دموکراسی در سقیفه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
اخیراً بعضى از اهل سنت، شیوه انتخاب خلفاى اولیه را مبتنى بر اصل دموکراسى دانسته و به آن افتخار کردهاند و در کشور ما برخى از مخالفان دموکراسى به همین دلیل دموکراسى در سقیفه را عامل انحراف حکومت اسلامى پس از پیامبرعلیه السلام دانستهاند؛ حال آنکه شرایط و قرائن بسیار نشان مىدهد که نه تنها در سقیفه رأى مردم هیچ دخالتى نداشت، بلکه در انتخاب خلیفه دوم و سوم نیز آراى عمومى و حتى رأى صحابه بزرگ پیامبر نیز تأثیر نداشت.متن
از هنگامى که پارهاى از اصطلاحات رایج در فلسفه سیاسى غرب مثل «اشتراکیت»، «دموکراسى»، «سکولاریسم» و... در میان مسلمانان رواج یافت، برخى از عهدهداران تبلیغات مذهبى و سیاسى، با شناخت نارسایى که از مفهوم این واژهها و چگونگى مطرح شدن آنها در جهان غرب داشتند، درصدد برآمدند که براى آنها پیشینههایى در تاریخ اسلام بیابند و در جهت تأیید مذهب و دیدگاه خود و یا براى حمله به کسانى که مذهب و دیدگاهى دیگر دارند، یکى از این عناوین را بگیرند و با بعضى از جریاناتى که در تاریخ اسلام وجود داشت ارتباط دهند و بر افتخار خود و بىافتخارى دیگران بیفزایند؛ چنانکه پیش از نیم قرن پیش، یک نویسنده مصرى با استناد به آنچه از رفتار و گفتار ابوذر دریافته بود، سابقه اشتراکىگرى را به صدر اسلام رسانید و جامع الأزهر نیز که نه از اشتراکىگرى دل خوشى داشت و نه از ابوذر، در پاسخ وى وجود اشتراکىگرى در اسلام را نفى و ابوذر را به دلیل گرایشهاى اشتراکىگرى ادعایى محکوم کرد.
در همین راستا، برخى از اهل سنت نیز شیوه انتخاب ابوبکر به خلافت را با دموکراسى اروپا منطبق دانستهاند و یا برخى از علمداران مبارزه با دموکراسى در کشور ما آن را براى کوبیدن دموکراسى وسیله مناسب تشخیص دادند و مدعى شدند که سقیفه بنى ساعده که حکومت اسلامى را از مسیر صحیح منحرف کرد، معلول دموکراسى و اعتقاد به حکومت مردم بر مردم بود و امام علىعلیه السلام با دموکراسى مخالف بود و... .
براى بررسى این دعاوى لازم است نخست اشاره کنیم که در هر نظام دموکراتیک، حداقل آنچه باید ملاک عمل در صحنه مدیریت جامعه قرار گیرد و ذرهاى از آن تخطى نشود، اصل انتخاب حاکم به وسیله مردم است و این که جز خواسته و رأى آزادانه اقشار جامعه، هیچ عاملى نباید در این امر دخالت کند و هیچکس را نباید از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم کرد. به گواهى تمام کتابهاى تاریخ، آنچه در سقیفه بنى ساعده حتى به صورت کمرنگ مطرح نشد، اصل انتخاب خلیفه با رأى آزادانه اکثریت بود و آنچه ملاک عمل و گزینش قرار گرفت، تفویض قدرت و حکومت براى همیشه و به صورت انحصارى به قریش بود. از گفتوگوهاى سقیفه بهخوبى پیداست که برّندهترین سلاح و بالاترین دلیلشان این بود که خلفا باید از قریش باشند و نمىشود جانشین پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را از غیر قبیله او برگزید و این اعتقاد در بسیارى از کتابهاى اهل سنت به عنوان عقیده ثابت و مسلم اکثریت قریب به اتفاق این فرقه منعکس گردیده است. از این رو دکتر طه حسین گفته است که نظام خلافت، مبتنى بر اریستوکراسى و حکومت اشراف قریش بوده است. همچنین جالب است که حتى در انتخاب خلیفه از میان قریش، براى بسیارى از بزرگان صحابه، از جمله امام علىعلیه السلام و عباس عمومى پیامبر و کلیه بنىهاشم (خاندان پیامبر) هیچ حقى قائل نشدند و نه تنها آنها را در تعیین خلیفه دخالت ندادند، بلکه از حق انتخاب شدن نیز محروم کردند؛ به این دلیل که آنها افتخار خلافت را نباید با افتخار نبوت یکجا داشته باشند.
