دین و جهانی شدن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
از هفت بُعد دین، سه بعد نهادى - اجتماعى، نقلى - اسطورهاى و عبادى - شعائرى در روند جهانى شدن تضعیف مىشود و دو بعد تجربى - عاطفى و عقیدتى - فلسفى تقویت و سایر ابعاد از این حیث خنثى هستند. گوهر مشترک ادیان، معنویت است و براى رسیدن به آن باید هشت کار سلبى با دین تاریخى انجام داد. معنویت، سه مؤلفه هستىشناختى، انسانشناختى و معرفتشناختى دارد که هر کدام داراى چند بخش است.متن
جهانى شدن یعنى اینکه یک جهاننگرى خاصى یا یک شیوه زندگى خاصى چنان تعمیم پیدا کند که همه مردم روى زمین را در بر گیرد و پوشش دهد. در فرایند جهانى شدن، برخى ابعاد دین تقویت مىشوند و برخى تضعیف و برخى اثر نمىپذیرند. هر دینى هفت بُعد دارد:
1. بعد شعائرى: این بعد، همان بعد عبادى و نمادین دین است.
2. بعد عقیدتى: این بعد به مسائل نظرى یک دین و توصیف آن دین از جهان هستى و موضع انسان در آن مربوط مىشود.
3. بعد نقلى و اسطورهاى: مراد از اسطوره، افسانه یا سخن خلاف واقع نیست؛ بلکه چیزى است که ظاهراً به وقایعى که در طول تاریخ اتفاق افتاده یا اتفاق خواهد افتاد، اشاره مىکند؛ ولى در واقع به هیچ واقعه تاریخى اشاره ندارد؛ بلکه مىخواهد با بیان خاصى یک واقعیت ماورایى را بیان کند.
4. بعد اخلاقى و حقوقى: هر دینى یک سلسله احکام اخلاقى و یک سلسله احکام حقوقى صادر مىکند و از پیروانش مىخواهد که این احکام را رعایت کنند.
5 . بعد تجربى و عاطفى: این بعد، به شور و شوقها، اشتیاقها، التهابها، راز و نیازها، مناجاتها، تجربههاى درونى و حوادث خاصى که در زندگى یک متدین حادث مىشود و متدین تفسیر دینى از آنها مىکند، مربوط مىشود.
6. بعد اجتماعى و نهادى: هر دینى داراى نهادهایى مانند کلیسا، مسجد، مؤسسات خیریه و... است.
7. بعد مادى: ساختمانهایى که متدینان مىسازند، آثار هنرىاى که بر جاى مىگذارند، بعد مادى و فیزیکى دین است.
در روند جهانى شدن، بعد تجربى و عاطفى دین بیش از همه تقویت مىشود. بعد عقیدتى نیز ممکن است تقویت شود. ابعاد اخلاقى و حقوقى و مادى دین از این حیث خنثى هستند. اما سه بعد دیگر، یعنى بعد اجتماعى و نهادى، بعد نقلى و اسطورهاى و بعد شعائرى و عبادى، در روند جهانى شدن امکان تضعیف شدنشان خیلى شدید است. در واقع هر چه به ابعاد معنوىتر دین نزدیک شویم، به جنبه ماندگارترى روى کردهایم و در روند جهانى شدن نیز این ابعاد معنوىتر باقى مىمانند.
معنویت، لباللباب دین، گوهر اصلى و مرکزى و اجتنابناپذیر دین است. همه ادیان به این گوهر مشترک دعوت مىکنند. براى رسیدن به معنویت، به گمان من باید کارهاى نظرى و عملى جدىاى بر روى دین نهادینه تاریخى انجام شود. مجموع این کارها هشت چیز است:
1. تا آنجا که ممکن است باید از تعبدگرایى پیروان ادیان و مذاهب کاست و بر عقلانیت افزود.
