خاستگاه نظریه تکامل معرفت دینی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
محور اصلى این مقاله، ارائه خاستگاه نظریه تکامل معرفت دینى است و در ضمن برخى ارکان این نظریه مورد نقد قرار گرفته است. نویسنده پس از ذکر دو تقریر از ارکان نظریه قبض و بسط، به بررسى آنها و تاریخچه آنها در تفکر غرب مىپردازد.متن
تاریخچه ارکان نظریه معرفت دینى در تفکر غرب به شرح ذیل است:
1. رکن اول: دین و معرفت دینى دو امر متغایرند؛ 2. دین امرى ثابت است و معرفت دینى تغییر مىپذیرد.
تاریخچه رکن اول و دوم در تفکر غرب
الف) آلبرت شوایتزر (1875 - 1965) متفکر برجسته مسیحى مىگوید: «حقیقت دینى از عصرى به عصر دیگر متفاوت و متغیر است.» البته شوایتزر مىگوید مىتوان در تعالیم عیسى، عامل و نیروى معنوى، یا به تعبیر او «آیین عشق» را ثابت و یکسان در هر عصرى دانست.
ب) آلفرد فیرمین لویزى (1875 - 1940) کوشید تا همه پیرایهها را از مسیحیت جدا کند تا محتواى ثابت و اصیلى را به عنوان جوهر مسیحیت نگاه دارد و معتقد بود حقیقت مسیحیت آنگونه که خود را در حیات کلیسا نشان مىدهد، تکامل پیدا مىکند.
جان مک کوارى، دینپژوه معاصر مىگوید: «لویز اغلب به گونهاى مىنویسد که گویى یک حقیقت مطلق و جاودانه یا ثابت وجود دارد؛ به طورى که تنها فهم و بیان ما از آن تغییر و تکامل مىیابد».
ج) دیدگاه مدرنیستها: مدرنیستها یا تجددطلبان معتقدند وحى کمالناپذیر نیست؛ بلکه در تجربه دینى قرار دارد و همواره ناقص و در جریان تکامل است.
د) بندتو کروچه نماینده اصلى ایدهآلیسم ایتالیا مىگوید: «دین چیزى نیست مگر شناخت وّ معرفت که با تکامل روح، محتوا و مفاد آن تغییر مىکند؛ هرچند شکل آن یکسان باقى مىماند.
بنابراین بحث ثبات و تغییر دین که دو رکن اصلى نظریه معرفت دینى است، ابداع صاحبنظریه قبض و بسط نمىباشد؛ بلکه مورد بحث در عالم مسیحیت بوده است.
رکن سوم: معرفت دینى، نوعى معرفت بشرى است و مانند سایر شاخههاى معرفت در تحول و تکامل است. بشرى بودن معرفت دست کم دو معناى مقبول دارد: 1. معرفت به دست انسانها پرورده مىشود؛ 2. اوصاف بشر در معرفت پرورده او ریزش مىکند. ایشان مىگوید: بشر ناقص است؛ لذا مراد از معرفت بشرى، معرفت ناقص است
تاریخچه رکن سوم در تفکر غرب
الف) بر اساس رکن اول و دوم که دین ثابت و فهم ما از دین متغیر است، بشرى بودن چنین معرفتى قطعاً ثابت مىشود و دیگر نیازى به استدلال جداگانه ندارد.
ب) ارنست ترولتش اصولى را وضع کرده که بر اساس آن هیچ تفسیر و معرفتى از مسحیحیت متصف به یقین و قطعیت نمىشود که اصل نقد از جمله آن اصول است؛ یعنى هر سنت و تفسیر پذیرفتهشدهاى از تاریخ باید مورد نقد و انتقاد واقع شود. بنابراین معرفت و فهم دینى ما رنگ بشرى بودن را دارد و به تعبیرى معرفت بشرى است.
رکن چهارم: معارف بشرى با یکدیگر در ارتباطاند.
رکن پنجم: معارف بشرى متحولاند.
رکن ششم: تحول معارف بشرى، تکاملى است. مسأله ترابط و تحول و تکامل معارف بشرى به طور برجسته در تفکر هگل وجود دارد.
ابتدا نظر ارنست ترولتش را ذکر مىکنیم و سپس به دیدگاه هگل مىپردازیم.
