اسلام و غرب؛ چالش یا گفت و گو
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این گفتوگو ضمن اشاره به پیشینه رابطه اسلام و غرب، در بستر شناساندن مؤلفههاى قدرت دو فرهنگ، به بررسى مشکلات گذشته و حال و نیز ارائه راه حلهایى جهت رفع این معضلات پرداخته شده است.متن
پیشینه ارتباط اسلام و غرب دقیقاً روشن نیست؛ ولى در کتابهایى مثل تاریخ مسعودى و یعقوبى، واژههاى «فرنگ» یا «فرانک» یافت مىشود که نشان مىدهد مسلمانان و ایرانیان، غرب را مىشناختهاند. ویل دورانت هم مىنویسد که هارون الرشید یک ساعت براى شارلمانى به عنوان هدیه فرستاد. به نظر مىرسد رابطه اسلام و غرب به زمان صدر اسلام مىرسد که البته باید منظور خودمان را نسبت به غرب یا مسیحیت روشن کنیم. اگر منظور غرب جغرافیایى باشد، آثار یونانى قدیم در صدر اسلام و در زمان مأمون به وسیله بیت الحکمة به زبان عربى ترجمه شد و در همان زمان مسلمانان با غربیان آشنا شدند. لذا اگر رابطه فکرى - فرهنگى منظور باشد، از آغاز تاریخ اسلام، مسلمانان غرب را مىشناختند. ولى اگر منظور از رابطه اسلام و غرب، رابطه اسلام و مسیحیت باشد، این رابطهاى است مأنوس و دیرآشنا؛ چرا که اصول مشترکى دارند و بر خلاف مسیحیت و یهودیت، هیچ اختلافى بین اسلام و مسیحیت موجود نیست. اما اگر منظور رابطه به معناى جغرافیایى باشد، سابقه این به ایران قبل از اسلام برمىگردد و چنان که گفتهاند، هنگامى که امپراتور روم مدارس آتن را گرفت، فیلسوفان آن به دربار ایران پناهنده شدند که این پناهندگى قطعاً بدون دلیل و شناخت نبوده است. منتها از صد سال پیش در رابطه با غرب غفلتى از سوى ما پیش آمد و متأسفانه آثار عقبماندگى در فرهنگ ما بروز کرد. بعضى از متفکران خواستند غرب را داخل فرهنگ اسلامى جا دهند و گروهى به دنبال اسلامى ناب بودند و مىگفتند باید احساس بىنیازى و استقلال داشت تا هویت اسلامىمان حفظ شود. البته نوع دیگرى از مواجهه را نیز شاهد هستیم که گروهى خواستار دیالوگ بیشترى با غرب بودند؛ یعنى با برقرارى نوعى ارتباط، سعى کنیم آنها را بشناسیم و عناصر مثبت آنها را بگیریم که این جریان تا کنون ادامه دارد.
به نظر من تلقى درست از خالصگرایى آن است که ما در اصول، به مبانى اسلامى متکى باشیم و در موارد دیگر، از دستاوردهاى همه تمدنها، از جمله غرب، استفاده کنیم. این هدف در جمهورى اسلامى هم مورد توجه قرار گرفته است که شاهد آن، تفکیک قواست که روشى غربى مىباشد. بسیارى از روشنفکران اسلامى به این نتیجه رسیدند که باید رابطهاى را با مؤلفههاى غربى، از جمله علم برقرار کنند و به همین جهت افرادى چون سید جمال به دنبال یک گفتوگو و مراوده بودند.
اما اینکه پیشینه اسلام و غرب چندان درخشان نبوده است، یک واقعیت است و آنها و ما سوءظنهایى نسبت به هم داریم. آنها در جنگهاى صلیبى ضربههایى از اسلام خوردند. پیشرفتهاى عثمانیان در غرب هم خاطرهاى تلخ است؛ به گونهاى که کاپلستون مىگوید: «اگر مسلمانان وارد اروپا مىشدند، ما اکنون صاحب این تمدن نبودیم.» براى رفع این سوءظنها باید از لحاظ فکرى و فرهنگى برخوردهاى خشن را تقبیح کنیم و شرایط خاص گذشته را تأیید ننماییم تا این گونه گمان نشود که آن تفکر باقى مانده است. کار دیگر این است که عناصر مثبتى را که داریم معرفى و مطرح کنیم. نمىتوان نادیده گرفت که فعالیت فرهنگى ما کم بوده است که بخشى از این حرکت، به دیپلماسى خارجى دولت بر مىگردد تا با احداث بخشهاى فرهنگى در سفارتخانهها، چشماندازهاى درخشان فرهنگ اسلام را نمایان سازند و بخش دیگرى هم از وظایف روشنفکران است که در جهت شناساندن عناصر دینى کوشا باشند. واقعیت آن است که خیلى از غربیان به دلایل مختلف فکر مىکنند که اسلام دشمن غرب است؛ در حالى که اینگونه نیست.
