بحرانی که وحی در عقلانیت زمان برانگیخت
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم در روششناسى و معرفتشناسى مردم تحول ایجاد کرد و بهتبع آن انقلابى در هویت فردى و اجتماعى مردم و نظام سیاسى پدید آورد. وحى قرآن هرچند در کاربرد بسیارى از اصطلاحات و عناصر زبانشناختى و فرهنگى و نهادها با نظام دانایى گذشته شباهت داشت، ولى ماهیتاً بهکلى متفاوت بود. پیش از مدرنیته، قرآن بر نقش خرد انسانى به عنوان تنها عامل کسب دانایى و فهم حقیقت تأکید کرده است؛ بنابراین هیچ قضیهاى، از جانب خدا یا خلق، نباید از آزمون عقلانى در پرتو واقعیتها و تجربیات، معاف شود.متن
محمدصلى الله علیه وآله وسلم از میان جامعه عربى برانگیخته شد و پرورش فکرى و اخلاقى وى در همان فرهنگ انجام گرفت. تعالیم وحى در چارچوب زبان و فرهنگ و معارف رایج در آن عصر به مردم ابلاغ شد. آیا این نظر به آن معناست که قرآن، نظام عقیدتى حاکم بر آن جامعه را پذیرفت و با همان منطق که مردم بر پایه آن مىاندیشیدند و با یکدیگر گفتوگو و تبادل نظر مىکردند، با آنان سخن گفت؟ به نظر من، آنچه وحى در این زمینه انجام داد، یک انقلاب بود؛ انقلابى در نظام اندیشه و عقلانیت عرب؛ زیرا ابتدا با صراحت شیوه تفکر و منطق حاکم بر گفتارشان را به چالش کشید و سپس نظام عقلى و فکرى نوین را جایگزین نمود. چالشى که قرآن با نقد اندیشه جاهلى عرب پدید آورد، سرانجام به تغییر کامل هویت فکرى و نظام عقلى جامعه عربى انجامید و چندى بعد، دوران تازهاى در حیات اندیشه و عقلانیت جامعه پدید آمد.
نظام فکرى - عقلى عصر بعثت
هدف از این عنوان، بیان جهانبینى و طرز نگاه جامعه عربىِ عصر بعثت به امور مختلف نیست؛ بلکه مىخواهیم ببینیم آنها با چه روشى به شناسایى امور مىپرداختند و با کدام معیار، درست را از نادرست جدا مىکردند. عربها در عصر بعثت براى آزمون قضایا و تعیین صحت و سقم آنها، دو معیار را بیشتر بهکار مىبردند و همانها را فصلالخطاب حل نزاعهاى فکرى و عملى خود قرار مىدادند: کهنسالى و اشرافیت.
1. سنت پیشینیان: هنگامى که پیامبر آنان را به پذیرش روشها و ایدههاى نو فرا مىخواند و روشها و عقاید کهن را نادرست و براى زندگى و فرجام کارشان زیانبار معرفى کرد، با بىاعتنایى پاسخ دادند: «آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم، ما را بس است.»(مائده: 104) بدیهى است که اشراف و ثروتمندان قوم، بیش از بقیه مردم از طرح معیارها و اندیشههاى تازه و از تزلزل و بىاعتبارى سنت آباء و اجدادى احساس خطر مىکردند؛ زیرا نظام اجتماعى و سلطه سیاسى و اقتصادى آنان از سنت مشروعیت مىگرفت (زخرف: 23). اشراف براى مقابله با نهضت فکرى جدید، از علاقه و پاىبندى مردم به سنت و روش آباء و اجدادى استفاده کرده، آنان را به دفاع از آیین پدران و مبارزه علیه دعوت تازه، تحریک و ترغیب مىکردند (یونس: 78).
2. کهنسالى و اشرافیت و بزرگى (اصالت شخصیت): ملاک بزرگى و پیشوایى، علاوه بر بزرگسالى (شیخوخیت)، برترى در اصل و نسب، ثروت، مال، قدرت و... بود. خدا در پاسخ، این منطق را رد مىکند و بر معیار آنها خط بطلان مىکشد. پیروى و تقلید از شخصیتها (اشراف) همانند تقلید از سنت و پذیرش مرجعیت و داورى آنها، امرى معمول بود و کسى در درستى آن تردید نداشت؛ لذا وقتى پیامبر بر این ملاک خرده گرفت و معیارى دیگر که براى آنان کاملاً تازگى داشت، پیشنهاد کرد، دچار شگفتى شدند و حاضر به قبول آن نگردیدند(سبأ: 31 - 33).
