اصلاح طلبی به میزان تغییر بستگی ندارد
آرشیو
چکیده
در این گفتگو ضمن پرداختن به مشکلات تئوریک اصلاحطلبى به نحوه تغییر به عنوان ملاک اصلاحطلبى اشاره مىشود بدین معنا که اصلاحطلبى ناظر به صورت است و نه محتوا و سپس ضمن اشاره به آمادگى پذیرش نظم دموکراتیک به چرخش میان امنیت و آزادى پرداخته شده است و راهکارهایى هم ذکر شدهاند.متن
به نظر مىآید در درک آنچه جنبش اصلاحطلبى مىنامیم از لحاظ تئوریک دچار مشکل بودهایم. در مرحله اول براى شناسایى این حرکت به عنوان حرکت اصلاحطلبى دچار تردید بودیم و از آنجا که کلمه اصلاحطلبى در مقابل انقلابىگرى داراى بار منفى شمرده مىشد، مجموعه نیروها یا متفکرین سیاسى ما، براى اطلاق اصلاحطلبى به این جنبش مشکل داشتند. صحبت از تغییرات آرام و الزامات و هماهنگى مىکردیم، اما همچنان خجالت مىکشیدیم که این جنبش را اصلاحطلب نامگذارى کنیم، که باعث شد تدوین برنامه و ایجاد تقویم اصلاحات به تأخیر بیفتد. در مرحله بعدى؛ ما گستردگى لازم در ارتباط با اصلاحات مدّنظر جامعه را در نظر نگرفتیم و تنها روى یک یا دو پروژه ابزارى مثل مطبوعات یا مجلس متمرکز شدیم که با خارج شدن طرح تغییر قانون مطبوعات از مجلس قدرى به محدودیتهاى مجلس هم پى بردیم.
من جنبش اصلاحطلبى را جنبش محتوایى نمىبینم زیرا هیچ جامعهاى از اصلاح خویش ابایى ندارد پس «اصلاحطلب» بودن ناظر به صورت است و نه محتوا؛ یعنى مهم آن است که چگونه مىخواهیم تغییر بدهیم، نه اینکه چه تغییرى مىخواهیم بدهیم. در یک جنبش، اگر فاعل این تغییر در درون سیستمى است که مىباید تغییر کند، آن جنبش را اصلاحطلبى مىگوییم. اما اگر مخاطب، خود را خارج از سیستم بداند، در یک شرایط انقلابى و براندازانه به سر مىبریم. خواه دو میلیون نفر در خیابان راه بروند و شعار بدهند یا نامهاى به امضاى 100 نفر از افراد معتبر کشور نوشته شود، تا زمانى که مخاطب آن راهپیمایى یا آن نامه، یعنى همان فاعل تغییر و اصلاح، را هیأت حاکمه موجود بدانند، این حرکت را اصلاحطلبانه گوییم و در این میان تعداد و شکل بیان و ابزار اهمیت ندارد. به عنوان مثال مىتوان به تغیر بسیار بزرگ قانون اساسى در زمان حضرت امامقدس سره اشاره کرد که به رأى مردم هم گذاشته شد و اکنون در دومین قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران به سر مىبریم و کسى هم مدعى نشد که چون قانون اساسى عوض شد، انقلاب صورت گرفت.
و اما این تناقض که براى اصلاحطلب بودن باید ناظر به هیأت حاکمه موجود بود و از طرفى باید نوع مطالبات مثل آزادى بیان، گسترش مشارکت عمومى، لغو نگرش خودى و غیرخودى با ذهنیت فاعل تغییر همخوان باشد، قابل حل است، به شرط آنکه بحث شکل را از محتوا جدا کنیم و به تدوین مسائل بپردازیم، به گونهاى که روشن شود که مقصود از مخاطب یک دستگاه حقوقى است و نه افراد حقیقى.
