آیا ایدئولوژیک شدن دین، ممکن و مطلوب است؟
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده در این مقاله عمدتاً به بررسى ویژگىهاى ایدئولوژىها پرداخته و هفت خصلت مهم براى آنها برشمرده و دین را نیز واجد هر هفت خصلت دانسته است. به نظر وى ایدئولوژیک کردن دین ممکن نیست؛ زیرا خودش ایدئولوژیک هست.متن
عموم نویسندگان و متفکرانى که در کشور ما از ایدئولوژیک کردن دین یا دین ایدئولوژیک صحبت کردهاند، از لفظ ایدئولوژى، معانىاى را مراد کردهاند که غیر از معانى متعارف در عرف فلسفى و سیاسى غرب است. این واژه حتى براى نویسندگان خود ما نیز به یک معنا نبوده است. گاهى مسأله از این هم مغشوشتر مىشود و در نوشتههاى یک فرد واحد هم بعضاً به چند معنا به کار مىرود. به گفته آن حکیم چینى همه ظلمهایى که در جهان رخ داده است، ابتدا ظلم بر کلمات بوده است؛ زیرا آشفتگى در کلمات، خاستگاه سوءتفاهم و ایجاد تخاصم است.
منتقدان شریعتى از این آفت زیاد بهره بردهاند و ایدئولوژى را گاهى به معناى نظریه انقلاب گرفتهاند و گاهى به معناى دنیوى شدن. اما به گمان من شریعتى دین را ایدئولوژیک نکرده است؛ زیرا دین خودش ذاتاً ایدئولوژیک است. البته برخهى ویژگىها در ایدئولوژى هست که در دین نیست و به این معنا شریعتى هم دین را ایدئولوژیک نکرده است.
با همه این احوال یک نقطه مشترک وجود دارد و آن بار منفى عاطفهاى است که سبت به ایدئولوژ و دین ایدئولوژیک وجود دارد. این بار منفى در فضاى فرهنگى غرب نیز وجود دارد. با وجود توافق همگان بر بار منفى ایدئولوژى، هر کس این بار منفى را از زاویه خاص در نظر مىگیرد. من این موارد منفى را دستهبندى کردهام و توانستهام هفت خصلت با بار منفى تشخیص دهم:
یکم: ایدئولوژى عقیدهاى است که پذیرش آن بدون دلیل است. البته این نکته نیز غیرقابل انکار است که بسیارى عقاید ما هیچ دلیلى ندارد. دین به این معنى ایدئولوژیک است. هیچ انسان دینى را نمىتوان پیدا کرد که بتواند براى مجموعه عقاید و اعتقادات خود، دلیل و استدلال داشته باشد. دین از آن جهت که دین است، نمىتوان براى تمامى گزارههایش، استدلال منطفى و عقلى ارائه کرد.
دوم: ایدئولوژى معمولاً جزمیت دارد. جزمیت یعنى پس از اتخاذ یک رأى، گوشى براى شنیدن رأى مخالف نداشته باشیم. جزمیت، نوعى نفى مطلق تجدید نظر در آرا و عقاید و کارگر نیفتادن استدلالهاى دیگران در مورد آرا و عقاید یک فرد. همه ادیان به این معنى ایدئولوژیک هستند؛ زیرا همه ادیان اصول عقایدى دارند که عدول از آنها را ممکن نمىدانند.
سوم: ایدئولوژىها به دلیل جزمیتى که دارند، معمولاً به تغییر، روى خوش نشان نمىدهند و اگر هم به تغییر، روى خوش نشان بدهند، پس از مجادلات و شکستهاى زیاد و مکرر و از سر اجبار است. به این معنى دین هم ایدئولوژیک است. تلقىهاى سنتگرایانه و بنیادگرایانه به هیچ وجه با مقوله تغییر کنار نمىآیند. اگر هم اندک تغییرى پذیرفته مىشود و دگرگونىها را استقبال مىکنند از جانب تلقىهاى تجددگرایانه دینى است.
چهارم: ایدئولوژىها بعضاً در پى ارضاى منافع گروهى خاص قدم برمىدارند. ایدئولوژىها در واقع دو کار انجام مىدهند. اولاً طرز برخورد یک گروه را با جهان منعکس مىکنند و ثانیاً منافع این گروه خاص را در جهان، تأمین و ارضا مىکنند. به همین دلیل است که ایدئولوژى معمولاً مضافالیه دارد. مانند ایدئولوژى جنسیت، ایدئولوژى سرمایهدارى و... . اما علم مطلق است و نمىتوان گفت فیزیک بورژوایى، شیمى اسلامى و... هر دینى از آن جهت که به هر حال منافع گروهى خاص را تأمین یا تحکیم مىکند، خصلت ایدئولوژیک دارد و کسى نمىتواند آن را ایدئولوژیک کند.