نکته قابل توجه آن است که نظام سیاسى اسلام با نظام سیاسى مسیحیت تفاوتهایى دارد که مثلاً مىتوان به پررنگتر بودن صبغههاى سیاسى و اجتماعى اسلام اشاره کرد. واضح است مسیرى را که ما بر اساس اسلام طى خواهیم کرد، با مسیرى که غرب بر اساس مسیحیت طى خواهد نمود، تفاوتهاى عمدهاى خواهند داشت و مسلم است که نمىتوانیم مبانى دینى را کنار بگذاریم؛ پس باید آنها را حفظ کنیم و درست استفاده نماییم. اما براى اینکه بتوانیم از این مبانى حقوقى و سیاسى استفاده کنیم، باید از طریق متخصصان فقهى - کلامى، عناصر حقوقى و سیاسى را به خود معرفى و بازسازى کنیم و این کار را به گونهاى انجام دهیم که دنیاى امروز آن را بفهمد؛ یعنى مطابق نیازهاى روز آنها را تفسیر کنیم؛ به طورى که هم بتوانیم آن عناصر را حفظ کنیم و هم بهکار ببریم؛ به طورى که بهانه به دست کسى ندهیم که ما را مثلاً متهم به نقض حقوق بشر کنند.
اما چگونه مىتوان هم بر ارزشها و معارف مشترک بشرى دست گذاشت و هم تنوع و تکثر فرهنگى را نادیده نگرفت؟ به نظر من قضیه در یک کلام به دستاوردهاى علمى برمىگردد؛ یعنى شناخت علمى که در غرب پا گرفت و گسترش پیدا کرد تا حد زیادى مىتواند زبان مشترک میان ملتها باشد. این همان نظرى است که لایب نیتز مطرح کرد و بر سر آن هم خیلى کار نمود؛ هرچند نتوانست آن را به جایى برساند. زبان معرفت و علم تنها زبان مشترک مىتواند باشد و ما باید نظام زندگى، نظام سیاسى و نظام اجتماعىمان را بر اساس دستاوردهاى علمى بنا کنیم. اجازه بدهید مثالى بزنم: در بعضى جلسات یونسکو در تهران، بعضى آقایان صحبت از جامعهشناسى اسلامى مىکردند و آن را مقابل جامعهشناسى غربى قرار مىدادند. ولى آیا جامعهشناسى یک علم است یا خیر؟ در صورت علم بودن آن، با تعریفى که ارسطو از علم دارد، مطابقت ذهن با عالم واقع صورت گرفته است. پس جامعهشناس به عنوان یک عالم، باید ذهنش را با یک سرى واقعیتها تطبیق دهد که چنین چیزى البته نه اسلامى دارد و نه غربى و نه شرقى و نه اروپایى. علم جامعهشناسى یکى بیشتر نمىتواند باشد. مگر اینکه شما آن را با ایدئولوژىها مخلوط کنید. در علم، زبان مشترکى پیدا مىشود که محیطهاى دیگر هم بر طبق آنها مىتواند به پیش بروند و نمونهاش ژاپنىها هستند که از طریق زبان علمى توانستهاند با ملتهاى دیگر ارتباط برقرار کنند.
از موضوعات دیگرى که باعث سوءتفاهم بسیار میان جهان اسلام و غرب شده است، مقوله استعمار است. در اینکه استعمار پدیده شومى بوده است و حتى خود غربیان هم از آن آسیب دیدهاند تردیدى نمىتواند کرد. اما واقعیت آن است که استعمار، نتیجه مسلّم رشد مغربزمین است. به نظر من تنها راهى که جلوى مسلمانان قرار دارد، مجهز شدن به دستاوردهاى علمى است. ما باید از این طریق پیش برویم و عناصر را بشناسیم و بعد براى پرکردن خلأى که از جهت علمى در فرهنگهاى شرقى و اسلامى به وجود آمده است تلاش کنیم.
