آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

این مقاله بحث تقدم گونه‏هاى مختلف توسعه را از حیث نظرى مطرح ساخته است و بر آن است که باید به توسعه علمى و پژوهشهاى تجربى توجه ویژه‏اى مبذول داشت. به گمان مؤلف، هر الگویى از توسعه، ناگزیر است توسعه در بستر علم را مفروض بگیرد و به این ترتیب توسعه علمى، مبناى اصناف گوناگون توسعه خواهد شد. وى بر آن است که مسیر محتوم مدرنیته را باید پیمود و براى طى این مسیر ابتدا باید «شناخت» سپس «عمل کرد».

متن

من همیشه وقتى به قصه «سنت و مدرنیسم» مى‏اندیشم، تصویرى در برابر چشمانم مى‏آید. جاده بلندى را تصور کنید که قطارى از ماشینها در این جاده به دنبال یک تریلى بزرگ دودزا و کندرو در حرکتند. سرنشینان ماشینهاى پشت سر مجبورند کندى حرکت و دود و دم تریلى را تحمل کنند و هیچ راه برون‏شوى از این مخمصه ندارند. برخى تلاش مى‏کنند تا از آن سبقت بگیرند اما نمى‏توانند. برخى در انتظار پایان یافتن سوخت تریلى هستند تا به کنارى بکشد و راه را باز کند و برخى در تلاش براى از کار انداختن آن هستند. عده‏اى دیگر معتقدند باید جاده را دور بزنند و برگردند، باید به گذشته بازگشت. عده‏اى نیز معتقدند پیش از اینکه دست به هر کار بزنیم، باید بنشینیم و لختى با خود بیندیشیم که چرا به این وضعیت رسیده‏ایم؟ چرا ما صاحبان و رانندگان آن تریلى پیشرو نیستیم و در پشت سر آن قرار داریم؟
مثل ما و مدرنیته، مثل ماشینهاى پشت سر تریلى است. ما اینک دود و دم تمدن جدید و مدرنیته را هر روز استنشاق مى‏کنیم و باید براى این معضل، راه برون‏شوى پیدا کنیم. من با آن گروهى موافقم که مى‏گوید: «اول شناخت، بعد عمل». اینک چند مقدمه و یک نتیجه‏گیرى ساده را بیان مى‏کنم.
1. معیشت آدمى به قامت معرفت اوست. ما پاى معیشتمان را به اندازه گلیم معرفتمان دراز مى‏کنیم. زندگى ما، با دانایى‏ها و نادانى‏هاى ما تناسب دارد. حتى عواطف ما نیز با دانایى‏ها و نادانى‏هاى ما تناسب دارد.
2. کسى که ذهن پیچیده‏اى دارد، زندگى پیچیده‏اى مى‏کند و روابط پیچیده‏ترى با آدمیان و طبیعت برقرار مى‏سازد. کسى که ذهن ساده‏اى دارد، زندگى ساده‏اى مى‏کند و روابط ساده‏ترى با آدمیان و طبیعت دارد. همه چیز در گرو این ذهنیت است. آن بخش از اندیشه مارکس که توسط کارشناسان و اقتصاددانان و مورخان پذیرفته شده، این است که در تاریخ بشر دو دوره بزرگ وجود دارد: دوران ما قبل صنعتى و دوران صنعتى. حال اگر شکاف میان زندگى صنعتى و زندگى ما قبل صنعتى را قبول کنیم، به موازات این شکاف در معرفت بشر هم مى‏توانیم شکافى پیدا کنیم: دانایى‏هاى ماقبل دوران صنعتى و دانایى‏هاى دوران صنعتى. اگر نکته اول را پذیرفته باشیم، باید مقدمه دوم را نیز بپذیریم؛ این نکته لازمه و نتیجه منطقى آن مقدمه نخست است، آن نوع دانشى که انسان ماقبل صنعتى داشت، یک نحوه معیشت را براى او اقتضا مى‏کرد و این نوع دانش که انسان دوران صنعتى دارد یک نحوه معیشت دیگر را پیش رو مى‏نهد.
