ضرورت فقه و مکانیزم های تحول آن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
گروهى شریعت را انکار کرده و دین را به جنبههاى معنوى مىکنند، در واقع نتوانستهاند بین ثبات شریعت و تحولات زمان جمع کنند. از این رو باید معیارهایى را ارائه داد که احکام ثابت را از متغیر متمایز کند. در مجموع مىتوان گفت که تنها احکام عبادى، ثبات دارد و سایر احکام شریعت دستخوش تحول مىگردد و تنها اصولى مانند عدالت و مصلحت ثابت است که باید در هر زمان بر مصادیق تطبیق شود.متن
به تعبیر نشریه عصر ما، این گفتگو با «دو تن از عالمان روشناندیش حوزه علمیه قم» آقایان احمد عابدینى و حسین ایزدى انجام شده که تنها بخش گفتگو با آقاى عابدینى را در اینجا تلخیص کردهایم.
در پارهاى گفتارها که اخیراً در نشریات ارائهشده، مضمون دیندارى به یک سنخ سلوک معنوى تقلیل پیدا کرده است. به موجب این تعبیر از دیندارى، نیازى به عمل و التزام به احکام فرعى و جمعى نیست؛ مناسک در دین یک امر عرضى است و آنچه ذاتى و گوهرى است، ایمان و سلوک معنوى است. جنابعالى صحت و سقم این رأى را چگونه مىبینید و اساساً ضرورت وجودى احکام از منظر شما چیست؟
نخست باید دید که چرا افرادى اینگونه فکر مىکنند، چراکه به هر حال قائلین به این دیدگاه بعضاً خود افراد دیندارى هستند و اگر سخنى مىگویند از سر دیندارى است. امّا با چالشى مواجه شدهاند، به این صورت که ملاحظه مىکنند از یک طرف، قوانین دینى، قوانین ثابت و لایتغیّرى است و از طرف دیگر جامعه و انسانها پیوسته در حال تغییر هستند. از این رو، گمان بردهاند که وجود یک سرى قوانین ثابت با یک چنین وضعیتى ناسازگار است و از آنجا که هم مىخواهند دیندار باشند و هم مىبینند جامعه در حال دگرگونى است، خود را ناگزیر مىبینند که یکى را فداى دیگرى کنند. آنها مىبینند دگرگونى جامعه که دست ما نیست و از طرفى آن قوانین ثابت هم نمىتواند بر این متغیر حاکم شود؛ لذا محدوده دین را در چارچوب خاصى محدود مىکنند که دین تغییر نکند تا هم دیندار باشند و هم دین با دنیاى فعلى که جهانى در حال دگرگونى است. سازگار باشد. در صورت درستى این رأى، مىبایست مستندات این دیدگاه را از متن دین بیابیم. دین صرفاً اشاراتى کلى در باب عدالت و امثالهم است یعنى دین صرفاً از اقامه عدل سخن گفته (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ)(نحل: 90) و تفصیل و چگونگى و شکل آن را فروگذار کرده است و تشخیص مصادیق عدالت را به خود افراد واگذار کرده است. ارجاع بسیارى از احکام در امر قضا به وجدان عمومى هم با این مقدمات معنا پیدا مىکند. دین نیامده است که براى ما بگوید که اینها عدالت است و اینها عدالت نیست. مصداق عدالت را خود ما باید تشخیص بدهیم که چیست.
برگردیم به اصل سخن، آیا دین در امور اجتماعى و سیاسى به امر ثابتى قائل است؟
آنچنانکه من از متون دینى استنباط مىکنم، در حوزههاى سیاسى و اجتماعى، دین از اصولى کلى همچون ضرورت عدالت سخن گفته است. اما اینکه یکیک در موردها نظر دهد، خیر! اگر هم نظر داده از باب تطبیق بوده، یعنى مصداق عدالت در آن زمان و در آن مورد همان بوده که معصوم بیان کرده است. به هر حال این اصول کلى و ثابت در حوزه دین به امور متغیر هم قید مىزند. در هر زمانى و در هر شرایطى، جامعه و عقلاى آن باید تشخیص بدهند و با مشورت دیگران مصداقهاى عدالت را مشخص کنند و لذا مصداق ثابتى در این حوزه نداریم. در زندگى پیامبر هم این طور نبوده است که هر چه از طرف پیامبر گفته مىشد، مردم به عنوان وحى مُنزَل تلقى مىکردند بلکه در موارد متعددى مسلمانان با صحبتهاى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مخالفت مىکردند و اگر نظرى داشتند، مىگفتند. پس اینکه ما احکامى را که پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم به عنوان یک حاکم فرموده است، حکم ثابت تصور کنیم، اینچنین نیست. در بیان احکام و آموزههاى دینى یک سلسله احکام ثابت داریم، امّا احکام متغیر ما بیشتر است.
من در مقالهاى که نوشتهام، هفت معیار براى تشخیص احکام ثابت و متغیر یافتهام. یکى از معیارها، امضایى بودن احکام است، ما دلیلى نداریم که این دسته از احکام، احکام ثابت دین هستند. معیار دیگر، توجه به تقریر معصومعلیه السلام و عدم منع از برخى امور است که در این صورت بسیارى از احکامى را که الان ثابت فرض مىکنیم، متغیر خواهد شد. براى مثال، پس از فتح مناطق ایران هرگز دستورى صادر نشده است که اقدام به نکاح و طلاق نکنید تا یک نماینده یا روحانى بفرستیم و صیغه نکاح و طلاق را به عربى جارى کند. پس معلوم مىشود که عربیت در صیغه موضوعیتى ندارد. معیار دوم، این است که برخى از احکام را معصومین براى تأمین آسانى مکلّف القا مىکردهاند. مثلاً معیار قصر نماز در سفر مسیرى است که در یک روز مىپیمایند، حال ائمهعلیهم السلام براى آسان کردن کار هشت فرسخ را گفتهاند و ملاک امروزه همان «مسیرة یوم» است. بنابراین فکر نکنید در محدوده عبادات هم لزوماً قالبها ثابت است. بنابراین اگر به روشنى اثبات کنیم که دیندارى با دنیادارى و با پیشرفت ناسازگارى ندارد، موجبات نظریهاى که دیندارى را به سلوک معنوى فرو مىکاهد، از میان بر مىخیزد. با این تفکیکى که میان احکام ثابت و متغیر انجام دادیم آنان نیز دین را در امور غیرفردى و در زندگى دنیایى دخیل مىبینند.
