دین و دولت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
بحث از مناسبات دین و دولت بیشتر در فرهنگ مسیحى و در شرایطى خاص اهمیت یافت. بر خلاف مسیحیت و بودیسم که به تمایز ساختى میان دین و دولت گرایش دارند، اسلام و هندوئیسم چنین تفکیکى را نمىپذیرند. در عین حال، اسلام و مسیحیت بیشتر گرایش این جهانى دارند؛ ولى در هندوئیسم و بودیسم گرایش آنجهانى غلبه دارد. مناسبات دین و دولت در این چهار دین بزرگ و مقایسه آنها با یکدیگر موضوع اصلى این مقاله است.متن
دستکم از ابتداى قرن چهارم میلادى، زمانى که کنستانتین به ترویج مسیحیت به عنوان دین رسمى امپراتورى روم همت گمارد، به بعد است که ادبیات گستردهاى پیرامون مناسبات دین و دولت گرد آمد. این ادبیات کمتر مورد استناد و رجوع مستقیم جامعهشناسان قرار گرفته؛ چرا که بخش عمده آن انحصاراً به برداشتى مسیحى از تجمعات دینى و تعریفى غربى از دولت استوار است. نخستین تجربه غربى پیدایش معضل تمدن در مناسبات دین و دولت، در تعارض میان قانون میلان، مصوب سال 313 میلادى که آزادى نامحدودى براى اعمال عبادى مسیحیان در امپراتورى روم قائل مىشد از یک سو و موضع جوستینیان در قرن ششم به عنوان چهرهاى قیصر - پاپیست(1) از سوى دیگر بروز کرد. این تجربه نخست در عین حال مىتواند منحرف کننده باشد؛ چرا که در جوامع دیگر، به جز اجتماعات کاملاً نانویسا، بارزترین خصیصه مشترک، گویاى شرایطى است که نه دینى دولتى بوده و نه دولتى دینى»؛ وضعیتى که در آن دین غالباً بىآنکه کاملاً مقهور اجتماع باشد، با جامعه خویش وحدت داشته است. دین فقط در موقعیتهاى خاصى سیاسى مىشد و در دیگر حالات به عنوان نیروى اخلاقى رایج عمل مىکرد.
قطع نظر از عوامل دیگر، تمایز پادشاهى آسمان از پادشاهى زمین در مسیحیت، باعث اهمیت یافتن موضوع مناسبات دین و دولت در شرایطى کاملاً انحصارى شد. در واقع، انسلاخ میان دین و دولت، توسعى از همان طرح اصلى مسیحیت به شمار مىرفت؛ یعنى اگرچه تمایز میان دین و دولت با صورتى بیشتر نمادین و کمتر سازمانى همچنان باقى است، اما مسیحیت با کششى دورکیمى به سوى وحدت کامل میان دین و دولت روبهروست. از طریق یک مثال مىتوان جهانبینى مسیحى را در مقایسه با جهانبینى بودایى مورد بررسى قرار داد: بودیسم در صورتهاى اولیهاش کمترین ارتباط را با جامعه داشته است. مسلماً نهادهاى روحانى و نیز بودائیان غیرروحانى در دوره اولیه بودیسم به این جنبه مهم احتمالات ساختى یا ضرورتهاى هنجارى نظم اجتماعى توجهى نداشتند. تناظر قابل توجهى میان این شرایط (بودیسم اولیه) و وضع مسیحیت نخستین وجود دارد. از مسیحیان اولیه نیز انتظار مىرفت نسبت به دنیا بىتفاوت باشند و اجتماع کاریزمایى مؤمنان را تنها براى تمهید زمینه رجعت مسیح برپا سازند. اما شکلگیرى کلیسا، وضعیت مسیحیت را بهکلّى دگرگون ساخت. از قرن پنجم تا سوم پیش از میلاد، بودائیان صرفاً به تشکیل اجتماع بودایى توصیه مىشدند؛ اما گرویدن آشوکا(2) به بودیسم در هند همه چیز را دگرگون ساخت؛ البته نه همانند آنچه پس از پىریزى کلیسا در مسیحیت اولیه اتفاق افتاد. آشوکا بر این نظر بود که دولت تنها کارکرد سیاسى - اجتماعى ندارد؛ بلکه داراى اهمیت رستگارىبخش نیز هست. با این دیدگاه بود که بودیسم به نوع آسیایى معضلات دین و دولت در غرب مبتلا شد؛ وضعیتى که تا به امروز نیز در جوامع بودایى «تروادا»، چون سرىلانکا، برمه و تایلند، جایى که نزاع دینى در آن سخت جریان دارد، ادامه پیدا کرده است.
