آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

معنویت، نحوه مواجهه انسان با هستى است که رضایت باطن را به دنبال دارد و گوهر اصلى دین است. سه مرتبه معنویت عبارت‏اند از عدل و احسان و محبت. انسانهاى معنوى ویژگى‏هایى دارند که در رأس آنها «خود دوستى» قرار دارد.

متن

مراد ما از دین نظام اندیشگى است که اولاً، از جهان هستى و موضع انسان نسبت به جهان هستى تفسیرى ارائه مى‏دهد، ثانیاً، براساس این تفسیر شیوه زندگى خاصى را توصیه مى‏کند و ثالثاً، آن تفسیر و این توصیه را در قالب یک سلسله مناسک و شعائر به صورت رمزى و نمادین جلوه‏گر مى‏کند. عبادت، مانند حج، روزه، نماز و... صورت رمزى و نمادین تفسیرى است که دین از جهان هستى و موضع انسان در آن ارائه کرده است.
معنویت نحوه‏اى از مواجهه با جهان هستى است که فرآورده‏اش این است که حالتهاى نفسانى نامطلوبى مانند غم و اندوه، ناامیدى، دلهره و اضطراب، احساس سرگشتگى و سردرگمى، احساس بى‏معنایى و بى‏هدفى و... تا آنجا که امکان‏پذیر است در انسان پدید نمى‏آید و یا اگر پدید آمده، ناپدید خواهد شد. این نحوه مواجهه موجب رضایت باطن مى‏شود. فراورده معنویت همین رضایت باطن است، که البته این سازگار است با اینکه زندگى آدمى منحصر به دنیا باشد یا زندگى پس از دنیا هم به نظر شخص وجود داشته باشد. اگرچه تا آنجا که من مى‏دانم، معنویان جهان، عموماً به زندگى پس از مرگ، با صور مختلف جاودانگى، معتقدند؛ یعنى به لحاظ نظرى امکان دارد که کسى معنوى باشد و در عین حال به یکى از ادیان تاریخى جهان متدین نباشد، اما انصاف این است که در طول تاریخ اکثر کسانى که معنوى بوده‏اند، تعلق خاطر به یکى از ادیان نهادینه و تاریخى هم داشته‏اند. البته معنویت هسته دین است، نه پوسته آن و از این حیث مى‏توان گفت که امکان رسیدن به هسته براى همه کسانى که فقط تعلق شناسنامه‏اى به دین دارند نبوده و همه آنها به این حالت نرسیده‏اند و به نظر من نمى‏توانند رسید؛ یعنى پدیدآمدن مدینه فاضله را ممکن نمى‏دانم، هرچند مطلوب است و هر انسان حق‏طلبى دوست دارد چنین جامعه‏اى پدید آید، اما خواست ما با آنچه پدید مى‏آید، متفاوت است.
اما مى‏توان این سؤال را مطرح کرد که اگر کسانى در جامعه معنوى باشند، طرز معیشت آنها چه تفاوتى با دیگران دارد؟ به نظر من انسان معنوى در مناسبات اجتماعى‏اش بر اساس سه اصل عدالت، احسان و محبت رفتار مى‏کند. در مدارج پایین‏تر معنویت، انسان با دیگران بر اساس عدالت رفتار مى‏کند، وقتى مدارج معنوى انسان بالا رفت، کارش به احسان منجر مى‏شود و در مرحله سوم به محبت مى‏رسد. عدالت یعنى استیفاى حق خود به تمامه و تجاوز نکردن به حق دیگران. احسان یعنى صرف نظر کردن از بخشى از حق خود و اینکه اجازه دهیم این حق به دیگران معطوف شود. محبت نیز یعنى همان عدالت یا احسان ورزیدن، به شرط آن که با محبت همراه شوند. عدالت و احسان دو امر آبجکتیو (عینى) هستند و در رفتار بیرونى جلوه‏گر مى‏شوند، اما محبت یک امر کاملاً سابجکتیو (انفسى) است؛ یعنى یک حالت درونى است.
