رویکردهای جدید به نهضت عاشورا
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
این مقاله به مهمترین تحلیلهاى جدید از واقعه عاشورا که عمدتاً در دهه چهل و پنجاه مطرح شد اشاره دارد. صالحى نجفآبادى هدف امام حسینعلیه السلام را برقرارى حکومت اسلامى معرفى مىکند و رخداد حادثه عاشورا را مولود حوادث غیرقابل پیشبینى مىداند. دکتر شریعتى و شهید مطهرى حرکت امام را حماسى و بر طبق منطق شهادت تحلیل مىکنند. دکتر شهیدى نیز پایاننگرى سیاسى را از منطق امامعلیه السلام به دور مىداند و حرکت آن حضرت را بر طبق اتمام حجت براساس دعوت کوفیان تحلیل مىکند.متن
دیدگاه نویسنده کتاب شهید جاوید
صالحى معتقد است که امام حسینعلیه السلام مترصد فرصت بود تا پس از مرگ معاویه به اقداماتى در جهت اصلاح اوضاع مسلمانان دست زند. بىعدالتى و فساد همهجانبه دستگاه اموى به شکلى بود که قیام را ایجاب مىکرد؛ چون امام جانشین پیامبر است و در آنجا که شرایط مساعد باشد باید زمامدارى مردم را بپذیرد و در سایه قدرت حکومت، قوانین دین را اجرا کند؛ زیرا گرفتن حق واجب است، خصوصاً حقى که جنبه اجتماعى و عمومى داشته باشد و به سعادت و شقاوت مردم مربوط شود.
بنابراین از نظر صالحى قیام امام در مقابل حکومت یزید نه تنها معقول، که واجب است. اما این کلید معماى عاشورا نیست؛ بلکه مهمترین مسألهاى که منجر به قیام عاشورا مىشود، تهاجم حکومت اموى علیه امام حسینعلیه السلام است. در واقع، امام تقریباً در طول مدتى که یزید سعى دارد از طریق حاکم مدینه از او بیعت بگیرد تا زمان شهادتش وضعیت تدافعى دارد و امور همه بر او تحمیل مىشود؛ جز اینکه در هنگام حرکت امام به کوفه، جنبه قیام هم مدّ نظرش بوده است.
در واقع حرکت امام حسین چهار مرحله دارد:
1. هجرت از مدینه و تصمیم بر ماندن در مکه؛
2. تصمیم حرکت به کوفه تا برخورد با حُر؛
3. از برخورد با حر تا شروع جنگ؛
4. مرحله جنگ.
در تمامى این مراحل، امام موضع دفاعى داشته است؛ امّا در مرحله دوم چون شرایط مساعد بود، جنبه تشکیل حکومت نیز مدنظر بوده است. در این مرحله شرایط پیروزى مهیا بود: نامههاى مردم کوفه، ضعف حکومت، رنجش مردم، آمادگى افکار عمومى و...؛ ولى حوادث پشت پرده که از مجراى طبیعى قابل پیشبینى نبود، اوضاع عراق را تغییر داد.
صالحى با این مقدمات مىخواهد برداشت دو گروه را رد کند: نخست آن دسته از منتقدان سنى، نظیر الخطیب و طنطاوى و نجّار که پا به جاى ابن العربى مىگذارند و قیام امام را امرى نسنجیده مىشمارند، و دیگر آن دسته از نویسندگان شیعه که معتقدند اعمال امام حسینعلیه السلام که طبق اراده الهى مقدر شده بود و طبق علم انحصارى امام به او رسیده بود، نه کاملاً قابل فهم است و نه مىباید الگوى رفتار سیاسى مردم قرار گیرد.
بنابر نظر صالحى، روش امام حسینعلیه السلام در هنگام کمبود نیرو، همانند روش امام حسنعلیه السلام بود که به صلح تن داد؛ از این رو، از زمانى که به محاصره نیروهاى حُر بن یزید درآمد، تا قبل از آغاز درگیرى، پنج بار به حر و عمر بن سعد پیشنهاد مراجعت داد و تلاش فراوانى کرد تا از درگیرى جلوگیرى کند. صالحى همچون سید مرتضى، معتقد است که به حکم عقل و نقل حرام است که امام دانسته براى کشته شدن حرکت کند.