علىرغم وجوه مشترک، طى قرون متمادى، موقعیتهاى مهم فراوانى از تنش و تعارض به وجود آمده که مورد بودایى را دقیقاً در مقابل مسیحیت قرار داده است؛ بدین شکل که هر جا مسیحیت دین غالب بوده است، دین و دولت معمولاً ادعاى قانونى قاطعى بر قملروهاى مشابه داشتهاند. تقابل جدى بین مسیحیت و بودیسم، به خصوص در شکل تراوادىاش، به طور خلاصه در تعریف دومنت از اصل استکمال سلسله مراتبى به خوبى نمایان شده است. استنتاج از یک جهانبینى که جامعه را به عنوان قائم به ذات و افراد را به عنوان فرع بر آن مورد ملاحظه قرار مىدهد، مفهومى هندى از سلسله مراتب است که بر رابطه میان کارکردهاى روحانى و سلوکانه از جهت دارا بودن جنبههاى دوگانه تأکید دارد، با این تلقى که روحانىِ برتر از بعد معنوى، از جنبه مادى و دنیوى وابسته است. در مقابل، جهانبینى غربى و مسیحى بر این تفکر استوار است که جامعه اساساً از اجتماع افراد تشکیل یافته است؛ بنابراین سلسله مراتب به عنوان قشربندى افراد و نه ناشى از ضرورت کارکردى یک جامعه، به لحاظ سازمانى یگانه دیده شده است. در این دیدگاه، طرحى طبیعى از قلمروهاى اجتماعىشده وجود ندارد. توصیف هر قلمرو و مرتب کردن قملروها یک امر ضرورى است. با این حال، بودیسم و مسیحیت در مقایسه با دیگر سنتهاى دینى و فرهنگى، در این ویژگى که در ساختهاى متمایز دین و دولت تجسم مىیابند، اشتراک دارند.
امّا تقابل اسلام و هندوئیسم را با مسیحیت و بودیسم مىتوان از طریق توجه به این امر که دوتاى اولى به مفهومى گسترده داراى ویژگى ساختهاى غیرمتمایزند، بهتر بشناسیم. اسلام و هندوئیسم یک رابطه اندامى را با جامعه ترویج مىکنند. در هر دو مورد، پدیده «دین - دولت» حقیقتاً تا زمانى که دولت عرفى به نحو خودآگاه مستقر نشود، بروز نمىکند. چنین است تجربه هندوئیسم در هند که در آن تا وقتى که رهبران سیاسى هند تلاش آشکارى را براى استقرار یک دولت عرفى در 1940 به کار نبردند، مسألهاى درباره تعریف دین بروز نکرد.
در جوامع اسلامى، مشخصه تاریخى قانون اسلامى در شکل شریعت چنین تعریف شده بود که زندگى روزانه، اعم از جنبههاى سیاسى و اجتماعى، مستقیماً موضوع جعل مقررات دینى - فرهنگى است. حاکمان نیز در هر دو سنت شیعى و سنى، گرچه در اولى بیش از دومى، موضوع همین جعل بودهاند.
اما با توجه به دو متغیر دیگر مىتوان بین این چهار سنت دینى تفاوت قائل شد. این دو معیار، یکى مقدار تلاشى است که آن سنت در شکلدهى به ساختهاى نسبتاً متمایز به کار مىبرد و دیگرى میزان اینجهانى یا آنجهانى بودن سنت دینى است. بر این اساس، ادیان چهارگانه را مىتوان به این شکل تعریف کرد:
مسیحیت: با تعلقات اینجهانى و مبتنى بر تمایزات ساختى میان دین و دولت.
اسلام: با گرایش اینجهانى، لیکن فاقد مناسبات مبتنى بر تمایز ساختى.
هندوئیسم: داراى تمایلات آنجهان و در عین حال فقدان نسبى تمایزساختى.
بودیسم: مبتنى بر تعلقات آنجهانى و تمایزات ساختى نسبى.
