حکومت دینی و حکومت دموکراتیک (2)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
کسانى که حکومت دینى و حکومت دموکراتیک را ناسازگار و غیر قابل جمع مىدانند، خواه از طرفداران حکومت دینى و خواه از طرفداران حکومت دموکراتیک، هردو از دو سوى این تناقض یک تعریف و تفسیر دارند و آنها را به دو مقوله ثابت، مطلق و کلیشهاى مبدل مىسازند. حال آنکه هم دموکراسى و هم حکومت دینى هر دو «گفتمان» هستند و مانند هر گفتمان دیگرى، امرى تاریخى، تحولپذیر و نسبى مىباشند. بحث حاضر در دنباله سلسله مقالاتى است که در شماره گذشته بازتاب اندیشه تلخیص و تحلیلى آن ارائه شد.متن
کسانى که از موضع هواخواهى نسبت به حکومت دموکراتیک، حکومت دینى را بر نمىتابند و جمعى که با وفادارى نسبت به حکومت دینى، به نفى حکومت دموکراتیک فتوا مىدهند، تفسیرها و قرائتهاى یکسانى از دو سویه معادله بالا دارند. با قبول چنین تفسیرها و قرائتهایى از حکومت دینى از یک سو و حکومت دموکراتیک از سوى دیگر، ناسازوارگى و تناقض ادعا شده امرى گریزناپذیر و اثبات شدنى است. بر پایه چنین پیشانگارهها و قرائتهایى، حکومت دینى، حکومت مجموعهاى ثابت، مطلق، جزمى و فرابشرى - فرا تاریخى است که از کمترین انعطافى در قبال عقل و تجربه برخوردار نیست و تحولات اجتماعى - تاریخى به هیچ وجه نمىتواند و نباید که آن را از خود متأثر سازد. بنابراین دیدگاه، رابطه حکومت با جامعه قابل تحویل به رابطه وحى با عقل و حق با تکلیف است. حکومت دینى - اگر بخواهد حکومت دینى باشد - علاوه بر مرجعیت قواعد و گزارههاى سیاسى و اجتماعى در آن، بر اجراى شریعت تأکید بیشترى دارد؛ احکام و شرایعى که عنصر انسان و عقل و تجربه اجتماعى و بشرى در آن کمترین نقشى ندارد. حکومت دموکراتیک نیز حکومت انسانى است؛ انسانى که با پاى عقل و تجربه خویش راه مىرود و در فرایند تجربه - خطاى اجتماعى - تاریخى مىآموزد و خود، جامعه و حکومت را تصحیح مىکند. «انتخاب آدمى» که ویژگى اصلى حکومت دموکراتیک است، به سه منبع عقل، تجربه و میل متکى است. البته عامل انتخاب، عامل اجتماعى است و در آخرین مدلهاى دموکراسى، عامل اجتماعى، اکثریت انسانهاى یک جامعه مىباشد و نهایتاً حکومت دموکراتیک، حکومت انسانى است. انسانى مطلق، فراتاریخى و انتزاعى که راهنماى آن نیز مقولههاى غیرتاریخى و ناب از قبیل عقل، تجربه یا امیال مىباشد. حکومت دموکراتیک و حکومت دینى هر دو به فراگفتمانى ثابت، جزمى، لامکان - لازمان تبدیل مىشود که با یکدیگر ناسازگار مىشوند. یا باید خدا حکومت کند یا انسان، یا وحى حکومت و جامعه را راه مىبرد یا عقل و تجربه و... . با این وصف، ثبات، اطلاق و قدسیت، عناصر چرایىناپذیر حکومت دینى تلقى مىشود، در حالىکه دموکراسى و حکومت دموکراتیک فرایند انتقادى و نقدپذیر است و لذا با یکدیگر غیرقابل جمعاند. «قانون الهى» قائمه حکومت دینى است و «قانون بشرى» محورى است که حکومت دموکراتیک برگرد آن مىچرخد. با توجه به آنچه گفته شد در رهیافت تناقضى، حکومت دینى و حکومت دموکراتیک نخست به ساحتى انتزاعى، استعلایى (transendental)، غیرتاریخى و غیرهرمنوتیکى رانده مىشود و سپس به دو مقوله ثابت، مطلق و کلیشهاى مبدل مىگردد.
