دین از نگاه دورکیم
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این مقاله، ابتدا آراى اصیل دورکیم در باب جامعه و نیازهاى اصیل انسان و نسبت این دو با دین بررسى شده و سپس در سه بعد روششناختى، تجربى و نظرى این آرا مورد نقادى قرار گرفته است.متن
دورکیم در کتاب صورتهاى ابتدایى حیات مذهبى اعلام داشت که مقصودش شناخت ابتدایى و سادهترین دینى است که تاکنون شناختهایم. دورکیم همچنین روشهاى بررسىاش را مشخص کرد و از نظریات مذهبى روزگارش، بهویژه تفکرى که دین را پدیدهاى ساختگى و موهوم معرفى مىکرد، به شدت انتقاد کرد. او مىپرسد که اگر دین یک خطا و توهم محض است، پس علت دوام آن طى قرون و اعصار چیست؟ ما باید ادیان را با ماهیتى نمادین در نظر آوریم تا به کنه آنها دست یابیم. به گفته دورکیم اگر این کار را انجام دهیم، درخواهیم یافت که هیچ دینى ساختگى و عارى از حقیقت نیست. حتى ابتدایىترین دین بیانگر نوعى حقیقت است؛ هرچند این حقیقت درست همان چیزى نباشد که باوردارندگانش تصور مىکنند. دورکیم امیدوار بود در بررسى ساده و ابتدایى دین، پایدارترین و اساسىترین ویژگىهاى آن را بیابد؛ زیرا در صورتهاى تحولیافته و پیچیده دین، روابط بین واقعیتها را نمىتوان پیدا کرد و خصوصاً صورتهاى مذهبى این واقعیتها گم مىشود. به اعتقاد دورکیم از آنجا که دین یک پدیده اجتماعى است، پس مقولات بنیادى اندیشه بشرى نیز باید از جامعه سرچشمه گرفته باشد.
او همچنین یادآور مىشود که انسانها نیز بهرهاى از تقدس دارند. آنها به عنوان اعضاى کِلان [ ]clan دارنده توتم مقدس هستند و کسانى که خودشان را از تبار یک توتم مقدس مىدانند، خودشان را نیز مقدس مىیابند؛ زیرا نوعى نظام طبقهبندى توتمى وجود دارد که هر کلان با طیفى از پدیدههاى طبیعى پیوند یافته و همه چیزها نیز ضمن اتصال با یک توتم کِلان، بهرهاى از تقدس مىبرند. به زعم دورکیم، از آنجا که این نظام طبقهبندى توتمى، الگویى از سازمان اجتماعى است، سازمان اجتماعى کلان را باید قوه مولد مقولات بنیادین اندیشه دانست.
دورکیم این تقدس مشترک را به دلیل وجود ریشهاى مشترک بین توتمها مىداند که «مانا» نامیده مىشود. مانا نیرویى بالقوه و کاملاً غیرشخصى و بىنام و نشان است که پیوند مشترک تمام توتمهاست. در واقع توتم به جاى دو چیز مىنشیند: یکى همین نیروى شخصى و انتزاعى و یا اصل توتمى و دیگرى کِلان. دورکیم از این مطلب نتیجه مىگیرد که خدا و جامعه یکى هستند؛ زیرا یک توتم در زمانى واحد هم نماد خدا و هم نماد جامعه است. خداى کلان و اصل توتمى چیز دیگرى جز خود کلان نیستند که در تخیل بشر به صورت مرئى حیوان یا گیاه توتمى تشخص مىیابد و بازنموده مىشود.
