باشد، اصل انسانشناسانه، تاریخى [ ؟!] و هستىشناسانه است.» اتفاقاً اگر به لحاظ کمى قضاوت کنیم استاد مطهرى آزادى را به معناى سیاسى آن مورد توجه و بحث قرار داده است.(5)
7. توضیح بیانشده در تفسیر آیه «لا اکراه فى الدین» دقیق نیست؛ زیرا همانطور که استاد مطهرى بیان مىکند، شأن نزول این آیه درباره فرزندان انصار است که پیش از اسلام یهودى شده بودند و پدرانشان پس از مسلمان شدن، خواستند آنها را از مهاجرت همراه یهودیان باز دارند.(6) از آیه مذکور مىتوان نتیجه گرفت که هیچ انسانى را نمىتوان اجبار به انتخاب دین کرد؛ اما نمىتوان نتیجه گرفت که «انسانها مىتوانند اسلام یا هر دین و ایدئولوژى دیگر (!) را برگزینند.» میان جایز نبودن اجبار و آزادى در انتخاب تفاوت هست و از یکى، دیگرى استنتاج نمىشود. استاد مطهرى نیز چنین چیزى نفرموده است. قرآن کریم صریحاً فرموده است: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّهِ اْلإِسْلامُ»(آلعمران: 19) «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ اْلإِسْلامِ دینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی اْلآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ»(آلعمران: 85).
نسبت دادن این مطلب به استاد مطهرى که «آزادى عقیده مرحله بالاترى از آزادى تفکر است» نشانگر بیگانگى با اندیشههاى استاد مطهرى است؛ زیرا دیدگاه استاد مطهرى در باب آزادى تفکر و تفاوت آن با آزادى عقیده به قدرى صریح است که حتى با مراجعه به فهرست مطالب آثار ایشان به وضوح فهمیده مىشود. از جمله ایشان مىفرماید: «ما باید میان فکر و آنچه که امروز غالباً عقیده نامیده مىشود، فرق بگذاریم.»(7) یا «در واقع آنچه باید آزاد باشد و زمینه آزادى آن فراهم شود آزادى تفکر و پرورش تفکر است و این غیر از آزادى عقیده است.»(8) حتى در فهرست کتاب جمهورى اسلامى عنوان «فرق فکر و عقیده» آمده است. استاد مطهرى در مواضع متعدد تصریح مىکند که اسلام با آزادى عقیده مخالف است(9) این مطلب در اشاره بعدى روشنتر مىشود.
8 . برخلاف آنچه جناب آغاجرى جلوه داد، استاد مطهرى علىرغم پذیرش اصل آزادى معتقد است در برخى موارد مىتوان بلکه باید متوسل به زور و تحمیل شد. «انسان از آن نظر محترم است که به سوى هدف تکاملى طبیعى حرکت مىکند. پس تکامل محترم است. هر عقیدهاى - هرچند زاییده انتخاب خود انسان باشد - که نیروهاى کمالى او را در زنجیر قرار دهد احترام ندارد و باید آن زنجیر را از دست و پاى آن انسان باز کرد و هر عقیدهاىکه نیروهاى او را آزاد مىکند و او را در مسیر تکامل رهبرى مىکند ولو زاییده انتخاب خود او نباشد، باید به انسان عرضه داشت و اگر امکان تحمیل دارد باید تحمیل کرد.(10) برخلاف آنچه جناب آغاجرى نتیجه مىگیرد یک پدر عاقل وقتى کودک خود را مىبیند که مىخواهد مرتکب خطاى بزرگى شود که آثار زیانبارى به همراه خواهد داشت از ارتکاب آن خطا جلوگیرى مىکند، حتى با توسل به جبر و زور. استاد مطهرى مىگوید:
بلى آزادى از آن جهت که بشر را وارد صحنه تنازع بقا مىکند و گوهر انسان در محیط آزاد بهتر و بیشتر رشد مىکند خوب است. اما این به معنى این نیست که هیچ گونه محیط اجبارى براى بشر به وجود نیاوریم.(11)
9. موضوع مشروعیت قدرت با اینکه خداوند از طریق مردم قدرت دنیوى را اعمال مىکند متفاوت است. جانشینان خداوند پیامبران و اولیاى الهى هستند و نه توده مردم. در حالى که با تقریر آقاى آغاجرى معانى حاکمیت و مشروعیت قدرت یکسره مردمى مىشود و نمىتوان آن را «الهى - مردمى» دانست.
