نیست انگاری و ایمان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این گفتوگو ضمن بیان بستر تاریخى نهانروشى، به نسبت بین نهانروشى و نیستانگارى و نیز ویژگىهاى نیستانگارى پرداخته شده است و در نهایت ملاک تمایز تعصب مؤمنانه از ملحدانه برشمرده است.متن
ربط دادن مشکلات عالم به نیستانگارى کار من نیست. اگر نیستانگارى نبود، بشر امروز این اندازه درمانده و ناتوان نمىنمود و جهان پیرامون خود را به نکبت نکشانده بود.
نیستانگارى را اهل ادبیات یا فلسفه اختراع نکردهاند؛ همانطور که پزشکان، بیمارىهاى مختلف را به وجود نیاوردهاند. پیروان ظاهر مذهب، برخى آدمهاى سادهلوح و بعضى ژورنالیستهاى بىمایه، سالها در این سرزمین فریاد کردهاند که فلان کتاب یا نویسنده موجب شیوع نیستانگارى و به حال اجتماع مضر است. البته در کشورهاى جهان سوم، مردم چون هنوز در حال و هواى کهن بهسر مىبرند، بهسادگى باور مىکنند که یک پزشک مىتواند عامل شیوع یک بیمارى باشد، یا یک نویسنده عامل شروع یک بحران اخلاقى و فکرى و روحى. کشورهاى جهان سوم در ساحت «نهانروشى» بهسر مىبرند و هنوز هم کم و بیش ترجیح مىدهند به جاى بر ملا کردن بحرانها و فجایع جمعى، آنها را بپوشانند (مثل مسأله ایدز در کشور ما). در مورد احتمال دخالت استعمار در این مسأله باید گفت یکى از راههاى نفوذ قدرتهاى استعمارى، فروبستگى اجتماعى است. جامعه فروبسته، از مواجهه با واقعیت امور مىهراسد و ترجیح مىدهد آرامش خود را به هر قیمتى حفظ کند. به همین دلیل خود فریبى در این گونه جوامع شیوع تام دارد. دولتها هم با مردم همین معامله را مىکنند و به جاى گفتن حقایق، بر افتضاحات خود سرپوش مىنهند. نیستانگارى کهن، یادگار عصر ساسانیان است که طبقات چهارگانه، حقیقت حال خود را از یکدیگر پنهان مىکردند و چون در حکومتهاى استبدادى همیشه عدهاى براى تقرب به دستگاه، حال و قال همانندان خود را گزارش مىدهند، این پنهانکارى فزونى یافت و به نفاق و شقاق انجامید. اما بعد از اسلام نه تنها نظام طبقاتى فرونپاشید، بلکه بدتر از قبل جلوه کرد. بنىامیه و بنىعباس نظام حکومتى خود را از ساسانیان گرفتند و آن را با اسلام آمیختند و فریاد مردم را به آسمان رساندند. هویت طبقاتى پدیدهاى نیست که بهراحتى از بین برود، حتى پس از انقلاب صنعتى و گسترش پیدا کردن آن در تمام جهان، متزلزل نشد. ظاهراً بورژوازى جاى طبقه اشراف را گرفته است؛ اما با کمى دقت معلوم مىشود که کنتها و لردها و دوکها پس از مدتى مقاومت در برابر بورژوازى، به آن پیوسته و حتى در صنایع و اقتصاد کلان راه را بر بورژوازى بسته و تمام عرصههاى تولید و توزیع و حتى سیاست را هم قبضه کردهاند.
نهانروشى فقط ویژگى قوم ایرانى نیست. اعراب هم گرفتار آن شده و توابعش را قرنهاست که تحمل مىکنند. نهانروشى، صورت و ظرف نیستانگارى کهن است. نیستانگارى غربى یا مدرن، بهصراحت مىگوید من لائیک هستم و امر مقدس را قبول ندارم و بر مبناى ماتریالیسم سخن مىگوید و صبغه علمى به مدعیات خود مىدهد؛ مثلاً پاى تئورى داروین را به میان مىکشد و سعى مىکند با شبهاستدلالهاى علمى ثابت کند که انسان آخرین حلقه از تکامل طولى حیوانات است و به دست خدا آفریده نشده است اما در نیستانگارى شرقى ما هیچگاه نمىفهمیم که با کفر روبهرو هستیم یا با شرک یا با نفاق؟ زیرا نیستانگارى کهن، آداب عرفى و عبادات شرعى را مراعات مىکند؛ اما عدالت و ولایت معصوم(ع) و انصاف را به هیچ مىانگارد و در یک کلام، حق اللَّه را بهظاهر رعایت مىکند؛ اما از پایمال کردن حق الناس نه تنها هراسى ندارد، بلکه آن را توجیه مىکند. چنین هیولایى را در حکومت اسلامى، «ملحد» و در حکومت خسروانى، «نهانروش» مىنامند که البته مشرک نیستند؛ بلکه به آداب دینى تظاهر مىکنند و خود را به این آداب متعصب نشان مىدهند.
