آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده دموکراسى را حاکمیت مردم مى‏داند و معتقد است در جوامع لیبرال چنین حاکمیتى تحقق نیافته و نمى‏یابد؛ زیرا لیبرالیسم از حکومت انتظار دارد امنیت و آزادى را محقق سازد و گاهى مردم چنین خواسته‏هایى ندارند. بنابراین میان دموکراسى و لیبرالیسم تضاد مى‏افتد. لیبرالیسم در واقع نوعى حکومت الیگارشى (نخبگان) است که اقلیتى را تشکیل مى‏دهند.

متن

مراد ما از دموکراسى در اینجا همان ایده حاکمیت مردم و حقِ فرمانروایى آدمیان بر سرنوشت سیاسى - اجتماعى خویش است. در این معنا، دموکراسى به مثابه یک حق، محرومانِ از قدرت را در برابر صاحبان قدرت قرار مى‏دهد و صاحبان قدرت را مى‏خواند که سهم دیگران از قدرت را ادا کنند.
این تعبیر، به روشنى داراى طنینى اخلاقى است. دوتوکویل، اخلاق را عظیم‏ترین پشتوانه دموکراسى و خودخواهى و فردگرایى افراطى را خطرى براى آن مى‏دانست. تقدس و مهابت امروزین دموکراسى مرهون همین تعبیر اخلاقى آن است. از طرفى انسانها از حکومت انتظاراتى دارند که دقیقاً تابع درک آنها از غایت زندگى و فلسفه حیات و مفهوم سعادت انسان است. گرچه آدمیان تلقى واحدى از سعادت انسان ندارند اما همگى فلسفه سیاسى خود را بر آن استوار مى‏سازند.
لیبرالیسم نیز از این قاعده مستثنى نیست و خوشبختى را در آزادى و امنیت انسان براى زندگى مطابق میل‏اش مى‏داند؛ لذا لیبرالیسم انتظار دارد حکومت، آزادى و امنیت را محقق سازد و از آن پاسدارى کند.
حال پرسش این است که لیبرالیسم با این انتظارى که از حکومت دارد، چه نسبتى با دموکراسى برقرار مى‏کند؟ ابتدا نسبت واقعى این دو را به لحاظ مبانى نظرى مى‏سنجیم آنگاه با نگاهى به حکومتهاى لیبرال موجود نسبت این دو را در عمل مورد مطالعه قرار مى‏دهیم:
لیبرالیسم از حکومت انتظار دارد که امنیت و آزادى را محقق سازد؛ اما آیا در حکومت دموکراتیک همواره و لزوماً این ارزشها پاس داشته مى‏شود؟ به لحاظ نظرى، کاملاً ممکن است اراده آدمیان به امرى جز اینها تعلق پیدا کند. آنها ممکن است محدودیت آزادى یا نقصان امنیت را مطالبه کنند. اینجاست که باطن پارادوکسیکال لیبرال - دموکراسى آفتابى مى‏شود. لیبرالها خود متوجه این نکته‏اند و براى این منظور ارزشهاى موردنظر خود را تحت عنوان حقوق بشر، حقوق اقلیت و غیره تئوریزه مى‏کنند و معتقدند که رأى اکثریت به این حقوق و حدود محدود مى‏شود. از این رو، مردم حق ندارند کسى را برگزینند که این اصول را نادیده بگیرد. حتى اگر مردم از دل و جان خواستار حکومتى غیرلیبرال و فاشیستى باشند، آن حکومت فاقد مشروعیت است. به عبارتى لیبرالیسم با هرگونه مدارا و کثرت‏گرایى در حوزه نظریه سیاسى و حکومت آرمانى مخالفت مى‏کند.
اما آنچه تحت عنوان لیبرال دموکراسى، امروزه در غرب وجود دارد در واقع الیگارشى لیبرال است؛ چراکه عرصه سیاسى را صاحبان واقعى قدرت کارگردانى مى‏کنند نه آحاد مردم. موسکا نخستین کسى بود که مفهوم «اقلیتهاى حاکم» را مطرح ساخت. او معتقد بود: هر قدر هم شکل حکومت، «خلقى» باشد، توده مردمى که تحت آن حکومت مى‏کنند جز آلت فعل چیزى نیستند. ویلفرد پارتو، نیز ضمن تأیید وجود «اقلیتهاى حاکم»، تبیین جالبى از نحوه عمل ایشان به‏دست داد: ویژگى لازم براى حکومت‏کنندگان با یکى از این دو شکل روان‏شناسانه انطباق دارد: شیران، سلطه‏گرانى که بر اعمال زور متکى‏اند و روبهان، که با حیله‏گرى حکومت مى‏کنند.
