خطر فروپاشی اخلاق در ایران
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
آقاى دکتر! همانطور که مستحضرید، انسان اقتصادى، در علم اقتصاد بر اساس فروضى چون خودپسندى، زیادهخواهى و سودجویى شکل گرفته است. به نظر شما چگونه مىتوان ارزشهاى اخلاقى را با چنین مفهومى در اقتصاد جمع کرد؟متن
مسأله مفروضات علم اقتصاد که بر خودخواهى انسان بنا گذاشته شده، امرى درست است؛ اما عرض من این است که هیچ جامعهاى بدون اخلاق نمىتواند زندگى کند و اخلاق مهمترین اصل براى تداوم زندگى انسانهاست. یکى از مهمترین ارکان فروپاشى یک جامعه، فروپاشى و متزلزل شدن اصول اخلاقى آن جامعه است؛ پس ما نمىتوانیم بگوییم که این جوامعى که (جامعه غربى) به این همه رفاه، ثروت، صلح و آرامش رسیدهاند، اخلاقیات را زیر پا گذاشتهاند. این مسأله غیر ممکن است اما سؤال اینجاست که پس اشکال کجاست؟ مسأله اینجاست که شاید اخلاقیات آنها با آنچه که ما تصور مىکنیم فرق دارد؛ با اینکه اخلاق به دو نوع دیگرى در آنجا مطرح شده است.
جناب دکتر! از فحواى کلامى شما اینگونه مىتوان استنباط کرد که ارزشهاى اخلاقى در جوامع صنعتى با کشورهاى جهان سوم متفاوت است.
نه، ارزشهاى اخلاقى در همه جا یکى است. نمىتوانیم بگوییم که جوامع صنعتى دویست سال پیشرفت بکنند و در خود شرایط نستباً صلحآمیز ایجاد بکنند و بعد بگوییم که آنها غیراخلاقى رفتار مىکنند. پس برمىگردیم به اینکه ما اخلاق را چه ببینیم و تجلى آن اخلاق کجاست. به طور کلى مىتوان گفت اخلاق، پایبندى به یک سرى اصول انسانى است که همزیستى صلحآمیز انسانها را امکانپذیر مىکند و اولین اصل اخلاقى، شناختن کرامت انسان است، یا به عبارت دیگر، احترام گذاشتن به کرامت انسان. رویکرد انسان مدرن (صنعتى) به مسأله اخلاق فرق کرده؛ نه اینکه خود اخلاق فرق کرده است. اخلاق به طور عمده در اندیشه سنتى بر حسب نوعدوستى پایهگذارى شده است؛ یعنى انسان قبل از اینکه خودش را بخواهد، دیگران را بخواهد. این مسأله در ارزشهاى ما هست و در ارزشهاى همه جوامع هم قرار دارد. به عبارت روشن، یک ارزش جمعى است. این اصل در ظاهر با اصل خودخواهى انسان در تضاد است و در اندیشه سنتى (جامعه سنتى) یک تعریف انتزاعى است و واقعیت انسانهایى هستند که با گوشت و پوست و استخوان زندگى مىکنند. پس ما اگر بخواهیم واقعاً به سعادت انسانها به صورت فردى و در واقعیت فردىشان فکر کنیم، آن وقت است که بحث، بحث واقعى خواهد شد؛ نه یک بحث انتزاعى. اینکه انسان حیات خود را و کرامت خود را بتواند پاسدارى و حمایت بکند، خودش اولین اصل اخلاقى است. پس اولین اصل اخلاقى، چه از دیدگاه دینى و چه از دیدگاه غیردینى، حفظ حیات انسان است.