اگرچه بر استدلالات صالحى مىتوان نقدهاى مختلفى وارد کرد، امّا هدف و جهتگیرى وى در تحقیق پیرامون عاشورا، علمى است و بهآسانى نمىتوان به آن خدشه کرد. از جمله انتقادات بر نظریه ایشان این است که امام در راه کوفه و پس از شنیدن جریان قتل مسلم و هانى همچنان به راه خویش به سوى کوفه ادامه مىدهد. صالحى دلیل این واقعه را سلب مصونیت از امام در مکه و مدینه برمىشمارد؛ حال آنکه با سوابق تاریخى کوفیان و شرایط پیشآمده، پیروزى در کوفه تقریباً غیرممکن بود و ایشان مىتوانست به طرف یمن برود که در آنجا طرفدارانى داشت و محمد حنیفه نیز آنجا را پیشنهاد کرده بود.
صالحى در بخش چهارم کتاب به اهداف امام حسین پرداخته است و هدف امام حسین را مبارزه با ظلم، تشکیل حکومت و حمایت از اسلام مىداند. وى در این رابطه سخن را به مفاهیم اجتماعى و سیاسى نشأتگرفته از مغربزمین کشانده و اهداف امام حسین را در چارچوب آن مفاهیم ذکر مىکند و حتى مسائلى مثل تفکیک قوا را از اهداف قیام امام مىداند؛ گویى چنین قالبى به طور کامل در صدر اسلام وجود داشته و امویان آن را از بین بردهاند و حتى علّت شکست اسلام و جهانگیر نشدن آن را تبدیل حکومت دموکراسى صدر اسلام به حکومت دیکتاتورى معاویه مىداند.
اهداف قیام عاشورا
اهداف قیام عاشورا عبارتند از:
1. حمایت از استقلال نیروهاى قانونگذارى؛
2. حمایت از استقلال نیروهاى قضایى؛
3. حمایت از آزادى قلم؛
4. حمایت از آزادى بیان؛
5 . حمایت از عدالت در امور بودجه عمومى؛
6 . حمایت از موقعیت جهانى اسلام.
پیداست که مسائل اجتماعى زمان چگونه در نظر صالحى پیرامون جریان عاشورا تأثیر گذاشته است. شیوه اصلاحى که او براى اجتماعى دینى ترسیم مىکند نیز متأثر از همین نگرش است؛ به طورى که مىتواند حرکت اصلاحى ملایمى را در جامعه ایجاد کند. خواهیم دید که نظرگاه انقلابى شریعتى پیرامون اصلاح جامعه دینى، او را وادار به تحلیل انقلابىاى از واقعه عاشورا کرده است؛ دیدگاهى که با تفاوتهایى مورد توجه دیگر مصلحان، همچون مطهرى نیز مىباشد.
دیدگاه شریعتى
شریعتى نسبت به واقعه عاشورا نگاهى ویژه دارد. وى نمىپذیرد که امام حسینعلیه السلام براى یک حرکت نظامى و سیاسى، همانند حرکت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و علىعلیه السلام در احد و صفین به پا خاسته باشد. امام در شرایطى قرار دارد که نه مىتواند بجنگد و نه ساکت بنشیند؛ نه سلاحى دارد و نه سربازى. حتى کسى از بنىهاشم هم نیست که با او همصدا شود. بنابراین تنها وسیلهاى که مىتواند اسلام را نجات دهد و در جامعه تحرکى ایجاد کند، کشته شدن است. مبناى استدلال شریعتى در این باره، عبارتى از نهجالبلاغه است: «والشهادة استظهاراً على المجاهدات». از نظر شریعتى، فلسفه شهادت آن هم از نوع شهادتى که شهید فقط به خاطر کشته شدن مىرود، جهاد و مخاصمه نیست، این است: شهید به خاطر آشکار شدن آنچه انکار و کتمان شده است، کشته مىشود. از دیدگاه وى آنچه انکار شده است و در واقع اولین