اسلام و دموکراسی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
سلیمالعواء در این گفتوگو ایده دموکراسى را، به عنوان بهترین شیوه و روش در تحدید قدرت حاکم، با اسلام سازگار مىبیند.متن
به نظر شما مفهوم اسلام و مفهوم دموکراسى چیست؟
اسلام دین خاتم است و شریعت نهایى خداست که بر محمدصلى الله علیه وآله وسلم نازل شده است. این دین بزرگ با احکام تفصیلى و قواعدى کلّى، زندگى انسان را از تولّد تا مرگ تنظیم مىکند. هیچ چیزى در حیات انسان رخ نمىدهد مگر اینکه حکم آن در اسلام وجود دارد. این حکم یا با نصّ صریح بیان شده و یا به یارى اجتهاد از قواعد کلى و مفاهیم اساسى دین بهدست مىآید. امّا دموکراسى بهترین روشى است که بشر براى دست بهدست شدن قدرت و پیشگیرى از استبداد حاکمان کشف کرده است. براساس این روش، انسانها همانگونه که حق دارند حاکمان را انتخاب کنند، حقّ برکنارى آنان را نیز دارند.
بنابراین اسلام شیوه زندگى است؛ امّا دموکراسى راهى براى حلّ یکى از مشکلات است. بنابراین مقایسه دموکراسى با اسلام و طرح دوگانگى آن دو بسیار خطاست و از حقیقت بهرهاى ندارد. اسلام کاملتر و شاملتر از آن است که حلکننده مسألهاى جزئى باشد.
امّا مبناى بنیادین دموکراسى این است که حکومت از مردم است و مردم منبع قدرتند. این امر با نظریه مسلمانان که مىگویند حکومت از خداست در تعارض است.
بله ما هم مىگوییم حکومت از آن خداست؛ امّا قدرت و دولت غیر از حکم و حکومت است. قدرت از آن مردم است؛ یعنى آنها حاکم را تعیین مىکنند؛ امّا اینکه این قدرت چگونه باید اِعمال شود، طبیعتاً براساس شریعت الهى و نصوص قرآنى خواهد بود.
بالاخره دموکراسى نظام خواستِ اکثریت است. اگر اکثریت خواست شراب را حلال کند مجاز است؟
ما قیودى داریم که بر نظر اکثریت حاکم است. اول اینکه نظر شورا یا اکثریت، مخالف با روش دینى قرآن و سنّت نباشد و دوم اینکه برخلاف مصلحت مسلمانان نباشد. این طور نیست که مصلحت حاکم یا حزب و گروه و طبقه و خانواده خاصى مطرح باشد.
فرض کنید یکى از احزاب اسلامى به قدرت برسد. آیا احزاب دیگر که ممکن است مبانى اسلامى را قبول نداشته باشند، اجازه فعالیت دارند؟ مثلاً آیا حزب کمونیست اجازه فعالیت دارد؟
اسلام وجود احزابى را که با نظام عمومى و حاکمیت دولت اسلام تعارض نداشته باشند مىپذیرد؛ اما احزابى را که نظم عمومى را بر هم مىزنند و حاکمیت اسلام را تهدید کنند نمىپذیرد. شما حتّى در دموکراسىهاى غربى هم مشاهده مىکنید که بسیارى از احزاب، مثل فاشیستها و نازیستها اجازه فعالیت ندارند.
هر دولتى ایدهاى دارد که آن را مبناى نظم عمومى مىداند. این نظم عمومى را محوریت عمومى دولت تعیین مىکند. محوریت دولت در دموکراسىهاى غربى نامحدود است؛ امّا محوریت دولت اسلامى به کتاب و سنّت و عقیده و شریعت اسلام محدود است. در ابتداى گفتوگو گفتم دموکراسى ابزارى براى حل مشکل قدرت و پیشگیرى از منع آزادىهاست. دموکراسى، شریعت و عقیدهاى نیست که به جاى شریعت الاهى و عقیده توحیدى آمده باشد.
