دگرگونی احکام در پرتو مصلحت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در مورد نسبت احکام دینى با عنصر «مصلحت» دیدگاههاى گوناگونى وجود دارد که براى یافتن رأى درست باید مطالعهاى دروندینى را آغاز کرد. تحقیق در آیات قرآن و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و ائمه اطهارعلیهم السلام نشان مىدهد که عنصر مصلحت هم در تبلیغ و هم در تشریع احکام نقش داشته است. احکام عبادى، بیشتر رازآلود است؛ ولى امور غیرعبادى تابع مصلحتهاى عقلى و عرفى است. این نظریه یک احتمال است و باید مورد تحقیق بیشتر قرار گیرد.متن
نسبت احکام دین با «مصلحت» تبیینهاى مختلفى را برمىتابد؛ تبیینهایى که تقریباً مىتوان آنها را در قالب سه دیدگاه دستهبندى نمود:
1. در هر حکم و قانون دینى، مصالح و مفاسدى فراتر از حد ادراک آدمى موجود است که عقل وى از تشخیص آن عاجز است.
2. مصلحتى فراتر از زندگى این جهانى ما موجود نیست و هر حکم دینى که با مصلحتاندیشى و فهم عصرى ما سازگار نیفتد، باید آن را موقت دانست و بر شرایط خاص زمان صدور حکم حمل کرد.
3. بعضى از احکام، رازآلود و دستنیافتنى و برخى اینجهانى و دستیافتنى است. نظریه سوم حداقل سه روایت مختلف دارد:
الف) دین در تعبدیات رازآلود است و در سایر ابعاد، مصالح مخفى و رازآلود ندارد.
ب) همه احکام هم داراى راز و هم داراى مصلحت ظاهرى است؛ هرچند در برخى جاها مصلحتهاى ظاهرى بیشتر است و در برخى جاها رازآلود بودن غلبه دارد. طبق این نظر باید همیشه به همه احکام شارع در تمام زمینهها پاىبند بود؛ زیرا اگرچه یک حکم در این زمان خاص مصلحت ندارد و حتى برخلاف مصلحت است، ولى رازآلود بودن حکم هنوز برجاى خود باقى است.
ج) رازآلود بودن دین مربوط به اساس و ذات دین است و مصلحتسنجىها و تحلیلهاى این جهانى و ظاهرى مربوط به پوسته و عوارض دین است. در واقع این گروه رازآلودگى و مصلحت ظاهرى در تمامى اجزاى دین را قبول دارند؛ ولى رازآلودگى را به اصل دین و مصلحتهاى ظاهرى و قابل فهم را مربوط به پوسته و عوارض دین مىدانند. بنابراین پیوسته باید درصد یافتن ذات دین جداى از رنگهاى محیطى گوناگون بود.
براى یافتن رأى درست از بین اقوال یادشده، باید مطالعهاى دروندینى را آغاز کرد تا روشن شود آیا شارع اسلام براى احکام و معارف خود علت و دلیلى ذکر مىکند یا خیر. هرچند تقدس اقتضا مىکند که بگوییم تمامى آموزهها و احکام دین رازآلود است و ما از آنها آگاه نیستیم و به مجرد اینکه دستورى صادر شد و به گوش ما رسید، باید به آن جامه عمل بپوشیم، ولى از زندگى خود معصومان معلوم مىشود که در همه امور چنین نیست. مثلاً پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «غَیّروا الشیب و لا تشبّهوا بالیهود»(1)؛ یعنى: «علامتهاى پیرى را تغییر دهید و خود را به یهودیان همانند نسازید.» اما حضرت علىعلیه السلام در اواخر عمر خویش چنین نمىکردند و وقتى اصحاب پرسیدند، ایشان فرمود: «پیامبر اکرمعلیه السلام در هنگامى چنین دستورى را فرمودند که مسلمانان اندک بودند. ولى اکنون دایره اسلام وسعت یافته و دین پابرجا شده است و هر کسى اختیار خود را دارد». این عبارت نشان مىدهد که همه دستورهاى پیامبر رازآلود نیست؛ بلکه گاه فرمانى از فرمانهاى خدا یا رسول یا امام معصوم نادیده گرفته مىشود؛ چون مصلحت آن حکم تمام شده و یا حکم دیگرى مصلحت پیدا کرده است. بنابراین دیدگاه اول نادرست است.
دیدگاه دوم نیز قابل قبول نیست؛ زیرا مسلماً دین شأنى رازآلود، خصوصاً در بعد عبادت دارد. حال سؤال اصلى این است که با چه معیار و ملاکى مىتوانیم بفهمیم که این دستور خاص از سنخ رازآلودهاست یا از سنخ غیر رازآلود؟ سؤال دوم این است که اصل و قاعده اولى در این باب چیست؟ یعنى اگر در موردى شک کردیم و با ارائه معیارهایى که ارائه مىشود، معلوم نشد که از کدام سنخ است، قاعده اولى چه حکم مىکند؟ در پاسخ به سؤال اخیر ممکن است گفته شود که اصل بر رازآلود بودن دین است و هر جا دین دستورى را بیان کرده و علت و فلسفهاش را ذکر نکرده است، به دلیل رازآلود بودن حکم است. ولى در اینجا چند اشکال مطرح است: اولاً در مورد سخنى که از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نقل شد، هیچ دلیلى ذکر نشده بود و ظاهراً رازآلود بود؛ حال آنکه از سخنان حضرت علىعلیه السلام معلوم شد که تابع مصلحتهاى ظاهرى بوده است. دوّم اینکه ذکر فلسفه و دلیل نیز نمىتواند اثبات کند که آن حکم رازآلود نیست؛ زیرا ممکن است که آن حکم، علتهاى مادى و معنوى، هر دو را داشته باشد. سوّم اینکه اساساً تفاوت فلسفه و علت در چیست و معیار جداسازى آن در دین کدام است؟
به نظر مىرسد هر جا مصلحتى از مصالح رعایت شده و به سبب آن، حکم تغییر یافته یا تخصیص خورده و...، آن حکم رازآلود نبوده است. به عبارت دیگر، رازآلود بودنِ یک حکم، با تغییر یافتن آن به خاطر مصلحت ناسازگار است. اکنون با ارائه نمونههایى از موارد رعایت مصلحت در حوزه رسالت در دو قسمت (تبلیغ دین و جعل احکام) و جایگاه مصلحت در حوزه حکومت پیامبر مىپردازیم.
عنصر مصلحت در مقام تبلیغ دین
پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم پس از بعثت فوراً همگان را به توحید الهى دعوت نکرد؛ بلکه تا سه سال به طور غیرعلنى افراد را به دین جدید دعوت کرد تا بالاخره مردان و زنان متعددى به او ایمان آوردند و حصارى امنیتى براى خود ایجاد و سپس دعوت خود را علنى کرد. حال آنکه مىتوانست وظیفه خود را علنى کند و اگر در این راه کشته مىشد، خود را معذور و مأجور مىدانست و مىگفت: من موظف به اداى تکلیف هستم و وظیفهاى در قبال اخذ نتیجه ندارم. بنابراین پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم مصلحت را بر ابلاغ صریح توحید و نبوت ترجیح دادند.
اینکه پیامبر پس از سه سال سراغ خویشان خود براى تبلیغ مىرود، دلالت بر همین نکته دارد. از این دو مثال معلوم مىشود روش تبلیغ و اعلام دین الهى، نکته خاص و رازآلودى ندارد و پیامبر اکرم با فکر و عقل خود روشى را برگزید و حتى آیه قرآن که مىفرماید: «أنذر عشیرتک الأقربین» یک تکلیف تعبدى و رازآلود نیست؛ بلکه چون در نظام قبیلهاى عرب، خویشان یک فرد بیشتر از همه حامى و طرفدار یک فرد از قبیله خود هستند و..، خداوند فرموده که از انذار آنان شروع کن. خلاصه اینکه اگرچه توحید امرى رازآلود است، ولى تبلیغ توحید رازآلود نیست و باید با فکر و مصلحتاندیشى، بهترین روش تبلیغ آن را پیدا کرد.
یکى دیگر از موارد مصلحت، تقیّه عمار یاسر است. اجازه پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم به عمار براى اداى کلمات کفرآمیز، چیزى جز رعایت مصلحت نیست و اساساً جواز یا وجوب تقیه، چیزى جز رعایت مصلحت نیست. همچنین باید از تقیههاى ابوطالب یاد کرد که مصلحت اقتضا مىکرد که ایمانش را مخفى کند تا بهتر بتواند از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم دفاع کند. اصل ایمانِ درونى امرى رازآلود است؛ ولى گفتن آن الفاظ بر زبان، رازى خاص ندارد، بلکه نشان دهنده ایمان درونى است و چون قسمت رازآلود و مهم دین در نزد ابوطالب موجود بود، گفتن و نگفتن ظاهرى کلمه توحید و نبوت اثر چندانى نداشت.
