درآمدی بر نوسازی چپ
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده در این مقاله با برشمردن پنج ویژگى براى جریان فکرى - سیاسى چپ، چالشهایى را که این جریان با آنها مواجه است برمىشمرد و معتقد است که جریان چپ باید خود را بازسازى کند تا بتواند در جهان متغیر کنونى دوام آورد. به اعتقاد نویسنده، این چالشها به گونهاى هستند که هویت چپ را با بحران مواجه مىسازند؛ ولى خروج از این تنگنا براى چپ ممکن است؛ خروجى که مىتوان بر آن «نوسازى چپ» نام نهاد.متن
در یکصد و پنجاه سال گذشته نیرویى پرقدرت در عرصه اندیشه و عمل ایران حضور داشته است که به نام «چپ» شناخته مىشود. این جریان علىرغم تنوع و تکثر درونى، کم و بیش مىتواند به عنوان یک جریان واحد مورد مطالعه قرار گیرد. این جریان تاریخى اینک با پرسشها و چالشهاى عمیقى مواجه شده است. آینده چپ در گرو نوسازى خویش است. در این بحث، ابتدا ویژگىهاى چپ متعارف را برمىشماریم؛ سپس به طرح برخى مسائل اساسى موجود در مقابل چپ مىپردازیم.
ویژگىهاى چپ متعارف
1. جهتگیرى به سوى سوسیالیسم دولتى:
چپهاى متعارف، بویژه در بخشهاى تندروتر طیف، همیشه گرایش خویش را به سوى سوسیالیسم دولتى آشکار ساختهاند. در خطمشىگذارىهاى اقتصادى نیز آنجا که در حاکمیت بوده یا در آن شریک بودهاند، گسترش مالکیت دولت و افزایش نقش برنامهریزى دستورى مرکزى، از محورهاى اصلى سیاستگذارى چپ محسوب مىشده است.
2. نگرش اجتماعىستیز انتقادى:
از زمان شکلگیرى نگرشهاى اجتماعى در توضیح نظام اجتماعى و روابط موجود در جوامع بشرى، دو نگرش در رقابت با یکدیگر بودهاند: نگرش «وفاق» و نگرش «ستیز». از دیدگاه نگرش وفاق، هنجارها و ارزشهاى مشترک، عناصر اساسى زندگى اجتماعى هستند و جامعه، دستگاهى است متشکل از اجزاى هماهنگ با ارزشهاى همرنگ که دائماً محدوده خود را حفظ و نگهدارى کرده و در وفاق و تعادل و توازن مداوم زیست مىکند. در مقابل، براساس نگرشستیز، جامعه مجموعهاى از تضادها و ستیزهاى دائمى میان گروهها، قشرها و طبقاتى است که منافع، هدفها و آرمانهاى متضاد دارند. نظم اجتماعى، حاصل تحمیل منافع و آرمانهاى حاکمان بر محرومان و مغلوبان است. چپ متعارف علىالاغلب نگرش ستیز را برمىگزیند، آن هم از نوع انتقادىاش - که معتقد است عالمان و صاحبنظران اجتماعى، تعهدى اخلاقى براى مداخله و مشارکت در نقادى جامعه، بهخصوص حاکمان و برگزیدگان دارند.
3. دیدگاه اصالت جامعه:
جریان چپ، هم در بُعد اجتماعى و هم در بعد حقوقى، اصالت را به جامعه، در مقابل فرد مىدهد و معتقد است که در مقام تأثیرگذارى اجتماعى، جامعه مقدم بر فرد است و فرد تابع جامعه مىشود و در مقام اولویت بخشیدن به حقوق فرد یا اجتماع، مصالح و حقوق اجتماعى مقدم بر مصالح و حقوق فردى است.
4. امپریالیسم و وابستگى:
نظام جهانى، از نگاه چپ متعارف، نظامى بوده است که در آن «بازى با مجموع صفر» جریان داشته است؛ یعنى نظامى که در آن سود هر طرف به معناى ضرر طرف دیگر است. روشن است که در چنین نظامى طرف صاحب قدرت (امپریالیسم) سود ببرد و قطب ضعیف ضرر کند. توسعهنیافتگى کشورهاى جهان سوم حاصل روابط استثمارىاى است که میان آنها و کشورهاى سرمایهدارى صنعتى برقرار مىشده است.
