ایرانیان و اندیشه تجدد
آرشیو
چکیده
نویسنده در این مقاله مىکوشد به سه پرسش پاسخ دهد: 1. آیا «انسان سنّتى» ممکن است؟ ؛ 2. آیا انسان سنتى با نفى سنت به انسان مدرن تبدیل مىشود؟ ؛ 3. مواجهه سنت - مدرنیته در ایران واجد چه ویژگىهایى بوده است؟متن
این سؤال که آیا اکنون در جهان معاصر، زیستن به شیوه سنتى و جهان را به شیوه گذشتگان دیدن ممکن است یا نه، از جنبهاى سؤالى بلاموضوع است؛ زیرا اینک دیگر انسان سنتى یافتشدنى نیست و سؤال راجع به موضوعى است که دیگر عینیت ندارد. امّا از جنبهاى دیگر چون کسانى هستند که فکر مىکنند مىتوان با بازگشت به گذشته و احیاى سنت در جهان کنونى زندگى کرد، پاسخ گفتن به سؤال فوق، در واقع بیانگر امکان تحقق چنین رؤیایى است و لذا طرح آن مهم و پراهمیت است.
مىتوان گفت هر یک از لوازم و ضروریات این دو شیوه سنّتى و مدرن از هم جدا و هر کدام براى تحقق خود نیازمند مجموعهاى هماهنگ از نگرشها، اعمال و تفکراتند؛ بنابراین، حتّى اگر به برترى یک شیوه بر دیگرى هم حکم نکنیم، باید بپذیریم که در جهان نوین، چشم انسان بر زوایاى تاریک و رازآلود جهان روشن شده است و افقهاى نوین پیش او گشوده شده و او تصورى مطلقاً متفاوت از گذشتگان نسبت به جهان و انسان و تاریخ یافته است و لذا دیگر نمىتوان از او توقع داشت که شیفتگى و امید خود را نسبت به این چشماندازهاى نوین و کارآمد بربندد و در دریایى که دمادم امواج مهیبش بر پیکر وجود مىخورد و او را در خود غرقه مىسازد و او تلاش دارد تا بر این امواج فائق آید، همچنان دلخوش به قایقهاى چوبینى باشد که اسلافش در برکههاى از یادرفته به آب انداختهاند و در دنیاى کوچک و با آرزوها و تصوراتى کوچکتر، قانعانه و متواضعانه مىزیستهاند. مدرن شدن دیگر یک انتخاب نیست؛ که یک اجبار است و ضرورتهاى آن کاملاً انسانها را در بر گرفته است.
امّا آیا این بدان معناست که ما اکنون بهاجبار مدرن هستیم؟ باید گفت گرچه زیستن به شیوه سنتى و نگریستن از دریچه سنت دیگر ممکن نیست؛ امّا این بدان معنا نخواهد بود که همه انسانها اکنون بهاجبار مدرنند.
اگر خصوصیات دوران مدرن به دو دسته سلبى و ایجابى تقسیم شوند، باید گفت ویژگىهاى سلبى آن با فرا رفتن از سنت به عنوان یک ساخت تحقق یافتهاند؛ امّا ویژگىهاى ایجابى آن با ایجاد یک ساخت جدید باید به وجود مىآیند. نقطه کور معماى مواجهه سنت - مدرنیته در همین جاست.
در طى بیش از یک سده، ایرانیان، نظریه «گذار» را به شیوههاى مختلفى بیان کردهاند و هر کسى از ظن خود عزم نظریهپردازى درباره این معضل را نموده است؛ امّا هنوز یک نظریه عمومى براى تدوین راهى ممکن براى گذار ارائه نگردیده است. این امر از یک سو مىتواند معلول جریان متغیر مدرنیته باشد که با حالتى سیّال، دائماً در حال تحول و دگرگونى است و از سوى دیگر تحت تأثیر این واقعیت باشد که پیچیدگى و غموض مسأله آن قدر احتیاج به تأمل و زمان دارد که تنها در طى فرایند تاریخى و تدریجى مىتوان به حلّ این معضل نائل شد.
