سنت و تجدد
آرشیو
چکیده
این مقاله ابتدا به بررسى مفهومى سنت و تجدد مىپردازد و سپس به انواع مواجهه سنت و تجدد اشاره مىنماید و در نهایت به مبحث طرح ناتمام سنت مبادرت مىورزد. در بررسى سنت، چهار برداشت از سنّت ارائه مىشود و همچنین در بیان انواع مواجهه سنت و تجدد، پنج نوع انتقادى، انتقالى، تطبیقى، تلفیقى و راهبردى مورد بررسى قرار مىگیرد و در بخش نهایى یعنى طرح ناتمام سنت استدلال بازسازى و روانکاوى هابرماس و واسازى دریدا و همچنین شیوه برخورد با سنت طرح مىگردد.متن
سنت:
حداقل چهار نوع برداشت از سنت مورد توجه است:
الف) ترکیبى از مجموعه عناصر مذهبى، فرهنگى، تاریخى، رسوم، آداب و نگرشهاى خاص که شیوه معمولاً نااندیشیدنىاى براى زندگى است، بدین معنى که مجموعه عناصر و اجزاى آن به عنوان وصفى از پیش داده شده پذیرفته مىشود. مىتوان این تعریف را برابر نوعى پارادایم دانست که تا حدّ جهانبینى بالا مىرود.
ب) سنتى زیستن: فرد سنتى کسى است که بىآنکه از بیرون به خود بنگرد در متن کردارى سنتى زیست کند و درباره شیوه زیست خود هم نیندیشد.
ج) سنتگرایى: به معنى آگاهانه اندیشیدن درباره فواید کاربرد سنتها بویژه در شرایطى که آنها در معرض خطرند. سنتگرایى، سنتهاى موردنظر خود را بازتعریف و از نو تعبیر مىکند. سنتگرا کسى است که از بیرون و با ملاحظه وضع مدرن به سنت مىگراید تا از آن در حل مسائلى که دنیاى مدرن آفریده است یارى بگیرد.
د) سنت در فلسفه: به معنى فهم فضیلتها و خیرهاى مربوط به یک جامعه است. سنتگرایان به مجموعه حقایق همه جایى و همیشگى سنت مىگویند و بدان التزام نظرى و عملى دارند. اگر مراد از سنتگرایى، گرایش آگاهانه به پارهاى از آرا و عقاید باشد که درست در برابر آراء انسان متجدد قرار مىگیرد، باید گفت که این مسلک فکرى و معنوى بهدست رنه گنون که پس از ایمان به اسلام عبدالواحد یحیى نام گرفت، احیا شد.
تجدد: اندیشه تجدد را مىتوان در مفاهیم اساسى عقلگرایى، اومانیسم، فردگرایى، آزادى، برابرى، داعیه معرفت انسان و پیشرفت بىحدّ و حصر خلاصه کرد. بنابراین تجدد متضمن نفى هر خصوصیت و تمایز - جز انسانیت - است که بتوان براساس آن درباره انسان داورى کرد. اکثراً سده هیجدهم را دوران پایهریزى مبانى نظرى دفاع از دستاوردهاى مدرنیته مىدانند. مدرنیته وقتى از سنت سخن مىگوید، تنها در تعریف آن متوقف نمىشود، بلکه از این تعریف براى شناساندن خود نیز استفاده مىکند. از این زاویه سنت یکى از غیریتهاى اساس تجدد است و با ظهور تجدد، مفهوم سنت پدیدار مىشود؛ یعنى آنچه مدرن نیست در اردوگاه سنت افکنده مىشود. پس جامعه سنتى نخست وضع و سپس به عنوان عنصر بیرونى از دایره عقل متجدد طرد مىشود.