2. تا مىتوانیم از اتکاى بر حوادث تاریخىاى که پیروان ادیان و مذاهب بر وقوع آنها اصرار دارند، کم کنیم. اتکا بر حوادث تاریخى دو عارضه دارد: یکى اینکه در حوادث تاریخى، درصدى از احتمالپذیرى (Probability) وجود دارد و درباره هیچ حادثه تاریخىاى نمىتوان نظرى قطعى داد و نباید سعادت ابدى را بر اعتقاد به چند فقره حادثه تاریخى مبتنى کرد که قطعیت ندارند. دوم آنکه واقعههاى تاریخى ادیان معمولاً توسط کسانى نقل مىشوند که پیرو همان دیناند. مورخ سکولار معصوم نیست؛ اما بىطرف است.
3. باید به سنخشناسى (تیپولوژى) انسانها نیز توجه کنیم. دین یک نوع طب و طبابت است؛ یک طب روحانى است؛ بنابراین نباید از آن انتظار داشت نسخهاى واحد را براى همه انسانها کپى کند. انسانها به لحاظ تیپولوژى روانى بسیار با هم تفاوت دارند.
4. دین در عین حال که به زندگى پس از مرگ قائل است، احکام و تعالیمش در بهبود زندگى این جهان، در فرو کاستن درد و رنجهاى این جهان هم باید کاملاً آزموده شود.
5 . اسطورهزدایى از دین نیز از کارهاى لازم است. باید سعى کنیم گزارههایى که در متون مقدس آمدهاند و معلوم است که نمىتوان آنها را به معناى حقیقىشان اخذ کرد، به معناى استعارى، مجازى کنایى و رمزىشان اخذ کنیم و به پیام اصلى آنها نقب بزنیم؛ نه آنکه بخواهیم معناى جعلى خودمان را بر آنها تحمیل کنیم.
6. باید بتوانیم هر چه مربوط به ذهن و زبان و فرهنگ مردم زمان ظهور دین است، از دین بزداییم.
7. باید چیزهایى را نیز که به وضع جغرافیایى منطقه ظهور دین مربوط مىشود از دین بزداییم.
8 . باید تا مىتوانیم از شخصیتهاى یک دین درس بیاموزیم؛ نه آنکه یک هاله تقدس و کیش شخصیت (cult) پیرامونشان ایجاد کنیم. آنها را اعلامالهدى و نشانههاى راه بدانیم؛ نه تابلویى که باید در خود آنها خیره شد و متوقف ماند.
اگر این هشت فرایند را طى کنیم، مىتوانیم از وراى تمامى این تنوع و تکثرهایى که ادیان و مذاهب دارند به آن گوهر اصلى برسیم. اگر مراد از دین این معنویت باشد، روند جهانى شدن هیچ ضررى به آن نخواهد زد.
این هشت فرایند جنبه سلبى دارند. از جنبه ایجابى باید به مؤلفههاى معنویت توجه کرد. معنویت سه مؤلفه اصلى هستىشناختى، انسانشناختى و وظیفهشناختى دارد و هر کدام داراى نکات و بخشهایى هستند که مىتوان آنها را در نمودار زیر نشان داد:
اگر مىتوانستیم عقلانیت را به طور کامل پاس بداریم، یعنى حاضر بودیم که رأى خودمان را به مواجهه با واقعیتها و آراى مخالف ببریم و هر چه برهان اقتضا مىکرد قبول کنیم و از سخن خودمان به هنگام ضعف آن سریعاً و صریحاً دست برداریم و از طرف دیگر هم مىتوانستیم یک جهاننگرى معنوى را پاس بداریم، در آن صورت ناسازگارى میان عقلانیت و معنویت از میان مىرفت. هم کسانى که ادعاى عقلانیت مىکنند و هم کسانى که ادعاى دیانت مىکنند باید حاضر شوند آراى خودشان را جامعتر و عمیقتر کنند. عقلانیت غربى به نظر من عقلانیت جامع و جهانى نیست؛ گاهى یک بام و دو هواست.