دورکیم جامعه را واقعیتى فى نفسه و تابع قوانین و نیازها و مقتضیات خاص خود مىداند. او همیشه جامعه را بر فرد و هر چیز دیگرى اولى مىداند و آن را ماهیتاً حائز شرایطى مىداند که طى آن فرد را بدون توجه به علایقش در خدمت مىگیرد و فرد هر لحظه ناچار به تسلیم در برابر قواعد ذهنى و رفتارىاى است که نه آنها را ساخته و نه به راستى مورد علاقه است؛ علایقى که گاه با اساسىترین گرایشها و غرایز او تعارض دارند. اما دورکیم این چیرگى جامعه بر افراد را بیشتر مبتنى بر اقتدار اخلاقى مىداند تا فشارهاى مادى و فیزیکى؛ از این جهت وى فرامین جامعه را پایه اخلاق مىداند. اخلاق محصول جامعه و همه کسانى است که احکام جارى در آن را تأیید مىکنند. در واقع افراد گوش به فرمان احکام افراد نیستند؛ بلکه مطیع امیال و فرامین جمعاند؛ لذا اخلاقى بودن کنشها محصول گردننهادگى جمعى است. دین هم چنین وضعیتى دارد. به نظر دورکیم، دین چیزى جز نیروى جامعه بر افراد نیست. دین نظامى فکرى است که افراد، جامعه را به وسیله آن به خودشان باز مىنمایند و روابط مبهم و در ضمن صمیمانهشان را با جامعه، از این طریق بیان مىکنند؛ بنابراین دین نه یک توهم است و نه یک چیز اساساً ساختگى؛ بلکه واقعیتى است محصول جامعه.
اما دین از دیدگاه دورکیم نیز همانند نظر رابرتسون اسمیت فقط نظامى از باورداشتها و مفاهیم نیست؛ زیرا دین نظامى کنش و در برگیرنده مناسک عملى نیز است. در واقع، این مناسک و مراسم مذهبى هستند ه شور و شوق ایجاد مىکنند و احساسات مذهبى را تقویت و تجدید مىکنند. همچنین حس وابستگى به یک قدرت خارجى روحانى و اخلاقى را که در واقع همان جامعه است تشدید مىکنند و موجبات حفظ و تحکیم همبستگى و انسجام اجتماعى را فراهم مىآورند. از سوى دیگر، احساس عمیق سرخوشى و بهروزىاى که حاصل انجام مناسک دینى است، تصورى از تحقق حقیقى اغراض مناسک را در نظر شرکتکنندگان مراسم پدید مىآورد که اتفاقاً کاملاً مجازى و غیرواقعى است؛ مناسکى که طبق پیشفرض باید وضعیت خوشایندى را به ارمغان مىآورد، یا از وقوع وضعیتى ناخوشایند جلوگیرى مىکرد. به زعم دورکیم، آنچه شرکتکنندگان گمان مىکنند اتفاق مىافتد، در حقیقت اتفاق نمىافتد. از این دیدگاه، توجیه عملکردهاى راستین مذهبى را نه در اهداف آشکار ادیان، که در صورتهاى نامرئى و ذهنى انسانها باید جست. تبیین کارکردگرایانه مناسک و مذهب، دورکیم را از جهتى به مارکس شبیه مىسازد؛ با این تفاوت که اولى دین را به مفهوم شیرازه اجتماعى در نظر مىگیرد؛ در حالىکه دومى از آن به عنوان تریاک اجتماعى یاد مىکند.
انتقادات
بر تبیین دینى دورکیم اشکالات متعددى گرفته شده است که به طور کلى به سه دسته اصلى تقسیم مىشوند:
الف) اشکالات روششناختى:
اول اینکه او سراسر بررسىاش را بر رشته محدودى از دادههاى مربوط به تعدادى از قبایل بومى استرالیا استوار ساخته بود. به نظر دورکیم کافى بود تنها یک دین به دقت مورد بررسى قرار گیرد تا ماهیت اساسى دین به طور کلى شناخته شود. مسأله این است که نمىتوان جوهر دین به معناى خاص را به جوهر دین به معناى عام تعمیم داد. براى تعیین ماهیت عمومى دین، بررسى طیف گستردهاى از ادیان بشرى ضرورت دارد که دورکیم انجامش نداد.