پنجم: پنجمین مؤلفه مذموم ایدئولوژى آرزواندیشى است. در آرزواندیشى، فرد چیزهایى را مىپذیرد که از آنها خوشش مىآید و مىگوید «الف ب است چون من خوش دارم که الف، ب باشد». این استدلال گاهى به شکل ناآگاهانه صورت مىپذیرد. آرزواندیشى در دین هم وجود دارد و یکى از رمزهاى جاودانگى دین است. ادیان عواطف انسانى را نوازش مىکنند.
ششم: ایدئولوژىها عموماً اترپیایىاند؛ یعنى خیالپردازانه و رؤیا گونه هستند. رؤیاپرور بودن روى دیگر سکهاش، غیر عملى بودن است. ایدئولوژىها از انسان چیزى مىخواهند که فوق وسع انسان است. ادیان هم به اترپیا توجه دارند. اگر در این 1 هم نباشد، در دین 2 و 3 به وضوح وجود دارد. نوعى خلاف واقعبینى در احکام و عقاید دینى وجود دارد که آدمى را وسوسه مىکند فکر کند که این احکام و عقاید براى انسانى غیر از انسان واقعاً موجود وضع شده است.
هفتم: ایدئولوژىها انسانها را به جان هم مىاندازند، مرزبندى مىکنند، مخالفتزا هستند و نه مخالفتزدا. نوعى دشمنتراشى دارند. علم این گونه نیست، اما دین مرزبندى مىکند. هر یک از ادیان خود را برحق و دیگر ادیان را برباطل مىدانند. بر ذهن دینداران، و یا لااقل اغلب دینداران، نوعى نگاه طردگرایانه و حذفگرایانه غالب است. به همین دلیل دین ذاتاً ایدئولوژیک است و کسى نمىتواند آن را ایدئولوژیک کند.
نقد و بررسى
1. یکى از ویژگىهاى مثبت آثار آقاى ملکیان روشنگویى و پرهیز از ابهام است. در اینجا نیز این ویژگى به چشم مىخورد و بهروشنى مراد خود را از ایدئولوژى بیان کردهاند. اما جاى این سؤال وجود دارد که آیا ایدئولوژىها تنها داراى ویژگىهاى منفى هستند و هیچ ویژگى مثبتى ندارند؟ همگان قبول دارند که باطل محض، طرفدار پیدا نمىکند و ایدئولوژىها واجد خصیصههاى مثبتى نیز هستند که توانستهاند طرفدار پیدا کنند و تا حدود زیادى ماندگار باشند. حال که چنین است، انصاف حکم مىکرد همه ویژگىهاى آنها، اعم از مثبت و منفى ذکر مىشد، تا به داورى منصفانهترى در باب ایدئولوژىها و سپس تطبیق ویژگىهاى آنها بر ادیان دست مىیافتیم.
2. همچنان که آقاى ملکیان گفتهاند خاستگاه این مباحث غرب است. روشنفکران ما نیز در این بحثها پیرو همان بحثهایى هستند که فیلسوفان غربى مطرح کردهاند. بنابراین براى فهم درست مسأله باید به زمینه فرهنگى آن نیز توجه داشت. هنگامى که در آنجا از ایدئولوژى و تطبیق آن بر دین سخن به میان مىآید، فرهنگ مسیحى به صورت پیشزمینه بحث حضور دارد. اما در جامعه ما هنگامى که از دین سخن به میان مىآید، الگوى اسلام در اذهان متبادر مىشود. از این روست که باید به تفاوتهاى این دو دین و در نتیجه به تفاوتهاى پیشزمینههاى بحث توجه جدى داشت. یکسانانگارى اسلام و مسیحیت تنها از سوى ناآشنایان به این دو دین صورت مىپذیرد.
3. ویژگىهاى هفتگانهاى که براى ایدئولوژىها ذکر شده است، بعضاً قابل تطبیق بر مسیحیت هستند (مثلاً موارد یکم، دوم، سوم و هفتم) اما هیچ یک از آنها قابل تطبیق بر اسلام نیستند. در ادامه، نظرى کوتاه به تکتک موارد یادشده مىاندازیم و آنها را با اسلام مقایسه مىکنیم.
4. اگر ایدئولوژى عقیدهاى است بىدلیل، اسلام دینى است که پذیرش آن از روى دلیل است. البه مقصود از دلیل، تنها دلیل فلسفى و برهانى نیست، بلکه هر نوع دلیلى است که در عرف عقلا به عنوان یک روش معرفتبخش به رسمیت شناخته شده باشد؛ خواه دلیل منطقى باشد یا دلیل تجربى و یا تاریخى. اگر پایههاى اصلى اعتقادات دینى مدلل باشند و با ادله کافى حجیت و اعتبار وحى به اثبات برسد، آنگاه دیگر لازم نیست براى تکتک آنچه در قرآن آمده است دلیل آورد. هنگامى که ثابت مىشود که قرآن از جانب خدایى آمده است که همه چیز را مىداند و به مصالح ما آگاهى کامل دارد و خیر ما را بهتر از خود ما مىخواهد، آنگاه با اطمینان کامل و عقلایى مىتوان به آن اعتماد کرد و سخنان آنان را پذیرفت. براى عقلایى بودن یک گزاره لازم نیست که حتماً مستقیماً برخود آن استدلال کنیم. کافى است آن را از کسى بشنویم که هم صادق القول باشد و هم خطا نکند. بنابراین انسان دینى براى مجموعه عقاید خود دلیل دارد، ولى نه به معناى دلیل مستقیم بر تکتک گزارههاى دینى، که چنین چیزى نه لازم است و نه ممکن.