حال آنکه هم دموکراسى و هم حکومت دینى یک گفتمان است و مانند هر گفتمان دیگرى، امرى تاریخى، تحولپذیر و نسبى است. در واقع دموکراسىها وجود دارد نه دموکراسى، چرا که هر گفتمان دموکراسى و هر حکومت دموکراتیک مانند تمام مقولههاى گفتمانى دیگر، حاوى مفروضات، اصول و مرجعیت خاص خویش است و از پیشتفسیرها و پیشانگارهاى فرهنگى ویژهاى سرشار است. حکومت دموکراتیک، حکومت عقل جمعى است، اما عامل «عقلانیت» را نمىتوان از زمینههاى دینى و فرهنگى آن منتزع کرد و از حکومت دموکراتیک، تعریفى ثابت، مطلق و جزمى بهدست داد. البته دموکراسى قرن نوزدهم اروپا در مبادى معرفتشناختى و اصول و مفروضات جهانبینى، هستىشناختى و انسانشناختى در بسیارى مواضع با مبادى و اصول دینى و بالطبع حکومت دینى ناسازگار است اومانیسم غیر معنوى آتهئیستى، فردیتگرایى، اندیویدوآلیستى، و دنیویتگرایى و قدسیتزدایى(سکولاریسم)، لذتجویى(هدونیسم)، نفعطلبى بنتهامى، تجربهگرایى فلسفى و آمپریسم پوزیتیویستى، اگزیستانسیالیسم به خود وانهاده، معنویتزدایى از ساحت انسانى و بسیارى از مرجعیتها و مبادى معرفتى دیگر مدل دموکراسى بورژوایى - لیبرالى قرن نوزدهمى و اروپایى را با دین در تعارض قرار مىدهد و اگر بر این اساس حکم کلى پارادوکسیکالیته حکومت دینى و دموکراتیک را صادر کنیم، صدور حکم کلى بر پایه تجربه و مورد جزئى است. اما مدل دموکراسى و حکومت دموکراتیک اروپایى مَثَل اعلا و انحصارى حکومت دموکراتیک نیست. حکومت دموکراتیک حکومتى است که با خواست و اراده و رأى مردم تأسیس و اداره مىشود. اما چگونگى حکومت مردم و انسانها صورت ثابت و از پیش تعیین شده و خاصى ندارد. انسانها همانطور که با اعتقادات، آداب و سنتها، فرهنگ، دین، زبان و تاریخشان زیست مىکنند، در هنگام حکومت کردن و انتخاب کردن نیز با همین پسزمینهها و مایههاى فرهنگى - تاریخى عمل مىکنند. از آنجا که رقابت بدون وفاق، معنا و مصداق نمىیابد، در حکومت دموکراتیک وجود حیطهاى اجتماعى و حوزهاى وفاقى به عنوان معیار و مرجعیت همزیستى جمعى لازم و ضرورى است. وجود «مرجعیت» جمعى، نافى دموکراتیسمِ حکومت نیست، هرچند که همه قوانین واز جمله قوانین مرجع و مادر نیز در نهایت، موضوع انتخاب و اراده آدمى است و متناسب با تجربه اجتماعى - تاریخى مردم مىتواند مشمول دگرگونى و نوسازى قرار گیرد.
حکومت دینى نیز موضوع اراده و انتخاب آدمى است، همان گونه که دین نیز در مرحله تحقق خارجى و انسانى خود به ناگزیر موضوع آگاهى و انتخاب انسان قرار مىگیرد. حکومت دینى نیز مانند حکومت دموکراتیک منحصر در مدل و نوع خاصى نمىشود و به تعداد تنوع جوامع دینى، مىتوان شاهد تشکیل حکومتهاى دینى بود. براى اینکه بتوان حکومتى را متصف به صفت دینى کرد، وجود دو شرط ضرورى است: نخست اینکه مرجعیت و منشأئیت متون دینى در چنان حکومتى باید مقبول افتاده باشد و دوم اینکه بروندادهاى سیستم سیاسى در صحنههاى اقتصادى - فرهنگى - اجتماعى با اهداف و مقاصد دینى موافق و هماهنگ و همسو باشد. روشن است که متون و نصوص دینى جنبه انکشافى - تأویلى دارد و رازگشایى و رمززدایى از آنها وظیفه انسان است. همچنان که کاربست خلاق آموزههاى آنها نیز نیازمند اجتهاد پویا و نوساز بشرى دارد که در حکومتى دموکراتیک به گونهاى جمعى و از طریق مکانیزمهاى عقل و تجربه جمعى سامان مىیابد. اگر مردم در حکومت منتخب خویش دو ویژگى بالا را وارد کنند، به حکومت دموکراتیک خود خصلت دینى بخشیدهاند.