انحراف به حساب مىآید، جدا کردن اسلام به عنوان یک دین از پایگاه اجتماعى آن است. اسلام علاوه بر رستگارى فردى، داراى رسالت دیگرى است و آن ایجاد یک امت است؛ جامعهاى با زیربناى قسط و نفى اشرافیت، تضاد طبقاتى، استثمار نیروى کار به وسیله پول، و با یک روبناى امامت، نفى استبداد و حاکمیت فردى است. از نظر شریعتى، این انحراف نخست با طرح کردن اصل اجماع آراى مردم و پیش آوردن جریان سقیفه آغاز شد و بهتدریج خلافت به جاى امامت قرار گرفت و بعد از مرگ معاویه تبدیل به وراثت گردید. در این پنجاه سال، اسلام پله پله به صورت مجموعهاى از شعائر عبادى، احساسات فردى، عقاید ذهنى و ظواهر و قوالب درآمده است. دین براى مردم یک عامل تخدیر، براى طبقه برخوردار یک عامل توجیه و براى حکومت یک پایگاه قدرت و غارت شده بود. بنابراین در شهادت امام همه چیز ظاهر شد و تمامى خصایص ضد اسلامى و استعدادهاى ضد انسانى و دژخیمى قدرت حاکم برملا گردید. در فرهنگ ما، شهادت مرگى نیست که دشمن بر مجاهد تحمیل کند. شهادت مرگ دلخواهى است که مجاهد با همه آگاهى و همه منطق و شعور و بیدارى و بینایى خویش، خود انتخاب مىکند. «شهادت دعوتى است در همه عصرها و بر همه نسلها که اگر مىتوانى بمیران و اگر نمىتوانى بمیر.»
در نگاه شریعتى به واقعه عاشورا، جنبه اسطورهپردازى غلبه دارد و کمتر به وقایعنگارى پرداخته شده است. شریعتى در مقابل انتقاداتى که نویسنده شهید جاوید به او وارد مىکرد، هیچ پاسخى ارائه نکرد و در واقع با سکوت خود آن انتقادات را پذیرفت. صالحى حتى نشان داد که در جمله نهجالبلاغه (والشهادة استظهاراً على المجاهدات)، منظور از شهادت، گواهى دادن شهود در نزد قاضى است و ربطى به شهید شدن ندارد. شریعتى بیشتر به دنبال طرح سمبولیک و نمادین این جریان است و این برداشتهاى حماسى از قیام عاشورا را در راستاى حرکت اصلاحى خود مىداند.
دیدگاههاى شهید مطهرى
دیدگاه ایشان شباهت قابل ملاحظهاى با نظرگاه شریعتى دارد. مطهرى کلید شخصیت امام حسینعلیه السلام را حماسه مىداند. وى نیز همچون شریعتى، حرکت امام از مدینه به مکه را نه به جهت امنیت، بلکه به واسطه اعلام مخالفت با بنىامیه و یک حرکت تبلیغاتى مىداند. مطهرى عقیده دارد که حسین، خونین شدن این صحنه را مىخواست و خودش آن را رنگآمیزى مىکرد؛ اهلبیت خود را همراه برد تا صحنه کربلا را داغتر کند و آنها را با دست دشمن تا قلب حکومت شام مىفرستد تا این صدا به عالم برسد.
مطهرى سه عامل را در قیام عاشورا مؤثر مىداند: تقواى امام در پاسخ منفى او به تقاضاى نامشروع یزید (بیعت)، دعوت کوفیان از امام که حجت را بر امام تمام مىکرد، امر به معروف و نهى از منکر. مطهرى امامعلیه السلام را در عامل اوّل مدافع مىداند و در عامل دوّم متعاون و در عالم سوم مهاجم و انقلابى. ایشان دعوت مردم کوفه را علّت قیام امام نمىداند؛ بلکه نهضت امام را علت دعوت کوفیان مىشمارد.
در مجموع، محمدتقى شریعتى و آیتى نیز در تحلیل عاشورا بر همین عقیدهاند.