حیات انسان توأم با برخى از ارزشهاى فرهنگى و اخلاقى است؛ یعنى هر نوع حیاتى را براى انسان نمىتوان متصور بود. انسان برده، انسان نیست و انسان آزاد، انسان است. مىگوییم که آن حیات انسانى که باید حفظ بشود، حیات توأم با آزادى است و این دو تا پارامتر است که انسان را در حقیقت تعریف مىکند. انسانى که حق آزادى ندارد، انسان نیست؛ شکل ظاهرى انسان را دارد. انسان، با اراده مختار خودش انسان مىشود. پس اصول اخلاقى در اندیشه مردن، در حول و حوش این چند ارزش اولیه انسانى مىچرخد: 1. حق حیات فرد؛ 2. حق آزادى فرد؛ 3. به طور طبیعى حق مالکیت فرد؛ حق تعیین سرنوشت خود که به دنبال اینها مىآید.
مىگوییم علم اقتصاد اصل را بر خودخواهى انسانها گذاشته است که کاملاً درست است؛ منتهى خودخواهى در اینجا چه معنایى دارد؟ در اندیشه سنتى، هر نوع خودخواهىاى مذموم تلقى مىشود؛ ولى در اندیشه مدرن اینگونه نیست. خودخواهى اگر زیانى به دیگران نرساند و در چارچوب و قواعد معینى باشد، نه تنها مذموم نیست، بلکه اگر به قصد حفظ حیات انسان و تأمین سعادت بشر باشد چیز خوبى هم هست.
بزرگترین دستاورد اندیشه مدرن، مفهوم پارادایم و هماهنگى منافع فردى و جمعى است. اگر تمام نهادهاى جوامع مدرن را نگاه کنید، خواهید دید که بر اساس پارادایم هماهنگى منافع فردى و جمعى درست شده است. رقابت، احزاب، مطبوعات، نظام پارلمانى، دموکراسى آزاد، اینها همگى بر اساس همین پارادایم شکل گرفته است. این پارادایم در مقابل یک پارادایم دیگر است و آن، پارادایم جامعه بسته است که مىگوید انسجام جامعه فقط ناشى از هماهنگ شدن بر روى اهداف مشخص است.
سؤال اساسى اینجاست که ضد اخلاق در چنین جامعهاى چیست؟ در جامعه مدنى که خودپسندى، خودخواهى و سودجویى به عنوان اخلاق مطرح مىشود، ضداخلاق چگونه تعریف مىشود؟
نکته مقدماتى این است که اخلاق به معنى سنتى آن، با اخلاق در مفهوم جدید آن یکى است باید بگویم که اخلاق مدرن، در خود، اخلاق سنتى را جمع کرده است و نفى کرده است. نوعدوستى در اخلاق مدرن نیز وجود دارد؛ اما روش رسیدن به آن فرق کرده است. مىگوید با آن روشى که در گذشته رفتید، به آن نخواهید رسید و جامعه دچار فقر مىشود و اگر دچار فقر بشود، اخلاقیات به هر معنایى که تعریف کنید از بین مىرود؛ پس جامعهاى مىتواند به اخلاقیات دست پیدا کند که به رفاه برسد؛ به ثروت برسد. وقتى اخلاق را به صورت مبنایى و فلسفى تعریف کنیم؛ اخلاق به معنى احترام به حقوق دیگران است؛ به این معنى که آنچه به خود روا نمىدارى، به دیگران روا مدار. رعایت این حقوق، اصل اخلاقى است. حالا نقض این حقوق، ضداخلاقى مىشود. اگر در این زاویه به مسائل اجتماعى و بهخصوص اقتصادى نگاه کنیم، خواهیم دید که اخلاقیات در جوامع صنعتى و غربى، بیشتر از جوامع ما رعایت مىشود. آن چیزى که بیشتر در مورد مسائل اخلاقى حساسیت داریم، بیشتر مسائل فرهنگى ماست.
