آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده در این مقاله مى‏کوشد به سه پرسش پاسخ دهد: 1. آیا «انسان سنّتى» ممکن است؟ ؛ 2. آیا انسان سنتى با نفى سنت به انسان مدرن تبدیل مى‏شود؟ ؛ 3. مواجهه سنت - مدرنیته در ایران واجد چه ویژگى‏هایى بوده است؟

متن

این سؤال که آیا اکنون در جهان معاصر، زیستن به شیوه سنتى و جهان را به شیوه گذشتگان دیدن ممکن است یا نه، از جنبه‏اى سؤالى بلاموضوع است؛ زیرا اینک دیگر انسان سنتى یافت‏شدنى نیست و سؤال راجع به موضوعى است که دیگر عینیت ندارد. امّا از جنبه‏اى دیگر چون کسانى هستند که فکر مى‏کنند مى‏توان با بازگشت به گذشته و احیاى سنت در جهان کنونى زندگى کرد، پاسخ گفتن به سؤال فوق، در واقع بیان‏گر امکان تحقق چنین رؤیایى است و لذا طرح آن مهم و پراهمیت است.
مى‏توان گفت هر یک از لوازم و ضروریات این دو شیوه سنّتى و مدرن از هم جدا و هر کدام براى تحقق خود نیازمند مجموعه‏اى هماهنگ از نگرش‏ها، اعمال و تفکراتند؛ بنابراین، حتّى اگر به برترى یک شیوه بر دیگرى هم حکم نکنیم، باید بپذیریم که در جهان نوین، چشم انسان بر زوایاى تاریک و رازآلود جهان روشن شده است و افق‏هاى نوین پیش او گشوده شده و او تصورى مطلقاً متفاوت از گذشتگان نسبت به جهان و انسان و تاریخ یافته است و لذا دیگر نمى‏توان از او توقع داشت که شیفتگى و امید خود را نسبت به این چشم‏اندازهاى نوین و کارآمد بربندد و در دریایى که دمادم امواج مهیبش بر پیکر وجود مى‏خورد و او را در خود غرقه مى‏سازد و او تلاش دارد تا بر این امواج فائق آید، همچنان دل‏خوش به قایق‏هاى چوبینى باشد که اسلافش در برکه‏هاى از یادرفته به آب انداخته‏اند و در دنیاى کوچک و با آرزوها و تصوراتى کوچکتر، قانعانه و متواضعانه مى‏زیسته‏اند. مدرن شدن دیگر یک انتخاب نیست؛ که یک اجبار است و ضرورت‏هاى آن کاملاً انسان‏ها را در بر گرفته است.
امّا آیا این بدان معناست که ما اکنون به‏اجبار مدرن هستیم؟ باید گفت گرچه زیستن به شیوه سنتى و نگریستن از دریچه سنت دیگر ممکن نیست؛ امّا این بدان معنا نخواهد بود که همه انسان‏ها اکنون به‏اجبار مدرنند.
اگر خصوصیات دوران مدرن به دو دسته سلبى و ایجابى تقسیم شوند، باید گفت ویژگى‏هاى سلبى آن با فرا رفتن از سنت به عنوان یک ساخت تحقق یافته‏اند؛ امّا ویژگى‏هاى ایجابى آن با ایجاد یک ساخت جدید باید به وجود مى‏آیند. نقطه کور معماى مواجهه سنت - مدرنیته در همین جاست.
در طى بیش از یک سده، ایرانیان، نظریه «گذار» را به شیوه‏هاى مختلفى بیان کرده‏اند و هر کسى از ظن خود عزم نظریه‏پردازى درباره این معضل را نموده است؛ امّا هنوز یک نظریه عمومى براى تدوین راهى ممکن براى گذار ارائه نگردیده است. این امر از یک سو مى‏تواند معلول جریان متغیر مدرنیته باشد که با حالتى سیّال، دائماً در حال تحول و دگرگونى است و از سوى دیگر تحت تأثیر این واقعیت باشد که پیچیدگى و غموض مسأله آن قدر احتیاج به تأمل و زمان دارد که تنها در طى فرایند تاریخى و تدریجى مى‏توان به حلّ این معضل نائل شد.
وضعیت خاص ایران، به تلاش ایرانیان جهت خروج از وضعیت انحطاط، ویژگى‏هایى بخشیده است که به برخى از آنها اشاره مى‏کنیم:
الف) ایرانیان در مواجهه با تمدن مدرن از مراحلى چند گذر کرده‏اند:
1. دوره اولیه که با نخستین برخوردهاى ایرانیان با ظواهر مدرنیته همزمان است، دو شیوه برخورد با غرب را در خود جاى داده است: شیفتگى و حکم به پذیرش کامل غرب، تنفّر و فتوا به ردّ کامل غرب. این دوره که از زمان عباس میرزا شاهزاده قاجار شروع مى‏شود، تا اوایل قرن بیستم و پیدایش زمینه‏هاى انقلاب مشروطیت ادامه مى‏یابد. نخبگان حکومتى، کارگزاران این مرحله‏اند و قصد آنها اصلاح بنیادین در روابط اجتماعى و یا اصلاح اندیشه و بینش مردم، بلکه مجهز شدن به امکانات غربى براى پا برجا نگه داشتن ساختار حکومت است.
