آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده در این مقاله عمدتاً به بررسى ویژگى‏هاى ایدئولوژى‏ها پرداخته و هفت خصلت مهم براى آنها برشمرده و دین را نیز واجد هر هفت خصلت دانسته است. به نظر وى ایدئولوژیک کردن دین ممکن نیست؛ زیرا خودش ایدئولوژیک هست.

متن

عموم نویسندگان و متفکرانى که در کشور ما از ایدئولوژیک کردن دین یا دین ایدئولوژیک صحبت کرده‏اند، از لفظ ایدئولوژى، معانى‏اى را مراد کرده‏اند که غیر از معانى متعارف در عرف فلسفى و سیاسى غرب است. این واژه حتى براى نویسندگان خود ما نیز به یک معنا نبوده است. گاهى مسأله از این هم مغشوش‏تر مى‏شود و در نوشته‏هاى یک فرد واحد هم بعضاً به چند معنا به کار مى‏رود. به گفته آن حکیم چینى همه ظلمهایى که در جهان رخ داده است، ابتدا ظلم بر کلمات بوده است؛ زیرا آشفتگى در کلمات، خاستگاه سوءتفاهم و ایجاد تخاصم است.
منتقدان شریعتى از این آفت زیاد بهره برده‏اند و ایدئولوژى را گاهى به معناى نظریه انقلاب گرفته‏اند و گاهى به معناى دنیوى شدن. اما به گمان من شریعتى دین را ایدئولوژیک نکرده است؛ زیرا دین خودش ذاتاً ایدئولوژیک است. البته برخهى ویژگى‏ها در ایدئولوژى هست که در دین نیست و به این معنا شریعتى هم دین را ایدئولوژیک نکرده است.
با همه این احوال یک نقطه مشترک وجود دارد و آن بار منفى عاطفه‏اى است که سبت به ایدئولوژ و دین ایدئولوژیک وجود دارد. این بار منفى در فضاى فرهنگى غرب نیز وجود دارد. با وجود توافق همگان بر بار منفى ایدئولوژى، هر کس این بار منفى را از زاویه خاص در نظر مى‏گیرد. من این موارد منفى را دسته‏بندى کرده‏ام و توانسته‏ام هفت خصلت با بار منفى تشخیص دهم:
یکم: ایدئولوژى عقیده‏اى است که پذیرش آن بدون دلیل است. البته این نکته نیز غیرقابل انکار است که بسیارى عقاید ما هیچ دلیلى ندارد. دین به این معنى ایدئولوژیک است. هیچ انسان دینى را نمى‏توان پیدا کرد که بتواند براى مجموعه عقاید و اعتقادات خود، دلیل و استدلال داشته باشد. دین از آن جهت که دین است، نمى‏توان براى تمامى گزاره‏هایش، استدلال منطفى و عقلى ارائه کرد.
دوم: ایدئولوژى معمولاً جزمیت دارد. جزمیت یعنى پس از اتخاذ یک رأى، گوشى براى شنیدن رأى مخالف نداشته باشیم. جزمیت، نوعى نفى مطلق تجدید نظر در آرا و عقاید و کارگر نیفتادن استدلالهاى دیگران در مورد آرا و عقاید یک فرد. همه ادیان به این معنى ایدئولوژیک هستند؛ زیرا همه ادیان اصول عقایدى دارند که عدول از آنها را ممکن نمى‏دانند.
سوم: ایدئولوژى‏ها به دلیل جزمیتى که دارند، معمولاً به تغییر، روى خوش نشان نمى‏دهند و اگر هم به تغییر، روى خوش نشان بدهند، پس از مجادلات و شکستهاى زیاد و مکرر و از سر اجبار است. به این معنى دین هم ایدئولوژیک است. تلقى‏هاى سنت‏گرایانه و بنیادگرایانه به هیچ وجه با مقوله تغییر کنار نمى‏آیند. اگر هم اندک تغییرى پذیرفته مى‏شود و دگرگونى‏ها را استقبال مى‏کنند از جانب تلقى‏هاى تجددگرایانه دینى است.