اما غایات احکام را به راحتى نمىتوانیم بفهمیم. از برخوردهایى که معصوم مىکند فقط تا حدودى مىتوانیم به غایت و مقصود از جعل حکم دست یابیم. مگر آن غایات اصلى نظیر عدالت، مطابقت با فطرت و... که روشن است و شرع نیز به آنها تصریح کرده است. براى مثال در مواردى که با تعبیر «قضى رسول اللَّه» مطرح شده است، نشان مىدهد که حکم جزیى است. اساساً امامان ما با فرمایش پیامبر بعضاً طور دیگرى برخورد کردهاند. همین که امامان به گونهاى دیگر حکم کردهاند نشان مىدهد که آن فرمایش یک امر ثابتى نبوده است.
معیار چهارم براى تمیز ثابت از متغیر، ملاحظه الفاظ احکام صادره است. سالهاست که گفته مىشود در دین هم ثابتات داریم و هم متغیرات، اما تاکنون کسى معیار تمیز این دو را ارائه نداده است. مرحوم مطهرى ملاک را «روح دین» قرار مىدهند، اما کشف روح دین خود نیازمند راهکار است؛ از قبیل راهکارى که برخى از آنها را گفتم. پس به جاى اینکه احکام را عام و خاص در نظر بگیریم، باید جو و شرایط را در نظر بگیریم. در آیات قرآن، ما شأن نزول آیات را ملاحظه مىکنیم و به این وسیله تعارض بین آیات را حل مىکنیم ولى در روایات ائمهعلیهم السلام فوراً تا مىبینیم با هم تعارض پیدا مىکنند یا حکم به تساقط مىکنیم یا اینکه مىگویید نظر دیگرى را در نظر مىگیریم یا رجوع به قواعد اطلاق و تقیید مىکنیم. در حالىکه یکى از راههاى برخورد با فرمایش ائمه آن است که جوهاى مختلف را در نظر بگیریم. (مثلاً اختلاف روایات ائمه در باب خمس ارباح مکاسب به این نکته باز مىگردد.) اگر ما شرایط زمانى و مکانى صدور حکم را در نظر بگیریم اساساً خیلى کم روایتهاى متعارض خواهیم داشت و همه آنها قابل جمع خواهند بود.
به این ترتیب آیا قواعد عام بلاموضوع نشده و به قواعد موردى نمىرسیم؟ یکى از عیوبى که براى فقه ما برشمردهاند عام نبودن آن است؟
شبهه شما این است که هر کس با نگرشى به تاریخ صدور احکام نگاه مىکند و استنباطى خواهد داشت. در همه مسائل اجتماعى و اعتبارى همیشه دیدهاى مختلفى وجود دارد و مسألهاى هم نیست. براى صورت قانونى یافتن آن هم مىتوان به قواعدى مثل منطق اکثریت تن داد. به طور کلى، ما با دو سنخ موضوع مواجه هستیم. نخست در موضوعات مربوط به عبادات است که ما نمىخواهیم قانون وضع کنیم. در امور اجتماعى هم به یک سرى ملاکها مىرسیم (مثل عدالت و مصلحت). ما به نوبه خود در متون دینى تفحص مىکنیم، حال اگر فهمیدیم همه موارد موردى بوده است، الان هم ما طبق مورد خودمان باید به حکمى در چارچوب معیارهاى از پیش گفته برسیم.
ما در شرع اهدافى داریم. اهداف جزیىِ تکتک احکام دین را ما نمىدانیم، واقعاً ما نمىدانیم آن اهدافى که خدا مشخص کرده چیست، خداوند مىخواسته ما به تکامل برسیم، اما راهش چیست؟ نمىدانیم! ... . امّا در عین حال، عقل به عنوان قرینه متصله، پیوسته همراه ما است و وقتى مىبیند ما بیش از حد از مسیرى که به اهداف دینى رهنمون مىشود، دور مىشویم، به ما تذکر مىدهد. عقل امور جزیى را نمىفهمد اما اگر زیاد اشتباه کردیم، مىفهمد. دین ما تابع امور بیرون از دین نیست، ولى دین کلاً عادلانه، عاقلانه و مطابق با فطرت است و نباید در احکام و فهم از ظاهر الفاظ طورى حرکت کنیم که مخالفت کلى و عام، با این اصول صورت گیرد.
اگر در مواضعى یافتیم که معصوم تصریح کردهاند که این حکم، حکمى الىالأبد است، طبعاً به هیچ وجه قابل تغییر نخواهد بود و اما نه حکمهاى کلى مثل «حلال محمد حلالٌ الى یوم القیامة» چراکه باید مشخص کرد که حلال محمدصلى الله علیه وآله وسلم چیست. ولى ملاحظه متن روایت و جملههاى قبل آن نشان مىدهد که مراد این است که دین اسلام تا قیامت باقى است و مانند دین یهود یا دین مسیح نیست که با آمدن دین جدید نسخ شود. به عبارت دیگر، این حدیث شریف، درصدد نفى نسخ کلى است.
نکته دیگر که در اینجا باید اشاره کنم این است که مضمون روایتهاى ما با فتواى فقهاى فعلى خیلى تفاوت دارد. یعنى اگر افرادى نسبت به فقه بدبین مىشوند، باید طورى صحبت کرد که بفهمند فتواى فقها لبّ دین نیست، بلکه نکتهاى است که فقیه با توجه به اصول و قواعد خاص فهمیده است و فتاوى را طورى تنظیم کرده و بعدىها هم پیرو شدهاند و جرأت نمىکنند در آن تغییرى دهند. روایتهاى ما در موارد زیادى به خلاف فقه ما این طورى نیست، نه در طهارت و نجاست که یکى از مشکلات زمانه ماست و نه در دیگر مسائل. روایتها یک حالت عمومیت، شمولیت، انعطاف، کلىنگرى و... دارند.
