آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

آقاى دکتر! همان‏طور که مستحضرید، انسان اقتصادى، در علم اقتصاد بر اساس فروضى چون خودپسندى، زیاده‏خواهى و سودجویى شکل گرفته است. به نظر شما چگونه مى‏توان ارزش‏هاى اخلاقى را با چنین مفهومى در اقتصاد جمع کرد؟

متن

مسأله مفروضات علم اقتصاد که بر خودخواهى انسان بنا گذاشته شده، امرى درست است؛ اما عرض من این است که هیچ جامعه‏اى بدون اخلاق نمى‏تواند زندگى کند و اخلاق مهم‏ترین اصل براى تداوم زندگى انسان‏هاست. یکى از مهم‏ترین ارکان فروپاشى یک جامعه، فروپاشى و متزلزل شدن اصول اخلاقى آن جامعه است؛ پس ما نمى‏توانیم بگوییم که این جوامعى که (جامعه غربى) به این همه رفاه، ثروت، صلح و آرامش رسیده‏اند، اخلاقیات را زیر پا گذاشته‏اند. این مسأله غیر ممکن است اما سؤال این‏جاست که پس اشکال کجاست؟ مسأله این‏جاست که شاید اخلاقیات آنها با آنچه که ما تصور مى‏کنیم فرق دارد؛ با اینکه اخلاق به دو نوع دیگرى در آنجا مطرح شده است.
جناب دکتر! از فحواى کلامى شما این‏گونه مى‏توان استنباط کرد که ارزش‏هاى اخلاقى در جوامع صنعتى با کشورهاى جهان سوم متفاوت است.
نه، ارزش‏هاى اخلاقى در همه جا یکى است. نمى‏توانیم بگوییم که جوامع صنعتى دویست سال پیشرفت بکنند و در خود شرایط نستباً صلح‏آمیز ایجاد بکنند و بعد بگوییم که آنها غیراخلاقى رفتار مى‏کنند. پس برمى‏گردیم به اینکه ما اخلاق را چه ببینیم و تجلى آن اخلاق کجاست. به طور کلى مى‏توان گفت اخلاق، پایبندى به یک سرى اصول انسانى است که همزیستى صلح‏آمیز انسان‏ها را امکان‏پذیر مى‏کند و اولین اصل اخلاقى، شناختن کرامت انسان است، یا به عبارت دیگر، احترام گذاشتن به کرامت انسان. رویکرد انسان مدرن (صنعتى) به مسأله اخلاق فرق کرده؛ نه اینکه خود اخلاق فرق کرده است. اخلاق به طور عمده در اندیشه سنتى بر حسب نوع‏دوستى پایه‏گذارى شده است؛ یعنى انسان قبل از اینکه خودش را بخواهد، دیگران را بخواهد. این مسأله در ارزش‏هاى ما هست و در ارزش‏هاى همه جوامع هم قرار دارد. به عبارت روشن، یک ارزش جمعى است. این اصل در ظاهر با اصل خودخواهى انسان در تضاد است و در اندیشه سنتى (جامعه سنتى) یک تعریف انتزاعى است و واقعیت انسان‏هایى هستند که با گوشت و پوست و استخوان زندگى مى‏کنند. پس ما اگر بخواهیم واقعاً به سعادت انسان‏ها به صورت فردى و در واقعیت فردى‏شان فکر کنیم، آن وقت است که بحث، بحث واقعى خواهد شد؛ نه یک بحث انتزاعى. اینکه انسان حیات خود را و کرامت خود را بتواند پاسدارى و حمایت بکند، خودش اولین اصل اخلاقى است. پس اولین اصل اخلاقى، چه از دیدگاه دینى و چه از دیدگاه غیردینى، حفظ حیات انسان است.
حیات انسان توأم با برخى از ارزش‏هاى فرهنگى و اخلاقى است؛ یعنى هر نوع حیاتى را براى انسان نمى‏توان متصور بود. انسان برده، انسان نیست و انسان آزاد، انسان است. مى‏گوییم که آن حیات انسانى که باید حفظ بشود، حیات توأم با آزادى است و این دو تا پارامتر است که انسان را در حقیقت تعریف مى‏کند. انسانى که حق آزادى ندارد، انسان نیست؛ شکل ظاهرى انسان را دارد. انسان، با اراده مختار خودش انسان مى‏شود. پس اصول اخلاقى در اندیشه مردن، در حول و حوش این چند ارزش اولیه انسانى مى‏چرخد: 1. حق حیات فرد؛ 2. حق آزادى فرد؛ 3. به طور طبیعى حق مالکیت فرد؛ حق تعیین سرنوشت خود که به دنبال اینها مى‏آید.