دیدگاه دکتر شهیدى
دیدگاه ایشان اجزاى قابل ملاحظهاى از دو دیدگاه متعارض پیشین را در خود جاى داده است. وى دو علّت را براى قیام امام حسین ذکر مىکند: اوّل، دعوت کوفیان؛ دوّم، اطلاع امام از کینه یزید و خطر جانىاى که از جانب او احساس مىکرد. امام کسى است که به حکم قرآن رفتار مىکند و خواهان عدالت است. ایشان از پیمانشکنى کوفیان آگاه است؛ امّا نامههاى فراوان مردم کوفه، حجت را بر وى تمام کرد. امام سیاستمدارى نیست که به پایان کار بیندیشد. اگر حساب پایاننگرى سیاسى در پیش بود، محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیز نباید بهتنهایى در برابر بزرگان حجاز برخیزد و آنان را از بتپرستى بازدارد. وانگهى، او از کینه یزید نسبت به خود آگاه بود و مىدانست که اگر در مکه و مدینه بماند، کشته مىشود. همچنین خاندان قریش را با خود برد؛ چراکه اگر در مکه مىماندند و کشته مىشدند، هیچ عکسالعملى به دنبال نداشت و تأثیرى که از سوى زینب و سایر اسرا در اجتماع کوفه و شام نهاده شد، رخ نمىداد.
اشاره
چنانکه پیداست، در این مقاله تنها گزارشى کوتاه از تحلیلهاى برخى اندیشمندان معاصر ایران درباره قیام عاشورا ارائه شده است و کمتر به تحلیل و بررسى آراى آنها پرداخته است. آنچه بهویژه در شرایط کنونى ضرورى مىنماید، نقد و بررسى این آرا و ارائه یک تبیین جامع و استوار از مجموعه حادثه بزرگ عاشوراست. بهجاست که نویسندگان و پژوهشگران به جاى تکرار تحلیلهاى گذشته، این بحث را گامى فراتر نهند؛ ولى متأسفانه پس از پیروزى انقلاب تاکنون گام مثبتى در این زمینه برداشته نشده است.
آنچه در این مقاله آمده است از دو سو قابل تأمل است: نخست از جهت پارهاى نقلها و استنادات که گاه چندان دقیق نیست. براى مثال، اینکه نویسنده محترم، نظریه شهید مطهرى را با نظریه دکتر شریعتى یکسان مىشمارد، درست نیست. البته این بحث به مجال بیشترى نیاز دارد؛ ولى بهاختصار مىتوان گفت که دیدگاه مطهرى با شریعتى دستکم از دو جهت تفاوت اساسى دارد: هم در شناسایى اهداف امام حسینعلیه السلام و هم در بهکارگیرى شیوهها و روشهاى برخورد. در حالىکه الگوى شریعتى از اهداف امامعلیه السلام الگویى برگرفته از دموکراسى و جامعه بىطبقه توحیدى است، مطهرى به حاکمیت دین و ارزشهاى والاى اخلاقى و اجتماعى در جامعه نظر دارد و آنجا که شریعتى یگانه روش امام حسینعلیه السلام را پیکار خونین و انقلابى مىداند، شهید مطهرى روش را اصلاح اجتماعى از طریق اصل امر به معروف و نهى از منکر مىداند که این اصل در هر شرایطى ابزار و رفتار خاصى را اقتضا مىکند.
امّا از بعد دیگرى نیز مطالب این مقاله جاى بررسى دارد. نویسنده محترم با آنکه به تحلیل و نقد مطالب گرایشى ندارد، امّا گاهگاه به نکاتى انتقادى اشاره مىکند. به نظر مىرسد که ایشان در مجموع به نظریه اخیر گرایش دارد و همدلانه نظر دکتر شهیدى را چنین بیان مىکند که: «امام سیاستمدارى نیست که به پایان کار بیندیشد. اگر حساب پایاننگرى سیاسى در پیش بود، محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیز نباید بهتنهایى در برابر بزرگان حجاز برخیزد.» حال آنکه باید دید این سخن دقیقاً به چه معناست. اگر منظور این است که امام حسینعلیه السلام هدف اصلى خویش را کسب قدرت و تحصیل حاکمیت نمىدانست و به وظیفه خویش در دفاع از ارزشها و گسترش کلمه توحید مىاندیشید، این سخن کاملاً درست است. امّا اگر منظور این است که امامعلیه السلام براى حرکت خویش و آینده قیام خود طرح و تدبیرى نیندیشیده بود و صرفاً به وظیفه خود در هر مرحله مىنگریست، این نکته نه تنها با تدابیر دقیق امامعلیه السلام، بلکه با سیره تبلیغى و جهادى رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم که به دقیقترین طرحها و روشهاى ممکن تمسک مىجست، منافات دارد. به هر حال، این تحلیل از قیام عاشورا نمىتواند پاسخگوى همه پرسشهاى مطرحشده در این زمینه باشد؛ چنانکه نظریههاى پیشگفته نیز در تحلیل این واقعه کاملاً گویا و کارآمد نیستند.