از بحثهاى گذشته مىتوان نتیجه گرفت که دین اسلام داراى یک دسته اصول و قوانین ثابت است که باید رعایت شود؛ ولى گاهى شرایط زمانى - مکانى، اجازه تبلیغ این اصول و قوانین، یا حتى بر زبان جارى کردن آنها را نمىدهد. در آن شرایط، مصلحت ایجاب مىکند که موقتاً از ذکر یا تبلیغ آن اصول خوددارى شود و سعى گردد که آن شرایط از بین برود و شرایطى ایجاد شود که توان تبلیغ و ذکر آن اصول و قواعد فراهم باشد.
در این خصوص مثالهاى فراوان دیگرى نیز مىتوان ارائه کرد. داستان سفر پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم به طائف براى جلب همکارى سران طائف و عدم پذیرش آنان نمونه خوبى براى رعایت مصلحت در تبلیغ است. وقتى پیامبر اکرم مىخواست به مکه باز گردد، از خوف آزار مشرکان، براى مطعم بن عدى که از بتپرستان بود پیغام فرستاد و در امان و پناهندگى او به مکه آمد و... . بنابراین کارهاى او، حرکتها، پناهنده شدن به مشرکان و غیره، امورى عادى، معمولى و غیر رازآلود است و هر زمان دیگرى نیز این امور وابسته به فکر عقلا و عرف است و آیه شریفه «لن یجعل اللَّه للکافرین على المؤمنین سبیلاً» اصلاً ربطى به امور سیاسى ندارد و مربوط به قیامت است و اینکه آنان علیه مؤمنان هیچگاه دلیلى عقلپسند و محکمهپسند ندارند. آیه هیچگاه محدود کننده روابط دولتهاى اسلامى و ملتهاى مسلمان با دولتهاى کافر نیست. قرارداد با کفار، مراوده با آنان و.. امورى سیاسىاند که رئیس مسلمانان بنا بر اقتضاى سیاسى - جغرافیایى درباره آن تصمیم مىگیرد و در این رابطه اسلام حکم قطعىاى ارائه نکرده است.
مثال دیگر: با آنکه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم تصریح مىفرمود که در جنگ، درختان و منابع طبیعى آسیب نبیند، اما در جنگ با بنىالنضیر دستور دادند که درختان خرماى آنان را قطع کنند و در آتش بیفکنند؛ چون آنان به امید ثروت و زمینهاى خود سخت مقاومت مىکردند و احتمال کشته شدن مسلمانان زیاد بود. بنابراین مىتوان گفت اتخاذ موضع در امور حکومتدارى، بسته به مصالح و مفاسدى است که در این حیطه وجود دارد و عقلا از آن حیث که عاقلند آن را درک مىکنند. البته این مصلحت، مصلحتى دروندینى است و با توجه به اصول و موازین دینى تقرر مىیابد و به آن معنا نیست که خداوند را در این حوزه سخنى نیست.
نقش مصلحت در جعل احکام
عنصر مصلحت نه تنها در مقام تبلیغ دین، بلکه در مقام تشریع نیز نقش بارزى را ایفا مىکرده است. اکنون نقش مصلحت و رازآلود بودن را در برنامههاى عملى اسلامى مورد بررسى قرار مىدهیم.
نمازهاى چهار رکعتى در سفر به دلیل مشقت و سختى به دو رکعت و در جنگ به دو رکعت و کمتر تخفیف یافته است. در مورد مقدمات نماز، مثل تیمم، طهارت بدن و ساتر نیز در شرایط خاص براى رعایت مصالح، تخفیف داده شده است. در عین حال، در همه صورتها سعى شده حقیقت نماز به همان صورت اولیه خود باقى بماند؛ یعنى نمازى باشد مشتمل بر ارکان و واجبات خاص. برخلاف کفارات که مثلاً از روزه به طعام و از طعام به لباس تبدیل مىشود. بنابراین روشن مىشود در اینجا حتى شکل و شمایل خاص نیز رازآلود است. حتى از آیات قرآن و روایات بهخوبى فهمیده مىشود که نماز جماعت نیز حقیقتى رازآلود است و بسیار متفاوت است با اینکه گروهى با هم و هماهنگ با هم نماز فرادى بخوانند. در طهارت (وضو) نیز قالب و شکل براى شارع مهم است و در هیچ صورتى خلاف قالب نماز یا قالب طهارت دستور نمىدهد. بنابراین اصل حکم نماز و طهارت ثابت و رازآلود است و به همین جهت غیرقابل گذشت است؛ ولى نسبت به انواع و اقسام و افراد، انعطافهایى دارد و در نتیجه مىتوان گفت که عمل کردن به وظیفه در حال اضطرار کافى است. اساساً نسخ حکمى و آمدن دیگرى به جاى آن براى این نکته است که مصلحت آن حکم پایان یافته است و بنابراین نیازى به استمرار آن نیست و حکم دیگرى مصلحت دارد که انشا و ابلاغ مىشود.
حال سؤال این است که علاوه بر مصلحتهایى که در احکام غیرعبادى مطرح است و آنها را مىفهمیم و از دیدگاه ما ملاک وضع و جعل است، ملاکها و رازهاى مخفى نیز وجود دارد یا خیر؟ مثلاً اگر پیامبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم از بیع غررى نهى فرموده و باز دیدیم که از بیع تخمینى و کلى بدون کیل و وزن یا بیع بدون مشاهده و رؤیت کالا نهى کرده است و از قرائن یا تصریحهاى شارع یا فهم عرفى خود فهمیدیم که علت نهى از این بیعها غرر بوده است، آیا مىتوان نتیجه گرفت که این مصادیق مربوط به زمانى بوده که از ناحیه آنها غررى حاصل مىشد و الآن با تولیدات کارخانهاى و بستهبندى شده و شمارش کامپیوترى و تعهد بیمه در مورد اجناس و... دیگر این معاملات بدون اشکال است؟ و از سوى دیگر، اگر معامله با عدد صحیح و وزن مشخص معامله شد، ولى فروشنده مىدانست که مثلاً این جنس تا چند ساعت دیگر با اعلام ورود کالاى خارجى مشابه، از ارزش ساقط مىشود، آیا در اینجا مىتوان گفت که این معامله اشکال دارد؟ با مراجعه به آیات و روایات معلوم مىشود که در معاملات قصد خاصى وجود ندارد و مىتوان ملاکها و معیارها را به دست آورد و در مورد معاملههایى که در زمان شارع نبوده است، آن ملاکها را سارى و جارى دانست.
مثال دیگر: با آنکه دروغ از گناهان کبیره است، ولى گاه که مصلحت مهمى در دروغ نهفته باشد و دروغ باعث حفظ جان و مال مسلمانى شود، جایز و گاهى راجح و بلکه واجب است و در طور زندگانى سیاسى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم به مواردى از این نوع برخورد مىکنیم. از جمله، مورد نعیم بن مسعود را مىتوان نام برد که به طور پنهانى مسلمان بود و به دستور پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم با دروغ گفتن به یهودیان و مشرکان در جنگ احزاب از شکست مسلمانان جلوگیرى کرد.
تفاوت امور عبادى با امور سیاسى از نگاهى دیگر
پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور مربوط به سیاست و جنگ، دروغ گفتن را تجویز مىکند و «الحرب خدعة» را مىفرماید؛ ولى در امور عبادى و حوزه رسالتش هیچ دروغى را اجازه نمىدهد و دین را آن طور که هست مىنمایاند. مشرکان به پیامبر پیشنهاد کردند که یک سال پیامبر معبودهاى آنان را عبادت کند و یک سال آنان معبود پیامبر را عبادت کنند؛ ولى ایشان نپذیرفت؛ هرچند پیامبر مىتوانست با قبول این پیشنهاد و در کمال آرامش و بودن مزاحمت آنان، دین خود را گسترش دهد و شرک را از قلبها بزداید، به طورى که دیگر نوبت به سال دوم و عبادت بتها نرسد. همچنین ایشان پیشنهاد ریاست بر قریش را از طریق ابوطالب نپذیرفت؛ در حالى که مىتوانست با حاکم شدن بر اوضاع، کمکم دین خود را گسترش دهد؛ زیرا مسأله توحید و شرک، عبادت خدا و عبادت بت، از امور رازآلود است که داراى مصالح و مفاسد مخفى است و به همین جهت یک روز هم نمىتوان بر شرک و بتپرستى ماند و بر آن صحه گذاشت؛ ولى مسأله جنگ و صلح یک مسأله سیاسى ظاهرى است که عقلا از آن جهت که عقلا هستند مىتوانند به مصالح و مفاسد آن پى ببرند و کارى به اعتقاد و باطن ندارد و لوح محفوظى براى آن متصور نیست. اصل کلى در این امور، اصل عدالت است. اسلام نیاز به عدالت را از اهداف رسالت انبیا دانسته است؛ ولى نکته جالب اینجاست که در هیچجا مضمون عدالت را مشخص نکرده است و آن را به عقل و هدف واگذار کرده است تا خود عدالت را بیابند و به آن عمل کنند.