5 . اسلام دینى است که پیروان خود را همواره به تعقل و تفکر و علمورزى تشویق و ترغیب کرده است و از جمود و تحجر و تقلید مذموم از پیشینیان باز داشته است. سراسر قرآن و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و امامان معصومعلیهم السلام پر است از این گونه تعالیم. اتهام جزماندیشى (به معناى پذیرش یک رأى و بستن گوش خود به روى سخنان مخالف و نفى مطلق تجدیدنظر و کارگر نیفتادن استدلالهاى دیگران در مورد آرا و عقاید خود) اگر به ادیان دیگر وارد باشد، به اسلام به هیچ وجه وارد نیست. اسلام دین دعوت به حق و عقل و منطق است. دین جدال احسن و گفتگوى بىتعصب است. هم آموزههاى اسلام و هم تاریخ آن گواه صادق این مدعاست. بنابراین جزمیت از اسلام نفى مىشود.
6. یکى از ویژگىهاى بارز اندیشه شیعى، که همواره در طول تاریخ مطرح بوده و به آن توجه جدى شده است، باز بودن باب اجتهاد و پذیرفتن تغییر شرایط زیستى بشر بر مبناى ضوابطى عام و کلى است. تغییر مطلق نه ممکن است و نه مطلوب؛ زیرا موجب از همپاشیدگى حیات انسانى و بر هم خوردن اتصال تاریخى و پیدایش شکاف معرفتى و دهها مشکل دیگر مىشود. در هر تغییرى باید چیزهایى ثابت بمانند و چیزهایى تغییر کنند. اسلام با ارائه اصول و ضوابطى کلى و عام و قابل تطبیق بر همه زمانها و مکانها امکان تغییر را پذیرفته و دستور داده است در هر مورد بر مبناى اصول ثابت و کلى حکم شود. هیچ لزومى ندارد بر یک شکل خاص زندگى، بر یک نوع ابزار تولید، بر یک نوع علوم و دانشها، بر یک نوع لباس پوشیدن و مانند آن تأکید و اصرار شود. اینها همه قابل تغییرند. آنچه باید در همه تغییرات محفوظ بماند یک سلسله اصول کلى ارزشى و انسانى است. مثلاً نوع لباس نباید موجب هتک حرمت و ذلت انسان شود، نباید تفاوت میان زن و مرد را از بین ببرد و نباید موجب ترویج فساد شود و یک دسته اصول کلى مانند آن. اما اینکه مدل آن چه باشد، رنگ آن چه باشد و... به انتخاب و سلیقه خود انسانها واگذار شده است و هر نسلى مىتواند متناسب با زمان خود عمل کند.
7. چهارمین ویژگى ایدئولوژىها را انعکاس طرز تلقى و تأمین منافع گروهى خاص دانستهاند و علم را از این اتهام مبران و دین را به آن سزاوار دانستهاند و گفتهاند «هر دینى از آن جهت که به هر حال منافع گروهى خاص را تأمین یا تحکیم مىکند، خصلت ایدئولوژیک دارد». این سخن بسیار شگفتآور است. البته شاید بتوان در عالم ادیان برخى نمونهها را براى آن یافت، مثلاً دین یهودیت، به صورتى که اینک وجود دارد، دینى نژادى و مبتنى بر تبعیض است، آیین هندو آیینى طبقاتى است. اما در اسلام و بسیارى دیگر از ادیان، بر نفى تبعیض تأکید رفته است. آموزههاى اسلامى در این زمینه آن قدر فراوان و مشهور است که بىنیاز از ذکر است. یکسان دانستن همه انسانها در پیشگاه خدا، از یک پدر و مادر خلق شدن آنها، امتیاز فقط به تقوا بودن، برابرى انسانها همچون دندانههاى شانه و صدها نمونه دیگر حاکى از این است که اسلام نه دیدگاههاى یک گروه خاص را منعکس مىکند و نه در پى تأمین منافع آنهاست. بلکه اسلام دیدگاه حق را عرضه مىکند و در پى منافع همه انسانهاست.