حیات نو، 23/2/1380
صالحى معتقد است که امام حسینعلیه السلام مترصد فرصت بود تا پس از مرگ معاویه به اقداماتى در جهت اصلاح اوضاع مسلمانان دست زند. بىعدالتى و فساد همهجانبه دستگاه اموى به شکلى بود که قیام را ایجاب مىکرد؛ چون امام جانشین پیامبر است و در آنجا که شرایط مساعد باشد باید زمامدارى مردم را بپذیرد و در سایه قدرت حکومت، قوانین دین را اجرا کند؛ زیرا گرفتن حق واجب است، خصوصاً حقى که جنبه اجتماعى و عمومى داشته باشد و به سعادت و شقاوت مردم مربوط شود.
بنابراین از نظر صالحى قیام امام در مقابل حکومت یزید نه تنها معقول، که واجب است. اما این کلید معماى عاشورا نیست؛ بلکه مهمترین مسألهاى که منجر به قیام عاشورا مىشود، تهاجم حکومت اموى علیه امام حسینعلیه السلام است. در واقع، امام تقریباً در طول مدتى که یزید سعى دارد از طریق حاکم مدینه از او بیعت بگیرد تا زمان شهادتش وضعیت تدافعى دارد و امور همه بر او تحمیل مىشود؛ جز اینکه در هنگام حرکت امام به کوفه، جنبه قیام هم مدّ نظرش بوده است.
در واقع حرکت امام حسین چهار مرحله دارد:
1. هجرت از مدینه و تصمیم بر ماندن در مکه؛
2. تصمیم حرکت به کوفه تا برخورد با حُر؛
3. از برخورد با حر تا شروع جنگ؛
4. مرحله جنگ.
در تمامى این مراحل، امام موضع دفاعى داشته است؛ امّا در مرحله دوم چون شرایط مساعد بود، جنبه تشکیل حکومت نیز مدنظر بوده است. در این مرحله شرایط پیروزى مهیا بود: نامههاى مردم کوفه، ضعف حکومت، رنجش مردم، آمادگى افکار عمومى و...؛ ولى حوادث پشت پرده که از مجراى طبیعى قابل پیشبینى نبود، اوضاع عراق را تغییر داد.
صالحى با این مقدمات مىخواهد برداشت دو گروه را رد کند: نخست آن دسته از منتقدان سنى، نظیر الخطیب و طنطاوى و نجّار که پا به جاى ابن العربى مىگذارند و قیام امام را امرى نسنجیده مىشمارند، و دیگر آن دسته از نویسندگان شیعه که معتقدند اعمال امام حسینعلیه السلام که طبق اراده الهى مقدر شده بود و طبق علم انحصارى امام به او رسیده بود، نه کاملاً قابل فهم است و نه مىباید الگوى رفتار سیاسى مردم قرار گیرد.
بنابر نظر صالحى، روش امام حسینعلیه السلام در هنگام کمبود نیرو، همانند روش امام حسنعلیه السلام بود که به صلح تن داد؛ از این رو، از زمانى که به محاصره نیروهاى حُر بن یزید درآمد، تا قبل از آغاز درگیرى، پنج بار به حر و عمر بن سعد پیشنهاد مراجعت داد و تلاش فراوانى کرد تا از درگیرى جلوگیرى کند. صالحى همچون سید مرتضى، معتقد است که به حکم عقل و نقل حرام است که امام دانسته براى کشته شدن حرکت کند.