و اما در رابطه با محتواى تغییرات؛ نکته اول آن است که بعد از یک دوران کوتاه که محتواى اصلاحات از طرف عدهاى نادیده گرفته شد، امروز تمامى نیروهاى سیاسى فعال در جامعه لزوم اصلاحات را قبول کردهاند، ولى هر کدامشان تعدادى شبهه روى این مسأله گذاشتند. البته هر گروهى از دیدگاه خاصى چون دیدگاه اقتصادى یا سیاسى یا گسترش آزادىهاى مدنى یا دیدگاه عمدتاً امنیتى به مسأله اصلاحات نگاه مىکنند. پس اولین کارى که باید بکنیم این است که هریک از اینها را بشناسیم و ببینیم که آیا این گفتار توانایى آن را دارد که در گفتار عمومى ادغام شود؟ امروز مسأله، توافق بر سر تعریفى از اصلاحطلبى است که بتواند اقسام دیدگاههاى تغییرخواهى که تغییرات اساسى را در اولویت مىدانند در کنار هم حفظ کند. این نوع تعریف جز تعریفى صورى نمىتواند باشد. هر کس تعریف محتوایى را اصل قرار دهد، در واقع و از منظر سیاست عینى، سنگ خویش به سینه زدن را مقدم بر موفقیت جنبش اصلاحطلبى قرار مىدهد.
بنده به عنوان یک فرد اصلاحطلب گمان مىکنم ما در یک وضعیت جامعهشناختى به سر مىبریم که انتخاب هر نظمى جز نظم دموکراتیک ایران، هزینه بسیار زیادى را بر دوش کشور خواهد گذاشت. البته دموکراسى یک جنبه دولتى دارد و یک جنبه اجتماعى. ابزارهاى ضدقدرت در جامعه باید به وجود بیاید و اصناف و سازمانهاى متعدد غیردولتى قوى شوند و به عنوان پادزهر قدرت در جامعه فعال شوند. از طرف دیگر دموکراسى فقط محدود به جامعه نیست، بلکه مربوط به دولت هم مىشود. منظور از دولت سلسله مراتب حقوقى است که ناظر بر فعالیتهاى اجتماعى بوده و یک دسته امکاناتى هم دارد که جامعه آن لوازم را ندارد. همچنین دولت امکان به کارگیرى نیروهاى اجتماعى را دارد، که این دولت را دولت مدرن مىنامند. اما در مورد دولت ما سؤالهاى مهمى مطرح است که آیا قدرتهاى تصمیمگیرى آن شفافاند؟ نهادهاى موازى دارند یا نه؟ و اگر دارند هماهنگى این نهادها چگونه است؟ ما باید یک نظام هماهنگ تصمیمگیرى به وجود آوریم که بدون دولت مدرن، دموکراسى هم نخواهیم داشت.
حال مىتوان دید که مردم و روشنفکران، دموکراتتر شدهاند؛ بدین معنى که ارزشهایى که مبناى همزیستى دموکراتیک است، پذیرش بیشترى در مجموعه نیروهاى اجتماعى یافتهاند. ارزش دموکراتیک، وجودمدارا، تساهل و پذیرش گفتگو است. امورى هم هست که آمادگى ما در آن کمتر است، مثل فعالیت تشکیلاتى و پذیرش رأى مردم در چارچوبهاى کوچکتر اجتماعى مثل احزاب. البته به وجود آمدن همزیستى دموکراتیک در یک جامعه با امورى چون پذیرش وجود مخالف و پرهیز از مقوله خودى و غیرخودى و اهمیت به دموکراسى حقیقى در پرتو وجود مخالف، ملازم است. حال با توجه به تکثر و تنوع فرهنگى در مطالبات اجتماعى چشمانداز غالب در تصویر آینده مملکت، ایجاد نظم دموکراتیک است اما چشماندازهاى دیگرى هم مثل چشمانداز امنیتى مطرح است که البته در بحث امنیت و آزادى، مىتوان گفت که در مقوله امنیت، بحث قدرت و دولت بوده است و در مقوله آزادى عمدتاً بحث منتقدین است که هر دو ضعفهاى زیادى دارند. یعنى معلوم نبود امنیّت، امنیت کشور است یا امنیت یک گروه مشخص یا امنیت یک نظام حاکم. در گذشته هرچند تناقض بین امنیت و آزادى وجود داشت، اما اولاً تأکید بر امنیت خیلى بیشتر از تأکید بر آزادى بود و دوم اینکه دولت به امنیت مىاندیشید و روشنفکران به آزادى، اما امروز ما یک تغییر عمده داریم؛ هم دولت و هم جامعه به هر دو فکر مىکنند و نیز الان هم روشنفکران ما مسؤولتر شدهاند و هم دولتمردان ما خیلى آزادىخواهتر شدهاند. اینکه ما در سطوح فوقانى قدرت اجرائى و اقتدار سیاسى، از آزادى صحبت کنیم، پدیدهاى مطلوب و بىنظیر است.
