فلسفه سیاسی مدرن و فهم جامعه مدنی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
در این مقاله ضمن پرداختن به نظر چند تن از فیلسوفان سیاسى غرب، به بررسى نقاط اجتماع و افتراق این نظرات پرداخته شده است و در نهایت با اشاره به اینکه امروز، وظیفه فلسفه سیاسى یافتن توازنى میان اوتوریته سیاسى و آزادىهاى فردى است، شرایط پنجگانه اساسى ورود جامعه مدنى به دروازههاى کشور ذکر گردیده است.متن
انقلاب اسلامى، پروژه پرهزینهاى بود که طى آن مشارکت تودههاى مردم ساخت مطلقه قدرت را درهم شکست و نیمى از راه به سوى یک دموکراسى کامل طى شد. با جنبش دوم خرداد کلید آغاز نیمه دوم راه زده شد. به هر تقدیر تنها راه حفظ و گسترش مشارکت سیاسى مردم، شناخت صحیح فلسفه سیاسى اجتماعى زمان و مکان ماست.
تامس هابز، که با روش تازهاى در مطالعه فلسفه سیاسى - با دلیل و برهان - از استبداد دفاع کرده است، معتقد است اگر شهروندان یک جامعه بخواهند از امنیت کامل برخوردار باشند و رعایت قوانین به زیانشان تمام نشود، باید همه اختیارات خود را به طور کامل به یک فرد یا مجموعهاى از افراد واگذار کنند.
به نظر روسو فساد سیاسى جامعه از دغلبازى و نابرابرى اخلاقى ریشه مىگیرد. وى معتقد بود که جامعه فرانسه شهروندان را تشویق مىکند تا خواستههاى فطرى خود را سرکوب کنند و رفتارهاى اجتماعى تصنّعى را جانشین آنها کنند و پیشنهاد مىکند که برابرى مدنى جایگزین نظام نامشروع سلسله مراتبى شود تا صداقت و شایستگى جاى دروغ و رابطه را بگیرد.
تصویر اریک فروم از جامعه بازسازى شده، جامعه مبتنى بر عقل است، که انسان کانون آن است تمام فعالیتهاى اقتصادى و سیاسى تحتالشعاع رشد و تکامل او هستند. وى معتقد است: تنها نیروى نجاتبخش انسان از خود ویرانگرى، خود است و خود مؤثر نخواهد بود مگر آنکه انسان امید و ایمان داشته باشد و شناخت حقیقت بیش از آنکه به هشیارى آدمى مربوط شود، به منش او مربوط است و جوهر حقیقتجویى، جسارت «نه» گفتن است. او ضمن اعتقاد به آزادى انتخاب و حق «خود بودن»، آزادى استقلال و آزادى بسیار بودن (نه بسیار داشتن) و کمالخواهى انسان، تمامى این باورها را مشروط به رهایى از شرّ پندارها مىنمایند و مىگوید باید به واقعیت درون و برون خویش آگاه شد تا جهانى آزاد و بىنیاز از پندار آفرید.
به نظر میشل فوکو قدرت در کلیه سطوح جامعه حلول دارد و هر عنصرى - هر قدر ناتوان - مولد قدرت است، پس به جاى بررسى سرچشمههاى قدرت باید به پیامدهاى آن توجه کرد.
جیمز مدیسون معتقد بود تنها راه منطقى بازسازى جامعه در برخورد با اغتشاشات سیاسى فرصت دادن به رشد دستهها و منافع متضاد براى جلوگیرى از رشد جاهطلبىهاست و تنها راهحل را به وجود آوردن نظامى مىدانست که در آن نیروهاى مختلف یکدیگر را مهار کنند. او نظامى را بنا نهاد که بتواند به جاى اصلاح شخصیت آدمى نهادها را تعدیل کند و قانونى تدوین کرد که انسانها را همانگونه که بودند در نظر گرفت نه آن گونه که ممکن است بشوند و این نکته ظریفى بود که افلاطون و شاگردانش ندیده بودند.