مى‏گوییم علم اقتصاد اصل را بر خودخواهى انسان‏ها گذاشته است که کاملاً درست است؛ منتهى خودخواهى در اینجا چه معنایى دارد؟ در اندیشه سنتى، هر نوع خودخواهى‏اى مذموم تلقى مى‏شود؛ ولى در اندیشه مدرن این‏گونه نیست. خودخواهى اگر زیانى به دیگران نرساند و در چارچوب و قواعد معینى باشد، نه تنها مذموم نیست، بلکه اگر به قصد حفظ حیات انسان و تأمین سعادت بشر باشد چیز خوبى هم هست.
بزرگ‏ترین دستاورد اندیشه مدرن، مفهوم پارادایم و هماهنگى منافع فردى و جمعى است. اگر تمام نهادهاى جوامع مدرن را نگاه کنید، خواهید دید که بر اساس پارادایم هماهنگى منافع فردى و جمعى درست شده است. رقابت، احزاب، مطبوعات، نظام پارلمانى، دموکراسى آزاد، اینها همگى بر اساس همین پارادایم شکل گرفته است. این پارادایم در مقابل یک پارادایم دیگر است و آن، پارادایم جامعه بسته است که مى‏گوید انسجام جامعه فقط ناشى از هماهنگ شدن بر روى اهداف مشخص است.
سؤال اساسى این‏جاست که ضد اخلاق در چنین جامعه‏اى چیست؟ در جامعه مدنى که خودپسندى، خودخواهى و سودجویى به عنوان اخلاق مطرح مى‏شود، ضداخلاق چگونه تعریف مى‏شود؟
نکته مقدماتى این است که اخلاق به معنى سنتى آن، با اخلاق در مفهوم جدید آن یکى است باید بگویم که اخلاق مدرن، در خود، اخلاق سنتى را جمع کرده است و نفى کرده است. نوع‏دوستى در اخلاق مدرن نیز وجود دارد؛ اما روش رسیدن به آن فرق کرده است. مى‏گوید با آن روشى که در گذشته رفتید، به آن نخواهید رسید و جامعه دچار فقر مى‏شود و اگر دچار فقر بشود، اخلاقیات به هر معنایى که تعریف کنید از بین مى‏رود؛ پس جامعه‏اى مى‏تواند به اخلاقیات دست پیدا کند که به رفاه برسد؛ به ثروت برسد. وقتى اخلاق را به صورت مبنایى و فلسفى تعریف کنیم؛ اخلاق به معنى احترام به حقوق دیگران است؛ به این معنى که آنچه به خود روا نمى‏دارى، به دیگران روا مدار. رعایت این حقوق، اصل اخلاقى است. حالا نقض این حقوق، ضداخلاقى مى‏شود. اگر در این زاویه به مسائل اجتماعى و به‏خصوص اقتصادى نگاه کنیم، خواهیم دید که اخلاقیات در جوامع صنعتى و غربى، بیشتر از جوامع ما رعایت مى‏شود. آن چیزى که بیشتر در مورد مسائل اخلاقى حساسیت داریم، بیشتر مسائل فرهنگى ماست.
به نظر شما جامعه کى دچار انحطاط اخلاقى مى‏شود و در این انحطاط اخلاقى عوامى اقتصادى هم نقش دارند؟
مسأله دیگر شاید که مهم‏تر باشد و در ارتباط با مسأله اطلاعات و شفافیت است، خطرى است که از نظر اخلاقى بسته و نیمه بسته را تهدید مى‏کند و آن، خطر ریاست. در جوامع مدرن همه چیز علنى و شفاف دیده مى‏شود و امکان ریاکارى نیست و یا خیلى کم است. کسى ریاکارى نمى‏کند؛ چون ریاکارى کردن نفعى برایش ندارد. کسى مدعى فداکردن خودش براى جمع و براى دیگران نمى‏شود و همه هم دیگران را به عنوان آدم‏هاى معمولى که به صورت معمولى نگاه مى‏کنند قبول دارند. هر کسى در جامعه امروز باید کار خودش را بکند. جامعه پیشرفته و گسترده امروزى چون مبتنى بر تقسیم کار است، هر کسى باید کار خودش را انجام بدهد.
