علم دینی و معنای آن
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
علم تجربى در لایههاى پنهان خود بر بنیانهاى فلسفى و فرهنگى استوار است. در علم دینى پیشفرضها از دین اخذ مىگردد و بر آن اساس، مفهومسازى و فرضیهسازى مىشود. در پایان، فرضیهها باید به آزمون تجربى درآید و علمى بودن خود را نشان دهد. به این ترتیب، در تعارض میان فرضیههاى دینى و غیردینى، هر فرضیهاى که شواهد و قرائن بیشترى داشته باشد، ترجیح دارد. علم دینى از مقصودهاى دین نیست.متن
سؤال از معنادارى «علم دینى» ناشى از آن است که مىخواهیم دو حوزه معرفتى متفاوت را، که به طور مستقل هویتى (یعنى اصول، شیوهها و متدلوژى خاص خود) دارند، در ربط با یکدیگر قرار دهیم و طبعاً این سؤال بر مىخیزد که ارتباط آنها با یکدیگر براى آنها و بخصوص براى علم چه وضعیتى را به بار خواهد آورد. بویژه آنکه در تاریخ علم، ارتباط ایدئولوژى به معناى عام آن با علم آسیبزا بوده است؛ زیرا ایدئولوژىها معمولاً متضمن جزمیتاند ولى علم تجربى سعى داشته است که از جزمیت به دور ماند و تابع شواهد و قرائن خارجى، دگرگونى فرضیهها را پذیرا باشد.
گاهى تصور مىشود که علم دینى علمى است که مىخواهد پشتوانه ادعاهاى علمى خود را از متون دینى استخراج کند؛ یعنى از نظر محتوایى، زمانى مدعایى پذیرفته شود که در متون دینى آمده باشد و از نظر روشى نیز متد علمى را از دین بهدست آورده باشیم. علم دینى به این مفهوم بىمعنا یا دورى است و هر چه باشد علم دینى نبوده و حداکثر یک امر دینى است. زیرا گزارههاى علمى داعیههاى موردى و ناظر به عالم واقع هستند و با رجوع به عالم خارج و تجربهورزى مىتوان صحت محتواى آنها را دریافت. همچنین اینکه یک روش مىتواند ما را در شناختن واقعیت یارى بکند یا خیر باید در جریان به کارگیرى روش معلوم شود و صرفاً به صورت نقلى نمىتوان درستى یک متدولوژى را اثبات کرد.
اما تعبیر دیگرى از علم دینى وجود دارد که برخلاف دیدگاه اول، بیانگر یک نوع استقلال بین علم و دین است و در عین حال سعى بر توازى میان این دو دارد. یعنى قول به اینکه اگر علم به روش خاص خود، در حوزه خاص خود، به نتایجى رسیده است، دین هم پیشاپیش آن نتیجه را گفته و بیان کرده است و این ما هستیم که باید آن نتیجه را در متون دینى پیدا کنیم و آن جمعبندى علمى و دینى را متناظر با هم مطرح بکنیم. به این ترتیب، علم دینى گفتارى است «علمى»، تا آنجا که از علم برخاسته و «دینى» است تا آنجا که در متون دینى مطرح شده است. براى مثال، برخى نظریه فروید که شخصیت انسانى را متشکل از سه بخش (Id، Ego، Ego Super) مىداند به ترتیب بر مفهوم قرآنى از نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنه تطبیق کردهاند. اما این نوع تلاش، تلاشى است مخاطرهآمیز. زیرا یافتههاى علمى در لایههاى ناپیداى خود بر بنیانهاى فلسفى و فرهنگى استوارند، که در این تناظرهاى سطحى معمولاً مورد توجه قرار نمىگیرد. در این موارد باید دید که آیا پیشفرضهاى دانشمند، با آنچه در انسانشناسى دینى و جهانشناسى دینى وجود دارد همسویى دارند یا ندارند. اگر همسویى نداشته باشند، این مقایسهها و مطابقتها دچار نوعى خلط و التقاطهاى نادرست مىشود.