خلاصه بحث و طرحى براى تحقیق
مصلحت در قسمتهاى غیر عبادى دین، نظیر حکومت، تبلیغ، معاملات و احکام نقش بسیار مهمى دارد و امرى است که عرف و عقلا آن را تشخیص مىدهند و با توجه به شرایط زمانى و مکانى تغییر مىکند. اما باید توجه داشت که مضمون مصلحت بهتمامى بروندینى نیست؛ بلکه از آن حیث که باید بیانگر اهداف دین در حوزه روابط اجتماعى باشد، دروندینى هم هست؛ بنابراین براى تشخیص دایره ثابتهاى دین از متغیرهاى آن و روح دین از قالبهاى موسمى آن، لازم است تمامى دستورات فردى، اجتماعى، الهى را از کتاب و سنت استخراج کنند و با توجه به تخصیصها، تقییدها، تغییر روشها، تغییر تاکتیکها و استراتژىها، ثابتهاى غیر قابل تغییر، ثابتهاى قابل تغییرات جزئى و متغیرات را کاملاً بیابند تا محدوده احکام ثابت و نیمه ثابت روشن شود.
درست است که در این مقاله تقریباً سعى شد امورى تعبدى، ثابت و رازآلود معرفى شود و احکام معاملات، غیرثابت و وابسته به شرایط و مصالح روز؛ ولى این یک احتمال است و باید مورد بررسى قرار گیرد که آیا در امور غیرعبادى مىتوان گفت که هیچ لوح محفوظى ندارد؟ به علاوه، عباداتى نظیر نماز جمعه، عیدین، خمس و زکات که جنبه سیاسى دارند باید بحث شود و احکامى نظیر حدود، دیات و ارث نیز باید مورد دقت عمیق قرار گیرد که آیا مصلحت و شرایط محیطى در وضع آنها نقش داشته یا خیر؛ و اگر آرى، محدوده آن چه بوده است؟
بنابراین یکى از راههاى تشخیص احکام ثابت و متغیر این است که احکام را در زمان رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم بنگریم و سپس در عصرهاى متأخر تا عصر غیبت کبرى نیز بنگریم؛ هرکدام که تغییر یافته است، جمعآورى کنیم و با این احتمال که این حکم از احکام غیرقابل تغییر نیست و وابسته به شرایط زمانى و مکانى است، به دنبال قرائن دیگر بگردیم در ضمن کار، علتهاى منصوص را نیز بررسى کنیم؛ اگر یافتیم که حکمى داراى علت انحصارى است و امروز آن علت وجود ندارد یا تغییر یافته است، روشن مىشود که آن حکم نیز قابل تغییر است و اگر علتهاى غیبى براى آن ذکر کردهاند، معلوم مىشود که آن حکم از امورى است که لوح محفوظ دارد و ما به آن دسترسى نداریم.
اشاره
نویسنده محترم پیشتر در مقالاتى با عنوان «ضرورت فقه و مکانیزمهاى تحول آن» به مباحثى از این دست پرداخته بود که ظاهراً این مقالات در تکمیل و توضیح مقالات یادشده است؛(2) هرچند مطالب این مقالات با یکدیگر چنان همخوان و یکنواخت نیست. در همانجا به بررسى مطالب و نظریات ایشان پرداختیم و اینک به نکاتى چند در خصوص مقاله ایشان اشاره مىکنیم:
1. در مورد مسأله ارتباط میان احکام دینى و مصلحت، از دیرباز دو پرسش اساسى مطرح بوده است: نخست آنکه اساساً آیا احکام الهى تابع مصالح و مفاسد بوده است یا صرفاً تابع اراده و تکلیف الهى است و هیچ ضرورتى ندارد که مصلحتى در آن منظور شده باشد. پرسش دوم آن است که بر فرض که مصلحتى در جعل احکام وجود داشته است، آیا این مصلحت را با عقل و عرف بشرى مىتوان فهمید یا اینگونه مصالح غالباً از دیده عقل بشر پوشیده است و تنها از راه تعبد و تسلیم به فرمان الهى است که مىتوان از چنین مصالحى بهرهمند شد؟ از مجموعه مقالات حاضر دقیقاً معلوم نیست که مؤلف محترم درصدد پاسخگویى به کدام یک از این دو پرسش است. هرچند در آغاز مقاله سؤال دوم مطرح شده است ولى پارهاى از سخنان و دلایل ایشان ناظر به پرسش نخستین است. براى مثال، این سخن که «هرجا مصلحتى از مصالح رعایت شده و به سبب آن، حکم تغییر یافته یا تخصیص خورده است، آن حکم رازآلود نبوده است» تنها اثبات مىکند که احکام تابع مصالح است، نه آنکه لزوماً مصالح ظاهرى و عرفى در حکم منظور بوده است. مثلاً گفته شده است که اگر شخصى بین نماز خواندن و جلوگیرى از قتل یک مؤمن مخیّر باشد، وظیفهاش این است که نماز را ترک کند و به حفظ جان دیگرى بپردازد یا اگر روزهگرفتن موجب ضرر جانى شود، روزه از او ساقط مىشود؛ آیا از اینجا مىتوان نتیجه گرفت که نماز و روزه تابع مصلحتهاى ظاهرى و عرفى است؟ یا اینکه نویسنده محترم به تخفیف در نمازهاى چهار رکعتى در سفر و جنگ و نیز تخفیف در مقدمات نماز مثل تیمم و طهارت بدن تمسک جستهاند، به هیچ روى ثابت نمىکند که جعل نماز تابع مصلحتهاى ظاهرى است. همچنین معلوم نیست که چگونه مىتوان از تغییر در حکم «کفاره روزه» نتیجه گرفت که این حکم رازآلود است و تابع مصلحتهاى ظاهرى نیست. مهمتر آنکه ایشان در اثبات مدعاى خویش به مسأله نسخ استناد جسته و نوشته است: «اساساً نسخ حکمى و آمدن دیگرى به جاى آن براى این نکته است که مصلحت آن حکم پایان یافته است و بنابراین نیازى به استمرار آن نیست.» بدیهى است که از نسخ یک حکم و جعل حکم دیگر حداکثر مىتوان فهمید که احکام تابع مصلحتهاى واقعى است، نه اینکه حکم تابع مصالح ظاهرى و عرفى است.
2. نویسنده در این مقالات، مکرراً از واژه «رازآلود» در مقابل مصلحت ظاهرى استفاده کرده است. کاربرد این واژه در مبحث حاضر از چند جهت ابهام برانگیز و نامناسب است: اولاً این واژه در ادبیات دینى غرب و در فرهنگ مسیحیت به کار رفته و منظور، آن بخش از عقاید و آدابى است که سرّ آن نه تنها بر انسان پوشیده است، بلکه اساساً با عقل و خرد آدمى در تعارض قرار دارد. عقایدى چون تثلیث و تجسد و آدابى چون غسل تعمید و آیین عشاى ربانى در مسیحیت از این قبیل است. در حالى که حتى برخى از خاورشناسان و اسلامشناسان نیز تصریح کردهاند که در فرهنگ اسلامى مقولهاى که بتوان آن را بدین مفهوم رازآلود خواند، وجود ندارد؛ ثانیاً، همان ابهام پیشگفته، در اینجا نیز به نوعى وجود دارد و معلوم نیست که منظور از رازآلود بودن احکام این است که مصلحتِ نامعلوم دارد یا این که احکام یادشده اساساً تابع مصلحت نیست یا مصالح این احکام با فهم عقلى و عرفى در تعارض است؟ به نظر مىرسد که مدعاى ایشان ناظر به معناى اول است ولى دلایل ایشان غالباً معناى دوم را نفى مىکند. وانگهى، نویسنده گاه واژه «مصلحت ظاهرى» را به معناى مصلحت مادى به کار مىبرد. حال آنکه لزوماً هر مصلحتى که بر ما ظاهر باشد، مصلحت مادى نیست و از آن سو، هر مصلحتى مادى هم بر ما ظاهر و آشکار نمىباشد.