5 . صنعتگرایى:
چپگرایان جامعه ایران همسو با این باور عمومى بودند که مىگفت کشورهاى ثروتمند معمولاً صنعتى هستند و براى اینکه کشور ما از موضع ضعیف گذشته برخیزد و اوج گیرد، چارهاى جز صنعتى شدن ندارد.
پرسشهاى موجود در برابر چپ
طى سالهاى اخیر، چپ با چند مشکل و مسأله اساسى روبرو شده است؛ به طورى که بدون تعیین تکلیف این پرسشها نمىتواند به حضورى کارآمد و مؤثر در آینده امیدوار باشد. در زیر برخى از مهمترین این مسائل توضیح داده مىشود:
1. هویت چپ:
معمولاً چپها با دو ویژگى از راستها متمایز مىشدهاند. از یک سو از میزانى از تغییر در ساخت اقتصادى و اجتماعى و سلسله مراتب امتیازات مستقر، به هدف دستیابى به برابرى بیشتر حمایت مىکردهاند و از سوى دیگر معتقد بودهاند که دولت باید نقش کلیدى در ایجاد برابرى بازى کند. هر دو وجه هویتبخشى چپ، امروز مورد حمله مخالفان قرار گرفته است. از یک سو، نابرابرى، واقعیتى اجتنابناپذیر دانسته شده است و هرگونه تلاش براى کاهش نابرابرى در یک وجه، به افزایش نابرابرى در وجوه دیگر مىانجامد. از سوى دیگر، استدلال شده است که روند طبیعى جامعه، خود موجد عدالت است و سیاست و حکومت وسیله مناسبى براى تأمین عدالت در جامعه نیست. این نگرش که اینک غلبه یافته، با نوع نگرش چپ سازگار نیست.
2. ساز و کار بازار:
بسیارى از اقتصاددانان چپ با تکیه بر موارد درماندگى بازار، خواهان افزایش حضور دولت و جایگزینى برنامهریزى دستورى مرکزى به جاى ساز و کار بازار مىشدند و از این طریق به افزایش نقش «تصدى» دولت حکم مىکردند. اما مطالعات بعدى نشان داد که گسترش فعالیتهاى اِعمال تصدى دولت، مقرون به دو نوع خطاست که در ادبیات اقتصادى به «خطاى مداخله» (یعنى اشتغال دولت به کارهایى که بخش خصوصى بهتر مىتواند آنها را انجام دهد) و «خطاى غفلت» (یعنى غافل شدن دولت از کارهاى ضرورى که یا از مردم بر نمىآید، یا بخش خصوصى انگیزه انجام دادن آنها را ندارد) موسوماند.
3. جامعه مدنى:
پذیرش جامعه مدنى، یعنى پذیرش تنوع، تفاوت، اختلاف و رقابت، یعنى پذیرش اقتدار خصوصى؛ اما چپها خواهان ایجاد جامعهاى آرمانى بودند که در آن تفاوتهاى طبقاتى و در نتیجه، ستیز و رقابت و حتى از نظر برخى تندروترهاى چپ، تخصص نیز از میان برود. این امور با جامعه مدنى ناسازگارند.
4. فردگرایى:
چپ به طور سنتى با دعوت به جمعگرایى و پرهیز از خودپرستى و فردمحورى توأم بوده است؛ اما واقعیت دنیاى جدید، بویژه فرا رسیدن دوران مدرنیته متأخر، حکایت از احیاى پرقدرت فردگرایى مىنماید. فردگرایى محصول به اوج رسیدن فرایند مدرنیته است. فردگرایى جدید، در ارتباط با کنار رفتن سنتها و رسوم از زندگى غربیان و انتقال این وضعیت به دیگران در نتیجه جهانى شدن، اتفاق افتاده است.
5 . جهانى شدن:
جهانى شدن، فرایندى است که از طریق آن، ساختار روابط میان کنشگران متفاوتى که در زمینهاى جهانى، نه بینالمللى، عمل مىکنند، جانشین ساختار دولتمحورِ نظام بینالمللى مىشود. همگنى و همگونى، منجر به هژمونى و سلطه غرب در نظام جهانگیر جدید مىشود و در اقتصاد، الگوى سرمایهدارى صنعتمحور و در سیاست، ایدئولوژى لیبرال دموکراسى حاکم مىشود. در فرهنگ و بهداشت و جریانهاى اجتماعى نیز جهانى شدن جریان مىیابد و همگنى مىآفریند. جهانى شدن، اندیشه متعارف چپ را در مورد نگاه بینالمللى، تصورى که از سرمایهدارى داشت، جایگاه و نقشى که براى دولت قائل بود، همگى را به چالش فرا مىخواند.