3. معارف انسانى با یکدیگر ارتباط وثیق دارند و همدیگر را صدا مى‏زنند. دانشها و از جمله دانش دین همه با هم به تعادل و تلائم مى‏رسند. مجموعه دانش بشرى در دوران ما قبل صنعتى، داراى تعادلى بود. با دررسیدن دانشهاى تجربى جدید، تعادل نوینى به جاى تعادل پیشین نشست. دانش تجربى جدید سؤالاتى مطرح کرد که هیچ فیلسوفى نتوانست از آنها بگریزد و آنها را نادیده بگیرد. مولود هم‏آغوش‏شدن آن دانش تجربى با تعقل فلسفى، فرزندى به نام معرفت‏شناسى بود. با این تغییر حتى دانش دین نیز دچار تحول شد. بحران مدرنیته یعنى از دست دادن تعادل پیشین و به‏دست نیامدن تعادل جدید. «بحران‏گذار» یا «دوران‏گذار» نیز همین است.
4. سؤال اصلى این است که چرا منظومه معرفتى پیشین عوض شد و جاى خود را به منظومه معرفتى دیگرى داد؟ چرا آن منظومه ادامه نیافت؟ دو دسته پاسخ به این پرسش داده شده است که من آنها را 1) جوابهاى فلسفى - نیمه فلسفى و 2) جوابهاى علمى - تجربى مى‏نامم.
یک پاسخ فلسفى این است که: آدمیان درک تازه‏اى از وجود پیدا کرده‏اند و «وجود» به منزله یک دریا موج تازه‏اى زده و آدمیان تازه‏اى با ماهیت و هویت تازه‏اى به منصه ظهور رسانده است، که همه چیز دگرگون شده است و نسبتها تغییر کرده است و ما دست بسته‏ایم و باید به انتظار موج تازه‏اى بنشینیم تا آدمیان دیگرى پدید آیند و نسبتها و روابط جدیدى حاصل شود. باید خود را با این فکر دلدارى داد که ان شاءاللَّه سوخت آن تریلى تمام مى‏شود و ما دیرباز از شرش رها مى‏شویم.
این تحلیل نوعى جبر تاریخى را القاء مى‏کند و حداکثر بیانگر عجز و ناتوانى ماست و از دل آن چند لعن و نفرین و آه و افسوس بیشتر به در نمى‏آید.
جواب نیمه فلسفى دیگر از یورگن هابرماس است. از نظر او آنچه موجب این تحول شده است و آدمیان را به رهاکردن منظومه معرفتى پیشین و پى‏افکن منظومه معرفتى جدید کشانده است، تفاوت یافتن تعلقات و شیفتگى‏هاى آدمیان است. آدمیان ماقبل صنعتى تعلق خاطرى به استخدام طبیعت و سوارى گرفتن از آن نداشتند، اما وقتى این تعلق خاطر پدید آمد، دانشهاى تجربى رشد و شکوفایى پیدا کرد. نه تفکر دینى به استخدام و استثمار طبیعت فتوا داده است و نه اندیشه فلسفى. اما همین که دانش تجربى به این سو روان شد، سایر معارف نظیر فلسفه، سیاست و اخلاق هم کوشیدند تا خود را با آن متوازن کنند. حال اگر بپرسیم چرا تعلق خاطر بشر عوض شد، حقیقتاً پاسخ روشنى عرضه نمى‏شود.
اما پاسخ علمى - تجربى بیشتر از منظر جامعه‏شناسى معرفت عرضه شده است. از این منظر تحولات اجتماعى باعث جهت‏گیرى جدید علم شده است. کسانى که با تاریخ علم آشنایى دارند، مى‏دانند که هر علمى در هر گونه شرایط اجتماعى نمى‏روید. شرایط اجتماعى، اقتصادى، روانى و سیاسى در رویش و پیشرفت علوم دخیلند. مثلاً جاى هیچ شک و شبهه‏اى نیست که رشد علم در محیط غیرآزاد، غیرممکن است. آزادى نیز از مبارزات مردم علیه دیکتاتورى، سلاطین و کلیسا و از انباشت سرمایه و رواج تجارت آزاد و غیره مى‏آید. این یکى از بدیهیات جامعه است که عناصر اقتصادى بدون شک در شرایط اجتماعى پیشرفت علم مؤثّر است.