3. در این خصوص آنچه فقهاى شیعه مطابق با یک قاعده عقلایى از دیرباز بر آن تأکید کردهاند، این است که تنها زمانى مىتوان حکمى را تابع مصلحت خاصى دانست و بر آن اساس به تغییر در حکم دست زد که این نکته شرعاً یا عقلاً ثابت شده باشد. وگرنه، با احتمال وجود مصلحتى که بر ما پوشیده باشد، اگر عقلاً این احتمال قابل اعتنا باشد، نمىتوان از حکم الهى دست برداشت.
ایشان به طور کلى گفتهاند: «با مراجعه به آیات و روایات معلوم مىشود که در معاملات قصد خاصى وجود ندارد و مىتوان ملاکها و معیارها را به دست آورد و در مورد معاملههایى که در زمان شارع نبوده است، آن ملاکها را سارى و جارى دانست.» براى اثبات این مدعا چندان دلیل و شاهد روشنى اقامه نکردهاند. مثلاً اثبات نشده است که ما چگونه مىتوانیم ملاک حرمت ربا را به دست آوریم و آن را به موارد دیگر تسرى دهیم. وقتى که آیه شریفه مىفرماید: «الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا»(3) یا مىفرماید: «یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفّارٍ أَثیمٍ »(4) و وقتى که زشتى ربا در روایات با زناى با محارم در کنار خانه خدا مقایسه شده است، چگونه مىتوان به آسانى ادعا کرد که ما ملاک آن را مىشناسیم و به تغییر یا توسعه آن فتوا مىدهیم. شرایط و احکام مربوط به بیع، صلح، مضاربه، جعاله و... نیز غالباً به همین سیاق است و جز در مواردى خاص نمىتوان ملاک آن احکام را به طور کامل به دست آورد. در مباحثى چون ارث، قصاص، دیات، نکاح و طلاق، مسأله از این هم دشوارتر است و ادعاى دستیابى به ملاک آنها سخت و دشوار است. لازم به یادآورى است که نویسنده محترم در مقاله «ضرورت فقه و مکانیزمهاى تحول آن» درست در مقابل این دیدگاه، دستیابى به ملاک احکام را ناممکن مىدانست و حتى در همین مقاله تصریح کرده است که حتى «ذکر فلسفه و دلیل احکام [ در آیات و روایات] نیز نمىتواند اثبات کند که آن حکم رازآلود نیست، زیرا ممکن است که آن حکم علتهاى مادى و معنوى هر دو را داشته باشد» و افزودهاند که تفاوت فلسفه [ حکمت؟ ]و علت نیز روشن نیست و معیار جداسازى آنها در دین معلوم نمىباشد.
4. نویسنده به حضور عنصر مصلحت در تبلیغ دین اشاره کرده و به تفصیل شواهدى در این باب آوردهاند. نخست باید دید که این بحث درصدد اثبات چه نکتهاى است. اساساً چه کسى با این گونه مطالب مخالف است؟ ظاهر سخن ایشان این است که در تبلیغ و ترویج دین باید با تدبیر و اندیشه عمل کرد و کلیه موازین عقلى و عرفى و شرایط عینى و واقعى را در نظر گرفت. این سخن کاملاً درست است و گمان نداریم که کسى با این مطلب مخالفت ورزد. اما اگر از این سخن مىخواهیم نتیجه بگیریم که اسلام در تبلیغ و ترویج دین و نیز در مناسبات اجتماعى، دستورات شرعى ندارد و همه امور را به عقل و مصلحتسنجىهاى بشرى واگذار کرده است، این نکته با مسلمات قرآن وروایات در تعارض است. شگفت است که ایشان در مورد آیه شریفه «لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» گفته است که این آیه «اصلاً ربطى به امور سیاسى ندارد و مربوط به قیامت است و آیه هیچگاه محدود کننده روابط دولتهاى اسلامى با دولتهاى کافر نیست». تنها یک نگاه کوتاه به آیه معلوم مىدارد که این فقره ناظر به مسأله جنگ با کفار و موضع منافقان است.(5) وانگهى، آیات فراوان دیگرى وجود دارد که این مضمون را تأکید و تبیین مىکند و براى ارتباط با کافر، مرزها و محدودههایى قرار مىدهد.(6) قرآن کریم هرچند ارتباط با کفار را ممنوع نمىداند. اما دوستى نزدیک و ارتباط صمیمى را تنها با مؤمنان روا مىداند. همچنین هرگونه ارتباط و قراردادى که سبیل سلطه و دخالت کفار در شؤون مسلمانان را باز کند، ممنوع و حرام مىشمارد. چنان که از نظر روایات اهل بیتعلیهم السلام، مراجعه به قاضى منصوب از طریق حاکم جور را حتى اگر براى احقاق حق باشد، ناروا و مال به دست آمده را «سُحت» و باطل مىشمارد... و بدین سان دهها مرز و محدوده دیگر را مىتوان برشمرد که مناسبات اجتماعى باید در چارچوب آن شکل گیرد، هرچند در مصلحتسنجىهاى بشرى این گونه ممنوعیتها به ظاهر قابل توجه نباشد. (براى مثال، قانون اساسى جمهورى اسلامى، سرمایهگذارىهاى خارجى با سرمایهگذارى بیش از 50% یا استقراض خارجى را یکى از مصادیق احکام یادشده دانسته است.) به این ترتیب، آیا مىتوان پناه آوردن پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم در طائف به باغى که متعلق به یکى از مشرکین بوده است، را دلیل بر فقدان محدودیت شرعى در مناسبات با کفار دانست؟
5 . به نظر مىرسد که ایشان بحث مصلحت در مقام «تزاحم احکام» را با مصلحت در مقام «جعل احکام» خلط کرده است. این نکته روشن است که در بین احکام در مقام عمل، تزاحم و تنافى پیدا مىشود؛ به این معنا که مکلف (شخصیت حقیقى یا حقوقى) در یک موقعیت تنها مىتواند به یکى از چند حکم شرعى عمل کند و او مجبور است که دست به انتخاب بزند. در اینجا، فقها استنباط کردهاند که در تزاحم اولویت با کدام یک از گزینههاى مختلف است. براى مثال، اگر حفظ جان و مال عامه مسلمین بر دوستى با کفار متوقف باشد، باید به میزان اهمیت هرکدام نگریست و یکى را ترجیح داد. اما در این گونه موارد به هیچوجه نشان نمىدهد که در جعل احکام اجتماعى، تنها مصالح عرفى و عقلى مطرح است و در هر شرایط زمانى ما باید خود به جعل احکام اقدام کنیم، چنان که در احکام فردى نیز مثلاً اگر اقامه صلوة با خطر جانى یا مالى همراه باشد، نماز در آن شرایط ساقط مىشود. این بدین معنا نیست که ما مصلحت نماز را مىشناسیم و مىتوانیم بر این اساس نسبت به احکام عبادات در شرایط مختلف حکم جعل کنیم.
6. پیشتر در ذیل مقالات ایشان در بازتاب اندیشه 10 و 11 به کاستىهایى اشاره کردیم که در این مقاله باز هم تکرار شده است. در آنجا گفتیم که نظریه ایشان در باب مصلحت، منطق و روششناسى روشنى ارائه نمىکند و بیشتر به نکاتى متنوع مىماند که البته بعضاً نیز درست و قابل دقت و رسیدگى است. با چاپ مقالات حاضر به نظر مىرسد که اندیشه ایشان هنوز هم به فرجام روشنى نینجامیده است. پیشنهاد ایشان در پایان مقاله با مدعیات صریح وى در متن مقاله چندان همخوان نیست و جا دارد که این موضوع از سوى دیگر محققان و فقهپژوهان در یک چارچوب منطقى و تعریف شده دنبال گردد.
پی نوشت:
1) نهج البلاغه، کلمات قصار، 17
2) رک. : بازتاب اندیشه، ش 10 و 11، دى و بهمن 79
3) بقره: 275
4) بقره: 276
5) الَّذینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قالُوا أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَ إِنْ کانَ لِلْکافِرینَ نَصیبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنینَ فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً (نساء: 141)
6) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنّا لَکُمُ اْلآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (آلعمران: 118)؛ نیز الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا (نساء: 139)؛ نیز یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ تُریدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا مُبینًا (نساء: 144)؛ نیز یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ (مائده: 57).