ایجاد بحران و دعوت به عقلانیت جدید
پیامبر به راهنمایى وحى، در نقد و ابطال این منطق، از روش آزمون عملى (تجربى) فرضیه استفاده کرد. پیامبر با اشاره به واقعیتهاى مشهود و تجربى و نشان دادن انواعى از نابسامانىها، کشمکشها و خونریزىهاى پایانناپذیر و نبود امنیت و وجود فقر و ستم و تبعیض و... نادرستى روشها و معیارهاى تصمیمگیرى و عمل آنان را نشان داد و معلوم داشت که این همه به این دلیل است که نیروى خرد را در زنجیر سنت و اراده و رأى رهبران گرفتار ساختهاند. حقایق جدید و رسالت پیامبرى از راه وحى و بىواسطه بر محمدصلى الله علیه وآله وسلم آشکار گردید، امّا شهود و وحى روشى نبود که پیامبر پیروى از آن را به همه مردم توصیه کند. اینها روشهایى نیستند که براى هر کس و در هر زمان بهکار آید. وحى به شعور انسان، همانند جهش در نظام اطلاعات ژنتیک، در موقعیتهاى ویژه و بحرانى و براى افراد خاصى پدید مىآید. سنت و شخصیتها، دو مرجع بیرونى بودند که همه کس به آنها دسترسى داشت و بهسهولت قابل تبدیل به یک شناخت بینالاذهانى است؛ حال آنکه در وحى و شهود، شناخت حاصله، تک ذهنى است. به این دو دلیل، قرآن این روش را براى تشخیص حقیقت و تمیز صدق و کذب قضایا، جایگزین سنت و شخصیت نمىکند. روش پیشنهادى وحى، خردورزى و مشاهده و تجربه براى آزمون قضایاست. (بقره: 170؛ نساء: 157؛ آلعمران: 66). قرآن با انکار حجیت سنت آباء و اجداد و رأى اشخاص، علم را حجیت مىبخشد و به عنوان معیار صدق و کذب معرفى مىکند (اسراء: 36).
قرآن در 1500 سال پیش به حقیقتى اشاره مىکند که کشف آن را از دستاوردهاى پرافتخار و بىسابقه عصر تجدد شمردهاند. ستایشگران تجدّد (مدرنیته) بر این باورند که براى نخستین بار در این دوره بود که نقش خرد انسانى به عنوان تنها عامل کسب دانایى و فهم حقیقت شناخته شد اما قرآن پیش از این بر مسؤولیت تقسیمناپذیر نیروى شعور و ادراک انسانى و فهم جهان و کسب آگاهى تأکید کرده است (نحل: 78؛ اسراء: 36). اصالت خرد پیش از آنکه جزء اصول اساسى عصر مدرن باشد، محور اصلى نظام عقلانیت وحیانى است. بر پایه این اصل است که دخالت هر عاملى جز نیروى خرد را در گزینش راه و رسم زندگى و دانایى یا نادانى فرد، نفى مىکند و تنها این نیرو، یعنى وجدان و خرد را مسؤول نتایج خوب و بد انتخابها مىشناسد.
تعقل در مشهودات یا آزمون تجربى
مطابق آموزههاى وحیانى، خردورزى در خلأ و دور از واقعیتها انجام نمىگیرد. موضوع اندیشه و تعقل، واقعیتها و حوادث زندگى در طبیعت، جامعه و تاریخ است. مردم در نظام معرفتشناختى عصر بعثت نیازى به مشاهده و تحقیق نداشتند. آنان به احکام قطعى و جزمىاى که از گذشته درباره حوادث جهان و جایگاه و سرنوشت انسان و روابط میان امور وجود داشت، قانع بودند. اوّل بار بود که به آزمون باورها و احکامى که تا آن روز مطلق و قطعى و ازلى و ابدى مىنمود، دعوت شدند.