تعصب و غیرتمندى ملحدانه را از مؤمنانه نمىتوان شناخت مگر با محک و معیار ولایت امیرالمؤمنین - صلواتاللَّه علیه - که خداوند وى را به عنوان میزان عمل به امت معرفى کرد و به محبت و پیروى آن حضرت و جانشینان وى فرمان داد. دوازده معیار و محک در اختیار امت است تا حال خود و دیگران را با آنها بسنجند و در هر عرصهاى اگر بر مدار پیروى از امیرالمؤمنین(ع) به گردش درنیامد، بداند که ملحد است. مثلاً اگر ثروتش هنگفت بود و خانوادهاش مثل خانواده حضرت نبودند و مستغرق در مال دنیا و پرستش و شهوات بودند، معلوم است که بر مدار الحاد و نهانروشى مىگردد.
اشاره
1. آقاى میرشکاک اکثر مدعیات خود را در حد ادعا و یا پیشفرض (presupposition) باقى گذارده است و در بسیارى از موارد محدود، به جاى ذکر دلیل به تمثیل بسنده کرده است که به همین دلیل نمىتوان به نقد آنها پرداخت. به عنوان مثال، ملحد دانستن نهانروشهاى کهن (یعنى کسانى که ضمن اذعان به ضروریات دین، حقالناس را رعایت نمىکنند) با شاهد آوردن اینکه میت را در لحد پنهان مىکنند، اینها هم در جامعه پنهاناند، صحیح به نظر نمىرسد.
باید توجه داشت که ملحد در موارد گوناگونى در قرآن و حدیث به کار رفته است و در مواردى چون «یلحدون فى أسمائه» (اعراف: 180) به کسانى تفسیر شده است که صفاتى را به خدا نسبت مىدهند که خود خدا نفس را به آنها نخوانده است تفسر شده است و در «لسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ» (نحل: 103) به «یشیرون» و در قرائت «یَلحدون إلیه» از همین آیه به معنى عدول تفسیر شده است و در آیه «مَن یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ»(حج: 25) گفته شده است که: «الإلحاد، المیل عن قانون...». نیز در حدیث آمده است که «کل ظلمٍ إلحاد و ضرب الخادم من غیر ذنب من ذلک الإلحاد.» و بعضى شارحان ذیل «هو ملحد فى الحرم» آوردهاند که الحاد دو گونه است: شرک به خدا و شرک به اسباب و شاید از همین روست که فرقه اسماعیلیه را «ملحده» مىنامند؛ چون به قوانین شرع در زمان غیبت عمل نمىکنند؛ هرچند که به حسن و قبح عقلى قائلاند.
ناگفته پیداست که با چنین گسترهاى از مفاهیم، طرح دقیق ادعا و نیز استدلال، پایه اصلى یک بحث علمى است که در غیر این صورت یا دچار مهبمگویى یا کلىگویى خواهیم شد.
2. آقاى میرشکاک، نیستانگارى مدرن را به «عدم اعتقاد به امر مقدس» تعریف کردهاند که به جز اشکال بالا نکته دیگرى در این زمینه قابل تذکر است و آن این است که تقسیم اعمال زندگى به مقدس یا نامقدس، خود معرکة الآراء است؛ به گونهاى که در اکثر ادیان، از جمله مسحیت، این تقسیم در مجموعه اعمال مربوط به حیات سارى است؛ در حالى که در دین مبین اسلام، بهغیر از ذات فعل، مشخصات فاعل نیز جایگاه بسیار اساسى دارد، به گونهاى که ممکن است کسى هیچ فعلى از افعال حیات را فى نفسه مقدس نداند و در عین حال دیندار هم باشد؛ بدین معنا که اصالت را با فاعل بداند؛ نه ذات فعل؛ چنانکه ممکن است ملاک تقدس، امرى غیردینى باشد؛ مثلاً «زیرا کهنترین، محترمترین است و محترمترین هم آن چیزى است که به آن سوگند مىخوریم» و منظور «آب» است. (رک. : ارسطو، متافیزیک) پس تعریف یادشده علاوه بر اشکال ابهام و کلىگویى، از ابهام مقدس نیز متضرر شده است.
3. آقاى میرشکاک، عین امیرالمؤمنین نبودن را ضد ایشان بودن انگاشته است که این ناشى از خلط تضاد و تناقض در قضایاست و دیگر آنکه آنچه که مذموم است، عدم تأسى به شیوه مولاى متقیان است، نه اینکه بالفعل دقیقاً شبیه و به تعبیر دقیقتر، عین ایشان باشیم، یا نه همانطور که خود مولا تصریح فرمودند که شما نمىتوانید عین من باشید؛ و لکن اعینونى بورع و اجتهاد... .