دوم اینکه ادعاى دورکیم مبنى بر ظهور سادهترین صورت دین در جوامع بسیار ساده از جهت تحول فنآورانه قابل تردید است؛ زیرا از ساده بودن سطح فنآورى یک جامعه چنین برنمىآید که چیزهاى دیگر مانند نظامهاى مذهبى و نمادین آن نیز ضرورتاً ساده و غیرکامل باشند. به هر روى، اصطلاح «ساده» را نمىتوان با اصطلاحات «اساسى» یا «بنیادى» یکى دانست. این مطلب با این واقعیت نیز تأیید مىشود که نظامهاى مذهبى و نمادین جوامع شکارگر و گردآورندهاى چون جوامع بومیان استرالیا، از جهت درجه تکمیل و پیچیدگى با یکدیگر تفاوت نمایانى دارند. قضیه به این صورت نیست که همه این جوامع ساختارهاى کِلانى یا توتمیسم دارند و همچنین میان توتمیسم و ساختار کِلان همبستگى وجود ندارد؛ بلکه مسأله در ایجاد رابطهاى همیشگى و لایتغیر میان عواملى چون سادگى و پیچیدگى یا ساختارهاى کلانى ویژه است.
ب) اشکالات مردمنگارانه و تجربى:
1. هیچ مدرکى دال بر این وجود ندارد که توتمیسم به همانسان که دورکیم تصور مىکرد، پدید آمده باشد و سرچشمه نهایى دینهاى دیگر نیز همین توتمیسم باشد.
2. تمایز میان امور مقدس و نامقدس در مورد بسیارى از نظامهاى اعتقادى مصداق ندارد.
ج) اشکالات نظرى و تئوریک:
این بخش، مهمترین و وسیعترین حملات را متوجه دورکیم مىکند:
1. کشف این نکته که میان دین و جامعه پیوند نزدیکى وجود دارد، چندان شگفتآور نیست؛ اما آنچه در نظریه دورکیم جاى بحث دارد، این است که او گامى فراتر مىگذارد و موضوع دین را که همان ربانیّت است، عین جامعه مىداند. آیا از مقایسه شباهتهاى مفاهیم مذهبى و ماهیت اجتماعى دین مىتوان به این نتیجه رسید که دین چیزى نیست مگر بازنمود نمادین جامعه؟ زیرا دورکیم تنها آن جنبههایى از ویژگىهاى جامعه و ربّانیت را که با نظریهاش تطابق دارند، بر مىگزیند. از این تقارن چنین برنمىآید که جامعه سرچشمه مفاهیم مذهبى و یا محرک قضیه مذهبى است.
2. در مورد نیرو و فشارى که از سوى جامعه اعمال شده و به زعم دورکیم، «اخلاق» نامیده مىشود و کنشهاى ما را تنظیم و هدایت مىکند باید گفت اگر فشار اجتماعى مىتواند کنشهاى قهرمانى را برانگیزد، پس توان برانگیختن کنشهاى بىرحمانه را نیز دارد. مفهوم اخلاق دورکیم، مفهوم شگفتانگیزى به نظر مىرسد. بر مبناى بیشتر معیارهاى اخلاقى، هیجان دستهجمعى تضمینکننده رفتار اخلاقى نیست. وانگهى آیا این حقیقت ندارد که قهرمانان بزرگ اخلاقى تاریخ، درست همان کسانىاند که در برابر اکثریت و یا صاحبان قدرت و اقتدار ایستادگى کرده و رنج آن را نیز چشیدهاند؟
3. پیدایش جنبشهاى فرقهاى و تکثر و گوناگونى مذهبى در یک جامعه، قضیهاى است که نظریه دورکیم بیشترین دشوارى را در برخورد با آن دارد. همچنین تفاوتهاى مذهبى غالباً به تنش و کشمکش مىانجامد؛ واقعیتى که پایه تبیین کارکردگرایانه دورکیم از دین را سست مىسازد.