پایههاى اصلى آن نظام فکرى و دینى، به نوبه خود بر نظامى از معرفتشناسى و عقلانیت استوار بود که بر محور تبعیت کورکورانه از سنت آباء و اجداد و رأى شخصیتها گردش مىکرد. پیامبر، از پایه هرم، یعنى مبانى معرفتشناختى جامعه آغاز کرد و با تغییر محور نظام دانایى از دو مرجع بیرون از فرد(سنتها و شخصیتها) به یک مرجع درونى، یعنى خرد فرد، انقلابى در اندیشه و بهتبع آن در هویت فردى و اجتماعى مردم و نظام سیاسى جامعه پدید آورد. نظام عقلانى و دانایى جدیدى پىریزى شد که هرچند در کاربرد بسیارى از اصطلاحات و عناصر زبانشناختى و فرهنگى و نهادها با نظام دانایى گذشته شباهت داشت، ولى ماهیتاً بهکلى متفاوت بود.
به توصیه وحى، هیچ قضیهاى، توصیفى یا تجویزى از جانب خدا یا خلق، نباید از نقد و آزمون عقلانى در پرتو واقعیتها و حوادث و تجربیات معاف شود. قرآن خود در این راه پیشقدم مىشود و روش کار پیشنهاد مىکند. با صدور هر حکم یا قضیهاى، از مخاطب مىخواهد که آن را چشمبسته نپذیرد؛ بلکه در پرتو واقعیتهاى اجتماعى، تاریخى، طبیعى و نفسانى به آزمون بگذارد و پس از تأیید از سوى خرد قبول کند. قرآن براى اثبات حقانیت گزارههاى خود، به شواهد عینى و دلایل عقلى استناد مىنماید. براى مثال، قرآن انسجام و هماهنگى درونى گزارههاى توصیفى و تجویزى را دلیل بر واحد بودن منشأ صدور آن (خدا) مىداند و از مدعیان مىخواهد تا اگر اختلاف و تضاد میان آیات هست، نشان دهند.
اشاره
مدعاى اصلى نویسنده محترم مبنى بر تفاوت بنیادین «فرهنگ قرآن» با «فرهنگ جاهلى» علىرغم شباهت ظاهرى برخى از عناصر زبانشناختى و فرهنگى آنها، نکتهاى کاملاً درست و اساسى است. متأسفانه این نکته با همه اهمیتى که دارد، در سالهاى اخیر کمتر مورد مطالعه قرار گرفته و بعضاً شنیده مىشود که برخى با تمسک به همین نقاط مشابه، احکام و ارزشهاى اسلامى و حتى نصوص قرآنى را عموماً امضایى و خالى از جنبه تأسیسى دانستهاند. اما ایشان در توضیح و تبیین این مدعا و در دلایل و شواهدى که بر آن اقامه کرده است، به مطالبى استناد جسته که خالى از اشکال و تردید نیست و در مجموع، از قوت و اعتبار مقاله مىکاهد. در اینجا تنها به چند نکته اشاره مىشود:
1. هرچند قرآن کریم از استنادِ مردم جاهلى به سنت پیشینیان و اشرافیت و شیخوخیت انتقاد مىکند، امّا هرگز به این معنا نیست که قرآن هرگونه سنتگرایى و گذشتهگرایى را مورد انکار قرار مىدهد. اتفاقاً از نظر قرآن، حقائق اسلامى جملگى ریشه در آموزههاى ادیان پیشین و انبیاى گذشته دارد و ارزشهاى الهى با گذشت زمان هرگز رنگ کهنگى و فرسودگى نمىگیرد. جالب اینجاست که دشمنان قرآن در نفى و انکار وحى دقیقاً بر همین پیشینه و سابقه انگشت مىگذاشتند و قرآن را متهم به گذشتهگرایى مىکردند (إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ؛ انعام: 25).
در یک کلام، برخلاف فرهنگ مدرنیته که هرگونه سنتگرایى و گذشتهگرایى را نفى مىکند و اندیشه پیشرفت و ترقى را به عنوان یک جبر تاریخى معرفى مىکند، در منطق قرآن، زمان و گذشت تاریخ هیچ نقشى در حق و باطل بودن آراء ندارد و هر ارزش و ایدهاى را باید بهخودىخود و با معیارهاى مستقل مورد ارزیابى قرار داد.