ممکن است بگویند مقصود این است که در اسلام نیز میان مسلمانان و غیرمسلمانان تفاوت گذاشته مىشود و منافع مسلمانان تأمین مىشود و منافع غیرمسلمانان تأمین نمىشود. در پاسخ باید توجه داشت که اولاً دعوت اسلام عام است و همه را به سوى خود خوانده است و اگر کسى به آن روى نیاورد، به اختیار خودش است و اگر چیزى را از دست داد، به دلیل سوء اختیار خودش است. اسلام مانند پدرى دلسوز و آگاه فرزندان خود را از خطرات آگاه مىسازد و به راه درست راهنمایى مىکند. حال هر کدام از آنها که نخواست به سخن آن پدر دلسوز و آگاه گوش فرا دهد و به بىراهه رفت، طبیعى است که از برخى منافع محروم مىشود و به خطر مىافتد. ثانیاً مگر علم نیز این چنین نیست؟ آیا اگر کسى به توصیههاى علم عمل نکند منافعش تأمین مىشود؟ علم نیز تنها منافع پیروان خود را تأمین مىکند. پس چه تفاوتى از این جهت میان علم و دین باقى مىماند؟
8 . اى کاش تنها یک دلیل ذکر مىشد که دایان آرزواندیشاند. در کجاى اسلام گفته شده است که مثلاً: «بهشت وجود دارد، چون شما مؤمنان آن را دوست دارید»، «خدا وجود دارد، چون به سود شماست». اینکه ادیان عواطف انسانى را نوازش مىدهند، سخن مبهمى است و به معناى مختلفى قابل فهمیده شدن است. اگر مقصود این است که انسانها را تشویق کردهاند تا به سوى اعمال نیک روى آورند و از بدىها رویگردان شوند، درست است، اما اشکالى در این کار وجود ندارد. تشویق و تنبیه لازمه هر نظام اخلاقى و تربیتى است و این به معناى آرزواندیشى و فرافکنى خواستههاى خود به عالم واقع نیست. اگر مقصود این است که ادیان امور خیالى و غیرواقعى را به صورت واقعى جلوه مىدهند تا پیروانشان را خوش آید، در این صورت کارى بسیار ناپسند است، اما باید براى اثبات آن دلیل آورد. ادیان کدام آرزوى خیالى را در سر پیروان خود پرورداندهاند که غیرواقعى است؟ و اگر مقصود دیگرى از نوازش عواطف وجود دارد باید بازگفته شود تا بتوان درباره آن اظهار نظر کرد.
9. اتوپیایى بودن دستکم به دو معنا فهمیده مىشود. یک معناى آن درست است و در ادیان هم وجود دارد و آن عبارت است از ترسیم اوضاع و احوالى در آینده بشر که بسیار مطلوب و خوب است و زندگى بشر به سامان مىرسد و ظلم و تعدى کم مىشود یا از میان مىرود و انسانها نیز بهتر و بیشتر به کمالات خود دست مىیابند. مانند آنچه در اسلام به نام آخرالزمان و حکومت جهانى حضرت مهدى(عج) معروف است. یک معناى دیگر آن که غلط است و در ادیان، لااقل در دین اسلام، وجود ندارد آن است که از انسانها چیزى بخواهند که فوق وسع آنها باشد؛ یعنى نوعى خلاف واقعبینى در احکام و عقاید. این امر نه در اسلام 1 (یعنى متن قرآن و سنت) وجود دارد و نه در اسلام 2 (یعنى برداشت مسلمانان از متن قرآن و سنت) و نه در اسلام 3 (یعنى آنچه از اسلام در عالم واقع تحقق یافته است). هم اسلام 1 و هم اسلام 2 بر این تأکید دارند که یک شرط اساسى تکلیف، که بسیار عام است و در همه تکلیفها نیز وجود دارد، قدرت است. به محض آنکه قدرت بر انجام کارى نداشتید، تکلیف آن از دوش شما برگرفته مىشود. در مسائل اعتقادى نیز چنین است. گفتهاند که ما پیامبران به اندازه عقول مردم با آنها سخن مىگوییم. امامان معصومعلیهم السلام به گروهى از پیروانشان که توانایى غرو در مسائل پیچیده الهیات را نداشتند، دستور مىدادند شما وارد این مسائل نشوید. اینها همه از این روست باور داشتن چیزهایى که در وسع و قدرت ما نیست از ما خواسته نشده است.
10. اینکه برخى ادیان ممکن است آموزههایى داشته باشند که در مقام عمل به طرد و نفى پیروان سایر ادیان و قلع و قمع آنها منجر شود درست است، اما در مورد دین اسلام، که دین دعوت با جدال احسن و دین عقل و استدلال و دین مداراى با مخالفان است، به هیچ وجه درست نیست. قرآن کریم به صراحت تمام، دستور مىدهد که اگر یکى از مخالفان و مشرکان به سوى مسلمانان آمد، باید او را پناه دهند و از جان او مراقبت کنند تا کلام خدا را بشنود، اگر خواست ایمان بیاورد وگرنه باید به سلامت او را روانه مأمن و پناهگاه خویشش سازند (توبه: 6). دین مرزبندى مىکند، اما انسانها را به جان هم نمىاندازد. اسلام خود را برحق مىداند، اما نمىگوید با آنان که برحق نیستند، بدرفتارى کنید یا آنها را طرد و حذف کنید. بلکه اجازه چنین کارى را نیز به پیروان خود نمىدهد، بلکه مىگوید با آنها به نحو نیک به استدلال برخیزید و اگر قبول نکردند هر کدام دین خود را داشته باشند (کافرون: 6). هیچ ملازمهاى میان انحصارگرایى در مقام نظر و حق و باطل و انحصارگرایى در مقام عمل وجود ندارد. به لحاظ نظرى تنها دین اسلام است که برحق است، اما به لحاظ عملى به پیروان سایر ادیان نیز حق حیات و حق ماندن بر دین خود داده شده است و این امر نه تنها در اسلام 1 که در اسلام 2 و 3 نیز وجود دارد.(1)
پی نوشت:
1) براى دیدن نمونهاى از شواهد تاریخى در این زمینه رک.: زرین کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، تهران: امیرکبیر، 1376، صص 22 - 25 .