به هر حال، ما معتقدیم که یک دانشمند براى شناخت واقعیتهاى خارجى باید پیشاپیش «مفهومسازى» کند. این مفهومسازى گزینشى است و هر کس بر مبناى فلسفى و فرهنگى خود مفهومسازى یا فرضیهسازى مىکند. البته در مقام دادرسى، ما این مفاهیم و فرضیات را به آزمون گذاشته و آنها را ردّ یا اثبات مىکنیم، ولى چنان نیست که همان فرضیات تأییدشده هم نسبت به آن مفاهیم و پیشزمینهها گسسته شده باشد.
رایشنباخ معتقد بود که در مقام داورى تنها تجربه داورى مىکند، ولى در این سخن جاى تجدیدنظر وجود دارد. البته ما نمىتوانیم تجربه را به عنوان یک روش، کاملاً تابع پیشفرضهاى دانشمند بکنیم، چون در این حالت ویژگى بینالاذهانى و عینیت خود را کاملاً از دست مىدهد. امّا در عین حال ما در مرحله داورى نیز کاملاً از پیشفرضها و مبانى فراعلمى رها نیستیم؛ البته تجربه داور است اما تجربه نمىتواند در متعلق خود تصرف کند و در دادهها تغییراتى ایجاد کند. بالاخره، آنچه از صافى تجربه مىگذرد همان پیوندى است که بین یک مفهوم و پیشفرضهایش وجود دارد. صافى تجربه آن قدر ریز نیست که بتواند پیشفرضهاى نظریه ما را بگیرد و لذا آنچه به عنوان علم از این صافى مىگذرد و مقبول واقع مىشود، این رنگها را با خود به همراه دارد.
بنابراین مانعى ندارد که نظریههاى مختلفى از این صافى بگذرد و همه همتوجیه (justified) شوند؛ زیرا واقعیت مورد مطالعه آن قدر پیچیده است که دانشمندان نمىتوانند به یکباره این واقعیت را از همه جهات در بند و دام خود بیاندازند. به تعبیر مولانا، افراد از زاویههاى مختلف به آن نزدیک مىشوند و به یک معنا همه هم راست مىگویند، گو اینکه به یک معنا راست نمىگویند، چراکه آنها به واقعیت از جهات مختلف توجه کردهاند. بله شاید در پایان حرکت علمى بشر بتوانیم واقعیت را در تمامیت آن ببینیم و دیگر، نظریههاى رقیب را نداشته باشیم امّا این امر مربوط به آینده است و رنگ پیشگویى دارد.
البته عامل ترجیح یک نظریه بر نظریه دیگر به حوزه فلسفه علم مربوط مىشود که ما اصولاً چه معیارى را قابل دفاعتر مىبینیم: سودمند و کارآمد بودن، مطابقت با واقع یا انسجام منطقى را؟ البته خود «بحث از معیارها» بخشى از پیشفرضها و مبانى فراعلمى است. عجالتاً مىتوان گفت که عامل ترجیح، مطابقت بیشتر با واقع خواهد بود. چون حقیقت متدرج است، وجود قرائن و شواهد بیشتر براى یک نظریه، حاکى از این خواهد بود که آن نظریه نسبت به نظریهاى که شواهد کمترى دارد مطابقت و نزدیکى بیشترى با واقعیت دارد. البته بحث من این نیست که موضع رئالیستى قابل دفاع است یا نه؟ ولى به هر حال یک نگاه فىالجمله رئالیستى مىتواند کماکان قابل دفاع باشد. به این معنا که بگوییم واقعیتى در جهان خارج هست و ما مىخواهیم و مىتوانیم آن را بشناسیم. البته نه به صورت یک بار براى همیشه بلکه به صورت تدریجى.