پس در نهایت باید بگویم اولاً از نظر سیاسى تذکر آنچه که در گذشته رابطه اسلام وغرب رخ داده است مورد تأیید ما نیست و دوم اینکه غربیان در نتیجه پیشرفتهاى علوم طبیعى و نوعى رشد ماتریالیسم از پارهاى نیازهاى معنوى و روحى فاصله گرفتهاند که الآن مدعىاند که پستمدرنیسم در صدد احیاى آن است. ما مىتوانیم با تکیه بر فرهنگ اسلامىمان از لحاظ عرفان و توجه به عناصر معنوى، حرفى براى گفتن داشته و با معرفى افرادى چون مولوى که پرورشیافته مکتب قرآنند، این جنبه قرآنى را پررنگتر کنیم تا ضمن گرفتن مؤلفههاى علمى غربیان، مکالمهاى را با آنها آغاز کنیم.
اشاره
1. در این گفتوگو، روش صحیح نابگرایى اینگونه معرفى شده است که در اصول به مبانى اسلامى متکى باشیم و در موارد دیگر به دستاورد همه تمدنها، از جمله غرب، توجه نماییم. صرفنظر از مسائل گستردهاى که در این گستره مطرح است، مثل اینکه آیا ممکن است دستاوردهاى یک فرهنگ را منسلخ از ذات آن اخذ نمود یا نه، نکته قابل توجه آن است که دستاوردهاى علمى دیگر تمدنها در صورتى قابل اخذ است که دستکم هیچگونه تعارضى با اصول و فروع دینى نداشته باشد؛ نه اینکه به صرف عدم تعارض کالاهاى فرهنگى یک تمدن با اصول و مبانى دینى و با فرض تضاد با فروع، به جذب آن مبادرت ورزید. باید توجه نمود که اصول و مبانى دینى، در جوانب مختلف فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى، بسیار فراتر از اصطلاح رایج «اصول دین» است.
2. در این گفتوگو، حل مسأله رابطه اسلام و غرب به عنوان تابع هدف، و تضادها و معضلات اجرایى آن از جمله گذشته نه چندان روشن و نیز اصول و مبانى طرفین به عنوان محدودیت فرض شده است؛ در حالى که در چنین فضایى از طرح مسأله، موارد عمدهاى از اهداف و آرمانهاى اصیل اسلامى، چونان تشکیل امت واحد اسلامى و... مغفول مىماند. دیدگاههاى جایگزین دیگرى نیز در نحوه نگرش به مسأله فوق موجودند که از جمله آنها مىتوان به این منظر اشاره نمود که تابع هدف، «نیل به اهداف اصیل اسلام در همه عرصههاى فردى و اجتماعى» باشد و دیگر معضلات، از جمله ضعف توانایى علمى دنیاى اسلام و بالتبع ارتباط اسلام و غرب، از محدودیتهاى متعارض با آن هدف متعالى فرض گردند که تفاوت دو نحوه نگرش بسیار اساسى مىنماید.
3. در مورد راه حل اخذ دستاوردهاى علمى نیز یادآورى این نکته لازم است که تناول از نتیجه تلاش دیگران بدون عنایت به علل موفقیت آنان، بخشیدن ماهى به فرد گرسنه است؛ در حالى که پرداختن به دلیل اصلى بروز چنین موفقیتهایى که به اشتباه و یا بنا به مقتضاى طبع عافیتجوى انسانى به جذب آنان متمایل شدهایم، آموختن ماهىگیرى به وى است و واضح است تا هنگامى که فرد محتاج، ماهىگیرى نیاموزد، احتیاجش ابدى است.
4. در این گفتوگو آمده است «زبان معرفت و علم تنها زبان مشترک است و ما باید نظام زندگى، نظام سیاسى و نظام اجتماعىمان را بر اساس دستاوردهاى علمى بنا کنیم.» از قرائن موجود در مقاله بهخوبى روشن مىشود که مراد از علم، علم تجربى - حسى است. باید گفت که اولاً این نوع زبان (علم تجربى - حسى) از بیان بسیارى از واقعیات و حقایق معنوى و ارزشى ناتوان است و ثانیاً در معرض تغییر و تحول و عدم ثبات است؛ از این رو آیا بهتر نیست که بناى گفتوگو بر اساس ویژگىها و نیازهاى مشترک همه انسانها شکل بگیرد؟
5 . اینکه مىگویند «در علم زبان مشترکى پیدا مىشود که...»، مرادشان علم موجود است. در حالى که تعریف علم، بر همان مبناى ارسطویى، بر علم آرمانى صادق است. آقاى صانعى بدون اقامه هیچ دلیلى احکام علم آرمانى را به آنچه امروز به عنوان علم معرفى مىشود بار کرده است. ایشان ابتدا باید ثابت کند که آنچه اینک به نام علم عرضه مىشود، همان علم مطابق واقع واحدى است که «یکى بیشتر نمىتواند باشد»، آنگاه آن را زبان مشترک بنامد.