اما بر اساس معیار «مشروعیت» از دیدگاه ماکس وبر، مىتوان دستهبندى زیر را در باب نوع مناسبات دین و دولت ارائه کرد:
حکومت الهى: مستلزم وحدت کامل دین و دولت است، با تأکید بر آزادى عمل دین.
روحانىسالارى: مسلتزم جدایى دین و دولت است، با درجه بالایى از خودمختارى دین.
قیصر - پاپیسم: متضمن وحدت دین و دولت است، با آزادى عمل محدود دین.
اراستیانیسم: مستلزم جدایى دین و دولت، با میزان نسبتاً کمى از خودمختارى دین.
اشاره
چنان که پیداست، مقاله حاضر نوشتارى است دقیق و پرمایه که فهم درست آن نیاز به تأمل و دقت فراوان دارد. نویسنده از منظر جامعهشناسى دین و بیشتر با توجه به تجلى عینى دین در صحنه جامعه به بررسى این موضوع پرداخته است. علىرغم تأکید ایشان بر اینکه جامعهشناسان از ادبیات مسیحى و غربى در این موضوع استفاده نکردهاند، بهراحتى مىتوان نشان داد که مباحث جامعهشناسى دین در دو سده گذشته دقیقاً در همین فضا و چارچوب شکل گرفته است. البته در دهههاى اخیر این گرایش تا حدودى اصلاح شده و علاوه بر حضور جامعهشناسان غیرغربى، جامعهشناسان غربى نیز در جستجوى منظرهاى دیگرى بودهاند.(3) نوشته حاضر نیز تا حدودى از این نقیصه مبراست؛ هرچند هنوز نتوانسته است خود را از تأثر الگوى مسیحى - اروپایى از دین و دولت رها کند. به هر حال نکات زیر در این خصوص شایان توجه است:
1. در مباحث سکولاریسم (جداانگارى دین و دولت) باید دو مقوله را از یکدیگر تفکیک کرد. گاه سخن در جداانگارى نهاد دین از نهاد دولت است و گاه سخن از جدا کردن حوزه دخالت دین از دولت است. این تفکیک در سخنان نویسنده بهروشنى صورت نگرفته و همین نکته سبب بروز تشتت در برخى از مباحث مقاله شده است. درست است که به معناى نخست، در جوامع غیر مسیحى «نه دینى دولتى بوده و نه دولتى دینى»، اما به معناى دوم، در کلیه جوامع، به استثناى برخى از جوامع مدرن، دین و دولت هرگز از یکدیگر جدا نبوده است؛ بنابراین، همانطور که یگانگى نهاد دین و دولت را (آنچنان که در پارهاى مقاطع تاریخى در مسحیت رخ داده است) باید یک استثنا تلقى نمود، به همان سان جداکردن حوزه دخالت دین از دولت را (چنانکه در مدرنیته تحقق یافت) باید یک استثنا به شمار آورد.
2. یکى از نکات مهم و جالب در این مقاله، تأکید نویسنده بر مناسبات نزدیک بین دین و دولت در فرهنگ اسلامى است. به عقیده نویسنده، اسلام هم گرایش اینجهانى دارد و هم تمایزساختى میان دین و دولت را نفى مىکند. این موضوع را بسیارى از متفکران و جامعهشناسان غربى در دهههاى اخیر مورد تحقیق قرار دادهاند. اما در مورد مسیحیت با آنکه بر گرایش اینجهانى تأکید مىکند، ولى آن را قائل به تمایز ساختى مىداند. چنان که در پژوهشهاى دینشناختى معلوم شده است، این تمایز ساختى در مسیحیت، در سیره و سخنان حضرت مسیح نبوده است و اناجیل مسیحى از چنین تفکیکى سخن نگفتهاند؛(4) بلکه جداسازى حوزه دین و دنیا ساخته و پرداخته پولس مقدس پس از حیات حضرت مسیح است. اگر بیفزاییم که بودیسم اولیه نیز زاییده یک انحراف از مذهب هندوئیسم بوده است، شاید بتوان گفت که تمایز ساختى میان دین و دولت در متن ادیان وجود نداشته؛ بلکه به مرور زمان و بر اثر شرایط بیرونى بر ادیان بزرگ تحمیل شده است.