6. زیست بومگرایى:
چپها پیوسته استدلال کردهاند که جهان را باید بر وفق طرحهاى انسان ساخت و به همین دلیل بر صنعتگرایى تأکید مىکردهاند؛ اما زیست بومگرایى مىخواهد نوع بشر را در جاى شایستهاش در سامان طبیعى جاى دهد و حس تواضع در برابر نظم طبیعى (نه نظم ساخته دست انسان) را در انسانها برانگیزد. این دو دیدگاه در برابر هم قرار دارند.
به عنوان کسى که هنوز به یک راه حل چپ براى مشکلات جوامع بشرى اعتقاد دارد، اگرچه به اهمیت پرسشهاى موجود بر سر راه چپ واقفم، اما خروج از این تنگنا را ممکن مىدانم؛ خروجى که مىتوان بر آن «نوسازى چپ» نام نهاد.
اشاره
1. آقاى علوىتبار بر نکات درستى در معرفى جریان چپ انگشت نهادهاند و چالشهایى را که این جریان با آن مواجه هست به درستى برشمردهاند. این سؤالها و چالشها به گونهاى است که نه تنها مشکلاتى را براى جریان چپ مىآفریند و برخى ویژگىهاى آن را تمدید مىکند، بلکه به نظر مىرسد که تمامیت هویت چپ در خطر قرار مىگیرد و دیگر چیزى به نام «چپ» باقى نمىگذارد. ایشان در انتهاى مقاله با خوشبینى مفرطى اظهار داشتهاند که: «خروج از این تنگنا را ممکن مىدانم»؛ اما هیچ راهحلى و براى آن نشان ندادهاند. آنچه ایشان به «نوسازى چپ» نام نهادهاند معلوم نیست چیزى از هویت چپ را با خود داشته باشد.
2. اگر طرفداران مذهبى جریان چپ، اندکى از تندروىهاى خود در دهه اول انقلاب کاسته بودند و با جریان اصولگرا همراهى بیشترى نشان مىدادند، شاید بسیارى از مشکلاتى که اینک با آن مواجه هستیم، پدید نمىآمد و تعارض نیروها از توان کشور نمىکاست. همچنین اینک نیز اگر بر موضع غلط گذشته پافشارى نکنند، و در دام لیبرالیسم سیاسى، اقتصادى و فرهنگى درنغلطند و به توصیهاى که حضرت امام خمینىقدس سره در قالب پیام به گورباچف، آخرین امپراطور اردوگاه چپ، به تمام چپگرایان جهان کردند، گوش فرا دهند، امید آن مىرود که با همکارى، همفکرى، همدلى و همراهى هر چه بیشتر جریانات درون انقلاب، مشکلات آن سریعتر و بهتر حل شود. این سخن بدان معنا نیست که جریانات اصولگرا نیازمند تجدیدنظر در مواضع خود و اصلاح و بهسازى آنها نیستند؛ بلکه تأکید بر این نکته است که دور افتادن از فرهنگ خودى و دینى، چه در قالب جریان چپ و چه در قالب جریان راست، مىتواند زیانهایى بیش از این بر پایه و اساس انقلاب و کشور وارد آورد و بر دلسوزان متعهد به اسلام و انقلاب در هر یک از جناحهاست که در این باره بازاندیشى عمیقترى داشته باشند.
3. جا داشت نویسنده محترم به تأثیر انقلاب اسلامى بر کمرنگ یا بىرنگ کردن حناى چپ نزد مستضعفان و انقلابیون جهان نیز اشاره مىکرد. انقلاب اسلامى به عنوان یک نظریه رهایىبخش و ظلمستیز توانست بدیل مناسبى براى ایدئولوژىهاى چپ فراهم آورد و هراس به وجود آمدن خلأ نظرى ناشى از فقدان ایدئولوژى چپ را از میان بردارد و البته این حداقل کارى است که مىتوان گفت انقلاب اسلامى در برابر جریانات چپ، بویژه چپ غیرمذهبى کرد.