نقد استاد مطهرى بر حاکمیت کلیسا در قرون وسطا بیشتر ناظر به ابعاد دینشناختى و انسانشناختى عملکرد کشیشان است (جداانگارى عقل و ایمان، تفتیش عقاید، تکفیر دانشمندان و...) و نه مربوط به فلسفه سیاسى آنها. اینکه استاد مطهرى مىفرماید: «جمهورى اسلامى حکومت طبقه روحانى نیست.»(12) براى جلوگیرى از نوعى بدفهمى در باب حکومت طبقه روحانیان به عنوان تنها طبقه شایسته حکومت است؛ اما از آن نمىتوان مدعاى آقاى آغاجرى را نتیجه گرفت. شهید مطهرى در جاى دیگر مىفرماید: «بدیهى است افرادى مىتوانند عهدهدار چنین رهبرى اى شود که در متن فرهنگ اسلامى پرورش یافته باشند و با قرآن و سنت و فقه و معارف اسلامى آشنایى کامل داشته باشند و از این رو تنها روحانیت است که مىتواند نهضت اسلامى را رهبرى کند.»(13)
استاد مطهرى سادهانگارى در تفسیر معارف دینى و پیشگامى در جنبشهاى اجتماعى را تخطئه کرده و مىگوید: «اگر این پرچمدارى از دست روحانیون و روحانیت گرفته شود و به دست به اصطلاح «روشنفکر» بیفتد، یک قرن که هیچ، یک نسل که بگذرید اسلام به کلى مسخ مىشود.»(14)
10. این مطلب که «استاد مطهرى به عقیده فکرى و تاریخى مشروطه خواهان متصل است و ادامه آیةاللَّه نایینى است و با مشروعه و مشروعهخواهانى که ادامه شیخ فضلاللَّه نورى هستند، مرزبندى کرده، صرف ادعاست که دلیلى آن را تأیید نمىکند، بلکه شواهد مخالف آن بیشتر است:
آنکه طرفدار مشروطیت بود مىخواست بعد از مشروطیت، سیاست خودش را بر ایران تحمیل کند؛ کما اینکه همین کار را کرد... . کسانى که مخالف با مشروطیت بودند مىگفتند این مشروطیت که مىخواهد بیاید غیر از آن مشروطیتى است که دارند صحبتش را مىکنند، مشروطه مشروعه به اصطلاح نیست و نخواهد آمد، مانند مرحوم شیخ فضلاللَّه نورى و.... که مردى بزرگ، بسیار پاک و باتقوا و مجتهد مسلم العدالة و عادل مسلم الاجتهادى بوده است.(15)
نکته دیگر آن کهاستاد مطهرى نمىگوید منطق مشروعهطلبان منطق خوارج بود و نسبت دادن این مطلب به ایشان ناشى از عدم دقت و شتابزدگى در مطالعه آثار استاد است؛ زیرا ایشان مىگوید اگر کسى نیاز مملکت به حکومت را نفى کند هم مشروطه را رد کرده و هم مشروعه را و منطق چنین کسى منطق خوارج است.(16)
استاد مطهرى درباره قانون اساسى مشروطه سخنى نگفته تا آن را از نظر ایشان اسلامى بدانیم. آنچه استاد مىگوید در باب یکى از موارد قانون اساسى در رابطه با ساختار قوه مقننه است.
[ مشروطهخواهان مىگویند:] در قانون اساسى، قطعى و مسلم شده است که یک هیئتى که از پنج نفر کمتر نباشد و افراد آن مجتهد باشند و عارف به مقتضیات زمان هم باشند، باید ناظر باشند که قوانینى که مجلس طرح مىکند انطباق با قوانین اسلامى داشته باشد.(17)
استاد مطهرى البته این ساختار را اسلامى مىداند و در ادامه از آن دفاع مىکند(18)؛ اما مشکل این جاست، که جناب آغاجرى این ساختار را نمىپذیرد. این ساختار همان نظارت فقهاى شوراى نگهبان بر مصوبات مجلس در جمهورى اسلامى است که جناب آغاجرى و دیگر روشنفکرمآبان به شدت منتقد و مخالف آن هستند.