وضعیت خاص ایران، به تلاش ایرانیان جهت خروج از وضعیت انحطاط، ویژگىهایى بخشیده است که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
الف) ایرانیان در مواجهه با تمدن مدرن از مراحلى چند گذر کردهاند:
1. دوره اولیه که با نخستین برخوردهاى ایرانیان با ظواهر مدرنیته همزمان است، دو شیوه برخورد با غرب را در خود جاى داده است: شیفتگى و حکم به پذیرش کامل غرب، تنفّر و فتوا به ردّ کامل غرب. این دوره که از زمان عباس میرزا شاهزاده قاجار شروع مىشود، تا اوایل قرن بیستم و پیدایش زمینههاى انقلاب مشروطیت ادامه مىیابد. نخبگان حکومتى، کارگزاران این مرحلهاند و قصد آنها اصلاح بنیادین در روابط اجتماعى و یا اصلاح اندیشه و بینش مردم، بلکه مجهز شدن به امکانات غربى براى پا برجا نگه داشتن ساختار حکومت است.
2. دوره دوم از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامى را در بر مىگیرد و همزمان است با تلاش براى یافتن راهحلهاى متناسب با اوضاع و احوال اجتماعى و نیز گسترش آگاهى جمعى در جهت لزوم انجام تغییرات در ساختارهاى درونى کشور. در پایان این دوره است که ایدئولوژى به عنوان پلى میان سنّت و تجدّد یکهتاز میدان مىشود.
3. در دوره سوم (دوران اخیر)، با بهرهگیرى از تجربیات گذشته، درک و فهم از سطح نزاع سنت - مدرنیته عمیقتر شده است. این دوره بهنوعى از اواخر دهه 1360 قوت گرفته است و هنوز رهیافتى نوپاست. همچنین در این دوره باید از رواج یک رویکرد دیگر یاد کرد که با جانبدارى از سنّت سعى مىکند پشتوانهاى از نظریات پست مدرنیستى را براى خود فراهم کند.
با این همه، آنچه امروز حاصل این رویارویىها و تنوعات نظرى و عملى در عرصه مواجهه سنّت - تجدد بوده است، تأثیر مداوم روند مدرنیزاسیون بر بخش مادى فرهنگ و مقاومت نسبتاً پایدار بخش غیرمادى فرهنگ در مقابل آن است. واپسماندگى فرهنگى یک حاصل این کارزار بوده است.
ب) قوّت اندیشه دینى با ویژگىهاى یک مکتب انقلابى و غالباً سرکوبشده در طول تاریخ (تشیع)، مواجهه سنّت - مدرنیته را در ایران هیئت خاصّى بخشیده است. به نظر مىرسد در اینجا نیز مانند مغرب زمین، حذف بعضى شیوههاى رایج دیندارى و جایگزینى اشکال نوینى از دینورزى از شروط لازم استقرار مدرنیته به حساب مىآید. در این میان روشنفکران دینى شاخص جریانى محسوب مىشوند که دل در تعمق مدرنیته در پى بازسازى مفهوم «دیندارى» در جهان جدید هستند.
د - موقعیت ژئوپولیتیک ایران در خاورمیانه، برخورد ایران با پدیده غرب و مدرنیته را ویژگىهایى بخشیده است. به عنوان نمونه، ایران یک کشور مستعمره بوده است؛ وسعت ایران و ناهموارى آن مانع ظهور مرکزیت پردامنهاى شده است؛ موقعیت جغرافیایى ایران در قرن 19، برخلاف مصر و سوریه و عراق، در سر راه مستقیم انگلیس - هند نبود.
در هر صورت تلاش نخبگان و نواندیشان براى خروج از وضعیت انحطاط و حرکت به سوى مدرنیته، گستره وسیعى را به خود اختصاص داده است که از تنوع چشمگیرى برخوردار است. در برابر این تلاشها باید از واکنشهاى فزایندهاى یاد کرد که به حفظ سنّت دل بسته و گاه با توسل به خشونت به دفاع از آن برخاستهاند. همچنین باید از راهبردى یاد کرد که علىرغم تلاش براى خروج از وضعیت «انحطاط»، مدرنیته را وضعیت یا نقطه مطلوب تلقى نکرده است.
