اقتراح: تجربه دینی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
مسأله تجربه دینى، از جمله مسائلى است که امروزه براى جامعه فرهنگى ما مسألهاى گشوده و مورد توجه است. در این اقتراح، از معناى تجربه دینى و ربط و نسبت آن با عرفان، ایمان و گزارههاى دینى سخن به میان آمده است. همچنین از حجیت معرفت دینى و ارتباط آن با دین شخصى و دین نهادینهشده تاریخى بحث شده است. عوامل تسهیلکننده و موانع وقوع تجربه دینى و نیز آثار و پیامدهاى تجربه دینى بر شخصیت و منش صاحب تجربه از دیگر مسائلى است که در اقتراح مطرح شدهاند. شرکتکنندگان در این اقتراح، آقاى مصطفى ملکیان و آقاى محمد لگنهاوزن بودهاند که به جهت رعایت اختصار، نظرات آقاى ملکیان را در اینجا منعکس مىکنیم.متن
تجربه دینى لااقل در مورد سه پدیده به کار مىرود:
1. آگاهى مستقیم و غیراستنتاجى و حضورى نسبت به خدا یا امر متعالى یا امر مطلق یا مینوى؛
2. پدیدههایى روانشناختى و معنوى که بر اثر خودکاوى بر آدمى مکشوف مىشود و از نظر متدیّنان تنها با فرض و قبول یک موجود فوق انسانى به نام «خدا» یا نامهاى دیگر قابل تبیینند؛
3. مشاهده دخالت مستقیم خداوند در حوادث خارق عادت و شگفتانگیز؛ مثل معجزات، کرامات، استجابت دعا و مانند آن.
در هر سه نوع، شناخت مستقیم و مشاهدهاى در کار است و از همین رو «تجربه» نامیده مىشوند و هر سه نوع بنا بر ادعاى متدینان، مؤید بعضى از گزارههاى دینى و مذهبىاند.
تجربه دینى خاستگاه دین نهادینه و تاریخى است. همچنین تجربه دینى مىتواند مبدأ دین شخصى باشد؛ یعنى همه انواع سهگانه تجربه دینى مىتوانند موجب شوند تا یک فرد به طور آگاهانه و خودخواسته به احکام و تعالیم یک دین در ساحت نظر و عمل التزام پیدا کند.
اما درباره اینکه آیا تجربه دینى مىتواند مقصد(1) دین شخصى باشد، باید گفت هر سه نوع تجربه دینى مىتوانند نتیجه (= یکى از معانى مقصد) دین شخصى باشند؛ اما در مورد هدف (= معناى دیگر مقصد) باید گفت که تجربه دینى از نوع دوم نمىتواند هدف باشد؛ ولى آن دو نوع دیگر مىتوانند.
اگر ایمان را به معناى تسلیم به یک حقیقت تصدیقشده بپنداریم، تجربههاى دینى مىتوانند منشأ ایمان باشند. اگر ایمان را به معناى تصدیق بعضى از عقاید جزمى و یا قبول این عقاید بگیریم، تجربههاى دینى مىتوانند منشأ ایمان شوند. اما اگر ایمان را به معناى اعتقادى فراتر از شواهد موجود بگیریم، تجربههاى دینى مىتوانند ایمان را به علم که شأن معرفتى والاترى دارد، ارتقا دهند.
عوامل تسهیلکننده تجربه دینى متفاوتند. از جمله آنها، سنخ شخصیتى افراد است. مثلاً سنخ روانىِ «کنشپذیر - درونگرا» بیش از سنخهاى دیگر مستعد تجارب دینىاند. برخى طریقههاى عملى، مانند راه «یادآورى»، راه «یکسویگى»، راه برخوردارى از آگاهى «ناب» و مانند آن نیز به حصول تجربههاى دینى کمک مىکنند؛ اما هیچ کدام از اینها علت کافى براى تجربههاى دینى نیستند. عوامل وقوع یا عدم وقوع تجارب دینى هنوز به چنگال علم درنیامدهاند.