امّا اجازه دهید به همان سؤال اوّل شما بپردازم که هنوز کاملاً به آن پاسخ نگفتهام. به هر حال، به زعم پذیرفتن تمام عناصر متغیر براى رفتار دیندار، قالب ثابتى را در نظر داریم، یعنى نمىخواهیم قالبشکنى بکنیم و بگوییم که دین هیچ شکل خارجى و قالبى ندارد، دین بهخصوص در عبادات قالب داد و در سایر قسمتها اصول ثابت داد.
اشاره
از مجموع مطالب این گفتوگو معلوم مىشود که ایشان معتقد است که در شریعت اسلامى تنها احکام عبادى، ثابت است و سایر احکام، از معاملات و اجتماعیات گرفته تا احکام حقوقى، فردى و خانوادگى، تماماً متغیر و تابع شرایط زمانى و مکانى خواهد بود و فقط اصولى مانند عدالت و مصلحت ثابت مىماند که ما خود مىتوانیم در هر زمان احکامى متناسب با این اصول جعل کنیم. این مطلب از جهاتى مورد تردید است:
1. علیرغم اینکه مطلب فوق بارها در این گفتوگو تکرار شده امّا در لابلاى سخنان ایشان مطالبى آمده است که با این نظر ناسازگار است. براى مثال، از یک طرف تصریح شده است که «عدالت و فطرت همیشه ملاک اصلى جعل حکم در این حوزه [ احکام غیرعبادى] است و همیشه هم باید باشد» و از سوى دیگر آمده است: «غایات را ما به راحتى نمىتوانیم بفهمیم، چون آدمى نمىتواند به راحتى بفهمد که غایت احکام دین چه بوده است». همچنین اظهار داشته است: «ما در شرع اهدافى داریم. اهداف جزیى تکتک احکام دین را ما نمىدانیم، واقعاً ما نمىدانیم آن احکامى که خدا مشخص کرده چیست، خداوند مىخواسته ما به تکامل برسیم، امّا راهش چیست؟ نمىدانیم!» بنابراین اگر در احکام غیرعبادى، گذشته از اصولى چون عدالت و مصلحت، غایات دیگرى نیز مدنظر بوده که ما نمىدانیم و نمىتوانیم درک کنیم، پس معنا ندارد که بگوییم احکام غیرعبادى همگى متغیر است و ما امروز خود باید مصادیق عدالت و مصلحت را بیابیم. آقاى عابدینى در یک جا تأکید مىکند که «عقل امور جزیى را نمىفهمد اما امور کلى را عقل مىگوید.» با این وصف، عقل نمىتواند مصادیق عدالت را متناسب با اهداف دین تعیین کند و تنها مىتواند چارچوبهاى کلى را نشان دهد که مجموع احکام دین (یا اجراى احکام دین) نباید آنها را نقض کند. بنابراین، احکام اجتماعى و حقوقى اسلام بر پایه اهدافى است که بر ما پنهان است و این احکام مسلماً بر اساس عدالت و مصلحت جعل شده است؛ پس در اینگونه احکام نیز مىتوان احکام ثابت و جاودانه داشت.
2. ایشان ظاهراً در مقام پاسخ به شبهه سکولارها که معتقدند همه امور اجتماعى و انسانى در حال تغییر است و احکام ثابت دین نمىتواند پاسخگوى نیازهاى نو شونده زمان باشد، عملاً شبهه را پذیرفته و ناخودآگاه به این نظریه تن دادهاند؛ زیرا اگر از دین در امور اجتماعى و حقوقى تنها اصولى مانند عدالت و مصلحت ثابت مىماند و انسان خود این مفاهیم را در مىیابد و مىتواند مصادیق آن را تشخیص دهد، پس بلافاصله مىتوان به بىنیازى انسان به دین در حوزه عمومى فتوا داد. در پاسخ به شبهه سکولاریسم باید نشان داد که اولاً، تنها نیازهاى متغیر انسانى است که با تغییر شرایط و تحولات زمان، متحول مىشود و نیازهاى پایدار انسانى در هر زمان و مکان یکسان است و مىتواند از طریق یک برنامه مشخص تأمین شود و ثانیاً، هر آنچه در جامعه تغییر مىپذیرد لزوماً به معناى درستى آن تحول نیست بلکه چه بسا این تحولات براساس سیاستها و برنامههاى نادرست اجتماعى باشد که از نظر دین مردود و با اهداف تکامل انسانى در تنافى باشد. نظریهاى که در این گفتوگو ارائه شده عملاً در تضاد میان دین و دنیاى مدرن، بدون نقد و تعرض به مؤلفههاى مدرنیته، ناخودآگاه شریعت اسلامى را به تطبیق و استحاله در فرهنگ جدید غرب فرا مىخواند.
3. بنا بر نظر ایشان، کلیه احکام غیرعبادى از قوانین ارث و نکاح گرفته تا احکام قصاص و دیات و تا مسائلى چون ربا، حجاب و معاملات، همگى احکامى متغیرند که باید تابع شرایط زمان تغییر یابند و متناسب با هر دورهاى باید مصادیق عدالت و مصلحت را یافت و بدان فتوا داد. این نکته نه تنها با اعتقادات کلیه مذاهب اسلامى در تنافى است، بلکه تاکنون دلیل و شاهد استوارى بر آن اقامه نشده است.
4. آقاى عابدینى گفته است که «دین صرفاً از اقامه عدل سخن گفته و تفصیل و چگونگى و شکل آن را فروگذار کرده است و تشخیص مصادیق عدالت را به خود افراد واگذار کرده است.» باید توجه داشت که فرق است میان اینکه بگوییم شریعت هیچیک از مصادیق عدالت را بیان نداشته است یا اینکه بگوییم در شریعت همه مصادیق عدالت مطرح نشده است. سخن اخیر درست است در حالىکه سخن اول به کلى مردود است. بنابر آنچه در علم کلام و علم فقه مطرح شده است، کلیه احکام شریعت (از عبادات تا اجتماعیات)، مصداق عدالت و مصلحت است. در واقع، مصادیقى از عدالت و مصلحت که بر عقل آدمیان پوشیده مىماند (با توجه به سایر اهدافى که شریعت منظور داشته است) در قالب شریعت اسلامى و از طریق وحى به پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و ائمهعلیهم السلام ارائه شده است. البته مصادیق آشکارى هم براى عدالت و مصلحت هست که معمولاً توسط عقل و عرف مردم قابل تشخیص مىباشد.