اگرچه بر استدلالات صالحى مىتوان نقدهاى مختلفى وارد کرد، امّا هدف و جهتگیرى وى در تحقیق پیرامون عاشورا، علمى است و بهآسانى نمىتوان به آن خدشه کرد. از جمله انتقادات بر نظریه ایشان این است که امام در راه کوفه و پس از شنیدن جریان قتل مسلم و هانى همچنان به راه خویش به سوى کوفه ادامه مىدهد. صالحى دلیل این واقعه را سلب مصونیت از امام در مکه و مدینه برمىشمارد؛ حال آنکه با سوابق تاریخى کوفیان و شرایط پیشآمده، پیروزى در کوفه تقریباً غیرممکن بود و ایشان مىتوانست به طرف یمن برود که در آنجا طرفدارانى داشت و محمد حنیفه نیز آنجا را پیشنهاد کرده بود.
صالحى در بخش چهارم کتاب به اهداف امام حسین پرداخته است و هدف امام حسین را مبارزه با ظلم، تشکیل حکومت و حمایت از اسلام مىداند. وى در این رابطه سخن را به مفاهیم اجتماعى و سیاسى نشأتگرفته از مغربزمین کشانده و اهداف امام حسین را در چارچوب آن مفاهیم ذکر مىکند و حتى مسائلى مثل تفکیک قوا را از اهداف قیام امام مىداند؛ گویى چنین قالبى به طور کامل در صدر اسلام وجود داشته و امویان آن را از بین بردهاند و حتى علّت شکست اسلام و جهانگیر نشدن آن را تبدیل حکومت دموکراسى صدر اسلام به حکومت دیکتاتورى معاویه مىداند.
اهداف قیام عاشورا
اهداف قیام عاشورا عبارتند از:
1. حمایت از استقلال نیروهاى قانونگذارى؛
2. حمایت از استقلال نیروهاى قضایى؛
3. حمایت از آزادى قلم؛
4. حمایت از آزادى بیان؛
5 . حمایت از عدالت در امور بودجه عمومى؛
6 . حمایت از موقعیت جهانى اسلام.
پیداست که مسائل اجتماعى زمان چگونه در نظر صالحى پیرامون جریان عاشورا تأثیر گذاشته است. شیوه اصلاحى که او براى اجتماعى دینى ترسیم مىکند نیز متأثر از همین نگرش است؛ به طورى که مىتواند حرکت اصلاحى ملایمى را در جامعه ایجاد کند. خواهیم دید که نظرگاه انقلابى شریعتى پیرامون اصلاح جامعه دینى، او را وادار به تحلیل انقلابىاى از واقعه عاشورا کرده است؛ دیدگاهى که با تفاوتهایى مورد توجه دیگر مصلحان، همچون مطهرى نیز مىباشد.
دیدگاه شریعتى
شریعتى نسبت به واقعه عاشورا نگاهى ویژه دارد. وى نمىپذیرد که امام حسینعلیه السلام براى یک حرکت نظامى و سیاسى، همانند حرکت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و علىعلیه السلام در احد و صفین به پا خاسته باشد. امام در شرایطى قرار دارد که نه مىتواند بجنگد و نه ساکت بنشیند؛ نه سلاحى دارد و نه سربازى. حتى کسى از بنىهاشم هم نیست که با او همصدا شود. بنابراین تنها وسیلهاى که مىتواند اسلام را نجات دهد و در جامعه تحرکى ایجاد کند، کشته شدن است. مبناى استدلال شریعتى در این باره، عبارتى از نهجالبلاغه است: «والشهادة استظهاراً على المجاهدات». از نظر شریعتى، فلسفه شهادت آن هم از نوع شهادتى که شهید فقط به خاطر کشته شدن مىرود، جهاد و مخاصمه نیست، این است: شهید به خاطر آشکار شدن آنچه انکار و کتمان شده است، کشته مىشود. از دیدگاه وى آنچه انکار شده است و در واقع اولین انحراف به حساب مىآید، جدا کردن اسلام به عنوان یک دین از پایگاه اجتماعى آن است. اسلام علاوه بر رستگارى فردى، داراى رسالت دیگرى است و آن ایجاد یک امت است؛ جامعهاى با زیربناى قسط و نفى اشرافیت، تضاد طبقاتى، استثمار نیروى کار به وسیله پول، و با یک روبناى امامت، نفى استبداد و حاکمیت فردى است. از نظر شریعتى، این انحراف نخست با طرح کردن اصل اجماع آراى مردم و پیش آوردن جریان سقیفه آغاز شد و بهتدریج خلافت به جاى امامت قرار گرفت و بعد از مرگ معاویه تبدیل به وراثت گردید. در این پنجاه سال، اسلام پله پله به صورت مجموعهاى از شعائر عبادى، احساسات فردى، عقاید ذهنى و ظواهر و قوالب درآمده است. دین براى مردم یک عامل تخدیر، براى طبقه برخوردار یک عامل توجیه و براى حکومت یک پایگاه قدرت و غارت شده بود. بنابراین در شهادت امام همه چیز ظاهر شد و تمامى خصایص ضد اسلامى و استعدادهاى ضد انسانى و دژخیمى قدرت حاکم برملا گردید. در فرهنگ ما، شهادت مرگى نیست که دشمن بر مجاهد تحمیل کند. شهادت مرگ دلخواهى است که مجاهد با همه آگاهى و همه منطق و شعور و بیدارى و بینایى خویش، خود انتخاب مىکند. «شهادت دعوتى است در همه عصرها و بر همه نسلها که اگر مىتوانى بمیران و اگر نمىتوانى بمیر.»