حکومت دینى جمع بست قدرت - معرفت است و هر دو رکن آن نیز امرى انسانى و دموکراتیک است. قدرت با سازوکارهاى دموکراتیک تولید، تأسیس و تداول پیدا مىکند و معرفت در فضاى آزاد و متکثر جامعه دینى تولید و تکثیر مىشود. حکومت دینى حکومت تفسیرها و قرائتهاى انسانى از دین است و لازمه حکومت دموکراتیک دینى آن است که راه بر تفسیر و بازتفسیر متون دینى پیوسته گشوده باشد و انحصار معرفتشناسى دینى از میان رفته باشد. جامعه باید بتواند فرایند تحول در عقل، علم و تجربه دینى و انسانى خود را به طور مستمر به درون حکومت سرریز کند و حکومت دینى بشرى را از فرو کاسته شدن به حکومت گروه خاصى از شریعتمداران، روحانیان و نخبگان معرفت - قدرت دینى محافظت نماید. دموکراتیسم در قدرت و پلورالیسم در معرفت دو رکن اصلى حکومت دینى دموکراتیک را تشکیل مىدهد.
در حکومت دینى نیز مانند حکومت دموکراتیک حیطههاى اجتماعى و بالطبع نقدناپذیر وجود دارد. حیطههایى که در مقام آتوریته و مرجعیت نشستهاند و چترى از وفاق و اجماع بر سر حکومت کنندگان و حکومت شوندگان کشیدهاند. اما حکومت دینى، همچون حکومت دموکراتیک، نوعى گفتمان (Discourse) است که در مسیر پرفراز و نشیب تاریخ و در فرایند پرتجربه پراتیک - تئوریک اجتماعى دستخوش تحول مىگردد و پاى به پاى حرکت انسان اجتماعى دگرگون مىشود و متناسب با افق هر نسل و عصرى، مدلهاى نوبهنو و جدیدى را پیدا مىکند. خدا و مردم در قدرت و معرفت شریک مىشوند و محصول قدرت و معرفت جمعى مردم خداپرست و دیندار، به گونهاى تداولى و گردشى مدیریت جامعه دینى را بر عهده مىگیرد. حقانیت اقلیتها، از مشروعیت دموکراتیک متمایز مىشود و تنها حقانیت قدرت و معرفتهایى مشروعیت حاکمیت پیدا مىکنند که با اقبال و انتخاب اکثریت ملت مواجه شوند. نهاد دینى به جامعه مدنى و نهاد قدرت به جامعه سیاسى راجع مىشود و معرفتهاى دینى تولید شده در جامعه مدنى ضمن اینکه به درون نهاد قدرت راه مىیابد اما از ادغام در آن و تن دادن به سلطه نهاد قدرت اجتناب مىورزد.
اشاره
نظریه نویسنده محترم در جمع میان حکومت دینى و حکومت دموکراتیک بر دو اصل استوار است: 1) مرجعیت متون دینى و همسویى بروندادهاى سیستم سیاسى با اهداف و مقاصد دینى از سوى مردم پذیرفته شود و 2) متون دینى متناسب با تجربه اجتماعى - تاریخى مردم مشمول دگرگونى و قرائتهاى نوبهنو شود و کاربست آموزههاى دینى نیز با اجتهاد پویا و نوساز بشرى از طریق عقل و تجربه جمعى سامان یابد.
البته ایشان براى اثبات و تکمیل نظر خویش به تعاریفى از «مشروعیت»، «دموکراسى»، «گفتمان» و... روى آورده است که در زیر به جند نکته در این باب اشاره مىکنیم:
1. نویسنده مشروعیت (legitimacy) را تنها به آراى مردم مىداند و به این ترتیب بین مشروعیت و حقانیت به کلى تفکیک مىکند. این دیدگاه ظاهراً تنها در لیبرالیسم سیاسى پذیرفته شده و چنانکه خواهیم دید حتى لیبرالیسم هم در واقع چنین نظرى را نمىپذیرد. فرق است بین این که بگوییم در مشروعیت، رأى مردم دخالت دارد و بدون آراى عمومى، مشروعیت تحقق نمىیابد با آن که بگوییم تنها عامل مشروعیت رأى مردم است و نیاز به هیچ شرط دیگرى در مشروعیت نیست. نویسنده در اینجا صریحاً نظر اخیر را پذیرفته و طبیعى است که چنین دیدگاهى لوازم خطیر و غیرقابل قبولى را، هم از نظر دینى و هم از نظر دموکراسى، به دنبال دارد. بنا بر این دیدگاه، اگر اکثریت مردم به حکومت کفر و شرک یا به نازیسم و فاشیسم رأى دهند، اینگونه حکومتها مشروعیت سیاسى خواهند داشت. حال آنکه این سخن نه تنها با مسلمات دینى و سیره انبیا و اولیاى الهى در تضاد و تنافى است بلکه حتى تفکر دموکراتیک نیز آن را نمىپذیرد؛ چراکه بنا بر قواعد عام دموکراسى، دستکم در تئورى، تنها حکومتى و قانونى مشروع شمرده مىشود که به انتخاب اکثریت و حقوق اقلیت حرمت گذارده و حکومتهاى فاشیستى و نژادپرستانه حتى اگر به خواست اکثریت هم باشد، از اساس باطل و نامشروع مىداند.