وقتى در مقام مقایسه به جنبش اصلاحطلبان جهان نگاه مىکنیم، در ابتدا شاهد یک جنبش اجتماعى هستیم که در کتابها و مطبوعات و راهپیمایىهاى شهرى و اعتصابات به چشم مىخورد. اما در ایران برعکس بوده است و اصلاً چیزى که ما به آن جنبش فراگیر مردم مىگوییم، وجود نداشته است؛ چراکه ما ابزار هدایت دموکراتیک را نداشتیم و هنوز هم نداریم. ما در ابتدا سرکرده سیاسى را تعیین کردیم و بعد به واسطه وى خواستار تدوین جنبش اصلاحات شدیم. با توجه به شرایط خاص موجود که تجربه تاریخى چندانى وراى آن نیست و نیز با کمبود متفکر مطرح مواجهیم، باید عقلمان را روى هم بریزیم و براى این وضوح ویژه چارههایى بیندیشیم و از تمام توان فکرى اصلاحطلبان استفاده کنیم.
بررسى
اینگونه نگرش به مقوله «اصلاح» دچار اشکالات اساسى است، ولى از آنجا که درصدد بیان نگرش خود نسبت به این مبحث نیستیم، فقط به اشکالات محتوایى گفتگوى حاضر مىپردازیم و بحث اثباتى «اصلاح» را به جاى خود حواله مىدهیم:
1. در بحث اصلاحطلبى اصرار روى نفس تغییر است و تصریح شده که مهم نیست چه چیزى تغییر مىکند و فقط نفس تغییر در شکل درون سیستمى آن اهمیت دارد. چنین اصرارى این شائبه را پیش مىآورد که منظور ایشان این است که وضع موجود نباشد؛ هر چه مىخواهد باشد و این امر محل تأمل است. تا در مقام ثبوت، متعلق تغییر و اینکه آن متعلق به چه چیز مىخواهد تغییر کند حل نشود، بحث اثباتى نقشى جز رهزنى ندارد. چنین تعریفى از اصلاحطلبى در واقع مصادره کردن همه تغییرخواهان - از کارگر سادهاى که از درد نان مىنالد تا تازه به دوران رسیدهاى که خواستار وقف تمامى منابع مملکت به نام خود است - به نفع خود است و درست مثل این مىماند که بگوییم: «هر کسى، هر چه مىخواهد، من درست مىگویم.» دیگر آنکه ابراز نظر سلبى نسبت به وضع موجود تا در مقابل فرض ایجاد وضعیت بهترى نباشد، اصلاح نیست. در واقع اصلاح واقعى فرع دو اصل اساسى است: یکى شناخت وضع موجود و دیگرى داشتن فرض وضع بهتر. اکثر طیف روشنفکران از داشتن هر دو اصل محروماند.