به عقیده افلاطون جامعه متعالى، جامعهاى است که به وسیله فیلسوفان اداره شود و در مدینه فاضله افلاطون توده مردم سهمى نداشتند؛ زیرا به حکم فطرت از امکان فیلسوف شدن محروم بودند. کارل پوپر جامعهاى را باز مىداند که مردمش پیوسته با شک در تابوها و زدودن اوهام تصمیمات اجتماعى خود را با معیار عقل و پس از بحث و گفتگو بگیرند، حال آنکه در جامعه بسته همه افراد مقلد محضاند. پوپر با انتقاد از افلاطون به خاطر آنکه تغییر را نشانه تباهى و ثبات را مایه رستگارى مىداند، جامعه مطلوب وى را نمونه ارتجاع فکرى و جمود سازمانى مىخواند. ایراد دیگر پوپر اصالتى است که افلاطون به جمع مىدهد. به عقیده پوپر اصالت فرد عبارت است از عقیده به برابرى نسبى افراد و نیز الزام دولت به ایجاد امنیت و آزادى اتباع. وى مبانى اصالت جمع افلاطونى را اعتقاد به نابرابرى طبیعى آدمیان و الزام افراد به کوشش در راه پایدارى حاکمیت مىداند و همچنین پیشنهاد افلاطون مبنى بر حکومت فیلسوفان را مخالف شأن راستین فلاسفه مىداند؛ زیرا فیلسوفى که پایبند منصب دولتى شود استقلال رأى خود را از دست مىدهد.
چنانچه گفته شد فهم جامعه مدنى بدون شناخت فلسفه سیاسى اجتماعى امکانپذیر نیست. فلسفه سیاسى جدید نیز بر خلاف یونانیان باستان در جستجوى بهترین رژیم سیاسى نیست. نگرانى فلسفه سیاسى امروز یافتن توازنى میان اوتوریته سیاسى و آزادىهاى فردى است. براى تحقق اصل جامعه مدنى با فلسفه سیاسى معطوف به آزادى شرایط پنجگانه زیر به عنوان شرایط قطعى براى ورود جامعه مدنى به دروازههاى کشور قابل بررسى است: 1) برگزارى انتخابات کاملاً آزاد و تخصیص آراى برابر به شهروندان با نظارت کاملاً مردمى؛ 2) تصمیمگیرى دستهجمعى و مشارکت مؤثر و واقعى همه مردم؛ 3) آزادى بىقید و شرط جریان اطلاعات براى همگان؛ 4) تفویض انحصارى فرصت تصمیمگیرى و کنترل نهایى به مردم با روشهاى قانونى؛ 5 ) شمول همه مردم در بازى دموکراسى و عدم اطلاق مردم به گروهى خاص.
وقتى از دموکراسى گفته مىشود، عقاید و افکار مىتوانند آزادانه با قدرت سیاسى روبهرو شوند. قدرت نیز خود به نوعى عقیده سیاسى نقدپذیر تبدیل مىشود. در اینجا دیگر وظیفه فلسفه سیاسى صرفاً پرداختن به مقوله سیاست است و نه گردن نهادن به قدرت آن و نه دفاع از نهاد بسته قدرت، بلکه ایجاد فضاى بازى که در آن افراد جامعه در مورد منشأ قدرت بیاندیشند. از سوى دیگر دولت دموکراتیک و جامعه مدنى با فلسفه سیاسى معطوف به آزادى، با مجموعههاى مافیایى که بتوانند با بهرهگیرى از مناسبات خود دموکراسى را تحریف کنند، نیز ناسازگار است.