به نظر شما دلیل به وجود آمدن ریاکارى چیست؟ آیا پارادایم بین جامعه سنتى و مدرن عامل این ریاکارى است؟
بلکه، کاملاً. به آن حرف‏هاى مقدماتى خودمان برگردیم. فقدان پارادایم جامعه مدرن که همان هماهنگى بین منافع فردى و جمعى است و ما گرفتار نبود چنین پارادایمى هستیم، یعنى اینکه ارزش‏هاى سنتى ما که در گفتمان عمومى (public discourse) تجلى پیدا کرده‏اند، در مجامع رسمى به ما مى‏گویند که نباید به فکر منافع خودت باشى. تصور مى‏کنیم که اگر مردم دنبال منافع فردى خودشان بروند، انسجام جامعه از هم خواهد پاشید؛ در حالى که این مسأله درست بر عکس است. انسجام جامعه مدرن و شبه‏مدرنى که الان داریم در آن زندگى مى‏کنیم، زمانى از هم فرو خواهد پاشید که ما نتوانیم ساختار درستى براى آن طراحى کنیم. الان ما با خطرى مواجه هستیم که آن هم خطر ریاکارى است. مردم در شرایط ریاکارى، ریاکار مى‏شوند. ما باید آن شرایط را برداریم. برداشتن آن شرایط این است که دنبال منافع شخص رفتن، الزاماً ضد منافع جمع نیست و مى‏تواند هماهنگ باشد؛ یعنى آن پارادایم منافع فردى و جمعى را در جامعه حاکم بکنیم. آن، کمبودى است که ما در جامعه داریم و همین مسأله منتهى شده به ریاکارى که فکر مى‏کنم ما را به یک فروپاشى سوق مى‏دهد.
اگر مدرنیته به وجود آمد، به خاطر این بود که به این نتیجه رسید که با نصیحت نمى‏توان یک نظام اجتماعى مناسب درست کرد. تنها راه این است که از تجربه علوم بشرى استفاده کنیم. تجربه علم نشان مى‏دهد که جامعه‏اى که در آن فساد اقتصادى و مالى کمتر است، یک جامعه مبتنى بر اقتصاد آزاد رقابتى است. در جامعه‏اى که مبتنى بر اقتصاد دولتى باشد، فسادهایى به وجود مى‏آید که هیچ وقت هم نمى‏توان به ابعاد آن پى برد.
اشاره‏
توجه آقاى دکتر غنى‏نژاد به مقوله اخلاق و اهمیت و نقش آن در حیات جامعه و نسبت آن با اقتصاد در خور تقدیر است؛ همچنین این مطلب که جامعه مدرن باید در عین حفظ ارزش‏هاى اخلاقى ثابت، رویکردى نوین به اخلاق داشته باشد. مطلبى صحیح است. اما در بیانات ایشان نکاتى مبهم به چشم مى‏خورد که در این مجال اندک به برخى از آنها اشاره مى‏شود.