3. تقسیمبندى و تعاریف اخیر نویسنده از حکومت دینى، روحانىسالارى و... اگر از خطاى ترجمه نباشد، چندان دقیق و منطبق بر اصطلاحات رایج در این حوزه نیست و احتمالاً عدم تفکیک میان دو مقولهاى که پیشتر ذکر کردیم، در این خلط و تشویش مؤثر بوده است.
پی نوشت:
1) Caesaropapist ؛ منظور این است که قیصر با استیلاى بر کلیسا، مقام پاپى را نیز بر عهده گیرد.
2) امپراتور بزرگ هند از سلسله «مااوریا».
3) همیلتون، جامعهشناسى دین، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات تبیان.
4) اینکه معمولاً به عبارت انجیل استناد شده است که مسیح فرمود: «کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا واگذارید»، ارتباطى به مسأله تفکیک دین و دولت ندارد و در موضع تقیه مطرح شده است. علاوه بر اینکه اصل عبارت معمولاً درست نقل نمىشود. آنچه در کلام مسیح در انجیل نقل شده است، مربوط به «مال» است نه کار. رک. : توفیقى، حسین، آشنایى با ادیان بزرگ مسیحى.
همشهرى، 28/1/80
قطع نظر از عوامل دیگر، تمایز پادشاهى آسمان از پادشاهى زمین در مسیحیت، باعث اهمیت یافتن موضوع مناسبات دین و دولت در شرایطى کاملاً انحصارى شد. در واقع، انسلاخ میان دین و دولت، توسعى از همان طرح اصلى مسیحیت به شمار مىرفت؛ یعنى اگرچه تمایز میان دین و دولت با صورتى بیشتر نمادین و کمتر سازمانى همچنان باقى است، اما مسیحیت با کششى دورکیمى به سوى وحدت کامل میان دین و دولت روبهروست. از طریق یک مثال مىتوان جهانبینى مسیحى را در مقایسه با جهانبینى بودایى مورد بررسى قرار داد: بودیسم در صورتهاى اولیهاش کمترین ارتباط را با جامعه داشته است. مسلماً نهادهاى روحانى و نیز بودائیان غیرروحانى در دوره اولیه بودیسم به این جنبه مهم احتمالات ساختى یا ضرورتهاى هنجارى نظم اجتماعى توجهى نداشتند. تناظر قابل توجهى میان این شرایط (بودیسم اولیه) و وضع مسیحیت نخستین وجود دارد. از مسیحیان اولیه نیز انتظار مىرفت نسبت به دنیا بىتفاوت باشند و اجتماع کاریزمایى مؤمنان را تنها براى تمهید زمینه رجعت مسیح برپا سازند. اما شکلگیرى کلیسا، وضعیت مسیحیت را بهکلّى دگرگون ساخت. از قرن پنجم تا سوم پیش از میلاد، بودائیان صرفاً به تشکیل اجتماع بودایى توصیه مىشدند؛ اما گرویدن آشوکا(2) به بودیسم در هند همه چیز را دگرگون ساخت؛ البته نه همانند آنچه پس از پىریزى کلیسا در مسیحیت اولیه اتفاق افتاد. آشوکا بر این نظر بود که دولت تنها کارکرد سیاسى - اجتماعى ندارد؛ بلکه داراى اهمیت رستگارىبخش نیز هست. با این دیدگاه بود که بودیسم به نوع آسیایى معضلات دین و دولت در غرب مبتلا شد؛ وضعیتى که تا به امروز نیز در جوامع بودایى «تروادا»، چون سرىلانکا، برمه و تایلند، جایى که نزاع دینى در آن سخت جریان دارد، ادامه پیدا کرده است.