به هر حال، این شیوهها از یک سو اعتراضات وسیعى را در جامعه اسلامى برانگیخت و مثلاً امام علىعلیه السلام خطاب به خلیفه چنین فرمود: «اگر تو با استناد به آراى مردم و تکیه بر اصل شورا حکومت را در دست گرفتى، اعضاى اصلى شورا در سقیفه نبودند و به تو رأى ندادند.» افزون بر این به خلیفه گفت: «اگر ملاک حقانیت خلافت تو خواست مؤمنان است، که مؤمنان ماییم و تو را نمىخواهیم.»(1)
دستگاه خلافت که مىدانست از طریق نوعى کودتا قدرت را به دست آورده، خود اعلام داشت که آنچه از دل سقیفه به در آمده، «فلتة» (امر ناگهانى و فتنهانگیز و بدون اندیشه و تدبیر) بود که خدا مردم را از شر آن نگاه داشت و هرکس بخواهد مانند آن عمل کند، باید کشته شود. از سوى دیگر، بسیارى از علماى مکتب خلافت که مىدانستند در حکومت یافتن خلفا، رأى عامه مردم نقشى نداشته است، معتقد شدند که براى خلیفه شدن کافى است فقط دو یا چند نفر با او بیعت کنند.
در انتخاب خلیفه دوم و سوم نیز روشن است که دموکراسى نقشى نداشته است؛ زیرا خلیفه دوم به موجب وصیتنامه خلیفه اول و بدون رأىگیرى از عامه مسلمین و حتى بزرگان صحابه و فقط با نظرخواهى از عثمان و شوهر خواهر وى عبدالرحمن بن عوف به خلافت منصوب شد و خلیفه سوم نیز به پیشنهاد عمر تنها با رأى شش تن از صحابه پیامبرعلیه السلام انتخاب شد و در بین این شش نفر، شوهر خواهر عثمان حق رأى ممتاز داشت.
بارى؛ از تکتک این شواهد و قرائن فراوان مىتوان دریافت که این دعوى که دموکراسى ارمغان کارگزاران صحنه سقیفه است و با تکیه بر آراى مردم بود که خلفا به قدرت و حکومت رسیدند، تا چه حد نادرست است.