11. نه تنها روحانیت، بلکه هیچ طبقهاى نسبت مستقیم با قدرت ندارد. اینکه روحانیت حامل علم دین و تبلیغ مذهب است، جایگاهى والاتر از تصدى قدرت سیاسى به روحانیت مىدهد و نه آن چنان که جناب آغاجرى جلوه مىدهد که روحانیان شایستگى ورود به عالم سیاست را ندارند. حضور یک فقیه در رأس حکومت با حضور روحانیان در حکومت و تصدى پستهاى اجرایى که به آن اشاره خواهد شد، فرق مىکند و همانطور که پیشتر ملاحظه شد، استاد تصریح مىکند که «تنها روحانیت است که مىتواند نهضت اسلامى را رهبرى کند.»
ایدئولوگ بودن ولى فقیه در حکومت اسلامى به چه معناست؟ آیا الگویى همچون ملکه یا پادشاه در برخى کشورها مراد است که هیچ قدرت سیاسى ندارد و فقط زینتالمجالس است؟! اینکه جناب آغاجرى خود مىگوید: «این ایدئولوگ مىتواند با توجه به نهادهاى مختلف حدود و ثغور دولت دینى را حفظ کند»، آیا بدون تعریف و تعیین قدرت سیاسى شخص براى ولى فقیه در عزل و نصبها و امر و نهىها قابل تصور است؟
این مطلب که طبقه روحانى بهتر است متصدى پستهاى اجرایى (که مخصوصاً رئیس جمهور و نخستوزیر مراد بود) نشود، در آغاز پیروزى انقلاب اسلامى مورد قبول حضرت امام و استاد مطهرى بود، اما تکرار این نکته ضرورى است که این نظر به خاطر برتر و عالىتر بودن وظیفه اصلى روحانیت، یعنى تعلیم و تبلیغ معارف دینى نسبت به تصدى امور اجرایى حکومت بود. دخالت در امور حکومت براى روحانیت نه منع ذاتى دارد و نه به دلیل عدم شایستگى روحانیت مانعى بر سر راه آن وجود دارد. اما نشیب و فراز و مشکلات اداره حکومت و توطئههاى دشمنان و عدم شایستگى برخى از افراد غیرروحانى متصدى مقامهاى بالاى اجرایى، موجب بازنگرى در دیدگاه نخست شد و حضرت امام به این امر رضایت دادند که رئیس جمهور کشور به عنوان بالاترین مقام اجرایى کشور، مردى روحانى باشد و یقیناً استاد مطهرى نیز در صورت حضور نظرى غیر از این نمىداشتند. حضرت امامقدس سره در این باره چنین مىفرمایند:
لکن وقتى که ما آمدیم و وارد معرکه شدیم، دیدیم که اگر روحانیون را بگوییم همه بروید سراغ مسجدتان، این کشور به حلقوم آمریکا یا شوروى مىرود و لذا چون آنجا دیدیم که ما نمىتوانیم در همه جا یک افرادى پیدا کنیم که صد درصد براى آن مقصدى که این ملت براى آن جوانهایشان را دادند، نمىتوانیم پیدا کنیم، ما تن دادیم به اینکه رئیس جمهورمان از علما باشد... .
الان هم عرض مىکنم که هر روزى که مىفهمیدیم که این کشور را یک دسته از این افرادى که روحانى نیستند، به آن طورى که خداى تبارک و تعالى فرموده است اداره مىکنند، آقاى خامنهاى [ رئیس جمهور وقت] تشریف مىبرند سراغ شغل روحانى بزرگ خودشان و نظارت بر امور، و سایر آقایان هم همین طور.(19)
این مطلب هم که ادعا شده دیدگاه استاد مطهرى غیر از نظر رایج امروز در باب ولایت فقیه است که «اسلام» متخصص مىخواهد و متخصص را هم باید متخصص تشخیص بدهد»، ناشى از عدم شناخت دیدگاههاى استاد و یا تحریف آن است؛ زیرا ایشان در جمع نظر قابل انطباق بر فقه شیعه تصریح مىکند که یک فرض براى تعیین ولى فقیه، انتخاب او توسط سایر فقهاست.(20) و فرض دیگر نظیر انتخاب مرجع تقلید با عامه که این فرض هم با انتخابات به شیوه عمومى متفاوت است.
