عدالت علی (علیه السلام) در نهج البلاغه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده در این گفتار بر این نکته تأکید مىورزد که به دلیل تأثیر و نقش بیشتر دولت و سایر نهادهاى جدید، نقش فرد کمتر از جامعه قدیم است و بر این اساس، اخلاق کارکرد جدیدى در حوزه اجتماعیات پیدا مىکند و عدالت نیز از همین قبیل است.متن
نهجالبلاغه آیینه تمامنماى شخصیت علىعلیه السلام است. همانطور که در روایات مىخوانیم، خداوند در کلام خود تجلى کرده است. مىدانیم که نهجالبلاغه در پنج سال آخر عمر مولا پدید آمده است، یعنى از عمر 63 ساله ایشان نزدیک به 58 سال در سکوت و خویشتندارى گذشته است. کسى که در چند سال آخر عمر، آن هم با تمام مشاغل حکومتى، سیاسى و اجتماعى توانسته است چنین گنجینه عظیمى از معارف فراهم آورد، اگر مجالى براى او بود و مخاطب خود را تشنه و خویشتن را مجاز مىدید، بىگمان دهها برابر این معارف را با ما در میان نهاده بود.
علىعلیه السلام را در نهجالبلاغه علاوه بر جنبههاى مختلف، شخص سختگیرى مىبینیم: فوقالعاده عادل، عدالتسنج و عدالتآموز. مىفرمایند: «اگر شبها بر روى خار بخوابم و مرا در زنجیر کنند و برهنه بر زمین بکشند، نزد من خوشتر است از آنکه روز قیامت خدا را ملاقات کنم در حالىکه اندک مالى را از کسى ربوده و یا ستم اندکى کرده باشم». در مورد عقیل که مکرراً تقاضاى کمک داشت مىفرمایند: «پارهآهنى داغ کردم و به بدنش نزدیک کردم؛ بدون اینکه دست او را بسوزانم، نزدیک کردم تا عبرت بگیرد. ناگهان فریاد بلندى برداشت و ضجه زد و... ». مىفرمایند: «اگر همه اقالیم سبعه را در کف دست على بگذارند براى اینکه او یک پوست جوى را از دهان مورچهاى برباید، این کار را نخواهد کرد».
اینها، همه نمونه زهد و سختگیرى علىعلیه السلام در اجراى عدالت است در اینجا من فقط از یک جنبه در این مسأله نظر مىافکنم: ما در زمانهاى زندگى مىکنیم که عدالت معانى و مصادیق مختلفى پیدا کرده است. شما جوامع گذشته را در نظر بگیرید. در آنجا جامعه مثل یک درخت یا رودخانه، امرى است طبیعى؛ خودش جارى است؛ خودش تعدیلکننده نظامات درون خویشتن است و تصرّف از بیرون موجب اختلال امور خواهد شد. در پارهاى از نظریههاى سیاسى جدید هم این معنا دیده مىشود. ولى مزاج زمانه ما فعلاً مزاج دیگرى است. مزاج خواستار دولتهاى حداکثرى است؛ دولتهایى که بیشترین دخالت را در امور مردم داشته باشد. حتّى در کشورهاى بهاصطلاح دموکراتیک باز هم بار دولت خیلى سنگین است؛ در حالىکه در گذشته، منزلت انسان در اجتماع امرى طبیعى بود و به طور طبیعى هم مسائل سامان مىپذیرفت. نرخها تعدیل مىیافت. بیماران شفا پیدا مىکردند. شاگردان معلمى را پیدا مىکردند. بهداشت عمومى اصلاً مطرح نبود. تعلیمات اجبارى مطرح نبود. کثیرى از مردم بىسواد مىماندند و کثیرى از آنها به طبیب نمىرسیدند و در مواردى هم قحطىهایى پیش مىآمد و چنین تلقى نمىشد که دولت در وظایفش کوتاهى کرده است.
با همه این احوال همه اخلاقیون و همه متفکران از حاکم و سلطان مىخواستند که سلطان عادلى باشد ولى این وظایف را طلب نمىکردند. معلوم مىشود از عدل تصویر دیگرى داشتند.
جوامع گذشته، جوامع بسته و کوتاهدامنى بودند. روابط، تعریفشده، معیّن و چهره به چهره بود. آدمیان با یکدیگر تماس مىگرفتند، ملاقات مىکردند و گرههاى کار یکدیگر را مىگشودند. نهادى مثل آموزش و پرورش یا چیزى مثل بانک وجود نداشت. امروز وقتى شما به بانک مىروید، با یک موجود موهوم یا منتزع یا فراتر از دسترس به نام «بانک» تماس مىگیرید. در این بانک، شما پول را به آن کسى که پشت باجه نشسته نمىدهید و یا پول را از او نمىستانید بلکه از موجودى به نام «بانک» پول را مىگیرید.