4. از مجموع سخنان آقاى علوىتبار چنین برمىآید که ایشان سخت تحت تأثیر فضاى تکقطبىِ حاکم بر جهان پس از جنگ سرد است و به گونهاى نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما را پذیرفتهاند. لازم به یادآورى است که نظیر همین فضاى تبلیغاتى در دوران حاکمیت جریان چپ رواج داشت و چپهاى وطنى چنین مىپنداشتند که مکتب علمىِ مارکسیسم، آینده تاریخ و جوامع انسانى را به سیطره خویش در خواهد آورد. تحلیلهاى یادشده که عموماً برخاسته از یکسونگرى و نگرش مادى به حقیقت انسان و هستى است، نمىتواند جهانى دیگر و آیندهاى متفاوت را براى بشریت ترسیم کند.
آفتاب، ش 1
ویژگىهاى چپ متعارف
1. جهتگیرى به سوى سوسیالیسم دولتى:
چپهاى متعارف، بویژه در بخشهاى تندروتر طیف، همیشه گرایش خویش را به سوى سوسیالیسم دولتى آشکار ساختهاند. در خطمشىگذارىهاى اقتصادى نیز آنجا که در حاکمیت بوده یا در آن شریک بودهاند، گسترش مالکیت دولت و افزایش نقش برنامهریزى دستورى مرکزى، از محورهاى اصلى سیاستگذارى چپ محسوب مىشده است.
2. نگرش اجتماعىستیز انتقادى:
از زمان شکلگیرى نگرشهاى اجتماعى در توضیح نظام اجتماعى و روابط موجود در جوامع بشرى، دو نگرش در رقابت با یکدیگر بودهاند: نگرش «وفاق» و نگرش «ستیز». از دیدگاه نگرش وفاق، هنجارها و ارزشهاى مشترک، عناصر اساسى زندگى اجتماعى هستند و جامعه، دستگاهى است متشکل از اجزاى هماهنگ با ارزشهاى همرنگ که دائماً محدوده خود را حفظ و نگهدارى کرده و در وفاق و تعادل و توازن مداوم زیست مىکند. در مقابل، براساس نگرشستیز، جامعه مجموعهاى از تضادها و ستیزهاى دائمى میان گروهها، قشرها و طبقاتى است که منافع، هدفها و آرمانهاى متضاد دارند. نظم اجتماعى، حاصل تحمیل منافع و آرمانهاى حاکمان بر محرومان و مغلوبان است. چپ متعارف علىالاغلب نگرش ستیز را برمىگزیند، آن هم از نوع انتقادىاش - که معتقد است عالمان و صاحبنظران اجتماعى، تعهدى اخلاقى براى مداخله و مشارکت در نقادى جامعه، بهخصوص حاکمان و برگزیدگان دارند.
3. دیدگاه اصالت جامعه:
جریان چپ، هم در بُعد اجتماعى و هم در بعد حقوقى، اصالت را به جامعه، در مقابل فرد مىدهد و معتقد است که در مقام تأثیرگذارى اجتماعى، جامعه مقدم بر فرد است و فرد تابع جامعه مىشود و در مقام اولویت بخشیدن به حقوق فرد یا اجتماع، مصالح و حقوق اجتماعى مقدم بر مصالح و حقوق فردى است.
4. امپریالیسم و وابستگى:
نظام جهانى، از نگاه چپ متعارف، نظامى بوده است که در آن «بازى با مجموع صفر» جریان داشته است؛ یعنى نظامى که در آن سود هر طرف به معناى ضرر طرف دیگر است. روشن است که در چنین نظامى طرف صاحب قدرت (امپریالیسم) سود ببرد و قطب ضعیف ضرر کند. توسعهنیافتگى کشورهاى جهان سوم حاصل روابط استثمارىاى است که میان آنها و کشورهاى سرمایهدارى صنعتى برقرار مىشده است.
5 . صنعتگرایى:
چپگرایان جامعه ایران همسو با این باور عمومى بودند که مىگفت کشورهاى ثروتمند معمولاً صنعتى هستند و براى اینکه کشور ما از موضع ضعیف گذشته برخیزد و اوج گیرد، چارهاى جز صنعتى شدن ندارد.