12. تقسیم آزادى به موافق و مخالف که در گفتار جناب آغاجرى چند بار به آن اشاره شد در آثار استاد مطهرى یافت نشد. بله استاد مطهرى قائل به آزادى احزاب است و صریحاً از آن دفاع نموده، اما در عین حال تذکر مىدهد که آزادى اندیشه و تفکر غیر از توطئه و فریبکارى است:
همه باید آزاد باشند که حاصل اندیشهها و تفکرات اصیلشان را عرضه کنند، البته تذکر مىدهم که این امر سواى توطئه و ریاکارى است. توطئه ممنوع است ... در حکومت اسلامى احزاب آزادند. هر حزبى اگر عقیده غیراسلامى هم دارد آزاد است. اما ما اجازه توطئهگرى و فریبکارى نمىدهیم ... برخورد عقاید غیر از اغوا و اغفال است. اغوا و اغفال یعنى کارى توأم با دروغ، توأم با تبلیغات نادرست انجام دادن.(21)
این مطلب در نکته پایانى وضوح بیشتر خواهد یافت.
این ادعا بسیار عجیب است و به شطحیات مىماند که استاد مطهرى تحت تأثیر جنبش روشنفکرى دینى و کسانى همچون دکتر شریعتى اصل آزادى را همراه با اصل عدالت و اصل معنویت مدنظر دارد.
چنانکه ملاحظه شد، استاد مطهرى در ابعاد مختلف و بویژه در بعد اقتصادى به شدت منتقد سوسیالیسم است و نباید و نمىتوان ساختار عادلانه موردنظر ایشان را سوسیالیستى خواند.
نکته پایانى:
استاد مطهرى به جریانى در آغاز پیروزى انقلاب اسلامى اشاره مىکند که مارکسیستها سعى مىکردند با ظاهرسازى خود را هماهنگ با گروههاى مبارز مذهبى جلوه دهند. استاد در نقد عملکرد این گروه مىفرماید:
آیا جز این است که شما شعارتان را طورى در زیر لفافه و با یک عبارت مبهم مطرح مىکنید که مردم را یعنى آنهایى که طرفدار مذهب هستند، بتوانید زیر این لوا جمع کنید و بعد به تدریج آنها را اغفال کنید؟ ... شما که به آیتاللَّه خمینى اعتقاد ندارید، چرا عکس او را در تظاهرات خودتان بلند مىکنید؟ چرا دروغ مىگویید؟ او مىگوید جمهورى اسلامى و حرفش را صریح مىزند. شما هم حرف خودتان را بزنید آزادى ابزار عقیده یعنى اینکه فکر خودتان را یعنى آنچه را واقعاً به آن معتقد هستید بگویید. حال آنکه شما مىخواهید به نام آزادى عقیده، دروغ بگویید، آنکه شما به او اعتقاد دارید لنین است.
اى کاش جناب آغاجرى نیز بدون استناد دادن سخنان خود به شهید مطهرى، با شهامت حرف خود را مىزد تا اینکه این چنین دچار تحریف سخنان این شهید نشود.
پی نوشت:
1) ده گفتار، ص 93.
2) نهضتهاى اسلامى، ص 11.
3) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 104.
4) یادداشتهاى استاد مطهرى، حرف الف، ص 75 و 79.
5) همان، حرف الف، ص 55 - 131.
6) جهاد، ص 35.
7) پیرامون جمهورى اسلامى، ص 93.
8) یادداشتهاى استاد مطهرى، حرف اول، ص 80 .
9) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 7 - 11، پیرامون جمهوریت اسلامى، ص 97 - 112.
10) یادداشتهاى استاد مطهرى، حرف الف، ص 78.
11) همان، ص 75.
12) پیرامون جمهورى اسلامى، ص 86 - 88 .
13) نهضتهاى اسلامى، ص 67.
14) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 184.
15) اسلام و مقتضیات زمان، ج 1، ص 157 - 159.
16) همان، ص 160.
17) همان، ص 163.
18) همان، ص 163 - 166.
19) صحیفه نور، ج 16، ص 211 - 212 و ج 18، ص 178.
20) پیرامون جمهورى اسلامى، ص 154.
21) پیرامون انقلاب اسلامى، ص 11، 17 و 65.
ایران، 31/2/1380