انواع مواجهه سنت و تجدد:
این رویارویى در دو شکل تاریخى و نظرى بر پنج گونه مختلف مىتواند باشد:
1. انتقادى:
ایران از جمله کشورهایى بود که از دروازه تجدد لیبرالى وارد عصر تجدد شد. براى رسیدن به این نوگرایى اقداماتى چون استخدام رایزن نظامى فرنگى و اعزام دانشجویان به خارج و ایجاد نظام ارتش جدید و تأسیس چاپخانه در اوایل سده نوزدهم صورت گرفت. اگرچه انقلاب مشروطه ایران تا حدودى محصول ورود ایران به دروازه تجدد لیبرالى بود، اما پسوند «مشروعه» نشان داد که ورود به تجدد لیبرالى در سطح فلسفه سیاسى آن خواهد بود. بنابراین تجدد لیبرالى که به تدریج به سالهاى بحرانى خود وارد و به دوره تجدد سازمانیافته نزدیک مىشد با آگاهى و سنت تاریخى خاص حاضر در ایران هماهنگى پیدا نکرد و نوع برخورد سنت با آن پیوسته انتقادى و مقاومتآمیز باقى ماند. رابطه حاکم بر این نوع مواجهه با دوگانه «سنتى - غربى» شناخته مىشود که شاخصهاش را مىتوان در جنبشهاى ضد غربزدگى و بازگشت به خویشتن جستجو کرد.
2. انتقالى:
این مواجهه زمانى شکل گرفت که تجدد لیبرالى به دوره تجدد سازمانیافته تغییر کرد و امکان استفاده صورى از نهادهاى اساس تجدد غربى مانند پارلمان و حزب میسر بود. رابطه حاکم بر این مواجهه با دوگانه «ارتجاع - نوگرایى» شناخته مىشود که در آن فرایند توسعه غربى، الگویى جهانى است که باید به عنوان قانون کلى در همه کشورها اجرا شود، ولى این نوع یکسانانگارى با موانعى چون حکومتهاى توتالیتر، پوپولیستى نظامى که هیچ شباهتى با دموکراسى پارلمانى نداشتند برخورد کرد.
3. تطبیقى:
این دیدگاه از نظر معرفتشناسى جلوتر از تحولات سیاسى حرکت مىکرد. تاریخ آن به دهه هفتاد و اوج تمایلات پستمدرنیستى، محلىگرا و استقلال خواهانه بر مىگردد. پست مدرنیستها معتقدند که تاریخ، مراحل اجتنابناپذیر ندارد و هیچ قانونمندى کلى نیست که همه کشورها تابع آن باشند، پس هیچ نظریه عمومى نمىتوان عرضه کرد. توجهها غالباً معطوف به همان روشى است که دورکیم در تبیین پدیدههاى اجتماعى بهکار مىبرد؛ یعنى اینکه هر فرهنگى در هدف و غایت متعلق به شرایط و بستر خاصى است. این نوع مواجهه نیز با دوگانه «غرب - شرق» شناخته مىشود. در ایران این تفکر در اواخر دهه شصت و بیشتر در جامعه علمى مطرح شد.
4. تلفیقى:
این دیدگاه بیش از هر چیز مىتواند یک فرض دیالکتیکى باشد که از این زاویه هیچ پدیدهاى در جامعه و تاریخ مطلق نیست، بلکه با پدیدههاى دیگر ارتباط دارد. این ترکیب و تلفیق تمدنها زمینه اصلى تکامل است. رابط حاکم بر این مواجهه، دیگر دوگانه نیست، بلکه متأثر از انواع مواجهه به صورت تلفیقى همچون «نواندیشى دینى» شناخته مىشود.
5 . راهبردى:
در پاسخ به «چه باید کرد؟» غلیون، جامعهشناس سورىتبار عرب مىگوید: انکار تناقض «مدرن - کهنه»، «بنیادگرا - امروزى» و «دینى - سکولار» راه به جایى نمىبرد، بلکه نگرش سنتى به انکار واقعیت و نگرش سکولار به نفى خود مىانجامد. ولى سازگارى صورى و نظرى میان ارزشهاى مدرنیته و ارزشهاى خودى، چه از راه تأویل دوباره میراث و چه از راه بومى یا اسلامى کردن مدرنیته، مىتواند تناقض را حل کند. شرط یافتن راه حل پذیرش تناقض به معناى هضم آن و دستیابى به خودآگاهى است.
