آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

نویسنده بر آن است که از نظر امام خمینى‏قدس سره ولى فقیه اختیارات پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و امام معصوم‏علیهم السلام را دارد، ولى این به آن معنا نیست که نوعى حکومت مطلقه فردى درست شود. امام خمینى برداشتى از ولایت فقیه عرضه کرد که در آن نقش مردم بسیار بالا و والاست و براى آنها حتى امکان نقد ولى فقیه نیز وجود دارد.

متن

در نظریه ولایت فقیه که امام خمینى مطرح مى‏کنند، ولى فقیه اختیارات ائمه معصومین‏علیهم السلام و پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم را دارد و از مصادیق «اولى الامر» است. در عین حال امام، ولایت فقیه را از مفهوم و ذهنیت رایجى که همان برداشت «حکومت مطلقه فردى» است خارج کرد و اساس را بر اعتماد و اتکاى به مردم گذاشت. همین مسأله اعجاب مردم را برانگیخت. با اینکه مفاد قانون اساسى همان احکام دین بود، آن را به رفراندوم گذاشت و پس از آن نیز ریاست جمهورى، مجلس و... براساس آراى عمومى شکل گرفت و نظامى که بر پایه ولایت فقیه قرار داشت، در ابعاد اساسى خود رنگ و بوى مشارکت عمومى گرفت. این مطلب حتى در بیشتر دولتها و جهان پیشرفته هم به چشم نمى‏خورد. امام‏قدس سره با این تدابیر، ولایت فقیه را از غلتیدن به ورطه «حکومت الهى مطلق» به معناى غربى‏اش باز داشت.
ویژگى دیگر تجربه حکومتى امام، انتقاد از مسؤولان در برابر مردم بود. هنگامى که مسؤولى به لحاظ فکرى یا عملى خطایى مرتکب مى‏شد، در برابر مردم علیه او سخن مى‏گفتند. وى مانند حکام مستبد و یا حتى برخى از رهبران حکومتهاى دموکراتیک که خطاهاى مسؤولین بلندپایه را از مردم پنهان مى‏دارند عمل نمى‏کرد.
در دیدگاه دینى و اسلامى، حاکمیت از آنِ خداوند است و این بدان معناست که خداوند از ما خواسته است تا با اطاعت و عمل کردن به اقتضاى عبودیت در خط شریعت او حرکت کنیم. هیچ کس حق ندارد در مقابل شریعت الهى، شریعت و قانون دیگرى وضع کند. در عین حال در محدوده گسترده‏اى، اختیار وضع مقررات و تشخیص جزئیات را به انسانها سپرده است. معناى حاکمیت الهى، به جمود کشاندن انسانها نیست. خداوند به وسیله انسان حکومت مى‏کند و ناگزیر باید انسان بر انسان حکومت کند و حاکمیت خداوند به این معنا نیست که حاکم فراتر از ضوابط و مرزهاست. خداوند حتى براى پیامبر که نمونه اعلاى انسان شایسته نبوت و خلافت است، حدود و قوانینى قرار داده و او هم نمى‏تواند بنا به سلیقه خود عمل کند. خداوند امر حکومت را شخصى قرار نداده، بلکه به صورت یک برنامه و یک خط و نهاد مطرح کرده است. بنابراین حکومت در اسلام به این معنا نیست که سلیقه شخصى فرد بدون هیچ کنترلى حاکم باشد، کسى هم حقّ اعتراض نداشته باشد. خداوند به پیامبر دستور مى‏دهد که با مردم مشورت کند.
ولىّ فقیه هم همین‏طور، خطاست که ما ولایت فقیه را به معناى قداست فقیه بفهمیم و چنان تصور کنیم که او خطا نمى‏کند. ولىّ فقیه مانند دیگران، مجتهدى است که امکان صواب و خطا در او وجود دارد. اگر نظرش صواب بود مردم باید پیروى کنند و اگر خطا کرد باید از نظرش برگردد و مردم نیز باید او را به خطایش آگاه کنند. پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله وسلم با اینکه معصوم است در برابر مردم مى‏ایستد تا به آنان حساب پس بدهد.
در سخنان على‏علیه السلام هم مى‏خوانیم: «با من چنان که با سرکشان سخن مى‏گویند سخن مگویید... سخن حق را بر من سنگین مپندارید و نخواهم مرا بزرگ انگارید، چه آن کس که شنیدن سخن حق بر او گران افتد و نمون عدالت بر وى دشوار بود، کار به حق و عدالت کردن بر او دشوارتر است. از گفتن حق، یا رأى زدن در عدالت باز نایستید که من برتر از آن نیستم که خطا کنم.»
امام على‏علیه السلام وظیفه مردم را مناقشه و خیرخواهى حاکم مى‏داند و بر حاکم فرض مى‏داند که خود و حکم خویش را مقدس نپندارد.
از این رو منافاتى بین مشروعیت الهى - اسلامى و بین آزادى مردم در نقد فقیه وجود ندارد. ما باید نظریه ولایت فقیه را با شرحى که مطابق اصول اسلام و فرهنگ اسلامى و دور از تصورات غیرواقعى است بیان کنیم. ولىّ فقیه مجتهدى است که شایستگى شرعى را دارد و به همین دلیل واجد مشروعیت شرعى است و با پذیرش وى از طرف مردم به عنوان ولىّ، قدرت در دست وى مستقر مى‏شود.
حکومت اسلامى، ش 16

تبلیغات