2. ایشان معتقد است: «شهود و وحى روشى نبود که پیامبر پیروى از آن را به مردم توصیه کند؛ بلکه قرآن از روش آزمون تجربى و عملى در رد و ابطال منطق مخالفان استفاده مىکرد». تردیدى نیست که یکى از روشهاى قرآن در تبیین موضوعات، توجه و تذکر به پدیدههاى عینى و واقعى است، امّا اینکه پیامبر پیروى از شهود یا وحى را توصیه نمىفرمود، نکتهاى مبهم و چندپهلو است. اگر منظور این است که وحى اختصاص به پیامبران دارد و بر مردمان عادى وحى نمىشده است، نکتهاى درست و منطقى است؛ امّا اگر منظور این است که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از طریق وحى الهى مردم را به عالم غیب هشدار نداده و آنان را به نتایج اخروى و معنوى رفتارشان نترسانده است، بىگمان این نکته با نصوص قرآنى در تضاد آشکار است. بر قرآنشناسان پوشیده نیست که این کتاب الهى در تبیین موضوعات، همزمان از روشهاى متعدد و چندگانه استفاده مىکند و به تعبیر امروزین، منطق قرآن چند روشى (polymethodic) است. وانگهى، نباید فراموش کرد که روشهاى تجربى، تاریخى، عقلانى، شهودى یا وحیانى، هرکدام ویژگى خاص خود را دارد و در فرایند فهم حقیقت، هر یک نقش و جایگاه مخصوص به خود را دارد. این گمان که مىتوان از تجربه یا عقل در همه حوزهها و گزارهها استفاده کرد، از نظر روششناسى هرگز پذیرفته نیست. در منطق قرآن، پس از پذیرش عقلانى اصول و چارچوبهاى اندیشه اسلامى، معارف الهى، خواه در قالب گزارههاى توصیفى یا تجویزى، باید از طریق تعبد و تسلیم به وحى دریافت شود؛ هرچند اینگونه گزارههاى وحیانى نیز با عقل و تجربه بشرى منافات ندارد و در ساحت خود آدمى پسندیده و معقول است (دقت شود).
3. نویسنده «اصالت خرد» را (بنابر آنچه در فرهنگ مدرنیته آمده است) ستوده و معتقد است که قرآن پیشتر از عصر روشنگرى بر این اصل صحه گذاشته است. هرچند تعقل و خردورزى در فرهنگ قرآن کاملاً مشهود و آشکار است، اما تعریف و ماهیت عقل در قرآن و جایگاه خرد و خردورزى در معارف قرآنى با آنچه در عصر روشنگرى غرب تحت عنوان «عقلگرایى» (rationalism) مطرح شد، تفاوت بسیار وجود دارد. غرب در سدههاى اخیر پس از گسست از دین و معنویات، با رویکرد به عقل خودبنیاد و مستقل بشرى، عملاً بىنیازى از وحى و هرگونه معرفت غیربشرى را اعلام کرد. چنانکه بارها غربیان و دیگران تأکید کردهاند، اصالت خرد در مفهوم مدرن با پذیرش ادیان وحیانى ناسازگار است و معلوم نیست که نویسنده با کدامین مبنا به چنین همخوانى و سازگارى فتوا داده است. جالب است بدانیم که آنچه نویسنده به عنوان «اصالت خرد» از آن دفاع مىکند، در سده معاصر در غرب مورد انتقاد قرار گرفته و عقلگرایى به این مفهوم امروزه در مغربزمین نیز چندان طرفدارانى ندارد.
چشمانداز ایران، ش 7
نظام فکرى - عقلى عصر بعثت
هدف از این عنوان، بیان جهانبینى و طرز نگاه جامعه عربىِ عصر بعثت به امور مختلف نیست؛ بلکه مىخواهیم ببینیم آنها با چه روشى به شناسایى امور مىپرداختند و با کدام معیار، درست را از نادرست جدا مىکردند. عربها در عصر بعثت براى آزمون قضایا و تعیین صحت و سقم آنها، دو معیار را بیشتر بهکار مىبردند و همانها را فصلالخطاب حل نزاعهاى فکرى و عملى خود قرار مىدادند: کهنسالى و اشرافیت.