صبح، 22/11/79
نیستانگارى را اهل ادبیات یا فلسفه اختراع نکردهاند؛ همانطور که پزشکان، بیمارىهاى مختلف را به وجود نیاوردهاند. پیروان ظاهر مذهب، برخى آدمهاى سادهلوح و بعضى ژورنالیستهاى بىمایه، سالها در این سرزمین فریاد کردهاند که فلان کتاب یا نویسنده موجب شیوع نیستانگارى و به حال اجتماع مضر است. البته در کشورهاى جهان سوم، مردم چون هنوز در حال و هواى کهن بهسر مىبرند، بهسادگى باور مىکنند که یک پزشک مىتواند عامل شیوع یک بیمارى باشد، یا یک نویسنده عامل شروع یک بحران اخلاقى و فکرى و روحى. کشورهاى جهان سوم در ساحت «نهانروشى» بهسر مىبرند و هنوز هم کم و بیش ترجیح مىدهند به جاى بر ملا کردن بحرانها و فجایع جمعى، آنها را بپوشانند (مثل مسأله ایدز در کشور ما). در مورد احتمال دخالت استعمار در این مسأله باید گفت یکى از راههاى نفوذ قدرتهاى استعمارى، فروبستگى اجتماعى است. جامعه فروبسته، از مواجهه با واقعیت امور مىهراسد و ترجیح مىدهد آرامش خود را به هر قیمتى حفظ کند. به همین دلیل خود فریبى در این گونه جوامع شیوع تام دارد. دولتها هم با مردم همین معامله را مىکنند و به جاى گفتن حقایق، بر افتضاحات خود سرپوش مىنهند. نیستانگارى کهن، یادگار عصر ساسانیان است که طبقات چهارگانه، حقیقت حال خود را از یکدیگر پنهان مىکردند و چون در حکومتهاى استبدادى همیشه عدهاى براى تقرب به دستگاه، حال و قال همانندان خود را گزارش مىدهند، این پنهانکارى فزونى یافت و به نفاق و شقاق انجامید. اما بعد از اسلام نه تنها نظام طبقاتى فرونپاشید، بلکه بدتر از قبل جلوه کرد. بنىامیه و بنىعباس نظام حکومتى خود را از ساسانیان گرفتند و آن را با اسلام آمیختند و فریاد مردم را به آسمان رساندند. هویت طبقاتى پدیدهاى نیست که بهراحتى از بین برود، حتى پس از انقلاب صنعتى و گسترش پیدا کردن آن در تمام جهان، متزلزل نشد. ظاهراً بورژوازى جاى طبقه اشراف را گرفته است؛ اما با کمى دقت معلوم مىشود که کنتها و لردها و دوکها پس از مدتى مقاومت در برابر بورژوازى، به آن پیوسته و حتى در صنایع و اقتصاد کلان راه را بر بورژوازى بسته و تمام عرصههاى تولید و توزیع و حتى سیاست را هم قبضه کردهاند.
نهانروشى فقط ویژگى قوم ایرانى نیست. اعراب هم گرفتار آن شده و توابعش را قرنهاست که تحمل مىکنند. نهانروشى، صورت و ظرف نیستانگارى کهن است. نیستانگارى غربى یا مدرن، بهصراحت مىگوید من لائیک هستم و امر مقدس را قبول ندارم و بر مبناى ماتریالیسم سخن مىگوید و صبغه علمى به مدعیات خود مىدهد؛ مثلاً پاى تئورى داروین را به میان مىکشد و سعى مىکند با شبهاستدلالهاى علمى ثابت کند که انسان آخرین حلقه از تکامل طولى حیوانات است و به دست خدا آفریده نشده است اما در نیستانگارى شرقى ما هیچگاه نمىفهمیم که با کفر روبهرو هستیم یا با شرک یا با نفاق؟ زیرا نیستانگارى کهن، آداب عرفى و عبادات شرعى را مراعات مىکند؛ اما عدالت و ولایت معصوم(ع) و انصاف را به هیچ مىانگارد و در یک کلام، حق اللَّه را بهظاهر رعایت مىکند؛ اما از پایمال کردن حق الناس نه تنها هراسى ندارد، بلکه آن را توجیه مىکند. چنین هیولایى را در حکومت اسلامى، «ملحد» و در حکومت خسروانى، «نهانروش» مىنامند که البته مشرک نیستند؛ بلکه به آداب دینى تظاهر مىکنند و خود را به این آداب متعصب نشان مىدهند.