اشاره
پس از ورود فرهنگ جدید غرب به جهان اسلام، پارهاى از نویسندگان و اندیشمندان مسلمان، بىتوجه به پیشینه فرهنگ و مفاهیم مدرن، سعى در تطبیق مفاهیم دینى بر مفاهیم جدید غربى کردند و به این وسیله، گروهى به موافقت و گروهى به مخالفت با آن پرداختند؛ چنان که این مسأله در سدههاى نخستین اسلامى نیز به گونهاى دیگر رخ داد و با ترجمه آثار فلسفى یونان و ایران، برخى از متکلمان و فیلسوفان با وام گرفتن واژههاى قرآنىاى چون «حکمت»، «عقل» و غیره و تطبیق آن بر مفاهیم بیگانه، گاه بدفهمىهایى را سبب شدند. به هر حال، نزاع بر سر «دموکراسى در سقیفه» یکى از جدیدترین مصادیق این پدیده است که در دهههاى اخیر بین متفکران عرب و غیرعرب فراوان مطرح شده است. بدیهى است که در این گونه موارد نباید با سرعت داورى کرد؛ بلکه با تعریف و تحلیل دقیق هر واژه در بستر فرهنگى خویش به مقایسه دقیق میان مؤلفههاى آن پرداخت. به نظر مىرسد که در بحث حاضر (دموکراسى در سقیفه) موافقان و مخالفان دموکراسى به افراط گراییدهاند و نویسنده محترم نیز بدون بررسى جوانب گوناگون مسأله به صورت یکجانبه به داورى رفته است. آنچه ایشان از استنادات تاریخى در این مقاله بیان داشتهاند، غالباً درست و غیرقابل خدشه است؛ اما با این مطالب نمىتوان به طور کلى حضور مؤلفههاى دموکراسى را در سقیفه و نظریه خلافت انکار کرد. در این راستا، توجه به نکات زیر مىتواند تا حدودى روشنگر باشد:
1. هرچند تعریف ایشان از دموکراسى نادرست نیست، اما چنانکه نظریه پردازان غربى نیز گفتهاند، این گونه تعاریف، همه ابعاد و زوایاى دموکراسى را باز نمىنماید. هرچند دموکراسى به این معناست که مشروعیت بخشیدن به حکومت تنها از طریق آراى عمومى است، اما همین نکته، خود ریشه در یک اصل دیگر دارد که معیار درستى و نادرستى یا خوبى و بدى را در خواستهها و تمایلات عمومى مىداند و دستکم در حوزه سیاست و اخلاق اجتماعى، هیچ معیار بیرونىاى براى حق و باطل قائل نیست. آرى؛ دموکراسى در مفهوم غربى آن، ریشه در انسانشناسى عصر رنسانس و روشنگرى دارد.(2) بنابراین در جستجوى ریشههاى دموکراسى در جهان اسلام باید به این گونه مؤلفههاى دموکراسى نیز توجه کرد.
2. نویسنده محترم بهدرستى نشان داده است که آنچه در انتخاب خلفاى اولیه رخ داد، تکیه بر آراى عمومى نبود؛ اما این نکته به هیچ روى ثابت نمىکند که مدعیان خلافت با شعار دموکراسى و با استناد به آراى عمومى در مقابل نظریه امامت نایستادند. قرائن بسیار نشان مىدهد که پایهگذاران نظریه خلافت، تئورى خود را در مقابل نظریه نصب امامت مطرح مىکردند و بر همین نکته تأکید مىورزیدند که خلافت از امور دنیوى است که به دین و نبوت ارتباطى ندارد و از پیامبر اکرمعلیه السلام روایت مىکردند که «أنتم أعلم بدنیاکم منّى؛ شما به دنیاى خود آگاهتر و آشناتر از من هستید.» حتى از مطالبى که در این مقاله ذکر شده است مىتوان اثبات کرد که داعیهداران خلافت، دیدگاه خویش را مستند به نظر مردم و نمایندگان آنها (اهل حل و عقد) مطرح مىکردند. اگر امام علىعلیه السلام احتجاج مىکند که ما نیز از مردم یا مؤمنان هستیم و با ما مشورت نشده است و اگر خلیفه دوم بارها حادثه بیعت با ابوبکر را «فلتة» (بدون مشورت با امت) نامید و...، همه حکایت از این مىکند که دستکم شعار آنها خواست مردم در قالب نهادهایى چون شورا و بیعت بوده است. راستى آنچه امروز در دنیاى غرب، بهویژه در کشورهایى چون آمریکا رخ مىدهد، یک دموکراسى واقعى و برخاسته از آرا و اندیشههاى آحاد مردم است یا برنامهریزى احزاب سیاسى و دستهاى پنهان قدرتهاى اقتصادى و رسانهاى؟
3. در بند قبل گفتیم که باید در حادثه سقیفه میان نظریه و واقعیت تفکیک کرد. هم اکنون اضافه مىکنیم که در مورد عنصر دموکراسى نیز باید میان «مبانى دموکراسى» و «شکل اجرایى» آن فرق نهاد. چنان که گفتیم، مبناى دموکراسى، توجه به مشروعیت مردمى و عدم التزام به عنصر بیرونى (دینى و اخلاقى) در حوزه سیاست است. آنچه از قدیم تا کنون در بین نظامهاى به اصطلاح دموکراتیک مطرح بوده است، پذیرش این مبناست که به اشکال مختلفى، از دموکراسى مستقیم گرفته تا دموکراسى مشورتى و پارلمانى و... ظاهر گشته است. بنابراین حتى اگر در شکل اجرایى دموکراسى در جامعه قبیلهاى عربستان تردیدى باشد، بىشک نظریه خلافت، در مبنا با دموکراسى مدرن بىشباهت نیست.
