نویسندگان: مهدی گلشنی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

دکتر گلشنى وضعیت دین در جهان غرب را چنین ترسیم مى‏کند که بنیانگذاران علم نوین متدین بودند و سپس این اندیشه پیدا شد که با پیشرفت علم جاى دین گرفته خواهد شد. منشأ تعارضات میان علم و دین دخالتهاى نابجاى اصحاب آنها در حوزه یکدیگر است و واقعاً میان این دو تعارضى نیست؛ زیرا علم در طول دین است و آیات الهى در پرتو علم بهتر شناخته مى‏شود. نویسنده به رد نظریه‏اى مى‏پردازد که علم و دین را به جهت زبانشان متعارض مى‏دانند و ویژگى‏ها و جایگاه زبان را در عرصه فهم و معرفت بیان مى‏کند و در نهایت به ترسیم جایگاه علم در جهان معاصر مى‏پردازد و اینکه بسیارى از دانشمندان اکنون دریافته‏اند علم نیازمند به دین است نه تنها از آن رو که نمى‏تواند خودش را کنترل کند، بلکه بدان جهت که بسیارى سؤالات است که در علم بدون پاسخ مى‏ماند.

متن

‏جایگاه و منزلت دین در غرب
بنیانگذاران علم جدید در غرب، مانند نیوتن، گالیله و کپلر افرادى متدین بودند. در حدود یک میلیون و سیصد هزار کلمه از نیوتن در مورد الهیات باقى مانده است.
در انتهاى قرن نوزدهم دو برداشت مهم وجود دارد، یکى اینکه علم به زودى به پایان مى‏رسد و دیگر آنکه در قرن بعد دیگر جایى براى دین نیست. در اول قرن بیستم یک نظرخواهى از دانشمندان مى‏شود تا ببینند چند درصد به خدا اعتقاد دارند. این نظرسنجى نشان مى‏دهد 40% به طور متوسط در رشته‏هاى مختلف علمى به خدا اعتقاد دارند و بطلان این برداشت که با پیشرفت علم، علم جاى همه چیز، از جمله دین، را مى‏گیرد روشن شد.
در این 10، 20 سال اخیر معلوم شده که اصلاً بعضى از سؤالات را نمى‏توانیم از علم جوابش را بگیریم: مسأله زیبایى، مسأله اخلاق.
بُعد دیگر مسأله معرفت‏شناسى بود که متوجه شدند شما با ذهن خالى با طبیعت روبه‏رو نمى‏شوید. براى ساخت رادیو یک چیزهایى را سر هم مى‏کنید، ولى سراغ نظریه‏هاى جهان‏شمول که مى‏روید ذهنیاتتان خیلى مؤثر است.
علم مبناى متافیزیکى دارد و متافیزیک مى‏تواند انواع مختلفى داشته باشد و تفاوت متافیزیک دینى با غیردینى آن است که در دیدگاه حس‏گرا و پوزیتیویسم جهان فقط سطح است، اما متافیزیک دینى مى‏گوید جهان یک زیربنایى هم دارد. به هر حال خیلى‏ها مى‏گویند علم به جایى مى‏رسد که خودش را نمى‏تواند توضیح دهد. شما ببینید با مسأله فهم‏پذیرى جهان روبه‏رو هستید چرا جهان قابل فهم است؟ اینجاست که جهان‏بینى دینى مى‏آید و اینها را توضیح مى‏دهد.
رابطه علم و دین‏
بعضى از مشاهیر جهان، علم را در طول دین مى‏بینند، چگونه؟ دین یکى از اهدافش فهم جهان است، چراکه فهم جهان به شناخت آیات الهى کمک مى‏کند. «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ»(عنکبوت: 20) و سیر کردن هم مسأله کاوش تجربى است و همه مسأله تعقل و نظریه‏سازى است.
به نظر من منشأ تعارضات میان علم و دین دخالتهاى نابجایى است که دو طرف در کار هم کرده‏اند. اگر از این موضوع پرهیز شود فقط حوزه‏هاى خیلى بنیادى مى‏ماند، که اتفاقاً ثابت شده در این حوزه‏ها علم نتوانسته حرف آخر را بزند و دین هم اگر بخواهد روش خود را حفظ کند باید اجازه بدهد که علم کار خودش را بکند، بدون اینکه نتیجه‏گیرى علمى در مورد مسائل بنیادى نهایى تلقى شود.
تصویر ساده‏انگارانه قرن نوزدهمى که علم فقط محصول تجربه است، در سال 1930 یا 1932 توسط آینشتین در سخنرانى خیلى مهمى در مورد روشهاى فیزیک نظرى در دانشگاه آکسفورد رد شد.