به نظر شما جامعه کى دچار انحطاط اخلاقى مىشود و در این انحطاط اخلاقى عوامى اقتصادى هم نقش دارند؟
مسأله دیگر شاید که مهمتر باشد و در ارتباط با مسأله اطلاعات و شفافیت است، خطرى است که از نظر اخلاقى بسته و نیمه بسته را تهدید مىکند و آن، خطر ریاست. در جوامع مدرن همه چیز علنى و شفاف دیده مىشود و امکان ریاکارى نیست و یا خیلى کم است. کسى ریاکارى نمىکند؛ چون ریاکارى کردن نفعى برایش ندارد. کسى مدعى فداکردن خودش براى جمع و براى دیگران نمىشود و همه هم دیگران را به عنوان آدمهاى معمولى که به صورت معمولى نگاه مىکنند قبول دارند. هر کسى در جامعه امروز باید کار خودش را بکند. جامعه پیشرفته و گسترده امروزى چون مبتنى بر تقسیم کار است، هر کسى باید کار خودش را انجام بدهد.
به نظر شما دلیل به وجود آمدن ریاکارى چیست؟ آیا پارادایم بین جامعه سنتى و مدرن عامل این ریاکارى است؟
بلکه، کاملاً. به آن حرفهاى مقدماتى خودمان برگردیم. فقدان پارادایم جامعه مدرن که همان هماهنگى بین منافع فردى و جمعى است و ما گرفتار نبود چنین پارادایمى هستیم، یعنى اینکه ارزشهاى سنتى ما که در گفتمان عمومى (public discourse) تجلى پیدا کردهاند، در مجامع رسمى به ما مىگویند که نباید به فکر منافع خودت باشى. تصور مىکنیم که اگر مردم دنبال منافع فردى خودشان بروند، انسجام جامعه از هم خواهد پاشید؛ در حالى که این مسأله درست بر عکس است. انسجام جامعه مدرن و شبهمدرنى که الان داریم در آن زندگى مىکنیم، زمانى از هم فرو خواهد پاشید که ما نتوانیم ساختار درستى براى آن طراحى کنیم. الان ما با خطرى مواجه هستیم که آن هم خطر ریاکارى است. مردم در شرایط ریاکارى، ریاکار مىشوند. ما باید آن شرایط را برداریم. برداشتن آن شرایط این است که دنبال منافع شخص رفتن، الزاماً ضد منافع جمع نیست و مىتواند هماهنگ باشد؛ یعنى آن پارادایم منافع فردى و جمعى را در جامعه حاکم بکنیم. آن، کمبودى است که ما در جامعه داریم و همین مسأله منتهى شده به ریاکارى که فکر مىکنم ما را به یک فروپاشى سوق مىدهد.
اگر مدرنیته به وجود آمد، به خاطر این بود که به این نتیجه رسید که با نصیحت نمىتوان یک نظام اجتماعى مناسب درست کرد. تنها راه این است که از تجربه علوم بشرى استفاده کنیم. تجربه علم نشان مىدهد که جامعهاى که در آن فساد اقتصادى و مالى کمتر است، یک جامعه مبتنى بر اقتصاد آزاد رقابتى است. در جامعهاى که مبتنى بر اقتصاد دولتى باشد، فسادهایى به وجود مىآید که هیچ وقت هم نمىتوان به ابعاد آن پى برد.
اشاره
توجه آقاى دکتر غنىنژاد به مقوله اخلاق و اهمیت و نقش آن در حیات جامعه و نسبت آن با اقتصاد در خور تقدیر است؛ همچنین این مطلب که جامعه مدرن باید در عین حفظ ارزشهاى اخلاقى ثابت، رویکردى نوین به اخلاق داشته باشد. مطلبى صحیح است. اما در بیانات ایشان نکاتى مبهم به چشم مىخورد که در این مجال اندک به برخى از آنها اشاره مىشود.