خلاصه آنکه در همه مکتبهاى سیاسى، پیدا یا پنهان، مجموعهاى از ارزشها و اصول به عنوان جزء جدایىناپذیر مشروعیت به شمار مىآید و اگر آراى عمومى را در مشروعیت دخالت مىدهند، در بستر همان اصول و ارزشهاست. بنابراین یکى از پایههاى اساسى حکومت دینى، پذیرش اصول و ارزشهاى مسلم دینى به عنوان مهمترین عنصر مشروعیت در نظام سیاسى است.
2. ایشان حکومت دموکراتیک را «حکومتى که با خواست و اراده و رأى مردم تأسیس و اداره مىشود»، تعریف مىکند و آن را از حکومت دموکراتیک در اروپاى قرن نوزدهم که بر پایه اومانیسم، فردگرایى، دنیویتگرایى، لذتگرایى و تجربهگرایى بود، کاملاً ممتاز و متفاوت مىداند. البته باید گفت که دموکراسى در همه جا (از سومر و یونان گرفته تا سوسیال دموکراسىها و لیبرال دموکراسىهاى کنونى) اجمالاً به معناى «معیار بودن رأى و اراده مردم در تعیین سرنوشت سیاسى» بوده است. اما نکته مهم اینجاست که مبانى فلسفى و فرهنگى، از آن دست که نویسنده یاد کرده است، چگونه و از چه راهى بر نظامهاى مردمسالار تأثیر مىگذارد و دموکراسىهاى متفاوت ایجاد مىکند. بیشترین عاملى که در تفاوت دموکراسىها با یکدیگر دخالت دارد، یکى در تعریف مکاتب مختلف از «مردم» و نگرش آنها به انسان و ساحتهاى وجودى و دامنه نیازها و خواستهاى اوست و دیگرى، به محدودههاى دخالت رأى مردم در ساختار سیاسى و نظام توزیع قدرت در جامعه است. به اشاره مىتوان گفت که در مردمسالارى دینى، از یک سو، مراد از «مردم» انسانهایى (البته اکثریت نسبى جامعه) هستند که از فراسوى نیازهاى روزمره و مادى در جستجوى کمالات و ارزشهاى والاترى هستند و زندگى سالم اجتماعى را بسترى براى حیات برین مىخواهند و دین را بهترین برنامه سعادت دنیوى و اخروى مىدانند و از دیگر سو، محدوده دخالت رأى مردم تنها در چارجوب اصول و ارزشهایى تعیین مىشود که از طریق روشهاى قانونمند (اجتهادى) استنباط شده باشد. اما در مقابل، در دموکراسىهاى لیبرال انسانها در محدوده نیازهاى مادى و تمایلات حیوانى تعریف مىشوند و هیچ چیزى، حتى دین و اخلاق نیز نباید از آزادى ارضاى نامحدود خواستههاى مادى جلوگیرى کند. طبعاً محدوده دخالت آراى عمومى هم تا آنجاست که این «آزادى ارضا» خدشهدار نگردد.
حال ببینیم که نویسنده در نهایت توانسته است از چارچوب مبانى اومانیستى و لیبرالیستى رهایى یابد و مبانى دینى را با مفهوم دموکراسى چنان درآمیزد که شایسته نام مردمسالارى دینى (دموکراسى دینى) باشد؟
3. پیشتر گفتیم که ایشان براى دینى کردن حکومت، دو مؤلفه را پیشنهاد کرده است. مؤلفه اول، یعنى پذیرش مرجعیت متون دینى و مقاصد دین از سوى مردم، اگر به همین معنا تلقى شود، گامى مهم براى تأسیس دولت مردمسالار دینى است و دقیقاً در راستاى همان تعریفى است که از «مردم» در حکومت دینى ارائه داشتیم. اما ایشان در مؤلفه دوم به گونهاى سخن مىگوید که عملاً مرجعیت و آتوریته در حکومت دینى نیز به فهم وخواسته عمومى مردم باز مىگردد. چرا که فهم متون و نصوص وحیانى را به جاى آنکه تابع قواعد روششناختى مستقل و بینالاذهانى (intersubjectiv) بداند، آن را صریحاً تابع تحولات و تجربههاى اجتماعى و تاریخى انسانها قرار مىدهد. براى مثال، نویسنده آورده است: «هرچند که همه قوانین واز جمله قوانین مرجع و مادر نیز در نهایت، موضوع انتخاب و اراده آدمى است و متناسب با تجربه اجتماعى - تاریخى مردم مىتواند مشمول دگرگونى و نوسازى قرار گیرد» و نیز مىنویسد: «روشن است که متون و نصوص دینى جنبه انکشافى - تأویلى دارد و رازگشایى و رمززدایى از آنها وظیفه انسان است. همچنان که کاربست خلاق آموزههاى آنها [ یعنى آموزههاى دینى] نیز نیازمند اجتهاد پویا و نوساز بشرى دارد که در حکومتى دموکراتیک به گونهاى جمعى و از طریق مکانیزمهاى عقل و تجربه جمعى سامان مىیابد». حاصل آنکه ایشان در فرجام هم فهم آموزههاى وحیانى و هم اجراى آن در جامعه را تابع عقل و تجربه بشرى مىداند و آن را به انتخاب عمومى مردم باز مىگرداند. این نگرش به گمان ما، بیش از آنکه نمایانگر حکومت دینى باشد به انگاره دموکراسىهاى غربى و دولتهاى سکولار و عرفى نزدیک مىشود.