طرح ناتمام سنت:
در حالت تلفیقى استعداد تولید ایدئولوژى موجود است؛ چراکه با حذف تناقض و کنار هم ماندن سنت و تجدد رقابت از آنها گرفته مىشود. ولى روانکاوى هابرماس معتقد است روایتى که بیمار (سنت) به روانکاو ارائه مىدهد، خود نوعى تفسیر هرمنوتیکى است که با جعل روایتى منسجم اما موهوم نشانهها را به یکدیگر پیوند مىزند تا به نتیجه دلخواه - که توجیه وضعیت خویش است - برسد. و اما گفته شد که از آغاز عصر مدرن گفتمان غرب نسبت به تمدنهاى سایر ملل همواره در بستر آنچه لیوتار آن را فراروایت مىخواند شکل گرفته است؛ یعنى انسان غربى توّهم امکان و شایستگى صحبت کردن براى و به جاى دیگران را در سر دارد. ولى فرامدرنیسم با حساسیّت در مورد تمایز و غیریّت، هجمهاى بنیانکن علیه هر نوع کلیت را آغاز مىکند. حال اگر بپذیریم که هیچ تمدنى فارغ از گفتگوى با دیگر تمدنها نوشته نشده و مونولوگ نیست، آنگاه مىتوان گفت که سنت پیوسته در ارتباط و تمایزى خودجوش با تجدد است. بازسازى هابرماس - به معنى تجزیه یک نظریه و ترکیب مجدد آن در شکلى جدید - بدون روش روانکاوى و واسازى ناقص است. با کمک این دو روش با سنت باید همچنان بیمار رفتار کرد. در حلقه بازسازى - روانکاوى، ابتدا به تمایز دامن مىزنیم که سنت با پرسش و بحران روبهرو شود، آنگاه با کاویدن در خود همرگههاى تجدد را تا سطح بالا مىآورد و هم ناتوانى را پس مىزند. سرانجام این فرایند، بازسازى است. با استفاده از الگوى سهگانه واسازى، روانکاوى، بازسازى مىتوان از این نیز فراتر رفت و ادعا کرد که «طرح نابهتمام سنت» نه تنها باززایى و بازاندیشى سنت بلکه باززایى تجدد است.
نکته پایانى
عبدالشکور احسن در مقاله رنسانس در ایران قائل است که مردم ایران تاکنون مکرر نشان دادهاند که قابلیت چشمگیرى در جذب و خودى ساختن نهضتها و حرکتهاى جدید و بیگانه و تأسیس فلسفه و علوم جدید دارند. دیرى نخواهد کشید که گره همه کشمکشهاى کنونى را خواهند گشود و بهترین عناصر اندیشه غربى را جذب خواهند کرد و همچنان برخوردار از استعدادهاى فراوان فرهنگى و ملى خاص خود، سرافراز خواهند ماند.
همشهرى، 21، 23 و 24/8
حداقل چهار نوع برداشت از سنت مورد توجه است:
الف) ترکیبى از مجموعه عناصر مذهبى، فرهنگى، تاریخى، رسوم، آداب و نگرشهاى خاص که شیوه معمولاً نااندیشیدنىاى براى زندگى است، بدین معنى که مجموعه عناصر و اجزاى آن به عنوان وصفى از پیش داده شده پذیرفته مىشود. مىتوان این تعریف را برابر نوعى پارادایم دانست که تا حدّ جهانبینى بالا مىرود.
ب) سنتى زیستن: فرد سنتى کسى است که بىآنکه از بیرون به خود بنگرد در متن کردارى سنتى زیست کند و درباره شیوه زیست خود هم نیندیشد.
ج) سنتگرایى: به معنى آگاهانه اندیشیدن درباره فواید کاربرد سنتها بویژه در شرایطى که آنها در معرض خطرند. سنتگرایى، سنتهاى موردنظر خود را بازتعریف و از نو تعبیر مىکند. سنتگرا کسى است که از بیرون و با ملاحظه وضع مدرن به سنت مىگراید تا از آن در حل مسائلى که دنیاى مدرن آفریده است یارى بگیرد.
د) سنت در فلسفه: به معنى فهم فضیلتها و خیرهاى مربوط به یک جامعه است. سنتگرایان به مجموعه حقایق همه جایى و همیشگى سنت مىگویند و بدان التزام نظرى و عملى دارند. اگر مراد از سنتگرایى، گرایش آگاهانه به پارهاى از آرا و عقاید باشد که درست در برابر آراء انسان متجدد قرار مىگیرد، باید گفت که این مسلک فکرى و معنوى بهدست رنه گنون که پس از ایمان به اسلام عبدالواحد یحیى نام گرفت، احیا شد.