چهارم: ایدئولوژى‏ها بعضاً در پى ارضاى منافع گروهى خاص قدم برمى‏دارند. ایدئولوژى‏ها در واقع دو کار انجام مى‏دهند. اولاً طرز برخورد یک گروه را با جهان منعکس مى‏کنند و ثانیاً منافع این گروه خاص را در جهان، تأمین و ارضا مى‏کنند. به همین دلیل است که ایدئولوژى معمولاً مضاف‏الیه دارد. مانند ایدئولوژى جنسیت، ایدئولوژى سرمایه‏دارى و... . اما علم مطلق است و نمى‏توان گفت فیزیک بورژوایى، شیمى اسلامى و... هر دینى از آن جهت که به هر حال منافع گروهى خاص را تأمین یا تحکیم مى‏کند، خصلت ایدئولوژیک دارد و کسى نمى‏تواند آن را ایدئولوژیک کند.
پنجم: پنجمین مؤلفه مذموم ایدئولوژى آرزواندیشى است. در آرزواندیشى، فرد چیزهایى را مى‏پذیرد که از آنها خوشش مى‏آید و مى‏گوید «الف ب است چون من خوش دارم که الف، ب باشد». این استدلال گاهى به شکل ناآگاهانه صورت مى‏پذیرد. آرزواندیشى در دین هم وجود دارد و یکى از رمزهاى جاودانگى دین است. ادیان عواطف انسانى را نوازش مى‏کنند.
ششم: ایدئولوژى‏ها عموماً اترپیایى‏اند؛ یعنى خیال‏پردازانه و رؤیا گونه هستند. رؤیاپرور بودن روى دیگر سکه‏اش، غیر عملى بودن است. ایدئولوژى‏ها از انسان چیزى مى‏خواهند که فوق وسع انسان است. ادیان هم به اترپیا توجه دارند. اگر در این 1 هم نباشد، در دین 2 و 3 به وضوح وجود دارد. نوعى خلاف واقع‏بینى در احکام و عقاید دینى وجود دارد که آدمى را وسوسه مى‏کند فکر کند که این احکام و عقاید براى انسانى غیر از انسان واقعاً موجود وضع شده است.
هفتم: ایدئولوژى‏ها انسانها را به جان هم مى‏اندازند، مرزبندى مى‏کنند، مخالفت‏زا هستند و نه مخالفت‏زدا. نوعى دشمن‏تراشى دارند. علم این گونه نیست، اما دین مرزبندى مى‏کند. هر یک از ادیان خود را برحق و دیگر ادیان را برباطل مى‏دانند. بر ذهن دینداران، و یا لااقل اغلب دینداران، نوعى نگاه طردگرایانه و حذف‏گرایانه غالب است. به همین دلیل دین ذاتاً ایدئولوژیک است و کسى نمى‏تواند آن را ایدئولوژیک کند.
نقد و بررسى‏
1. یکى از ویژگى‏هاى مثبت آثار آقاى ملکیان روشن‏گویى و پرهیز از ابهام است. در اینجا نیز این ویژگى به چشم مى‏خورد و به‏روشنى مراد خود را از ایدئولوژى بیان کرده‏اند. اما جاى این سؤال وجود دارد که آیا ایدئولوژى‏ها تنها داراى ویژگى‏هاى منفى هستند و هیچ ویژگى مثبتى ندارند؟ همگان قبول دارند که باطل محض، طرفدار پیدا نمى‏کند و ایدئولوژى‏ها واجد خصیصه‏هاى مثبتى نیز هستند که توانسته‏اند طرفدار پیدا کنند و تا حدود زیادى ماندگار باشند. حال که چنین است، انصاف حکم مى‏کرد همه ویژگى‏هاى آنها، اعم از مثبت و منفى ذکر مى‏شد، تا به داورى منصفانه‏ترى در باب ایدئولوژى‏ها و سپس تطبیق ویژگى‏هاى آنها بر ادیان دست مى‏یافتیم.
2. همچنان که آقاى ملکیان گفته‏اند خاستگاه این مباحث غرب است. روشنفکران ما نیز در این بحثها پیرو همان بحثهایى هستند که فیلسوفان غربى مطرح کرده‏اند. بنابراین براى فهم درست مسأله باید به زمینه فرهنگى آن نیز توجه داشت. هنگامى که در آنجا از ایدئولوژى و تطبیق آن بر دین سخن به میان مى‏آید، فرهنگ مسیحى به صورت پیش‏زمینه بحث حضور دارد. اما در جامعه ما هنگامى که از دین سخن به میان مى‏آید، الگوى اسلام در اذهان متبادر مى‏شود. از این روست که باید به تفاوتهاى این دو دین و در نتیجه به تفاوتهاى پیش‏زمینه‏هاى بحث توجه جدى داشت. یکسان‏انگارى اسلام و مسیحیت تنها از سوى ناآشنایان به این دو دین صورت مى‏پذیرد.