2. دوره دوم از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامى را در بر مى‏گیرد و همزمان است با تلاش براى یافتن راه‏حل‏هاى متناسب با اوضاع و احوال اجتماعى و نیز گسترش آگاهى جمعى در جهت لزوم انجام تغییرات در ساختارهاى درونى کشور. در پایان این دوره است که ایدئولوژى به عنوان پلى میان سنّت و تجدّد یکه‏تاز میدان مى‏شود.
3. در دوره سوم (دوران اخیر)، با بهره‏گیرى از تجربیات گذشته، درک و فهم از سطح نزاع سنت - مدرنیته عمیق‏تر شده است. این دوره به‏نوعى از اواخر دهه 1360 قوت گرفته است و هنوز رهیافتى نوپاست. همچنین در این دوره باید از رواج یک رویکرد دیگر یاد کرد که با جانب‏دارى از سنّت سعى مى‏کند پشتوانه‏اى از نظریات پست مدرنیستى را براى خود فراهم کند.
با این همه، آنچه امروز حاصل این رویارویى‏ها و تنوعات نظرى و عملى در عرصه مواجهه سنّت - تجدد بوده است، تأثیر مداوم روند مدرنیزاسیون بر بخش مادى فرهنگ و مقاومت نسبتاً پایدار بخش غیرمادى فرهنگ در مقابل آن است. واپس‏ماندگى فرهنگى یک حاصل این کارزار بوده است.
ب) قوّت اندیشه دینى با ویژگى‏هاى یک مکتب انقلابى و غالباً سرکوب‏شده در طول تاریخ (تشیع)، مواجهه سنّت - مدرنیته را در ایران هیئت خاصّى بخشیده است. به نظر مى‏رسد در اینجا نیز مانند مغرب زمین، حذف بعضى شیوه‏هاى رایج دیندارى و جایگزینى اشکال نوینى از دین‏ورزى از شروط لازم استقرار مدرنیته به حساب مى‏آید. در این میان روشنفکران دینى شاخص جریانى محسوب مى‏شوند که دل در تعمق مدرنیته در پى بازسازى مفهوم «دیندارى» در جهان جدید هستند.
د - موقعیت ژئوپولیتیک ایران در خاورمیانه، برخورد ایران با پدیده غرب و مدرنیته را ویژگى‏هایى بخشیده است. به عنوان نمونه، ایران یک کشور مستعمره بوده است؛ وسعت ایران و ناهموارى آن مانع ظهور مرکزیت پردامنه‏اى شده است؛ موقعیت جغرافیایى ایران در قرن 19، برخلاف مصر و سوریه و عراق، در سر راه مستقیم انگلیس - هند نبود.
در هر صورت تلاش نخبگان و نواندیشان براى خروج از وضعیت انحطاط و حرکت به سوى مدرنیته، گستره وسیعى را به خود اختصاص داده است که از تنوع چشمگیرى برخوردار است. در برابر این تلاش‏ها باید از واکنش‏هاى فزاینده‏اى یاد کرد که به حفظ سنّت دل بسته و گاه با توسل به خشونت به دفاع از آن برخاسته‏اند. همچنین باید از راهبردى یاد کرد که على‏رغم تلاش براى خروج از وضعیت «انحطاط»، مدرنیته را وضعیت یا نقطه مطلوب تلقى نکرده است.
در مجموع مى‏توان گفت دو رهیافت عمده در زمینه گذار از سنّت موجود، زیربناى رویکردهاى فوق بوده‏اند:
1. رهیافتى که بر محوریت سنّت مبتنى است؛
2. رهیافتى که بر نفى سنّت به مثابه یک ساخت مبتنى است.
در رهیافت اول، سنّت به عنوان یک ساخت حفظ مى‏شود و تلاش مى‏شود به کلیّت آن خدشه وارد نیاید. مطابق این رهیافت بعضى مى‏خواهند با تز «مدرنیته مبتنى بر سنت» با استعانت از مفاهیم و عناصر موجود در سنّت به دنیاى مدرن نزدیک شوند و چون معتقدند گسست از سنّت امکان‏پذیر نیست، مى‏خواهند با برجسته ساختن ابعادى از سنّت از درون سنت، به سطح مدرنیته پل بزنند. در نقد این دیدگاه بیان شده است که در این رهیافت چون موضع اتخاذشده براى نقد سنّت، موضع مدرنیته نیست، آنچه در عمل اتفاق مى‏افتد، نه وصول به وضعیت مدرن؛ بلکه «ایدئولوژیزه کردن سنّت» است.
در رهیافت دوم، سنّت مجموعه‏اى راکد و عقیم است که فاقد کارآمدى و استفاده است. این رهیافت امید چندانى ندارد که سنّت به عنوان یک ساخت در دوران مدرن باقى بماند.