5. آقاى عابدینى مىگوید: «اگر در موضعى یافتیم که معصوم تصریح کردهاند که این حکم، حکمى الى الابد است، طبعاً به هیچ وجه قابل تغییر نخواهد بود» گویا ایشان گمان کردهاند براى اثبات جاودانگى احکام اسلامى باید در یکایک احکام به ثبات آن تصریح شده باشد، حال آنکه بدیهى است که در دین خاتم، بنا بر اصل اوّلى، کلیه احکام ثابت خواهند بودمگر آن که دلیلى بر خلاف آن باشد.
6. ایشان به درستى اشاره کرده است که پارهاى از احکام شریعت به صورت موقتى و موردى جعل شده و جنبه ثابت و جاودانه ندارد، اما ظاهراً از این نکته نتیجه گرفته است که همه احکام غیرعبادى، متغیر و زمانمند هستند. در فقه شیعه، در مواردى مثل احکام حکومتى، قضاوتها و پارهاى موارد دیگر نشان داده شده است که برخى احکام به قرائن روشن، جنبه عمومى نداشتهاند. اما آقاى عابدینى با استناد به مواردى اندک و محدود، یک حکم عام و کلى در باب کلیه احکام اجتماعى و مدنى استخراج کرده است. ایشان نشان نداده است که احکام مسلم قرآن و روایات همچون احکام ارث، قصاص، دیات، نکاح، طلاق، حجاب، ربا و... را چگونه و با چه دلیلى متغیر و زمانمند مىداند. لازم به یادآورى است که شبهه سکولارها درست متوجه چنین احکام و مقرراتى است.
7. ایشان در تشخیص احکام ثابت و متغیر به معیارهایى اشاره کرده است که غالباً هیچ دلیلى بر آنها اقامه نشده است. براى مثال، ایشان معتقد است که کلیه احکام امضایى، متغیر است. باید پرسید که مگر همه احکام پایدار الهى باید بدون سابقه و پیشینه باشد؟ اگر حکمى از طریق وحى الهى به عنوان یک حکم شرعى لازم الاجرا شمرده شد، هرچند این حکم پیشتر معمول بوده است، هیچ فرقى با سایر احکام الهى نمىکند. ثانیاً، بسیارى از احکام الهى در بین امم سابق مطرح بوده است و احکام امضایى بعضاً به دلیل وجود سابقه در شرایع گذشته بوده است. ثالثاً، آنچه معمولاً به عنوان احکام امضایى شمرده مىشود غالباً تنها مشابهتهاى جزئى با آداب رایج در جامعه عربستان داشته و شارع قیود و شرایط ویژهاى را افزوده که در جامعه سابقه نداشته است و....
سایر معیارها نیز به همین ترتیب قابل خدشه است. مثلاً معیار دوم(تقریر معصوم)، اصلاً معیار براى ثابت و متغیر نیست بلکه به یک روش و حجت شرعى اشاره داد که در جاى خود باید مورد بررسى اجتهادى قرار گیرد. در معیار سوم، اظهار داشته است که برخى از احکام براى سهولت بوده است. با توجه به اینکه خود ایشان بلافاصله تصریح کرده است که غایات احکام را نمىتوان به دست آورد، معلوم نیست که از چه طریق مىتوان فهمید که این احکام براى سهولت بوده است.
اما نکته مهم در باب این معیارها آن است که ایشان باید نشان دهد که احکام مسلم اسلامى چون ارث، قصاص، نکاح و... با توجه به این معیارها متغیر هستند.
8. آنچه در باب حدیث «حلال محمد حلال الى یوم القیامه....» در اینجا گفته شده است و آن را مربوط به «نسخ کلى» دانسته است، صحیح نیست[ رک.: کافى، ج 1، ص 58]. به علاوه،این که گفتهاند: این حدیث کلى است و نمىتوان ثبات احکام را از آن استفاده کرد «زیرا باید مشخص کرد که حلال محمدصلى الله علیه وآله وسلم چیست»، سخنى شگفتاور است و معلوم نیست که چرا از نظر ایشان حتى نمىتوان «حلال محمد» را مشخصکرد؟ وانگهى، علىرغم نظر ایشان، آیات و روایات فراوانى وجود دارد که بر ثبات و جاودانگى احکام شریعت دلالت دارد که طرح آن مجال بیشتر مىطلبد.
9. ایشان معتقد است که احکام شرعى و امور اعتبارى همواره متأثر از دیدگاههاى مختلف است و به این ترتیب، نوعى نسبىاندیشى در حوزه دینشناسى و فقاهت را القاء مىکند. عجیب است که ایشان به جاى نشان دادن روششناسى مناسب براى همگرایى آراء و دریافت درست معارف دینى، مخاطب را به «منطق اکثریت» و روش دموکراسى راهنمایى مىکند!؟
10. آقاى عابدینى در پایان به یک حکم کلى فتوا مىدهد که «مضمون روایتهاى ما با فتواى فقهاى فعلى خیلى تفاوت دارد» و «فتواى فقها لب دین نیست بلکه نکته ایست که فقیه با توجه به اصول و قواعد خاص فهمیده است». بر هر فقیه یا فقهدانى پوشیده نیست که این داورى تا چه اندازه دور از واقع و بىمهرى نسبت به تاریخ فقاهت و فقهاى بزرگ شیعه است. جاى تردید نیست که در دانش فقه نیز همچون سایر دانشهاى دینى و غیردینى، به تدریج روشها و تلاشهاى علمى رو به کمال مىرود و با دقت و کاوش بیشتر مىتوان به حقایق بیشتر و عمیقترى دست یافت و به اصلاح و تکمیل کار گذشتگان پرداخت؛ اما اظهار این نکته که فقیهان شیعه در هزار سال گذشته بدون توجه به مضمون روایات، به اصول و قواعدى خودساخته رجوع مىکردهاند و فردى فقهآشنا امروز به این کشف بزرگ نائل آمده است، جاى تأمل و تأسف دارد. تأسفبارتر آنکه این گونه مطالب در این مقاله، به شخصیتهایى چون مرحوم آیت اللَّه بروجردى و شهید مطهرى نسبت داده مىشود.