در جهان جدید، قانون آمده و جاى اخلاق را گرفته و به تعبیرى نهاد جاى افراد نشسته است. وقتى نهاد جاى فرد مىنشیند، ما انتظار قانونمند بودن و مضبوط بودن آن را داریم. ما به عدالت شخصى افراد داخل آن نهاد چندان کارى نداریم. ما عدالت آن نهاد را خواستاریم. درست کار کردن هر نهادى معلول کثیرى از امور است؛ من جمله پاکى و پاکیزگى افراد داخل آن؛ ولى آنقدر که بر مضبوط بودن آن نهاد تأکید مىورزیم، بر عدالت فردى کارکنان تأکید نداریم.
به عبارت دقیقتر، قانون یا حقوق، براى اخلاق تعریف و جایگاه دیگرى پیدا آورده است. اخلاق براى حسن جریان امور در جامعه است. حداقل کارکرد اخلاق این است که روابط اجتماعى به نیکى و روانى و با امنیّت و آرامش بگذرد. اگر جامعهاى این خواص را نداشته باشد، در آن بىاخلاقى حکمفرماست. اخلاق در جامعهاى که آدمیان تماس فردى با یکدیگر دارند، با اخلاق در جامعهاى که تماسها نهادى شده است تفاوت و تعریف دیگرى پیدا مىکند.
البته معناى این موضوع، بىاخلاق شدن و فاسد شدن آدمیان نیست. همیشه غرض این بوده است که قواعد اخلاقى قواعد فردى نباشند. امّا روابط اجتماعى به گونهاى بوده است که این قواعد را فردى مىکرده است. امروز کوشش بر اجتماعى شدن آنهاست. اینکه در جهان جدید حقوق جاى اخلاق را گرفته و یا جا را بر او تنگ کرده معنایش این است که اخلاق جنبههاى اجتماعىتر، تضمینشدهتر و مؤاخذهپذیرترى پیدا کرده است. این یک امر میمون است. در عین حال ما از اخلاق بىنیاز نشدهایم.
اساساً خودِ نظام حقوقى محتاج یک پشتوانه اخلاقى است؛ یعنى شما نمىتوانید یک نظام حقوقى داشته باشید که به خودش تکیه زده باشد. مثال خیلى ساده: شما یک نظام قضایى بسیار مضبوط تعریف کنید. اگر این نظام قضایى همه چیزش بهخوبى تعریف شده باشد، ولى مجریان او و قاضیان او اخلاقى عمل نکنند، تمام آن نظام فاسد خواهد بود؛ یعنى آنها باید اخلاقاً متعهد به اجراى قانون باشند.
آنچه امروزه مىتوانیم بیاموزیم این است که علاوه بر پذیرش این سختگیرىها نسبت به خودمان، آنها را به نظامات حقوقى منتقل کنیم. نظامات حقوقى باید سختگیر باشند. نظامات قضایى باید سختگیر باشند. در روزگار قدیم دولت به معناى امروزین نداشتیم؛ لذا تمام تأکید بر فرد حاکم مىرفته است. همه سختگیرىها متوجه او مىشده است؛ براى اینکه واقعاً یک سلطان، جامعهاى را طبق الگوى خودش مىساخت. تمام خصوصیات خُلقى او در جامعه سرایت مىکرد. امّا امروز یک مفهوم دیگرى داریم. سلطان عادل یا حاکم عادل؛ نه اینکه براى ما بد باشد،اًامّا مفهوم نظام عادل و نهادهاى عادل در جهان جدید اهمیت بیشترى پیدا کرده است. نظامات سیاسى جدید دقیقاً براى این بوده است که نقش فرد را کم کند. هر نظامى که نقش فرد در آن زیاد باشد احتمال خطا و بىعدالتى در آن بیشتر است.
جهان جدید جهان متوسطان است. متوسطانى که دنیا را پر کردهاند، دنیا را هم باید اداره کنند. این فلسفه روزگار ماست؛ در حالىکه فلسفه روزگار قدیم مىگفت نوادر و استثنائاتى که در عالمند و کمتر هم پیدا مىشوند، آنها باید دنیا را اداره کنند. عملاً هم اینگونه بود؛ یعنى حکیمى یا متفکرى از آن طبقه که افلاطون مىگفت باید سر کار بیاید و یا سلطانى به دلیل قلدر بودن مىتوانست بر قدرت تکیه زند.