4. نظریه دورکیم در قبال جهانگرایى دینى هیچ سخنى نمىگوید و از کنار آن به تسامح مىگذرد؛ در حالىکه یکى از مهمترین جنبههاى سنتهاى بزرگ دینى، همین بعد جهانى مذهب است که از تعلقات گروهى فراتر مىرود و بشریت را مخاطب قرار مىدهد.
5 . پیامد دیگر نادیده گرفتن اهمیت صورتهاى خاصى که مناسک به خود مىگیرند، این است که براى تبیین صورتهاى خاص مناسک، هیچگونه مبناى واقعى براى دورکیم باقى نماند. اگر آنچه که مردم انجام مىدهند واقعاً اهمیتى نداشته باشد، پس از چه طریق مىتوان اعمال آنها را تبیین کرد؟ آنها چرا این کار را انجام مىدهند و کار دیگرى انجام نمىدهند؟ در اینجا نیز دورکیم سخن نمىگوید. برحسب پیشفرض، اگرچه خاستگاههاى مناسک به صورت نظمى اجتماعى، اشتراک در منافع و یا سنتهاى جامعه تبیین مىگردند و مناسک براى تداوم و ثبات جامعه ضرورى تشخیص داده مىشوند، اما بدون وجود یک نوع نظم اجتماعى پیشینى، هیچگونه منسکى نمىتواند به وجود بیاید. اشکال اینجاست که نظم اجتماعى (بنا به پیشفرض دورکیم) موجد مناسک مىشود و نظام مذهبى هم بر انسجام همین نظم اجتماعى صحه مىگذارد؛ اما اینها چگونگى تکوین نظام مذهبى و مناسکى را تبیین نمىکنند؛ زیرا از صرف وجود نظم نمىتوان به اتحاد و همبستگى جوامع دست یافت. در کار دورکیم از این نوع تناقضات منطقى بسیار دیده مىشود. مثال دیگر آن را در تبیین او از خاستگاه آرمانهاى مذهبى و اخلاقى و مفاهیم بنیادین اندیشه نیز مىتوان دید.
6. آنچه دورکیم در کتاب صورتهاى ابتدایى گفته، با آنچه در قواعد روش جامعهشناختى بیان داشته متعارض است؛ چراکه در اثر دوم، در احتمال سرچشمه گرفتن واقعیتهاى اجتماعى از منابع روانشناختى تردید مىکند. به نظر او دین بیشتر یک واقعیت اجتماعى است؛ اما آن را بر پایه «روانشناسى تودهاى» یا «هیسترى تودهاى» قرار مىدهد. این کار تنها کمى بهتر از آن است که دین را سرچشمه گرفته از توهم، خیال واهى و خطا بدانیم؛ یعنى همان تصورى که خود دورکیم آن را رد کرده بود.
انتخاب، 17/10/79
او همچنین یادآور مىشود که انسانها نیز بهرهاى از تقدس دارند. آنها به عنوان اعضاى کِلان [ ]clan دارنده توتم مقدس هستند و کسانى که خودشان را از تبار یک توتم مقدس مىدانند، خودشان را نیز مقدس مىیابند؛ زیرا نوعى نظام طبقهبندى توتمى وجود دارد که هر کلان با طیفى از پدیدههاى طبیعى پیوند یافته و همه چیزها نیز ضمن اتصال با یک توتم کِلان، بهرهاى از تقدس مىبرند. به زعم دورکیم، از آنجا که این نظام طبقهبندى توتمى، الگویى از سازمان اجتماعى است، سازمان اجتماعى کلان را باید قوه مولد مقولات بنیادین اندیشه دانست.