ایران، 14 و 16/8/79
منتقدان شریعتى از این آفت زیاد بهره بردهاند و ایدئولوژى را گاهى به معناى نظریه انقلاب گرفتهاند و گاهى به معناى دنیوى شدن. اما به گمان من شریعتى دین را ایدئولوژیک نکرده است؛ زیرا دین خودش ذاتاً ایدئولوژیک است. البته برخهى ویژگىها در ایدئولوژى هست که در دین نیست و به این معنا شریعتى هم دین را ایدئولوژیک نکرده است.
با همه این احوال یک نقطه مشترک وجود دارد و آن بار منفى عاطفهاى است که سبت به ایدئولوژ و دین ایدئولوژیک وجود دارد. این بار منفى در فضاى فرهنگى غرب نیز وجود دارد. با وجود توافق همگان بر بار منفى ایدئولوژى، هر کس این بار منفى را از زاویه خاص در نظر مىگیرد. من این موارد منفى را دستهبندى کردهام و توانستهام هفت خصلت با بار منفى تشخیص دهم:
یکم: ایدئولوژى عقیدهاى است که پذیرش آن بدون دلیل است. البته این نکته نیز غیرقابل انکار است که بسیارى عقاید ما هیچ دلیلى ندارد. دین به این معنى ایدئولوژیک است. هیچ انسان دینى را نمىتوان پیدا کرد که بتواند براى مجموعه عقاید و اعتقادات خود، دلیل و استدلال داشته باشد. دین از آن جهت که دین است، نمىتوان براى تمامى گزارههایش، استدلال منطفى و عقلى ارائه کرد.
دوم: ایدئولوژى معمولاً جزمیت دارد. جزمیت یعنى پس از اتخاذ یک رأى، گوشى براى شنیدن رأى مخالف نداشته باشیم. جزمیت، نوعى نفى مطلق تجدید نظر در آرا و عقاید و کارگر نیفتادن استدلالهاى دیگران در مورد آرا و عقاید یک فرد. همه ادیان به این معنى ایدئولوژیک هستند؛ زیرا همه ادیان اصول عقایدى دارند که عدول از آنها را ممکن نمىدانند.
سوم: ایدئولوژىها به دلیل جزمیتى که دارند، معمولاً به تغییر، روى خوش نشان نمىدهند و اگر هم به تغییر، روى خوش نشان بدهند، پس از مجادلات و شکستهاى زیاد و مکرر و از سر اجبار است. به این معنى دین هم ایدئولوژیک است. تلقىهاى سنتگرایانه و بنیادگرایانه به هیچ وجه با مقوله تغییر کنار نمىآیند. اگر هم اندک تغییرى پذیرفته مىشود و دگرگونىها را استقبال مىکنند از جانب تلقىهاى تجددگرایانه دینى است.
چهارم: ایدئولوژىها بعضاً در پى ارضاى منافع گروهى خاص قدم برمىدارند. ایدئولوژىها در واقع دو کار انجام مىدهند. اولاً طرز برخورد یک گروه را با جهان منعکس مىکنند و ثانیاً منافع این گروه خاص را در جهان، تأمین و ارضا مىکنند. به همین دلیل است که ایدئولوژى معمولاً مضافالیه دارد. مانند ایدئولوژى جنسیت، ایدئولوژى سرمایهدارى و... . اما علم مطلق است و نمىتوان گفت فیزیک بورژوایى، شیمى اسلامى و... هر دینى از آن جهت که به هر حال منافع گروهى خاص را تأمین یا تحکیم مىکند، خصلت ایدئولوژیک دارد و کسى نمىتواند آن را ایدئولوژیک کند.
پنجم: پنجمین مؤلفه مذموم ایدئولوژى آرزواندیشى است. در آرزواندیشى، فرد چیزهایى را مىپذیرد که از آنها خوشش مىآید و مىگوید «الف ب است چون من خوش دارم که الف، ب باشد». این استدلال گاهى به شکل ناآگاهانه صورت مىپذیرد. آرزواندیشى در دین هم وجود دارد و یکى از رمزهاى جاودانگى دین است. ادیان عواطف انسانى را نوازش مىکنند.
ششم: ایدئولوژىها عموماً اترپیایىاند؛ یعنى خیالپردازانه و رؤیا گونه هستند. رؤیاپرور بودن روى دیگر سکهاش، غیر عملى بودن است. ایدئولوژىها از انسان چیزى مىخواهند که فوق وسع انسان است. ادیان هم به اترپیا توجه دارند. اگر در این 1 هم نباشد، در دین 2 و 3 به وضوح وجود دارد. نوعى خلاف واقعبینى در احکام و عقاید دینى وجود دارد که آدمى را وسوسه مىکند فکر کند که این احکام و عقاید براى انسانى غیر از انسان واقعاً موجود وضع شده است.