در مجموع مىتوان گفت دو رهیافت عمده در زمینه گذار از سنّت موجود، زیربناى رویکردهاى فوق بودهاند:
1. رهیافتى که بر محوریت سنّت مبتنى است؛
2. رهیافتى که بر نفى سنّت به مثابه یک ساخت مبتنى است.
در رهیافت اول، سنّت به عنوان یک ساخت حفظ مىشود و تلاش مىشود به کلیّت آن خدشه وارد نیاید. مطابق این رهیافت بعضى مىخواهند با تز «مدرنیته مبتنى بر سنت» با استعانت از مفاهیم و عناصر موجود در سنّت به دنیاى مدرن نزدیک شوند و چون معتقدند گسست از سنّت امکانپذیر نیست، مىخواهند با برجسته ساختن ابعادى از سنّت از درون سنت، به سطح مدرنیته پل بزنند. در نقد این دیدگاه بیان شده است که در این رهیافت چون موضع اتخاذشده براى نقد سنّت، موضع مدرنیته نیست، آنچه در عمل اتفاق مىافتد، نه وصول به وضعیت مدرن؛ بلکه «ایدئولوژیزه کردن سنّت» است.
در رهیافت دوم، سنّت مجموعهاى راکد و عقیم است که فاقد کارآمدى و استفاده است. این رهیافت امید چندانى ندارد که سنّت به عنوان یک ساخت در دوران مدرن باقى بماند.
رسالت ما در این میان آن است که با تجلیل شالودهشکنانه از سنت و از خلال دیالکتیک سنت - مدرنیته، به خود و سنّت نگاه کنیم. بدین وسیله عناصر و اجزاى سنّت را حفظ مىنماییم و آنها را در قالب یک ساخت جدید بهکار مىگیریم و بدین وسیله از ایجاد خلأ تاریخى اجتناب مىنماییم. محور ساخت جدید، ارزشهاى مدرن خواهد بود و سعى مىشود اجزا و عناصر آن از پارههاى حاصل از ساختشکنى سنّت فراهم آید. براى ماندن در این جهان، ناچار به درک ضروریات آن و تن در دادن به آنها هستیم. بودن یا نبودن؛ مسأله این است.
اشاره
1. نویسنده محترم مقاله بدون ارائه بیانى مدلّل، مدعى است که انسانها بالاجبار از سنّت به در آمدهاند و آنگاه که امواج مهیب مدرنیته بر ساحت وجودشان فرود آمده، ناخودآگاه در آن غرق شدهاند و قایق چوبین اسلاف توان حمل آنها را در این دریاى مواج ندارد. آیا پدید آمدن نگرشهاى نوین و برخلاف سنّت معهود، سرنوشت محتومى را براى همه انسانها و همه جوامع رقم مىزند و انسانها را بالاجبار از سنّتها بهدرخواهد آورد؟ چنین جبرى بر کدام مبناى انسانشناختى استوار است؟ این سؤالى است که نمىتوان پاسخى براى آن در این مقاله یافت.
2. در این مقاله، انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامى هر دو به عنوان نمونه تلاشهایى در زمینه خروج از سنّت و ورود در تجدد تلقى شدهاند. جا داشت نویسنده محترم در خصوص انقلاب اسلامى این ادعا را مدلّل مىکرد. چه بسا کسانى ادعا کنند که برعکس، انقلاب اسلامى نمونه سنّت ظواهر است تا تجدد ظواهر. اگر انقلاب مشروطه را به خاطر تقاضاى پارلمان و مقولات مدرن سیاسى در آن دوران بتوان نمونهاى از میل به غرب و تجدد دانست، در خصوص انقلاب اسلامى این ادعا نیازمند دلیل است. به علاوه، خوب بود نویسنده محترم منظورش را از واپسماندگى فرهنگى که به ادعاى وى حاصل کارزار سنّت و مدرنیسم در دوران پس از پیروزى انقلاب است بیان مىکرد.