چگونه مىتوان در مسأله آزادىهاى فردى، اسلام و دموکراسى را آشتى داد؟ دموکراسى بر آزادى فردى مبتنى است. محتواى دموکراسى، کرامت انسان و آزادى مطلق اوست؛ امّا اسلام به انسان آزادى مطلق نمىدهد. در این آیین، آزادى انسان به مقررات شرعى اسلام محدود است. این از اشکالاتى است که مخالفان دموکراسى مطرح مىکنند و نتیجه مىگیرند که دموکراسى راه را به روى نفوذ غرب باز مىکند.
معناى این سخن آن است که گویا اسلام کرامت و آزادى و حقوق مطلق انسان را تأمین نکرده است. ما مىگوییم اندیشه اسلامى بیش از اندیشههاى دیگر کرامت انسان را حفظ کرده است.
در ساختار حکومتى اسلام، نهادى به نام «نهاد شورا» داریم؛ امّا این نهاد همواره غایب بوده است و با اینکه نهادهاى فراوانى مثل قضاوت و حکومت و... پدید آمدند، امّا نهادى به نام «شورا» پدید نیامد.
مرحوم عبدالرزاق سنهورى از نخستین کسانى است که متوجه این مسأله شد و در رساله خود پیرامون خلافت آورد و گفت: حقوق عمومى در فقه اسلامى در مقایسه با حقوق خصوصى بهشدّت عقب مانده است. او بهدرستى به مسأله تبدیل دولت اسلامى به پادشاهى ستمگر اشاره مىکند. علت، غیاب نهاد شورا در تاریخ اسلام آن است که پس از علىعلیه السلام، دولت اسلامى به پادشاهى تبدیل شد.
بسیارى از مردم مىگویند شورا جنبه الزامى ندارد و صرفاً جنبه آموزشى دارد؛ در حالىکه در سنّت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم حتى یک مورد هم دیده نمىشود که وى با اصحاب مشورت کند و به نظر اکثریت پاىبند نماند. رفتار پیامبر منبع تشریع است. رفتار پیامبر نشان مىدهد شورا امرى است الزامى. با این حال، اصل شورا در دوره پادشاهى در محاق قرار گرفت و ما وارث این سنّت زشت شدیم و این مصیبت درمانى ندارد؛ مگر اینکه مسیر دموکراسى را در پیش گیریم.
آیا دموکراسى پایان تاریخ است؟ چرا ما سعى مىکنیم اسلام را با دموکراسى تطبیق دهیم؟ در اواخر دهه شصت دیدیم به دلیل رواج سوسیالیسم، اسلامگرایان درباره اسلام و سوسیالیسم فراوان نوشتند و تلاش کردند و سعى کردند بین اسلام و سوسیالیسم سازگارى برقرار کنند. پس از سقوط نظام سوسیالیسم و برآمدن موج دموکراسى، باز هم مىبینیم که اسلامگرایان به دموکراسى فرا مىخوانند.
من هیچگاه به الگو گرفتن از دموکراسى غربى دعوت نکردهام. من مىگویم دموکراسى ابزار است. ما مىتوانیم این ابزار را تحول ببخشیم و عناصرش را تعدیل کنیم.
ممکن است کسى بگوید شما دموکراسى را به گونهاى دلخواه تجزیه مىکنید.
طبعاً هم همینطور است. من فردى عاقل و باشعورم و چیزهایى را از دموکراسى و سوسیالیسم مىگیرم؛ امّا محور و مبناى اصلى من اسلام است. اسلام مىگوید حکمت گمشده مؤمن است و هر جا یافت شود، مؤمن شایستهترین فرد براى بهرهگیرى از آن است.
آیا مادران مسلمان از زادن کسى که ابزارى غیر از نظام دموکراسى برایمان استخراج کند عقیم ماندهاند؟
من فردى ایمانگرایم و معتقدم مشکلات مردم نیازمند راه حل عملى است. آنچه من با دانش اندک خود بدان رسیدهام این است که بشریت براى دست بهدست شدن قدرت و پیشگیرى از سرکوب و تضمین آزادىها تاکنون ابزارى بهتر از حق رأى و انتخاب مستقیم کشف نکرده است.