هفتم: ایدئولوژىها انسانها را به جان هم مىاندازند، مرزبندى مىکنند، مخالفتزا هستند و نه مخالفتزدا. نوعى دشمنتراشى دارند. علم این گونه نیست، اما دین مرزبندى مىکند. هر یک از ادیان خود را برحق و دیگر ادیان را برباطل مىدانند. بر ذهن دینداران، و یا لااقل اغلب دینداران، نوعى نگاه طردگرایانه و حذفگرایانه غالب است. به همین دلیل دین ذاتاً ایدئولوژیک است و کسى نمىتواند آن را ایدئولوژیک کند.
نقد و بررسى
1. یکى از ویژگىهاى مثبت آثار آقاى ملکیان روشنگویى و پرهیز از ابهام است. در اینجا نیز این ویژگى به چشم مىخورد و بهروشنى مراد خود را از ایدئولوژى بیان کردهاند. اما جاى این سؤال وجود دارد که آیا ایدئولوژىها تنها داراى ویژگىهاى منفى هستند و هیچ ویژگى مثبتى ندارند؟ همگان قبول دارند که باطل محض، طرفدار پیدا نمىکند و ایدئولوژىها واجد خصیصههاى مثبتى نیز هستند که توانستهاند طرفدار پیدا کنند و تا حدود زیادى ماندگار باشند. حال که چنین است، انصاف حکم مىکرد همه ویژگىهاى آنها، اعم از مثبت و منفى ذکر مىشد، تا به داورى منصفانهترى در باب ایدئولوژىها و سپس تطبیق ویژگىهاى آنها بر ادیان دست مىیافتیم.
2. همچنان که آقاى ملکیان گفتهاند خاستگاه این مباحث غرب است. روشنفکران ما نیز در این بحثها پیرو همان بحثهایى هستند که فیلسوفان غربى مطرح کردهاند. بنابراین براى فهم درست مسأله باید به زمینه فرهنگى آن نیز توجه داشت. هنگامى که در آنجا از ایدئولوژى و تطبیق آن بر دین سخن به میان مىآید، فرهنگ مسیحى به صورت پیشزمینه بحث حضور دارد. اما در جامعه ما هنگامى که از دین سخن به میان مىآید، الگوى اسلام در اذهان متبادر مىشود. از این روست که باید به تفاوتهاى این دو دین و در نتیجه به تفاوتهاى پیشزمینههاى بحث توجه جدى داشت. یکسانانگارى اسلام و مسیحیت تنها از سوى ناآشنایان به این دو دین صورت مىپذیرد.
3. ویژگىهاى هفتگانهاى که براى ایدئولوژىها ذکر شده است، بعضاً قابل تطبیق بر مسیحیت هستند (مثلاً موارد یکم، دوم، سوم و هفتم) اما هیچ یک از آنها قابل تطبیق بر اسلام نیستند. در ادامه، نظرى کوتاه به تکتک موارد یادشده مىاندازیم و آنها را با اسلام مقایسه مىکنیم.
4. اگر ایدئولوژى عقیدهاى است بىدلیل، اسلام دینى است که پذیرش آن از روى دلیل است. البه مقصود از دلیل، تنها دلیل فلسفى و برهانى نیست، بلکه هر نوع دلیلى است که در عرف عقلا به عنوان یک روش معرفتبخش به رسمیت شناخته شده باشد؛ خواه دلیل منطقى باشد یا دلیل تجربى و یا تاریخى. اگر پایههاى اصلى اعتقادات دینى مدلل باشند و با ادله کافى حجیت و اعتبار وحى به اثبات برسد، آنگاه دیگر لازم نیست براى تکتک آنچه در قرآن آمده است دلیل آورد. هنگامى که ثابت مىشود که قرآن از جانب خدایى آمده است که همه چیز را مىداند و به مصالح ما آگاهى کامل دارد و خیر ما را بهتر از خود ما مىخواهد، آنگاه با اطمینان کامل و عقلایى مىتوان به آن اعتماد کرد و سخنان آنان را پذیرفت. براى عقلایى بودن یک گزاره لازم نیست که حتماً مستقیماً برخود آن استدلال کنیم. کافى است آن را از کسى بشنویم که هم صادق القول باشد و هم خطا نکند. بنابراین انسان دینى براى مجموعه عقاید خود دلیل دارد، ولى نه به معناى دلیل مستقیم بر تکتک گزارههاى دینى، که چنین چیزى نه لازم است و نه ممکن.