1. در نگاهى کلى به مطالب آقاى غنىنژاد روشن مىشود که ایشان پارادایم اخلاق مردن را تنها پارادایم قابل قبول و مناسب و حلال مشکلات اخلاقى همه جوامع، به خصوص جامعه ایرانى دانستهاند. شاخصههاى اصلى این پارادایم عبارتاند از: الف) فردگرایى یا خودگروى؛ ب) سودگروى؛ ج) اصالت رفاه و لذت؛ د) اصالت دنیا (در برابر آخرت). بر اساس همین شاخصههاست که ایشان مؤکداً مىگوید: «پس نمىتوانیم بگوییم که جامعه غربى که به این همه رفاه، ثروت، صلح و آرامش رسیده، اخلاقیات را زیر پا گذاشته است» و در پایان مقاله نتیجه گرفتهاند که: «مردم وقتى رفتارشان اخلاقىتر خواهد شد که تشخیص بدهند که منافعشان در این است که اخلاقى رفتار کنند.» همان گونه که مشهود است. ایشان ضمانت اخلاقى بودن را سودآورى، رفاه و ثروت دانستهاند. در یک کلام، اخلاقى که ایشان توصیه مىکنند، اخلاق سرمایهدارى و اقتصاد آزاد است. این عقیده با صرف نظر از اشکالات نقضى آن، از جمله فقر، عدم آسایش، فشار و تبعیض و... موجود در جامعه غربى، به لحاظ مبانى و شاخصههاى آن، یعنى نظریه سودگروى، نظریه خودگروى و نظریه رفاه و لذت، با اشکالات بسیار مهمى مواجه است. عدم توجه به اصل عدالت در توزیع، ابهام مفهوم سود، عدم توجه به جهات و معنوى و کیفى، تزاحم سودها، نسبىانگارى ارزشى، تعارض با روح اخلاق که بر ایثار و دیگرگروى مبتنى است، بخشى از این اشکالات است و علاقمندان براى اطلاع بیشتر مىتوانند به کتب فلسفه اخلاق ذیل مدخلهاى مذکور مراجعه کنند.
2. ایشان ادعا کردهاند که اخلاق سنتى، از انسان انتزاعى و سعادت انسان انتزاعى بحث مىکند؛ اما اخلاق مدرن از انسان واقعى. گرچه بیان نکردهاند که مرادشان از انسان انتزاعى چیست، اما قرینه انسان واقعى نشان مىدهد که مراد ایشان، انسان ذهنى و آرمانى است. به هر روى آشنایان با تاریخ اخلاق و فلسفه اخلاق بهخوبى مىدانند که اولاً در اخلاق سنتى (یونانى و غیریونانى) نیز توجه اصلى به انسان واقعى و سعادت او بوده است؛ ثانیاً انسان واقعى آنگونه که ایشان مىگویند، گوشت و پوست و خون نیست؛ چه در این صورت تفاوتى میان انسان و حیوان نبود.
3. به گفته آقاى غنىنژاد، «داشتن حیات و آزادى شرط انسانیت است» و «انسان برده انسان نیست»؛ اما از نگاه یک فیلسوف اخلاق این پرسش مبنایى است که به چه دلیل آزادى یا حیات تعیین کننده انسانیت است؟ منشأ ارزش حیات و آزادى چیست؟ آیا موجود حیاتمند و آزادى که همه معیارها و ارزشهاى مثبت اخلاقى را زیر پا گذارد، از شرافت و کرامت برخوردارد است؟
4. این ادعاى ایشان نیز درست نمىباشد که «در اخلاق سنتى هرگونه خودخواهى مذموم بوده است»؛ زیرا دست کم در برخى نظامهاى اخلاقى سنتى، بهخصوص اخلاق دینى و بهویژه اخلاق اسلامى، آن نوع خودخواهى که روح خدایى و عِلوى انسان را تکامل بخشد، نه تنها مذموم نبوده و نیست، که پسندیده و وظیفه است. آنچه مذموم بوده و هست، خودخواهى در جهات امیال و گرایشهاى حیوانى است.