5 . نتیجه بحث این است که مدرنیته با ابزارها و تکنولوژى مدرن تعریف نمى‏شود. اینها میوه‏هاى مدرنیته هستند. جهان و زندگى مدرن با معرفت مدرن تعریف مى‏شود. یکى از مهمترین اجزاى این معرفت مدرن، علم تجربى مدرن است. برجسته‏ترین جهش معرفتى، در طول تاریخ معرفت، جهش علم تجربى بوده است. توسعه در جهان جدید، توسعه علم‏محور است. اگر طالب توسعه و مدرنیته هستیم یکى از کلیدهاى مهم و سرنوشت‏ساز و اجتناب‏ناپذیر و معتبر آن توسعه علمى است یعنى در آوردن علم جدید با همه رگ و ریشه‏ها و با همه لوازم و استلزاماتش.
ما در مشروطیت با توسعه سیاسى آغاز کردیم. اما حالا مى‏فهمیم که توسعه سیاسى هم توسعه علمى، به معناى اعم آن، است. عمل سیاسى بدون نظریه سیاسى ارزشى ندارد. اگر علم توسعه پیدا کرد، سیاست ما را توسعه‏یافته و مدرن مى‏کند؛ آزادى و عدالت را معنى مى‏بخشد؛ نخبگان جامعه را در جاى خود مى‏نشاند و حقوق آدمیان را مشخص مى‏کند. فراموش نکنید که سیاست در جهان جدید، سیاست علمى است، ما نمى‏خواهیم علم و معرفت مقدس ارائه دهیم، بلکه در جستجوى همین علمى هستیم که با آزمون و خطا، لنگ‏لنگان پیش مى‏رود. هر امرى به ضعیف و مهجور کردن این علوم تجربى، اعم از طبیعى و انسانى، بینجامد، دشمنى توسعه و تکامل و از جنس رجعت به عقب است.
اشاره‏
داستان «سنت و مدرنیسم»، داستانى بلند، پرجاذبه، حیات‏بخش و از جهتى حیات‏سوز است. نویسنده محترم مقاله از زاویه‏اى خاص به این موضوع نزدیک شده است و البته زاویه نگاه وى پراهمیت است. نکاتى که در این باره برشمرده‏اند، على رغم اهمیتشان، چندان که باید و شاید مورد موشکافى و بررسى قرار نگرفته‏اند. نکات صواب و خطایى در این مقاله وجود دارد که به پاره‏اى از آنها اشاره مى‏شود:
1. تأکید آقاى سروش بر توسعه علمى، مقدم بر توسعه سیاسى و توسعه اقتصادى، تأکیدى نیکوست. اما اینکه مى‏گویند: «اگر طالب توسعه و مدرنیته هستیم، یکى از کلیدهاى مهم و سرنوشت‏ساز و اجتناب‏ناپذیر و معتبر آن توسعه علمى است. یعنى در آوردن علم جدید با همه رگ و ریشه‏ها و با همه لوازم و استلزاماتش»، نشان مى‏دهد که ایشان هیچ تفاوتى میان توسعه در جامعه دینى و توسعه در جامعه سکولار غربى قائل نیستند. اما به نظر مى‏رسد توسعه جامعه سکولار با توسعه جامعه دینى تفاوتهاى اساسى و جوهرى دارد. جهت‏گیرى جامعه سکولار، برخلاف جامعه دینى، به سوى توسعه مادیت و خلود در زمین و گریز از آسمان دین و معنویت است. بدین لحاظ مسیر این دو توسعه و جهت‏گیرى اساسى آنها و مبانى و لوازم آنها نمى‏تواند یکسان باشد. پایه توسعه جامعه دینى بندگى خداست و پایه توسعه جامعه سکولار انانیت بشر است.