پرسشهاى موجود در برابر چپ
طى سالهاى اخیر، چپ با چند مشکل و مسأله اساسى روبرو شده است؛ به طورى که بدون تعیین تکلیف این پرسشها نمىتواند به حضورى کارآمد و مؤثر در آینده امیدوار باشد. در زیر برخى از مهمترین این مسائل توضیح داده مىشود:
1. هویت چپ:
معمولاً چپها با دو ویژگى از راستها متمایز مىشدهاند. از یک سو از میزانى از تغییر در ساخت اقتصادى و اجتماعى و سلسله مراتب امتیازات مستقر، به هدف دستیابى به برابرى بیشتر حمایت مىکردهاند و از سوى دیگر معتقد بودهاند که دولت باید نقش کلیدى در ایجاد برابرى بازى کند. هر دو وجه هویتبخشى چپ، امروز مورد حمله مخالفان قرار گرفته است. از یک سو، نابرابرى، واقعیتى اجتنابناپذیر دانسته شده است و هرگونه تلاش براى کاهش نابرابرى در یک وجه، به افزایش نابرابرى در وجوه دیگر مىانجامد. از سوى دیگر، استدلال شده است که روند طبیعى جامعه، خود موجد عدالت است و سیاست و حکومت وسیله مناسبى براى تأمین عدالت در جامعه نیست. این نگرش که اینک غلبه یافته، با نوع نگرش چپ سازگار نیست.
2. ساز و کار بازار:
بسیارى از اقتصاددانان چپ با تکیه بر موارد درماندگى بازار، خواهان افزایش حضور دولت و جایگزینى برنامهریزى دستورى مرکزى به جاى ساز و کار بازار مىشدند و از این طریق به افزایش نقش «تصدى» دولت حکم مىکردند. اما مطالعات بعدى نشان داد که گسترش فعالیتهاى اِعمال تصدى دولت، مقرون به دو نوع خطاست که در ادبیات اقتصادى به «خطاى مداخله» (یعنى اشتغال دولت به کارهایى که بخش خصوصى بهتر مىتواند آنها را انجام دهد) و «خطاى غفلت» (یعنى غافل شدن دولت از کارهاى ضرورى که یا از مردم بر نمىآید، یا بخش خصوصى انگیزه انجام دادن آنها را ندارد) موسوماند.
3. جامعه مدنى:
پذیرش جامعه مدنى، یعنى پذیرش تنوع، تفاوت، اختلاف و رقابت، یعنى پذیرش اقتدار خصوصى؛ اما چپها خواهان ایجاد جامعهاى آرمانى بودند که در آن تفاوتهاى طبقاتى و در نتیجه، ستیز و رقابت و حتى از نظر برخى تندروترهاى چپ، تخصص نیز از میان برود. این امور با جامعه مدنى ناسازگارند.
4. فردگرایى:
چپ به طور سنتى با دعوت به جمعگرایى و پرهیز از خودپرستى و فردمحورى توأم بوده است؛ اما واقعیت دنیاى جدید، بویژه فرا رسیدن دوران مدرنیته متأخر، حکایت از احیاى پرقدرت فردگرایى مىنماید. فردگرایى محصول به اوج رسیدن فرایند مدرنیته است. فردگرایى جدید، در ارتباط با کنار رفتن سنتها و رسوم از زندگى غربیان و انتقال این وضعیت به دیگران در نتیجه جهانى شدن، اتفاق افتاده است.
5 . جهانى شدن:
جهانى شدن، فرایندى است که از طریق آن، ساختار روابط میان کنشگران متفاوتى که در زمینهاى جهانى، نه بینالمللى، عمل مىکنند، جانشین ساختار دولتمحورِ نظام بینالمللى مىشود. همگنى و همگونى، منجر به هژمونى و سلطه غرب در نظام جهانگیر جدید مىشود و در اقتصاد، الگوى سرمایهدارى صنعتمحور و در سیاست، ایدئولوژى لیبرال دموکراسى حاکم مىشود. در فرهنگ و بهداشت و جریانهاى اجتماعى نیز جهانى شدن جریان مىیابد و همگنى مىآفریند. جهانى شدن، اندیشه متعارف چپ را در مورد نگاه بینالمللى، تصورى که از سرمایهدارى داشت، جایگاه و نقشى که براى دولت قائل بود، همگى را به چالش فرا مىخواند.
6. زیست بومگرایى:
چپها پیوسته استدلال کردهاند که جهان را باید بر وفق طرحهاى انسان ساخت و به همین دلیل بر صنعتگرایى تأکید مىکردهاند؛ اما زیست بومگرایى مىخواهد نوع بشر را در جاى شایستهاش در سامان طبیعى جاى دهد و حس تواضع در برابر نظم طبیعى (نه نظم ساخته دست انسان) را در انسانها برانگیزد. این دو دیدگاه در برابر هم قرار دارند.
