اخلاق در جهان پست مدرن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
ویژگىهاى اخلاق در جهان پیش از دوران پستمدرن و رویکردهاى پستمدرن به اخلاق محور اصلى این مقاله است. نویسنده در پایان مقاله آورده است که نظام اخلاقى پستمدرن در تقابل با اخلاق افلاطونى و نوافلاطونى است.متن
در این نوشتار به بخشى از دیالوگهاى فلسفى - اجتماعى مىپردازم که درصدد بازبینى شاخصهاى اخلاقىاند و تحت تأثیر تحولات عظیم نیم قرن اخیر، چارچوبى نو براى ارزشگذارى و نقد رفتارها و تلاشهاى انسان و اجتماع فرا رویمان گذاشتهاند. امروزه طرح جهان و اخلاق پست مدرن به مثابه ناانسانىترین دوران حیات بشرى، رواج یافته است. اکثر اخلاقیون، فرقهگراها، بنیادگراها و ایدئولوژیستها در این نامگذارى مشارکت فعال داشتهاند. افزون بر این مىتوان پست مدرنها را با توجه به دیدگاهشان در باب مسأله یأس فرهنگى به دو نحله قسمت کرد: نخست کسانى که به جهان معاصر، انسان و بهبود شرایط زیستىاش، بدبیناند و در برابر آنها افرادى که دیدگاه خوشبینانه نوینى برساختهاند یا آن را تثبیت کردهاند و به دگرگونى و بهبود جایگاه انسان در جهان معاصر به دیده امید مىنگرند. این جستار بر آن است تا از آن سنت نومیدانه فرهنگى که به جهان معاصر همچون جهنمى اخلاقى مىنگرد و انسان معاصر را نیز موجودى اخلاقگریز معرفى مىکند، دورى گزیند. در عین حال مىخواهد جنبههاى ایجاد اخلاق در جهان معاصر را روشن سازد.
نگاه به جهان همچون «مکدونالد»ى عظیم، تصویر استعارى پنهان در پشت اغلب دیدگاههاى فرهنگى نومیدانه است. تبدیل جهان به «مکدونالد» از یک سو به فضاى آمریکایى شدن جهان و از سوى دیگر به فضاى غیرانسانى شدن آن است. جبهه مقابل «مکدونالدیزه» کردن جهان، یقیناً «بنیادگرایى» است.
رواج مجدد اخلاقشناسى در حیطه سخن فلسفى و مباحث علوم انسانى، با دگرگونىهاى عظیمى در ارتباط است که در دهه هفتاد در جهان معاصر به صورت زنجیرهاى روى داده است. هرچند در زمینه عمق، گستردگى و چندمعنایى بودن دگرگونىها اشتراک رأى وجود دارد اما هنوز فلاسفه بر سر سرشت و شاخصهاى دگرگونى به نقطه مشترکى دست نیافتهاند. گروهى سخن از جامعه یا شرایط پست مدرن مىگویند و گروهى سخن از عصر کاپیتالیزم به تأخیر افتاده. دسته سوم سخن از جهانىشدن مىگویند و شمارى از آنان محور مباحثاتشان، اجتماع علمى و دهکده جهانى است. گروه پنجم جهان را به صفت پُست صنعتى متصف ساختهاند. ششمین گروه، جهان را نسخه بدل مکدونالدى عظیم مىانگارند و گروه هفتم، از تعدد گفتمانهاى مختلف سخن مىگویند.
به طور کلى، اخلاق دربردارانده مفاهیم و ارزشهایى است که بیرون از فرد و جامعه شکل گرفتهاند، فراتر از اجتماعاند و صاحب نوعى هستى خارجىاند. اخلاق جایى در فاصله میان آگاهى و اشیاست. ارزشهایى چون نیکى و بدى، زیبایى و عطوفت جزئى از ساختمان زبان شدهاند و به همین دلیل جزئى از ساختمان آگاهى انسان شدهاند. اینجاست که سخن گفتن از اجتماع و انسانهاى ارزشگریز دشوار است. زیرا که زبان، گونهاى هستى جهانى و همیشگى دارد. بنابراین انگشت نهادن بر اجتماعى که در آن ارزشها ناپدید شده باشند، امرى محال است. ارزشها زوالناپذیرند اما معانى و جایگاهشان در نظامهاى اخلاقى دگرگون مىشود.
علم جامعهشناسى در سده گذشته بر این اعتقاد بود که ارزشها چیزهایى هستند که افراد و نیروهاى اجتماعى را در جامعهاى ویژه، در سطح اجتماعى به هم مىپیوندد. بر طبق این دیدگاه جامعهشناسانه، جامعه بدون نظام ارزشها موجودیت ندارد و لفظ اجتماع به معناى شرکت در ارزشهاست. از این دیدگاه، نبود اخلاق مساوى است با زوال جامعه. در سده گذشته و تحت تأثیر جامعهشناسى «دورکیم» این نگاه ویژه، رواج پیدا کرد و وجود جامعه به طور مستقیم با وجود یک نظام اخلاقى مشترک همبسته شد.