حال سخن در این است که با ساختارى که علم دارد، علم دینى به چه معنایى مىتواند موجه باشد؟ من به این صورت قضیه را مىفهمم که ما باید از دین در مرحله پیشفرضها (هستىشناختى، انسانشناختى و...) کمک بگیریم. اگر بتوانیم به پیشفرضهایى دست یابیم که حاصل خیز باشند و بتوانند به ما در مفهومسازى، فرضیهپردازى و یا حتى در اتخاذ روش کاوش علمى کمک بکنند، علم دینى امکانپذیر است. اما اگر منابع دینى اینچنین مساعدتى به ما نمىکنند نمىتوانیم داعیه تأسیس علم دینى داشته باشیم. ما از قبل نمىدانیم که در تمام شاخههاى علمى اعم از فیزیک، شیمى، مکانیک، اقتصاد، جامعهشناسى، انسانشناسى، روانشناسى تأسیس علم دینى ممکن است یا خیر؟ بسته به اینکه در مجموعه معرفت دینى چه چیزهایى باشد یا نباشد، چه بسا در یک حوزهاى بتوانیم علم دینى تأسیس کنیم و در حوزه دیگر نتوانیم. بنابراین باید مراحل زیر را در تأسیس علم دینى انجام دهیم: 1. پیشفرضها را از متون دینى استخراج کنیم (پیشفرضهاى محتوایى و روششناختى) 2. با اتکا به پیشفرضها شروع به مفهومسازى و فرضیهسازى کنیم. فرضیهپردازى کار عالم است. آن پیشزمینه نظرى موجب مىشود که یک جاهایى برویم و یک جاهایى نرویم. یعنى بعضى مفاهیم طرف شما مىآیند و همگرایى دارند و بعضى ندارند و به اصطلاح لاکاتوش پازیتیو هیوریستیک یا نگاتیو هیوریستیک اینجا خود را نشان مىدهد. 3. گام بعد این است که تجربهورزى کنیم و ببینیم واقعیت مورد مطالعه با این مفاهیم و گزارهها به دام شناخت مىافتد یا خیر. به هر حال، وقتى که ما پذیرفتیم که تجربه به طور کلى (فارغ از ابطالپذیرى یا اثباتپذیرى یا...) معیار علمى بودن نظریه ماست و یک نوع تعیینکنندگى (underdetermination) دارد باید شواهد فراهمآمده از تجربه به میزان کافى تأییدکننده فرضیه ما باشد.
با این وصف، علم دینى هم همچون دیگر علوم مىتواند در جهان خارج دستکارى بکند و اوضاع را به وفق مرادشان تغییر بدهد. البته میزان این دستکارى بستگى به حاصلخیزى پیشفرضها دارد. اگر پیشفرضهاى عالم به حد کافى گشادهدست باشد بیشتر اوضاع را نشان مىدهد و به همین میزان در عمل کاربرد آن بیشتر خواهد بود. البته نباید گمان کنیم که چون دین آسمانى و درست است پس حتماً دین در همه اوضاع کارگشاتر خواهد بود. چون معلوم نیست که دین بخواهد براى همه ما در منطقه عمل یک راه حل بدهد. به همین جهت شکستخوردن علم دینى، وهنى به ساحت دین نیست، چون اصلاً معلوم نیست که علم دینى از مقصودهاى دین باشد، ما در واقع اینجا داریم یک استفاده جانبى از دین مىکنیم.
بررسى
در این مقاله به خوبى بر نقش مبانى فلسفى و فرهنگى در مفهومسازى و فرضیهسازى تأکید گردیده و نشان داده شده است که این مبانى تأثیر خود را تا پایان نیز بر نظریههاى علمى خواهد داشت. اما به نظر مىرسد براى تبیین درست «علم دینى» هنوز نکاتى چند باید مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
1. ایشان از تبیین ماهیت علم جدید و کارکردهاى آن، به سرعت گذشتهاند. حال آنکه این موضوع چالش برانگیزترین مسأله در حوزه فلسفه علم در دهههاى اخیر بوده است. هرچند نمىتوان به کلى از موضع واقعگرایى (realism) در علم دست شست ولى تاریخ و فلسفه علم جدید گواهى مىدهد که همواره نقش کارکردى و نگرش ابزارگرایانه (instrumentalism) در منطق علم تجربى غلبه داشته است. آزمون تجربى بر پایه عقلانیت ابزارى بنا شده و در نهایت بر قدرت تأثیرگذارى و توان پیشگویى نظریهها تأکید مىورزد. در چنین فضایى، در تبیین ماهیت علم دینى و علم سکولار، باید علاوه بر معیارهاى مطابقت، بر نحوه تأثیرگذارى و جهتگیرىهاى این دو دسته از علوم نیز انگشت نهاد. به بیان دیگر، طرح مسألهاى به نام «علم دینى» قبل از هر چیز نشان از این اندیشه دارد که جامعه دینى براى رسیدن به غایات مطلوب خویش، نیازمند ابزارهاى علمى و معرفتى متناسب است و با «علم سکولار» نمىتوان در دنیاى پیچیده امروز جامعه دینى و حاکمیت دینى را تحقق بخشید. بنابراین، در کنار آزمونپذیرى فرضیههاى دینى، مهمترین معیار براى ترجیح یک نظریه، نحوه و میزان تأثیرگذارى آن در جهت اهداف و نیازمندىهاى انسان دینى و جامعه دینى است؛ همین تفاوت در جهتگیرىهاست که حتى آزمونپذیرى را در مرحله داورى نیز رنگ و بوى دینى و فلسفى مىبخشد. این نکته نیاز به بحث بیشتر دارد.