5 . بىآنکه بخواهیم از اقتصاد دولتى دفاع کنیم، یا از اقتصاد آزاد انتقاد، به نظر مىرسد یکسونگرى و طرفئدارى افراطى از اقتصاد آزاد، مانع مهمى بر سر راه داورى صحیح و واقعبینانه باشد. آیا واقعاً در جوامعى که بر اساس اقتصاد آزاد رقابتى اداره مىشود، فساد (اخلاقى، اقتصادى، سیاسى) کمتر از دیگر جوامع است؟ آیا رشوه، دزدى، تجاوز، قتل، بزهکارى، اعتیاد، آدمربایى، طلاق، ابتذال و بىهویتى جوانان و... در آمریکا کمتر از سایر کشورهاست؟
همبستگى، 24/11/79
جناب دکتر! از فحواى کلامى شما اینگونه مىتوان استنباط کرد که ارزشهاى اخلاقى در جوامع صنعتى با کشورهاى جهان سوم متفاوت است.
نه، ارزشهاى اخلاقى در همه جا یکى است. نمىتوانیم بگوییم که جوامع صنعتى دویست سال پیشرفت بکنند و در خود شرایط نستباً صلحآمیز ایجاد بکنند و بعد بگوییم که آنها غیراخلاقى رفتار مىکنند. پس برمىگردیم به اینکه ما اخلاق را چه ببینیم و تجلى آن اخلاق کجاست. به طور کلى مىتوان گفت اخلاق، پایبندى به یک سرى اصول انسانى است که همزیستى صلحآمیز انسانها را امکانپذیر مىکند و اولین اصل اخلاقى، شناختن کرامت انسان است، یا به عبارت دیگر، احترام گذاشتن به کرامت انسان. رویکرد انسان مدرن (صنعتى) به مسأله اخلاق فرق کرده؛ نه اینکه خود اخلاق فرق کرده است. اخلاق به طور عمده در اندیشه سنتى بر حسب نوعدوستى پایهگذارى شده است؛ یعنى انسان قبل از اینکه خودش را بخواهد، دیگران را بخواهد. این مسأله در ارزشهاى ما هست و در ارزشهاى همه جوامع هم قرار دارد. به عبارت روشن، یک ارزش جمعى است. این اصل در ظاهر با اصل خودخواهى انسان در تضاد است و در اندیشه سنتى (جامعه سنتى) یک تعریف انتزاعى است و واقعیت انسانهایى هستند که با گوشت و پوست و استخوان زندگى مىکنند. پس ما اگر بخواهیم واقعاً به سعادت انسانها به صورت فردى و در واقعیت فردىشان فکر کنیم، آن وقت است که بحث، بحث واقعى خواهد شد؛ نه یک بحث انتزاعى. اینکه انسان حیات خود را و کرامت خود را بتواند پاسدارى و حمایت بکند، خودش اولین اصل اخلاقى است. پس اولین اصل اخلاقى، چه از دیدگاه دینى و چه از دیدگاه غیردینى، حفظ حیات انسان است.
حیات انسان توأم با برخى از ارزشهاى فرهنگى و اخلاقى است؛ یعنى هر نوع حیاتى را براى انسان نمىتوان متصور بود. انسان برده، انسان نیست و انسان آزاد، انسان است. مىگوییم که آن حیات انسانى که باید حفظ بشود، حیات توأم با آزادى است و این دو تا پارامتر است که انسان را در حقیقت تعریف مىکند. انسانى که حق آزادى ندارد، انسان نیست؛ شکل ظاهرى انسان را دارد. انسان، با اراده مختار خودش انسان مىشود. پس اصول اخلاقى در اندیشه مردن، در حول و حوش این چند ارزش اولیه انسانى مىچرخد: 1. حق حیات فرد؛ 2. حق آزادى فرد؛ 3. به طور طبیعى حق مالکیت فرد؛ حق تعیین سرنوشت خود که به دنبال اینها مىآید.