اشاره
1. تقسیمبندى ابعاد دین، که به نقل از دینشناس معاصر نینیان اسمارت ارائه شده است، در عین داشتن نقاط قوت، خالى از نقض نیست. اولاً بعد تاریخى دین را صرفاً در قالب اسطوره بیان مىکند که به نظر نمىرسد درست باشد. اگر عقلانیت فقط عقلانیت ابزارى باشد، که نیست، آنگاه مىتوان گفت که بعد تاریخى دین که معمولاً با مسائلى فوق طبیعى، همچون معجزات، همراه است، صرفاً جنبه اسطورهاى دارد و نباید در پى اثبات یا رد تاریخى آنها باشیم. اما اگر عقلانیت را به معنایى وسیعتر از آنچه در عقلانیت غربى پذیرفته شده است در نظر بگیریم، چنانکه خود آقاى ملکیان نیز چنین نظرى دادند، آنگاه نباید رفتارى ناظر به اسطوره با تاریخ دین و لااقل برخى ادیان داشت. ثانیاً اهمیت بُعدى در دین به نام «وحى» و «کتابهاى مقدس»، کمتر از بعد مادى دین، یعنى ساختمانها و آثار هنرى دینداران نیست. همچنین بنیانگذاران و شخصیتهاى برجسته ادیان نیز از اهمیت بیشترى نسبت به برخى ابعاد ذکرشده دارند؛ بنابراین شایسته است دست کم دو بعد «وحى و کتاب مقدس» و «بنیانگذار و شخصیتهاى برجسته» را نیز بر ابعاد دین بیفزاییم.
2. نویسنده محترم علىرغم آن که در تعریف دین و ابعاد آن به تفصیل وارد شده است، اما در تعریف «جهانى شدن» به اجمال گراییده و صرفاً گفتهاند: «جهانى شدن یعنى اینکه یک جهاننگرى خاص یا یک شیوه زندگى خاص چنان تعمیم پیدا کند که همه مردم روى زمین را دربر گیرد و پوشش دهد.» گذشته از آن که این تعریف با آنچه امروزه عموماً از این واژه در محافل جهانى اراده مىکنند، چندان تطبیق نمىکند، از ابهام و اجمال هم خالى نیست. این ابهام سبب مىشود که مخاطب در نتیجهگیرى نهایى چندان با نویسنده توافق نداشته باشد. براى مثال، بسته به اینکه منظور ما از «جهان نگرى خاص» یا «شیوه زندگى خاص» چه باشد، نتیجه سخن کاملاً متفاوت است. اگر چنان که بعضى ادعا مىکنند، فرهنگ سکولار و مادى غرب با رویه لیبرال دموکراسى به فرهنگ مسلط جهانى تبدیل شود، بىتردید این سخن نویسنده که «ابعاد اخلاقى و حقوقى و مادى دین از این حیث خنثى هستند» درست نمىنماید، بلکه فرهنگ تمامیتخواه سرمایهدارى - بورژوازى غرب همه ظرفیتهاى مادى و انسانى را در جهت اهداف خود تغییر و تحویل مىبرد و اگر فرهنگ جهان به گونهاى دیگر باشد، چه بسا ابعادى دیگر از دین را در چارچوب خود پذیرا باشند.
خلاصه آن که داورى نهایى در باب نسبت دین و جهانى شدن، لزوماً به تعریف دقیقترى از جهانى شدن و ابعاد آن بستگى دارد.