بزرگترین مانع وقوع تجربه دینى، عامل عقیدتى و معرفتى، یعنى علمزدگى (scientism) است. علمزدگى، اعتقاد به جهانبینىاى است که بهناحق و با گذرى روانشناختى، نه منطقى، از علوم تجربى جدید به دست آمده است. علمزدگى با تشکیکى که در امکان حصول تجربه دینى و نیز در اعتبار و حجیت معرفتشناختى آن مىکند، تقریباً همه زمینههاى معرفتى، عاطفى و ارادى لازم را براى جد و جهد در طریق نیل به این نوع تجربه در آدمى نابود مىکند. به همین دلیل است که انسان متجدد (modern)، در قیاس با انسان سنتى، تجارب دینى کمترى دارد.
اما در مورد اینکه آیا باورى که ناشى از تجربه دینى است، اعتبار و حجیت معرفتشناختى دارد یا نه، باید گفت پاسخ آن بستگى دارد به موضعى که در معرفتشناسى در باب مسأله توجیه اتخاذ مىکنیم. اگر نظرگاه ما بیرونىگروانه (externatist) باشد، که وثاقتگروى(2) (reliabilism) یکى از مشهورترین آنهاست، استعداد بیشترى براى پذیرش اعتبار و حجیت باور ناشى از تجربه دینى وجود دارد. اما اگر نظرگاه ما درونىگروانه (internalist) باشد، که مبناگروى(3) (foundationalism) و پیوستگىگروى(4) (coherentism) از مشهورترین آنهایند، در این جهت استعداد کمترى وجود دارد؛ هرچند کم یا بیش امکان موجه بودن باور ناشى از تجربه دینى بر این اساس نیز وجود دارد.
حال اگر تجربه دینى حجیت معرفتشناختى داشته باشد، آیا مىتوان آن را پشتوانه باورهاى دینى قرار داد؟ در پاسخ به این سؤال باید به چند نکته توجه داشت: یکى سنخیت تجربه دینى با باور دینى است؛ دیگر اینکه تجربه چه کسى پشتوانه باور چه کسى باشد و کدام نوع تجربه دینى مىتواند پشتوانه باور دینى باشد.
برخى، مانند مایلز، معتقدند که تجارب دینى در عین اینکه اصل وقوعشان مورد تردید نیست، پشتوانه هیچ باور دینىاى واقع نمىشوند. به گمان من، این قول قابل دفاع نیست و مىتوان قائل شد که پارهاى از تجارب دینى، براى بعضى از اشخاص مىتواند پشتوانه برخى از باورهاى دینى واقع شوند. از سویى، خود صاحبان پارهاى از تجارب دینى جداً و قویاً معتقدند که در جریان تجربه دینى، واجد علم یا معرفت خاصى نسبت به عالم واقع شدهاند و باورى که از این علم یا معرفت خاص ناشى شده است، در زمره انکارناپذیرترین باورهایى است که در طول عمرشان داشتهاند. حال اگر چنین باورى عین یکى از گزارههاى دینى باشد، چگونه مىتوان پشتوانه بودن آن تجربه دینى را براى این باور و گزاره دینى نپذیرفت؟ البته تا اینجا این پشتوانه بودن براى خود صاحب تجربه است.
از سوى دیگر، کسانى که خودشان صاحب تجربه دینى نیستند، مىتوانند به طور غیرمستقیم و استنتاجى و استدلالى، پارهاى از تجارب دینى را پشتوانه برخى از باورهاى دینى تلقى کنند؛ بدین نحو که بگویند: شیوع تجربههاى دینى خاص به حدى است که مانند تجربههاى حسى احتمال تواطى بر کذب گزارشگران و دروغگویى همه آنها منتفى است؛ بنابراین صدق اخلاقى گزارشگران محرز است. اما براى اثبات صدق منطقى و مطابقت اعتقاد گزارشگران با واقع، باید تجارب دینى را از سنخ علم حضورى خطاناپذیر یا لااقل همرتبه ادراکات حسى عادى قلمداد کنیم و همان قطعى و یقینى بودن عینى(objective)اى را که براى ادراکات حسى قائلیم، براى آنها نیز قائل شویم. البته طى هر یک از این دو طریق، خود نیازمند دلیل است.
در مورد پیامدهایى که تجربه دینى بر منش و شخصیت صاحب تجربه دارد، در یک کلمه مىتوان گفت که تجربه دینى نوعى رضایت باطن بسیار ژرف در شخص صاحب تجربه پدید مىآورد.