دورکیم این تقدس مشترک را به دلیل وجود ریشهاى مشترک بین توتمها مىداند که «مانا» نامیده مىشود. مانا نیرویى بالقوه و کاملاً غیرشخصى و بىنام و نشان است که پیوند مشترک تمام توتمهاست. در واقع توتم به جاى دو چیز مىنشیند: یکى همین نیروى شخصى و انتزاعى و یا اصل توتمى و دیگرى کِلان. دورکیم از این مطلب نتیجه مىگیرد که خدا و جامعه یکى هستند؛ زیرا یک توتم در زمانى واحد هم نماد خدا و هم نماد جامعه است. خداى کلان و اصل توتمى چیز دیگرى جز خود کلان نیستند که در تخیل بشر به صورت مرئى حیوان یا گیاه توتمى تشخص مىیابد و بازنموده مىشود.
دورکیم جامعه را واقعیتى فى نفسه و تابع قوانین و نیازها و مقتضیات خاص خود مىداند. او همیشه جامعه را بر فرد و هر چیز دیگرى اولى مىداند و آن را ماهیتاً حائز شرایطى مىداند که طى آن فرد را بدون توجه به علایقش در خدمت مىگیرد و فرد هر لحظه ناچار به تسلیم در برابر قواعد ذهنى و رفتارىاى است که نه آنها را ساخته و نه به راستى مورد علاقه است؛ علایقى که گاه با اساسىترین گرایشها و غرایز او تعارض دارند. اما دورکیم این چیرگى جامعه بر افراد را بیشتر مبتنى بر اقتدار اخلاقى مىداند تا فشارهاى مادى و فیزیکى؛ از این جهت وى فرامین جامعه را پایه اخلاق مىداند. اخلاق محصول جامعه و همه کسانى است که احکام جارى در آن را تأیید مىکنند. در واقع افراد گوش به فرمان احکام افراد نیستند؛ بلکه مطیع امیال و فرامین جمعاند؛ لذا اخلاقى بودن کنشها محصول گردننهادگى جمعى است. دین هم چنین وضعیتى دارد. به نظر دورکیم، دین چیزى جز نیروى جامعه بر افراد نیست. دین نظامى فکرى است که افراد، جامعه را به وسیله آن به خودشان باز مىنمایند و روابط مبهم و در ضمن صمیمانهشان را با جامعه، از این طریق بیان مىکنند؛ بنابراین دین نه یک توهم است و نه یک چیز اساساً ساختگى؛ بلکه واقعیتى است محصول جامعه.
اما دین از دیدگاه دورکیم نیز همانند نظر رابرتسون اسمیت فقط نظامى از باورداشتها و مفاهیم نیست؛ زیرا دین نظامى کنش و در برگیرنده مناسک عملى نیز است. در واقع، این مناسک و مراسم مذهبى هستند ه شور و شوق ایجاد مىکنند و احساسات مذهبى را تقویت و تجدید مىکنند. همچنین حس وابستگى به یک قدرت خارجى روحانى و اخلاقى را که در واقع همان جامعه است تشدید مىکنند و موجبات حفظ و تحکیم همبستگى و انسجام اجتماعى را فراهم مىآورند. از سوى دیگر، احساس عمیق سرخوشى و بهروزىاى که حاصل انجام مناسک دینى است، تصورى از تحقق حقیقى اغراض مناسک را در نظر شرکتکنندگان مراسم پدید مىآورد که اتفاقاً کاملاً مجازى و غیرواقعى است؛ مناسکى که طبق پیشفرض باید وضعیت خوشایندى را به ارمغان مىآورد، یا از وقوع وضعیتى ناخوشایند جلوگیرى مىکرد. به زعم دورکیم، آنچه شرکتکنندگان گمان مىکنند اتفاق مىافتد، در حقیقت اتفاق نمىافتد. از این دیدگاه، توجیه عملکردهاى راستین مذهبى را نه در اهداف آشکار ادیان، که در صورتهاى نامرئى و ذهنى انسانها باید جست. تبیین کارکردگرایانه مناسک و مذهب، دورکیم را از جهتى به مارکس شبیه مىسازد؛ با این تفاوت که اولى دین را به مفهوم شیرازه اجتماعى در نظر مىگیرد؛ در حالىکه دومى از آن به عنوان تریاک اجتماعى یاد مىکند.