3. ظاهراً ایشان اصل جهانى شدن را مفروض گرفتهاند یا دست کم تسلط یک نگرش و یک زندگى خاص را بر کلیه مردمان جهان وقوعاً ممکن مىشمارند. این سخن هرچند طرفداران و دوستدارانى دارد ولى هنوز شواهد و قرائن قاطعى آن را تأیید نمىکند، تا آنجا که کسانى همچون هانتینگتون بر عکس از طلیعههاى یک صفبندى جدید از تمدنها خبر مىدهند. باید توجه داشت که استفاده از تکنولوژى یکسان یا پوشش و آرایش همانند و... هرگز به معناى یک جهانبینى مشترک یا زیست یکسان نیست. وانگهى، باید دید که ادیان و فرهنگهاى گوناگون در مورد پدیده جهانى شدن چه ظرفیتها و تلقىهایى داشته و به چه میزان توان مقابله یا همسویى با آن را دارند. مسلماً ادیان و فرهنگها از این جهت، توان ظرفیت یکسانى ندارند و همین امر داورى در مورد رابطه دین و جهانى شدن را دشوارتر از آن چیزى مىکند که در این مقاله آمده است.
4. هشت فرایندى که ذکر کردهاند، براى رسیدن به گوهر مشترک میان ادیان لازم است،؛ اما جاى این تأمل نیز هست که آیا رسیدن به چنین گوهرى ممکن است و در صورت امکان آیا مطلوب نیز هست؟ با وضع فعلى ما انسانها که دانشى اندک و بینشى کوتاه داریم و دستمان از پس پرده غیب بریده است و یک فرهنگ زورمند و داراى امکانات فراوان مىخواهد خود را بر دیگران تحمیل کند، آیا جهانىشدن امرى مطلوب است تا اینکه به لوازم آن تن در دهیم؟ البته بنابر اعتقاد ما و بسیارى دیگر از ادیان جهان، عاقبت و آخرالامر جهان چنین خواهد شد؛ اما براى رسیدن به آن وضع، نیازمند آمدن مصلح کل و موعود آخرالزمان هستیم. گمان نمىرود بشر امروز با امکاناتى که بالفعل در اختیار دارد بتواند به نحو مطلوبى چنین فرایندى را تحقق بخشد.
5 . بر مبناى آنچه در بند 4 گذشت، دیگر نمىتوان پذیرفت که تعبدزدایى امرى مطلوب و تقدسشکنى امرى مباح باشد. بشر زمانى مىتواند با اتکاى بر عقل و دانش خویش دست به گزینش زند و راه سعادت خود را پیدا کند که بتواند همچون آن عارفى که گفت: «حدّثنى قلبى عن ربى» (اگر درست گفته باشد)، تجلى الهى را بر قلب خویش ببیند و عقل او از فیض روحالقدس مدد یافته باشد؛ وگرنه تراوشات عقلهاى فرورفته در شهوات چگونه مىتواند نجاتبخش و سعادتآفرین باشد
همبستگى،22 و 25/10
1. بعد شعائرى: این بعد، همان بعد عبادى و نمادین دین است.
2. بعد عقیدتى: این بعد به مسائل نظرى یک دین و توصیف آن دین از جهان هستى و موضع انسان در آن مربوط مىشود.
3. بعد نقلى و اسطورهاى: مراد از اسطوره، افسانه یا سخن خلاف واقع نیست؛ بلکه چیزى است که ظاهراً به وقایعى که در طول تاریخ اتفاق افتاده یا اتفاق خواهد افتاد، اشاره مىکند؛ ولى در واقع به هیچ واقعه تاریخى اشاره ندارد؛ بلکه مىخواهد با بیان خاصى یک واقعیت ماورایى را بیان کند.
4. بعد اخلاقى و حقوقى: هر دینى یک سلسله احکام اخلاقى و یک سلسله احکام حقوقى صادر مىکند و از پیروانش مىخواهد که این احکام را رعایت کنند.
5 . بعد تجربى و عاطفى: این بعد، به شور و شوقها، اشتیاقها، التهابها، راز و نیازها، مناجاتها، تجربههاى درونى و حوادث خاصى که در زندگى یک متدین حادث مىشود و متدین تفسیر دینى از آنها مىکند، مربوط مىشود.
6. بعد اجتماعى و نهادى: هر دینى داراى نهادهایى مانند کلیسا، مسجد، مؤسسات خیریه و... است.