3. ویژگى‏هاى هفت‏گانه‏اى که براى ایدئولوژى‏ها ذکر شده است، بعضاً قابل تطبیق بر مسیحیت هستند (مثلاً موارد یکم، دوم، سوم و هفتم) اما هیچ یک از آنها قابل تطبیق بر اسلام نیستند. در ادامه، نظرى کوتاه به تک‏تک موارد یادشده مى‏اندازیم و آنها را با اسلام مقایسه مى‏کنیم.
4. اگر ایدئولوژى عقیده‏اى است بى‏دلیل، اسلام دینى است که پذیرش آن از روى دلیل است. البه مقصود از دلیل، تنها دلیل فلسفى و برهانى نیست، بلکه هر نوع دلیلى است که در عرف عقلا به عنوان یک روش معرفت‏بخش به رسمیت شناخته شده باشد؛ خواه دلیل منطقى باشد یا دلیل تجربى و یا تاریخى. اگر پایه‏هاى اصلى اعتقادات دینى مدلل باشند و با ادله کافى حجیت و اعتبار وحى به اثبات برسد، آنگاه دیگر لازم نیست براى تک‏تک آنچه در قرآن آمده است دلیل آورد. هنگامى که ثابت مى‏شود که قرآن از جانب خدایى آمده است که همه چیز را مى‏داند و به مصالح ما آگاهى کامل دارد و خیر ما را بهتر از خود ما مى‏خواهد، آنگاه با اطمینان کامل و عقلایى مى‏توان به آن اعتماد کرد و سخنان آنان را پذیرفت. براى عقلایى بودن یک گزاره لازم نیست که حتماً مستقیماً برخود آن استدلال کنیم. کافى است آن را از کسى بشنویم که هم صادق القول باشد و هم خطا نکند. بنابراین انسان دینى براى مجموعه عقاید خود دلیل دارد، ولى نه به معناى دلیل مستقیم بر تک‏تک گزاره‏هاى دینى، که چنین چیزى نه لازم است و نه ممکن.
5 . اسلام دینى است که پیروان خود را همواره به تعقل و تفکر و علم‏ورزى تشویق و ترغیب کرده است و از جمود و تحجر و تقلید مذموم از پیشینیان باز داشته است. سراسر قرآن و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم‏علیهم السلام پر است از این گونه تعالیم. اتهام جزم‏اندیشى (به معناى پذیرش یک رأى و بستن گوش خود به روى سخنان مخالف و نفى مطلق تجدیدنظر و کارگر نیفتادن استدلالهاى دیگران در مورد آرا و عقاید خود) اگر به ادیان دیگر وارد باشد، به اسلام به هیچ وجه وارد نیست. اسلام دین دعوت به حق و عقل و منطق است. دین جدال احسن و گفتگوى بى‏تعصب است. هم آموزه‏هاى اسلام و هم تاریخ آن گواه صادق این مدعاست. بنابراین جزمیت از اسلام نفى مى‏شود.
6. یکى از ویژگى‏هاى بارز اندیشه شیعى، که همواره در طول تاریخ مطرح بوده و به آن توجه جدى شده است، باز بودن باب اجتهاد و پذیرفتن تغییر شرایط زیستى بشر بر مبناى ضوابطى عام و کلى است. تغییر مطلق نه ممکن است و نه مطلوب؛ زیرا موجب از هم‏پاشیدگى حیات انسانى و بر هم خوردن اتصال تاریخى و پیدایش شکاف معرفتى و ده‏ها مشکل دیگر مى‏شود. در هر تغییرى باید چیزهایى ثابت بمانند و چیزهایى تغییر کنند. اسلام با ارائه اصول و ضوابطى کلى و عام و قابل تطبیق بر همه زمانها و مکانها امکان تغییر را پذیرفته و دستور داده است در هر مورد بر مبناى اصول ثابت و کلى حکم شود. هیچ لزومى ندارد بر یک شکل خاص زندگى، بر یک نوع ابزار تولید، بر یک نوع علوم و دانشها، بر یک نوع لباس پوشیدن و مانند آن تأکید و اصرار شود. اینها همه قابل تغییرند. آنچه باید در همه تغییرات محفوظ بماند یک سلسله اصول کلى ارزشى و انسانى است. مثلاً نوع لباس نباید موجب هتک حرمت و ذلت انسان شود، نباید تفاوت میان زن و مرد را از بین ببرد و نباید موجب ترویج فساد شود و یک دسته اصول کلى مانند آن. اما اینکه مدل آن چه باشد، رنگ آن چه باشد و... به انتخاب و سلیقه خود انسانها واگذار شده است و هر نسلى مى‏تواند متناسب با زمان خود عمل کند.