2. براساس آنچه در بند یک ذکر شد، تمثیل آقاى سروش از جهات گوناگونى اشکال دارد. ابتدا اینکه جاده واحد از پیش موجودى را فرض کرده‏اند که تریلى و همه ماشینهاى پشت سر مجبورند که آن را طى کنند و به سرنوشت محتوم و تغییرناپذیرى تن در دهند. اما به نظر مى‏رسد اگر به جاى این جاده و آن تریلى، تمثیل بلدوزرهاى جاده‏ساز را مى‏آوردند، بیشتر نشان‏دهنده وضع واقعى مدرنیته و دیگران است. مدرنیته مانند بلدوزرى است که جلو افتاده و هر جا دلش مى‏خواهد مى‏رود و جاده باز مى‏کند و دیگران را به دنباله‏روى از خویش فرا مى‏خواند. بلدوزر، علم تجربى آن است که ابزار سلطه او بر طبیعت است، مسیرى که طى مى‏کند، سراشیبى‏اى است که به درّه مادیت و آتش ختم مى‏شود. این همان ایدئولوژى سکولار است. ماشینهاى پشت سر نیز جهان سومى‏هاى بیچاره‏اى هستند که بى‏هیچ شکوه و شکایتى در سراشیبى سقوطى قرار گرفته‏اند که مدرنیته آن را ایجاد کرده است. آنان هم از دود و دم بلدوزرها در رنج و عذابند و هم از کندى حرکت و هم از شیب تند جاده. اما یک چیز هست که موجب مى‏شود از دنباله‏روى بلدوزرها دست برندارند و آن راحت‏تر شدن مسیر حرکت و بى‏نیاز شدن از کند و کاو جاده و رنج ساختن. به هر سوى دیگر که رو مى‏کنند ناهموارى و سنگ و صخره هویدا مى‏شود و آنان را از تغییر مسیر منصرف مى‏سازد.
راه برون‏شو از این مخمصه این نیست که ما جاى راننده و سرنشینان بلدوزرها را بگیریم، که در این صورت دیگر فرقى میان ما و آنها باقى نمى‏ماند. ما باید به فکر بلدوزرهایى براى خودمان و از آن خودمان باشیم تا بتواند مسیر رو به بالاى کوه را تا رسیدن به قله نجات طى کند و راه‏هایى دیگر، غیر از آنچه مدرنیته ساخته و مى‏سازد، ایجاد کند و این جبر تحمیلى را برشکند. البته این همه، محتاج علم و فلسفه و همت و سخت‏کوشى و زمان و انگیزه و اندیشه و استقلال رأى و پرهیز از تقلید و تحمل و صبر و حوصله است و تا از حمایت ایمانى قوى و دین‏شناسى‏اى استوار و تأیید الهى بهره‏مند نباشد، میسر نخواهد شد.
3. اینکه مى‏گویند: «معیشت آدمى به قامت معرفت اوست و کسى که ذهن پیچیده‏اى دارد، زندگى پیچیده‏اى مى‏کند» اگر به این معنا باشد که گسترش معرفت آدمى امکان گسترش معیشت او را فراهم مى‏کند و کسى که ذهن پیچیده‏اى دارد مى‏تواند زندگى پیچیده‏اى بکند، درست است. ولى اگر مراد این باشد، که ظاهراً نیز همین است، که کسى ذهن پیچیده‏اى دارد لزوماً زندگى پیچیده‏اى مى‏کند، سخن باطلى است. به کدام دلیل چنین ملازمه‏اى برقرار است؟ پیچیده‏تر شدن ذهن انسان و گسترش یافتن معرفت او تنها امکان جولان بیشتر و بهره‏مندى فراوانتر را براى او ایجاد مى‏کند. اما هیچ ملازمه منطقى میان فعلیت‏یافتن اولى و به دنبال‏آمدن زندگى پیچیده وجود ندارد. بسیارى از اولیاى خدا با وجود گستره دانشهایشان، ترجیح مى‏دهند پاى معیشتشان را بسیار کمتر از گلیم معرفتشان دراز کنند. فرقه‏هایى از مسیحیت در آمریکا و کانادا وجود دارند که با وجود داشتن معارف نوین و ذهنیت تعلیم‏یافته جدید و پیچیده، معیشتى کاملاً ساده و بسیط و ابتدایى براى خویش درست کرده‏اند و زندگى درست انسانى را در این مى‏دانند که به همین معیشت ساده قناعت کنند. سنت‏گرایان (Traditionalists) مسلمان و غیرمسلمان نیز در اروپا و آمریکا تا حدودى، چنین معیشتى دارند، یا دست‏کم آن را مطلوب مى‏انگارند.
4. مسائل دیگرى درباره نظریه‏هایى که در متن مقاله پیرامون علل تحول بشر از دوران ماقبل صنعتى به دوران صنعتى، نحوه ارتباط علوم با یکدیگر و با دین و... وجود دارد که به جهت رعایت اختصار آنها را مطرح نمى‏کنیم. اما تذکر این مسأله خالى از فایده نیست که در منظومه معرفتى که آقاى سروش دانش دین نقش دست دوم دارد و تمام ارج و ارزش به دانش تجربى داده مى‏شود و این خلاف نوع بینش متدینان و مؤمنان است.

تبلیغات