در نگاه شریعتى به واقعه عاشورا، جنبه اسطورهپردازى غلبه دارد و کمتر به وقایعنگارى پرداخته شده است. شریعتى در مقابل انتقاداتى که نویسنده شهید جاوید به او وارد مىکرد، هیچ پاسخى ارائه نکرد و در واقع با سکوت خود آن انتقادات را پذیرفت. صالحى حتى نشان داد که در جمله نهجالبلاغه (والشهادة استظهاراً على المجاهدات)، منظور از شهادت، گواهى دادن شهود در نزد قاضى است و ربطى به شهید شدن ندارد. شریعتى بیشتر به دنبال طرح سمبولیک و نمادین این جریان است و این برداشتهاى حماسى از قیام عاشورا را در راستاى حرکت اصلاحى خود مىداند.
دیدگاههاى شهید مطهرى
دیدگاه ایشان شباهت قابل ملاحظهاى با نظرگاه شریعتى دارد. مطهرى کلید شخصیت امام حسینعلیه السلام را حماسه مىداند. وى نیز همچون شریعتى، حرکت امام از مدینه به مکه را نه به جهت امنیت، بلکه به واسطه اعلام مخالفت با بنىامیه و یک حرکت تبلیغاتى مىداند. مطهرى عقیده دارد که حسین، خونین شدن این صحنه را مىخواست و خودش آن را رنگآمیزى مىکرد؛ اهلبیت خود را همراه برد تا صحنه کربلا را داغتر کند و آنها را با دست دشمن تا قلب حکومت شام مىفرستد تا این صدا به عالم برسد.
مطهرى سه عامل را در قیام عاشورا مؤثر مىداند: تقواى امام در پاسخ منفى او به تقاضاى نامشروع یزید (بیعت)، دعوت کوفیان از امام که حجت را بر امام تمام مىکرد، امر به معروف و نهى از منکر. مطهرى امامعلیه السلام را در عامل اوّل مدافع مىداند و در عامل دوّم متعاون و در عالم سوم مهاجم و انقلابى. ایشان دعوت مردم کوفه را علّت قیام امام نمىداند؛ بلکه نهضت امام را علت دعوت کوفیان مىشمارد.
در مجموع، محمدتقى شریعتى و آیتى نیز در تحلیل عاشورا بر همین عقیدهاند.
دیدگاه دکتر شهیدى
دیدگاه ایشان اجزاى قابل ملاحظهاى از دو دیدگاه متعارض پیشین را در خود جاى داده است. وى دو علّت را براى قیام امام حسین ذکر مىکند: اوّل، دعوت کوفیان؛ دوّم، اطلاع امام از کینه یزید و خطر جانىاى که از جانب او احساس مىکرد. امام کسى است که به حکم قرآن رفتار مىکند و خواهان عدالت است. ایشان از پیمانشکنى کوفیان آگاه است؛ امّا نامههاى فراوان مردم کوفه، حجت را بر وى تمام کرد. امام سیاستمدارى نیست که به پایان کار بیندیشد. اگر حساب پایاننگرى سیاسى در پیش بود، محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیز نباید بهتنهایى در برابر بزرگان حجاز برخیزد و آنان را از بتپرستى بازدارد. وانگهى، او از کینه یزید نسبت به خود آگاه بود و مىدانست که اگر در مکه و مدینه بماند، کشته مىشود. همچنین خاندان قریش را با خود برد؛ چراکه اگر در مکه مىماندند و کشته مىشدند، هیچ عکسالعملى به دنبال نداشت و تأثیرى که از سوى زینب و سایر اسرا در اجتماع کوفه و شام نهاده شد، رخ نمىداد.