تجدد: اندیشه تجدد را مىتوان در مفاهیم اساسى عقلگرایى، اومانیسم، فردگرایى، آزادى، برابرى، داعیه معرفت انسان و پیشرفت بىحدّ و حصر خلاصه کرد. بنابراین تجدد متضمن نفى هر خصوصیت و تمایز - جز انسانیت - است که بتوان براساس آن درباره انسان داورى کرد. اکثراً سده هیجدهم را دوران پایهریزى مبانى نظرى دفاع از دستاوردهاى مدرنیته مىدانند. مدرنیته وقتى از سنت سخن مىگوید، تنها در تعریف آن متوقف نمىشود، بلکه از این تعریف براى شناساندن خود نیز استفاده مىکند. از این زاویه سنت یکى از غیریتهاى اساس تجدد است و با ظهور تجدد، مفهوم سنت پدیدار مىشود؛ یعنى آنچه مدرن نیست در اردوگاه سنت افکنده مىشود. پس جامعه سنتى نخست وضع و سپس به عنوان عنصر بیرونى از دایره عقل متجدد طرد مىشود.
انواع مواجهه سنت و تجدد:
این رویارویى در دو شکل تاریخى و نظرى بر پنج گونه مختلف مىتواند باشد:
1. انتقادى:
ایران از جمله کشورهایى بود که از دروازه تجدد لیبرالى وارد عصر تجدد شد. براى رسیدن به این نوگرایى اقداماتى چون استخدام رایزن نظامى فرنگى و اعزام دانشجویان به خارج و ایجاد نظام ارتش جدید و تأسیس چاپخانه در اوایل سده نوزدهم صورت گرفت. اگرچه انقلاب مشروطه ایران تا حدودى محصول ورود ایران به دروازه تجدد لیبرالى بود، اما پسوند «مشروعه» نشان داد که ورود به تجدد لیبرالى در سطح فلسفه سیاسى آن خواهد بود. بنابراین تجدد لیبرالى که به تدریج به سالهاى بحرانى خود وارد و به دوره تجدد سازمانیافته نزدیک مىشد با آگاهى و سنت تاریخى خاص حاضر در ایران هماهنگى پیدا نکرد و نوع برخورد سنت با آن پیوسته انتقادى و مقاومتآمیز باقى ماند. رابطه حاکم بر این نوع مواجهه با دوگانه «سنتى - غربى» شناخته مىشود که شاخصهاش را مىتوان در جنبشهاى ضد غربزدگى و بازگشت به خویشتن جستجو کرد.
2. انتقالى:
این مواجهه زمانى شکل گرفت که تجدد لیبرالى به دوره تجدد سازمانیافته تغییر کرد و امکان استفاده صورى از نهادهاى اساس تجدد غربى مانند پارلمان و حزب میسر بود. رابطه حاکم بر این مواجهه با دوگانه «ارتجاع - نوگرایى» شناخته مىشود که در آن فرایند توسعه غربى، الگویى جهانى است که باید به عنوان قانون کلى در همه کشورها اجرا شود، ولى این نوع یکسانانگارى با موانعى چون حکومتهاى توتالیتر، پوپولیستى نظامى که هیچ شباهتى با دموکراسى پارلمانى نداشتند برخورد کرد.
3. تطبیقى:
این دیدگاه از نظر معرفتشناسى جلوتر از تحولات سیاسى حرکت مىکرد. تاریخ آن به دهه هفتاد و اوج تمایلات پستمدرنیستى، محلىگرا و استقلال خواهانه بر مىگردد. پست مدرنیستها معتقدند که تاریخ، مراحل اجتنابناپذیر ندارد و هیچ قانونمندى کلى نیست که همه کشورها تابع آن باشند، پس هیچ نظریه عمومى نمىتوان عرضه کرد. توجهها غالباً معطوف به همان روشى است که دورکیم در تبیین پدیدههاى اجتماعى بهکار مىبرد؛ یعنى اینکه هر فرهنگى در هدف و غایت متعلق به شرایط و بستر خاصى است. این نوع مواجهه نیز با دوگانه «غرب - شرق» شناخته مىشود. در ایران این تفکر در اواخر دهه شصت و بیشتر در جامعه علمى مطرح شد.