اشاره
1. نویسنده محترم امکان ادامه انقلاب را منوط به شناخت فلسفه سیاسى - اجتماعى زمان و مکان کرده است و در بررسى، این عنوان عام را منحصر در نظریه برخى اندیشمندان غربى کرده است. در این مورد دو نکته قابل ذکر مىباشد:
الف) منطقىترین خواسته از یک نظریه که داعیه محوریّت ادامه انقلاب را دارد، توانایى تحلیل و روزآمد کردن داشتهها و بایستههاى انقلاب است. داشتههاى بسیار ارزشمندى چون ایثار و روح از خودگذشتگى و شهادت، تبعیّت همراه با درایت و هوشمندى از رهبرى دینى نظام و ارتباط ناصحانه دولت و ملّت مواردى نیست که در نظریه مذکور بگنجد؛ چراکه اصولاً طرح نظریات مذکور در طرح این سؤال به وجود آمده است که تقسیم قدرت - که امرى خطرناک است - براساس اندیشه بشر چگونه باشد؟ واقعیت آن است که چنین نظریههایى، علىرغم اهمیت علمى که به جهت جریان جهانى افکار و اطلاعات یافتهاند و از این مجرا به تابوهایى در مسیر افکار تبدیل شدهاند، در مقابل نظریههاى پیشروى عملى ملّت مسلمان ایران که در جهت اجراى فلسفه سیاسى و اجتماعى اسلام است، مندرس و غیرکارآمد مىنماید و آسیبشناسى و عیبیابى و اصلاح امور نظام اسلامى را در جایى عمیقتر از این نظریات باید جُست.
ب) آنچه در این نوع مقالات مغفول مىماند، توجه به این نکته است که صحبت از جامعه مدنى یا هر فرایند دیگر در هر محیطى، باید با تعامل با داشتههاى آن محیط به تعادل برسد، در غیر این صورت یا داشتههاى فعلى جامعه بىاهمیت و ناکارآمد فرض شده است، که بطلان چنین فرضى مؤونه خاصّى نمىطلبد و یا انفعال جامعه اسلامى ما کمهزینه فرض شده است که این فرض نیز با نگرشى هر چند گذرا به تاریخ این مرز و بوم مردود است. پس به جاى واردات یکسویه کالاهاى فکرى مىتوان به تولید، تعمیق و تصحیح مبانى پرداخت که در این راستا آشنایى با مبانى فلسفه سیاسى - اجتماعى اسلام مهم مىنماید.
2. کمترین ثمره مبناى نویسنده محترم، که در بستر نقل اقوال مختلف اندیشمندان غربى برگزیده است، التزام به لوازم قطعى آن از جمله اشتمال بر مصادیق مىباشد. به عنوان نمونه اگر شک مستمر در «تابو»ها نشانه رشد است، چگونه است که به عقل - به معنى حیطهاى غیرقطعى از عقل عملى بشر و نه بدیهیات یقینى - به عنوان یک «تابو» نگریسته شده است؟ و اگر ثبات مایه تباهى است، چگونه حکم به ثبات مبانىاى چون اصالت فرد و نیز قطعیّت شرایط پنجگانه مىشود؟
دوران امروز، 12/9/79
تامس هابز، که با روش تازهاى در مطالعه فلسفه سیاسى - با دلیل و برهان - از استبداد دفاع کرده است، معتقد است اگر شهروندان یک جامعه بخواهند از امنیت کامل برخوردار باشند و رعایت قوانین به زیانشان تمام نشود، باید همه اختیارات خود را به طور کامل به یک فرد یا مجموعهاى از افراد واگذار کنند.
به نظر روسو فساد سیاسى جامعه از دغلبازى و نابرابرى اخلاقى ریشه مىگیرد. وى معتقد بود که جامعه فرانسه شهروندان را تشویق مىکند تا خواستههاى فطرى خود را سرکوب کنند و رفتارهاى اجتماعى تصنّعى را جانشین آنها کنند و پیشنهاد مىکند که برابرى مدنى جایگزین نظام نامشروع سلسله مراتبى شود تا صداقت و شایستگى جاى دروغ و رابطه را بگیرد.
تصویر اریک فروم از جامعه بازسازى شده، جامعه مبتنى بر عقل است، که انسان کانون آن است تمام فعالیتهاى اقتصادى و سیاسى تحتالشعاع رشد و تکامل او هستند. وى معتقد است: تنها نیروى نجاتبخش انسان از خود ویرانگرى، خود است و خود مؤثر نخواهد بود مگر آنکه انسان امید و ایمان داشته باشد و شناخت حقیقت بیش از آنکه به هشیارى آدمى مربوط شود، به منش او مربوط است و جوهر حقیقتجویى، جسارت «نه» گفتن است. او ضمن اعتقاد به آزادى انتخاب و حق «خود بودن»، آزادى استقلال و آزادى بسیار بودن (نه بسیار داشتن) و کمالخواهى انسان، تمامى این باورها را مشروط به رهایى از شرّ پندارها مىنمایند و مىگوید باید به واقعیت درون و برون خویش آگاه شد تا جهانى آزاد و بىنیاز از پندار آفرید.