انتقادات
بر تبیین دینى دورکیم اشکالات متعددى گرفته شده است که به طور کلى به سه دسته اصلى تقسیم مىشوند:
الف) اشکالات روششناختى:
اول اینکه او سراسر بررسىاش را بر رشته محدودى از دادههاى مربوط به تعدادى از قبایل بومى استرالیا استوار ساخته بود. به نظر دورکیم کافى بود تنها یک دین به دقت مورد بررسى قرار گیرد تا ماهیت اساسى دین به طور کلى شناخته شود. مسأله این است که نمىتوان جوهر دین به معناى خاص را به جوهر دین به معناى عام تعمیم داد. براى تعیین ماهیت عمومى دین، بررسى طیف گستردهاى از ادیان بشرى ضرورت دارد که دورکیم انجامش نداد.
دوم اینکه ادعاى دورکیم مبنى بر ظهور سادهترین صورت دین در جوامع بسیار ساده از جهت تحول فنآورانه قابل تردید است؛ زیرا از ساده بودن سطح فنآورى یک جامعه چنین برنمىآید که چیزهاى دیگر مانند نظامهاى مذهبى و نمادین آن نیز ضرورتاً ساده و غیرکامل باشند. به هر روى، اصطلاح «ساده» را نمىتوان با اصطلاحات «اساسى» یا «بنیادى» یکى دانست. این مطلب با این واقعیت نیز تأیید مىشود که نظامهاى مذهبى و نمادین جوامع شکارگر و گردآورندهاى چون جوامع بومیان استرالیا، از جهت درجه تکمیل و پیچیدگى با یکدیگر تفاوت نمایانى دارند. قضیه به این صورت نیست که همه این جوامع ساختارهاى کِلانى یا توتمیسم دارند و همچنین میان توتمیسم و ساختار کِلان همبستگى وجود ندارد؛ بلکه مسأله در ایجاد رابطهاى همیشگى و لایتغیر میان عواملى چون سادگى و پیچیدگى یا ساختارهاى کلانى ویژه است.
ب) اشکالات مردمنگارانه و تجربى:
1. هیچ مدرکى دال بر این وجود ندارد که توتمیسم به همانسان که دورکیم تصور مىکرد، پدید آمده باشد و سرچشمه نهایى دینهاى دیگر نیز همین توتمیسم باشد.
2. تمایز میان امور مقدس و نامقدس در مورد بسیارى از نظامهاى اعتقادى مصداق ندارد.
ج) اشکالات نظرى و تئوریک:
این بخش، مهمترین و وسیعترین حملات را متوجه دورکیم مىکند:
1. کشف این نکته که میان دین و جامعه پیوند نزدیکى وجود دارد، چندان شگفتآور نیست؛ اما آنچه در نظریه دورکیم جاى بحث دارد، این است که او گامى فراتر مىگذارد و موضوع دین را که همان ربانیّت است، عین جامعه مىداند. آیا از مقایسه شباهتهاى مفاهیم مذهبى و ماهیت اجتماعى دین مىتوان به این نتیجه رسید که دین چیزى نیست مگر بازنمود نمادین جامعه؟ زیرا دورکیم تنها آن جنبههایى از ویژگىهاى جامعه و ربّانیت را که با نظریهاش تطابق دارند، بر مىگزیند. از این تقارن چنین برنمىآید که جامعه سرچشمه مفاهیم مذهبى و یا محرک قضیه مذهبى است.