7. بعد مادى: ساختمانهایى که متدینان مىسازند، آثار هنرىاى که بر جاى مىگذارند، بعد مادى و فیزیکى دین است.
در روند جهانى شدن، بعد تجربى و عاطفى دین بیش از همه تقویت مىشود. بعد عقیدتى نیز ممکن است تقویت شود. ابعاد اخلاقى و حقوقى و مادى دین از این حیث خنثى هستند. اما سه بعد دیگر، یعنى بعد اجتماعى و نهادى، بعد نقلى و اسطورهاى و بعد شعائرى و عبادى، در روند جهانى شدن امکان تضعیف شدنشان خیلى شدید است. در واقع هر چه به ابعاد معنوىتر دین نزدیک شویم، به جنبه ماندگارترى روى کردهایم و در روند جهانى شدن نیز این ابعاد معنوىتر باقى مىمانند.
معنویت، لباللباب دین، گوهر اصلى و مرکزى و اجتنابناپذیر دین است. همه ادیان به این گوهر مشترک دعوت مىکنند. براى رسیدن به معنویت، به گمان من باید کارهاى نظرى و عملى جدىاى بر روى دین نهادینه تاریخى انجام شود. مجموع این کارها هشت چیز است:
1. تا آنجا که ممکن است باید از تعبدگرایى پیروان ادیان و مذاهب کاست و بر عقلانیت افزود.
2. تا مىتوانیم از اتکاى بر حوادث تاریخىاى که پیروان ادیان و مذاهب بر وقوع آنها اصرار دارند، کم کنیم. اتکا بر حوادث تاریخى دو عارضه دارد: یکى اینکه در حوادث تاریخى، درصدى از احتمالپذیرى (Probability) وجود دارد و درباره هیچ حادثه تاریخىاى نمىتوان نظرى قطعى داد و نباید سعادت ابدى را بر اعتقاد به چند فقره حادثه تاریخى مبتنى کرد که قطعیت ندارند. دوم آنکه واقعههاى تاریخى ادیان معمولاً توسط کسانى نقل مىشوند که پیرو همان دیناند. مورخ سکولار معصوم نیست؛ اما بىطرف است.
3. باید به سنخشناسى (تیپولوژى) انسانها نیز توجه کنیم. دین یک نوع طب و طبابت است؛ یک طب روحانى است؛ بنابراین نباید از آن انتظار داشت نسخهاى واحد را براى همه انسانها کپى کند. انسانها به لحاظ تیپولوژى روانى بسیار با هم تفاوت دارند.
4. دین در عین حال که به زندگى پس از مرگ قائل است، احکام و تعالیمش در بهبود زندگى این جهان، در فرو کاستن درد و رنجهاى این جهان هم باید کاملاً آزموده شود.
5 . اسطورهزدایى از دین نیز از کارهاى لازم است. باید سعى کنیم گزارههایى که در متون مقدس آمدهاند و معلوم است که نمىتوان آنها را به معناى حقیقىشان اخذ کرد، به معناى استعارى، مجازى کنایى و رمزىشان اخذ کنیم و به پیام اصلى آنها نقب بزنیم؛ نه آنکه بخواهیم معناى جعلى خودمان را بر آنها تحمیل کنیم.
6. باید بتوانیم هر چه مربوط به ذهن و زبان و فرهنگ مردم زمان ظهور دین است، از دین بزداییم.
7. باید چیزهایى را نیز که به وضع جغرافیایى منطقه ظهور دین مربوط مىشود از دین بزداییم.
8 . باید تا مىتوانیم از شخصیتهاى یک دین درس بیاموزیم؛ نه آنکه یک هاله تقدس و کیش شخصیت (cult) پیرامونشان ایجاد کنیم. آنها را اعلامالهدى و نشانههاى راه بدانیم؛ نه تابلویى که باید در خود آنها خیره شد و متوقف ماند.