4. ایشان در این مقاله بارها واژه گفتمان (Discourse) را براى اثبات تنوعپذیرى و تاریخى بودن حکومت دینى (و فهم دین) و حکومت دموکراتیک (مفهوم دموکراسى) استفاده کرده است و در هیچ جا اشارهاى به تعریف خود از این واژه نکرده است. به نظر مىرسد که این واژه در نوشته ایشان در معناى دقیق اصطلاحى، چنانکه در سنت هرمنوتیک رواج دارد، استفاده نشده است. این اصطلاح از نظر سوسور، شلایرماخر، گادامر و فوکو هر کدام معنایى ویژه و لوازمى خاص دارد که ظاهر کلام ایشان بر هیچیک از این دیدگاهها کاملاً قابل تطبیق نیست و لوازم آن را منظور نداشته است. حتى خود نویسنده در جاهاى دیگر این واژه را به صورتى بهکار برده که با آنچه در این مقالات آمده است، قابل تطبیق نیست.
(ر.ک: بازتاب اندیشه، همین شماره، مقاله «گرایشهاى روشنفکرى دینى و نمایندگان آنها»).
عصر ما ، 5 و 12/9/79
حال آنکه هم دموکراسى و هم حکومت دینى یک گفتمان است و مانند هر گفتمان دیگرى، امرى تاریخى، تحولپذیر و نسبى است. در واقع دموکراسىها وجود دارد نه دموکراسى، چرا که هر گفتمان دموکراسى و هر حکومت دموکراتیک مانند تمام مقولههاى گفتمانى دیگر، حاوى مفروضات، اصول و مرجعیت خاص خویش است و از پیشتفسیرها و پیشانگارهاى فرهنگى ویژهاى سرشار است. حکومت دموکراتیک، حکومت عقل جمعى است، اما عامل «عقلانیت» را نمىتوان از زمینههاى دینى و فرهنگى آن منتزع کرد و از حکومت دموکراتیک، تعریفى ثابت، مطلق و جزمى بهدست داد. البته دموکراسى قرن نوزدهم اروپا در مبادى معرفتشناختى و اصول و مفروضات جهانبینى، هستىشناختى و انسانشناختى در بسیارى مواضع با مبادى و اصول دینى و بالطبع حکومت دینى ناسازگار است اومانیسم غیر معنوى آتهئیستى، فردیتگرایى، اندیویدوآلیستى، و دنیویتگرایى و قدسیتزدایى(سکولاریسم)، لذتجویى(هدونیسم)، نفعطلبى بنتهامى، تجربهگرایى فلسفى و آمپریسم پوزیتیویستى، اگزیستانسیالیسم به خود وانهاده، معنویتزدایى از ساحت انسانى و بسیارى از مرجعیتها و مبادى معرفتى دیگر مدل دموکراسى بورژوایى - لیبرالى قرن نوزدهمى و اروپایى را با دین در تعارض قرار مىدهد و اگر بر این اساس حکم کلى پارادوکسیکالیته حکومت دینى و دموکراتیک را صادر کنیم، صدور حکم کلى بر پایه تجربه و مورد جزئى است. اما مدل دموکراسى و حکومت دموکراتیک اروپایى مَثَل اعلا و انحصارى حکومت دموکراتیک نیست. حکومت دموکراتیک حکومتى است که با خواست و اراده و رأى مردم تأسیس و اداره مىشود. اما چگونگى حکومت مردم و انسانها صورت ثابت و از پیش تعیین شده و خاصى ندارد. انسانها همانطور که با اعتقادات، آداب و سنتها، فرهنگ، دین، زبان و تاریخشان زیست مىکنند، در هنگام حکومت کردن و انتخاب کردن نیز با همین پسزمینهها و مایههاى فرهنگى - تاریخى عمل مىکنند. از آنجا که رقابت بدون وفاق، معنا و مصداق نمىیابد، در حکومت دموکراتیک وجود حیطهاى اجتماعى و حوزهاى وفاقى به عنوان معیار و مرجعیت همزیستى جمعى لازم و ضرورى است. وجود «مرجعیت» جمعى، نافى دموکراتیسمِ حکومت نیست، هرچند که همه قوانین واز جمله قوانین مرجع و مادر نیز در نهایت، موضوع انتخاب و اراده آدمى است و متناسب با تجربه اجتماعى - تاریخى مردم مىتواند مشمول دگرگونى و نوسازى قرار گیرد.