6 . رؤیاى علم فارق از ارزش، به ویژه در علوم انسانى، چیزى است که تنها در اذهان ناآشناى با حقیقت علوم و ساز و کار پیدایش و حجیت یافتن نظریههاى علمى، یافت مىشود. علم چه در ناحیه پیدایش، چه در ناحیه آزمایش، چه در ناحیه گسترش، از ارزشهاى جهتدهندگان به فرایند علمى، همچون تخیلات و تمایلات شخصى انسان، خواستههاى سیاستمداران و دارندگان زر و زور و... جهت مىیابد؛ بنابراین علوم اسلامى با علوم غیراسلامى تفاوت پیدا مىکنند.
سیاست روز ، 19/1/80
به نظر من تلقى درست از خالصگرایى آن است که ما در اصول، به مبانى اسلامى متکى باشیم و در موارد دیگر، از دستاوردهاى همه تمدنها، از جمله غرب، استفاده کنیم. این هدف در جمهورى اسلامى هم مورد توجه قرار گرفته است که شاهد آن، تفکیک قواست که روشى غربى مىباشد. بسیارى از روشنفکران اسلامى به این نتیجه رسیدند که باید رابطهاى را با مؤلفههاى غربى، از جمله علم برقرار کنند و به همین جهت افرادى چون سید جمال به دنبال یک گفتوگو و مراوده بودند.
اما اینکه پیشینه اسلام و غرب چندان درخشان نبوده است، یک واقعیت است و آنها و ما سوءظنهایى نسبت به هم داریم. آنها در جنگهاى صلیبى ضربههایى از اسلام خوردند. پیشرفتهاى عثمانیان در غرب هم خاطرهاى تلخ است؛ به گونهاى که کاپلستون مىگوید: «اگر مسلمانان وارد اروپا مىشدند، ما اکنون صاحب این تمدن نبودیم.» براى رفع این سوءظنها باید از لحاظ فکرى و فرهنگى برخوردهاى خشن را تقبیح کنیم و شرایط خاص گذشته را تأیید ننماییم تا این گونه گمان نشود که آن تفکر باقى مانده است. کار دیگر این است که عناصر مثبتى را که داریم معرفى و مطرح کنیم. نمىتوان نادیده گرفت که فعالیت فرهنگى ما کم بوده است که بخشى از این حرکت، به دیپلماسى خارجى دولت بر مىگردد تا با احداث بخشهاى فرهنگى در سفارتخانهها، چشماندازهاى درخشان فرهنگ اسلام را نمایان سازند و بخش دیگرى هم از وظایف روشنفکران است که در جهت شناساندن عناصر دینى کوشا باشند. واقعیت آن است که خیلى از غربیان به دلایل مختلف فکر مىکنند که اسلام دشمن غرب است؛ در حالى که اینگونه نیست.
نکته قابل توجه آن است که نظام سیاسى اسلام با نظام سیاسى مسیحیت تفاوتهایى دارد که مثلاً مىتوان به پررنگتر بودن صبغههاى سیاسى و اجتماعى اسلام اشاره کرد. واضح است مسیرى را که ما بر اساس اسلام طى خواهیم کرد، با مسیرى که غرب بر اساس مسیحیت طى خواهد نمود، تفاوتهاى عمدهاى خواهند داشت و مسلم است که نمىتوانیم مبانى دینى را کنار بگذاریم؛ پس باید آنها را حفظ کنیم و درست استفاده نماییم. اما براى اینکه بتوانیم از این مبانى حقوقى و سیاسى استفاده کنیم، باید از طریق متخصصان فقهى - کلامى، عناصر حقوقى و سیاسى را به خود معرفى و بازسازى کنیم و این کار را به گونهاى انجام دهیم که دنیاى امروز آن را بفهمد؛ یعنى مطابق نیازهاى روز آنها را تفسیر کنیم؛ به طورى که هم بتوانیم آن عناصر را حفظ کنیم و هم بهکار ببریم؛ به طورى که بهانه به دست کسى ندهیم که ما را مثلاً متهم به نقض حقوق بشر کنند.