عصر ما، ش 196
در پارهاى گفتارها که اخیراً در نشریات ارائهشده، مضمون دیندارى به یک سنخ سلوک معنوى تقلیل پیدا کرده است. به موجب این تعبیر از دیندارى، نیازى به عمل و التزام به احکام فرعى و جمعى نیست؛ مناسک در دین یک امر عرضى است و آنچه ذاتى و گوهرى است، ایمان و سلوک معنوى است. جنابعالى صحت و سقم این رأى را چگونه مىبینید و اساساً ضرورت وجودى احکام از منظر شما چیست؟
نخست باید دید که چرا افرادى اینگونه فکر مىکنند، چراکه به هر حال قائلین به این دیدگاه بعضاً خود افراد دیندارى هستند و اگر سخنى مىگویند از سر دیندارى است. امّا با چالشى مواجه شدهاند، به این صورت که ملاحظه مىکنند از یک طرف، قوانین دینى، قوانین ثابت و لایتغیّرى است و از طرف دیگر جامعه و انسانها پیوسته در حال تغییر هستند. از این رو، گمان بردهاند که وجود یک سرى قوانین ثابت با یک چنین وضعیتى ناسازگار است و از آنجا که هم مىخواهند دیندار باشند و هم مىبینند جامعه در حال دگرگونى است، خود را ناگزیر مىبینند که یکى را فداى دیگرى کنند. آنها مىبینند دگرگونى جامعه که دست ما نیست و از طرفى آن قوانین ثابت هم نمىتواند بر این متغیر حاکم شود؛ لذا محدوده دین را در چارچوب خاصى محدود مىکنند که دین تغییر نکند تا هم دیندار باشند و هم دین با دنیاى فعلى که جهانى در حال دگرگونى است. سازگار باشد. در صورت درستى این رأى، مىبایست مستندات این دیدگاه را از متن دین بیابیم. دین صرفاً اشاراتى کلى در باب عدالت و امثالهم است یعنى دین صرفاً از اقامه عدل سخن گفته (إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ)(نحل: 90) و تفصیل و چگونگى و شکل آن را فروگذار کرده است و تشخیص مصادیق عدالت را به خود افراد واگذار کرده است. ارجاع بسیارى از احکام در امر قضا به وجدان عمومى هم با این مقدمات معنا پیدا مىکند. دین نیامده است که براى ما بگوید که اینها عدالت است و اینها عدالت نیست. مصداق عدالت را خود ما باید تشخیص بدهیم که چیست.
برگردیم به اصل سخن، آیا دین در امور اجتماعى و سیاسى به امر ثابتى قائل است؟
آنچنانکه من از متون دینى استنباط مىکنم، در حوزههاى سیاسى و اجتماعى، دین از اصولى کلى همچون ضرورت عدالت سخن گفته است. اما اینکه یکیک در موردها نظر دهد، خیر! اگر هم نظر داده از باب تطبیق بوده، یعنى مصداق عدالت در آن زمان و در آن مورد همان بوده که معصوم بیان کرده است. به هر حال این اصول کلى و ثابت در حوزه دین به امور متغیر هم قید مىزند. در هر زمانى و در هر شرایطى، جامعه و عقلاى آن باید تشخیص بدهند و با مشورت دیگران مصداقهاى عدالت را مشخص کنند و لذا مصداق ثابتى در این حوزه نداریم. در زندگى پیامبر هم این طور نبوده است که هر چه از طرف پیامبر گفته مىشد، مردم به عنوان وحى مُنزَل تلقى مىکردند بلکه در موارد متعددى مسلمانان با صحبتهاى پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مخالفت مىکردند و اگر نظرى داشتند، مىگفتند. پس اینکه ما احکامى را که پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم به عنوان یک حاکم فرموده است، حکم ثابت تصور کنیم، اینچنین نیست. در بیان احکام و آموزههاى دینى یک سلسله احکام ثابت داریم، امّا احکام متغیر ما بیشتر است.
من در مقالهاى که نوشتهام، هفت معیار براى تشخیص احکام ثابت و متغیر یافتهام. یکى از معیارها، امضایى بودن احکام است، ما دلیلى نداریم که این دسته از احکام، احکام ثابت دین هستند. معیار دیگر، توجه به تقریر معصومعلیه السلام و عدم منع از برخى امور است که در این صورت بسیارى از احکامى را که الان ثابت فرض مىکنیم، متغیر خواهد شد. براى مثال، پس از فتح مناطق ایران هرگز دستورى صادر نشده است که اقدام به نکاح و طلاق نکنید تا یک نماینده یا روحانى بفرستیم و صیغه نکاح و طلاق را به عربى جارى کند. پس معلوم مىشود که عربیت در صیغه موضوعیتى ندارد. معیار دوم، این است که برخى از احکام را معصومین براى تأمین آسانى مکلّف القا مىکردهاند. مثلاً معیار قصر نماز در سفر مسیرى است که در یک روز مىپیمایند، حال ائمهعلیهم السلام براى آسان کردن کار هشت فرسخ را گفتهاند و ملاک امروزه همان «مسیرة یوم» است. بنابراین فکر نکنید در محدوده عبادات هم لزوماً قالبها ثابت است. بنابراین اگر به روشنى اثبات کنیم که دیندارى با دنیادارى و با پیشرفت ناسازگارى ندارد، موجبات نظریهاى که دیندارى را به سلوک معنوى فرو مىکاهد، از میان بر مىخیزد. با این تفکیکى که میان احکام ثابت و متغیر انجام دادیم آنان نیز دین را در امور غیرفردى و در زندگى دنیایى دخیل مىبینند.