مىگوییم علم اقتصاد اصل را بر خودخواهى انسانها گذاشته است که کاملاً درست است؛ منتهى خودخواهى در اینجا چه معنایى دارد؟ در اندیشه سنتى، هر نوع خودخواهىاى مذموم تلقى مىشود؛ ولى در اندیشه مدرن اینگونه نیست. خودخواهى اگر زیانى به دیگران نرساند و در چارچوب و قواعد معینى باشد، نه تنها مذموم نیست، بلکه اگر به قصد حفظ حیات انسان و تأمین سعادت بشر باشد چیز خوبى هم هست.
بزرگترین دستاورد اندیشه مدرن، مفهوم پارادایم و هماهنگى منافع فردى و جمعى است. اگر تمام نهادهاى جوامع مدرن را نگاه کنید، خواهید دید که بر اساس پارادایم هماهنگى منافع فردى و جمعى درست شده است. رقابت، احزاب، مطبوعات، نظام پارلمانى، دموکراسى آزاد، اینها همگى بر اساس همین پارادایم شکل گرفته است. این پارادایم در مقابل یک پارادایم دیگر است و آن، پارادایم جامعه بسته است که مىگوید انسجام جامعه فقط ناشى از هماهنگ شدن بر روى اهداف مشخص است.
سؤال اساسى اینجاست که ضد اخلاق در چنین جامعهاى چیست؟ در جامعه مدنى که خودپسندى، خودخواهى و سودجویى به عنوان اخلاق مطرح مىشود، ضداخلاق چگونه تعریف مىشود؟
نکته مقدماتى این است که اخلاق به معنى سنتى آن، با اخلاق در مفهوم جدید آن یکى است باید بگویم که اخلاق مدرن، در خود، اخلاق سنتى را جمع کرده است و نفى کرده است. نوعدوستى در اخلاق مدرن نیز وجود دارد؛ اما روش رسیدن به آن فرق کرده است. مىگوید با آن روشى که در گذشته رفتید، به آن نخواهید رسید و جامعه دچار فقر مىشود و اگر دچار فقر بشود، اخلاقیات به هر معنایى که تعریف کنید از بین مىرود؛ پس جامعهاى مىتواند به اخلاقیات دست پیدا کند که به رفاه برسد؛ به ثروت برسد. وقتى اخلاق را به صورت مبنایى و فلسفى تعریف کنیم؛ اخلاق به معنى احترام به حقوق دیگران است؛ به این معنى که آنچه به خود روا نمىدارى، به دیگران روا مدار. رعایت این حقوق، اصل اخلاقى است. حالا نقض این حقوق، ضداخلاقى مىشود. اگر در این زاویه به مسائل اجتماعى و بهخصوص اقتصادى نگاه کنیم، خواهیم دید که اخلاقیات در جوامع صنعتى و غربى، بیشتر از جوامع ما رعایت مىشود. آن چیزى که بیشتر در مورد مسائل اخلاقى حساسیت داریم، بیشتر مسائل فرهنگى ماست.
به نظر شما جامعه کى دچار انحطاط اخلاقى مىشود و در این انحطاط اخلاقى عوامى اقتصادى هم نقش دارند؟
مسأله دیگر شاید که مهمتر باشد و در ارتباط با مسأله اطلاعات و شفافیت است، خطرى است که از نظر اخلاقى بسته و نیمه بسته را تهدید مىکند و آن، خطر ریاست. در جوامع مدرن همه چیز علنى و شفاف دیده مىشود و امکان ریاکارى نیست و یا خیلى کم است. کسى ریاکارى نمىکند؛ چون ریاکارى کردن نفعى برایش ندارد. کسى مدعى فداکردن خودش براى جمع و براى دیگران نمىشود و همه هم دیگران را به عنوان آدمهاى معمولى که به صورت معمولى نگاه مىکنند قبول دارند. هر کسى در جامعه امروز باید کار خودش را بکند. جامعه پیشرفته و گسترده امروزى چون مبتنى بر تقسیم کار است، هر کسى باید کار خودش را انجام بدهد.