به نظر میشل فوکو قدرت در کلیه سطوح جامعه حلول دارد و هر عنصرى - هر قدر ناتوان - مولد قدرت است، پس به جاى بررسى سرچشمههاى قدرت باید به پیامدهاى آن توجه کرد.
جیمز مدیسون معتقد بود تنها راه منطقى بازسازى جامعه در برخورد با اغتشاشات سیاسى فرصت دادن به رشد دستهها و منافع متضاد براى جلوگیرى از رشد جاهطلبىهاست و تنها راهحل را به وجود آوردن نظامى مىدانست که در آن نیروهاى مختلف یکدیگر را مهار کنند. او نظامى را بنا نهاد که بتواند به جاى اصلاح شخصیت آدمى نهادها را تعدیل کند و قانونى تدوین کرد که انسانها را همانگونه که بودند در نظر گرفت نه آن گونه که ممکن است بشوند و این نکته ظریفى بود که افلاطون و شاگردانش ندیده بودند.
به عقیده افلاطون جامعه متعالى، جامعهاى است که به وسیله فیلسوفان اداره شود و در مدینه فاضله افلاطون توده مردم سهمى نداشتند؛ زیرا به حکم فطرت از امکان فیلسوف شدن محروم بودند. کارل پوپر جامعهاى را باز مىداند که مردمش پیوسته با شک در تابوها و زدودن اوهام تصمیمات اجتماعى خود را با معیار عقل و پس از بحث و گفتگو بگیرند، حال آنکه در جامعه بسته همه افراد مقلد محضاند. پوپر با انتقاد از افلاطون به خاطر آنکه تغییر را نشانه تباهى و ثبات را مایه رستگارى مىداند، جامعه مطلوب وى را نمونه ارتجاع فکرى و جمود سازمانى مىخواند. ایراد دیگر پوپر اصالتى است که افلاطون به جمع مىدهد. به عقیده پوپر اصالت فرد عبارت است از عقیده به برابرى نسبى افراد و نیز الزام دولت به ایجاد امنیت و آزادى اتباع. وى مبانى اصالت جمع افلاطونى را اعتقاد به نابرابرى طبیعى آدمیان و الزام افراد به کوشش در راه پایدارى حاکمیت مىداند و همچنین پیشنهاد افلاطون مبنى بر حکومت فیلسوفان را مخالف شأن راستین فلاسفه مىداند؛ زیرا فیلسوفى که پایبند منصب دولتى شود استقلال رأى خود را از دست مىدهد.
چنانچه گفته شد فهم جامعه مدنى بدون شناخت فلسفه سیاسى اجتماعى امکانپذیر نیست. فلسفه سیاسى جدید نیز بر خلاف یونانیان باستان در جستجوى بهترین رژیم سیاسى نیست. نگرانى فلسفه سیاسى امروز یافتن توازنى میان اوتوریته سیاسى و آزادىهاى فردى است. براى تحقق اصل جامعه مدنى با فلسفه سیاسى معطوف به آزادى شرایط پنجگانه زیر به عنوان شرایط قطعى براى ورود جامعه مدنى به دروازههاى کشور قابل بررسى است: 1) برگزارى انتخابات کاملاً آزاد و تخصیص آراى برابر به شهروندان با نظارت کاملاً مردمى؛ 2) تصمیمگیرى دستهجمعى و مشارکت مؤثر و واقعى همه مردم؛ 3) آزادى بىقید و شرط جریان اطلاعات براى همگان؛ 4) تفویض انحصارى فرصت تصمیمگیرى و کنترل نهایى به مردم با روشهاى قانونى؛ 5 ) شمول همه مردم در بازى دموکراسى و عدم اطلاق مردم به گروهى خاص.