در جهان جدید، سختگیرىهاى استثنایى را از آدمهاى غیراستثنایى نمىتوان خواست. معناى این سخن آن نیست که ما ایدهآلهاى اخلاقى را رها کنیم؛ بلکه باید انتظاراتمان را تصحیح کنیم. امام علىعلیه السلام نیز به این نکته توجه داشتهاند. دوره معصومان، دوره آن بزرگانى که به وحى تکیه داشتند و از جاى دیگر پشتیبانى مىشدند و خلقتاً خصلتهاى استثنایى و بىنظیرى داشتند گذشته است. زهد که در گذشته براى برخى ممکن بود یا دستور داده مىشد، امروزه کاملاً ناممکن شده است. زندگى سطح دیگرى پیدا کرده است.
امروزه نباید تنها اخلاق فردى را در امرار معیشت و تنظیم امور دنیوى کافى دانست. اخلاق فردى وقتى کافى بود که قانون اجتماعى و نظام اجتماعى مطرح نبود. امروزه اخلاقى و پارسا بودن فردى، همه بارها را بر نمىدارد. دقتهایى که در زمینه نهادمند کردن جامعه و ضابطهمند کردن نهادها مىرود، همگى دقتهاى اخلاقى مطلوب و مشروعى است که وظیفه دینداران است که در آن زمینهها هم تأملى کنند.
اشاره
بىتردید در دوران جدید، دولت کار ویژه و متفاوتى نسبت به قدیم دارد. پیچیدهتر شدن روابط اجتماعى، تغییر سطوح انتظارات مردم، آگاهى مضاعف آنها از مواهب طبیعى و اجتماعى، گسترش جمعیت و دهها عامل دیگر باعث شده است که قاعده تقسیم کار با ظرافت بیشترى عمل کند و نهادهاى فراوانى براى بسامان کردن اجتماع تأسیس گردد و در پارهاى موارد، نهادهاى قدیم در قالبهاى مدرن ایفاى وظیفه نمایند. مقایسه میان جوامع قدیم و جدید بهروشنى این تفاوت چشمگیر را عیان مىسازد. کارکرد افراد نیز در داخل نهادها در چارچوب وظایفى است که براى آن نهاد در نظر گرفته شده است. انسانها در این نهادها ایفاى نقش مىکنند و مجموعه نهادها در تعامل با یکدیگر نظام اجتماع را هدایت مىکنند.
حال، طبیعى است که هر قدر وظایف از حوزه اشخاص به حوزه ساختارى نهادها منتقل مىشود، کارکرد اشخاص کمتر مىشود و سیطره ساختار به گونهاى است که افراد در داخل نظمى تعیینشده ایفاى وظیفه مىکنند و هر قدر ضمانت اجرایى بیشترى براى انجام وظایف نهادى وجود داشته باشد، افراد از انضباط بیشترى برخوردارند و البته وجود ساختار هیچگاه به این معنا نیست که انسانها از نقش اندکى برخوردارند؛ بلکه غلبه ساختار به این معناست که امور آن نهاد از روالمندى بیشترى برخوردار است و افراد در چارچوب وظایف سازمانى عمل مىکنند و گردش کار و تقسیم آن حسب قاعده صورت مىپذیرد. در چنین نظم و نظامى از آنجا که نقشها بهخوبى تعریف شده است و روال کار منظم است، شخصیت حقیقى افراد در چارچوب یک شخصیت حقوقى عمل مىکند و از این منظر نویسنده مقاله مىگوید وظایف، بیشتر معطوف به نهاد است تا افراد و وظایف حکومت در واقع وظایف دستگاه حکومت است؛ نه اینکه تماماً وظیفه شخصى باشد به نام حاکم؛ چراکه امور اجتماع صرفاً از یک نقطه هدایت نمىشود؛ بلکه دستگاه عریض و طویلى که همان نهاد حکومت است این وظیفه را بر عهده دارد.