2. با آنچه از ماهیت علم جدید گفته شد، معلوم مىشود این سخن که «معلوم نیست ما بتوانیم در همه شاخههاى علوم، علم دینى تأسیس بکنیم» درست نمىنماید. این نکته را دست کم در خصوص علوم انسانى به جرأت مىتوان گفت که اصول و ارزشهاى دینى کاملاً در شکلدهى آنها تأثیر دارد و نیازمندىها و اهداف جامعه دینى این گونه دانشها را کاملاً دیگرگونه مىسازند. اگر دین براى زیست مادى و معنوى انسان شیوهاى خاص ارائه داده است و اگر این دسته از دانشها متکفل بیان راهها و روشهاى زیست انسانىاند، بدیهى است که با پذیرش انگارهها، آرمانها و ارزشهاى دینى، مىبایست به اقتصاد، جامعهشناسى و روانشناسى دیگرى متفاوت از دانشهاى موجود، که بر پیشفرضهاى طبیعتگرایانه و مادىانگارانه استوار است، دست یافت. اگر دیروز یا امروز چنین نتیجهاى حاصل نیامده است، هرگز به معناى فقدان چنین دانشهایى نیست.
3. اینکه مىگویند «معلوم نیست علم دینى از مقصودهاى دین باشد، بلکه استفاده جانبى ما از دین است» با توجه به مبانى گوینده و مباحث پیشگفته، اندکى عجیب مىنماید. اگر پذیرفتهایم که پیشفرضهاى معرفتشناختى، انسانشناختى و غایتشناختى مثلاً در فرضیههاى اقتصادى ما مؤثر است و این علم بیشترین نقش را در معیشت انسان ایفا مىکند و اگر معتقدیم که یکى از اهداف عالیه دین، شکلدهى و غایتبخشى به زیست اجتماعى ماست، چگونه مىتوان پذیرفت که دین در این مرحله حساس عقبنشینى نموده و برنامهریزى زندگانى انسان را به علومى واگذار کند که بر مبانى و غایات غیردینى یا ضددینى مبتنى است!؟
عصر ما، 7 و 14/8/79
گاهى تصور مىشود که علم دینى علمى است که مىخواهد پشتوانه ادعاهاى علمى خود را از متون دینى استخراج کند؛ یعنى از نظر محتوایى، زمانى مدعایى پذیرفته شود که در متون دینى آمده باشد و از نظر روشى نیز متد علمى را از دین بهدست آورده باشیم. علم دینى به این مفهوم بىمعنا یا دورى است و هر چه باشد علم دینى نبوده و حداکثر یک امر دینى است. زیرا گزارههاى علمى داعیههاى موردى و ناظر به عالم واقع هستند و با رجوع به عالم خارج و تجربهورزى مىتوان صحت محتواى آنها را دریافت. همچنین اینکه یک روش مىتواند ما را در شناختن واقعیت یارى بکند یا خیر باید در جریان به کارگیرى روش معلوم شود و صرفاً به صورت نقلى نمىتوان درستى یک متدولوژى را اثبات کرد.