اما چگونه مىتوان هم بر ارزشها و معارف مشترک بشرى دست گذاشت و هم تنوع و تکثر فرهنگى را نادیده نگرفت؟ به نظر من قضیه در یک کلام به دستاوردهاى علمى برمىگردد؛ یعنى شناخت علمى که در غرب پا گرفت و گسترش پیدا کرد تا حد زیادى مىتواند زبان مشترک میان ملتها باشد. این همان نظرى است که لایب نیتز مطرح کرد و بر سر آن هم خیلى کار نمود؛ هرچند نتوانست آن را به جایى برساند. زبان معرفت و علم تنها زبان مشترک مىتواند باشد و ما باید نظام زندگى، نظام سیاسى و نظام اجتماعىمان را بر اساس دستاوردهاى علمى بنا کنیم. اجازه بدهید مثالى بزنم: در بعضى جلسات یونسکو در تهران، بعضى آقایان صحبت از جامعهشناسى اسلامى مىکردند و آن را مقابل جامعهشناسى غربى قرار مىدادند. ولى آیا جامعهشناسى یک علم است یا خیر؟ در صورت علم بودن آن، با تعریفى که ارسطو از علم دارد، مطابقت ذهن با عالم واقع صورت گرفته است. پس جامعهشناس به عنوان یک عالم، باید ذهنش را با یک سرى واقعیتها تطبیق دهد که چنین چیزى البته نه اسلامى دارد و نه غربى و نه شرقى و نه اروپایى. علم جامعهشناسى یکى بیشتر نمىتواند باشد. مگر اینکه شما آن را با ایدئولوژىها مخلوط کنید. در علم، زبان مشترکى پیدا مىشود که محیطهاى دیگر هم بر طبق آنها مىتواند به پیش بروند و نمونهاش ژاپنىها هستند که از طریق زبان علمى توانستهاند با ملتهاى دیگر ارتباط برقرار کنند.
از موضوعات دیگرى که باعث سوءتفاهم بسیار میان جهان اسلام و غرب شده است، مقوله استعمار است. در اینکه استعمار پدیده شومى بوده است و حتى خود غربیان هم از آن آسیب دیدهاند تردیدى نمىتواند کرد. اما واقعیت آن است که استعمار، نتیجه مسلّم رشد مغربزمین است. به نظر من تنها راهى که جلوى مسلمانان قرار دارد، مجهز شدن به دستاوردهاى علمى است. ما باید از این طریق پیش برویم و عناصر را بشناسیم و بعد براى پرکردن خلأى که از جهت علمى در فرهنگهاى شرقى و اسلامى به وجود آمده است تلاش کنیم.
پس در نهایت باید بگویم اولاً از نظر سیاسى تذکر آنچه که در گذشته رابطه اسلام وغرب رخ داده است مورد تأیید ما نیست و دوم اینکه غربیان در نتیجه پیشرفتهاى علوم طبیعى و نوعى رشد ماتریالیسم از پارهاى نیازهاى معنوى و روحى فاصله گرفتهاند که الآن مدعىاند که پستمدرنیسم در صدد احیاى آن است. ما مىتوانیم با تکیه بر فرهنگ اسلامىمان از لحاظ عرفان و توجه به عناصر معنوى، حرفى براى گفتن داشته و با معرفى افرادى چون مولوى که پرورشیافته مکتب قرآنند، این جنبه قرآنى را پررنگتر کنیم تا ضمن گرفتن مؤلفههاى علمى غربیان، مکالمهاى را با آنها آغاز کنیم.