بر این اساس، بدون اینکه نیاز انسانها به عدالت کمتر شده باشد و نیاز به اخلاق فروتر از قبل باشد، این عدالت و اخلاق در شکلگیرى نهاد و در طراحى وظایف و نیز در نحوه اِعمال وظایف باید در نظر گرفته شود و البته هر قدر حیطه عمل حکومت وسیعتر مىشود، مسؤولیت اجراى عدالت نیز بیشتر مىشود و البته این هیچگاه بدان معنا نیست که هر چه وظیفه است صرفاً متوجه افرادِ بالاى هرم سازمان حکومت است؛ بلکه عدالت، آرمان و ارزشى است که در تمام مراحل، از هدفگذارى تا برنامهریزى و اجرا باید مدّنظر باشد.
حال اگر تبدیل اخلاق فردى به اخلاق اجتماعى به این معناست که مسؤولیتهاى اشخاص باید در داخل نهادهاى اجتماعى و در تعامل میان آنها مدّنظر قرار گیرد، سخنى است قابل قبول؛ امّا اگر منظور آن است که در دوران قدیم، اخلاق صرفاً در جنبه فردىاش مدّنظر بوده است و در دوران جدید اخلاق اجتماعى مطلوبیت پیدا کرده است، نمىتوان با این ادعا همراهى کرد، به دلیل اینکه اساساً وظایفى اخلاقى نظیر عدالت، رعایت حال دیگران، تواضع، احسان و حتى زهد، آنگاه که متوجه اولیاى امور مىشد، کاملاً صبغه اجتماعى داشت؛ نهایت اینکه در جایى که وظایف کاملاً متوجه شخص حقیقى است، عدالت نیز به عنوان یک وظیفه از او خواسته مىشود و امّا آنجا که یک نهاد متکفل امرى است، عدالت از نهاد انتظار مىرود.
اما اگر این ادعا به آن معناست که قانون حوزههاى بیشترى از وظایف اخلاقى را تحت پوشش خود در آورده است، ادعایى است پذیرفتنى. اساساً منظمتر شدن جامعه با گسترش قانون همراه است و نیز بزرگتر شدن دولت وسیعتر شدن ضمانت اجرایى را طلب مىکند.
با وجود این، لزوم داشتن صلاحیت اخلاقى در خصوص مسؤولیتهاى مهمّ، امرى نیست که در طول زمان اهمیتاش را از دست داده باشد، و تأکید فراوان منابع دینى نیز مؤید همین مسأله است. روشن است که علىرغم اهمیت ساختار در نهادها، نمىتوان نادیده گرفت که نهادهاى اجتماعى هم در مرحله شکلگیرى و هم در مرحله تعیین وظایف و اهداف و هم در مرحله اجرا شدیداً تحت تأثیر اشخاص و افراد مؤثر قرار دارند. نمىتوان از این مطلب مهم چشم پوشید که حتّى نهادهاى فوقالعاده منسجم و داراى روال، تحت تأثیر ایدههاى اشخاص قرار مىگیرند و هر نهادى، ولو داراى شخصیت حقوقى است، امّا این شخصیت تنها کالبدى است که روح و محتواى خود را از اشخاص حقیقى مىگیرد و لذا امروز نیز همچون دیروز، جوامع انسانى نیازمند افرادى است باصلاحیت و داراى ملکات اخلاقى که اخلاق و فضیلت را در کالبد سرد بوروکراسى و نهادهاى خود ساخته بدمند.
این ادعا که «دوره معصومان... گذشته است» سخنى نادرست است. زیرا امروزه نیز به وجود نخبگان و شخصیتهاى استثنایى نیازمندیم. اگر این شخصیتهاى استثنایى در گذشته آثارى فردى داشتند، که خود این سخن نیز جاى تأمل دارد، امروز مىتوانند اثارى اجتماعى و نهادساز داشته باشند. ما امروز بیش از هر روزگار دیگرى محتاج هدایت یافتن بهدست معصومان و مددیافتگان از وحى الهى هستیم، تا جامعه و نهادهایش را در جهت سامانبخشیدن به حال و روز زار و نزار انسانى سوق دهند و بشریت مدرن را از ورطه سقوط و هلاکت و گمراهى برهانند و قوانین الهى را در جامعه انسانى سریان بخشند و نهادهایى متناسب با ارزشهاى والاى انسانى بیافرینند. نهادهایى که بشر امروز براى خود ساخته، همه در راستاى بسامان کردن حیات مادى بشرند ولى در مجموع بشر را از حیات معنوى به دور انداختهاند.