اشاره
دقت نظرهاى نویسنده محترم در این بحث آموزنده است. نکات فراوانى درباره تحلیل تجربه دینى و معرفت حاصل از آن در این نوشتار کوتاه وجود دارد. اما همچنان که خود نویسنده نیز اذعان دارد، برداشتهاى متفاوتى از تجربه دینى، ارتباط آن با ایمان، معرفت دینى و... وجود دارد. بسته به نوع نگاه ما به مفهوم تجربه دینى، دایره معرفت بشرى، مسأله توجیه و مفهوم ایمان و باور دینى و شرایط حجیت آن، سرنوشت مباحث مطرحشده در این اقتراح نیز تغییر مىکند؛ بنابراین نمىتوان در این بحث تنها یک مبنا را مد نظر داشت. اما تذکر نکاتى چند به جهت بازشدن بیشتر فضاى تأمل و بررسى براى خوانندگان گرامى خالى از فایده نیست:
1. همچنان که دکتر لگنهاوزن در همین اقتراح تذکر داده است، مفهوم تجربه دینى دایرهاى گستردهتر از احوال و مکاشفات عرفانى دارد و تجربه عرفانى، نوع پیشرفته تجربه دینى محسوب مىشود. ادگار شفیلد برایتمن نیز مىنویسد: «تجربه دینى هرگونه تجربهاى است که هر انسانى در ارتباط با خدا مىتواند داشته باشد. تجربه دینى نوع یا کیفیت یگانهاى از تجربه نیست؛ بلکه روش یگانهاى براى درک تجربه است.»(5) به نظر آقاى لگنهاوزن تجربه دینى شامل تجربهاى معمولى و عادى هم مىشود؛ کافى است که چیزهاى معمولى را با توجه به خدا ببینیم.
2. به نظر مىرسد غیر از آنچه نویسنده محترم در باب عوامل تسهیلکننده تجربه دینى گفته است، که البته مدعى استقراى تام نیز نبوده است، باید به خود زندگى دینى و عمل به شریعت نیز توجه داد. عمل به شریعت، خود نوعى انضباط روحى و درونى ایجاد مىکند که اگر با تقید منظم و تأمل و تفکر همراه شود، مىتواند تجربه آفرین گردد.
3. نویسنده، بزرگترین مانع حصول تجربه دینى را عاملى معرفتى، یعنى علمزدگى، شمرده است. بىشک این عامل نقشى بسیار اساسى و جدى دارد و اگر نتوانیم آن را بزرگترین مانع بشماریم، لااقل از بزرگترین موانع به حساب مىآید. اما در کنار این مانع، مىتوان به موانع عملى نیز اشاره کرد. یکى از بزرگترین موانع حصول تجربههاى دینى که در روزگار ما نیز شدت یافته است، کثرت اشتغال به امور این جهانى است که بر اثر پیچیده شدن زندگى این زمان و تودرتو شدن روابط معاش انسانها پدید آمده است. زندگى متجددانه در عصر صنعت آنچنان انسان را به خود مشغول داشته است که براى وى فرصتى باقى نمانده تا در خود فرو رود و زمینه حصول تجربهاى برایش فراهم آید.
همچنین در بعد نظرى، مادهگرایى فلسفى و نیز مادهگرایى اخلاقى پشتوانه نوعى زندگى صرفاً زمینى شدهاند و انسان را بهکلّى از آسمان و حیات معنوى بریدهاند. مادهگرایى زمینههاى معرفتى و عاطفى و ارادى لازم را براى حصول چنان تجربههایى از میان برده است.