علىرغم وجوه مشترک، طى قرون متمادى، موقعیتهاى مهم فراوانى از تنش و تعارض به وجود آمده که مورد بودایى را دقیقاً در مقابل مسیحیت قرار داده است؛ بدین شکل که هر جا مسیحیت دین غالب بوده است، دین و دولت معمولاً ادعاى قانونى قاطعى بر قملروهاى مشابه داشتهاند. تقابل جدى بین مسیحیت و بودیسم، به خصوص در شکل تراوادىاش، به طور خلاصه در تعریف دومنت از اصل استکمال سلسله مراتبى به خوبى نمایان شده است. استنتاج از یک جهانبینى که جامعه را به عنوان قائم به ذات و افراد را به عنوان فرع بر آن مورد ملاحظه قرار مىدهد، مفهومى هندى از سلسله مراتب است که بر رابطه میان کارکردهاى روحانى و سلوکانه از جهت دارا بودن جنبههاى دوگانه تأکید دارد، با این تلقى که روحانىِ برتر از بعد معنوى، از جنبه مادى و دنیوى وابسته است. در مقابل، جهانبینى غربى و مسیحى بر این تفکر استوار است که جامعه اساساً از اجتماع افراد تشکیل یافته است؛ بنابراین سلسله مراتب به عنوان قشربندى افراد و نه ناشى از ضرورت کارکردى یک جامعه، به لحاظ سازمانى یگانه دیده شده است. در این دیدگاه، طرحى طبیعى از قلمروهاى اجتماعىشده وجود ندارد. توصیف هر قلمرو و مرتب کردن قملروها یک امر ضرورى است. با این حال، بودیسم و مسیحیت در مقایسه با دیگر سنتهاى دینى و فرهنگى، در این ویژگى که در ساختهاى متمایز دین و دولت تجسم مىیابند، اشتراک دارند.
امّا تقابل اسلام و هندوئیسم را با مسیحیت و بودیسم مىتوان از طریق توجه به این امر که دوتاى اولى به مفهومى گسترده داراى ویژگى ساختهاى غیرمتمایزند، بهتر بشناسیم. اسلام و هندوئیسم یک رابطه اندامى را با جامعه ترویج مىکنند. در هر دو مورد، پدیده «دین - دولت» حقیقتاً تا زمانى که دولت عرفى به نحو خودآگاه مستقر نشود، بروز نمىکند. چنین است تجربه هندوئیسم در هند که در آن تا وقتى که رهبران سیاسى هند تلاش آشکارى را براى استقرار یک دولت عرفى در 1940 به کار نبردند، مسألهاى درباره تعریف دین بروز نکرد.
در جوامع اسلامى، مشخصه تاریخى قانون اسلامى در شکل شریعت چنین تعریف شده بود که زندگى روزانه، اعم از جنبههاى سیاسى و اجتماعى، مستقیماً موضوع جعل مقررات دینى - فرهنگى است. حاکمان نیز در هر دو سنت شیعى و سنى، گرچه در اولى بیش از دومى، موضوع همین جعل بودهاند.
اما با توجه به دو متغیر دیگر مىتوان بین این چهار سنت دینى تفاوت قائل شد. این دو معیار، یکى مقدار تلاشى است که آن سنت در شکلدهى به ساختهاى نسبتاً متمایز به کار مىبرد و دیگرى میزان اینجهانى یا آنجهانى بودن سنت دینى است. بر این اساس، ادیان چهارگانه را مىتوان به این شکل تعریف کرد:
مسیحیت: با تعلقات اینجهانى و مبتنى بر تمایزات ساختى میان دین و دولت.
اسلام: با گرایش اینجهانى، لیکن فاقد مناسبات مبتنى بر تمایز ساختى.
هندوئیسم: داراى تمایلات آنجهان و در عین حال فقدان نسبى تمایزساختى.
بودیسم: مبتنى بر تعلقات آنجهانى و تمایزات ساختى نسبى.
اما بر اساس معیار «مشروعیت» از دیدگاه ماکس وبر، مىتوان دستهبندى زیر را در باب نوع مناسبات دین و دولت ارائه کرد:
حکومت الهى: مستلزم وحدت کامل دین و دولت است، با تأکید بر آزادى عمل دین.
روحانىسالارى: مسلتزم جدایى دین و دولت است، با درجه بالایى از خودمختارى دین.
قیصر - پاپیسم: متضمن وحدت دین و دولت است، با آزادى عمل محدود دین.
اراستیانیسم: مستلزم جدایى دین و دولت، با میزان نسبتاً کمى از خودمختارى دین.