اشاره
1. دکتر سلیم العواء در این گفتوگو بر این نکته تأکید مىکند که دموکراسى ایدهاى است در حوزه «روش»ها و اساساً طرح آن به عنوان امرى در مقابل اسلام صحیح نیست. وى تصریح مىکند که «اسلام کاملتر و شاملتر از آن است که حلّکننده مسألهاى جزئى باشد». این در حالى است که خود ایشان در ابتداى گفتوگو بهصراحت بیان مىکند که: «اسلام زندگى انسان را از تولّد تا مرگ تنظیم مىکند و هیچ چیزى در حیات انسان رخ نمىدهد مگر اینکه حکم آن در اسلام وجود دارد».
سؤال این است که اگر دموکراسى به نحوه توزیع قدرت و چگونگى حکومت نظر دارد، چگونه مسألهاى است جزئى که انتظار طرح آن از اسلام نمىرود؟
2. وى در مقابل این پرسش که مطابق دیدگاه متفکران اسلامى، حکومت از آنِ خداست؛ با این وصف چگونه مىتوان دموکراسى را، که حکومت را از آن مردم مىداند پذیرفت؟ اینگونه پاسخ مىدهد که قدرت در اختیار مردم است؛ به این معنا که حاکم را آنان برمىگزینند، امّا موظفند در اِعمال قدرت چارچوب شرع را در نظر بگیرند.
لازمه این سخن آن است که تنها قوانین و محتواى تصمیمات باید دینى باشد، امّا خودِ مقوله حکومت لازم نیست مستند به شارع و خداوند باشد. به عبارتى حاکمیت خداوند صرفاً در محدوده محتواى تصمیمات و قوانین است، امّا تعیین اِعمالکننده این قانون مستند به حکم خداوند نمىباشد.
این دیدگاه قابل انتقاد است؛ به دلیل اینکه اِعمال قدرت، مبتنى بر مشروعیتِ الزام است و این، با مطابقت محتواى تصمیمات با شریعت تأمین نمىشود. صِرف مطابقت محتواى قوانین و تصمیمات این حق را به کسى نمىدهد که آن را بر دیگران تحمیل کند. الهى بودن حاکمیت به این معناست که همانطور که اصل محتوا را شریعت تأمین کرده است، به کسانى هم اجازه اِعمال آن را داده است؛ اعم از اینکه آن افراد با اوصاف خاصى مورد اشاره قرار گرفته شده باشند و یا اینکه از اطلاق ادله استفاده شود که هر کس داراى صلاحیت است، از این اذن کلّى برخوردار است.
جهان اسلام، 6/12/79
اسلام دین خاتم است و شریعت نهایى خداست که بر محمدصلى الله علیه وآله وسلم نازل شده است. این دین بزرگ با احکام تفصیلى و قواعدى کلّى، زندگى انسان را از تولّد تا مرگ تنظیم مىکند. هیچ چیزى در حیات انسان رخ نمىدهد مگر اینکه حکم آن در اسلام وجود دارد. این حکم یا با نصّ صریح بیان شده و یا به یارى اجتهاد از قواعد کلى و مفاهیم اساسى دین بهدست مىآید. امّا دموکراسى بهترین روشى است که بشر براى دست بهدست شدن قدرت و پیشگیرى از استبداد حاکمان کشف کرده است. براساس این روش، انسانها همانگونه که حق دارند حاکمان را انتخاب کنند، حقّ برکنارى آنان را نیز دارند.
بنابراین اسلام شیوه زندگى است؛ امّا دموکراسى راهى براى حلّ یکى از مشکلات است. بنابراین مقایسه دموکراسى با اسلام و طرح دوگانگى آن دو بسیار خطاست و از حقیقت بهرهاى ندارد. اسلام کاملتر و شاملتر از آن است که حلکننده مسألهاى جزئى باشد.
امّا مبناى بنیادین دموکراسى این است که حکومت از مردم است و مردم منبع قدرتند. این امر با نظریه مسلمانان که مىگویند حکومت از خداست در تعارض است.
بله ما هم مىگوییم حکومت از آن خداست؛ امّا قدرت و دولت غیر از حکم و حکومت است. قدرت از آن مردم است؛ یعنى آنها حاکم را تعیین مىکنند؛ امّا اینکه این قدرت چگونه باید اِعمال شود، طبیعتاً براساس شریعت الهى و نصوص قرآنى خواهد بود.