3. نویسنده مقاله با اینکه ادعا دارد که در مقام داورى ارزشى میان زیستِ سنتى و زیست مدرن نیست، امّا مکرراً از زیست سنّتى تعبیر به «انحطاط» مىکند و طرفداران سنّت را کسانى مىداند که گاه براى حفظ سنّت متوسّل به خشونت مىشوند. گویا خشونت شیوهاى است که تنها در مقام دلدادگى به سنّت بروز مىکند و در جهت سوق دادن جامعه به تجدد بهکار گرفته نمىشود! گویى ایشان فراموش کردهاند که بدترین و وحشیانهترین شکلهاى خشونت در تاریخ بشر، محصول دوران مدرن است که در قالب فاشیسم، نازیسم، صهیونیسم، کمونیسم و امپریالیسم ظهور کرده است.
4. در نهایت، دیدگاه نویسنده که بسیار بهاجمال برگزار شده، اینگونه ابراز شده است که باید براى رهایى از انحطاط، دست به شالودهشکنى سنّت زد و براى ماندن در این جهان، ضرورتهاى دوران مدرن را پذیرفت و به سوى ارزشهاى جدید رفت و سنّت را نیز بر این اساس بازخوانى کرد.
این شیوه که معمولاً در میان روشنفکران ما رایج است، با این پیشفرض که از جهان مدرن گریزى نیست شروع مىشود و معمولاً در دیالوگ و دیالکتیک میان سنّت و مدرنیسم نهایتاً آنچه پیروز مىشود، مدرنیسم است که لباس خود را بر تن مفاهیم سنّتى مىپوشاند و بازخوانى سنّت نیز بهانهاى جز تحکیم مقولات مدرن نیست و اگر این مقیاس را در باب سنّت دینى خود بهکار گیریم، لاجرم از این امتزاج و آن شالودهشکنى، فرزندى جز سکولاریسم در تمامى عرصهها به دنیا نخواهد آمد. ارائه نظریه «گذار از سنّت به مدرنیسم» که با علقه به مدرنیسم شروع مىشود، معمولاً چارهاى جز انهدام سنّت ندارد. به عبارتى، این تلقى که از نقطهنظر جامعهشناختى محکوم دیدگاه جبر مدرنیته است، بیش از آنکه به بازخوانى سنّت بیندیشد، به دنبال هموار کردن راه مدرنیسم است.
همشهرى، 14 و 15/12/1379
مىتوان گفت هر یک از لوازم و ضروریات این دو شیوه سنّتى و مدرن از هم جدا و هر کدام براى تحقق خود نیازمند مجموعهاى هماهنگ از نگرشها، اعمال و تفکراتند؛ بنابراین، حتّى اگر به برترى یک شیوه بر دیگرى هم حکم نکنیم، باید بپذیریم که در جهان نوین، چشم انسان بر زوایاى تاریک و رازآلود جهان روشن شده است و افقهاى نوین پیش او گشوده شده و او تصورى مطلقاً متفاوت از گذشتگان نسبت به جهان و انسان و تاریخ یافته است و لذا دیگر نمىتوان از او توقع داشت که شیفتگى و امید خود را نسبت به این چشماندازهاى نوین و کارآمد بربندد و در دریایى که دمادم امواج مهیبش بر پیکر وجود مىخورد و او را در خود غرقه مىسازد و او تلاش دارد تا بر این امواج فائق آید، همچنان دلخوش به قایقهاى چوبینى باشد که اسلافش در برکههاى از یادرفته به آب انداختهاند و در دنیاى کوچک و با آرزوها و تصوراتى کوچکتر، قانعانه و متواضعانه مىزیستهاند. مدرن شدن دیگر یک انتخاب نیست؛ که یک اجبار است و ضرورتهاى آن کاملاً انسانها را در بر گرفته است.