حکومت دینى نیز موضوع اراده و انتخاب آدمى است، همان گونه که دین نیز در مرحله تحقق خارجى و انسانى خود به ناگزیر موضوع آگاهى و انتخاب انسان قرار مىگیرد. حکومت دینى نیز مانند حکومت دموکراتیک منحصر در مدل و نوع خاصى نمىشود و به تعداد تنوع جوامع دینى، مىتوان شاهد تشکیل حکومتهاى دینى بود. براى اینکه بتوان حکومتى را متصف به صفت دینى کرد، وجود دو شرط ضرورى است: نخست اینکه مرجعیت و منشأئیت متون دینى در چنان حکومتى باید مقبول افتاده باشد و دوم اینکه بروندادهاى سیستم سیاسى در صحنههاى اقتصادى - فرهنگى - اجتماعى با اهداف و مقاصد دینى موافق و هماهنگ و همسو باشد. روشن است که متون و نصوص دینى جنبه انکشافى - تأویلى دارد و رازگشایى و رمززدایى از آنها وظیفه انسان است. همچنان که کاربست خلاق آموزههاى آنها نیز نیازمند اجتهاد پویا و نوساز بشرى دارد که در حکومتى دموکراتیک به گونهاى جمعى و از طریق مکانیزمهاى عقل و تجربه جمعى سامان مىیابد. اگر مردم در حکومت منتخب خویش دو ویژگى بالا را وارد کنند، به حکومت دموکراتیک خود خصلت دینى بخشیدهاند.
حکومت دینى جمع بست قدرت - معرفت است و هر دو رکن آن نیز امرى انسانى و دموکراتیک است. قدرت با سازوکارهاى دموکراتیک تولید، تأسیس و تداول پیدا مىکند و معرفت در فضاى آزاد و متکثر جامعه دینى تولید و تکثیر مىشود. حکومت دینى حکومت تفسیرها و قرائتهاى انسانى از دین است و لازمه حکومت دموکراتیک دینى آن است که راه بر تفسیر و بازتفسیر متون دینى پیوسته گشوده باشد و انحصار معرفتشناسى دینى از میان رفته باشد. جامعه باید بتواند فرایند تحول در عقل، علم و تجربه دینى و انسانى خود را به طور مستمر به درون حکومت سرریز کند و حکومت دینى بشرى را از فرو کاسته شدن به حکومت گروه خاصى از شریعتمداران، روحانیان و نخبگان معرفت - قدرت دینى محافظت نماید. دموکراتیسم در قدرت و پلورالیسم در معرفت دو رکن اصلى حکومت دینى دموکراتیک را تشکیل مىدهد.
در حکومت دینى نیز مانند حکومت دموکراتیک حیطههاى اجتماعى و بالطبع نقدناپذیر وجود دارد. حیطههایى که در مقام آتوریته و مرجعیت نشستهاند و چترى از وفاق و اجماع بر سر حکومت کنندگان و حکومت شوندگان کشیدهاند. اما حکومت دینى، همچون حکومت دموکراتیک، نوعى گفتمان (Discourse) است که در مسیر پرفراز و نشیب تاریخ و در فرایند پرتجربه پراتیک - تئوریک اجتماعى دستخوش تحول مىگردد و پاى به پاى حرکت انسان اجتماعى دگرگون مىشود و متناسب با افق هر نسل و عصرى، مدلهاى نوبهنو و جدیدى را پیدا مىکند. خدا و مردم در قدرت و معرفت شریک مىشوند و محصول قدرت و معرفت جمعى مردم خداپرست و دیندار، به گونهاى تداولى و گردشى مدیریت جامعه دینى را بر عهده مىگیرد. حقانیت اقلیتها، از مشروعیت دموکراتیک متمایز مىشود و تنها حقانیت قدرت و معرفتهایى مشروعیت حاکمیت پیدا مىکنند که با اقبال و انتخاب اکثریت ملت مواجه شوند. نهاد دینى به جامعه مدنى و نهاد قدرت به جامعه سیاسى راجع مىشود و معرفتهاى دینى تولید شده در جامعه مدنى ضمن اینکه به درون نهاد قدرت راه مىیابد اما از ادغام در آن و تن دادن به سلطه نهاد قدرت اجتناب مىورزد.