5 . اسلام دینى است که پیروان خود را همواره به تعقل و تفکر و علمورزى تشویق و ترغیب کرده است و از جمود و تحجر و تقلید مذموم از پیشینیان باز داشته است. سراسر قرآن و سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و امامان معصومعلیهم السلام پر است از این گونه تعالیم. اتهام جزماندیشى (به معناى پذیرش یک رأى و بستن گوش خود به روى سخنان مخالف و نفى مطلق تجدیدنظر و کارگر نیفتادن استدلالهاى دیگران در مورد آرا و عقاید خود) اگر به ادیان دیگر وارد باشد، به اسلام به هیچ وجه وارد نیست. اسلام دین دعوت به حق و عقل و منطق است. دین جدال احسن و گفتگوى بىتعصب است. هم آموزههاى اسلام و هم تاریخ آن گواه صادق این مدعاست. بنابراین جزمیت از اسلام نفى مىشود.
6. یکى از ویژگىهاى بارز اندیشه شیعى، که همواره در طول تاریخ مطرح بوده و به آن توجه جدى شده است، باز بودن باب اجتهاد و پذیرفتن تغییر شرایط زیستى بشر بر مبناى ضوابطى عام و کلى است. تغییر مطلق نه ممکن است و نه مطلوب؛ زیرا موجب از همپاشیدگى حیات انسانى و بر هم خوردن اتصال تاریخى و پیدایش شکاف معرفتى و دهها مشکل دیگر مىشود. در هر تغییرى باید چیزهایى ثابت بمانند و چیزهایى تغییر کنند. اسلام با ارائه اصول و ضوابطى کلى و عام و قابل تطبیق بر همه زمانها و مکانها امکان تغییر را پذیرفته و دستور داده است در هر مورد بر مبناى اصول ثابت و کلى حکم شود. هیچ لزومى ندارد بر یک شکل خاص زندگى، بر یک نوع ابزار تولید، بر یک نوع علوم و دانشها، بر یک نوع لباس پوشیدن و مانند آن تأکید و اصرار شود. اینها همه قابل تغییرند. آنچه باید در همه تغییرات محفوظ بماند یک سلسله اصول کلى ارزشى و انسانى است. مثلاً نوع لباس نباید موجب هتک حرمت و ذلت انسان شود، نباید تفاوت میان زن و مرد را از بین ببرد و نباید موجب ترویج فساد شود و یک دسته اصول کلى مانند آن. اما اینکه مدل آن چه باشد، رنگ آن چه باشد و... به انتخاب و سلیقه خود انسانها واگذار شده است و هر نسلى مىتواند متناسب با زمان خود عمل کند.
7. چهارمین ویژگى ایدئولوژىها را انعکاس طرز تلقى و تأمین منافع گروهى خاص دانستهاند و علم را از این اتهام مبران و دین را به آن سزاوار دانستهاند و گفتهاند «هر دینى از آن جهت که به هر حال منافع گروهى خاص را تأمین یا تحکیم مىکند، خصلت ایدئولوژیک دارد». این سخن بسیار شگفتآور است. البته شاید بتوان در عالم ادیان برخى نمونهها را براى آن یافت، مثلاً دین یهودیت، به صورتى که اینک وجود دارد، دینى نژادى و مبتنى بر تبعیض است، آیین هندو آیینى طبقاتى است. اما در اسلام و بسیارى دیگر از ادیان، بر نفى تبعیض تأکید رفته است. آموزههاى اسلامى در این زمینه آن قدر فراوان و مشهور است که بىنیاز از ذکر است. یکسان دانستن همه انسانها در پیشگاه خدا، از یک پدر و مادر خلق شدن آنها، امتیاز فقط به تقوا بودن، برابرى انسانها همچون دندانههاى شانه و صدها نمونه دیگر حاکى از این است که اسلام نه دیدگاههاى یک گروه خاص را منعکس مىکند و نه در پى تأمین منافع آنهاست. بلکه اسلام دیدگاه حق را عرضه مىکند و در پى منافع همه انسانهاست.
ممکن است بگویند مقصود این است که در اسلام نیز میان مسلمانان و غیرمسلمانان تفاوت گذاشته مىشود و منافع مسلمانان تأمین مىشود و منافع غیرمسلمانان تأمین نمىشود. در پاسخ باید توجه داشت که اولاً دعوت اسلام عام است و همه را به سوى خود خوانده است و اگر کسى به آن روى نیاورد، به اختیار خودش است و اگر چیزى را از دست داد، به دلیل سوء اختیار خودش است. اسلام مانند پدرى دلسوز و آگاه فرزندان خود را از خطرات آگاه مىسازد و به راه درست راهنمایى مىکند. حال هر کدام از آنها که نخواست به سخن آن پدر دلسوز و آگاه گوش فرا دهد و به بىراهه رفت، طبیعى است که از برخى منافع محروم مىشود و به خطر مىافتد. ثانیاً مگر علم نیز این چنین نیست؟ آیا اگر کسى به توصیههاى علم عمل نکند منافعش تأمین مىشود؟ علم نیز تنها منافع پیروان خود را تأمین مىکند. پس چه تفاوتى از این جهت میان علم و دین باقى مىماند؟
8 . اى کاش تنها یک دلیل ذکر مىشد که دایان آرزواندیشاند. در کجاى اسلام گفته شده است که مثلاً: «بهشت وجود دارد، چون شما مؤمنان آن را دوست دارید»، «خدا وجود دارد، چون به سود شماست». اینکه ادیان عواطف انسانى را نوازش مىدهند، سخن مبهمى است و به معناى مختلفى قابل فهمیده شدن است. اگر مقصود این است که انسانها را تشویق کردهاند تا به سوى اعمال نیک روى آورند و از بدىها رویگردان شوند، درست است، اما اشکالى در این کار وجود ندارد. تشویق و تنبیه لازمه هر نظام اخلاقى و تربیتى است و این به معناى آرزواندیشى و فرافکنى خواستههاى خود به عالم واقع نیست. اگر مقصود این است که ادیان امور خیالى و غیرواقعى را به صورت واقعى جلوه مىدهند تا پیروانشان را خوش آید، در این صورت کارى بسیار ناپسند است، اما باید براى اثبات آن دلیل آورد. ادیان کدام آرزوى خیالى را در سر پیروان خود پرورداندهاند که غیرواقعى است؟ و اگر مقصود دیگرى از نوازش عواطف وجود دارد باید بازگفته شود تا بتوان درباره آن اظهار نظر کرد.