اگر براى تعارض علم و دین نمونه نظریه داروین را ذکر کنید، پاسخ مى‏دهیم اولاً به طور کامل نمى‏توانید خلقت تدریجى انسان را نفى کنید، ثانیاً مى‏توانید خلقت تجربى را خداباورانه تعبیر کنید و آن را موافق متون دینى بدانید، چنان‏که برخى علماء دینى دانسته‏اند.
تفاوت علم و دین در زمینه ثبات و تغییر محصولات علم و دین‏
گفته نشود همان‏گونه که در علم خیلى نظرات مختلفى هست، در دین هم نظرات مختلفى وجود دارد؛ زیرا علم را طبق تعریفى که همه قبول دارند از طریق تجربه، تعقل و شهود و غیره به‏دست مى‏آوریم و بنابراین علم در طبیعتش هست که رشد کند و تکامل پیدا کند، هرچند در علم چیزهایى هم هست که شما کشف مى‏کنید و جزو ثابتات علم است، مانند اینکه در علم کشف مى‏کنید که منظومه شمسى، دارید خورشید و تعدادى سیارات دارید، حال تعداد این سیارات توسط پیشرفت علم ممکن است کم و زیاد شود.
دین برخلاف علم لااقل در جهان‏بینى تغییرى نمى‏کند. مثلاً، اگر درباره توحید معلوماتمان عمق پیدا مى‏کند، اما از اول تا آخر صحبت از یگانگى خدا مى‏شود و اینکه همه چیز به یک نیرو برمى‏گردد. در دین اصولى است که لایتغیر است که از یک منبع الهى رسیده است که یا آن منبع را کسى قبول مى‏کند یا قبول نمى‏کند. در مراحل مختلف فهم دین شما عمقتان و فهمتان بیشتر و وسیعتر مى‏شود، ولى اصل قضایا در دین، چون فرض مى‏شود که از یک منبع الهى گرفته شده، محفوظ مى‏ماند و خدشه‏ناپذیر است و شما در علم چنین وضعیتى را ندارید. در علم مى‏بینید نیوتن مى‏گوید ما یک نیروى گرانش داریم که تمام عالم را به هم وصل مى‏کند. بعد که سراغ نسبیت مى‏آیید، مى‏گوییم چهار تا نیرو جهان را مى‏گرداند، نه یک نیرو. البته این نفى ثابتات در علم نمى‏کند تغییر با ثابت سنجیده مى‏شود، اصلاً تغییر بدون ثابتات ممکن نیست. آنهایى که به طور افراطى نور تغییر را بر همه چیز مى‏افکنند، خودشان معیارى را به عنوان ثابت مى‏گیرند. مسأله منشأ نسبى بودن چیزها بعد از نسبیت آینشتین مطرح شد. در نظریه نسبیت آینشتین این قضیه مطرح بود که طول یک شى‏ء بستگى دارد به اینکه چه کسى اندازه‏گیرى کند؟ خوب سؤال پیش آمد که از کجا که در مورد همه چیز چنین نباشد. اما حرف او این بود که اتفاقاً نظریه من اهمیتش به چیزهاى ثابتى است که در آن هست یعنى استنتاجات من از روى ثابتات هم مى‏باشد.
آیا مى‏توان گفت بسیارى از تعارضات علم و دین به نسبت زبان دین و زبان علم منجر مى‏شوند؟ اولاً خود این ادعا که علم همه‏اش زبان است اثبات لازم دارد چرا فلسفه فقط فلسفه زبان است؟ این فقط یک نظریه است و نظریه مخالفش این است که ماوراى زبان هم ثابتاتى داریم. مثلاً اگر شما حس نکنید که با مخاطبتان مشترکاتى دارید، با او اصلاً بحث و گفتگو مى‏کنید؟ گفتگو ناشى از معیارهایى است که مى‏توانیم بر سر آن توافق کنیم و آیا اینها صرفاً معیارهاى زبانى یعنى قراردادهاى زبانى است یا یک سلسله قراردادهاى معرفتى وجود دارد؟ البته باید مسأله زبان در جایگاه خودش قرار گیرد، نه افراطهاى فعلى و تفریطهاى گذشته. عواملى که باعث طرح مسأله زبان شده است یکى مشکلاتى است که در مسائل فلسفى و مسائل علمى مشاهده شد و دیگر غفلت گذشتگان در مورد نقش زبان است. به نظر من انتقال بسیارى چیزها از طریق زبان است ولى به هر حال زبان یک ابزار است منتهى ابزارى مهم، ولى نه اینکه در این ابزار متوقف شویم، بلکه زبان ماورایى دارد. همان فیلسوفان زبانى وقتى قانون دوم نیوتن را مى‏گیرند احساس مى‏کنند در طبیعت با یک چیزى سر و کار دارند که ما بازایى دارد و فقط هم زبان نیست.