اشاره
نظریه نویسنده محترم در جمع میان حکومت دینى و حکومت دموکراتیک بر دو اصل استوار است: 1) مرجعیت متون دینى و همسویى بروندادهاى سیستم سیاسى با اهداف و مقاصد دینى از سوى مردم پذیرفته شود و 2) متون دینى متناسب با تجربه اجتماعى - تاریخى مردم مشمول دگرگونى و قرائتهاى نوبهنو شود و کاربست آموزههاى دینى نیز با اجتهاد پویا و نوساز بشرى از طریق عقل و تجربه جمعى سامان یابد.
البته ایشان براى اثبات و تکمیل نظر خویش به تعاریفى از «مشروعیت»، «دموکراسى»، «گفتمان» و... روى آورده است که در زیر به جند نکته در این باب اشاره مىکنیم:
1. نویسنده مشروعیت (legitimacy) را تنها به آراى مردم مىداند و به این ترتیب بین مشروعیت و حقانیت به کلى تفکیک مىکند. این دیدگاه ظاهراً تنها در لیبرالیسم سیاسى پذیرفته شده و چنانکه خواهیم دید حتى لیبرالیسم هم در واقع چنین نظرى را نمىپذیرد. فرق است بین این که بگوییم در مشروعیت، رأى مردم دخالت دارد و بدون آراى عمومى، مشروعیت تحقق نمىیابد با آن که بگوییم تنها عامل مشروعیت رأى مردم است و نیاز به هیچ شرط دیگرى در مشروعیت نیست. نویسنده در اینجا صریحاً نظر اخیر را پذیرفته و طبیعى است که چنین دیدگاهى لوازم خطیر و غیرقابل قبولى را، هم از نظر دینى و هم از نظر دموکراسى، به دنبال دارد. بنا بر این دیدگاه، اگر اکثریت مردم به حکومت کفر و شرک یا به نازیسم و فاشیسم رأى دهند، اینگونه حکومتها مشروعیت سیاسى خواهند داشت. حال آنکه این سخن نه تنها با مسلمات دینى و سیره انبیا و اولیاى الهى در تضاد و تنافى است بلکه حتى تفکر دموکراتیک نیز آن را نمىپذیرد؛ چراکه بنا بر قواعد عام دموکراسى، دستکم در تئورى، تنها حکومتى و قانونى مشروع شمرده مىشود که به انتخاب اکثریت و حقوق اقلیت حرمت گذارده و حکومتهاى فاشیستى و نژادپرستانه حتى اگر به خواست اکثریت هم باشد، از اساس باطل و نامشروع مىداند.
خلاصه آنکه در همه مکتبهاى سیاسى، پیدا یا پنهان، مجموعهاى از ارزشها و اصول به عنوان جزء جدایىناپذیر مشروعیت به شمار مىآید و اگر آراى عمومى را در مشروعیت دخالت مىدهند، در بستر همان اصول و ارزشهاست. بنابراین یکى از پایههاى اساسى حکومت دینى، پذیرش اصول و ارزشهاى مسلم دینى به عنوان مهمترین عنصر مشروعیت در نظام سیاسى است.
2. ایشان حکومت دموکراتیک را «حکومتى که با خواست و اراده و رأى مردم تأسیس و اداره مىشود»، تعریف مىکند و آن را از حکومت دموکراتیک در اروپاى قرن نوزدهم که بر پایه اومانیسم، فردگرایى، دنیویتگرایى، لذتگرایى و تجربهگرایى بود، کاملاً ممتاز و متفاوت مىداند. البته باید گفت که دموکراسى در همه جا (از سومر و یونان گرفته تا سوسیال دموکراسىها و لیبرال دموکراسىهاى کنونى) اجمالاً به معناى «معیار بودن رأى و اراده مردم در تعیین سرنوشت سیاسى» بوده است. اما نکته مهم اینجاست که مبانى فلسفى و فرهنگى، از آن دست که نویسنده یاد کرده است، چگونه و از چه راهى بر نظامهاى مردمسالار تأثیر مىگذارد و دموکراسىهاى متفاوت ایجاد مىکند. بیشترین عاملى که در تفاوت دموکراسىها با یکدیگر دخالت دارد، یکى در تعریف مکاتب مختلف از «مردم» و نگرش آنها به انسان و ساحتهاى وجودى و دامنه نیازها و خواستهاى اوست و دیگرى، به محدودههاى دخالت رأى مردم در ساختار سیاسى و نظام توزیع قدرت در جامعه است. به اشاره مىتوان گفت که در مردمسالارى دینى، از یک سو، مراد از «مردم» انسانهایى (البته اکثریت نسبى جامعه) هستند که از فراسوى نیازهاى روزمره و مادى در جستجوى کمالات و ارزشهاى والاترى هستند و زندگى سالم اجتماعى را بسترى براى حیات برین مىخواهند و دین را بهترین برنامه سعادت دنیوى و اخروى مىدانند و از دیگر سو، محدوده دخالت رأى مردم تنها در چارجوب اصول و ارزشهایى تعیین مىشود که از طریق روشهاى قانونمند (اجتهادى) استنباط شده باشد. اما در مقابل، در دموکراسىهاى لیبرال انسانها در محدوده نیازهاى مادى و تمایلات حیوانى تعریف مىشوند و هیچ چیزى، حتى دین و اخلاق نیز نباید از آزادى ارضاى نامحدود خواستههاى مادى جلوگیرى کند. طبعاً محدوده دخالت آراى عمومى هم تا آنجاست که این «آزادى ارضا» خدشهدار نگردد.