کاستوریاریس فیلسوف کنونى فرانسه و بهترین مدافع و شارح دموکراسى در حال حاضر، نیز حکومتهاى کنونى مغرب‏زمین را دموکراتیک نمى‏داند. به عقیده وى در این حکومتها مردم نه حکومت مى‏کنند و نه وضع قانون، آنها هر از گاهى بخشى ظاهرى - یا مرئى - از حکومت را از طریق انتخاب تنبیه مى‏کنند. از نظر وى، بوروکراسى نیز به مثابه دست پنهان صاحبان واقعى قدرت عمل مى‏کند. او شاخص سیاست مدرن را بوروکراسى مى‏داند و بر آن است که این پدیده به صورت یک نهاد واقعى و شکلى از هستى اجتماعى به صورت حایل میان مردم و قدرت عمل مى‏کند.
‏اشاره
1. اندیشه دموکراتیک، امروزه در سطح بسیار گسترده و متفاوتى مطرح مى‏شود هم به لحاظم مبانى و هم به لحاظ وظایف دولت. از این رو دموکراسى مفهومى پیچیده و داراى ابهام است. تعابیرى از قبیل دموکراسى دینى، دموکراسى واقعى، دموکراسى خلقى، دموکراسى ارشادى و غیره، به خوبى نشان‏دهنده تنوع کاربرد این واژه است. به نظر مى‏رسد دموکراسى بیشتر یک ایده عملى است که هر کس سعى مى‏کند از منظر خود به گونه‏اى آن رابرگزیند. سنتهاى مختلف فکرى هر کدام به گونه‏اى، با تمسک به پاره‏اى از ابعاد مطرح در دموکراسى، آن را با نظام فکرى خود همراه مى‏کنند. سوسیالیستها با تأکید بر عنصر برابرى و محافظه‏کاران با تأکید بر عنصر آزادى، ایده دموکراسى را به خدمت مى‏گیرند.
2. لیبرالیسم نیز در طول تاریخ و در عرصه عمل از ایده‏هاى اولیه خود فاصله گرفته است و به تعبیرى لیبرالیسم در حوزه نظر با لیبرالیسم در حوزه عمل تفاوت دارد و امروزه نشانى از لیبرالیسم قرن نوزدهم دیده نمى‏شود.
لیبرالیسم کلاسیک تأکید فوق‏العاده‏اى بر آزادى فرد در قبال دولت دارد و عرصه دخالت دولت را بسیار ناچیز مى‏داند. اما با ترکیب لیبرالیسم و دموکراسى و خلق ایده لیبرال دموکراسى، مداخله دولت افزایش پیدا مى‏کند و از آنجا که دموکراسى در کنار آزادى به برابرى مردم در توان انتخاب مى‏اندیشد، لیبرالها بالاجبار بر حوزه دخالت دولت افزودند و دولت موظف شد به فکر ضرورت مشارکت مردم، مبارزه با فقر و بیکارى، توسعه آموزش و پرورش، تقویت پارلمان و... باشد و بدین‏گونه کارکرد دولت از یک نقش حداقلى که همان تأمین امنیت و آزادى منفى بود به یک نقش مسؤولیت‏پذیر اجتماعى مبدل شد و بدین‏گونه لیبرالها از خود گرایش اصلاح‏طلبى نشان دادند.
3. با وجود این نباید از نظر دور داشت که اساساً دموکراسى و لیبرالیسم هر دو، آرمانهایى هستند که بر مبانى خاصى شکل گرفته‏اند. اما پدیده قدرت سیاسى با توجه به اغراض دنیاى سرمایه‏دارى و در کنار آن غلبه بوروکراسى که بعضى از متفکران غربى از آن به قفس آهنین تعبیر کرده‏اند، عملاً در یک فضاى الیگارشى اِعمال مى‏شود و رفتار دولتها نیز حکایت از آن دارد که لیبرالیسم و دموکراسى هر دو وسیله‏اند تا آرمان؛ چراکه در کنار انواع حمایتها از حقوق انسانى و حتى حمایت از حقوق حیوانات، جنایتهاى دولتهاى سردمدار دموکراسى نسبت به مردم کشورهاى جهان سوم کمتر از امپراطورى‏هاى مستبد دوران قدیم نیست.
ایران، 12 و 14/9/79

تبلیغات