فرایند جهانى شدن که در آن اقتصادها، فرهنگها، انسانها و علوم و ابزارها در هم تنیده شدهاند، سبب شده است که چارچوبهاى پذیرفته انسانى و معیارهاى نیکى و بدى و جنبههاى متمایز زیر سؤال برود. این رو، ملاکهاى قدیمى در مواجهه با اخلاق و مسائل آن ناکارآمد گشتهاند و نیازمند یک بررسى انتقادى سراسرى هستند. انسان در عصر جدید به ناچار بایستى در پى دیدگاهها، رهیافتها و مواضع دیگرى در برابر زندگى، جامعه و دیگر انسانها باشد.
جهان و اخلاق پست مدرن، گوشهاى از فرایند عمیق و گسترده تحولى است که امروزه در جریان است. در حقیقت، جوهره اخلاق تا قبل از دوران پست مدرن جستجویى است در پى ریشهها و قواعد اخلاقى فرامکانى و فرازمانى که توده مردم را با هم مىپیوندند. بر طبق این دیدگاه دیرزمانى است که اخلاق همزمان موضوع فلسفه، کلام، جامعهشناسى و انسانشناسى فرهنگى بوده است. در هر کدام از این عرصهها نیز نظریه اخلاقى بر قواعدى فرامکانى و فرازمانى تکیه کرده است. به عنوان نمونه، از نگاه ارسطو، در زندگى بشر پارهاى مفاهیم اساسى وجود دارد که در تمامى مکانها و زمانها جارىاند و تنها در فرهنگهاى متفاوت، به شیوههاى مختلف تجلى مىکنند. او این مفاهیم را مفاهیم پیشافرهنگى مىنامد. این مفاهیم به خاطر انسانى بودن، ابعاد جهانى نیز پیدا کردهاند.
اخلاق پست مدرن به این مفاهیم رجوع مىکند و به پاسدارى از آنها بر مىخیزد؛ اما در چارچوبهاى نظرى و فلسفى اجتماعى ویژهاى که با چارچوبهاى زمانى ارسطو و دولت - شهرهاى یونان متناظر است. اخلاق پست مدرن، بازگشت به اخلاق یونان پیش از افلاطون است. در عصر افلاطون، زندگى ارزش خود را از دست مىدهد و شباهت هرچه بیشتر پدیدهها به جهان مُثل که او در فراسوى واقعیت و زندگى برساخته بود، ارزشمند مىگردد و اخلاقشناسى پستمدرن با اخلاقشناسى افلاطون و شیوههاى قدیمى و نوافلاطونى به جدال برخاسته است.
اشاره
1. نگرش خوشبینانه نویسنده به اخلاق جهان معاصر و رویکرد انسانى به آن، نکته مثبتى است که در جاى خود شایسته توجه است. اما روشن است که صرفاً داشتن چنین نگرشى سبب تغییر واقعیت موجود نمىشود. واقعیت آن است که اخلاق انسان و جوامع معاصر خصوصاً جهان غرب، رو به افول گذارده و متأسفانه نوعى اخلاقگریزى و اخلاقستیزى به صورت هنجار و نرم در آمده است. به رسمیتشناختن و قانونى کردن همجنسبازى در اکثر کشورهاى غربى، مدپرستى و تنوعطلبى افراطى حاکم بر انسان معاصر و... نمونههایى از این مطلباند. طبیعى است که همواره انسانها و جوامعى بوده و هستند که به اخلاق وفا دارند اما بحث اصلى بر سر گرایش غالب است.
2. این مطلب که ارزشها جزئى از ساختمان زبان شدهاند و به همین دلیل جزئى از ساختمان آگاهى انسان گردیدهاند، با صرفنظر از پیشفرضهاى زبانشناختى آن، اثبات نمىکند که هیچ جامعهاى بىاخلاق وجود ندارد. مگر آنکه مراد از ارزشها، ارزشهاى مثبت و منفى و مراد از اخلاق، اخلاق مثبت و اخلاق منفى و ضد اخلاق باشد. بدین معنا مىتوان گفت که سخن گفتن از اجتماع و انسانهاى ارزشگریز دشوار است. اما اگر مراد ارزشهاى مثبت باشد واقعیت و تجربه خلاف آن را نشان مىدهند.
3. بنا بر اصالت جامعه، الف) جامعه وجودى مستقل از فرد دارد؛ ب) اخلاق بدون جامعه وجود ندارد؛ ج) پسند و ناپسند جامعه تعیین کننده ارزشها و ضدارزشهاست. از این رو استناد این مطلب که ارزشها سبب پدیدآمدن جامعه و همبستگى آن مىشوند به دورکیم جاى تأمل است.