تعصب و غیرتمندى ملحدانه را از مؤمنانه نمىتوان شناخت مگر با محک و معیار ولایت امیرالمؤمنین - صلواتاللَّه علیه - که خداوند وى را به عنوان میزان عمل به امت معرفى کرد و به محبت و پیروى آن حضرت و جانشینان وى فرمان داد. دوازده معیار و محک در اختیار امت است تا حال خود و دیگران را با آنها بسنجند و در هر عرصهاى اگر بر مدار پیروى از امیرالمؤمنین(ع) به گردش درنیامد، بداند که ملحد است. مثلاً اگر ثروتش هنگفت بود و خانوادهاش مثل خانواده حضرت نبودند و مستغرق در مال دنیا و پرستش و شهوات بودند، معلوم است که بر مدار الحاد و نهانروشى مىگردد.
اشاره
1. آقاى میرشکاک اکثر مدعیات خود را در حد ادعا و یا پیشفرض (presupposition) باقى گذارده است و در بسیارى از موارد محدود، به جاى ذکر دلیل به تمثیل بسنده کرده است که به همین دلیل نمىتوان به نقد آنها پرداخت. به عنوان مثال، ملحد دانستن نهانروشهاى کهن (یعنى کسانى که ضمن اذعان به ضروریات دین، حقالناس را رعایت نمىکنند) با شاهد آوردن اینکه میت را در لحد پنهان مىکنند، اینها هم در جامعه پنهاناند، صحیح به نظر نمىرسد.
باید توجه داشت که ملحد در موارد گوناگونى در قرآن و حدیث به کار رفته است و در مواردى چون «یلحدون فى أسمائه» (اعراف: 180) به کسانى تفسیر شده است که صفاتى را به خدا نسبت مىدهند که خود خدا نفس را به آنها نخوانده است تفسر شده است و در «لسَانُ الَّذِی یُلْحِدُونَ إِلَیْهِ أَعْجَمِیٌّ» (نحل: 103) به «یشیرون» و در قرائت «یَلحدون إلیه» از همین آیه به معنى عدول تفسیر شده است و در آیه «مَن یُرِدْ فِیهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ»(حج: 25) گفته شده است که: «الإلحاد، المیل عن قانون...». نیز در حدیث آمده است که «کل ظلمٍ إلحاد و ضرب الخادم من غیر ذنب من ذلک الإلحاد.» و بعضى شارحان ذیل «هو ملحد فى الحرم» آوردهاند که الحاد دو گونه است: شرک به خدا و شرک به اسباب و شاید از همین روست که فرقه اسماعیلیه را «ملحده» مىنامند؛ چون به قوانین شرع در زمان غیبت عمل نمىکنند؛ هرچند که به حسن و قبح عقلى قائلاند.
ناگفته پیداست که با چنین گسترهاى از مفاهیم، طرح دقیق ادعا و نیز استدلال، پایه اصلى یک بحث علمى است که در غیر این صورت یا دچار مهبمگویى یا کلىگویى خواهیم شد.
2. آقاى میرشکاک، نیستانگارى مدرن را به «عدم اعتقاد به امر مقدس» تعریف کردهاند که به جز اشکال بالا نکته دیگرى در این زمینه قابل تذکر است و آن این است که تقسیم اعمال زندگى به مقدس یا نامقدس، خود معرکة الآراء است؛ به گونهاى که در اکثر ادیان، از جمله مسحیت، این تقسیم در مجموعه اعمال مربوط به حیات سارى است؛ در حالى که در دین مبین اسلام، بهغیر از ذات فعل، مشخصات فاعل نیز جایگاه بسیار اساسى دارد، به گونهاى که ممکن است کسى هیچ فعلى از افعال حیات را فى نفسه مقدس نداند و در عین حال دیندار هم باشد؛ بدین معنا که اصالت را با فاعل بداند؛ نه ذات فعل؛ چنانکه ممکن است ملاک تقدس، امرى غیردینى باشد؛ مثلاً «زیرا کهنترین، محترمترین است و محترمترین هم آن چیزى است که به آن سوگند مىخوریم» و منظور «آب» است. (رک. : ارسطو، متافیزیک) پس تعریف یادشده علاوه بر اشکال ابهام و کلىگویى، از ابهام مقدس نیز متضرر شده است.
3. آقاى میرشکاک، عین امیرالمؤمنین نبودن را ضد ایشان بودن انگاشته است که این ناشى از خلط تضاد و تناقض در قضایاست و دیگر آنکه آنچه که مذموم است، عدم تأسى به شیوه مولاى متقیان است، نه اینکه بالفعل دقیقاً شبیه و به تعبیر دقیقتر، عین ایشان باشیم، یا نه همانطور که خود مولا تصریح فرمودند که شما نمىتوانید عین من باشید؛ و لکن اعینونى بورع و اجتهاد... .
صبح، 22/11/79