نویسنده محترم با استناد به شرط قریشى بودن حاکم استدلال کرده است که آنها معتقد به دموکراسى نبودهاند. ناگفته پیداست که پذیرش شرایط خاص در حاکمان لزوماً با اندیشه دموکراسى در تنافى نیست؛ چنان که جوامع دموکراتیک غربى، حتى در سده اخیر نیز شرایط گوناگونى را براى حاکمان الزامى دانستهاند.
4. از مفاد سخنان نویسنده چنین معلوم مىشود که ایشان با نفى دموکراسى در سقیفه، سعى در اثبات نظریه دموکراسى در فرهنگ اسلامى دارد. هرچند مردمسالارى در مفهوم خاص مورد پذیرش اسلام است و پیامبرعلیه السلام و ائمه اطهارعلیهم السلام آن را مطرح کردهاند، اما دموکراسى در مفهوم غربى آن که تنها معیار حکومت را خواسته و تمایلات عمومى مىداند، پذیرفته نیست؛ بلکه اسلام دو اصل «حکومت بر محور ارزشهاى راستین» و «حاکمیت بر اساس شایستهسالارى» را سرلوحه برنامه سیاسى خود قرار داده است.
5 . از آنچه گفتیم هرگز نمىتوان استفاده کرد که دموکراسى نوین ریشه در سقیفه و نظریه خلافت دارد، یا سقیفهگردانان با تکیه بر اصل دموکراسى اهداف سیاسى خویش را دنبال مىکردند. آنچه گفتیم تنها اشارهاى به حضور عناصرى از اندیشه دموکراسى در صحنه سیاسى آن دوران بود. دموکراسى غربى ریشه در فردگرایى، سکولاریسم و عقل مدرن دارد که در فرهنگهاى گذشته کمتر مىتوان اثرى از آن یافت.
پی نوشت:
1) نهجالبلاغه، حکمت 190
2) رک. : همین شماره از بازتاب اندیشه، مقاله «دین و دولت»
صداى عدالت، 29/1/80
در همین راستا، برخى از اهل سنت نیز شیوه انتخاب ابوبکر به خلافت را با دموکراسى اروپا منطبق دانستهاند و یا برخى از علمداران مبارزه با دموکراسى در کشور ما آن را براى کوبیدن دموکراسى وسیله مناسب تشخیص دادند و مدعى شدند که سقیفه بنى ساعده که حکومت اسلامى را از مسیر صحیح منحرف کرد، معلول دموکراسى و اعتقاد به حکومت مردم بر مردم بود و امام علىعلیه السلام با دموکراسى مخالف بود و... .