امّا آیا این بدان معناست که ما اکنون بهاجبار مدرن هستیم؟ باید گفت گرچه زیستن به شیوه سنتى و نگریستن از دریچه سنت دیگر ممکن نیست؛ امّا این بدان معنا نخواهد بود که همه انسانها اکنون بهاجبار مدرنند.
اگر خصوصیات دوران مدرن به دو دسته سلبى و ایجابى تقسیم شوند، باید گفت ویژگىهاى سلبى آن با فرا رفتن از سنت به عنوان یک ساخت تحقق یافتهاند؛ امّا ویژگىهاى ایجابى آن با ایجاد یک ساخت جدید باید به وجود مىآیند. نقطه کور معماى مواجهه سنت - مدرنیته در همین جاست.
در طى بیش از یک سده، ایرانیان، نظریه «گذار» را به شیوههاى مختلفى بیان کردهاند و هر کسى از ظن خود عزم نظریهپردازى درباره این معضل را نموده است؛ امّا هنوز یک نظریه عمومى براى تدوین راهى ممکن براى گذار ارائه نگردیده است. این امر از یک سو مىتواند معلول جریان متغیر مدرنیته باشد که با حالتى سیّال، دائماً در حال تحول و دگرگونى است و از سوى دیگر تحت تأثیر این واقعیت باشد که پیچیدگى و غموض مسأله آن قدر احتیاج به تأمل و زمان دارد که تنها در طى فرایند تاریخى و تدریجى مىتوان به حلّ این معضل نائل شد.
وضعیت خاص ایران، به تلاش ایرانیان جهت خروج از وضعیت انحطاط، ویژگىهایى بخشیده است که به برخى از آنها اشاره مىکنیم:
الف) ایرانیان در مواجهه با تمدن مدرن از مراحلى چند گذر کردهاند:
1. دوره اولیه که با نخستین برخوردهاى ایرانیان با ظواهر مدرنیته همزمان است، دو شیوه برخورد با غرب را در خود جاى داده است: شیفتگى و حکم به پذیرش کامل غرب، تنفّر و فتوا به ردّ کامل غرب. این دوره که از زمان عباس میرزا شاهزاده قاجار شروع مىشود، تا اوایل قرن بیستم و پیدایش زمینههاى انقلاب مشروطیت ادامه مىیابد. نخبگان حکومتى، کارگزاران این مرحلهاند و قصد آنها اصلاح بنیادین در روابط اجتماعى و یا اصلاح اندیشه و بینش مردم، بلکه مجهز شدن به امکانات غربى براى پا برجا نگه داشتن ساختار حکومت است.
2. دوره دوم از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامى را در بر مىگیرد و همزمان است با تلاش براى یافتن راهحلهاى متناسب با اوضاع و احوال اجتماعى و نیز گسترش آگاهى جمعى در جهت لزوم انجام تغییرات در ساختارهاى درونى کشور. در پایان این دوره است که ایدئولوژى به عنوان پلى میان سنّت و تجدّد یکهتاز میدان مىشود.
3. در دوره سوم (دوران اخیر)، با بهرهگیرى از تجربیات گذشته، درک و فهم از سطح نزاع سنت - مدرنیته عمیقتر شده است. این دوره بهنوعى از اواخر دهه 1360 قوت گرفته است و هنوز رهیافتى نوپاست. همچنین در این دوره باید از رواج یک رویکرد دیگر یاد کرد که با جانبدارى از سنّت سعى مىکند پشتوانهاى از نظریات پست مدرنیستى را براى خود فراهم کند.
با این همه، آنچه امروز حاصل این رویارویىها و تنوعات نظرى و عملى در عرصه مواجهه سنّت - تجدد بوده است، تأثیر مداوم روند مدرنیزاسیون بر بخش مادى فرهنگ و مقاومت نسبتاً پایدار بخش غیرمادى فرهنگ در مقابل آن است. واپسماندگى فرهنگى یک حاصل این کارزار بوده است.