بالاخره دموکراسى نظام خواستِ اکثریت است. اگر اکثریت خواست شراب را حلال کند مجاز است؟
ما قیودى داریم که بر نظر اکثریت حاکم است. اول اینکه نظر شورا یا اکثریت، مخالف با روش دینى قرآن و سنّت نباشد و دوم اینکه برخلاف مصلحت مسلمانان نباشد. این طور نیست که مصلحت حاکم یا حزب و گروه و طبقه و خانواده خاصى مطرح باشد.
فرض کنید یکى از احزاب اسلامى به قدرت برسد. آیا احزاب دیگر که ممکن است مبانى اسلامى را قبول نداشته باشند، اجازه فعالیت دارند؟ مثلاً آیا حزب کمونیست اجازه فعالیت دارد؟
اسلام وجود احزابى را که با نظام عمومى و حاکمیت دولت اسلام تعارض نداشته باشند مىپذیرد؛ اما احزابى را که نظم عمومى را بر هم مىزنند و حاکمیت اسلام را تهدید کنند نمىپذیرد. شما حتّى در دموکراسىهاى غربى هم مشاهده مىکنید که بسیارى از احزاب، مثل فاشیستها و نازیستها اجازه فعالیت ندارند.
هر دولتى ایدهاى دارد که آن را مبناى نظم عمومى مىداند. این نظم عمومى را محوریت عمومى دولت تعیین مىکند. محوریت دولت در دموکراسىهاى غربى نامحدود است؛ امّا محوریت دولت اسلامى به کتاب و سنّت و عقیده و شریعت اسلام محدود است. در ابتداى گفتوگو گفتم دموکراسى ابزارى براى حل مشکل قدرت و پیشگیرى از منع آزادىهاست. دموکراسى، شریعت و عقیدهاى نیست که به جاى شریعت الاهى و عقیده توحیدى آمده باشد.
چگونه مىتوان در مسأله آزادىهاى فردى، اسلام و دموکراسى را آشتى داد؟ دموکراسى بر آزادى فردى مبتنى است. محتواى دموکراسى، کرامت انسان و آزادى مطلق اوست؛ امّا اسلام به انسان آزادى مطلق نمىدهد. در این آیین، آزادى انسان به مقررات شرعى اسلام محدود است. این از اشکالاتى است که مخالفان دموکراسى مطرح مىکنند و نتیجه مىگیرند که دموکراسى راه را به روى نفوذ غرب باز مىکند.
معناى این سخن آن است که گویا اسلام کرامت و آزادى و حقوق مطلق انسان را تأمین نکرده است. ما مىگوییم اندیشه اسلامى بیش از اندیشههاى دیگر کرامت انسان را حفظ کرده است.
در ساختار حکومتى اسلام، نهادى به نام «نهاد شورا» داریم؛ امّا این نهاد همواره غایب بوده است و با اینکه نهادهاى فراوانى مثل قضاوت و حکومت و... پدید آمدند، امّا نهادى به نام «شورا» پدید نیامد.
مرحوم عبدالرزاق سنهورى از نخستین کسانى است که متوجه این مسأله شد و در رساله خود پیرامون خلافت آورد و گفت: حقوق عمومى در فقه اسلامى در مقایسه با حقوق خصوصى بهشدّت عقب مانده است. او بهدرستى به مسأله تبدیل دولت اسلامى به پادشاهى ستمگر اشاره مىکند. علت، غیاب نهاد شورا در تاریخ اسلام آن است که پس از علىعلیه السلام، دولت اسلامى به پادشاهى تبدیل شد.
بسیارى از مردم مىگویند شورا جنبه الزامى ندارد و صرفاً جنبه آموزشى دارد؛ در حالىکه در سنّت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم حتى یک مورد هم دیده نمىشود که وى با اصحاب مشورت کند و به نظر اکثریت پاىبند نماند. رفتار پیامبر منبع تشریع است. رفتار پیامبر نشان مىدهد شورا امرى است الزامى. با این حال، اصل شورا در دوره پادشاهى در محاق قرار گرفت و ما وارث این سنّت زشت شدیم و این مصیبت درمانى ندارد؛ مگر اینکه مسیر دموکراسى را در پیش گیریم.