براى بررسى این دعاوى لازم است نخست اشاره کنیم که در هر نظام دموکراتیک، حداقل آنچه باید ملاک عمل در صحنه مدیریت جامعه قرار گیرد و ذرهاى از آن تخطى نشود، اصل انتخاب حاکم به وسیله مردم است و این که جز خواسته و رأى آزادانه اقشار جامعه، هیچ عاملى نباید در این امر دخالت کند و هیچکس را نباید از حق انتخاب کردن و انتخاب شدن محروم کرد. به گواهى تمام کتابهاى تاریخ، آنچه در سقیفه بنى ساعده حتى به صورت کمرنگ مطرح نشد، اصل انتخاب خلیفه با رأى آزادانه اکثریت بود و آنچه ملاک عمل و گزینش قرار گرفت، تفویض قدرت و حکومت براى همیشه و به صورت انحصارى به قریش بود. از گفتوگوهاى سقیفه بهخوبى پیداست که برّندهترین سلاح و بالاترین دلیلشان این بود که خلفا باید از قریش باشند و نمىشود جانشین پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم را از غیر قبیله او برگزید و این اعتقاد در بسیارى از کتابهاى اهل سنت به عنوان عقیده ثابت و مسلم اکثریت قریب به اتفاق این فرقه منعکس گردیده است. از این رو دکتر طه حسین گفته است که نظام خلافت، مبتنى بر اریستوکراسى و حکومت اشراف قریش بوده است. همچنین جالب است که حتى در انتخاب خلیفه از میان قریش، براى بسیارى از بزرگان صحابه، از جمله امام علىعلیه السلام و عباس عمومى پیامبر و کلیه بنىهاشم (خاندان پیامبر) هیچ حقى قائل نشدند و نه تنها آنها را در تعیین خلیفه دخالت ندادند، بلکه از حق انتخاب شدن نیز محروم کردند؛ به این دلیل که آنها افتخار خلافت را نباید با افتخار نبوت یکجا داشته باشند.
به هر حال، این شیوهها از یک سو اعتراضات وسیعى را در جامعه اسلامى برانگیخت و مثلاً امام علىعلیه السلام خطاب به خلیفه چنین فرمود: «اگر تو با استناد به آراى مردم و تکیه بر اصل شورا حکومت را در دست گرفتى، اعضاى اصلى شورا در سقیفه نبودند و به تو رأى ندادند.» افزون بر این به خلیفه گفت: «اگر ملاک حقانیت خلافت تو خواست مؤمنان است، که مؤمنان ماییم و تو را نمىخواهیم.»(1)
دستگاه خلافت که مىدانست از طریق نوعى کودتا قدرت را به دست آورده، خود اعلام داشت که آنچه از دل سقیفه به در آمده، «فلتة» (امر ناگهانى و فتنهانگیز و بدون اندیشه و تدبیر) بود که خدا مردم را از شر آن نگاه داشت و هرکس بخواهد مانند آن عمل کند، باید کشته شود. از سوى دیگر، بسیارى از علماى مکتب خلافت که مىدانستند در حکومت یافتن خلفا، رأى عامه مردم نقشى نداشته است، معتقد شدند که براى خلیفه شدن کافى است فقط دو یا چند نفر با او بیعت کنند.
در انتخاب خلیفه دوم و سوم نیز روشن است که دموکراسى نقشى نداشته است؛ زیرا خلیفه دوم به موجب وصیتنامه خلیفه اول و بدون رأىگیرى از عامه مسلمین و حتى بزرگان صحابه و فقط با نظرخواهى از عثمان و شوهر خواهر وى عبدالرحمن بن عوف به خلافت منصوب شد و خلیفه سوم نیز به پیشنهاد عمر تنها با رأى شش تن از صحابه پیامبرعلیه السلام انتخاب شد و در بین این شش نفر، شوهر خواهر عثمان حق رأى ممتاز داشت.
بارى؛ از تکتک این شواهد و قرائن فراوان مىتوان دریافت که این دعوى که دموکراسى ارمغان کارگزاران صحنه سقیفه است و با تکیه بر آراى مردم بود که خلفا به قدرت و حکومت رسیدند، تا چه حد نادرست است.