7. چهارمین ویژگى ایدئولوژى‏ها را انعکاس طرز تلقى و تأمین منافع گروهى خاص دانسته‏اند و علم را از این اتهام مبران و دین را به آن سزاوار دانسته‏اند و گفته‏اند «هر دینى از آن جهت که به هر حال منافع گروهى خاص را تأمین یا تحکیم مى‏کند، خصلت ایدئولوژیک دارد». این سخن بسیار شگفت‏آور است. البته شاید بتوان در عالم ادیان برخى نمونه‏ها را براى آن یافت، مثلاً دین یهودیت، به صورتى که اینک وجود دارد، دینى نژادى و مبتنى بر تبعیض است، آیین هندو آیینى طبقاتى است. اما در اسلام و بسیارى دیگر از ادیان، بر نفى تبعیض تأکید رفته است. آموزه‏هاى اسلامى در این زمینه آن قدر فراوان و مشهور است که بى‏نیاز از ذکر است. یکسان دانستن همه انسانها در پیشگاه خدا، از یک پدر و مادر خلق شدن آنها، امتیاز فقط به تقوا بودن، برابرى انسانها همچون دندانه‏هاى شانه و صدها نمونه دیگر حاکى از این است که اسلام نه دیدگاه‏هاى یک گروه خاص را منعکس مى‏کند و نه در پى تأمین منافع آنهاست. بلکه اسلام دیدگاه حق را عرضه مى‏کند و در پى منافع همه انسانهاست.
ممکن است بگویند مقصود این است که در اسلام نیز میان مسلمانان و غیرمسلمانان تفاوت گذاشته مى‏شود و منافع مسلمانان تأمین مى‏شود و منافع غیرمسلمانان تأمین نمى‏شود. در پاسخ باید توجه داشت که اولاً دعوت اسلام عام است و همه را به سوى خود خوانده است و اگر کسى به آن روى نیاورد، به اختیار خودش است و اگر چیزى را از دست داد، به دلیل سوء اختیار خودش است. اسلام مانند پدرى دلسوز و آگاه فرزندان خود را از خطرات آگاه مى‏سازد و به راه درست راهنمایى مى‏کند. حال هر کدام از آنها که نخواست به سخن آن پدر دلسوز و آگاه گوش فرا دهد و به بى‏راهه رفت، طبیعى است که از برخى منافع محروم مى‏شود و به خطر مى‏افتد. ثانیاً مگر علم نیز این چنین نیست؟ آیا اگر کسى به توصیه‏هاى علم عمل نکند منافعش تأمین مى‏شود؟ علم نیز تنها منافع پیروان خود را تأمین مى‏کند. پس چه تفاوتى از این جهت میان علم و دین باقى مى‏ماند؟
8 . اى کاش تنها یک دلیل ذکر مى‏شد که دایان آرزواندیش‏اند. در کجاى اسلام گفته شده است که مثلاً: «بهشت وجود دارد، چون شما مؤمنان آن را دوست دارید»، «خدا وجود دارد، چون به سود شماست». اینکه ادیان عواطف انسانى را نوازش مى‏دهند، سخن مبهمى است و به معناى مختلفى قابل فهمیده شدن است. اگر مقصود این است که انسانها را تشویق کرده‏اند تا به سوى اعمال نیک روى آورند و از بدى‏ها رویگردان شوند، درست است، اما اشکالى در این کار وجود ندارد. تشویق و تنبیه لازمه هر نظام اخلاقى و تربیتى است و این به معناى آرزواندیشى و فرافکنى خواسته‏هاى خود به عالم واقع نیست. اگر مقصود این است که ادیان امور خیالى و غیرواقعى را به صورت واقعى جلوه مى‏دهند تا پیروانشان را خوش آید، در این صورت کارى بسیار ناپسند است، اما باید براى اثبات آن دلیل آورد. ادیان کدام آرزوى خیالى را در سر پیروان خود پروردانده‏اند که غیرواقعى است؟ و اگر مقصود دیگرى از نوازش عواطف وجود دارد باید بازگفته شود تا بتوان درباره آن اظهار نظر کرد.