به نظر شما دلیل به وجود آمدن ریاکارى چیست؟ آیا پارادایم بین جامعه سنتى و مدرن عامل این ریاکارى است؟
بلکه، کاملاً. به آن حرفهاى مقدماتى خودمان برگردیم. فقدان پارادایم جامعه مدرن که همان هماهنگى بین منافع فردى و جمعى است و ما گرفتار نبود چنین پارادایمى هستیم، یعنى اینکه ارزشهاى سنتى ما که در گفتمان عمومى (public discourse) تجلى پیدا کردهاند، در مجامع رسمى به ما مىگویند که نباید به فکر منافع خودت باشى. تصور مىکنیم که اگر مردم دنبال منافع فردى خودشان بروند، انسجام جامعه از هم خواهد پاشید؛ در حالى که این مسأله درست بر عکس است. انسجام جامعه مدرن و شبهمدرنى که الان داریم در آن زندگى مىکنیم، زمانى از هم فرو خواهد پاشید که ما نتوانیم ساختار درستى براى آن طراحى کنیم. الان ما با خطرى مواجه هستیم که آن هم خطر ریاکارى است. مردم در شرایط ریاکارى، ریاکار مىشوند. ما باید آن شرایط را برداریم. برداشتن آن شرایط این است که دنبال منافع شخص رفتن، الزاماً ضد منافع جمع نیست و مىتواند هماهنگ باشد؛ یعنى آن پارادایم منافع فردى و جمعى را در جامعه حاکم بکنیم. آن، کمبودى است که ما در جامعه داریم و همین مسأله منتهى شده به ریاکارى که فکر مىکنم ما را به یک فروپاشى سوق مىدهد.
اگر مدرنیته به وجود آمد، به خاطر این بود که به این نتیجه رسید که با نصیحت نمىتوان یک نظام اجتماعى مناسب درست کرد. تنها راه این است که از تجربه علوم بشرى استفاده کنیم. تجربه علم نشان مىدهد که جامعهاى که در آن فساد اقتصادى و مالى کمتر است، یک جامعه مبتنى بر اقتصاد آزاد رقابتى است. در جامعهاى که مبتنى بر اقتصاد دولتى باشد، فسادهایى به وجود مىآید که هیچ وقت هم نمىتوان به ابعاد آن پى برد.
اشاره
توجه آقاى دکتر غنىنژاد به مقوله اخلاق و اهمیت و نقش آن در حیات جامعه و نسبت آن با اقتصاد در خور تقدیر است؛ همچنین این مطلب که جامعه مدرن باید در عین حفظ ارزشهاى اخلاقى ثابت، رویکردى نوین به اخلاق داشته باشد. مطلبى صحیح است. اما در بیانات ایشان نکاتى مبهم به چشم مىخورد که در این مجال اندک به برخى از آنها اشاره مىشود.