4. این ادعاى نویسنده که «جوهره اخلاق تا قبل از دوران پست مدرن جستجویى است در پى ریشهها و قواعد اخلاقى فرامکانى و فرازمانى» دست کم درباره دوران مدرن به شدت مورد تردید است. از شاخصههاى دوران مدرن فرو ریختن و انکار ریشهها و قواعد اخلاقى فرامکانى و فرازمانى است. جهان مدرن بر اساس انسانمدارى و فردگرایى و نسبیت عام معرفتى جایى براى قواعد اخلاقى فرامکانى و فرازمانى باقى نگذاشت. گرچه گرایش به نسبیت اخلاقى پیشینهاى دیرپا و کهن دارد.
دوران امروز، 10/10/79
نگاه به جهان همچون «مکدونالد»ى عظیم، تصویر استعارى پنهان در پشت اغلب دیدگاههاى فرهنگى نومیدانه است. تبدیل جهان به «مکدونالد» از یک سو به فضاى آمریکایى شدن جهان و از سوى دیگر به فضاى غیرانسانى شدن آن است. جبهه مقابل «مکدونالدیزه» کردن جهان، یقیناً «بنیادگرایى» است.
رواج مجدد اخلاقشناسى در حیطه سخن فلسفى و مباحث علوم انسانى، با دگرگونىهاى عظیمى در ارتباط است که در دهه هفتاد در جهان معاصر به صورت زنجیرهاى روى داده است. هرچند در زمینه عمق، گستردگى و چندمعنایى بودن دگرگونىها اشتراک رأى وجود دارد اما هنوز فلاسفه بر سر سرشت و شاخصهاى دگرگونى به نقطه مشترکى دست نیافتهاند. گروهى سخن از جامعه یا شرایط پست مدرن مىگویند و گروهى سخن از عصر کاپیتالیزم به تأخیر افتاده. دسته سوم سخن از جهانىشدن مىگویند و شمارى از آنان محور مباحثاتشان، اجتماع علمى و دهکده جهانى است. گروه پنجم جهان را به صفت پُست صنعتى متصف ساختهاند. ششمین گروه، جهان را نسخه بدل مکدونالدى عظیم مىانگارند و گروه هفتم، از تعدد گفتمانهاى مختلف سخن مىگویند.
به طور کلى، اخلاق دربردارانده مفاهیم و ارزشهایى است که بیرون از فرد و جامعه شکل گرفتهاند، فراتر از اجتماعاند و صاحب نوعى هستى خارجىاند. اخلاق جایى در فاصله میان آگاهى و اشیاست. ارزشهایى چون نیکى و بدى، زیبایى و عطوفت جزئى از ساختمان زبان شدهاند و به همین دلیل جزئى از ساختمان آگاهى انسان شدهاند. اینجاست که سخن گفتن از اجتماع و انسانهاى ارزشگریز دشوار است. زیرا که زبان، گونهاى هستى جهانى و همیشگى دارد. بنابراین انگشت نهادن بر اجتماعى که در آن ارزشها ناپدید شده باشند، امرى محال است. ارزشها زوالناپذیرند اما معانى و جایگاهشان در نظامهاى اخلاقى دگرگون مىشود.
علم جامعهشناسى در سده گذشته بر این اعتقاد بود که ارزشها چیزهایى هستند که افراد و نیروهاى اجتماعى را در جامعهاى ویژه، در سطح اجتماعى به هم مىپیوندد. بر طبق این دیدگاه جامعهشناسانه، جامعه بدون نظام ارزشها موجودیت ندارد و لفظ اجتماع به معناى شرکت در ارزشهاست. از این دیدگاه، نبود اخلاق مساوى است با زوال جامعه. در سده گذشته و تحت تأثیر جامعهشناسى «دورکیم» این نگاه ویژه، رواج پیدا کرد و وجود جامعه به طور مستقیم با وجود یک نظام اخلاقى مشترک همبسته شد.
فرایند جهانى شدن که در آن اقتصادها، فرهنگها، انسانها و علوم و ابزارها در هم تنیده شدهاند، سبب شده است که چارچوبهاى پذیرفته انسانى و معیارهاى نیکى و بدى و جنبههاى متمایز زیر سؤال برود. این رو، ملاکهاى قدیمى در مواجهه با اخلاق و مسائل آن ناکارآمد گشتهاند و نیازمند یک بررسى انتقادى سراسرى هستند. انسان در عصر جدید به ناچار بایستى در پى دیدگاهها، رهیافتها و مواضع دیگرى در برابر زندگى، جامعه و دیگر انسانها باشد.