آیا دموکراسى پایان تاریخ است؟ چرا ما سعى مىکنیم اسلام را با دموکراسى تطبیق دهیم؟ در اواخر دهه شصت دیدیم به دلیل رواج سوسیالیسم، اسلامگرایان درباره اسلام و سوسیالیسم فراوان نوشتند و تلاش کردند و سعى کردند بین اسلام و سوسیالیسم سازگارى برقرار کنند. پس از سقوط نظام سوسیالیسم و برآمدن موج دموکراسى، باز هم مىبینیم که اسلامگرایان به دموکراسى فرا مىخوانند.
من هیچگاه به الگو گرفتن از دموکراسى غربى دعوت نکردهام. من مىگویم دموکراسى ابزار است. ما مىتوانیم این ابزار را تحول ببخشیم و عناصرش را تعدیل کنیم.
ممکن است کسى بگوید شما دموکراسى را به گونهاى دلخواه تجزیه مىکنید.
طبعاً هم همینطور است. من فردى عاقل و باشعورم و چیزهایى را از دموکراسى و سوسیالیسم مىگیرم؛ امّا محور و مبناى اصلى من اسلام است. اسلام مىگوید حکمت گمشده مؤمن است و هر جا یافت شود، مؤمن شایستهترین فرد براى بهرهگیرى از آن است.
آیا مادران مسلمان از زادن کسى که ابزارى غیر از نظام دموکراسى برایمان استخراج کند عقیم ماندهاند؟
من فردى ایمانگرایم و معتقدم مشکلات مردم نیازمند راه حل عملى است. آنچه من با دانش اندک خود بدان رسیدهام این است که بشریت براى دست بهدست شدن قدرت و پیشگیرى از سرکوب و تضمین آزادىها تاکنون ابزارى بهتر از حق رأى و انتخاب مستقیم کشف نکرده است.
اشاره
1. دکتر سلیم العواء در این گفتوگو بر این نکته تأکید مىکند که دموکراسى ایدهاى است در حوزه «روش»ها و اساساً طرح آن به عنوان امرى در مقابل اسلام صحیح نیست. وى تصریح مىکند که «اسلام کاملتر و شاملتر از آن است که حلّکننده مسألهاى جزئى باشد». این در حالى است که خود ایشان در ابتداى گفتوگو بهصراحت بیان مىکند که: «اسلام زندگى انسان را از تولّد تا مرگ تنظیم مىکند و هیچ چیزى در حیات انسان رخ نمىدهد مگر اینکه حکم آن در اسلام وجود دارد».
سؤال این است که اگر دموکراسى به نحوه توزیع قدرت و چگونگى حکومت نظر دارد، چگونه مسألهاى است جزئى که انتظار طرح آن از اسلام نمىرود؟
2. وى در مقابل این پرسش که مطابق دیدگاه متفکران اسلامى، حکومت از آنِ خداست؛ با این وصف چگونه مىتوان دموکراسى را، که حکومت را از آن مردم مىداند پذیرفت؟ اینگونه پاسخ مىدهد که قدرت در اختیار مردم است؛ به این معنا که حاکم را آنان برمىگزینند، امّا موظفند در اِعمال قدرت چارچوب شرع را در نظر بگیرند.
لازمه این سخن آن است که تنها قوانین و محتواى تصمیمات باید دینى باشد، امّا خودِ مقوله حکومت لازم نیست مستند به شارع و خداوند باشد. به عبارتى حاکمیت خداوند صرفاً در محدوده محتواى تصمیمات و قوانین است، امّا تعیین اِعمالکننده این قانون مستند به حکم خداوند نمىباشد.
این دیدگاه قابل انتقاد است؛ به دلیل اینکه اِعمال قدرت، مبتنى بر مشروعیتِ الزام است و این، با مطابقت محتواى تصمیمات با شریعت تأمین نمىشود. صِرف مطابقت محتواى قوانین و تصمیمات این حق را به کسى نمىدهد که آن را بر دیگران تحمیل کند. الهى بودن حاکمیت به این معناست که همانطور که اصل محتوا را شریعت تأمین کرده است، به کسانى هم اجازه اِعمال آن را داده است؛ اعم از اینکه آن افراد با اوصاف خاصى مورد اشاره قرار گرفته شده باشند و یا اینکه از اطلاق ادله استفاده شود که هر کس داراى صلاحیت است، از این اذن کلّى برخوردار است.
جهان اسلام، 6/12/79