2. در مورد نیرو و فشارى که از سوى جامعه اعمال شده و به زعم دورکیم، «اخلاق» نامیده مىشود و کنشهاى ما را تنظیم و هدایت مىکند باید گفت اگر فشار اجتماعى مىتواند کنشهاى قهرمانى را برانگیزد، پس توان برانگیختن کنشهاى بىرحمانه را نیز دارد. مفهوم اخلاق دورکیم، مفهوم شگفتانگیزى به نظر مىرسد. بر مبناى بیشتر معیارهاى اخلاقى، هیجان دستهجمعى تضمینکننده رفتار اخلاقى نیست. وانگهى آیا این حقیقت ندارد که قهرمانان بزرگ اخلاقى تاریخ، درست همان کسانىاند که در برابر اکثریت و یا صاحبان قدرت و اقتدار ایستادگى کرده و رنج آن را نیز چشیدهاند؟
3. پیدایش جنبشهاى فرقهاى و تکثر و گوناگونى مذهبى در یک جامعه، قضیهاى است که نظریه دورکیم بیشترین دشوارى را در برخورد با آن دارد. همچنین تفاوتهاى مذهبى غالباً به تنش و کشمکش مىانجامد؛ واقعیتى که پایه تبیین کارکردگرایانه دورکیم از دین را سست مىسازد.
4. نظریه دورکیم در قبال جهانگرایى دینى هیچ سخنى نمىگوید و از کنار آن به تسامح مىگذرد؛ در حالىکه یکى از مهمترین جنبههاى سنتهاى بزرگ دینى، همین بعد جهانى مذهب است که از تعلقات گروهى فراتر مىرود و بشریت را مخاطب قرار مىدهد.
5 . پیامد دیگر نادیده گرفتن اهمیت صورتهاى خاصى که مناسک به خود مىگیرند، این است که براى تبیین صورتهاى خاص مناسک، هیچگونه مبناى واقعى براى دورکیم باقى نماند. اگر آنچه که مردم انجام مىدهند واقعاً اهمیتى نداشته باشد، پس از چه طریق مىتوان اعمال آنها را تبیین کرد؟ آنها چرا این کار را انجام مىدهند و کار دیگرى انجام نمىدهند؟ در اینجا نیز دورکیم سخن نمىگوید. برحسب پیشفرض، اگرچه خاستگاههاى مناسک به صورت نظمى اجتماعى، اشتراک در منافع و یا سنتهاى جامعه تبیین مىگردند و مناسک براى تداوم و ثبات جامعه ضرورى تشخیص داده مىشوند، اما بدون وجود یک نوع نظم اجتماعى پیشینى، هیچگونه منسکى نمىتواند به وجود بیاید. اشکال اینجاست که نظم اجتماعى (بنا به پیشفرض دورکیم) موجد مناسک مىشود و نظام مذهبى هم بر انسجام همین نظم اجتماعى صحه مىگذارد؛ اما اینها چگونگى تکوین نظام مذهبى و مناسکى را تبیین نمىکنند؛ زیرا از صرف وجود نظم نمىتوان به اتحاد و همبستگى جوامع دست یافت. در کار دورکیم از این نوع تناقضات منطقى بسیار دیده مىشود. مثال دیگر آن را در تبیین او از خاستگاه آرمانهاى مذهبى و اخلاقى و مفاهیم بنیادین اندیشه نیز مىتوان دید.
6. آنچه دورکیم در کتاب صورتهاى ابتدایى گفته، با آنچه در قواعد روش جامعهشناختى بیان داشته متعارض است؛ چراکه در اثر دوم، در احتمال سرچشمه گرفتن واقعیتهاى اجتماعى از منابع روانشناختى تردید مىکند. به نظر او دین بیشتر یک واقعیت اجتماعى است؛ اما آن را بر پایه «روانشناسى تودهاى» یا «هیسترى تودهاى» قرار مىدهد. این کار تنها کمى بهتر از آن است که دین را سرچشمه گرفته از توهم، خیال واهى و خطا بدانیم؛ یعنى همان تصورى که خود دورکیم آن را رد کرده بود.
انتخاب، 17/10/79