وقتى از دموکراسى گفته مىشود، عقاید و افکار مىتوانند آزادانه با قدرت سیاسى روبهرو شوند. قدرت نیز خود به نوعى عقیده سیاسى نقدپذیر تبدیل مىشود. در اینجا دیگر وظیفه فلسفه سیاسى صرفاً پرداختن به مقوله سیاست است و نه گردن نهادن به قدرت آن و نه دفاع از نهاد بسته قدرت، بلکه ایجاد فضاى بازى که در آن افراد جامعه در مورد منشأ قدرت بیاندیشند. از سوى دیگر دولت دموکراتیک و جامعه مدنى با فلسفه سیاسى معطوف به آزادى، با مجموعههاى مافیایى که بتوانند با بهرهگیرى از مناسبات خود دموکراسى را تحریف کنند، نیز ناسازگار است.
اشاره
1. نویسنده محترم امکان ادامه انقلاب را منوط به شناخت فلسفه سیاسى - اجتماعى زمان و مکان کرده است و در بررسى، این عنوان عام را منحصر در نظریه برخى اندیشمندان غربى کرده است. در این مورد دو نکته قابل ذکر مىباشد:
الف) منطقىترین خواسته از یک نظریه که داعیه محوریّت ادامه انقلاب را دارد، توانایى تحلیل و روزآمد کردن داشتهها و بایستههاى انقلاب است. داشتههاى بسیار ارزشمندى چون ایثار و روح از خودگذشتگى و شهادت، تبعیّت همراه با درایت و هوشمندى از رهبرى دینى نظام و ارتباط ناصحانه دولت و ملّت مواردى نیست که در نظریه مذکور بگنجد؛ چراکه اصولاً طرح نظریات مذکور در طرح این سؤال به وجود آمده است که تقسیم قدرت - که امرى خطرناک است - براساس اندیشه بشر چگونه باشد؟ واقعیت آن است که چنین نظریههایى، علىرغم اهمیت علمى که به جهت جریان جهانى افکار و اطلاعات یافتهاند و از این مجرا به تابوهایى در مسیر افکار تبدیل شدهاند، در مقابل نظریههاى پیشروى عملى ملّت مسلمان ایران که در جهت اجراى فلسفه سیاسى و اجتماعى اسلام است، مندرس و غیرکارآمد مىنماید و آسیبشناسى و عیبیابى و اصلاح امور نظام اسلامى را در جایى عمیقتر از این نظریات باید جُست.
ب) آنچه در این نوع مقالات مغفول مىماند، توجه به این نکته است که صحبت از جامعه مدنى یا هر فرایند دیگر در هر محیطى، باید با تعامل با داشتههاى آن محیط به تعادل برسد، در غیر این صورت یا داشتههاى فعلى جامعه بىاهمیت و ناکارآمد فرض شده است، که بطلان چنین فرضى مؤونه خاصّى نمىطلبد و یا انفعال جامعه اسلامى ما کمهزینه فرض شده است که این فرض نیز با نگرشى هر چند گذرا به تاریخ این مرز و بوم مردود است. پس به جاى واردات یکسویه کالاهاى فکرى مىتوان به تولید، تعمیق و تصحیح مبانى پرداخت که در این راستا آشنایى با مبانى فلسفه سیاسى - اجتماعى اسلام مهم مىنماید.
2. کمترین ثمره مبناى نویسنده محترم، که در بستر نقل اقوال مختلف اندیشمندان غربى برگزیده است، التزام به لوازم قطعى آن از جمله اشتمال بر مصادیق مىباشد. به عنوان نمونه اگر شک مستمر در «تابو»ها نشانه رشد است، چگونه است که به عقل - به معنى حیطهاى غیرقطعى از عقل عملى بشر و نه بدیهیات یقینى - به عنوان یک «تابو» نگریسته شده است؟ و اگر ثبات مایه تباهى است، چگونه حکم به ثبات مبانىاى چون اصالت فرد و نیز قطعیّت شرایط پنجگانه مىشود؟
دوران امروز، 12/9/79