اما تعبیر دیگرى از علم دینى وجود دارد که برخلاف دیدگاه اول، بیانگر یک نوع استقلال بین علم و دین است و در عین حال سعى بر توازى میان این دو دارد. یعنى قول به اینکه اگر علم به روش خاص خود، در حوزه خاص خود، به نتایجى رسیده است، دین هم پیشاپیش آن نتیجه را گفته و بیان کرده است و این ما هستیم که باید آن نتیجه را در متون دینى پیدا کنیم و آن جمعبندى علمى و دینى را متناظر با هم مطرح بکنیم. به این ترتیب، علم دینى گفتارى است «علمى»، تا آنجا که از علم برخاسته و «دینى» است تا آنجا که در متون دینى مطرح شده است. براى مثال، برخى نظریه فروید که شخصیت انسانى را متشکل از سه بخش (Id، Ego، Ego Super) مىداند به ترتیب بر مفهوم قرآنى از نفس امّاره، نفس لوّامه و نفس مطمئنه تطبیق کردهاند. اما این نوع تلاش، تلاشى است مخاطرهآمیز. زیرا یافتههاى علمى در لایههاى ناپیداى خود بر بنیانهاى فلسفى و فرهنگى استوارند، که در این تناظرهاى سطحى معمولاً مورد توجه قرار نمىگیرد. در این موارد باید دید که آیا پیشفرضهاى دانشمند، با آنچه در انسانشناسى دینى و جهانشناسى دینى وجود دارد همسویى دارند یا ندارند. اگر همسویى نداشته باشند، این مقایسهها و مطابقتها دچار نوعى خلط و التقاطهاى نادرست مىشود.
به هر حال، ما معتقدیم که یک دانشمند براى شناخت واقعیتهاى خارجى باید پیشاپیش «مفهومسازى» کند. این مفهومسازى گزینشى است و هر کس بر مبناى فلسفى و فرهنگى خود مفهومسازى یا فرضیهسازى مىکند. البته در مقام دادرسى، ما این مفاهیم و فرضیات را به آزمون گذاشته و آنها را ردّ یا اثبات مىکنیم، ولى چنان نیست که همان فرضیات تأییدشده هم نسبت به آن مفاهیم و پیشزمینهها گسسته شده باشد.
رایشنباخ معتقد بود که در مقام داورى تنها تجربه داورى مىکند، ولى در این سخن جاى تجدیدنظر وجود دارد. البته ما نمىتوانیم تجربه را به عنوان یک روش، کاملاً تابع پیشفرضهاى دانشمند بکنیم، چون در این حالت ویژگى بینالاذهانى و عینیت خود را کاملاً از دست مىدهد. امّا در عین حال ما در مرحله داورى نیز کاملاً از پیشفرضها و مبانى فراعلمى رها نیستیم؛ البته تجربه داور است اما تجربه نمىتواند در متعلق خود تصرف کند و در دادهها تغییراتى ایجاد کند. بالاخره، آنچه از صافى تجربه مىگذرد همان پیوندى است که بین یک مفهوم و پیشفرضهایش وجود دارد. صافى تجربه آن قدر ریز نیست که بتواند پیشفرضهاى نظریه ما را بگیرد و لذا آنچه به عنوان علم از این صافى مىگذرد و مقبول واقع مىشود، این رنگها را با خود به همراه دارد.
بنابراین مانعى ندارد که نظریههاى مختلفى از این صافى بگذرد و همه همتوجیه (justified) شوند؛ زیرا واقعیت مورد مطالعه آن قدر پیچیده است که دانشمندان نمىتوانند به یکباره این واقعیت را از همه جهات در بند و دام خود بیاندازند. به تعبیر مولانا، افراد از زاویههاى مختلف به آن نزدیک مىشوند و به یک معنا همه هم راست مىگویند، گو اینکه به یک معنا راست نمىگویند، چراکه آنها به واقعیت از جهات مختلف توجه کردهاند. بله شاید در پایان حرکت علمى بشر بتوانیم واقعیت را در تمامیت آن ببینیم و دیگر، نظریههاى رقیب را نداشته باشیم امّا این امر مربوط به آینده است و رنگ پیشگویى دارد.