این گفته که «زهد که در گذشته براى برخى ممکن بود یا دستور داده مىشد، امروزه کاملاً ناممکن شده است»، سخن سنجیدهاى نیست. اگر مقصود این است که امروز نمىتوان همانگونه زندگى کرد که زاهدان گذشته زندگى مىکردند، سخن درستى است، اما مگر زهد همواره در یک شکل و قالب امکان تحقق دارد؟ اصلاً مگر زهد مفهومى عینى (objective) است که بگوییم چون در آن وضع و شکل گذشته نمىتوان زیست، پس زهد امکانپذیر نیست؟ زهد یک مفهوم انفسى (subjective) است که مربوط به درون انسان است و در هر زمان نیز مىتوان آن را تحقق بخشید. تغییر شکلهاى مختلف زندگى تأثیرى بر امکان یا عدم امکان تحقق زهد ندارد. به گفته امیرمؤمنان علىعلیه السلام: «زهد بین دو کلمه قرآن است که بر آنچه از دست دادهاید تأسف نخورید و بر آنچه به شما دادهایم شادمان نگردید». زهد یعنى غمنخوردن بر ناداشتهها و شادنگشستن به داشتهها و دلنسپردن به هیچ امرى در دنیا و این مفهوم امروز هم مىتواند مصداق یابد. تغییر سطح زندگى موجب از دست رفتن امکان زهد نمىشود.
دوران امروز، 23/12/1379
اینها، همه نمونه زهد و سختگیرى علىعلیه السلام در اجراى عدالت است در اینجا من فقط از یک جنبه در این مسأله نظر مىافکنم: ما در زمانهاى زندگى مىکنیم که عدالت معانى و مصادیق مختلفى پیدا کرده است. شما جوامع گذشته را در نظر بگیرید. در آنجا جامعه مثل یک درخت یا رودخانه، امرى است طبیعى؛ خودش جارى است؛ خودش تعدیلکننده نظامات درون خویشتن است و تصرّف از بیرون موجب اختلال امور خواهد شد. در پارهاى از نظریههاى سیاسى جدید هم این معنا دیده مىشود. ولى مزاج زمانه ما فعلاً مزاج دیگرى است. مزاج خواستار دولتهاى حداکثرى است؛ دولتهایى که بیشترین دخالت را در امور مردم داشته باشد. حتّى در کشورهاى بهاصطلاح دموکراتیک باز هم بار دولت خیلى سنگین است؛ در حالىکه در گذشته، منزلت انسان در اجتماع امرى طبیعى بود و به طور طبیعى هم مسائل سامان مىپذیرفت. نرخها تعدیل مىیافت. بیماران شفا پیدا مىکردند. شاگردان معلمى را پیدا مىکردند. بهداشت عمومى اصلاً مطرح نبود. تعلیمات اجبارى مطرح نبود. کثیرى از مردم بىسواد مىماندند و کثیرى از آنها به طبیب نمىرسیدند و در مواردى هم قحطىهایى پیش مىآمد و چنین تلقى نمىشد که دولت در وظایفش کوتاهى کرده است.
با همه این احوال همه اخلاقیون و همه متفکران از حاکم و سلطان مىخواستند که سلطان عادلى باشد ولى این وظایف را طلب نمىکردند. معلوم مىشود از عدل تصویر دیگرى داشتند.
جوامع گذشته، جوامع بسته و کوتاهدامنى بودند. روابط، تعریفشده، معیّن و چهره به چهره بود. آدمیان با یکدیگر تماس مىگرفتند، ملاقات مىکردند و گرههاى کار یکدیگر را مىگشودند. نهادى مثل آموزش و پرورش یا چیزى مثل بانک وجود نداشت. امروز وقتى شما به بانک مىروید، با یک موجود موهوم یا منتزع یا فراتر از دسترس به نام «بانک» تماس مىگیرید. در این بانک، شما پول را به آن کسى که پشت باجه نشسته نمىدهید و یا پول را از او نمىستانید بلکه از موجودى به نام «بانک» پول را مىگیرید.
در جهان جدید، قانون آمده و جاى اخلاق را گرفته و به تعبیرى نهاد جاى افراد نشسته است. وقتى نهاد جاى فرد مىنشیند، ما انتظار قانونمند بودن و مضبوط بودن آن را داریم. ما به عدالت شخصى افراد داخل آن نهاد چندان کارى نداریم. ما عدالت آن نهاد را خواستاریم. درست کار کردن هر نهادى معلول کثیرى از امور است؛ من جمله پاکى و پاکیزگى افراد داخل آن؛ ولى آنقدر که بر مضبوط بودن آن نهاد تأکید مىورزیم، بر عدالت فردى کارکنان تأکید نداریم.