عصر ما، ش 204 - 207
1. در هر حکم و قانون دینى، مصالح و مفاسدى فراتر از حد ادراک آدمى موجود است که عقل وى از تشخیص آن عاجز است.
2. مصلحتى فراتر از زندگى این جهانى ما موجود نیست و هر حکم دینى که با مصلحتاندیشى و فهم عصرى ما سازگار نیفتد، باید آن را موقت دانست و بر شرایط خاص زمان صدور حکم حمل کرد.
3. بعضى از احکام، رازآلود و دستنیافتنى و برخى اینجهانى و دستیافتنى است. نظریه سوم حداقل سه روایت مختلف دارد:
الف) دین در تعبدیات رازآلود است و در سایر ابعاد، مصالح مخفى و رازآلود ندارد.
ب) همه احکام هم داراى راز و هم داراى مصلحت ظاهرى است؛ هرچند در برخى جاها مصلحتهاى ظاهرى بیشتر است و در برخى جاها رازآلود بودن غلبه دارد. طبق این نظر باید همیشه به همه احکام شارع در تمام زمینهها پاىبند بود؛ زیرا اگرچه یک حکم در این زمان خاص مصلحت ندارد و حتى برخلاف مصلحت است، ولى رازآلود بودن حکم هنوز برجاى خود باقى است.
ج) رازآلود بودن دین مربوط به اساس و ذات دین است و مصلحتسنجىها و تحلیلهاى این جهانى و ظاهرى مربوط به پوسته و عوارض دین است. در واقع این گروه رازآلودگى و مصلحت ظاهرى در تمامى اجزاى دین را قبول دارند؛ ولى رازآلودگى را به اصل دین و مصلحتهاى ظاهرى و قابل فهم را مربوط به پوسته و عوارض دین مىدانند. بنابراین پیوسته باید درصد یافتن ذات دین جداى از رنگهاى محیطى گوناگون بود.
براى یافتن رأى درست از بین اقوال یادشده، باید مطالعهاى دروندینى را آغاز کرد تا روشن شود آیا شارع اسلام براى احکام و معارف خود علت و دلیلى ذکر مىکند یا خیر. هرچند تقدس اقتضا مىکند که بگوییم تمامى آموزهها و احکام دین رازآلود است و ما از آنها آگاه نیستیم و به مجرد اینکه دستورى صادر شد و به گوش ما رسید، باید به آن جامه عمل بپوشیم، ولى از زندگى خود معصومان معلوم مىشود که در همه امور چنین نیست. مثلاً پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «غَیّروا الشیب و لا تشبّهوا بالیهود»(1)؛ یعنى: «علامتهاى پیرى را تغییر دهید و خود را به یهودیان همانند نسازید.» اما حضرت علىعلیه السلام در اواخر عمر خویش چنین نمىکردند و وقتى اصحاب پرسیدند، ایشان فرمود: «پیامبر اکرمعلیه السلام در هنگامى چنین دستورى را فرمودند که مسلمانان اندک بودند. ولى اکنون دایره اسلام وسعت یافته و دین پابرجا شده است و هر کسى اختیار خود را دارد». این عبارت نشان مىدهد که همه دستورهاى پیامبر رازآلود نیست؛ بلکه گاه فرمانى از فرمانهاى خدا یا رسول یا امام معصوم نادیده گرفته مىشود؛ چون مصلحت آن حکم تمام شده و یا حکم دیگرى مصلحت پیدا کرده است. بنابراین دیدگاه اول نادرست است.
دیدگاه دوم نیز قابل قبول نیست؛ زیرا مسلماً دین شأنى رازآلود، خصوصاً در بعد عبادت دارد. حال سؤال اصلى این است که با چه معیار و ملاکى مىتوانیم بفهمیم که این دستور خاص از سنخ رازآلودهاست یا از سنخ غیر رازآلود؟ سؤال دوم این است که اصل و قاعده اولى در این باب چیست؟ یعنى اگر در موردى شک کردیم و با ارائه معیارهایى که ارائه مىشود، معلوم نشد که از کدام سنخ است، قاعده اولى چه حکم مىکند؟ در پاسخ به سؤال اخیر ممکن است گفته شود که اصل بر رازآلود بودن دین است و هر جا دین دستورى را بیان کرده و علت و فلسفهاش را ذکر نکرده است، به دلیل رازآلود بودن حکم است. ولى در اینجا چند اشکال مطرح است: اولاً در مورد سخنى که از پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم نقل شد، هیچ دلیلى ذکر نشده بود و ظاهراً رازآلود بود؛ حال آنکه از سخنان حضرت علىعلیه السلام معلوم شد که تابع مصلحتهاى ظاهرى بوده است. دوّم اینکه ذکر فلسفه و دلیل نیز نمىتواند اثبات کند که آن حکم رازآلود نیست؛ زیرا ممکن است که آن حکم، علتهاى مادى و معنوى، هر دو را داشته باشد. سوّم اینکه اساساً تفاوت فلسفه و علت در چیست و معیار جداسازى آن در دین کدام است؟
به نظر مىرسد هر جا مصلحتى از مصالح رعایت شده و به سبب آن، حکم تغییر یافته یا تخصیص خورده و...، آن حکم رازآلود نبوده است. به عبارت دیگر، رازآلود بودنِ یک حکم، با تغییر یافتن آن به خاطر مصلحت ناسازگار است. اکنون با ارائه نمونههایى از موارد رعایت مصلحت در حوزه رسالت در دو قسمت (تبلیغ دین و جعل احکام) و جایگاه مصلحت در حوزه حکومت پیامبر مىپردازیم.
عنصر مصلحت در مقام تبلیغ دین
پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم پس از بعثت فوراً همگان را به توحید الهى دعوت نکرد؛ بلکه تا سه سال به طور غیرعلنى افراد را به دین جدید دعوت کرد تا بالاخره مردان و زنان متعددى به او ایمان آوردند و حصارى امنیتى براى خود ایجاد و سپس دعوت خود را علنى کرد. حال آنکه مىتوانست وظیفه خود را علنى کند و اگر در این راه کشته مىشد، خود را معذور و مأجور مىدانست و مىگفت: من موظف به اداى تکلیف هستم و وظیفهاى در قبال اخذ نتیجه ندارم. بنابراین پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم مصلحت را بر ابلاغ صریح توحید و نبوت ترجیح دادند.
اینکه پیامبر پس از سه سال سراغ خویشان خود براى تبلیغ مىرود، دلالت بر همین نکته دارد. از این دو مثال معلوم مىشود روش تبلیغ و اعلام دین الهى، نکته خاص و رازآلودى ندارد و پیامبر اکرم با فکر و عقل خود روشى را برگزید و حتى آیه قرآن که مىفرماید: «أنذر عشیرتک الأقربین» یک تکلیف تعبدى و رازآلود نیست؛ بلکه چون در نظام قبیلهاى عرب، خویشان یک فرد بیشتر از همه حامى و طرفدار یک فرد از قبیله خود هستند و..، خداوند فرموده که از انذار آنان شروع کن. خلاصه اینکه اگرچه توحید امرى رازآلود است، ولى تبلیغ توحید رازآلود نیست و باید با فکر و مصلحتاندیشى، بهترین روش تبلیغ آن را پیدا کرد.
یکى دیگر از موارد مصلحت، تقیّه عمار یاسر است. اجازه پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم به عمار براى اداى کلمات کفرآمیز، چیزى جز رعایت مصلحت نیست و اساساً جواز یا وجوب تقیه، چیزى جز رعایت مصلحت نیست. همچنین باید از تقیههاى ابوطالب یاد کرد که مصلحت اقتضا مىکرد که ایمانش را مخفى کند تا بهتر بتواند از پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم دفاع کند. اصل ایمانِ درونى امرى رازآلود است؛ ولى گفتن آن الفاظ بر زبان، رازى خاص ندارد، بلکه نشان دهنده ایمان درونى است و چون قسمت رازآلود و مهم دین در نزد ابوطالب موجود بود، گفتن و نگفتن ظاهرى کلمه توحید و نبوت اثر چندانى نداشت.
از بحثهاى گذشته مىتوان نتیجه گرفت که دین اسلام داراى یک دسته اصول و قوانین ثابت است که باید رعایت شود؛ ولى گاهى شرایط زمانى - مکانى، اجازه تبلیغ این اصول و قوانین، یا حتى بر زبان جارى کردن آنها را نمىدهد. در آن شرایط، مصلحت ایجاب مىکند که موقتاً از ذکر یا تبلیغ آن اصول خوددارى شود و سعى گردد که آن شرایط از بین برود و شرایطى ایجاد شود که توان تبلیغ و ذکر آن اصول و قواعد فراهم باشد.