البته عامل ترجیح یک نظریه بر نظریه دیگر به حوزه فلسفه علم مربوط مىشود که ما اصولاً چه معیارى را قابل دفاعتر مىبینیم: سودمند و کارآمد بودن، مطابقت با واقع یا انسجام منطقى را؟ البته خود «بحث از معیارها» بخشى از پیشفرضها و مبانى فراعلمى است. عجالتاً مىتوان گفت که عامل ترجیح، مطابقت بیشتر با واقع خواهد بود. چون حقیقت متدرج است، وجود قرائن و شواهد بیشتر براى یک نظریه، حاکى از این خواهد بود که آن نظریه نسبت به نظریهاى که شواهد کمترى دارد مطابقت و نزدیکى بیشترى با واقعیت دارد. البته بحث من این نیست که موضع رئالیستى قابل دفاع است یا نه؟ ولى به هر حال یک نگاه فىالجمله رئالیستى مىتواند کماکان قابل دفاع باشد. به این معنا که بگوییم واقعیتى در جهان خارج هست و ما مىخواهیم و مىتوانیم آن را بشناسیم. البته نه به صورت یک بار براى همیشه بلکه به صورت تدریجى.
حال سخن در این است که با ساختارى که علم دارد، علم دینى به چه معنایى مىتواند موجه باشد؟ من به این صورت قضیه را مىفهمم که ما باید از دین در مرحله پیشفرضها (هستىشناختى، انسانشناختى و...) کمک بگیریم. اگر بتوانیم به پیشفرضهایى دست یابیم که حاصل خیز باشند و بتوانند به ما در مفهومسازى، فرضیهپردازى و یا حتى در اتخاذ روش کاوش علمى کمک بکنند، علم دینى امکانپذیر است. اما اگر منابع دینى اینچنین مساعدتى به ما نمىکنند نمىتوانیم داعیه تأسیس علم دینى داشته باشیم. ما از قبل نمىدانیم که در تمام شاخههاى علمى اعم از فیزیک، شیمى، مکانیک، اقتصاد، جامعهشناسى، انسانشناسى، روانشناسى تأسیس علم دینى ممکن است یا خیر؟ بسته به اینکه در مجموعه معرفت دینى چه چیزهایى باشد یا نباشد، چه بسا در یک حوزهاى بتوانیم علم دینى تأسیس کنیم و در حوزه دیگر نتوانیم. بنابراین باید مراحل زیر را در تأسیس علم دینى انجام دهیم: 1. پیشفرضها را از متون دینى استخراج کنیم (پیشفرضهاى محتوایى و روششناختى) 2. با اتکا به پیشفرضها شروع به مفهومسازى و فرضیهسازى کنیم. فرضیهپردازى کار عالم است. آن پیشزمینه نظرى موجب مىشود که یک جاهایى برویم و یک جاهایى نرویم. یعنى بعضى مفاهیم طرف شما مىآیند و همگرایى دارند و بعضى ندارند و به اصطلاح لاکاتوش پازیتیو هیوریستیک یا نگاتیو هیوریستیک اینجا خود را نشان مىدهد. 3. گام بعد این است که تجربهورزى کنیم و ببینیم واقعیت مورد مطالعه با این مفاهیم و گزارهها به دام شناخت مىافتد یا خیر. به هر حال، وقتى که ما پذیرفتیم که تجربه به طور کلى (فارغ از ابطالپذیرى یا اثباتپذیرى یا...) معیار علمى بودن نظریه ماست و یک نوع تعیینکنندگى (underdetermination) دارد باید شواهد فراهمآمده از تجربه به میزان کافى تأییدکننده فرضیه ما باشد.
با این وصف، علم دینى هم همچون دیگر علوم مىتواند در جهان خارج دستکارى بکند و اوضاع را به وفق مرادشان تغییر بدهد. البته میزان این دستکارى بستگى به حاصلخیزى پیشفرضها دارد. اگر پیشفرضهاى عالم به حد کافى گشادهدست باشد بیشتر اوضاع را نشان مىدهد و به همین میزان در عمل کاربرد آن بیشتر خواهد بود. البته نباید گمان کنیم که چون دین آسمانى و درست است پس حتماً دین در همه اوضاع کارگشاتر خواهد بود. چون معلوم نیست که دین بخواهد براى همه ما در منطقه عمل یک راه حل بدهد. به همین جهت شکستخوردن علم دینى، وهنى به ساحت دین نیست، چون اصلاً معلوم نیست که علم دینى از مقصودهاى دین باشد، ما در واقع اینجا داریم یک استفاده جانبى از دین مىکنیم.