4. تلفیقى:
این دیدگاه بیش از هر چیز مىتواند یک فرض دیالکتیکى باشد که از این زاویه هیچ پدیدهاى در جامعه و تاریخ مطلق نیست، بلکه با پدیدههاى دیگر ارتباط دارد. این ترکیب و تلفیق تمدنها زمینه اصلى تکامل است. رابط حاکم بر این مواجهه، دیگر دوگانه نیست، بلکه متأثر از انواع مواجهه به صورت تلفیقى همچون «نواندیشى دینى» شناخته مىشود.
5 . راهبردى:
در پاسخ به «چه باید کرد؟» غلیون، جامعهشناس سورىتبار عرب مىگوید: انکار تناقض «مدرن - کهنه»، «بنیادگرا - امروزى» و «دینى - سکولار» راه به جایى نمىبرد، بلکه نگرش سنتى به انکار واقعیت و نگرش سکولار به نفى خود مىانجامد. ولى سازگارى صورى و نظرى میان ارزشهاى مدرنیته و ارزشهاى خودى، چه از راه تأویل دوباره میراث و چه از راه بومى یا اسلامى کردن مدرنیته، مىتواند تناقض را حل کند. شرط یافتن راه حل پذیرش تناقض به معناى هضم آن و دستیابى به خودآگاهى است.
طرح ناتمام سنت:
در حالت تلفیقى استعداد تولید ایدئولوژى موجود است؛ چراکه با حذف تناقض و کنار هم ماندن سنت و تجدد رقابت از آنها گرفته مىشود. ولى روانکاوى هابرماس معتقد است روایتى که بیمار (سنت) به روانکاو ارائه مىدهد، خود نوعى تفسیر هرمنوتیکى است که با جعل روایتى منسجم اما موهوم نشانهها را به یکدیگر پیوند مىزند تا به نتیجه دلخواه - که توجیه وضعیت خویش است - برسد. و اما گفته شد که از آغاز عصر مدرن گفتمان غرب نسبت به تمدنهاى سایر ملل همواره در بستر آنچه لیوتار آن را فراروایت مىخواند شکل گرفته است؛ یعنى انسان غربى توّهم امکان و شایستگى صحبت کردن براى و به جاى دیگران را در سر دارد. ولى فرامدرنیسم با حساسیّت در مورد تمایز و غیریّت، هجمهاى بنیانکن علیه هر نوع کلیت را آغاز مىکند. حال اگر بپذیریم که هیچ تمدنى فارغ از گفتگوى با دیگر تمدنها نوشته نشده و مونولوگ نیست، آنگاه مىتوان گفت که سنت پیوسته در ارتباط و تمایزى خودجوش با تجدد است. بازسازى هابرماس - به معنى تجزیه یک نظریه و ترکیب مجدد آن در شکلى جدید - بدون روش روانکاوى و واسازى ناقص است. با کمک این دو روش با سنت باید همچنان بیمار رفتار کرد. در حلقه بازسازى - روانکاوى، ابتدا به تمایز دامن مىزنیم که سنت با پرسش و بحران روبهرو شود، آنگاه با کاویدن در خود همرگههاى تجدد را تا سطح بالا مىآورد و هم ناتوانى را پس مىزند. سرانجام این فرایند، بازسازى است. با استفاده از الگوى سهگانه واسازى، روانکاوى، بازسازى مىتوان از این نیز فراتر رفت و ادعا کرد که «طرح نابهتمام سنت» نه تنها باززایى و بازاندیشى سنت بلکه باززایى تجدد است.
نکته پایانى
عبدالشکور احسن در مقاله رنسانس در ایران قائل است که مردم ایران تاکنون مکرر نشان دادهاند که قابلیت چشمگیرى در جذب و خودى ساختن نهضتها و حرکتهاى جدید و بیگانه و تأسیس فلسفه و علوم جدید دارند. دیرى نخواهد کشید که گره همه کشمکشهاى کنونى را خواهند گشود و بهترین عناصر اندیشه غربى را جذب خواهند کرد و همچنان برخوردار از استعدادهاى فراوان فرهنگى و ملى خاص خود، سرافراز خواهند ماند.
همشهرى، 21، 23 و 24/8