1. در نگاهى کلى به مطالب آقاى غنىنژاد روشن مىشود که ایشان پارادایم اخلاق مردن را تنها پارادایم قابل قبول و مناسب و حلال مشکلات اخلاقى همه جوامع، به خصوص جامعه ایرانى دانستهاند. شاخصههاى اصلى این پارادایم عبارتاند از: الف) فردگرایى یا خودگروى؛ ب) سودگروى؛ ج) اصالت رفاه و لذت؛ د) اصالت دنیا (در برابر آخرت). بر اساس همین شاخصههاست که ایشان مؤکداً مىگوید: «پس نمىتوانیم بگوییم که جامعه غربى که به این همه رفاه، ثروت، صلح و آرامش رسیده، اخلاقیات را زیر پا گذاشته است» و در پایان مقاله نتیجه گرفتهاند که: «مردم وقتى رفتارشان اخلاقىتر خواهد شد که تشخیص بدهند که منافعشان در این است که اخلاقى رفتار کنند.» همان گونه که مشهود است. ایشان ضمانت اخلاقى بودن را سودآورى، رفاه و ثروت دانستهاند. در یک کلام، اخلاقى که ایشان توصیه مىکنند، اخلاق سرمایهدارى و اقتصاد آزاد است. این عقیده با صرف نظر از اشکالات نقضى آن، از جمله فقر، عدم آسایش، فشار و تبعیض و... موجود در جامعه غربى، به لحاظ مبانى و شاخصههاى آن، یعنى نظریه سودگروى، نظریه خودگروى و نظریه رفاه و لذت، با اشکالات بسیار مهمى مواجه است. عدم توجه به اصل عدالت در توزیع، ابهام مفهوم سود، عدم توجه به جهات و معنوى و کیفى، تزاحم سودها، نسبىانگارى ارزشى، تعارض با روح اخلاق که بر ایثار و دیگرگروى مبتنى است، بخشى از این اشکالات است و علاقمندان براى اطلاع بیشتر مىتوانند به کتب فلسفه اخلاق ذیل مدخلهاى مذکور مراجعه کنند.
2. ایشان ادعا کردهاند که اخلاق سنتى، از انسان انتزاعى و سعادت انسان انتزاعى بحث مىکند؛ اما اخلاق مدرن از انسان واقعى. گرچه بیان نکردهاند که مرادشان از انسان انتزاعى چیست، اما قرینه انسان واقعى نشان مىدهد که مراد ایشان، انسان ذهنى و آرمانى است. به هر روى آشنایان با تاریخ اخلاق و فلسفه اخلاق بهخوبى مىدانند که اولاً در اخلاق سنتى (یونانى و غیریونانى) نیز توجه اصلى به انسان واقعى و سعادت او بوده است؛ ثانیاً انسان واقعى آنگونه که ایشان مىگویند، گوشت و پوست و خون نیست؛ چه در این صورت تفاوتى میان انسان و حیوان نبود.
3. به گفته آقاى غنىنژاد، «داشتن حیات و آزادى شرط انسانیت است» و «انسان برده انسان نیست»؛ اما از نگاه یک فیلسوف اخلاق این پرسش مبنایى است که به چه دلیل آزادى یا حیات تعیین کننده انسانیت است؟ منشأ ارزش حیات و آزادى چیست؟ آیا موجود حیاتمند و آزادى که همه معیارها و ارزشهاى مثبت اخلاقى را زیر پا گذارد، از شرافت و کرامت برخوردارد است؟
4. این ادعاى ایشان نیز درست نمىباشد که «در اخلاق سنتى هرگونه خودخواهى مذموم بوده است»؛ زیرا دست کم در برخى نظامهاى اخلاقى سنتى، بهخصوص اخلاق دینى و بهویژه اخلاق اسلامى، آن نوع خودخواهى که روح خدایى و عِلوى انسان را تکامل بخشد، نه تنها مذموم نبوده و نیست، که پسندیده و وظیفه است. آنچه مذموم بوده و هست، خودخواهى در جهات امیال و گرایشهاى حیوانى است.
5 . بىآنکه بخواهیم از اقتصاد دولتى دفاع کنیم، یا از اقتصاد آزاد انتقاد، به نظر مىرسد یکسونگرى و طرفئدارى افراطى از اقتصاد آزاد، مانع مهمى بر سر راه داورى صحیح و واقعبینانه باشد. آیا واقعاً در جوامعى که بر اساس اقتصاد آزاد رقابتى اداره مىشود، فساد (اخلاقى، اقتصادى، سیاسى) کمتر از دیگر جوامع است؟ آیا رشوه، دزدى، تجاوز، قتل، بزهکارى، اعتیاد، آدمربایى، طلاق، ابتذال و بىهویتى جوانان و... در آمریکا کمتر از سایر کشورهاست؟
همبستگى، 24/11/79