اشاره
1. در این گفتوگو، روش صحیح نابگرایى اینگونه معرفى شده است که در اصول به مبانى اسلامى متکى باشیم و در موارد دیگر به دستاورد همه تمدنها، از جمله غرب، توجه نماییم. صرفنظر از مسائل گستردهاى که در این گستره مطرح است، مثل اینکه آیا ممکن است دستاوردهاى یک فرهنگ را منسلخ از ذات آن اخذ نمود یا نه، نکته قابل توجه آن است که دستاوردهاى علمى دیگر تمدنها در صورتى قابل اخذ است که دستکم هیچگونه تعارضى با اصول و فروع دینى نداشته باشد؛ نه اینکه به صرف عدم تعارض کالاهاى فرهنگى یک تمدن با اصول و مبانى دینى و با فرض تضاد با فروع، به جذب آن مبادرت ورزید. باید توجه نمود که اصول و مبانى دینى، در جوانب مختلف فرهنگى، اجتماعى، اقتصادى و سیاسى، بسیار فراتر از اصطلاح رایج «اصول دین» است.
2. در این گفتوگو، حل مسأله رابطه اسلام و غرب به عنوان تابع هدف، و تضادها و معضلات اجرایى آن از جمله گذشته نه چندان روشن و نیز اصول و مبانى طرفین به عنوان محدودیت فرض شده است؛ در حالى که در چنین فضایى از طرح مسأله، موارد عمدهاى از اهداف و آرمانهاى اصیل اسلامى، چونان تشکیل امت واحد اسلامى و... مغفول مىماند. دیدگاههاى جایگزین دیگرى نیز در نحوه نگرش به مسأله فوق موجودند که از جمله آنها مىتوان به این منظر اشاره نمود که تابع هدف، «نیل به اهداف اصیل اسلام در همه عرصههاى فردى و اجتماعى» باشد و دیگر معضلات، از جمله ضعف توانایى علمى دنیاى اسلام و بالتبع ارتباط اسلام و غرب، از محدودیتهاى متعارض با آن هدف متعالى فرض گردند که تفاوت دو نحوه نگرش بسیار اساسى مىنماید.
3. در مورد راه حل اخذ دستاوردهاى علمى نیز یادآورى این نکته لازم است که تناول از نتیجه تلاش دیگران بدون عنایت به علل موفقیت آنان، بخشیدن ماهى به فرد گرسنه است؛ در حالى که پرداختن به دلیل اصلى بروز چنین موفقیتهایى که به اشتباه و یا بنا به مقتضاى طبع عافیتجوى انسانى به جذب آنان متمایل شدهایم، آموختن ماهىگیرى به وى است و واضح است تا هنگامى که فرد محتاج، ماهىگیرى نیاموزد، احتیاجش ابدى است.
4. در این گفتوگو آمده است «زبان معرفت و علم تنها زبان مشترک است و ما باید نظام زندگى، نظام سیاسى و نظام اجتماعىمان را بر اساس دستاوردهاى علمى بنا کنیم.» از قرائن موجود در مقاله بهخوبى روشن مىشود که مراد از علم، علم تجربى - حسى است. باید گفت که اولاً این نوع زبان (علم تجربى - حسى) از بیان بسیارى از واقعیات و حقایق معنوى و ارزشى ناتوان است و ثانیاً در معرض تغییر و تحول و عدم ثبات است؛ از این رو آیا بهتر نیست که بناى گفتوگو بر اساس ویژگىها و نیازهاى مشترک همه انسانها شکل بگیرد؟
5 . اینکه مىگویند «در علم زبان مشترکى پیدا مىشود که...»، مرادشان علم موجود است. در حالى که تعریف علم، بر همان مبناى ارسطویى، بر علم آرمانى صادق است. آقاى صانعى بدون اقامه هیچ دلیلى احکام علم آرمانى را به آنچه امروز به عنوان علم معرفى مىشود بار کرده است. ایشان ابتدا باید ثابت کند که آنچه اینک به نام علم عرضه مىشود، همان علم مطابق واقع واحدى است که «یکى بیشتر نمىتواند باشد»، آنگاه آن را زبان مشترک بنامد.
6 . رؤیاى علم فارق از ارزش، به ویژه در علوم انسانى، چیزى است که تنها در اذهان ناآشناى با حقیقت علوم و ساز و کار پیدایش و حجیت یافتن نظریههاى علمى، یافت مىشود. علم چه در ناحیه پیدایش، چه در ناحیه آزمایش، چه در ناحیه گسترش، از ارزشهاى جهتدهندگان به فرایند علمى، همچون تخیلات و تمایلات شخصى انسان، خواستههاى سیاستمداران و دارندگان زر و زور و... جهت مىیابد؛ بنابراین علوم اسلامى با علوم غیراسلامى تفاوت پیدا مىکنند.
سیاست روز ، 19/1/80