1. سنت پیشینیان: هنگامى که پیامبر آنان را به پذیرش روشها و ایدههاى نو فرا مىخواند و روشها و عقاید کهن را نادرست و براى زندگى و فرجام کارشان زیانبار معرفى کرد، با بىاعتنایى پاسخ دادند: «آنچه پدران خود را بر آن یافتهایم، ما را بس است.»(مائده: 104) بدیهى است که اشراف و ثروتمندان قوم، بیش از بقیه مردم از طرح معیارها و اندیشههاى تازه و از تزلزل و بىاعتبارى سنت آباء و اجدادى احساس خطر مىکردند؛ زیرا نظام اجتماعى و سلطه سیاسى و اقتصادى آنان از سنت مشروعیت مىگرفت (زخرف: 23). اشراف براى مقابله با نهضت فکرى جدید، از علاقه و پاىبندى مردم به سنت و روش آباء و اجدادى استفاده کرده، آنان را به دفاع از آیین پدران و مبارزه علیه دعوت تازه، تحریک و ترغیب مىکردند (یونس: 78).
2. کهنسالى و اشرافیت و بزرگى (اصالت شخصیت): ملاک بزرگى و پیشوایى، علاوه بر بزرگسالى (شیخوخیت)، برترى در اصل و نسب، ثروت، مال، قدرت و... بود. خدا در پاسخ، این منطق را رد مىکند و بر معیار آنها خط بطلان مىکشد. پیروى و تقلید از شخصیتها (اشراف) همانند تقلید از سنت و پذیرش مرجعیت و داورى آنها، امرى معمول بود و کسى در درستى آن تردید نداشت؛ لذا وقتى پیامبر بر این ملاک خرده گرفت و معیارى دیگر که براى آنان کاملاً تازگى داشت، پیشنهاد کرد، دچار شگفتى شدند و حاضر به قبول آن نگردیدند(سبأ: 31 - 33).
ایجاد بحران و دعوت به عقلانیت جدید
پیامبر به راهنمایى وحى، در نقد و ابطال این منطق، از روش آزمون عملى (تجربى) فرضیه استفاده کرد. پیامبر با اشاره به واقعیتهاى مشهود و تجربى و نشان دادن انواعى از نابسامانىها، کشمکشها و خونریزىهاى پایانناپذیر و نبود امنیت و وجود فقر و ستم و تبعیض و... نادرستى روشها و معیارهاى تصمیمگیرى و عمل آنان را نشان داد و معلوم داشت که این همه به این دلیل است که نیروى خرد را در زنجیر سنت و اراده و رأى رهبران گرفتار ساختهاند. حقایق جدید و رسالت پیامبرى از راه وحى و بىواسطه بر محمدصلى الله علیه وآله وسلم آشکار گردید، امّا شهود و وحى روشى نبود که پیامبر پیروى از آن را به همه مردم توصیه کند. اینها روشهایى نیستند که براى هر کس و در هر زمان بهکار آید. وحى به شعور انسان، همانند جهش در نظام اطلاعات ژنتیک، در موقعیتهاى ویژه و بحرانى و براى افراد خاصى پدید مىآید. سنت و شخصیتها، دو مرجع بیرونى بودند که همه کس به آنها دسترسى داشت و بهسهولت قابل تبدیل به یک شناخت بینالاذهانى است؛ حال آنکه در وحى و شهود، شناخت حاصله، تک ذهنى است. به این دو دلیل، قرآن این روش را براى تشخیص حقیقت و تمیز صدق و کذب قضایا، جایگزین سنت و شخصیت نمىکند. روش پیشنهادى وحى، خردورزى و مشاهده و تجربه براى آزمون قضایاست. (بقره: 170؛ نساء: 157؛ آلعمران: 66). قرآن با انکار حجیت سنت آباء و اجداد و رأى اشخاص، علم را حجیت مىبخشد و به عنوان معیار صدق و کذب معرفى مىکند (اسراء: 36).
قرآن در 1500 سال پیش به حقیقتى اشاره مىکند که کشف آن را از دستاوردهاى پرافتخار و بىسابقه عصر تجدد شمردهاند. ستایشگران تجدّد (مدرنیته) بر این باورند که براى نخستین بار در این دوره بود که نقش خرد انسانى به عنوان تنها عامل کسب دانایى و فهم حقیقت شناخته شد اما قرآن پیش از این بر مسؤولیت تقسیمناپذیر نیروى شعور و ادراک انسانى و فهم جهان و کسب آگاهى تأکید کرده است (نحل: 78؛ اسراء: 36). اصالت خرد پیش از آنکه جزء اصول اساسى عصر مدرن باشد، محور اصلى نظام عقلانیت وحیانى است. بر پایه این اصل است که دخالت هر عاملى جز نیروى خرد را در گزینش راه و رسم زندگى و دانایى یا نادانى فرد، نفى مىکند و تنها این نیرو، یعنى وجدان و خرد را مسؤول نتایج خوب و بد انتخابها مىشناسد.