4. تنوع پیامدها و آثار تجربه دینى بر شخصیت و منش صاحب تجربه اجازه نمىدهد که آنها را در یک کلمه خلاصه کنیم و آن را نوعى رضایت باطن ژرف به شمار آوریم. البته تردیدى نیست که رضایت باطن ژرف یکى از مهمترین و شاید مهمترین اثر تجربه دینى باشد؛ اما آثار دیگر تجربه دینى را نباید نادیده گرفت. رضایت باطن یک اثر روانى است که در کنار آن آثار روانى دیگرى مانند احساس یگانگى شخصیت، محبت به همه انسانها، بلکه به همه موجودات، استحکام شخصیت و تزلزلناپذیرى آن، قدرت نفوذ در دیگران و اثرگذارى بر آنان و... نیز پدید مىآید. افزون بر این آثار روانى، مىتوان به آثار معرفتى نیز اشاره کرد که در رأس آنها معرفت خداوند قرار دارد. همچنین به دست آوردن حکمت و بصیرتى عمیق و کمشدن میزان خطاهاى انسان در تشخیص صواب از ناصواب و یافتن راه از چاه، از دیگر پیامدهاى معرفتى تجربههاى دینى است. بدیهى است که مدعى نیستیم تمام این آثار و نتایج بر همه انواع و مراتب تجربه دینى مترتب مىشوند؛ بلکه مقصود این است که تجربههاى دینى در پارهاى موارد، بویژه مراتب بالا و والاى آن، چنین آثار و پیامدهایى را دارند. آنچه مىتوان به طور عامتر و رایجتر در اکثر موارد تجربه دینى یافت، نوعى اطمینان و آرامش درونى است که در پى اغلب تجربههاى دینى، از پایینترین مراتب آن، همچون حال خوشى که در دعا یا نماز براى انسان پدید مىآید، تا بالاترین مراتب آن، همچون مکاشفات والاى عرفانى و تجربههاى رؤیت خداوند، پدید مىآید و شاید این آرامش و طمأنینه با آن رضایت باطنىاى که آقاى ملکیان اشاره کردند در یک افق واقع شوند.
پی نوشت:
1) مقصد دو معنا دارد: الف) هدف: چیزى که عامل، از انجام دادن عمل خاص، وصول به آن چیز را طلب مىکند؛ خواه در واقع به آن برسد یا نرسد؛ ب) نتیجه: چیزى که عامل پس از انجام دادن عمل خاص و بر اثر آن عمل به آن چیز مىرسد؛ خواه آن چیز را طلب کرده باشد یا نه.
2) این نظریه که یک باور وقتى موجه است که حاصل یک فرایند مجاز باشد، حتى اگر خود صاحب باور خبر نداشته باشد که چه چیزى باور او را موجه مىسازد.
3) مبناگروى، معرفت را به دو دسته بزرگ تقسیم مىکند: الف) باورهاى مبنایى یا اساسى که بدون اینکه مبتنى بر باورهاى دیگر باشند، موجهند؛ ب) باورهاى بنایى یا غیراساسى که با ابتناى بر باورهاى مبنایى و از طریق یک سلسله استنتاجات یا استدلالات معتبر و قوى توجیه مىشوند.
4) بر طبق نظریه پیوستگىگروى، موجه بودن یک باور بستگى دارد به درجه پیوستگى آن با سایر باورهاى شخص.
5) این مطلب را آقاى لگنهاوزن در همان اقتراح از کتاب A Philosophy of Religionبرایتمن نقل کرده است.
نقد و نظر ، ش 23 و 24
1. آگاهى مستقیم و غیراستنتاجى و حضورى نسبت به خدا یا امر متعالى یا امر مطلق یا مینوى؛
2. پدیدههایى روانشناختى و معنوى که بر اثر خودکاوى بر آدمى مکشوف مىشود و از نظر متدیّنان تنها با فرض و قبول یک موجود فوق انسانى به نام «خدا» یا نامهاى دیگر قابل تبیینند؛
3. مشاهده دخالت مستقیم خداوند در حوادث خارق عادت و شگفتانگیز؛ مثل معجزات، کرامات، استجابت دعا و مانند آن.
در هر سه نوع، شناخت مستقیم و مشاهدهاى در کار است و از همین رو «تجربه» نامیده مىشوند و هر سه نوع بنا بر ادعاى متدینان، مؤید بعضى از گزارههاى دینى و مذهبىاند.
تجربه دینى خاستگاه دین نهادینه و تاریخى است. همچنین تجربه دینى مىتواند مبدأ دین شخصى باشد؛ یعنى همه انواع سهگانه تجربه دینى مىتوانند موجب شوند تا یک فرد به طور آگاهانه و خودخواسته به احکام و تعالیم یک دین در ساحت نظر و عمل التزام پیدا کند.
اما درباره اینکه آیا تجربه دینى مىتواند مقصد(1) دین شخصى باشد، باید گفت هر سه نوع تجربه دینى مىتوانند نتیجه (= یکى از معانى مقصد) دین شخصى باشند؛ اما در مورد هدف (= معناى دیگر مقصد) باید گفت که تجربه دینى از نوع دوم نمىتواند هدف باشد؛ ولى آن دو نوع دیگر مىتوانند.