انسان معنوى در نسبت با خودش هم با سایر انسانها تفاوت دارد. وى در عین اینکه خودش را برتر از دیگران نمى‏داند، اما خودش را شدیداً دوست دارد. این نوعى «خوددوستى معنوى» است. انسانهاى معنوى براى خودشان بى‏نهایت ارزش قائل‏اند و به همین دلیل همیشه مراقب‏اند که به گونه‏اى زندگى نکنند که این «خود» گرانبهایى که در اختیارشان است، ذره‏اى ضربه ببیند. آنها به دلیل همین خوددوستى سعى دارند همیشه خود را ارتقا دهند و به وضع مطلوب‏ترى برسانند. به همین دلیل هیچ‏گاه از سیر و سلوک درونى خالى نیستند. ویژگى دیگر انسان معنوى این است که درد و رنج‏هایى که در بیرون وجود دارد یا اصلاً برایش درد و رنج نیست و یا قابل تحمل است؛ زیرا که معنا و آرمان خاصى براى زندگى‏اش دارد و هرگاه احساس کند درد و رنجى او را زودتر به آرمانش مى‏رساند، آن را تحمل مى‏کند. ویژگى دیگر انسان معنوى این است که تنها خود را مسؤول سرنوشت خود مى‏داند و هرگونه بهانه‏جویى را کنار مى‏گذارد، برخلاف انسان عادى که همه تقصیرها را به گردن دیگران مى‏اندازد. ویژگى دیگر او این است که دستخوش خودبزرگ‏بینى نامعقول نیست و فکر نمى‏کند که قطب دایره امکان است و همه چیز بر مدار او مى‏چرخد. او مى‏گوید: من براى جهان هیچم، اما براى خودم همه چیز. دیگر اینکه انسان معنوى کمترین مصرف و بیشترین تولید را در جهان پیرامون خود دارد.
به نظر من بزرگ‏ترین کارى که ما مى‏توانیم در حال حاضر براى خود و جامعه‏مان بکنیم، این است که پروژه عقلانیت و معنویت را به طور همزمان پیش ببریم؛ چرا که در طول تاریخ جوامعى که معنویت را به قیمت عقلانیت از دست داده‏اند یا بر عکس، نتوانسته‏اند به آن مناسبات انسانى سالم و رضایت باطن برسند.
اگر همه پیروان ادیان جهان با صداقت به دین خود ملتزم شوند، بى‏شک به یک جا مى‏رسند؛ زیرا هر یک از ادیان به منزله راهى است که از یک سوى کوه به قله آن منتهى مى‏شود و همه به یک قله مى‏رسند.
‏اشاره
1. اگر همه، یا اکثر قریب به اتفاق معنویان جهان در طول تاریخ متدین بوده‏اند، آیا این نظر تقویت نمى‏شود که معنویت را باید در دین جست و راه حصول آن همان چیزى است که ادیان نهادینه شده معرفى مى‏کنند؟ به نظر مى‏رسد چنین باشد.
2. پدید آمدن مدینه فاضله از منظر تمام یا اکثر ادیان نهادینه شده جهان امرى ممکن و مطلوب است. تقریباً همه ادیان جهان دورانى را در انتهاى جهان ترسیم مى‏کنند که در آن انسانها به معنویتى بالا دست مى‏یابند. معناى مدینه فاضله، البته این نیست که وضعى پدید آید که هیچ بى‏عدالتى و ظلمى و هیچ تخلفى از قوانین اخلاقى تحقق نیابد. بلکه مدینه فاضله وضعیتى است که در آن فضلیت غالب و حاکم باشد و اکثر انسانها به خوبى‏ها و عدالت رفتار کنند و فضاى حاکم و غالب بر جوامع انسانى فضاى عدل و احسان و محبت باشد. چنین مدینه فاضله‏اى، دست‏کم در نظر متدینان به ادیان بزرگ جهان هم مطلوب است و هم ممکن.
3. کسى مى‏تواند ادعا کند که «اگر همه پیروان ادیان جهان با صداقت به دین خود ملتزم شوند، بى‏شک به یک جا مى‏رسند» که یا غایت همه ادیان را امرى انفسى (subjective) بداند و یا بر بام هستى نشسته باشد و راهیابى همه ادیان موجود (اعم از محرف و غیرمحرف) را به قله‏اى واحد از آن بالا دیده باشد. اگر کسى معتقد باشد که غایت همه ادیان امرى انفسى مانند تحصیل صداقت اخلاقى یا ایثار و از خودگذشتگى و مانند آن است، در این صورت مى‏تواند ادعا کند که همه ادیان را تجربه کرده و دیده است که همه آنها مى‏توانند چنین اوصاف و ویژگى‏هایى را در پیروان خودشان به وجود آورند. البته پذیرش این ادعا مقوله دیگرى است که براى آن باید ادله را بررسى کرد. اما اگر غایت ادیان یک امر عینى (objective) متافیزیک مانند قرب الى اللَّه، یا رسیدن به نیروانا و... باشد، چگونه مى‏توان ادعا کرد که همه ادیان راه‏هایى هستند که به یک قله واحد منتهى مى‏شوند؟ براى چنین ادعایى باید قدرت پرکشیدن به بام هستى را داشت و از آنجا به پایین نظر انداخت. آیا این کار از ما انسان‏هاى عادى ساخته است؟
آفتاب یزد، 14/9/79

تبلیغات