اما غایات احکام را به راحتى نمىتوانیم بفهمیم. از برخوردهایى که معصوم مىکند فقط تا حدودى مىتوانیم به غایت و مقصود از جعل حکم دست یابیم. مگر آن غایات اصلى نظیر عدالت، مطابقت با فطرت و... که روشن است و شرع نیز به آنها تصریح کرده است. براى مثال در مواردى که با تعبیر «قضى رسول اللَّه» مطرح شده است، نشان مىدهد که حکم جزیى است. اساساً امامان ما با فرمایش پیامبر بعضاً طور دیگرى برخورد کردهاند. همین که امامان به گونهاى دیگر حکم کردهاند نشان مىدهد که آن فرمایش یک امر ثابتى نبوده است.
معیار چهارم براى تمیز ثابت از متغیر، ملاحظه الفاظ احکام صادره است. سالهاست که گفته مىشود در دین هم ثابتات داریم و هم متغیرات، اما تاکنون کسى معیار تمیز این دو را ارائه نداده است. مرحوم مطهرى ملاک را «روح دین» قرار مىدهند، اما کشف روح دین خود نیازمند راهکار است؛ از قبیل راهکارى که برخى از آنها را گفتم. پس به جاى اینکه احکام را عام و خاص در نظر بگیریم، باید جو و شرایط را در نظر بگیریم. در آیات قرآن، ما شأن نزول آیات را ملاحظه مىکنیم و به این وسیله تعارض بین آیات را حل مىکنیم ولى در روایات ائمهعلیهم السلام فوراً تا مىبینیم با هم تعارض پیدا مىکنند یا حکم به تساقط مىکنیم یا اینکه مىگویید نظر دیگرى را در نظر مىگیریم یا رجوع به قواعد اطلاق و تقیید مىکنیم. در حالىکه یکى از راههاى برخورد با فرمایش ائمه آن است که جوهاى مختلف را در نظر بگیریم. (مثلاً اختلاف روایات ائمه در باب خمس ارباح مکاسب به این نکته باز مىگردد.) اگر ما شرایط زمانى و مکانى صدور حکم را در نظر بگیریم اساساً خیلى کم روایتهاى متعارض خواهیم داشت و همه آنها قابل جمع خواهند بود.
به این ترتیب آیا قواعد عام بلاموضوع نشده و به قواعد موردى نمىرسیم؟ یکى از عیوبى که براى فقه ما برشمردهاند عام نبودن آن است؟
شبهه شما این است که هر کس با نگرشى به تاریخ صدور احکام نگاه مىکند و استنباطى خواهد داشت. در همه مسائل اجتماعى و اعتبارى همیشه دیدهاى مختلفى وجود دارد و مسألهاى هم نیست. براى صورت قانونى یافتن آن هم مىتوان به قواعدى مثل منطق اکثریت تن داد. به طور کلى، ما با دو سنخ موضوع مواجه هستیم. نخست در موضوعات مربوط به عبادات است که ما نمىخواهیم قانون وضع کنیم. در امور اجتماعى هم به یک سرى ملاکها مىرسیم (مثل عدالت و مصلحت). ما به نوبه خود در متون دینى تفحص مىکنیم، حال اگر فهمیدیم همه موارد موردى بوده است، الان هم ما طبق مورد خودمان باید به حکمى در چارچوب معیارهاى از پیش گفته برسیم.
ما در شرع اهدافى داریم. اهداف جزیىِ تکتک احکام دین را ما نمىدانیم، واقعاً ما نمىدانیم آن اهدافى که خدا مشخص کرده چیست، خداوند مىخواسته ما به تکامل برسیم، اما راهش چیست؟ نمىدانیم! ... . امّا در عین حال، عقل به عنوان قرینه متصله، پیوسته همراه ما است و وقتى مىبیند ما بیش از حد از مسیرى که به اهداف دینى رهنمون مىشود، دور مىشویم، به ما تذکر مىدهد. عقل امور جزیى را نمىفهمد اما اگر زیاد اشتباه کردیم، مىفهمد. دین ما تابع امور بیرون از دین نیست، ولى دین کلاً عادلانه، عاقلانه و مطابق با فطرت است و نباید در احکام و فهم از ظاهر الفاظ طورى حرکت کنیم که مخالفت کلى و عام، با این اصول صورت گیرد.
اگر در مواضعى یافتیم که معصوم تصریح کردهاند که این حکم، حکمى الىالأبد است، طبعاً به هیچ وجه قابل تغییر نخواهد بود و اما نه حکمهاى کلى مثل «حلال محمد حلالٌ الى یوم القیامة» چراکه باید مشخص کرد که حلال محمدصلى الله علیه وآله وسلم چیست. ولى ملاحظه متن روایت و جملههاى قبل آن نشان مىدهد که مراد این است که دین اسلام تا قیامت باقى است و مانند دین یهود یا دین مسیح نیست که با آمدن دین جدید نسخ شود. به عبارت دیگر، این حدیث شریف، درصدد نفى نسخ کلى است.
نکته دیگر که در اینجا باید اشاره کنم این است که مضمون روایتهاى ما با فتواى فقهاى فعلى خیلى تفاوت دارد. یعنى اگر افرادى نسبت به فقه بدبین مىشوند، باید طورى صحبت کرد که بفهمند فتواى فقها لبّ دین نیست، بلکه نکتهاى است که فقیه با توجه به اصول و قواعد خاص فهمیده است و فتاوى را طورى تنظیم کرده و بعدىها هم پیرو شدهاند و جرأت نمىکنند در آن تغییرى دهند. روایتهاى ما در موارد زیادى به خلاف فقه ما این طورى نیست، نه در طهارت و نجاست که یکى از مشکلات زمانه ماست و نه در دیگر مسائل. روایتها یک حالت عمومیت، شمولیت، انعطاف، کلىنگرى و... دارند.
امّا اجازه دهید به همان سؤال اوّل شما بپردازم که هنوز کاملاً به آن پاسخ نگفتهام. به هر حال، به زعم پذیرفتن تمام عناصر متغیر براى رفتار دیندار، قالب ثابتى را در نظر داریم، یعنى نمىخواهیم قالبشکنى بکنیم و بگوییم که دین هیچ شکل خارجى و قالبى ندارد، دین بهخصوص در عبادات قالب داد و در سایر قسمتها اصول ثابت داد.