جهان و اخلاق پست مدرن، گوشهاى از فرایند عمیق و گسترده تحولى است که امروزه در جریان است. در حقیقت، جوهره اخلاق تا قبل از دوران پست مدرن جستجویى است در پى ریشهها و قواعد اخلاقى فرامکانى و فرازمانى که توده مردم را با هم مىپیوندند. بر طبق این دیدگاه دیرزمانى است که اخلاق همزمان موضوع فلسفه، کلام، جامعهشناسى و انسانشناسى فرهنگى بوده است. در هر کدام از این عرصهها نیز نظریه اخلاقى بر قواعدى فرامکانى و فرازمانى تکیه کرده است. به عنوان نمونه، از نگاه ارسطو، در زندگى بشر پارهاى مفاهیم اساسى وجود دارد که در تمامى مکانها و زمانها جارىاند و تنها در فرهنگهاى متفاوت، به شیوههاى مختلف تجلى مىکنند. او این مفاهیم را مفاهیم پیشافرهنگى مىنامد. این مفاهیم به خاطر انسانى بودن، ابعاد جهانى نیز پیدا کردهاند.
اخلاق پست مدرن به این مفاهیم رجوع مىکند و به پاسدارى از آنها بر مىخیزد؛ اما در چارچوبهاى نظرى و فلسفى اجتماعى ویژهاى که با چارچوبهاى زمانى ارسطو و دولت - شهرهاى یونان متناظر است. اخلاق پست مدرن، بازگشت به اخلاق یونان پیش از افلاطون است. در عصر افلاطون، زندگى ارزش خود را از دست مىدهد و شباهت هرچه بیشتر پدیدهها به جهان مُثل که او در فراسوى واقعیت و زندگى برساخته بود، ارزشمند مىگردد و اخلاقشناسى پستمدرن با اخلاقشناسى افلاطون و شیوههاى قدیمى و نوافلاطونى به جدال برخاسته است.
اشاره
1. نگرش خوشبینانه نویسنده به اخلاق جهان معاصر و رویکرد انسانى به آن، نکته مثبتى است که در جاى خود شایسته توجه است. اما روشن است که صرفاً داشتن چنین نگرشى سبب تغییر واقعیت موجود نمىشود. واقعیت آن است که اخلاق انسان و جوامع معاصر خصوصاً جهان غرب، رو به افول گذارده و متأسفانه نوعى اخلاقگریزى و اخلاقستیزى به صورت هنجار و نرم در آمده است. به رسمیتشناختن و قانونى کردن همجنسبازى در اکثر کشورهاى غربى، مدپرستى و تنوعطلبى افراطى حاکم بر انسان معاصر و... نمونههایى از این مطلباند. طبیعى است که همواره انسانها و جوامعى بوده و هستند که به اخلاق وفا دارند اما بحث اصلى بر سر گرایش غالب است.
2. این مطلب که ارزشها جزئى از ساختمان زبان شدهاند و به همین دلیل جزئى از ساختمان آگاهى انسان گردیدهاند، با صرفنظر از پیشفرضهاى زبانشناختى آن، اثبات نمىکند که هیچ جامعهاى بىاخلاق وجود ندارد. مگر آنکه مراد از ارزشها، ارزشهاى مثبت و منفى و مراد از اخلاق، اخلاق مثبت و اخلاق منفى و ضد اخلاق باشد. بدین معنا مىتوان گفت که سخن گفتن از اجتماع و انسانهاى ارزشگریز دشوار است. اما اگر مراد ارزشهاى مثبت باشد واقعیت و تجربه خلاف آن را نشان مىدهند.
3. بنا بر اصالت جامعه، الف) جامعه وجودى مستقل از فرد دارد؛ ب) اخلاق بدون جامعه وجود ندارد؛ ج) پسند و ناپسند جامعه تعیین کننده ارزشها و ضدارزشهاست. از این رو استناد این مطلب که ارزشها سبب پدیدآمدن جامعه و همبستگى آن مىشوند به دورکیم جاى تأمل است.
4. این ادعاى نویسنده که «جوهره اخلاق تا قبل از دوران پست مدرن جستجویى است در پى ریشهها و قواعد اخلاقى فرامکانى و فرازمانى» دست کم درباره دوران مدرن به شدت مورد تردید است. از شاخصههاى دوران مدرن فرو ریختن و انکار ریشهها و قواعد اخلاقى فرامکانى و فرازمانى است. جهان مدرن بر اساس انسانمدارى و فردگرایى و نسبیت عام معرفتى جایى براى قواعد اخلاقى فرامکانى و فرازمانى باقى نگذاشت. گرچه گرایش به نسبیت اخلاقى پیشینهاى دیرپا و کهن دارد.
دوران امروز، 10/10/79