ب) قوّت اندیشه دینى با ویژگىهاى یک مکتب انقلابى و غالباً سرکوبشده در طول تاریخ (تشیع)، مواجهه سنّت - مدرنیته را در ایران هیئت خاصّى بخشیده است. به نظر مىرسد در اینجا نیز مانند مغرب زمین، حذف بعضى شیوههاى رایج دیندارى و جایگزینى اشکال نوینى از دینورزى از شروط لازم استقرار مدرنیته به حساب مىآید. در این میان روشنفکران دینى شاخص جریانى محسوب مىشوند که دل در تعمق مدرنیته در پى بازسازى مفهوم «دیندارى» در جهان جدید هستند.
د - موقعیت ژئوپولیتیک ایران در خاورمیانه، برخورد ایران با پدیده غرب و مدرنیته را ویژگىهایى بخشیده است. به عنوان نمونه، ایران یک کشور مستعمره بوده است؛ وسعت ایران و ناهموارى آن مانع ظهور مرکزیت پردامنهاى شده است؛ موقعیت جغرافیایى ایران در قرن 19، برخلاف مصر و سوریه و عراق، در سر راه مستقیم انگلیس - هند نبود.
در هر صورت تلاش نخبگان و نواندیشان براى خروج از وضعیت انحطاط و حرکت به سوى مدرنیته، گستره وسیعى را به خود اختصاص داده است که از تنوع چشمگیرى برخوردار است. در برابر این تلاشها باید از واکنشهاى فزایندهاى یاد کرد که به حفظ سنّت دل بسته و گاه با توسل به خشونت به دفاع از آن برخاستهاند. همچنین باید از راهبردى یاد کرد که علىرغم تلاش براى خروج از وضعیت «انحطاط»، مدرنیته را وضعیت یا نقطه مطلوب تلقى نکرده است.
در مجموع مىتوان گفت دو رهیافت عمده در زمینه گذار از سنّت موجود، زیربناى رویکردهاى فوق بودهاند:
1. رهیافتى که بر محوریت سنّت مبتنى است؛
2. رهیافتى که بر نفى سنّت به مثابه یک ساخت مبتنى است.
در رهیافت اول، سنّت به عنوان یک ساخت حفظ مىشود و تلاش مىشود به کلیّت آن خدشه وارد نیاید. مطابق این رهیافت بعضى مىخواهند با تز «مدرنیته مبتنى بر سنت» با استعانت از مفاهیم و عناصر موجود در سنّت به دنیاى مدرن نزدیک شوند و چون معتقدند گسست از سنّت امکانپذیر نیست، مىخواهند با برجسته ساختن ابعادى از سنّت از درون سنت، به سطح مدرنیته پل بزنند. در نقد این دیدگاه بیان شده است که در این رهیافت چون موضع اتخاذشده براى نقد سنّت، موضع مدرنیته نیست، آنچه در عمل اتفاق مىافتد، نه وصول به وضعیت مدرن؛ بلکه «ایدئولوژیزه کردن سنّت» است.
در رهیافت دوم، سنّت مجموعهاى راکد و عقیم است که فاقد کارآمدى و استفاده است. این رهیافت امید چندانى ندارد که سنّت به عنوان یک ساخت در دوران مدرن باقى بماند.
رسالت ما در این میان آن است که با تجلیل شالودهشکنانه از سنت و از خلال دیالکتیک سنت - مدرنیته، به خود و سنّت نگاه کنیم. بدین وسیله عناصر و اجزاى سنّت را حفظ مىنماییم و آنها را در قالب یک ساخت جدید بهکار مىگیریم و بدین وسیله از ایجاد خلأ تاریخى اجتناب مىنماییم. محور ساخت جدید، ارزشهاى مدرن خواهد بود و سعى مىشود اجزا و عناصر آن از پارههاى حاصل از ساختشکنى سنّت فراهم آید. براى ماندن در این جهان، ناچار به درک ضروریات آن و تن در دادن به آنها هستیم. بودن یا نبودن؛ مسأله این است.