جایگاه علم‏
اگر گفته شود جایگاه علم مهمتر است، چون در جهانى علم‏محور زندگى مى‏کنیم که مسائلمان بدون علم قابل حل نیستند، پاسخ مى‏دهیم غلبه یک چیز در یک زمان دال بر حقانیت یا بقایش نیست. مثلاً، مى‏بینید 1500 سال فلسفه ارسطویى یا فیزیک ارسطویى حاکم بود، بعد یک مرتبه جایگزین شد. در همین زمان که جهان علم‏محور است، بسیارى از اندیشمندان طراز اول جهان متوجه شده‏اند علم پاسخگوى تمام نیازهاى انسان نیست و اگر علم پیش برود در درازمدت منجر به فناى بشر مى‏شود، چون علم نمى‏تواند خودش، خودش را کنترل کند و این اصلاً غیر از آن است که علم نمى‏تواند خیلى از سؤالات را جواب بدهد. یکى از فیزیکدانان مشهور این قرن که برنده جایزه نوبل است، مارکس بورون است. او مى‏گوید: جوان که بودم، دیدم در سؤالات فلسفى اختلاف‏نظر بسیار است ، در حالى‏که سراغ سؤالات علمى که مى‏رفتم خیلى زود به جواب مى‏رسیدم. لذا سؤالات فلسفى را کنار گذاشتم، رفتم سراغ علم اما حالا که به پیرى رسیده‏ام تمام آن سؤالات جوانى جلو چشمم مى‏آید. واقعیت این است که وضعیت دارد تغییر مى‏کند. در آمریکا در حدود 1200 دانشکده پزشکى هست. حدود 60 تا از اینها درس علم پزشکى و ایمان را گذاشته‏اند، چرا؟ چون احساس کرده‏اند ایمان نقشى در پزشکى ایفا مى‏کند. تصویر جهانى تغییر کرده است مثلاً آقاى آلن ساندیج پدربزرگ کیهان‏شناسان جهان مى‏گوید: من در 50 سالگى به خدا رسیدم. براى اینکه احساس کردم که نمى‏توانم پاسخ همه سؤالاتم را از علم بگیریم. در 1965 یا 1966 تایم، روى جلدش چاپ کرد که «خدا مرده است» او در سال 1980 دومرتبه روى جلدش زد که «خدا دارد بر مى‏گردد.»
‏بررسى
1. ایشان به حق به وسعت و فزونى تغییرات در عرصه علم اشاره مى‏کنند، اما این نکته در کلام ایشان مغفول مانده است که تغییرات در معلومات دینى ما تنها تغییرات در عمق نیست، بلکه گاه تغییرات کمى نیز در عرصه دین رخ مى‏دهد، مانند اینکه به واسطه قبول یا رد روایت یا روایاتى مطلبى دینى اثبات یا نفى گردد و یا اینکه فهمى از آیه یا روایتى تصحیح گردد.
2. ایشان تعارض علم و دین را تنها در دخالت‏هاى نابجاى اصحاب هر کدام در حیطه دیگرى مى‏داند، در حالى‏که این حصر به نظر دقیق نمى‏رسد؛ چراکه دین تنها به مسائل بنیادى و کلى نپرداخته است تا دخالت عالمان دینى در هر مسأله جزیى نابجا تلقى گردد، موارد بسیارى وجود دارد که دین در جزئیات زندگى بشر نظر داده است و براى آنها تعیین تکلیف نیز کرده است. البته هدف دین پرداختن به تمام جزئیات نیست.
3. اینکه در علم، ثابتاتى وجود دارد اگر بدان معناست که علم توان اثبات معارف ثابتى را دارد، این با توجه به ابزار معرفتى و روش کسب معرفت علم، یعنى تکیه بر تجربه و آزمون، درست به نظر نمى‏آید. آرى اگر مراد آن است که علم با تکیه مبانى متافیزیکى داراى یک سلسله ثابتات است، سخن قابل پذیرشى است. بنابراین فرق اساسى علم و دین آن است که علم خودش توان اثبات هیچ ثابتى را ندارد، زیرا استقرا و تجربه مفید ظن است، در حالى‏که دین که از علم الهى نشأت مى‏گیرد مى‏تواند ثابتاتى را در اختیار انسان قرار دهد.
انتخاب، 19 و 21/8/79

تبلیغات