بررسى
در این مقاله به خوبى بر نقش مبانى فلسفى و فرهنگى در مفهومسازى و فرضیهسازى تأکید گردیده و نشان داده شده است که این مبانى تأثیر خود را تا پایان نیز بر نظریههاى علمى خواهد داشت. اما به نظر مىرسد براى تبیین درست «علم دینى» هنوز نکاتى چند باید مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد.
1. ایشان از تبیین ماهیت علم جدید و کارکردهاى آن، به سرعت گذشتهاند. حال آنکه این موضوع چالش برانگیزترین مسأله در حوزه فلسفه علم در دهههاى اخیر بوده است. هرچند نمىتوان به کلى از موضع واقعگرایى (realism) در علم دست شست ولى تاریخ و فلسفه علم جدید گواهى مىدهد که همواره نقش کارکردى و نگرش ابزارگرایانه (instrumentalism) در منطق علم تجربى غلبه داشته است. آزمون تجربى بر پایه عقلانیت ابزارى بنا شده و در نهایت بر قدرت تأثیرگذارى و توان پیشگویى نظریهها تأکید مىورزد. در چنین فضایى، در تبیین ماهیت علم دینى و علم سکولار، باید علاوه بر معیارهاى مطابقت، بر نحوه تأثیرگذارى و جهتگیرىهاى این دو دسته از علوم نیز انگشت نهاد. به بیان دیگر، طرح مسألهاى به نام «علم دینى» قبل از هر چیز نشان از این اندیشه دارد که جامعه دینى براى رسیدن به غایات مطلوب خویش، نیازمند ابزارهاى علمى و معرفتى متناسب است و با «علم سکولار» نمىتوان در دنیاى پیچیده امروز جامعه دینى و حاکمیت دینى را تحقق بخشید. بنابراین، در کنار آزمونپذیرى فرضیههاى دینى، مهمترین معیار براى ترجیح یک نظریه، نحوه و میزان تأثیرگذارى آن در جهت اهداف و نیازمندىهاى انسان دینى و جامعه دینى است؛ همین تفاوت در جهتگیرىهاست که حتى آزمونپذیرى را در مرحله داورى نیز رنگ و بوى دینى و فلسفى مىبخشد. این نکته نیاز به بحث بیشتر دارد.
2. با آنچه از ماهیت علم جدید گفته شد، معلوم مىشود این سخن که «معلوم نیست ما بتوانیم در همه شاخههاى علوم، علم دینى تأسیس بکنیم» درست نمىنماید. این نکته را دست کم در خصوص علوم انسانى به جرأت مىتوان گفت که اصول و ارزشهاى دینى کاملاً در شکلدهى آنها تأثیر دارد و نیازمندىها و اهداف جامعه دینى این گونه دانشها را کاملاً دیگرگونه مىسازند. اگر دین براى زیست مادى و معنوى انسان شیوهاى خاص ارائه داده است و اگر این دسته از دانشها متکفل بیان راهها و روشهاى زیست انسانىاند، بدیهى است که با پذیرش انگارهها، آرمانها و ارزشهاى دینى، مىبایست به اقتصاد، جامعهشناسى و روانشناسى دیگرى متفاوت از دانشهاى موجود، که بر پیشفرضهاى طبیعتگرایانه و مادىانگارانه استوار است، دست یافت. اگر دیروز یا امروز چنین نتیجهاى حاصل نیامده است، هرگز به معناى فقدان چنین دانشهایى نیست.
3. اینکه مىگویند «معلوم نیست علم دینى از مقصودهاى دین باشد، بلکه استفاده جانبى ما از دین است» با توجه به مبانى گوینده و مباحث پیشگفته، اندکى عجیب مىنماید. اگر پذیرفتهایم که پیشفرضهاى معرفتشناختى، انسانشناختى و غایتشناختى مثلاً در فرضیههاى اقتصادى ما مؤثر است و این علم بیشترین نقش را در معیشت انسان ایفا مىکند و اگر معتقدیم که یکى از اهداف عالیه دین، شکلدهى و غایتبخشى به زیست اجتماعى ماست، چگونه مىتوان پذیرفت که دین در این مرحله حساس عقبنشینى نموده و برنامهریزى زندگانى انسان را به علومى واگذار کند که بر مبانى و غایات غیردینى یا ضددینى مبتنى است!؟
عصر ما، 7 و 14/8/79