مسأله ترابط معارف از دیدگاه ترولتش
وى اصلى دارد به نام «اصل همبستگى» یا «به هم پیوستگى» که بر اساس آن، هر حادثه تاریخى با حوادث دیگر در مجموعههاى واحد همبستگى دارد و نوعى پیوستگى تام و ذاتى در تاریخ وجود دارد. از این سخنان ترولتش بر مىآید که هر حادثهاى را نباید مجزا در نظر گرفت؛ زیرا هر حادثه در یک شبکه بسیار پیچیده از روابط علّى وجود دارد.
مسأله معارف از دیدگاه هگل
تبیین دیدگاه هگل نیازمند ذکر مقدماتى است: 1. از دیدگاه هگل، هر امر موجودى معقول است و هر امر معقولى موجود مىباشد. مىتوان گفت در نظام فلسفى هگل، متعلَّق فکر، خود فکر است؛
2. از نظر هگل واقعیت از چنان وحدتى برخوردار است که نمىتوان هیچ واقعیت مجزایى را جز در رابطه با کل بهخوبى فهمید. یکى از مورخان فلسفه مىگوید: «به نظر هگل حقایق جزئى و فردى، تنها هنگامى که به عنوان جنبههاى یک کل نگریسته شوند، عقلانى مىگردند»؛
3. به نظر هگل، حقیقت به معناى نظام و سیستم است. حقیقت، کل است؛ آن هم یک کل در حال تکامل؛ تکاملى به طریق تناقض و دیالکتیک؛
در نتیجه از این مقدمات برمىآید که واقعیت با شناخت یکى است و هیچ واقعیت یا شناختى جز در رابطه با کل واقعیتها و شناختها فهمیده نمىشود و کل این شناختها و واقعیتها در حال تکامل است که به این ترتیب ارکان چهارم، پنچم و ششم نظریه معرفت دینى از این بحثها نتیجه گرفته مىشود.
اشاره
به نظر مىرسد هرچند روح نظریه قبض و بسط برخاسته از اندیشه غرب است؛ اما شکل و تقریر جدید آن از جانب صاحبنظریه است. همچنین اینکه این نظریه توصیههایى هم دارد که مناسب بود به وجود آنها در تفکر غرب پرداخته مىشد و نقد رکن سوم توسط ایشان با موضوع مقاله سازگار نیست و ذکر منابع در چنین بحثى براى داورى ضرورى به نظر مىرسد.
کیهان، 27/11/79
1. رکن اول: دین و معرفت دینى دو امر متغایرند؛ 2. دین امرى ثابت است و معرفت دینى تغییر مىپذیرد.
تاریخچه رکن اول و دوم در تفکر غرب
الف) آلبرت شوایتزر (1875 - 1965) متفکر برجسته مسیحى مىگوید: «حقیقت دینى از عصرى به عصر دیگر متفاوت و متغیر است.» البته شوایتزر مىگوید مىتوان در تعالیم عیسى، عامل و نیروى معنوى، یا به تعبیر او «آیین عشق» را ثابت و یکسان در هر عصرى دانست.
ب) آلفرد فیرمین لویزى (1875 - 1940) کوشید تا همه پیرایهها را از مسیحیت جدا کند تا محتواى ثابت و اصیلى را به عنوان جوهر مسیحیت نگاه دارد و معتقد بود حقیقت مسیحیت آنگونه که خود را در حیات کلیسا نشان مىدهد، تکامل پیدا مىکند.
جان مک کوارى، دینپژوه معاصر مىگوید: «لویز اغلب به گونهاى مىنویسد که گویى یک حقیقت مطلق و جاودانه یا ثابت وجود دارد؛ به طورى که تنها فهم و بیان ما از آن تغییر و تکامل مىیابد».
ج) دیدگاه مدرنیستها: مدرنیستها یا تجددطلبان معتقدند وحى کمالناپذیر نیست؛ بلکه در تجربه دینى قرار دارد و همواره ناقص و در جریان تکامل است.
د) بندتو کروچه نماینده اصلى ایدهآلیسم ایتالیا مىگوید: «دین چیزى نیست مگر شناخت وّ معرفت که با تکامل روح، محتوا و مفاد آن تغییر مىکند؛ هرچند شکل آن یکسان باقى مىماند.