تعقل در مشهودات یا آزمون تجربى
مطابق آموزههاى وحیانى، خردورزى در خلأ و دور از واقعیتها انجام نمىگیرد. موضوع اندیشه و تعقل، واقعیتها و حوادث زندگى در طبیعت، جامعه و تاریخ است. مردم در نظام معرفتشناختى عصر بعثت نیازى به مشاهده و تحقیق نداشتند. آنان به احکام قطعى و جزمىاى که از گذشته درباره حوادث جهان و جایگاه و سرنوشت انسان و روابط میان امور وجود داشت، قانع بودند. اوّل بار بود که به آزمون باورها و احکامى که تا آن روز مطلق و قطعى و ازلى و ابدى مىنمود، دعوت شدند.
پایههاى اصلى آن نظام فکرى و دینى، به نوبه خود بر نظامى از معرفتشناسى و عقلانیت استوار بود که بر محور تبعیت کورکورانه از سنت آباء و اجداد و رأى شخصیتها گردش مىکرد. پیامبر، از پایه هرم، یعنى مبانى معرفتشناختى جامعه آغاز کرد و با تغییر محور نظام دانایى از دو مرجع بیرون از فرد(سنتها و شخصیتها) به یک مرجع درونى، یعنى خرد فرد، انقلابى در اندیشه و بهتبع آن در هویت فردى و اجتماعى مردم و نظام سیاسى جامعه پدید آورد. نظام عقلانى و دانایى جدیدى پىریزى شد که هرچند در کاربرد بسیارى از اصطلاحات و عناصر زبانشناختى و فرهنگى و نهادها با نظام دانایى گذشته شباهت داشت، ولى ماهیتاً بهکلى متفاوت بود.
به توصیه وحى، هیچ قضیهاى، توصیفى یا تجویزى از جانب خدا یا خلق، نباید از نقد و آزمون عقلانى در پرتو واقعیتها و حوادث و تجربیات معاف شود. قرآن خود در این راه پیشقدم مىشود و روش کار پیشنهاد مىکند. با صدور هر حکم یا قضیهاى، از مخاطب مىخواهد که آن را چشمبسته نپذیرد؛ بلکه در پرتو واقعیتهاى اجتماعى، تاریخى، طبیعى و نفسانى به آزمون بگذارد و پس از تأیید از سوى خرد قبول کند. قرآن براى اثبات حقانیت گزارههاى خود، به شواهد عینى و دلایل عقلى استناد مىنماید. براى مثال، قرآن انسجام و هماهنگى درونى گزارههاى توصیفى و تجویزى را دلیل بر واحد بودن منشأ صدور آن (خدا) مىداند و از مدعیان مىخواهد تا اگر اختلاف و تضاد میان آیات هست، نشان دهند.
اشاره
مدعاى اصلى نویسنده محترم مبنى بر تفاوت بنیادین «فرهنگ قرآن» با «فرهنگ جاهلى» علىرغم شباهت ظاهرى برخى از عناصر زبانشناختى و فرهنگى آنها، نکتهاى کاملاً درست و اساسى است. متأسفانه این نکته با همه اهمیتى که دارد، در سالهاى اخیر کمتر مورد مطالعه قرار گرفته و بعضاً شنیده مىشود که برخى با تمسک به همین نقاط مشابه، احکام و ارزشهاى اسلامى و حتى نصوص قرآنى را عموماً امضایى و خالى از جنبه تأسیسى دانستهاند. اما ایشان در توضیح و تبیین این مدعا و در دلایل و شواهدى که بر آن اقامه کرده است، به مطالبى استناد جسته که خالى از اشکال و تردید نیست و در مجموع، از قوت و اعتبار مقاله مىکاهد. در اینجا تنها به چند نکته اشاره مىشود:
1. هرچند قرآن کریم از استنادِ مردم جاهلى به سنت پیشینیان و اشرافیت و شیخوخیت انتقاد مىکند، امّا هرگز به این معنا نیست که قرآن هرگونه سنتگرایى و گذشتهگرایى را مورد انکار قرار مىدهد. اتفاقاً از نظر قرآن، حقائق اسلامى جملگى ریشه در آموزههاى ادیان پیشین و انبیاى گذشته دارد و ارزشهاى الهى با گذشت زمان هرگز رنگ کهنگى و فرسودگى نمىگیرد. جالب اینجاست که دشمنان قرآن در نفى و انکار وحى دقیقاً بر همین پیشینه و سابقه انگشت مىگذاشتند و قرآن را متهم به گذشتهگرایى مىکردند (إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ؛ انعام: 25).