حال ببینیم که نویسنده در نهایت توانسته است از چارچوب مبانى اومانیستى و لیبرالیستى رهایى یابد و مبانى دینى را با مفهوم دموکراسى چنان درآمیزد که شایسته نام مردمسالارى دینى (دموکراسى دینى) باشد؟
3. پیشتر گفتیم که ایشان براى دینى کردن حکومت، دو مؤلفه را پیشنهاد کرده است. مؤلفه اول، یعنى پذیرش مرجعیت متون دینى و مقاصد دین از سوى مردم، اگر به همین معنا تلقى شود، گامى مهم براى تأسیس دولت مردمسالار دینى است و دقیقاً در راستاى همان تعریفى است که از «مردم» در حکومت دینى ارائه داشتیم. اما ایشان در مؤلفه دوم به گونهاى سخن مىگوید که عملاً مرجعیت و آتوریته در حکومت دینى نیز به فهم وخواسته عمومى مردم باز مىگردد. چرا که فهم متون و نصوص وحیانى را به جاى آنکه تابع قواعد روششناختى مستقل و بینالاذهانى (intersubjectiv) بداند، آن را صریحاً تابع تحولات و تجربههاى اجتماعى و تاریخى انسانها قرار مىدهد. براى مثال، نویسنده آورده است: «هرچند که همه قوانین واز جمله قوانین مرجع و مادر نیز در نهایت، موضوع انتخاب و اراده آدمى است و متناسب با تجربه اجتماعى - تاریخى مردم مىتواند مشمول دگرگونى و نوسازى قرار گیرد» و نیز مىنویسد: «روشن است که متون و نصوص دینى جنبه انکشافى - تأویلى دارد و رازگشایى و رمززدایى از آنها وظیفه انسان است. همچنان که کاربست خلاق آموزههاى آنها [ یعنى آموزههاى دینى] نیز نیازمند اجتهاد پویا و نوساز بشرى دارد که در حکومتى دموکراتیک به گونهاى جمعى و از طریق مکانیزمهاى عقل و تجربه جمعى سامان مىیابد». حاصل آنکه ایشان در فرجام هم فهم آموزههاى وحیانى و هم اجراى آن در جامعه را تابع عقل و تجربه بشرى مىداند و آن را به انتخاب عمومى مردم باز مىگرداند. این نگرش به گمان ما، بیش از آنکه نمایانگر حکومت دینى باشد به انگاره دموکراسىهاى غربى و دولتهاى سکولار و عرفى نزدیک مىشود.
4. ایشان در این مقاله بارها واژه گفتمان (Discourse) را براى اثبات تنوعپذیرى و تاریخى بودن حکومت دینى (و فهم دین) و حکومت دموکراتیک (مفهوم دموکراسى) استفاده کرده است و در هیچ جا اشارهاى به تعریف خود از این واژه نکرده است. به نظر مىرسد که این واژه در نوشته ایشان در معناى دقیق اصطلاحى، چنانکه در سنت هرمنوتیک رواج دارد، استفاده نشده است. این اصطلاح از نظر سوسور، شلایرماخر، گادامر و فوکو هر کدام معنایى ویژه و لوازمى خاص دارد که ظاهر کلام ایشان بر هیچیک از این دیدگاهها کاملاً قابل تطبیق نیست و لوازم آن را منظور نداشته است. حتى خود نویسنده در جاهاى دیگر این واژه را به صورتى بهکار برده که با آنچه در این مقالات آمده است، قابل تطبیق نیست.
(ر.ک: بازتاب اندیشه، همین شماره، مقاله «گرایشهاى روشنفکرى دینى و نمایندگان آنها»).
عصر ما ، 5 و 12/9/79