رسالت ما در این میان آن است که با تجلیل شالوده‏شکنانه از سنت و از خلال دیالکتیک سنت - مدرنیته، به خود و سنّت نگاه کنیم. بدین وسیله عناصر و اجزاى سنّت را حفظ مى‏نماییم و آنها را در قالب یک ساخت جدید به‏کار مى‏گیریم و بدین وسیله از ایجاد خلأ تاریخى اجتناب مى‏نماییم. محور ساخت جدید، ارزش‏هاى مدرن خواهد بود و سعى مى‏شود اجزا و عناصر آن از پاره‏هاى حاصل از ساخت‏شکنى سنّت فراهم آید. براى ماندن در این جهان، ناچار به درک ضروریات آن و تن در دادن به آنها هستیم. بودن یا نبودن؛ مسأله این است.
‏اشاره
1. نویسنده محترم مقاله بدون ارائه بیانى مدلّل، مدعى است که انسان‏ها بالاجبار از سنّت به در آمده‏اند و آنگاه که امواج مهیب مدرنیته بر ساحت وجودشان فرود آمده، ناخودآگاه در آن غرق شده‏اند و قایق چوبین اسلاف توان حمل آنها را در این دریاى مواج ندارد. آیا پدید آمدن نگرش‏هاى نوین و برخلاف سنّت معهود، سرنوشت محتومى را براى همه انسان‏ها و همه جوامع رقم مى‏زند و انسان‏ها را بالاجبار از سنّت‏ها به‏درخواهد آورد؟ چنین جبرى بر کدام مبناى انسان‏شناختى استوار است؟ این سؤالى است که نمى‏توان پاسخى براى آن در این مقاله یافت.
2. در این مقاله، انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامى هر دو به عنوان نمونه تلاش‏هایى در زمینه خروج از سنّت و ورود در تجدد تلقى شده‏اند. جا داشت نویسنده محترم در خصوص انقلاب اسلامى این ادعا را مدلّل مى‏کرد. چه بسا کسانى ادعا کنند که برعکس، انقلاب اسلامى نمونه سنّت ظواهر است تا تجدد ظواهر. اگر انقلاب مشروطه را به خاطر تقاضاى پارلمان و مقولات مدرن سیاسى در آن دوران بتوان نمونه‏اى از میل به غرب و تجدد دانست، در خصوص انقلاب اسلامى این ادعا نیازمند دلیل است. به علاوه، خوب بود نویسنده محترم منظورش را از واپس‏ماندگى فرهنگى که به ادعاى وى حاصل کارزار سنّت و مدرنیسم در دوران پس از پیروزى انقلاب است بیان مى‏کرد.
3. نویسنده مقاله با اینکه ادعا دارد که در مقام داورى ارزشى میان زیستِ سنتى و زیست مدرن نیست، امّا مکرراً از زیست سنّتى تعبیر به «انحطاط» مى‏کند و طرفداران سنّت را کسانى مى‏داند که گاه براى حفظ سنّت متوسّل به خشونت مى‏شوند. گویا خشونت شیوه‏اى است که تنها در مقام دل‏دادگى به سنّت بروز مى‏کند و در جهت سوق دادن جامعه به تجدد به‏کار گرفته نمى‏شود! گویى ایشان فراموش کرده‏اند که بدترین و وحشیانه‏ترین شکل‏هاى خشونت در تاریخ بشر، محصول دوران مدرن است که در قالب فاشیسم، نازیسم، صهیونیسم، کمونیسم و امپریالیسم ظهور کرده است.
4. در نهایت، دیدگاه نویسنده که بسیار به‏اجمال برگزار شده، این‏گونه ابراز شده است که باید براى رهایى از انحطاط، دست به شالوده‏شکنى سنّت زد و براى ماندن در این جهان، ضرورت‏هاى دوران مدرن را پذیرفت و به سوى ارزش‏هاى جدید رفت و سنّت را نیز بر این اساس بازخوانى کرد.
این شیوه که معمولاً در میان روشنفکران ما رایج است، با این پیش‏فرض که از جهان مدرن گریزى نیست شروع مى‏شود و معمولاً در دیالوگ و دیالکتیک میان سنّت و مدرنیسم نهایتاً آنچه پیروز مى‏شود، مدرنیسم است که لباس خود را بر تن مفاهیم سنّتى مى‏پوشاند و بازخوانى سنّت نیز بهانه‏اى جز تحکیم مقولات مدرن نیست و اگر این مقیاس را در باب سنّت دینى خود به‏کار گیریم، لاجرم از این امتزاج و آن شالوده‏شکنى، فرزندى جز سکولاریسم در تمامى عرصه‏ها به دنیا نخواهد آمد. ارائه نظریه «گذار از سنّت به مدرنیسم» که با علقه به مدرنیسم شروع مى‏شود، معمولاً چاره‏اى جز انهدام سنّت ندارد. به عبارتى، این تلقى که از نقطه‏نظر جامعه‏شناختى محکوم دیدگاه جبر مدرنیته است، بیش از آنکه به بازخوانى سنّت بیندیشد، به دنبال هموار کردن راه مدرنیسم است.
همشهرى، 14 و 15/12/1379

تبلیغات