اگر این هشت فرایند را طى کنیم، مىتوانیم از وراى تمامى این تنوع و تکثرهایى که ادیان و مذاهب دارند به آن گوهر اصلى برسیم. اگر مراد از دین این معنویت باشد، روند جهانى شدن هیچ ضررى به آن نخواهد زد.
این هشت فرایند جنبه سلبى دارند. از جنبه ایجابى باید به مؤلفههاى معنویت توجه کرد. معنویت سه مؤلفه اصلى هستىشناختى، انسانشناختى و وظیفهشناختى دارد و هر کدام داراى نکات و بخشهایى هستند که مىتوان آنها را در نمودار زیر نشان داد:
اگر مىتوانستیم عقلانیت را به طور کامل پاس بداریم، یعنى حاضر بودیم که رأى خودمان را به مواجهه با واقعیتها و آراى مخالف ببریم و هر چه برهان اقتضا مىکرد قبول کنیم و از سخن خودمان به هنگام ضعف آن سریعاً و صریحاً دست برداریم و از طرف دیگر هم مىتوانستیم یک جهاننگرى معنوى را پاس بداریم، در آن صورت ناسازگارى میان عقلانیت و معنویت از میان مىرفت. هم کسانى که ادعاى عقلانیت مىکنند و هم کسانى که ادعاى دیانت مىکنند باید حاضر شوند آراى خودشان را جامعتر و عمیقتر کنند. عقلانیت غربى به نظر من عقلانیت جامع و جهانى نیست؛ گاهى یک بام و دو هواست.
اشاره
1. تقسیمبندى ابعاد دین، که به نقل از دینشناس معاصر نینیان اسمارت ارائه شده است، در عین داشتن نقاط قوت، خالى از نقض نیست. اولاً بعد تاریخى دین را صرفاً در قالب اسطوره بیان مىکند که به نظر نمىرسد درست باشد. اگر عقلانیت فقط عقلانیت ابزارى باشد، که نیست، آنگاه مىتوان گفت که بعد تاریخى دین که معمولاً با مسائلى فوق طبیعى، همچون معجزات، همراه است، صرفاً جنبه اسطورهاى دارد و نباید در پى اثبات یا رد تاریخى آنها باشیم. اما اگر عقلانیت را به معنایى وسیعتر از آنچه در عقلانیت غربى پذیرفته شده است در نظر بگیریم، چنانکه خود آقاى ملکیان نیز چنین نظرى دادند، آنگاه نباید رفتارى ناظر به اسطوره با تاریخ دین و لااقل برخى ادیان داشت. ثانیاً اهمیت بُعدى در دین به نام «وحى» و «کتابهاى مقدس»، کمتر از بعد مادى دین، یعنى ساختمانها و آثار هنرى دینداران نیست. همچنین بنیانگذاران و شخصیتهاى برجسته ادیان نیز از اهمیت بیشترى نسبت به برخى ابعاد ذکرشده دارند؛ بنابراین شایسته است دست کم دو بعد «وحى و کتاب مقدس» و «بنیانگذار و شخصیتهاى برجسته» را نیز بر ابعاد دین بیفزاییم.
2. نویسنده محترم علىرغم آن که در تعریف دین و ابعاد آن به تفصیل وارد شده است، اما در تعریف «جهانى شدن» به اجمال گراییده و صرفاً گفتهاند: «جهانى شدن یعنى اینکه یک جهاننگرى خاص یا یک شیوه زندگى خاص چنان تعمیم پیدا کند که همه مردم روى زمین را دربر گیرد و پوشش دهد.» گذشته از آن که این تعریف با آنچه امروزه عموماً از این واژه در محافل جهانى اراده مىکنند، چندان تطبیق نمىکند، از ابهام و اجمال هم خالى نیست. این ابهام سبب مىشود که مخاطب در نتیجهگیرى نهایى چندان با نویسنده توافق نداشته باشد. براى مثال، بسته به اینکه منظور ما از «جهان نگرى خاص» یا «شیوه زندگى خاص» چه باشد، نتیجه سخن کاملاً متفاوت است. اگر چنان که بعضى ادعا مىکنند، فرهنگ سکولار و مادى غرب با رویه لیبرال دموکراسى به فرهنگ مسلط جهانى تبدیل شود، بىتردید این سخن نویسنده که «ابعاد اخلاقى و حقوقى و مادى دین از این حیث خنثى هستند» درست نمىنماید، بلکه فرهنگ تمامیتخواه سرمایهدارى - بورژوازى غرب همه ظرفیتهاى مادى و انسانى را در جهت اهداف خود تغییر و تحویل مىبرد و اگر فرهنگ جهان به گونهاى دیگر باشد، چه بسا ابعادى دیگر از دین را در چارچوب خود پذیرا باشند.