اما اصل اول: از آنجا که روشنفکران به اذعان خودشان و شهادت تاریخ همیشه دور از مردم بودهاند، وضع موجود جامعه را چنانکه باید نمىشناسند. تصریح آقاى ثقفى به اینکه در دنیا مردم در یک حرکت اجتماعى نظر به اصلاح نکاتى دادند و بعد جنبش شکل مىگیرد، ولى در ایران بدون جنبش مردم این حرکت آغاز شده است، شاهدى بر این مدعا است چراکه درد مردم واقعیاتى جز امورى است که روشنفکران درصدد تغییر آنند.
اما اصل دوم: داشتن فرض وضع بهتر، متأخر از صلاحیت علمى و عملى منتقد در شناخت اشکال و درمان آن است. در مثال تغییر قانون اساسى توسط حضرت امامقدس سره کسى نسبت به صلاحیت علمى و عملى ایشان تردیدى نداشت، در صورتى که نویدهاى روشنفکران در هالهاى از تردید جدى است، مخصوصاً اگر تصریح آقاى ثقفى نسبت به مسؤولتر شدن روشنفکران را بدان اضافه کنیم که خود اعتراضى است بر عدم رعایت مسؤولانه امورى در گذشته که تا ردّ آن اثبات نشود، نمىتوان جهت حرکت جامعه را بدانان سپرد.
2. نکته قابل ذکر دیگر خودشمولى این قبیل نظریاتى است که بهرهاى از نسبىگرایى بردهاند. آنچه مهم است تغییر (غیرانقلابى) است. ولى اینگونه التزام به تغییر به عنوان ملاک صحت، خودشمول است؛ یعنى جمود روى اصلاحطلبى خود نوعى خلاف ملاک عمل کردن است.
حیات نو، 1 و 3/8/79
و اما این تناقض که براى اصلاحطلب بودن باید ناظر به هیأت حاکمه موجود بود و از طرفى باید نوع مطالبات مثل آزادى بیان، گسترش مشارکت عمومى، لغو نگرش خودى و غیرخودى با ذهنیت فاعل تغییر همخوان باشد، قابل حل است، به شرط آنکه بحث شکل را از محتوا جدا کنیم و به تدوین مسائل بپردازیم، به گونهاى که روشن شود که مقصود از مخاطب یک دستگاه حقوقى است و نه افراد حقیقى.
و اما در رابطه با محتواى تغییرات؛ نکته اول آن است که بعد از یک دوران کوتاه که محتواى اصلاحات از طرف عدهاى نادیده گرفته شد، امروز تمامى نیروهاى سیاسى فعال در جامعه لزوم اصلاحات را قبول کردهاند، ولى هر کدامشان تعدادى شبهه روى این مسأله گذاشتند. البته هر گروهى از دیدگاه خاصى چون دیدگاه اقتصادى یا سیاسى یا گسترش آزادىهاى مدنى یا دیدگاه عمدتاً امنیتى به مسأله اصلاحات نگاه مىکنند. پس اولین کارى که باید بکنیم این است که هریک از اینها را بشناسیم و ببینیم که آیا این گفتار توانایى آن را دارد که در گفتار عمومى ادغام شود؟ امروز مسأله، توافق بر سر تعریفى از اصلاحطلبى است که بتواند اقسام دیدگاههاى تغییرخواهى که تغییرات اساسى را در اولویت مىدانند در کنار هم حفظ کند. این نوع تعریف جز تعریفى صورى نمىتواند باشد. هر کس تعریف محتوایى را اصل قرار دهد، در واقع و از منظر سیاست عینى، سنگ خویش به سینه زدن را مقدم بر موفقیت جنبش اصلاحطلبى قرار مىدهد.