9. اتوپیایى بودن دست‏کم به دو معنا فهمیده مى‏شود. یک معناى آن درست است و در ادیان هم وجود دارد و آن عبارت است از ترسیم اوضاع و احوالى در آینده بشر که بسیار مطلوب و خوب است و زندگى بشر به سامان مى‏رسد و ظلم و تعدى کم مى‏شود یا از میان مى‏رود و انسانها نیز بهتر و بیشتر به کمالات خود دست مى‏یابند. مانند آنچه در اسلام به نام آخرالزمان و حکومت جهانى حضرت مهدى(عج) معروف است. یک معناى دیگر آن که غلط است و در ادیان، لااقل در دین اسلام، وجود ندارد آن است که از انسانها چیزى بخواهند که فوق وسع آنها باشد؛ یعنى نوعى خلاف واقع‏بینى در احکام و عقاید. این امر نه در اسلام 1 (یعنى متن قرآن و سنت) وجود دارد و نه در اسلام 2 (یعنى برداشت مسلمانان از متن قرآن و سنت) و نه در اسلام 3 (یعنى آنچه از اسلام در عالم واقع تحقق یافته است). هم اسلام 1 و هم اسلام 2 بر این تأکید دارند که یک شرط اساسى تکلیف، که بسیار عام است و در همه تکلیفها نیز وجود دارد، قدرت است. به محض آنکه قدرت بر انجام کارى نداشتید، تکلیف آن از دوش شما برگرفته مى‏شود. در مسائل اعتقادى نیز چنین است. گفته‏اند که ما پیامبران به اندازه عقول مردم با آنها سخن مى‏گوییم. امامان معصوم‏علیهم السلام به گروهى از پیروانشان که توانایى غرو در مسائل پیچیده الهیات را نداشتند، دستور مى‏دادند شما وارد این مسائل نشوید. اینها همه از این روست باور داشتن چیزهایى که در وسع و قدرت ما نیست از ما خواسته نشده است.
10. اینکه برخى ادیان ممکن است آموزه‏هایى داشته باشند که در مقام عمل به طرد و نفى پیروان سایر ادیان و قلع و قمع آنها منجر شود درست است، اما در مورد دین اسلام، که دین دعوت با جدال احسن و دین عقل و استدلال و دین مداراى با مخالفان است، به هیچ وجه درست نیست. قرآن کریم به صراحت تمام، دستور مى‏دهد که اگر یکى از مخالفان و مشرکان به سوى مسلمانان آمد، باید او را پناه دهند و از جان او مراقبت کنند تا کلام خدا را بشنود، اگر خواست ایمان بیاورد وگرنه باید به سلامت او را روانه مأمن و پناهگاه خویشش سازند (توبه: 6). دین مرزبندى مى‏کند، اما انسانها را به جان هم نمى‏اندازد. اسلام خود را برحق مى‏داند، اما نمى‏گوید با آنان که برحق نیستند، بدرفتارى کنید یا آنها را طرد و حذف کنید. بلکه اجازه چنین کارى را نیز به پیروان خود نمى‏دهد، بلکه مى‏گوید با آنها به نحو نیک به استدلال برخیزید و اگر قبول نکردند هر کدام دین خود را داشته باشند (کافرون: 6). هیچ ملازمه‏اى میان انحصارگرایى در مقام نظر و حق و باطل و انحصارگرایى در مقام عمل وجود ندارد. به لحاظ نظرى تنها دین اسلام است که برحق است، اما به لحاظ عملى به پیروان سایر ادیان نیز حق حیات و حق ماندن بر دین خود داده شده است و این امر نه تنها در اسلام 1 که در اسلام 2 و 3 نیز وجود دارد.(1)
پی نوشت:
1) براى دیدن نمونه‏اى از شواهد تاریخى در این زمینه رک.: زرین کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، تهران: امیرکبیر، 1376، صص 22 - 25 .
ایران، 14 و 16/8/79

تبلیغات