بنابراین بحث ثبات و تغییر دین که دو رکن اصلى نظریه معرفت دینى است، ابداع صاحبنظریه قبض و بسط نمىباشد؛ بلکه مورد بحث در عالم مسیحیت بوده است.
رکن سوم: معرفت دینى، نوعى معرفت بشرى است و مانند سایر شاخههاى معرفت در تحول و تکامل است. بشرى بودن معرفت دست کم دو معناى مقبول دارد: 1. معرفت به دست انسانها پرورده مىشود؛ 2. اوصاف بشر در معرفت پرورده او ریزش مىکند. ایشان مىگوید: بشر ناقص است؛ لذا مراد از معرفت بشرى، معرفت ناقص است
تاریخچه رکن سوم در تفکر غرب
الف) بر اساس رکن اول و دوم که دین ثابت و فهم ما از دین متغیر است، بشرى بودن چنین معرفتى قطعاً ثابت مىشود و دیگر نیازى به استدلال جداگانه ندارد.
ب) ارنست ترولتش اصولى را وضع کرده که بر اساس آن هیچ تفسیر و معرفتى از مسحیحیت متصف به یقین و قطعیت نمىشود که اصل نقد از جمله آن اصول است؛ یعنى هر سنت و تفسیر پذیرفتهشدهاى از تاریخ باید مورد نقد و انتقاد واقع شود. بنابراین معرفت و فهم دینى ما رنگ بشرى بودن را دارد و به تعبیرى معرفت بشرى است.
رکن چهارم: معارف بشرى با یکدیگر در ارتباطاند.
رکن پنجم: معارف بشرى متحولاند.
رکن ششم: تحول معارف بشرى، تکاملى است. مسأله ترابط و تحول و تکامل معارف بشرى به طور برجسته در تفکر هگل وجود دارد.
ابتدا نظر ارنست ترولتش را ذکر مىکنیم و سپس به دیدگاه هگل مىپردازیم.
مسأله ترابط معارف از دیدگاه ترولتش
وى اصلى دارد به نام «اصل همبستگى» یا «به هم پیوستگى» که بر اساس آن، هر حادثه تاریخى با حوادث دیگر در مجموعههاى واحد همبستگى دارد و نوعى پیوستگى تام و ذاتى در تاریخ وجود دارد. از این سخنان ترولتش بر مىآید که هر حادثهاى را نباید مجزا در نظر گرفت؛ زیرا هر حادثه در یک شبکه بسیار پیچیده از روابط علّى وجود دارد.
مسأله معارف از دیدگاه هگل
تبیین دیدگاه هگل نیازمند ذکر مقدماتى است: 1. از دیدگاه هگل، هر امر موجودى معقول است و هر امر معقولى موجود مىباشد. مىتوان گفت در نظام فلسفى هگل، متعلَّق فکر، خود فکر است؛
2. از نظر هگل واقعیت از چنان وحدتى برخوردار است که نمىتوان هیچ واقعیت مجزایى را جز در رابطه با کل بهخوبى فهمید. یکى از مورخان فلسفه مىگوید: «به نظر هگل حقایق جزئى و فردى، تنها هنگامى که به عنوان جنبههاى یک کل نگریسته شوند، عقلانى مىگردند»؛
3. به نظر هگل، حقیقت به معناى نظام و سیستم است. حقیقت، کل است؛ آن هم یک کل در حال تکامل؛ تکاملى به طریق تناقض و دیالکتیک؛
در نتیجه از این مقدمات برمىآید که واقعیت با شناخت یکى است و هیچ واقعیت یا شناختى جز در رابطه با کل واقعیتها و شناختها فهمیده نمىشود و کل این شناختها و واقعیتها در حال تکامل است که به این ترتیب ارکان چهارم، پنچم و ششم نظریه معرفت دینى از این بحثها نتیجه گرفته مىشود.
اشاره
به نظر مىرسد هرچند روح نظریه قبض و بسط برخاسته از اندیشه غرب است؛ اما شکل و تقریر جدید آن از جانب صاحبنظریه است. همچنین اینکه این نظریه توصیههایى هم دارد که مناسب بود به وجود آنها در تفکر غرب پرداخته مىشد و نقد رکن سوم توسط ایشان با موضوع مقاله سازگار نیست و ذکر منابع در چنین بحثى براى داورى ضرورى به نظر مىرسد.
کیهان، 27/11/79