اشاره
پس از ورود فرهنگ جدید غرب به جهان اسلام، پارهاى از نویسندگان و اندیشمندان مسلمان، بىتوجه به پیشینه فرهنگ و مفاهیم مدرن، سعى در تطبیق مفاهیم دینى بر مفاهیم جدید غربى کردند و به این وسیله، گروهى به موافقت و گروهى به مخالفت با آن پرداختند؛ چنان که این مسأله در سدههاى نخستین اسلامى نیز به گونهاى دیگر رخ داد و با ترجمه آثار فلسفى یونان و ایران، برخى از متکلمان و فیلسوفان با وام گرفتن واژههاى قرآنىاى چون «حکمت»، «عقل» و غیره و تطبیق آن بر مفاهیم بیگانه، گاه بدفهمىهایى را سبب شدند. به هر حال، نزاع بر سر «دموکراسى در سقیفه» یکى از جدیدترین مصادیق این پدیده است که در دهههاى اخیر بین متفکران عرب و غیرعرب فراوان مطرح شده است. بدیهى است که در این گونه موارد نباید با سرعت داورى کرد؛ بلکه با تعریف و تحلیل دقیق هر واژه در بستر فرهنگى خویش به مقایسه دقیق میان مؤلفههاى آن پرداخت. به نظر مىرسد که در بحث حاضر (دموکراسى در سقیفه) موافقان و مخالفان دموکراسى به افراط گراییدهاند و نویسنده محترم نیز بدون بررسى جوانب گوناگون مسأله به صورت یکجانبه به داورى رفته است. آنچه ایشان از استنادات تاریخى در این مقاله بیان داشتهاند، غالباً درست و غیرقابل خدشه است؛ اما با این مطالب نمىتوان به طور کلى حضور مؤلفههاى دموکراسى را در سقیفه و نظریه خلافت انکار کرد. در این راستا، توجه به نکات زیر مىتواند تا حدودى روشنگر باشد:
1. هرچند تعریف ایشان از دموکراسى نادرست نیست، اما چنانکه نظریه پردازان غربى نیز گفتهاند، این گونه تعاریف، همه ابعاد و زوایاى دموکراسى را باز نمىنماید. هرچند دموکراسى به این معناست که مشروعیت بخشیدن به حکومت تنها از طریق آراى عمومى است، اما همین نکته، خود ریشه در یک اصل دیگر دارد که معیار درستى و نادرستى یا خوبى و بدى را در خواستهها و تمایلات عمومى مىداند و دستکم در حوزه سیاست و اخلاق اجتماعى، هیچ معیار بیرونىاى براى حق و باطل قائل نیست. آرى؛ دموکراسى در مفهوم غربى آن، ریشه در انسانشناسى عصر رنسانس و روشنگرى دارد.(2) بنابراین در جستجوى ریشههاى دموکراسى در جهان اسلام باید به این گونه مؤلفههاى دموکراسى نیز توجه کرد.