اگر ایمان را به معناى تسلیم به یک حقیقت تصدیقشده بپنداریم، تجربههاى دینى مىتوانند منشأ ایمان باشند. اگر ایمان را به معناى تصدیق بعضى از عقاید جزمى و یا قبول این عقاید بگیریم، تجربههاى دینى مىتوانند منشأ ایمان شوند. اما اگر ایمان را به معناى اعتقادى فراتر از شواهد موجود بگیریم، تجربههاى دینى مىتوانند ایمان را به علم که شأن معرفتى والاترى دارد، ارتقا دهند.
عوامل تسهیلکننده تجربه دینى متفاوتند. از جمله آنها، سنخ شخصیتى افراد است. مثلاً سنخ روانىِ «کنشپذیر - درونگرا» بیش از سنخهاى دیگر مستعد تجارب دینىاند. برخى طریقههاى عملى، مانند راه «یادآورى»، راه «یکسویگى»، راه برخوردارى از آگاهى «ناب» و مانند آن نیز به حصول تجربههاى دینى کمک مىکنند؛ اما هیچ کدام از اینها علت کافى براى تجربههاى دینى نیستند. عوامل وقوع یا عدم وقوع تجارب دینى هنوز به چنگال علم درنیامدهاند.
بزرگترین مانع وقوع تجربه دینى، عامل عقیدتى و معرفتى، یعنى علمزدگى (scientism) است. علمزدگى، اعتقاد به جهانبینىاى است که بهناحق و با گذرى روانشناختى، نه منطقى، از علوم تجربى جدید به دست آمده است. علمزدگى با تشکیکى که در امکان حصول تجربه دینى و نیز در اعتبار و حجیت معرفتشناختى آن مىکند، تقریباً همه زمینههاى معرفتى، عاطفى و ارادى لازم را براى جد و جهد در طریق نیل به این نوع تجربه در آدمى نابود مىکند. به همین دلیل است که انسان متجدد (modern)، در قیاس با انسان سنتى، تجارب دینى کمترى دارد.
اما در مورد اینکه آیا باورى که ناشى از تجربه دینى است، اعتبار و حجیت معرفتشناختى دارد یا نه، باید گفت پاسخ آن بستگى دارد به موضعى که در معرفتشناسى در باب مسأله توجیه اتخاذ مىکنیم. اگر نظرگاه ما بیرونىگروانه (externatist) باشد، که وثاقتگروى(2) (reliabilism) یکى از مشهورترین آنهاست، استعداد بیشترى براى پذیرش اعتبار و حجیت باور ناشى از تجربه دینى وجود دارد. اما اگر نظرگاه ما درونىگروانه (internalist) باشد، که مبناگروى(3) (foundationalism) و پیوستگىگروى(4) (coherentism) از مشهورترین آنهایند، در این جهت استعداد کمترى وجود دارد؛ هرچند کم یا بیش امکان موجه بودن باور ناشى از تجربه دینى بر این اساس نیز وجود دارد.
حال اگر تجربه دینى حجیت معرفتشناختى داشته باشد، آیا مىتوان آن را پشتوانه باورهاى دینى قرار داد؟ در پاسخ به این سؤال باید به چند نکته توجه داشت: یکى سنخیت تجربه دینى با باور دینى است؛ دیگر اینکه تجربه چه کسى پشتوانه باور چه کسى باشد و کدام نوع تجربه دینى مىتواند پشتوانه باور دینى باشد.
برخى، مانند مایلز، معتقدند که تجارب دینى در عین اینکه اصل وقوعشان مورد تردید نیست، پشتوانه هیچ باور دینىاى واقع نمىشوند. به گمان من، این قول قابل دفاع نیست و مىتوان قائل شد که پارهاى از تجارب دینى، براى بعضى از اشخاص مىتواند پشتوانه برخى از باورهاى دینى واقع شوند. از سویى، خود صاحبان پارهاى از تجارب دینى جداً و قویاً معتقدند که در جریان تجربه دینى، واجد علم یا معرفت خاصى نسبت به عالم واقع شدهاند و باورى که از این علم یا معرفت خاص ناشى شده است، در زمره انکارناپذیرترین باورهایى است که در طول عمرشان داشتهاند. حال اگر چنین باورى عین یکى از گزارههاى دینى باشد، چگونه مىتوان پشتوانه بودن آن تجربه دینى را براى این باور و گزاره دینى نپذیرفت؟ البته تا اینجا این پشتوانه بودن براى خود صاحب تجربه است.