در یک کلام، برخلاف فرهنگ مدرنیته که هرگونه سنتگرایى و گذشتهگرایى را نفى مىکند و اندیشه پیشرفت و ترقى را به عنوان یک جبر تاریخى معرفى مىکند، در منطق قرآن، زمان و گذشت تاریخ هیچ نقشى در حق و باطل بودن آراء ندارد و هر ارزش و ایدهاى را باید بهخودىخود و با معیارهاى مستقل مورد ارزیابى قرار داد.
2. ایشان معتقد است: «شهود و وحى روشى نبود که پیامبر پیروى از آن را به مردم توصیه کند؛ بلکه قرآن از روش آزمون تجربى و عملى در رد و ابطال منطق مخالفان استفاده مىکرد». تردیدى نیست که یکى از روشهاى قرآن در تبیین موضوعات، توجه و تذکر به پدیدههاى عینى و واقعى است، امّا اینکه پیامبر پیروى از شهود یا وحى را توصیه نمىفرمود، نکتهاى مبهم و چندپهلو است. اگر منظور این است که وحى اختصاص به پیامبران دارد و بر مردمان عادى وحى نمىشده است، نکتهاى درست و منطقى است؛ امّا اگر منظور این است که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم از طریق وحى الهى مردم را به عالم غیب هشدار نداده و آنان را به نتایج اخروى و معنوى رفتارشان نترسانده است، بىگمان این نکته با نصوص قرآنى در تضاد آشکار است. بر قرآنشناسان پوشیده نیست که این کتاب الهى در تبیین موضوعات، همزمان از روشهاى متعدد و چندگانه استفاده مىکند و به تعبیر امروزین، منطق قرآن چند روشى (polymethodic) است. وانگهى، نباید فراموش کرد که روشهاى تجربى، تاریخى، عقلانى، شهودى یا وحیانى، هرکدام ویژگى خاص خود را دارد و در فرایند فهم حقیقت، هر یک نقش و جایگاه مخصوص به خود را دارد. این گمان که مىتوان از تجربه یا عقل در همه حوزهها و گزارهها استفاده کرد، از نظر روششناسى هرگز پذیرفته نیست. در منطق قرآن، پس از پذیرش عقلانى اصول و چارچوبهاى اندیشه اسلامى، معارف الهى، خواه در قالب گزارههاى توصیفى یا تجویزى، باید از طریق تعبد و تسلیم به وحى دریافت شود؛ هرچند اینگونه گزارههاى وحیانى نیز با عقل و تجربه بشرى منافات ندارد و در ساحت خود آدمى پسندیده و معقول است (دقت شود).
3. نویسنده «اصالت خرد» را (بنابر آنچه در فرهنگ مدرنیته آمده است) ستوده و معتقد است که قرآن پیشتر از عصر روشنگرى بر این اصل صحه گذاشته است. هرچند تعقل و خردورزى در فرهنگ قرآن کاملاً مشهود و آشکار است، اما تعریف و ماهیت عقل در قرآن و جایگاه خرد و خردورزى در معارف قرآنى با آنچه در عصر روشنگرى غرب تحت عنوان «عقلگرایى» (rationalism) مطرح شد، تفاوت بسیار وجود دارد. غرب در سدههاى اخیر پس از گسست از دین و معنویات، با رویکرد به عقل خودبنیاد و مستقل بشرى، عملاً بىنیازى از وحى و هرگونه معرفت غیربشرى را اعلام کرد. چنانکه بارها غربیان و دیگران تأکید کردهاند، اصالت خرد در مفهوم مدرن با پذیرش ادیان وحیانى ناسازگار است و معلوم نیست که نویسنده با کدامین مبنا به چنین همخوانى و سازگارى فتوا داده است. جالب است بدانیم که آنچه نویسنده به عنوان «اصالت خرد» از آن دفاع مىکند، در سده معاصر در غرب مورد انتقاد قرار گرفته و عقلگرایى به این مفهوم امروزه در مغربزمین نیز چندان طرفدارانى ندارد.
چشمانداز ایران، ش 7