2. نویسنده محترم بهدرستى نشان داده است که آنچه در انتخاب خلفاى اولیه رخ داد، تکیه بر آراى عمومى نبود؛ اما این نکته به هیچ روى ثابت نمىکند که مدعیان خلافت با شعار دموکراسى و با استناد به آراى عمومى در مقابل نظریه امامت نایستادند. قرائن بسیار نشان مىدهد که پایهگذاران نظریه خلافت، تئورى خود را در مقابل نظریه نصب امامت مطرح مىکردند و بر همین نکته تأکید مىورزیدند که خلافت از امور دنیوى است که به دین و نبوت ارتباطى ندارد و از پیامبر اکرمعلیه السلام روایت مىکردند که «أنتم أعلم بدنیاکم منّى؛ شما به دنیاى خود آگاهتر و آشناتر از من هستید.» حتى از مطالبى که در این مقاله ذکر شده است مىتوان اثبات کرد که داعیهداران خلافت، دیدگاه خویش را مستند به نظر مردم و نمایندگان آنها (اهل حل و عقد) مطرح مىکردند. اگر امام علىعلیه السلام احتجاج مىکند که ما نیز از مردم یا مؤمنان هستیم و با ما مشورت نشده است و اگر خلیفه دوم بارها حادثه بیعت با ابوبکر را «فلتة» (بدون مشورت با امت) نامید و...، همه حکایت از این مىکند که دستکم شعار آنها خواست مردم در قالب نهادهایى چون شورا و بیعت بوده است. راستى آنچه امروز در دنیاى غرب، بهویژه در کشورهایى چون آمریکا رخ مىدهد، یک دموکراسى واقعى و برخاسته از آرا و اندیشههاى آحاد مردم است یا برنامهریزى احزاب سیاسى و دستهاى پنهان قدرتهاى اقتصادى و رسانهاى؟
3. در بند قبل گفتیم که باید در حادثه سقیفه میان نظریه و واقعیت تفکیک کرد. هم اکنون اضافه مىکنیم که در مورد عنصر دموکراسى نیز باید میان «مبانى دموکراسى» و «شکل اجرایى» آن فرق نهاد. چنان که گفتیم، مبناى دموکراسى، توجه به مشروعیت مردمى و عدم التزام به عنصر بیرونى (دینى و اخلاقى) در حوزه سیاست است. آنچه از قدیم تا کنون در بین نظامهاى به اصطلاح دموکراتیک مطرح بوده است، پذیرش این مبناست که به اشکال مختلفى، از دموکراسى مستقیم گرفته تا دموکراسى مشورتى و پارلمانى و... ظاهر گشته است. بنابراین حتى اگر در شکل اجرایى دموکراسى در جامعه قبیلهاى عربستان تردیدى باشد، بىشک نظریه خلافت، در مبنا با دموکراسى مدرن بىشباهت نیست.
نویسنده محترم با استناد به شرط قریشى بودن حاکم استدلال کرده است که آنها معتقد به دموکراسى نبودهاند. ناگفته پیداست که پذیرش شرایط خاص در حاکمان لزوماً با اندیشه دموکراسى در تنافى نیست؛ چنان که جوامع دموکراتیک غربى، حتى در سده اخیر نیز شرایط گوناگونى را براى حاکمان الزامى دانستهاند.
4. از مفاد سخنان نویسنده چنین معلوم مىشود که ایشان با نفى دموکراسى در سقیفه، سعى در اثبات نظریه دموکراسى در فرهنگ اسلامى دارد. هرچند مردمسالارى در مفهوم خاص مورد پذیرش اسلام است و پیامبرعلیه السلام و ائمه اطهارعلیهم السلام آن را مطرح کردهاند، اما دموکراسى در مفهوم غربى آن که تنها معیار حکومت را خواسته و تمایلات عمومى مىداند، پذیرفته نیست؛ بلکه اسلام دو اصل «حکومت بر محور ارزشهاى راستین» و «حاکمیت بر اساس شایستهسالارى» را سرلوحه برنامه سیاسى خود قرار داده است.
5 . از آنچه گفتیم هرگز نمىتوان استفاده کرد که دموکراسى نوین ریشه در سقیفه و نظریه خلافت دارد، یا سقیفهگردانان با تکیه بر اصل دموکراسى اهداف سیاسى خویش را دنبال مىکردند. آنچه گفتیم تنها اشارهاى به حضور عناصرى از اندیشه دموکراسى در صحنه سیاسى آن دوران بود. دموکراسى غربى ریشه در فردگرایى، سکولاریسم و عقل مدرن دارد که در فرهنگهاى گذشته کمتر مىتوان اثرى از آن یافت.
پی نوشت:
1) نهجالبلاغه، حکمت 190
2) رک. : همین شماره از بازتاب اندیشه، مقاله «دین و دولت»
صداى عدالت، 29/1/80