در این خصوص مثالهاى فراوان دیگرى نیز مىتوان ارائه کرد. داستان سفر پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم به طائف براى جلب همکارى سران طائف و عدم پذیرش آنان نمونه خوبى براى رعایت مصلحت در تبلیغ است. وقتى پیامبر اکرم مىخواست به مکه باز گردد، از خوف آزار مشرکان، براى مطعم بن عدى که از بتپرستان بود پیغام فرستاد و در امان و پناهندگى او به مکه آمد و... . بنابراین کارهاى او، حرکتها، پناهنده شدن به مشرکان و غیره، امورى عادى، معمولى و غیر رازآلود است و هر زمان دیگرى نیز این امور وابسته به فکر عقلا و عرف است و آیه شریفه «لن یجعل اللَّه للکافرین على المؤمنین سبیلاً» اصلاً ربطى به امور سیاسى ندارد و مربوط به قیامت است و اینکه آنان علیه مؤمنان هیچگاه دلیلى عقلپسند و محکمهپسند ندارند. آیه هیچگاه محدود کننده روابط دولتهاى اسلامى و ملتهاى مسلمان با دولتهاى کافر نیست. قرارداد با کفار، مراوده با آنان و.. امورى سیاسىاند که رئیس مسلمانان بنا بر اقتضاى سیاسى - جغرافیایى درباره آن تصمیم مىگیرد و در این رابطه اسلام حکم قطعىاى ارائه نکرده است.
مثال دیگر: با آنکه پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم تصریح مىفرمود که در جنگ، درختان و منابع طبیعى آسیب نبیند، اما در جنگ با بنىالنضیر دستور دادند که درختان خرماى آنان را قطع کنند و در آتش بیفکنند؛ چون آنان به امید ثروت و زمینهاى خود سخت مقاومت مىکردند و احتمال کشته شدن مسلمانان زیاد بود. بنابراین مىتوان گفت اتخاذ موضع در امور حکومتدارى، بسته به مصالح و مفاسدى است که در این حیطه وجود دارد و عقلا از آن حیث که عاقلند آن را درک مىکنند. البته این مصلحت، مصلحتى دروندینى است و با توجه به اصول و موازین دینى تقرر مىیابد و به آن معنا نیست که خداوند را در این حوزه سخنى نیست.
نقش مصلحت در جعل احکام
عنصر مصلحت نه تنها در مقام تبلیغ دین، بلکه در مقام تشریع نیز نقش بارزى را ایفا مىکرده است. اکنون نقش مصلحت و رازآلود بودن را در برنامههاى عملى اسلامى مورد بررسى قرار مىدهیم.
نمازهاى چهار رکعتى در سفر به دلیل مشقت و سختى به دو رکعت و در جنگ به دو رکعت و کمتر تخفیف یافته است. در مورد مقدمات نماز، مثل تیمم، طهارت بدن و ساتر نیز در شرایط خاص براى رعایت مصالح، تخفیف داده شده است. در عین حال، در همه صورتها سعى شده حقیقت نماز به همان صورت اولیه خود باقى بماند؛ یعنى نمازى باشد مشتمل بر ارکان و واجبات خاص. برخلاف کفارات که مثلاً از روزه به طعام و از طعام به لباس تبدیل مىشود. بنابراین روشن مىشود در اینجا حتى شکل و شمایل خاص نیز رازآلود است. حتى از آیات قرآن و روایات بهخوبى فهمیده مىشود که نماز جماعت نیز حقیقتى رازآلود است و بسیار متفاوت است با اینکه گروهى با هم و هماهنگ با هم نماز فرادى بخوانند. در طهارت (وضو) نیز قالب و شکل براى شارع مهم است و در هیچ صورتى خلاف قالب نماز یا قالب طهارت دستور نمىدهد. بنابراین اصل حکم نماز و طهارت ثابت و رازآلود است و به همین جهت غیرقابل گذشت است؛ ولى نسبت به انواع و اقسام و افراد، انعطافهایى دارد و در نتیجه مىتوان گفت که عمل کردن به وظیفه در حال اضطرار کافى است. اساساً نسخ حکمى و آمدن دیگرى به جاى آن براى این نکته است که مصلحت آن حکم پایان یافته است و بنابراین نیازى به استمرار آن نیست و حکم دیگرى مصلحت دارد که انشا و ابلاغ مىشود.
حال سؤال این است که علاوه بر مصلحتهایى که در احکام غیرعبادى مطرح است و آنها را مىفهمیم و از دیدگاه ما ملاک وضع و جعل است، ملاکها و رازهاى مخفى نیز وجود دارد یا خیر؟ مثلاً اگر پیامبراکرمصلى الله علیه وآله وسلم از بیع غررى نهى فرموده و باز دیدیم که از بیع تخمینى و کلى بدون کیل و وزن یا بیع بدون مشاهده و رؤیت کالا نهى کرده است و از قرائن یا تصریحهاى شارع یا فهم عرفى خود فهمیدیم که علت نهى از این بیعها غرر بوده است، آیا مىتوان نتیجه گرفت که این مصادیق مربوط به زمانى بوده که از ناحیه آنها غررى حاصل مىشد و الآن با تولیدات کارخانهاى و بستهبندى شده و شمارش کامپیوترى و تعهد بیمه در مورد اجناس و... دیگر این معاملات بدون اشکال است؟ و از سوى دیگر، اگر معامله با عدد صحیح و وزن مشخص معامله شد، ولى فروشنده مىدانست که مثلاً این جنس تا چند ساعت دیگر با اعلام ورود کالاى خارجى مشابه، از ارزش ساقط مىشود، آیا در اینجا مىتوان گفت که این معامله اشکال دارد؟ با مراجعه به آیات و روایات معلوم مىشود که در معاملات قصد خاصى وجود ندارد و مىتوان ملاکها و معیارها را به دست آورد و در مورد معاملههایى که در زمان شارع نبوده است، آن ملاکها را سارى و جارى دانست.
مثال دیگر: با آنکه دروغ از گناهان کبیره است، ولى گاه که مصلحت مهمى در دروغ نهفته باشد و دروغ باعث حفظ جان و مال مسلمانى شود، جایز و گاهى راجح و بلکه واجب است و در طور زندگانى سیاسى پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم به مواردى از این نوع برخورد مىکنیم. از جمله، مورد نعیم بن مسعود را مىتوان نام برد که به طور پنهانى مسلمان بود و به دستور پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم با دروغ گفتن به یهودیان و مشرکان در جنگ احزاب از شکست مسلمانان جلوگیرى کرد.
تفاوت امور عبادى با امور سیاسى از نگاهى دیگر
پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در امور مربوط به سیاست و جنگ، دروغ گفتن را تجویز مىکند و «الحرب خدعة» را مىفرماید؛ ولى در امور عبادى و حوزه رسالتش هیچ دروغى را اجازه نمىدهد و دین را آن طور که هست مىنمایاند. مشرکان به پیامبر پیشنهاد کردند که یک سال پیامبر معبودهاى آنان را عبادت کند و یک سال آنان معبود پیامبر را عبادت کنند؛ ولى ایشان نپذیرفت؛ هرچند پیامبر مىتوانست با قبول این پیشنهاد و در کمال آرامش و بودن مزاحمت آنان، دین خود را گسترش دهد و شرک را از قلبها بزداید، به طورى که دیگر نوبت به سال دوم و عبادت بتها نرسد. همچنین ایشان پیشنهاد ریاست بر قریش را از طریق ابوطالب نپذیرفت؛ در حالى که مىتوانست با حاکم شدن بر اوضاع، کمکم دین خود را گسترش دهد؛ زیرا مسأله توحید و شرک، عبادت خدا و عبادت بت، از امور رازآلود است که داراى مصالح و مفاسد مخفى است و به همین جهت یک روز هم نمىتوان بر شرک و بتپرستى ماند و بر آن صحه گذاشت؛ ولى مسأله جنگ و صلح یک مسأله سیاسى ظاهرى است که عقلا از آن جهت که عقلا هستند مىتوانند به مصالح و مفاسد آن پى ببرند و کارى به اعتقاد و باطن ندارد و لوح محفوظى براى آن متصور نیست. اصل کلى در این امور، اصل عدالت است. اسلام نیاز به عدالت را از اهداف رسالت انبیا دانسته است؛ ولى نکته جالب اینجاست که در هیچجا مضمون عدالت را مشخص نکرده است و آن را به عقل و هدف واگذار کرده است تا خود عدالت را بیابند و به آن عمل کنند.