از سوى دیگر، کسانى که خودشان صاحب تجربه دینى نیستند، مىتوانند به طور غیرمستقیم و استنتاجى و استدلالى، پارهاى از تجارب دینى را پشتوانه برخى از باورهاى دینى تلقى کنند؛ بدین نحو که بگویند: شیوع تجربههاى دینى خاص به حدى است که مانند تجربههاى حسى احتمال تواطى بر کذب گزارشگران و دروغگویى همه آنها منتفى است؛ بنابراین صدق اخلاقى گزارشگران محرز است. اما براى اثبات صدق منطقى و مطابقت اعتقاد گزارشگران با واقع، باید تجارب دینى را از سنخ علم حضورى خطاناپذیر یا لااقل همرتبه ادراکات حسى عادى قلمداد کنیم و همان قطعى و یقینى بودن عینى(objective)اى را که براى ادراکات حسى قائلیم، براى آنها نیز قائل شویم. البته طى هر یک از این دو طریق، خود نیازمند دلیل است.
در مورد پیامدهایى که تجربه دینى بر منش و شخصیت صاحب تجربه دارد، در یک کلمه مىتوان گفت که تجربه دینى نوعى رضایت باطن بسیار ژرف در شخص صاحب تجربه پدید مىآورد.
اشاره
دقت نظرهاى نویسنده محترم در این بحث آموزنده است. نکات فراوانى درباره تحلیل تجربه دینى و معرفت حاصل از آن در این نوشتار کوتاه وجود دارد. اما همچنان که خود نویسنده نیز اذعان دارد، برداشتهاى متفاوتى از تجربه دینى، ارتباط آن با ایمان، معرفت دینى و... وجود دارد. بسته به نوع نگاه ما به مفهوم تجربه دینى، دایره معرفت بشرى، مسأله توجیه و مفهوم ایمان و باور دینى و شرایط حجیت آن، سرنوشت مباحث مطرحشده در این اقتراح نیز تغییر مىکند؛ بنابراین نمىتوان در این بحث تنها یک مبنا را مد نظر داشت. اما تذکر نکاتى چند به جهت بازشدن بیشتر فضاى تأمل و بررسى براى خوانندگان گرامى خالى از فایده نیست:
1. همچنان که دکتر لگنهاوزن در همین اقتراح تذکر داده است، مفهوم تجربه دینى دایرهاى گستردهتر از احوال و مکاشفات عرفانى دارد و تجربه عرفانى، نوع پیشرفته تجربه دینى محسوب مىشود. ادگار شفیلد برایتمن نیز مىنویسد: «تجربه دینى هرگونه تجربهاى است که هر انسانى در ارتباط با خدا مىتواند داشته باشد. تجربه دینى نوع یا کیفیت یگانهاى از تجربه نیست؛ بلکه روش یگانهاى براى درک تجربه است.»(5) به نظر آقاى لگنهاوزن تجربه دینى شامل تجربهاى معمولى و عادى هم مىشود؛ کافى است که چیزهاى معمولى را با توجه به خدا ببینیم.
2. به نظر مىرسد غیر از آنچه نویسنده محترم در باب عوامل تسهیلکننده تجربه دینى گفته است، که البته مدعى استقراى تام نیز نبوده است، باید به خود زندگى دینى و عمل به شریعت نیز توجه داد. عمل به شریعت، خود نوعى انضباط روحى و درونى ایجاد مىکند که اگر با تقید منظم و تأمل و تفکر همراه شود، مىتواند تجربه آفرین گردد.
3. نویسنده، بزرگترین مانع حصول تجربه دینى را عاملى معرفتى، یعنى علمزدگى، شمرده است. بىشک این عامل نقشى بسیار اساسى و جدى دارد و اگر نتوانیم آن را بزرگترین مانع بشماریم، لااقل از بزرگترین موانع به حساب مىآید. اما در کنار این مانع، مىتوان به موانع عملى نیز اشاره کرد. یکى از بزرگترین موانع حصول تجربههاى دینى که در روزگار ما نیز شدت یافته است، کثرت اشتغال به امور این جهانى است که بر اثر پیچیده شدن زندگى این زمان و تودرتو شدن روابط معاش انسانها پدید آمده است. زندگى متجددانه در عصر صنعت آنچنان انسان را به خود مشغول داشته است که براى وى فرصتى باقى نمانده تا در خود فرو رود و زمینه حصول تجربهاى برایش فراهم آید.