به عبارت دقیقتر، قانون یا حقوق، براى اخلاق تعریف و جایگاه دیگرى پیدا آورده است. اخلاق براى حسن جریان امور در جامعه است. حداقل کارکرد اخلاق این است که روابط اجتماعى به نیکى و روانى و با امنیّت و آرامش بگذرد. اگر جامعهاى این خواص را نداشته باشد، در آن بىاخلاقى حکمفرماست. اخلاق در جامعهاى که آدمیان تماس فردى با یکدیگر دارند، با اخلاق در جامعهاى که تماسها نهادى شده است تفاوت و تعریف دیگرى پیدا مىکند.
البته معناى این موضوع، بىاخلاق شدن و فاسد شدن آدمیان نیست. همیشه غرض این بوده است که قواعد اخلاقى قواعد فردى نباشند. امّا روابط اجتماعى به گونهاى بوده است که این قواعد را فردى مىکرده است. امروز کوشش بر اجتماعى شدن آنهاست. اینکه در جهان جدید حقوق جاى اخلاق را گرفته و یا جا را بر او تنگ کرده معنایش این است که اخلاق جنبههاى اجتماعىتر، تضمینشدهتر و مؤاخذهپذیرترى پیدا کرده است. این یک امر میمون است. در عین حال ما از اخلاق بىنیاز نشدهایم.
اساساً خودِ نظام حقوقى محتاج یک پشتوانه اخلاقى است؛ یعنى شما نمىتوانید یک نظام حقوقى داشته باشید که به خودش تکیه زده باشد. مثال خیلى ساده: شما یک نظام قضایى بسیار مضبوط تعریف کنید. اگر این نظام قضایى همه چیزش بهخوبى تعریف شده باشد، ولى مجریان او و قاضیان او اخلاقى عمل نکنند، تمام آن نظام فاسد خواهد بود؛ یعنى آنها باید اخلاقاً متعهد به اجراى قانون باشند.
آنچه امروزه مىتوانیم بیاموزیم این است که علاوه بر پذیرش این سختگیرىها نسبت به خودمان، آنها را به نظامات حقوقى منتقل کنیم. نظامات حقوقى باید سختگیر باشند. نظامات قضایى باید سختگیر باشند. در روزگار قدیم دولت به معناى امروزین نداشتیم؛ لذا تمام تأکید بر فرد حاکم مىرفته است. همه سختگیرىها متوجه او مىشده است؛ براى اینکه واقعاً یک سلطان، جامعهاى را طبق الگوى خودش مىساخت. تمام خصوصیات خُلقى او در جامعه سرایت مىکرد. امّا امروز یک مفهوم دیگرى داریم. سلطان عادل یا حاکم عادل؛ نه اینکه براى ما بد باشد،اًامّا مفهوم نظام عادل و نهادهاى عادل در جهان جدید اهمیت بیشترى پیدا کرده است. نظامات سیاسى جدید دقیقاً براى این بوده است که نقش فرد را کم کند. هر نظامى که نقش فرد در آن زیاد باشد احتمال خطا و بىعدالتى در آن بیشتر است.
جهان جدید جهان متوسطان است. متوسطانى که دنیا را پر کردهاند، دنیا را هم باید اداره کنند. این فلسفه روزگار ماست؛ در حالىکه فلسفه روزگار قدیم مىگفت نوادر و استثنائاتى که در عالمند و کمتر هم پیدا مىشوند، آنها باید دنیا را اداره کنند. عملاً هم اینگونه بود؛ یعنى حکیمى یا متفکرى از آن طبقه که افلاطون مىگفت باید سر کار بیاید و یا سلطانى به دلیل قلدر بودن مىتوانست بر قدرت تکیه زند.
در جهان جدید، سختگیرىهاى استثنایى را از آدمهاى غیراستثنایى نمىتوان خواست. معناى این سخن آن نیست که ما ایدهآلهاى اخلاقى را رها کنیم؛ بلکه باید انتظاراتمان را تصحیح کنیم. امام علىعلیه السلام نیز به این نکته توجه داشتهاند. دوره معصومان، دوره آن بزرگانى که به وحى تکیه داشتند و از جاى دیگر پشتیبانى مىشدند و خلقتاً خصلتهاى استثنایى و بىنظیرى داشتند گذشته است. زهد که در گذشته براى برخى ممکن بود یا دستور داده مىشد، امروزه کاملاً ناممکن شده است. زندگى سطح دیگرى پیدا کرده است.