خلاصه بحث و طرحى براى تحقیق
مصلحت در قسمتهاى غیر عبادى دین، نظیر حکومت، تبلیغ، معاملات و احکام نقش بسیار مهمى دارد و امرى است که عرف و عقلا آن را تشخیص مىدهند و با توجه به شرایط زمانى و مکانى تغییر مىکند. اما باید توجه داشت که مضمون مصلحت بهتمامى بروندینى نیست؛ بلکه از آن حیث که باید بیانگر اهداف دین در حوزه روابط اجتماعى باشد، دروندینى هم هست؛ بنابراین براى تشخیص دایره ثابتهاى دین از متغیرهاى آن و روح دین از قالبهاى موسمى آن، لازم است تمامى دستورات فردى، اجتماعى، الهى را از کتاب و سنت استخراج کنند و با توجه به تخصیصها، تقییدها، تغییر روشها، تغییر تاکتیکها و استراتژىها، ثابتهاى غیر قابل تغییر، ثابتهاى قابل تغییرات جزئى و متغیرات را کاملاً بیابند تا محدوده احکام ثابت و نیمه ثابت روشن شود.
درست است که در این مقاله تقریباً سعى شد امورى تعبدى، ثابت و رازآلود معرفى شود و احکام معاملات، غیرثابت و وابسته به شرایط و مصالح روز؛ ولى این یک احتمال است و باید مورد بررسى قرار گیرد که آیا در امور غیرعبادى مىتوان گفت که هیچ لوح محفوظى ندارد؟ به علاوه، عباداتى نظیر نماز جمعه، عیدین، خمس و زکات که جنبه سیاسى دارند باید بحث شود و احکامى نظیر حدود، دیات و ارث نیز باید مورد دقت عمیق قرار گیرد که آیا مصلحت و شرایط محیطى در وضع آنها نقش داشته یا خیر؛ و اگر آرى، محدوده آن چه بوده است؟
بنابراین یکى از راههاى تشخیص احکام ثابت و متغیر این است که احکام را در زمان رسول اکرمصلى الله علیه وآله وسلم بنگریم و سپس در عصرهاى متأخر تا عصر غیبت کبرى نیز بنگریم؛ هرکدام که تغییر یافته است، جمعآورى کنیم و با این احتمال که این حکم از احکام غیرقابل تغییر نیست و وابسته به شرایط زمانى و مکانى است، به دنبال قرائن دیگر بگردیم در ضمن کار، علتهاى منصوص را نیز بررسى کنیم؛ اگر یافتیم که حکمى داراى علت انحصارى است و امروز آن علت وجود ندارد یا تغییر یافته است، روشن مىشود که آن حکم نیز قابل تغییر است و اگر علتهاى غیبى براى آن ذکر کردهاند، معلوم مىشود که آن حکم از امورى است که لوح محفوظ دارد و ما به آن دسترسى نداریم.
اشاره
نویسنده محترم پیشتر در مقالاتى با عنوان «ضرورت فقه و مکانیزمهاى تحول آن» به مباحثى از این دست پرداخته بود که ظاهراً این مقالات در تکمیل و توضیح مقالات یادشده است؛(2) هرچند مطالب این مقالات با یکدیگر چنان همخوان و یکنواخت نیست. در همانجا به بررسى مطالب و نظریات ایشان پرداختیم و اینک به نکاتى چند در خصوص مقاله ایشان اشاره مىکنیم:
1. در مورد مسأله ارتباط میان احکام دینى و مصلحت، از دیرباز دو پرسش اساسى مطرح بوده است: نخست آنکه اساساً آیا احکام الهى تابع مصالح و مفاسد بوده است یا صرفاً تابع اراده و تکلیف الهى است و هیچ ضرورتى ندارد که مصلحتى در آن منظور شده باشد. پرسش دوم آن است که بر فرض که مصلحتى در جعل احکام وجود داشته است، آیا این مصلحت را با عقل و عرف بشرى مىتوان فهمید یا اینگونه مصالح غالباً از دیده عقل بشر پوشیده است و تنها از راه تعبد و تسلیم به فرمان الهى است که مىتوان از چنین مصالحى بهرهمند شد؟ از مجموعه مقالات حاضر دقیقاً معلوم نیست که مؤلف محترم درصدد پاسخگویى به کدام یک از این دو پرسش است. هرچند در آغاز مقاله سؤال دوم مطرح شده است ولى پارهاى از سخنان و دلایل ایشان ناظر به پرسش نخستین است. براى مثال، این سخن که «هرجا مصلحتى از مصالح رعایت شده و به سبب آن، حکم تغییر یافته یا تخصیص خورده است، آن حکم رازآلود نبوده است» تنها اثبات مىکند که احکام تابع مصالح است، نه آنکه لزوماً مصالح ظاهرى و عرفى در حکم منظور بوده است. مثلاً گفته شده است که اگر شخصى بین نماز خواندن و جلوگیرى از قتل یک مؤمن مخیّر باشد، وظیفهاش این است که نماز را ترک کند و به حفظ جان دیگرى بپردازد یا اگر روزهگرفتن موجب ضرر جانى شود، روزه از او ساقط مىشود؛ آیا از اینجا مىتوان نتیجه گرفت که نماز و روزه تابع مصلحتهاى ظاهرى و عرفى است؟ یا اینکه نویسنده محترم به تخفیف در نمازهاى چهار رکعتى در سفر و جنگ و نیز تخفیف در مقدمات نماز مثل تیمم و طهارت بدن تمسک جستهاند، به هیچ روى ثابت نمىکند که جعل نماز تابع مصلحتهاى ظاهرى است. همچنین معلوم نیست که چگونه مىتوان از تغییر در حکم «کفاره روزه» نتیجه گرفت که این حکم رازآلود است و تابع مصلحتهاى ظاهرى نیست. مهمتر آنکه ایشان در اثبات مدعاى خویش به مسأله نسخ استناد جسته و نوشته است: «اساساً نسخ حکمى و آمدن دیگرى به جاى آن براى این نکته است که مصلحت آن حکم پایان یافته است و بنابراین نیازى به استمرار آن نیست.» بدیهى است که از نسخ یک حکم و جعل حکم دیگر حداکثر مىتوان فهمید که احکام تابع مصلحتهاى واقعى است، نه اینکه حکم تابع مصالح ظاهرى و عرفى است.
2. نویسنده در این مقالات، مکرراً از واژه «رازآلود» در مقابل مصلحت ظاهرى استفاده کرده است. کاربرد این واژه در مبحث حاضر از چند جهت ابهام برانگیز و نامناسب است: اولاً این واژه در ادبیات دینى غرب و در فرهنگ مسیحیت به کار رفته و منظور، آن بخش از عقاید و آدابى است که سرّ آن نه تنها بر انسان پوشیده است، بلکه اساساً با عقل و خرد آدمى در تعارض قرار دارد. عقایدى چون تثلیث و تجسد و آدابى چون غسل تعمید و آیین عشاى ربانى در مسیحیت از این قبیل است. در حالى که حتى برخى از خاورشناسان و اسلامشناسان نیز تصریح کردهاند که در فرهنگ اسلامى مقولهاى که بتوان آن را بدین مفهوم رازآلود خواند، وجود ندارد؛ ثانیاً، همان ابهام پیشگفته، در اینجا نیز به نوعى وجود دارد و معلوم نیست که منظور از رازآلود بودن احکام این است که مصلحتِ نامعلوم دارد یا این که احکام یادشده اساساً تابع مصلحت نیست یا مصالح این احکام با فهم عقلى و عرفى در تعارض است؟ به نظر مىرسد که مدعاى ایشان ناظر به معناى اول است ولى دلایل ایشان غالباً معناى دوم را نفى مىکند. وانگهى، نویسنده گاه واژه «مصلحت ظاهرى» را به معناى مصلحت مادى به کار مىبرد. حال آنکه لزوماً هر مصلحتى که بر ما ظاهر باشد، مصلحت مادى نیست و از آن سو، هر مصلحتى مادى هم بر ما ظاهر و آشکار نمىباشد.
3. در این خصوص آنچه فقهاى شیعه مطابق با یک قاعده عقلایى از دیرباز بر آن تأکید کردهاند، این است که تنها زمانى مىتوان حکمى را تابع مصلحت خاصى دانست و بر آن اساس به تغییر در حکم دست زد که این نکته شرعاً یا عقلاً ثابت شده باشد. وگرنه، با احتمال وجود مصلحتى که بر ما پوشیده باشد، اگر عقلاً این احتمال قابل اعتنا باشد، نمىتوان از حکم الهى دست برداشت.