بنده به عنوان یک فرد اصلاحطلب گمان مىکنم ما در یک وضعیت جامعهشناختى به سر مىبریم که انتخاب هر نظمى جز نظم دموکراتیک ایران، هزینه بسیار زیادى را بر دوش کشور خواهد گذاشت. البته دموکراسى یک جنبه دولتى دارد و یک جنبه اجتماعى. ابزارهاى ضدقدرت در جامعه باید به وجود بیاید و اصناف و سازمانهاى متعدد غیردولتى قوى شوند و به عنوان پادزهر قدرت در جامعه فعال شوند. از طرف دیگر دموکراسى فقط محدود به جامعه نیست، بلکه مربوط به دولت هم مىشود. منظور از دولت سلسله مراتب حقوقى است که ناظر بر فعالیتهاى اجتماعى بوده و یک دسته امکاناتى هم دارد که جامعه آن لوازم را ندارد. همچنین دولت امکان به کارگیرى نیروهاى اجتماعى را دارد، که این دولت را دولت مدرن مىنامند. اما در مورد دولت ما سؤالهاى مهمى مطرح است که آیا قدرتهاى تصمیمگیرى آن شفافاند؟ نهادهاى موازى دارند یا نه؟ و اگر دارند هماهنگى این نهادها چگونه است؟ ما باید یک نظام هماهنگ تصمیمگیرى به وجود آوریم که بدون دولت مدرن، دموکراسى هم نخواهیم داشت.
حال مىتوان دید که مردم و روشنفکران، دموکراتتر شدهاند؛ بدین معنى که ارزشهایى که مبناى همزیستى دموکراتیک است، پذیرش بیشترى در مجموعه نیروهاى اجتماعى یافتهاند. ارزش دموکراتیک، وجودمدارا، تساهل و پذیرش گفتگو است. امورى هم هست که آمادگى ما در آن کمتر است، مثل فعالیت تشکیلاتى و پذیرش رأى مردم در چارچوبهاى کوچکتر اجتماعى مثل احزاب. البته به وجود آمدن همزیستى دموکراتیک در یک جامعه با امورى چون پذیرش وجود مخالف و پرهیز از مقوله خودى و غیرخودى و اهمیت به دموکراسى حقیقى در پرتو وجود مخالف، ملازم است. حال با توجه به تکثر و تنوع فرهنگى در مطالبات اجتماعى چشمانداز غالب در تصویر آینده مملکت، ایجاد نظم دموکراتیک است اما چشماندازهاى دیگرى هم مثل چشمانداز امنیتى مطرح است که البته در بحث امنیت و آزادى، مىتوان گفت که در مقوله امنیت، بحث قدرت و دولت بوده است و در مقوله آزادى عمدتاً بحث منتقدین است که هر دو ضعفهاى زیادى دارند. یعنى معلوم نبود امنیّت، امنیت کشور است یا امنیت یک گروه مشخص یا امنیت یک نظام حاکم. در گذشته هرچند تناقض بین امنیت و آزادى وجود داشت، اما اولاً تأکید بر امنیت خیلى بیشتر از تأکید بر آزادى بود و دوم اینکه دولت به امنیت مىاندیشید و روشنفکران به آزادى، اما امروز ما یک تغییر عمده داریم؛ هم دولت و هم جامعه به هر دو فکر مىکنند و نیز الان هم روشنفکران ما مسؤولتر شدهاند و هم دولتمردان ما خیلى آزادىخواهتر شدهاند. اینکه ما در سطوح فوقانى قدرت اجرائى و اقتدار سیاسى، از آزادى صحبت کنیم، پدیدهاى مطلوب و بىنظیر است.
وقتى در مقام مقایسه به جنبش اصلاحطلبان جهان نگاه مىکنیم، در ابتدا شاهد یک جنبش اجتماعى هستیم که در کتابها و مطبوعات و راهپیمایىهاى شهرى و اعتصابات به چشم مىخورد. اما در ایران برعکس بوده است و اصلاً چیزى که ما به آن جنبش فراگیر مردم مىگوییم، وجود نداشته است؛ چراکه ما ابزار هدایت دموکراتیک را نداشتیم و هنوز هم نداریم. ما در ابتدا سرکرده سیاسى را تعیین کردیم و بعد به واسطه وى خواستار تدوین جنبش اصلاحات شدیم. با توجه به شرایط خاص موجود که تجربه تاریخى چندانى وراى آن نیست و نیز با کمبود متفکر مطرح مواجهیم، باید عقلمان را روى هم بریزیم و براى این وضوح ویژه چارههایى بیندیشیم و از تمام توان فکرى اصلاحطلبان استفاده کنیم.