اشاره
چنانکه پیداست، در این مقاله تنها گزارشى کوتاه از تحلیلهاى برخى اندیشمندان معاصر ایران درباره قیام عاشورا ارائه شده است و کمتر به تحلیل و بررسى آراى آنها پرداخته است. آنچه بهویژه در شرایط کنونى ضرورى مىنماید، نقد و بررسى این آرا و ارائه یک تبیین جامع و استوار از مجموعه حادثه بزرگ عاشوراست. بهجاست که نویسندگان و پژوهشگران به جاى تکرار تحلیلهاى گذشته، این بحث را گامى فراتر نهند؛ ولى متأسفانه پس از پیروزى انقلاب تاکنون گام مثبتى در این زمینه برداشته نشده است.
آنچه در این مقاله آمده است از دو سو قابل تأمل است: نخست از جهت پارهاى نقلها و استنادات که گاه چندان دقیق نیست. براى مثال، اینکه نویسنده محترم، نظریه شهید مطهرى را با نظریه دکتر شریعتى یکسان مىشمارد، درست نیست. البته این بحث به مجال بیشترى نیاز دارد؛ ولى بهاختصار مىتوان گفت که دیدگاه مطهرى با شریعتى دستکم از دو جهت تفاوت اساسى دارد: هم در شناسایى اهداف امام حسینعلیه السلام و هم در بهکارگیرى شیوهها و روشهاى برخورد. در حالىکه الگوى شریعتى از اهداف امامعلیه السلام الگویى برگرفته از دموکراسى و جامعه بىطبقه توحیدى است، مطهرى به حاکمیت دین و ارزشهاى والاى اخلاقى و اجتماعى در جامعه نظر دارد و آنجا که شریعتى یگانه روش امام حسینعلیه السلام را پیکار خونین و انقلابى مىداند، شهید مطهرى روش را اصلاح اجتماعى از طریق اصل امر به معروف و نهى از منکر مىداند که این اصل در هر شرایطى ابزار و رفتار خاصى را اقتضا مىکند.
امّا از بعد دیگرى نیز مطالب این مقاله جاى بررسى دارد. نویسنده محترم با آنکه به تحلیل و نقد مطالب گرایشى ندارد، امّا گاهگاه به نکاتى انتقادى اشاره مىکند. به نظر مىرسد که ایشان در مجموع به نظریه اخیر گرایش دارد و همدلانه نظر دکتر شهیدى را چنین بیان مىکند که: «امام سیاستمدارى نیست که به پایان کار بیندیشد. اگر حساب پایاننگرى سیاسى در پیش بود، محمدصلى الله علیه وآله وسلم نیز نباید بهتنهایى در برابر بزرگان حجاز برخیزد.» حال آنکه باید دید این سخن دقیقاً به چه معناست. اگر منظور این است که امام حسینعلیه السلام هدف اصلى خویش را کسب قدرت و تحصیل حاکمیت نمىدانست و به وظیفه خویش در دفاع از ارزشها و گسترش کلمه توحید مىاندیشید، این سخن کاملاً درست است. امّا اگر منظور این است که امامعلیه السلام براى حرکت خویش و آینده قیام خود طرح و تدبیرى نیندیشیده بود و صرفاً به وظیفه خود در هر مرحله مىنگریست، این نکته نه تنها با تدابیر دقیق امامعلیه السلام، بلکه با سیره تبلیغى و جهادى رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم که به دقیقترین طرحها و روشهاى ممکن تمسک مىجست، منافات دارد. به هر حال، این تحلیل از قیام عاشورا نمىتواند پاسخگوى همه پرسشهاى مطرحشده در این زمینه باشد؛ چنانکه نظریههاى پیشگفته نیز در تحلیل این واقعه کاملاً گویا و کارآمد نیستند.
حیات نو، 23/2/1380