امروزه نباید تنها اخلاق فردى را در امرار معیشت و تنظیم امور دنیوى کافى دانست. اخلاق فردى وقتى کافى بود که قانون اجتماعى و نظام اجتماعى مطرح نبود. امروزه اخلاقى و پارسا بودن فردى، همه بارها را بر نمىدارد. دقتهایى که در زمینه نهادمند کردن جامعه و ضابطهمند کردن نهادها مىرود، همگى دقتهاى اخلاقى مطلوب و مشروعى است که وظیفه دینداران است که در آن زمینهها هم تأملى کنند.
اشاره
بىتردید در دوران جدید، دولت کار ویژه و متفاوتى نسبت به قدیم دارد. پیچیدهتر شدن روابط اجتماعى، تغییر سطوح انتظارات مردم، آگاهى مضاعف آنها از مواهب طبیعى و اجتماعى، گسترش جمعیت و دهها عامل دیگر باعث شده است که قاعده تقسیم کار با ظرافت بیشترى عمل کند و نهادهاى فراوانى براى بسامان کردن اجتماع تأسیس گردد و در پارهاى موارد، نهادهاى قدیم در قالبهاى مدرن ایفاى وظیفه نمایند. مقایسه میان جوامع قدیم و جدید بهروشنى این تفاوت چشمگیر را عیان مىسازد. کارکرد افراد نیز در داخل نهادها در چارچوب وظایفى است که براى آن نهاد در نظر گرفته شده است. انسانها در این نهادها ایفاى نقش مىکنند و مجموعه نهادها در تعامل با یکدیگر نظام اجتماع را هدایت مىکنند.
حال، طبیعى است که هر قدر وظایف از حوزه اشخاص به حوزه ساختارى نهادها منتقل مىشود، کارکرد اشخاص کمتر مىشود و سیطره ساختار به گونهاى است که افراد در داخل نظمى تعیینشده ایفاى وظیفه مىکنند و هر قدر ضمانت اجرایى بیشترى براى انجام وظایف نهادى وجود داشته باشد، افراد از انضباط بیشترى برخوردارند و البته وجود ساختار هیچگاه به این معنا نیست که انسانها از نقش اندکى برخوردارند؛ بلکه غلبه ساختار به این معناست که امور آن نهاد از روالمندى بیشترى برخوردار است و افراد در چارچوب وظایف سازمانى عمل مىکنند و گردش کار و تقسیم آن حسب قاعده صورت مىپذیرد. در چنین نظم و نظامى از آنجا که نقشها بهخوبى تعریف شده است و روال کار منظم است، شخصیت حقیقى افراد در چارچوب یک شخصیت حقوقى عمل مىکند و از این منظر نویسنده مقاله مىگوید وظایف، بیشتر معطوف به نهاد است تا افراد و وظایف حکومت در واقع وظایف دستگاه حکومت است؛ نه اینکه تماماً وظیفه شخصى باشد به نام حاکم؛ چراکه امور اجتماع صرفاً از یک نقطه هدایت نمىشود؛ بلکه دستگاه عریض و طویلى که همان نهاد حکومت است این وظیفه را بر عهده دارد.
بر این اساس، بدون اینکه نیاز انسانها به عدالت کمتر شده باشد و نیاز به اخلاق فروتر از قبل باشد، این عدالت و اخلاق در شکلگیرى نهاد و در طراحى وظایف و نیز در نحوه اِعمال وظایف باید در نظر گرفته شود و البته هر قدر حیطه عمل حکومت وسیعتر مىشود، مسؤولیت اجراى عدالت نیز بیشتر مىشود و البته این هیچگاه بدان معنا نیست که هر چه وظیفه است صرفاً متوجه افرادِ بالاى هرم سازمان حکومت است؛ بلکه عدالت، آرمان و ارزشى است که در تمام مراحل، از هدفگذارى تا برنامهریزى و اجرا باید مدّنظر باشد.
حال اگر تبدیل اخلاق فردى به اخلاق اجتماعى به این معناست که مسؤولیتهاى اشخاص باید در داخل نهادهاى اجتماعى و در تعامل میان آنها مدّنظر قرار گیرد، سخنى است قابل قبول؛ امّا اگر منظور آن است که در دوران قدیم، اخلاق صرفاً در جنبه فردىاش مدّنظر بوده است و در دوران جدید اخلاق اجتماعى مطلوبیت پیدا کرده است، نمىتوان با این ادعا همراهى کرد، به دلیل اینکه اساساً وظایفى اخلاقى نظیر عدالت، رعایت حال دیگران، تواضع، احسان و حتى زهد، آنگاه که متوجه اولیاى امور مىشد، کاملاً صبغه اجتماعى داشت؛ نهایت اینکه در جایى که وظایف کاملاً متوجه شخص حقیقى است، عدالت نیز به عنوان یک وظیفه از او خواسته مىشود و امّا آنجا که یک نهاد متکفل امرى است، عدالت از نهاد انتظار مىرود.