بررسى
اینگونه نگرش به مقوله «اصلاح» دچار اشکالات اساسى است، ولى از آنجا که درصدد بیان نگرش خود نسبت به این مبحث نیستیم، فقط به اشکالات محتوایى گفتگوى حاضر مىپردازیم و بحث اثباتى «اصلاح» را به جاى خود حواله مىدهیم:
1. در بحث اصلاحطلبى اصرار روى نفس تغییر است و تصریح شده که مهم نیست چه چیزى تغییر مىکند و فقط نفس تغییر در شکل درون سیستمى آن اهمیت دارد. چنین اصرارى این شائبه را پیش مىآورد که منظور ایشان این است که وضع موجود نباشد؛ هر چه مىخواهد باشد و این امر محل تأمل است. تا در مقام ثبوت، متعلق تغییر و اینکه آن متعلق به چه چیز مىخواهد تغییر کند حل نشود، بحث اثباتى نقشى جز رهزنى ندارد. چنین تعریفى از اصلاحطلبى در واقع مصادره کردن همه تغییرخواهان - از کارگر سادهاى که از درد نان مىنالد تا تازه به دوران رسیدهاى که خواستار وقف تمامى منابع مملکت به نام خود است - به نفع خود است و درست مثل این مىماند که بگوییم: «هر کسى، هر چه مىخواهد، من درست مىگویم.» دیگر آنکه ابراز نظر سلبى نسبت به وضع موجود تا در مقابل فرض ایجاد وضعیت بهترى نباشد، اصلاح نیست. در واقع اصلاح واقعى فرع دو اصل اساسى است: یکى شناخت وضع موجود و دیگرى داشتن فرض وضع بهتر. اکثر طیف روشنفکران از داشتن هر دو اصل محروماند.
اما اصل اول: از آنجا که روشنفکران به اذعان خودشان و شهادت تاریخ همیشه دور از مردم بودهاند، وضع موجود جامعه را چنانکه باید نمىشناسند. تصریح آقاى ثقفى به اینکه در دنیا مردم در یک حرکت اجتماعى نظر به اصلاح نکاتى دادند و بعد جنبش شکل مىگیرد، ولى در ایران بدون جنبش مردم این حرکت آغاز شده است، شاهدى بر این مدعا است چراکه درد مردم واقعیاتى جز امورى است که روشنفکران درصدد تغییر آنند.
اما اصل دوم: داشتن فرض وضع بهتر، متأخر از صلاحیت علمى و عملى منتقد در شناخت اشکال و درمان آن است. در مثال تغییر قانون اساسى توسط حضرت امامقدس سره کسى نسبت به صلاحیت علمى و عملى ایشان تردیدى نداشت، در صورتى که نویدهاى روشنفکران در هالهاى از تردید جدى است، مخصوصاً اگر تصریح آقاى ثقفى نسبت به مسؤولتر شدن روشنفکران را بدان اضافه کنیم که خود اعتراضى است بر عدم رعایت مسؤولانه امورى در گذشته که تا ردّ آن اثبات نشود، نمىتوان جهت حرکت جامعه را بدانان سپرد.
2. نکته قابل ذکر دیگر خودشمولى این قبیل نظریاتى است که بهرهاى از نسبىگرایى بردهاند. آنچه مهم است تغییر (غیرانقلابى) است. ولى اینگونه التزام به تغییر به عنوان ملاک صحت، خودشمول است؛ یعنى جمود روى اصلاحطلبى خود نوعى خلاف ملاک عمل کردن است.
حیات نو، 1 و 3/8/79