اشاره
1. نویسنده محترم مقاله بدون ارائه بیانى مدلّل، مدعى است که انسانها بالاجبار از سنّت به در آمدهاند و آنگاه که امواج مهیب مدرنیته بر ساحت وجودشان فرود آمده، ناخودآگاه در آن غرق شدهاند و قایق چوبین اسلاف توان حمل آنها را در این دریاى مواج ندارد. آیا پدید آمدن نگرشهاى نوین و برخلاف سنّت معهود، سرنوشت محتومى را براى همه انسانها و همه جوامع رقم مىزند و انسانها را بالاجبار از سنّتها بهدرخواهد آورد؟ چنین جبرى بر کدام مبناى انسانشناختى استوار است؟ این سؤالى است که نمىتوان پاسخى براى آن در این مقاله یافت.
2. در این مقاله، انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامى هر دو به عنوان نمونه تلاشهایى در زمینه خروج از سنّت و ورود در تجدد تلقى شدهاند. جا داشت نویسنده محترم در خصوص انقلاب اسلامى این ادعا را مدلّل مىکرد. چه بسا کسانى ادعا کنند که برعکس، انقلاب اسلامى نمونه سنّت ظواهر است تا تجدد ظواهر. اگر انقلاب مشروطه را به خاطر تقاضاى پارلمان و مقولات مدرن سیاسى در آن دوران بتوان نمونهاى از میل به غرب و تجدد دانست، در خصوص انقلاب اسلامى این ادعا نیازمند دلیل است. به علاوه، خوب بود نویسنده محترم منظورش را از واپسماندگى فرهنگى که به ادعاى وى حاصل کارزار سنّت و مدرنیسم در دوران پس از پیروزى انقلاب است بیان مىکرد.
3. نویسنده مقاله با اینکه ادعا دارد که در مقام داورى ارزشى میان زیستِ سنتى و زیست مدرن نیست، امّا مکرراً از زیست سنّتى تعبیر به «انحطاط» مىکند و طرفداران سنّت را کسانى مىداند که گاه براى حفظ سنّت متوسّل به خشونت مىشوند. گویا خشونت شیوهاى است که تنها در مقام دلدادگى به سنّت بروز مىکند و در جهت سوق دادن جامعه به تجدد بهکار گرفته نمىشود! گویى ایشان فراموش کردهاند که بدترین و وحشیانهترین شکلهاى خشونت در تاریخ بشر، محصول دوران مدرن است که در قالب فاشیسم، نازیسم، صهیونیسم، کمونیسم و امپریالیسم ظهور کرده است.
4. در نهایت، دیدگاه نویسنده که بسیار بهاجمال برگزار شده، اینگونه ابراز شده است که باید براى رهایى از انحطاط، دست به شالودهشکنى سنّت زد و براى ماندن در این جهان، ضرورتهاى دوران مدرن را پذیرفت و به سوى ارزشهاى جدید رفت و سنّت را نیز بر این اساس بازخوانى کرد.
این شیوه که معمولاً در میان روشنفکران ما رایج است، با این پیشفرض که از جهان مدرن گریزى نیست شروع مىشود و معمولاً در دیالوگ و دیالکتیک میان سنّت و مدرنیسم نهایتاً آنچه پیروز مىشود، مدرنیسم است که لباس خود را بر تن مفاهیم سنّتى مىپوشاند و بازخوانى سنّت نیز بهانهاى جز تحکیم مقولات مدرن نیست و اگر این مقیاس را در باب سنّت دینى خود بهکار گیریم، لاجرم از این امتزاج و آن شالودهشکنى، فرزندى جز سکولاریسم در تمامى عرصهها به دنیا نخواهد آمد. ارائه نظریه «گذار از سنّت به مدرنیسم» که با علقه به مدرنیسم شروع مىشود، معمولاً چارهاى جز انهدام سنّت ندارد. به عبارتى، این تلقى که از نقطهنظر جامعهشناختى محکوم دیدگاه جبر مدرنیته است، بیش از آنکه به بازخوانى سنّت بیندیشد، به دنبال هموار کردن راه مدرنیسم است.
همشهرى، 14 و 15/12/1379