9. اتوپیایى بودن دستکم به دو معنا فهمیده مىشود. یک معناى آن درست است و در ادیان هم وجود دارد و آن عبارت است از ترسیم اوضاع و احوالى در آینده بشر که بسیار مطلوب و خوب است و زندگى بشر به سامان مىرسد و ظلم و تعدى کم مىشود یا از میان مىرود و انسانها نیز بهتر و بیشتر به کمالات خود دست مىیابند. مانند آنچه در اسلام به نام آخرالزمان و حکومت جهانى حضرت مهدى(عج) معروف است. یک معناى دیگر آن که غلط است و در ادیان، لااقل در دین اسلام، وجود ندارد آن است که از انسانها چیزى بخواهند که فوق وسع آنها باشد؛ یعنى نوعى خلاف واقعبینى در احکام و عقاید. این امر نه در اسلام 1 (یعنى متن قرآن و سنت) وجود دارد و نه در اسلام 2 (یعنى برداشت مسلمانان از متن قرآن و سنت) و نه در اسلام 3 (یعنى آنچه از اسلام در عالم واقع تحقق یافته است). هم اسلام 1 و هم اسلام 2 بر این تأکید دارند که یک شرط اساسى تکلیف، که بسیار عام است و در همه تکلیفها نیز وجود دارد، قدرت است. به محض آنکه قدرت بر انجام کارى نداشتید، تکلیف آن از دوش شما برگرفته مىشود. در مسائل اعتقادى نیز چنین است. گفتهاند که ما پیامبران به اندازه عقول مردم با آنها سخن مىگوییم. امامان معصومعلیهم السلام به گروهى از پیروانشان که توانایى غرو در مسائل پیچیده الهیات را نداشتند، دستور مىدادند شما وارد این مسائل نشوید. اینها همه از این روست باور داشتن چیزهایى که در وسع و قدرت ما نیست از ما خواسته نشده است.
10. اینکه برخى ادیان ممکن است آموزههایى داشته باشند که در مقام عمل به طرد و نفى پیروان سایر ادیان و قلع و قمع آنها منجر شود درست است، اما در مورد دین اسلام، که دین دعوت با جدال احسن و دین عقل و استدلال و دین مداراى با مخالفان است، به هیچ وجه درست نیست. قرآن کریم به صراحت تمام، دستور مىدهد که اگر یکى از مخالفان و مشرکان به سوى مسلمانان آمد، باید او را پناه دهند و از جان او مراقبت کنند تا کلام خدا را بشنود، اگر خواست ایمان بیاورد وگرنه باید به سلامت او را روانه مأمن و پناهگاه خویشش سازند (توبه: 6). دین مرزبندى مىکند، اما انسانها را به جان هم نمىاندازد. اسلام خود را برحق مىداند، اما نمىگوید با آنان که برحق نیستند، بدرفتارى کنید یا آنها را طرد و حذف کنید. بلکه اجازه چنین کارى را نیز به پیروان خود نمىدهد، بلکه مىگوید با آنها به نحو نیک به استدلال برخیزید و اگر قبول نکردند هر کدام دین خود را داشته باشند (کافرون: 6). هیچ ملازمهاى میان انحصارگرایى در مقام نظر و حق و باطل و انحصارگرایى در مقام عمل وجود ندارد. به لحاظ نظرى تنها دین اسلام است که برحق است، اما به لحاظ عملى به پیروان سایر ادیان نیز حق حیات و حق ماندن بر دین خود داده شده است و این امر نه تنها در اسلام 1 که در اسلام 2 و 3 نیز وجود دارد.(1)
پی نوشت:
1) براى دیدن نمونهاى از شواهد تاریخى در این زمینه رک.: زرین کوب، عبدالحسین، کارنامه اسلام، تهران: امیرکبیر، 1376، صص 22 - 25 .
ایران، 14 و 16/8/79