همچنین در بعد نظرى، مادهگرایى فلسفى و نیز مادهگرایى اخلاقى پشتوانه نوعى زندگى صرفاً زمینى شدهاند و انسان را بهکلّى از آسمان و حیات معنوى بریدهاند. مادهگرایى زمینههاى معرفتى و عاطفى و ارادى لازم را براى حصول چنان تجربههایى از میان برده است.
4. تنوع پیامدها و آثار تجربه دینى بر شخصیت و منش صاحب تجربه اجازه نمىدهد که آنها را در یک کلمه خلاصه کنیم و آن را نوعى رضایت باطن ژرف به شمار آوریم. البته تردیدى نیست که رضایت باطن ژرف یکى از مهمترین و شاید مهمترین اثر تجربه دینى باشد؛ اما آثار دیگر تجربه دینى را نباید نادیده گرفت. رضایت باطن یک اثر روانى است که در کنار آن آثار روانى دیگرى مانند احساس یگانگى شخصیت، محبت به همه انسانها، بلکه به همه موجودات، استحکام شخصیت و تزلزلناپذیرى آن، قدرت نفوذ در دیگران و اثرگذارى بر آنان و... نیز پدید مىآید. افزون بر این آثار روانى، مىتوان به آثار معرفتى نیز اشاره کرد که در رأس آنها معرفت خداوند قرار دارد. همچنین به دست آوردن حکمت و بصیرتى عمیق و کمشدن میزان خطاهاى انسان در تشخیص صواب از ناصواب و یافتن راه از چاه، از دیگر پیامدهاى معرفتى تجربههاى دینى است. بدیهى است که مدعى نیستیم تمام این آثار و نتایج بر همه انواع و مراتب تجربه دینى مترتب مىشوند؛ بلکه مقصود این است که تجربههاى دینى در پارهاى موارد، بویژه مراتب بالا و والاى آن، چنین آثار و پیامدهایى را دارند. آنچه مىتوان به طور عامتر و رایجتر در اکثر موارد تجربه دینى یافت، نوعى اطمینان و آرامش درونى است که در پى اغلب تجربههاى دینى، از پایینترین مراتب آن، همچون حال خوشى که در دعا یا نماز براى انسان پدید مىآید، تا بالاترین مراتب آن، همچون مکاشفات والاى عرفانى و تجربههاى رؤیت خداوند، پدید مىآید و شاید این آرامش و طمأنینه با آن رضایت باطنىاى که آقاى ملکیان اشاره کردند در یک افق واقع شوند.
پی نوشت:
1) مقصد دو معنا دارد: الف) هدف: چیزى که عامل، از انجام دادن عمل خاص، وصول به آن چیز را طلب مىکند؛ خواه در واقع به آن برسد یا نرسد؛ ب) نتیجه: چیزى که عامل پس از انجام دادن عمل خاص و بر اثر آن عمل به آن چیز مىرسد؛ خواه آن چیز را طلب کرده باشد یا نه.
2) این نظریه که یک باور وقتى موجه است که حاصل یک فرایند مجاز باشد، حتى اگر خود صاحب باور خبر نداشته باشد که چه چیزى باور او را موجه مىسازد.
3) مبناگروى، معرفت را به دو دسته بزرگ تقسیم مىکند: الف) باورهاى مبنایى یا اساسى که بدون اینکه مبتنى بر باورهاى دیگر باشند، موجهند؛ ب) باورهاى بنایى یا غیراساسى که با ابتناى بر باورهاى مبنایى و از طریق یک سلسله استنتاجات یا استدلالات معتبر و قوى توجیه مىشوند.
4) بر طبق نظریه پیوستگىگروى، موجه بودن یک باور بستگى دارد به درجه پیوستگى آن با سایر باورهاى شخص.
5) این مطلب را آقاى لگنهاوزن در همان اقتراح از کتاب A Philosophy of Religionبرایتمن نقل کرده است.
نقد و نظر ، ش 23 و 24