ایشان به طور کلى گفتهاند: «با مراجعه به آیات و روایات معلوم مىشود که در معاملات قصد خاصى وجود ندارد و مىتوان ملاکها و معیارها را به دست آورد و در مورد معاملههایى که در زمان شارع نبوده است، آن ملاکها را سارى و جارى دانست.» براى اثبات این مدعا چندان دلیل و شاهد روشنى اقامه نکردهاند. مثلاً اثبات نشده است که ما چگونه مىتوانیم ملاک حرمت ربا را به دست آوریم و آن را به موارد دیگر تسرى دهیم. وقتى که آیه شریفه مىفرماید: «الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا»(3) یا مىفرماید: «یَمْحَقُ اللّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفّارٍ أَثیمٍ »(4) و وقتى که زشتى ربا در روایات با زناى با محارم در کنار خانه خدا مقایسه شده است، چگونه مىتوان به آسانى ادعا کرد که ما ملاک آن را مىشناسیم و به تغییر یا توسعه آن فتوا مىدهیم. شرایط و احکام مربوط به بیع، صلح، مضاربه، جعاله و... نیز غالباً به همین سیاق است و جز در مواردى خاص نمىتوان ملاک آن احکام را به طور کامل به دست آورد. در مباحثى چون ارث، قصاص، دیات، نکاح و طلاق، مسأله از این هم دشوارتر است و ادعاى دستیابى به ملاک آنها سخت و دشوار است. لازم به یادآورى است که نویسنده محترم در مقاله «ضرورت فقه و مکانیزمهاى تحول آن» درست در مقابل این دیدگاه، دستیابى به ملاک احکام را ناممکن مىدانست و حتى در همین مقاله تصریح کرده است که حتى «ذکر فلسفه و دلیل احکام [ در آیات و روایات] نیز نمىتواند اثبات کند که آن حکم رازآلود نیست، زیرا ممکن است که آن حکم علتهاى مادى و معنوى هر دو را داشته باشد» و افزودهاند که تفاوت فلسفه [ حکمت؟ ]و علت نیز روشن نیست و معیار جداسازى آنها در دین معلوم نمىباشد.
4. نویسنده به حضور عنصر مصلحت در تبلیغ دین اشاره کرده و به تفصیل شواهدى در این باب آوردهاند. نخست باید دید که این بحث درصدد اثبات چه نکتهاى است. اساساً چه کسى با این گونه مطالب مخالف است؟ ظاهر سخن ایشان این است که در تبلیغ و ترویج دین باید با تدبیر و اندیشه عمل کرد و کلیه موازین عقلى و عرفى و شرایط عینى و واقعى را در نظر گرفت. این سخن کاملاً درست است و گمان نداریم که کسى با این مطلب مخالفت ورزد. اما اگر از این سخن مىخواهیم نتیجه بگیریم که اسلام در تبلیغ و ترویج دین و نیز در مناسبات اجتماعى، دستورات شرعى ندارد و همه امور را به عقل و مصلحتسنجىهاى بشرى واگذار کرده است، این نکته با مسلمات قرآن وروایات در تعارض است. شگفت است که ایشان در مورد آیه شریفه «لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً» گفته است که این آیه «اصلاً ربطى به امور سیاسى ندارد و مربوط به قیامت است و آیه هیچگاه محدود کننده روابط دولتهاى اسلامى با دولتهاى کافر نیست». تنها یک نگاه کوتاه به آیه معلوم مىدارد که این فقره ناظر به مسأله جنگ با کفار و موضع منافقان است.(5) وانگهى، آیات فراوان دیگرى وجود دارد که این مضمون را تأکید و تبیین مىکند و براى ارتباط با کافر، مرزها و محدودههایى قرار مىدهد.(6) قرآن کریم هرچند ارتباط با کفار را ممنوع نمىداند. اما دوستى نزدیک و ارتباط صمیمى را تنها با مؤمنان روا مىداند. همچنین هرگونه ارتباط و قراردادى که سبیل سلطه و دخالت کفار در شؤون مسلمانان را باز کند، ممنوع و حرام مىشمارد. چنان که از نظر روایات اهل بیتعلیهم السلام، مراجعه به قاضى منصوب از طریق حاکم جور را حتى اگر براى احقاق حق باشد، ناروا و مال به دست آمده را «سُحت» و باطل مىشمارد... و بدین سان دهها مرز و محدوده دیگر را مىتوان برشمرد که مناسبات اجتماعى باید در چارچوب آن شکل گیرد، هرچند در مصلحتسنجىهاى بشرى این گونه ممنوعیتها به ظاهر قابل توجه نباشد. (براى مثال، قانون اساسى جمهورى اسلامى، سرمایهگذارىهاى خارجى با سرمایهگذارى بیش از 50% یا استقراض خارجى را یکى از مصادیق احکام یادشده دانسته است.) به این ترتیب، آیا مىتوان پناه آوردن پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم در طائف به باغى که متعلق به یکى از مشرکین بوده است، را دلیل بر فقدان محدودیت شرعى در مناسبات با کفار دانست؟
5 . به نظر مىرسد که ایشان بحث مصلحت در مقام «تزاحم احکام» را با مصلحت در مقام «جعل احکام» خلط کرده است. این نکته روشن است که در بین احکام در مقام عمل، تزاحم و تنافى پیدا مىشود؛ به این معنا که مکلف (شخصیت حقیقى یا حقوقى) در یک موقعیت تنها مىتواند به یکى از چند حکم شرعى عمل کند و او مجبور است که دست به انتخاب بزند. در اینجا، فقها استنباط کردهاند که در تزاحم اولویت با کدام یک از گزینههاى مختلف است. براى مثال، اگر حفظ جان و مال عامه مسلمین بر دوستى با کفار متوقف باشد، باید به میزان اهمیت هرکدام نگریست و یکى را ترجیح داد. اما در این گونه موارد به هیچوجه نشان نمىدهد که در جعل احکام اجتماعى، تنها مصالح عرفى و عقلى مطرح است و در هر شرایط زمانى ما باید خود به جعل احکام اقدام کنیم، چنان که در احکام فردى نیز مثلاً اگر اقامه صلوة با خطر جانى یا مالى همراه باشد، نماز در آن شرایط ساقط مىشود. این بدین معنا نیست که ما مصلحت نماز را مىشناسیم و مىتوانیم بر این اساس نسبت به احکام عبادات در شرایط مختلف حکم جعل کنیم.
6. پیشتر در ذیل مقالات ایشان در بازتاب اندیشه 10 و 11 به کاستىهایى اشاره کردیم که در این مقاله باز هم تکرار شده است. در آنجا گفتیم که نظریه ایشان در باب مصلحت، منطق و روششناسى روشنى ارائه نمىکند و بیشتر به نکاتى متنوع مىماند که البته بعضاً نیز درست و قابل دقت و رسیدگى است. با چاپ مقالات حاضر به نظر مىرسد که اندیشه ایشان هنوز هم به فرجام روشنى نینجامیده است. پیشنهاد ایشان در پایان مقاله با مدعیات صریح وى در متن مقاله چندان همخوان نیست و جا دارد که این موضوع از سوى دیگر محققان و فقهپژوهان در یک چارچوب منطقى و تعریف شده دنبال گردد.
پی نوشت:
1) نهج البلاغه، کلمات قصار، 17
2) رک. : بازتاب اندیشه، ش 10 و 11، دى و بهمن 79
3) بقره: 275
4) بقره: 276
5) الَّذینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللّهِ قالُوا أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَ إِنْ کانَ لِلْکافِرینَ نَصیبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنینَ فَاللّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لَنْ یَجْعَلَ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً (نساء: 141)
6) یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِکُمْ لا یَأْلُونَکُمْ خَبالاً وَدُّوا ما عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ أَفْواهِهِمْ وَ ما تُخْفی صُدُورُهُمْ أَکْبَرُ قَدْ بَیَّنّا لَکُمُ اْلآیاتِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (آلعمران: 118)؛ نیز الَّذینَ یَتَّخِذُونَ الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا (نساء: 139)؛ نیز یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ أَ تُریدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطانًا مُبینًا (نساء: 144)؛ نیز یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُوًا وَ لَعِبًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفّارَ أَوْلِیاءَ (مائده: 57).
عصر ما، ش 204 - 207