اشاره
چنان که پیداست، مقاله حاضر نوشتارى است دقیق و پرمایه که فهم درست آن نیاز به تأمل و دقت فراوان دارد. نویسنده از منظر جامعهشناسى دین و بیشتر با توجه به تجلى عینى دین در صحنه جامعه به بررسى این موضوع پرداخته است. علىرغم تأکید ایشان بر اینکه جامعهشناسان از ادبیات مسیحى و غربى در این موضوع استفاده نکردهاند، بهراحتى مىتوان نشان داد که مباحث جامعهشناسى دین در دو سده گذشته دقیقاً در همین فضا و چارچوب شکل گرفته است. البته در دهههاى اخیر این گرایش تا حدودى اصلاح شده و علاوه بر حضور جامعهشناسان غیرغربى، جامعهشناسان غربى نیز در جستجوى منظرهاى دیگرى بودهاند.(3) نوشته حاضر نیز تا حدودى از این نقیصه مبراست؛ هرچند هنوز نتوانسته است خود را از تأثر الگوى مسیحى - اروپایى از دین و دولت رها کند. به هر حال نکات زیر در این خصوص شایان توجه است:
1. در مباحث سکولاریسم (جداانگارى دین و دولت) باید دو مقوله را از یکدیگر تفکیک کرد. گاه سخن در جداانگارى نهاد دین از نهاد دولت است و گاه سخن از جدا کردن حوزه دخالت دین از دولت است. این تفکیک در سخنان نویسنده بهروشنى صورت نگرفته و همین نکته سبب بروز تشتت در برخى از مباحث مقاله شده است. درست است که به معناى نخست، در جوامع غیر مسیحى «نه دینى دولتى بوده و نه دولتى دینى»، اما به معناى دوم، در کلیه جوامع، به استثناى برخى از جوامع مدرن، دین و دولت هرگز از یکدیگر جدا نبوده است؛ بنابراین، همانطور که یگانگى نهاد دین و دولت را (آنچنان که در پارهاى مقاطع تاریخى در مسحیت رخ داده است) باید یک استثنا تلقى نمود، به همان سان جداکردن حوزه دخالت دین از دولت را (چنانکه در مدرنیته تحقق یافت) باید یک استثنا به شمار آورد.
2. یکى از نکات مهم و جالب در این مقاله، تأکید نویسنده بر مناسبات نزدیک بین دین و دولت در فرهنگ اسلامى است. به عقیده نویسنده، اسلام هم گرایش اینجهانى دارد و هم تمایزساختى میان دین و دولت را نفى مىکند. این موضوع را بسیارى از متفکران و جامعهشناسان غربى در دهههاى اخیر مورد تحقیق قرار دادهاند. اما در مورد مسیحیت با آنکه بر گرایش اینجهانى تأکید مىکند، ولى آن را قائل به تمایز ساختى مىداند. چنان که در پژوهشهاى دینشناختى معلوم شده است، این تمایز ساختى در مسیحیت، در سیره و سخنان حضرت مسیح نبوده است و اناجیل مسیحى از چنین تفکیکى سخن نگفتهاند؛(4) بلکه جداسازى حوزه دین و دنیا ساخته و پرداخته پولس مقدس پس از حیات حضرت مسیح است. اگر بیفزاییم که بودیسم اولیه نیز زاییده یک انحراف از مذهب هندوئیسم بوده است، شاید بتوان گفت که تمایز ساختى میان دین و دولت در متن ادیان وجود نداشته؛ بلکه به مرور زمان و بر اثر شرایط بیرونى بر ادیان بزرگ تحمیل شده است.
3. تقسیمبندى و تعاریف اخیر نویسنده از حکومت دینى، روحانىسالارى و... اگر از خطاى ترجمه نباشد، چندان دقیق و منطبق بر اصطلاحات رایج در این حوزه نیست و احتمالاً عدم تفکیک میان دو مقولهاى که پیشتر ذکر کردیم، در این خلط و تشویش مؤثر بوده است.
پی نوشت:
1) Caesaropapist ؛ منظور این است که قیصر با استیلاى بر کلیسا، مقام پاپى را نیز بر عهده گیرد.
2) امپراتور بزرگ هند از سلسله «مااوریا».
3) همیلتون، جامعهشناسى دین، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات تبیان.
4) اینکه معمولاً به عبارت انجیل استناد شده است که مسیح فرمود: «کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا واگذارید»، ارتباطى به مسأله تفکیک دین و دولت ندارد و در موضع تقیه مطرح شده است. علاوه بر اینکه اصل عبارت معمولاً درست نقل نمىشود. آنچه در کلام مسیح در انجیل نقل شده است، مربوط به «مال» است نه کار. رک. : توفیقى، حسین، آشنایى با ادیان بزرگ مسیحى.
همشهرى، 28/1/80