به عنوان کسى که هنوز به یک راه حل چپ براى مشکلات جوامع بشرى اعتقاد دارد، اگرچه به اهمیت پرسشهاى موجود بر سر راه چپ واقفم، اما خروج از این تنگنا را ممکن مىدانم؛ خروجى که مىتوان بر آن «نوسازى چپ» نام نهاد.
اشاره
1. آقاى علوىتبار بر نکات درستى در معرفى جریان چپ انگشت نهادهاند و چالشهایى را که این جریان با آن مواجه هست به درستى برشمردهاند. این سؤالها و چالشها به گونهاى است که نه تنها مشکلاتى را براى جریان چپ مىآفریند و برخى ویژگىهاى آن را تمدید مىکند، بلکه به نظر مىرسد که تمامیت هویت چپ در خطر قرار مىگیرد و دیگر چیزى به نام «چپ» باقى نمىگذارد. ایشان در انتهاى مقاله با خوشبینى مفرطى اظهار داشتهاند که: «خروج از این تنگنا را ممکن مىدانم»؛ اما هیچ راهحلى و براى آن نشان ندادهاند. آنچه ایشان به «نوسازى چپ» نام نهادهاند معلوم نیست چیزى از هویت چپ را با خود داشته باشد.
2. اگر طرفداران مذهبى جریان چپ، اندکى از تندروىهاى خود در دهه اول انقلاب کاسته بودند و با جریان اصولگرا همراهى بیشترى نشان مىدادند، شاید بسیارى از مشکلاتى که اینک با آن مواجه هستیم، پدید نمىآمد و تعارض نیروها از توان کشور نمىکاست. همچنین اینک نیز اگر بر موضع غلط گذشته پافشارى نکنند، و در دام لیبرالیسم سیاسى، اقتصادى و فرهنگى درنغلطند و به توصیهاى که حضرت امام خمینىقدس سره در قالب پیام به گورباچف، آخرین امپراطور اردوگاه چپ، به تمام چپگرایان جهان کردند، گوش فرا دهند، امید آن مىرود که با همکارى، همفکرى، همدلى و همراهى هر چه بیشتر جریانات درون انقلاب، مشکلات آن سریعتر و بهتر حل شود. این سخن بدان معنا نیست که جریانات اصولگرا نیازمند تجدیدنظر در مواضع خود و اصلاح و بهسازى آنها نیستند؛ بلکه تأکید بر این نکته است که دور افتادن از فرهنگ خودى و دینى، چه در قالب جریان چپ و چه در قالب جریان راست، مىتواند زیانهایى بیش از این بر پایه و اساس انقلاب و کشور وارد آورد و بر دلسوزان متعهد به اسلام و انقلاب در هر یک از جناحهاست که در این باره بازاندیشى عمیقترى داشته باشند.
3. جا داشت نویسنده محترم به تأثیر انقلاب اسلامى بر کمرنگ یا بىرنگ کردن حناى چپ نزد مستضعفان و انقلابیون جهان نیز اشاره مىکرد. انقلاب اسلامى به عنوان یک نظریه رهایىبخش و ظلمستیز توانست بدیل مناسبى براى ایدئولوژىهاى چپ فراهم آورد و هراس به وجود آمدن خلأ نظرى ناشى از فقدان ایدئولوژى چپ را از میان بردارد و البته این حداقل کارى است که مىتوان گفت انقلاب اسلامى در برابر جریانات چپ، بویژه چپ غیرمذهبى کرد.
4. از مجموع سخنان آقاى علوىتبار چنین برمىآید که ایشان سخت تحت تأثیر فضاى تکقطبىِ حاکم بر جهان پس از جنگ سرد است و به گونهاى نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما را پذیرفتهاند. لازم به یادآورى است که نظیر همین فضاى تبلیغاتى در دوران حاکمیت جریان چپ رواج داشت و چپهاى وطنى چنین مىپنداشتند که مکتب علمىِ مارکسیسم، آینده تاریخ و جوامع انسانى را به سیطره خویش در خواهد آورد. تحلیلهاى یادشده که عموماً برخاسته از یکسونگرى و نگرش مادى به حقیقت انسان و هستى است، نمىتواند جهانى دیگر و آیندهاى متفاوت را براى بشریت ترسیم کند.
آفتاب، ش 1