1. در نگاهى کلى به مطالب آقاى غنى‏نژاد روشن مى‏شود که ایشان پارادایم اخلاق مردن را تنها پارادایم قابل قبول و مناسب و حلال مشکلات اخلاقى همه جوامع، به خصوص جامعه ایرانى دانسته‏اند. شاخصه‏هاى اصلى این پارادایم عبارت‏اند از: الف) فردگرایى یا خودگروى؛ ب) سودگروى؛ ج) اصالت رفاه و لذت؛ د) اصالت دنیا (در برابر آخرت). بر اساس همین شاخصه‏هاست که ایشان مؤکداً مى‏گوید: «پس نمى‏توانیم بگوییم که جامعه غربى که به این همه رفاه، ثروت، صلح و آرامش رسیده، اخلاقیات را زیر پا گذاشته است» و در پایان مقاله نتیجه گرفته‏اند که: «مردم وقتى رفتارشان اخلاقى‏تر خواهد شد که تشخیص بدهند که منافعشان در این است که اخلاقى رفتار کنند.» همان گونه که مشهود است. ایشان ضمانت اخلاقى بودن را سودآورى، رفاه و ثروت دانسته‏اند. در یک کلام، اخلاقى که ایشان توصیه مى‏کنند، اخلاق سرمایه‏دارى و اقتصاد آزاد است. این عقیده با صرف نظر از اشکالات نقضى آن، از جمله فقر، عدم آسایش، فشار و تبعیض و... موجود در جامعه غربى، به لحاظ مبانى و شاخصه‏هاى آن، یعنى نظریه سودگروى، نظریه خودگروى و نظریه رفاه و لذت، با اشکالات بسیار مهمى مواجه است. عدم توجه به اصل عدالت در توزیع، ابهام مفهوم سود، عدم توجه به جهات و معنوى و کیفى، تزاحم سودها، نسبى‏انگارى ارزشى، تعارض با روح اخلاق که بر ایثار و دیگرگروى مبتنى است، بخشى از این اشکالات است و علاقمندان براى اطلاع بیشتر مى‏توانند به کتب فلسفه اخلاق ذیل مدخل‏هاى مذکور مراجعه کنند.
2. ایشان ادعا کرده‏اند که اخلاق سنتى، از انسان انتزاعى و سعادت انسان انتزاعى بحث مى‏کند؛ اما اخلاق مدرن از انسان واقعى. گرچه بیان نکرده‏اند که مرادشان از انسان انتزاعى چیست، اما قرینه انسان واقعى نشان مى‏دهد که مراد ایشان، انسان ذهنى و آرمانى است. به هر روى آشنایان با تاریخ اخلاق و فلسفه اخلاق به‏خوبى مى‏دانند که اولاً در اخلاق سنتى (یونانى و غیریونانى) نیز توجه اصلى به انسان واقعى و سعادت او بوده است؛ ثانیاً انسان واقعى آن‏گونه که ایشان مى‏گویند، گوشت و پوست و خون نیست؛ چه در این صورت تفاوتى میان انسان و حیوان نبود.
3. به گفته آقاى غنى‏نژاد، «داشتن حیات و آزادى شرط انسانیت است» و «انسان برده انسان نیست»؛ اما از نگاه یک فیلسوف اخلاق این پرسش مبنایى است که به چه دلیل آزادى یا حیات تعیین کننده انسانیت است؟ منشأ ارزش حیات و آزادى چیست؟ آیا موجود حیات‏مند و آزادى که همه معیارها و ارزش‏هاى مثبت اخلاقى را زیر پا گذارد، از شرافت و کرامت برخوردارد است؟
4. این ادعاى ایشان نیز درست نمى‏باشد که «در اخلاق سنتى هرگونه خودخواهى مذموم بوده است»؛ زیرا دست کم در برخى نظام‏هاى اخلاقى سنتى، به‏خصوص اخلاق دینى و به‏ویژه اخلاق اسلامى، آن نوع خودخواهى که روح خدایى و عِلوى انسان را تکامل بخشد، نه تنها مذموم نبوده و نیست، که پسندیده و وظیفه است. آنچه مذموم بوده و هست، خودخواهى در جهات امیال و گرایش‏هاى حیوانى است.
5 . بى‏آنکه بخواهیم از اقتصاد دولتى دفاع کنیم، یا از اقتصاد آزاد انتقاد، به نظر مى‏رسد یک‏سونگرى و طرفئدارى افراطى از اقتصاد آزاد، مانع مهمى بر سر راه داورى صحیح و واقع‏بینانه باشد. آیا واقعاً در جوامعى که بر اساس اقتصاد آزاد رقابتى اداره مى‏شود، فساد (اخلاقى، اقتصادى، سیاسى) کمتر از دیگر جوامع است؟ آیا رشوه، دزدى، تجاوز، قتل، بزهکارى، اعتیاد، آدم‏ربایى، طلاق، ابتذال و بى‏هویتى جوانان و... در آمریکا کمتر از سایر کشورهاست؟
همبستگى، 24/11/79

تبلیغات