خلاصه آن که داورى نهایى در باب نسبت دین و جهانى شدن، لزوماً به تعریف دقیقترى از جهانى شدن و ابعاد آن بستگى دارد.
3. ظاهراً ایشان اصل جهانى شدن را مفروض گرفتهاند یا دست کم تسلط یک نگرش و یک زندگى خاص را بر کلیه مردمان جهان وقوعاً ممکن مىشمارند. این سخن هرچند طرفداران و دوستدارانى دارد ولى هنوز شواهد و قرائن قاطعى آن را تأیید نمىکند، تا آنجا که کسانى همچون هانتینگتون بر عکس از طلیعههاى یک صفبندى جدید از تمدنها خبر مىدهند. باید توجه داشت که استفاده از تکنولوژى یکسان یا پوشش و آرایش همانند و... هرگز به معناى یک جهانبینى مشترک یا زیست یکسان نیست. وانگهى، باید دید که ادیان و فرهنگهاى گوناگون در مورد پدیده جهانى شدن چه ظرفیتها و تلقىهایى داشته و به چه میزان توان مقابله یا همسویى با آن را دارند. مسلماً ادیان و فرهنگها از این جهت، توان ظرفیت یکسانى ندارند و همین امر داورى در مورد رابطه دین و جهانى شدن را دشوارتر از آن چیزى مىکند که در این مقاله آمده است.
4. هشت فرایندى که ذکر کردهاند، براى رسیدن به گوهر مشترک میان ادیان لازم است،؛ اما جاى این تأمل نیز هست که آیا رسیدن به چنین گوهرى ممکن است و در صورت امکان آیا مطلوب نیز هست؟ با وضع فعلى ما انسانها که دانشى اندک و بینشى کوتاه داریم و دستمان از پس پرده غیب بریده است و یک فرهنگ زورمند و داراى امکانات فراوان مىخواهد خود را بر دیگران تحمیل کند، آیا جهانىشدن امرى مطلوب است تا اینکه به لوازم آن تن در دهیم؟ البته بنابر اعتقاد ما و بسیارى دیگر از ادیان جهان، عاقبت و آخرالامر جهان چنین خواهد شد؛ اما براى رسیدن به آن وضع، نیازمند آمدن مصلح کل و موعود آخرالزمان هستیم. گمان نمىرود بشر امروز با امکاناتى که بالفعل در اختیار دارد بتواند به نحو مطلوبى چنین فرایندى را تحقق بخشد.
5 . بر مبناى آنچه در بند 4 گذشت، دیگر نمىتوان پذیرفت که تعبدزدایى امرى مطلوب و تقدسشکنى امرى مباح باشد. بشر زمانى مىتواند با اتکاى بر عقل و دانش خویش دست به گزینش زند و راه سعادت خود را پیدا کند که بتواند همچون آن عارفى که گفت: «حدّثنى قلبى عن ربى» (اگر درست گفته باشد)، تجلى الهى را بر قلب خویش ببیند و عقل او از فیض روحالقدس مدد یافته باشد؛ وگرنه تراوشات عقلهاى فرورفته در شهوات چگونه مىتواند نجاتبخش و سعادتآفرین باشد
همبستگى،22 و 25/10