اشاره
از مجموع مطالب این گفتوگو معلوم مىشود که ایشان معتقد است که در شریعت اسلامى تنها احکام عبادى، ثابت است و سایر احکام، از معاملات و اجتماعیات گرفته تا احکام حقوقى، فردى و خانوادگى، تماماً متغیر و تابع شرایط زمانى و مکانى خواهد بود و فقط اصولى مانند عدالت و مصلحت ثابت مىماند که ما خود مىتوانیم در هر زمان احکامى متناسب با این اصول جعل کنیم. این مطلب از جهاتى مورد تردید است:
1. علیرغم اینکه مطلب فوق بارها در این گفتوگو تکرار شده امّا در لابلاى سخنان ایشان مطالبى آمده است که با این نظر ناسازگار است. براى مثال، از یک طرف تصریح شده است که «عدالت و فطرت همیشه ملاک اصلى جعل حکم در این حوزه [ احکام غیرعبادى] است و همیشه هم باید باشد» و از سوى دیگر آمده است: «غایات را ما به راحتى نمىتوانیم بفهمیم، چون آدمى نمىتواند به راحتى بفهمد که غایت احکام دین چه بوده است». همچنین اظهار داشته است: «ما در شرع اهدافى داریم. اهداف جزیى تکتک احکام دین را ما نمىدانیم، واقعاً ما نمىدانیم آن احکامى که خدا مشخص کرده چیست، خداوند مىخواسته ما به تکامل برسیم، امّا راهش چیست؟ نمىدانیم!» بنابراین اگر در احکام غیرعبادى، گذشته از اصولى چون عدالت و مصلحت، غایات دیگرى نیز مدنظر بوده که ما نمىدانیم و نمىتوانیم درک کنیم، پس معنا ندارد که بگوییم احکام غیرعبادى همگى متغیر است و ما امروز خود باید مصادیق عدالت و مصلحت را بیابیم. آقاى عابدینى در یک جا تأکید مىکند که «عقل امور جزیى را نمىفهمد اما امور کلى را عقل مىگوید.» با این وصف، عقل نمىتواند مصادیق عدالت را متناسب با اهداف دین تعیین کند و تنها مىتواند چارچوبهاى کلى را نشان دهد که مجموع احکام دین (یا اجراى احکام دین) نباید آنها را نقض کند. بنابراین، احکام اجتماعى و حقوقى اسلام بر پایه اهدافى است که بر ما پنهان است و این احکام مسلماً بر اساس عدالت و مصلحت جعل شده است؛ پس در اینگونه احکام نیز مىتوان احکام ثابت و جاودانه داشت.
2. ایشان ظاهراً در مقام پاسخ به شبهه سکولارها که معتقدند همه امور اجتماعى و انسانى در حال تغییر است و احکام ثابت دین نمىتواند پاسخگوى نیازهاى نو شونده زمان باشد، عملاً شبهه را پذیرفته و ناخودآگاه به این نظریه تن دادهاند؛ زیرا اگر از دین در امور اجتماعى و حقوقى تنها اصولى مانند عدالت و مصلحت ثابت مىماند و انسان خود این مفاهیم را در مىیابد و مىتواند مصادیق آن را تشخیص دهد، پس بلافاصله مىتوان به بىنیازى انسان به دین در حوزه عمومى فتوا داد. در پاسخ به شبهه سکولاریسم باید نشان داد که اولاً، تنها نیازهاى متغیر انسانى است که با تغییر شرایط و تحولات زمان، متحول مىشود و نیازهاى پایدار انسانى در هر زمان و مکان یکسان است و مىتواند از طریق یک برنامه مشخص تأمین شود و ثانیاً، هر آنچه در جامعه تغییر مىپذیرد لزوماً به معناى درستى آن تحول نیست بلکه چه بسا این تحولات براساس سیاستها و برنامههاى نادرست اجتماعى باشد که از نظر دین مردود و با اهداف تکامل انسانى در تنافى باشد. نظریهاى که در این گفتوگو ارائه شده عملاً در تضاد میان دین و دنیاى مدرن، بدون نقد و تعرض به مؤلفههاى مدرنیته، ناخودآگاه شریعت اسلامى را به تطبیق و استحاله در فرهنگ جدید غرب فرا مىخواند.
3. بنا بر نظر ایشان، کلیه احکام غیرعبادى از قوانین ارث و نکاح گرفته تا احکام قصاص و دیات و تا مسائلى چون ربا، حجاب و معاملات، همگى احکامى متغیرند که باید تابع شرایط زمان تغییر یابند و متناسب با هر دورهاى باید مصادیق عدالت و مصلحت را یافت و بدان فتوا داد. این نکته نه تنها با اعتقادات کلیه مذاهب اسلامى در تنافى است، بلکه تاکنون دلیل و شاهد استوارى بر آن اقامه نشده است.
4. آقاى عابدینى گفته است که «دین صرفاً از اقامه عدل سخن گفته و تفصیل و چگونگى و شکل آن را فروگذار کرده است و تشخیص مصادیق عدالت را به خود افراد واگذار کرده است.» باید توجه داشت که فرق است میان اینکه بگوییم شریعت هیچیک از مصادیق عدالت را بیان نداشته است یا اینکه بگوییم در شریعت همه مصادیق عدالت مطرح نشده است. سخن اخیر درست است در حالىکه سخن اول به کلى مردود است. بنابر آنچه در علم کلام و علم فقه مطرح شده است، کلیه احکام شریعت (از عبادات تا اجتماعیات)، مصداق عدالت و مصلحت است. در واقع، مصادیقى از عدالت و مصلحت که بر عقل آدمیان پوشیده مىماند (با توجه به سایر اهدافى که شریعت منظور داشته است) در قالب شریعت اسلامى و از طریق وحى به پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم و ائمهعلیهم السلام ارائه شده است. البته مصادیق آشکارى هم براى عدالت و مصلحت هست که معمولاً توسط عقل و عرف مردم قابل تشخیص مىباشد.