اما اگر این ادعا به آن معناست که قانون حوزههاى بیشترى از وظایف اخلاقى را تحت پوشش خود در آورده است، ادعایى است پذیرفتنى. اساساً منظمتر شدن جامعه با گسترش قانون همراه است و نیز بزرگتر شدن دولت وسیعتر شدن ضمانت اجرایى را طلب مىکند.
با وجود این، لزوم داشتن صلاحیت اخلاقى در خصوص مسؤولیتهاى مهمّ، امرى نیست که در طول زمان اهمیتاش را از دست داده باشد، و تأکید فراوان منابع دینى نیز مؤید همین مسأله است. روشن است که علىرغم اهمیت ساختار در نهادها، نمىتوان نادیده گرفت که نهادهاى اجتماعى هم در مرحله شکلگیرى و هم در مرحله تعیین وظایف و اهداف و هم در مرحله اجرا شدیداً تحت تأثیر اشخاص و افراد مؤثر قرار دارند. نمىتوان از این مطلب مهم چشم پوشید که حتّى نهادهاى فوقالعاده منسجم و داراى روال، تحت تأثیر ایدههاى اشخاص قرار مىگیرند و هر نهادى، ولو داراى شخصیت حقوقى است، امّا این شخصیت تنها کالبدى است که روح و محتواى خود را از اشخاص حقیقى مىگیرد و لذا امروز نیز همچون دیروز، جوامع انسانى نیازمند افرادى است باصلاحیت و داراى ملکات اخلاقى که اخلاق و فضیلت را در کالبد سرد بوروکراسى و نهادهاى خود ساخته بدمند.
این ادعا که «دوره معصومان... گذشته است» سخنى نادرست است. زیرا امروزه نیز به وجود نخبگان و شخصیتهاى استثنایى نیازمندیم. اگر این شخصیتهاى استثنایى در گذشته آثارى فردى داشتند، که خود این سخن نیز جاى تأمل دارد، امروز مىتوانند اثارى اجتماعى و نهادساز داشته باشند. ما امروز بیش از هر روزگار دیگرى محتاج هدایت یافتن بهدست معصومان و مددیافتگان از وحى الهى هستیم، تا جامعه و نهادهایش را در جهت سامانبخشیدن به حال و روز زار و نزار انسانى سوق دهند و بشریت مدرن را از ورطه سقوط و هلاکت و گمراهى برهانند و قوانین الهى را در جامعه انسانى سریان بخشند و نهادهایى متناسب با ارزشهاى والاى انسانى بیافرینند. نهادهایى که بشر امروز براى خود ساخته، همه در راستاى بسامان کردن حیات مادى بشرند ولى در مجموع بشر را از حیات معنوى به دور انداختهاند.
این گفته که «زهد که در گذشته براى برخى ممکن بود یا دستور داده مىشد، امروزه کاملاً ناممکن شده است»، سخن سنجیدهاى نیست. اگر مقصود این است که امروز نمىتوان همانگونه زندگى کرد که زاهدان گذشته زندگى مىکردند، سخن درستى است، اما مگر زهد همواره در یک شکل و قالب امکان تحقق دارد؟ اصلاً مگر زهد مفهومى عینى (objective) است که بگوییم چون در آن وضع و شکل گذشته نمىتوان زیست، پس زهد امکانپذیر نیست؟ زهد یک مفهوم انفسى (subjective) است که مربوط به درون انسان است و در هر زمان نیز مىتوان آن را تحقق بخشید. تغییر شکلهاى مختلف زندگى تأثیرى بر امکان یا عدم امکان تحقق زهد ندارد. به گفته امیرمؤمنان علىعلیه السلام: «زهد بین دو کلمه قرآن است که بر آنچه از دست دادهاید تأسف نخورید و بر آنچه به شما دادهایم شادمان نگردید». زهد یعنى غمنخوردن بر ناداشتهها و شادنگشستن به داشتهها و دلنسپردن به هیچ امرى در دنیا و این مفهوم امروز هم مىتواند مصداق یابد. تغییر سطح زندگى موجب از دست رفتن امکان زهد نمىشود.
دوران امروز، 23/12/1379