5. آقاى عابدینى مىگوید: «اگر در موضعى یافتیم که معصوم تصریح کردهاند که این حکم، حکمى الى الابد است، طبعاً به هیچ وجه قابل تغییر نخواهد بود» گویا ایشان گمان کردهاند براى اثبات جاودانگى احکام اسلامى باید در یکایک احکام به ثبات آن تصریح شده باشد، حال آنکه بدیهى است که در دین خاتم، بنا بر اصل اوّلى، کلیه احکام ثابت خواهند بودمگر آن که دلیلى بر خلاف آن باشد.
6. ایشان به درستى اشاره کرده است که پارهاى از احکام شریعت به صورت موقتى و موردى جعل شده و جنبه ثابت و جاودانه ندارد، اما ظاهراً از این نکته نتیجه گرفته است که همه احکام غیرعبادى، متغیر و زمانمند هستند. در فقه شیعه، در مواردى مثل احکام حکومتى، قضاوتها و پارهاى موارد دیگر نشان داده شده است که برخى احکام به قرائن روشن، جنبه عمومى نداشتهاند. اما آقاى عابدینى با استناد به مواردى اندک و محدود، یک حکم عام و کلى در باب کلیه احکام اجتماعى و مدنى استخراج کرده است. ایشان نشان نداده است که احکام مسلم قرآن و روایات همچون احکام ارث، قصاص، دیات، نکاح، طلاق، حجاب، ربا و... را چگونه و با چه دلیلى متغیر و زمانمند مىداند. لازم به یادآورى است که شبهه سکولارها درست متوجه چنین احکام و مقرراتى است.
7. ایشان در تشخیص احکام ثابت و متغیر به معیارهایى اشاره کرده است که غالباً هیچ دلیلى بر آنها اقامه نشده است. براى مثال، ایشان معتقد است که کلیه احکام امضایى، متغیر است. باید پرسید که مگر همه احکام پایدار الهى باید بدون سابقه و پیشینه باشد؟ اگر حکمى از طریق وحى الهى به عنوان یک حکم شرعى لازم الاجرا شمرده شد، هرچند این حکم پیشتر معمول بوده است، هیچ فرقى با سایر احکام الهى نمىکند. ثانیاً، بسیارى از احکام الهى در بین امم سابق مطرح بوده است و احکام امضایى بعضاً به دلیل وجود سابقه در شرایع گذشته بوده است. ثالثاً، آنچه معمولاً به عنوان احکام امضایى شمرده مىشود غالباً تنها مشابهتهاى جزئى با آداب رایج در جامعه عربستان داشته و شارع قیود و شرایط ویژهاى را افزوده که در جامعه سابقه نداشته است و....
سایر معیارها نیز به همین ترتیب قابل خدشه است. مثلاً معیار دوم(تقریر معصوم)، اصلاً معیار براى ثابت و متغیر نیست بلکه به یک روش و حجت شرعى اشاره داد که در جاى خود باید مورد بررسى اجتهادى قرار گیرد. در معیار سوم، اظهار داشته است که برخى از احکام براى سهولت بوده است. با توجه به اینکه خود ایشان بلافاصله تصریح کرده است که غایات احکام را نمىتوان به دست آورد، معلوم نیست که از چه طریق مىتوان فهمید که این احکام براى سهولت بوده است.
اما نکته مهم در باب این معیارها آن است که ایشان باید نشان دهد که احکام مسلم اسلامى چون ارث، قصاص، نکاح و... با توجه به این معیارها متغیر هستند.
8. آنچه در باب حدیث «حلال محمد حلال الى یوم القیامه....» در اینجا گفته شده است و آن را مربوط به «نسخ کلى» دانسته است، صحیح نیست[ رک.: کافى، ج 1، ص 58]. به علاوه،این که گفتهاند: این حدیث کلى است و نمىتوان ثبات احکام را از آن استفاده کرد «زیرا باید مشخص کرد که حلال محمدصلى الله علیه وآله وسلم چیست»، سخنى شگفتاور است و معلوم نیست که چرا از نظر ایشان حتى نمىتوان «حلال محمد» را مشخصکرد؟ وانگهى، علىرغم نظر ایشان، آیات و روایات فراوانى وجود دارد که بر ثبات و جاودانگى احکام شریعت دلالت دارد که طرح آن مجال بیشتر مىطلبد.
9. ایشان معتقد است که احکام شرعى و امور اعتبارى همواره متأثر از دیدگاههاى مختلف است و به این ترتیب، نوعى نسبىاندیشى در حوزه دینشناسى و فقاهت را القاء مىکند. عجیب است که ایشان به جاى نشان دادن روششناسى مناسب براى همگرایى آراء و دریافت درست معارف دینى، مخاطب را به «منطق اکثریت» و روش دموکراسى راهنمایى مىکند!؟
10. آقاى عابدینى در پایان به یک حکم کلى فتوا مىدهد که «مضمون روایتهاى ما با فتواى فقهاى فعلى خیلى تفاوت دارد» و «فتواى فقها لب دین نیست بلکه نکته ایست که فقیه با توجه به اصول و قواعد خاص فهمیده است». بر هر فقیه یا فقهدانى پوشیده نیست که این داورى تا چه اندازه دور از واقع و بىمهرى نسبت به تاریخ فقاهت و فقهاى بزرگ شیعه است. جاى تردید نیست که در دانش فقه نیز همچون سایر دانشهاى دینى و غیردینى، به تدریج روشها و تلاشهاى علمى رو به کمال مىرود و با دقت و کاوش بیشتر مىتوان به حقایق بیشتر و عمیقترى دست یافت و به اصلاح و تکمیل کار گذشتگان پرداخت؛ اما اظهار این نکته که فقیهان شیعه در هزار سال گذشته بدون توجه به مضمون روایات، به اصول و قواعدى خودساخته رجوع مىکردهاند و فردى فقهآشنا امروز به این کشف بزرگ نائل آمده است، جاى تأمل و تأسف دارد. تأسفبارتر آنکه این گونه مطالب در این مقاله، به شخصیتهایى چون مرحوم آیت اللَّه بروجردى و شهید مطهرى نسبت داده مىشود.
عصر ما، ش 196