خود محور بینی اروپایی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
سمیر امین اقتصاددان معروف مصرى، رئیس انستیتوى تحقیقاتى سازمان ملل است. نظریه وى در مورد «توسعه ناموزون» تأثیر زیادى بر محیطهاى روشنفکرى در جهان سوم داشته است ولى با توجه به شرایط جهانى از سوى غربیان مورد استقبال قرار نگرفت. اما نظریهپردازان غربى با تز او درباره «خودمحوربینى اروپایى» جدى برخورد کرده و به عنوان یک «عکسالعمل نظرى» جهان سومى در مقابل فرایند «جهانى شدن» مورد نقد قرار دادهاند. مقاله حاضر، خلاصهاى کوتاه از کتاب سمیر امین با همین عنوان (Eurocentrism) است.متن
خودمحوربینى اروپایى یک پدیده فرهنگى است که در ذهنیت اروپایى متمایزکننده حرکت و گذار تاریخى مردم اروپا از سایر نقاط جهان مىباشد و شاید به همین دلیل نیز باید آن را فرهنگ ضد«جهانگرایى» معرفى کرد. خودبینى اروپایى چیزى بیش از نژادپرستى یا بزرگمنشى قوى است و به همین دلیل باید به شکل بنیادین مورد نقد قرار گیرد.
اروپائیان دلیل توسعه اقتصادى - صنعتى خود را به فرهنگ اروپایى ربط مىدهند و عدم توسعه در جوامع جهان سوم را در فرهنگ غیراروپایى مردمان این سرزمینها جستجو مىکنند. با توجه به اینکه جهانىگرایى فرایندى اجتنابناپذیر است، خودمحوربینى اروپایى یکى از مهمترین موانع حرکت نرم این فرایند است؛ چراکه این تفکر بزرگمنشانه باعث برانگیختن عکسالعملهاى شدید در مردمان کشورهاى پیرامونى بر ضد فرایند جهانىگرایى است. تز «خودمحوربینى اروپایى» در راستاى مبارزه با این ذهنیت اروپایى است.
تز «خودمحوربینى اروپایى» معتقد است که با آنکه اروپائیان ادعا مىکنند رشد سرمایهدارى به دلیل فرهنگ، مذهب و تاریخ مشترک آنان روى داده و تنها در این کار مىتوانسته اتفاق بیفتد، در واقع سرمایهدارى به مثابه یک شیوه تولید باعث رشد برداشت پروتستانى از مذهب مسیحیت و غالب شدن نگرش علمى و حقیقتجویانه بر فرهنگ اروپا شده است. اگر این شیوه تولید در هر نقطه دیگرى از جهان رشد مىکرد به بروز فرایند علمى - فرهنگى کم و بیش مشابهى منجر مىگردید. براى توضیح بیشتر، باید به تفکیک شیوه تولید «سرمایهدارى» از آنچه ما آن را شیوه تولید «خراجگذارانه» (Tributary) نامیدهایم، بپردازیم.
نظام سرمایهدارى، نظام خراجگزارانه:
برخلاف نظریه مارکسیسم، شیوههاى مختلف تولیدى را در دو شیوه کلان خراجگزارانه و سرمایهدارى تقسیم مىکرد. مارکسیسم از ارائه یک تئورى سیاسى و فرهنگى براى توضیح نظامهاى پیشسرمایهدارى ناتوان است و فرض را بر وجود رابطهاى همبسته در میان همه «پدیدههاى فرهنگى» پیشسرمایهدارى با «شیوه تولید» آن زمان به مثابه زیربنا قرار داده است. حال آنکه در شیوه تولید «خراجگزارانه» زیربنا، ایدئولوژى و فرهنگ مىباشد و اقتصاد تنها نقشى روبنایى را بازى مىکند. یعنى عکس آن چیزى که در نظام سرمایهدارى مشاهده مىشود.
وانگهى، نظام خراجگزارانه در رابطه پیرامون - مرکز نیز بسیار متفاوت از جوامع سرمایهدارى است. اگر در جوامع سرمایهدارى «مرکز» براساس میزان پیشرفت اقتصادى و توسعه صنعتى تبیین مىگردد و «پیرامون» براساس عقبماندگى صنعتى و اقتصادى به حاشیه رانده مىشود، در نظامهاى خراجگزارانه پیشسرمایهدارى، مرکز و پیرامون براساس رشد «بیان ایدئولوژیک» و شکل گرفتگى فرهنگى و ایدئولوژیک تعیین مىشوند.
مفهوم «از خود بیگانگى» یکى دیگر از نقاط افتراق این دو نظام اجتماعى است. در جامعه سرمایهدارى، از خودبیگانگى در رابطه با بازار مشاهده مىشود اما در نظام خراجگزارانه از خودبیگانگى در رابطه با فرهنگ و مذهب ظهور پیدا مىکند که مىتوان آن را از خودبیگانگى مذهبى نامید.
نوع نگرش به مذهب یکى از مهمترین نقاط افتراق این دو نظام است. برخلاف مارکس وبر که معتقد بود قرائت پروتستانى اروپائیان از مذهب مسیحیت زمینه را براى رشد سرمایهدارى آماده کرده بود، معتقد است که این سرمایهدارى انقلابى بود که انقلابى را در تفسیر و برداشت از مذهب نیز ارائه کرد که ثمره آن از سویى پروتستانیسم و از سوى دیگر تحرک بیش از حد جوامع اروپایى در «جستجو براى کشف حقیقت» بود. تحرکى که به بسط نگرش علمى در این جوامع انجامید.
ریشههاى تاریخى خودمحوربینى اروپایى:
فرهنگ و ایدئولوژى یونان که خراجگزارانه بود شدیداً تحت تأثیر مصر قرار داشت از این رو، یونان «شرقى» است تا غربى و بر این اساس، با جعل تاریخ و سندسازى سعى دارد ریشههاى خود را به یونان ربط دهد و رابطه متقابل و قوى یونان با شرق را انکار کند تا از این طریق براى فرهنگ متفاوت خود که گویا دلیل اصلى توسعه اروپا مىباشد، «ریشههاى» تاریخى پیدا کند.
حال آنکه همه جوامع خراجگزارانه، از یونان باستان و قرون وسطاى مسیحى تا ایران و کشورهاى عربى، علیرغم همه تفاوتهاى ظاهرى در عمق داراى مشخصههاى واحدى مىباشند. نفوذ فرهنگها در یکدیگر از راههاى گوناگون (مثل حمله اسکندر، نفوذ مسیحیت به غرب و اتحاد عربى بر اثر گسترش اسلام و...) باعث شده بود که توسعه در سطوح مختلف در میان این جوامع قرون وسطایى یکسان شده باشد. عامل مهم در این میان «ترانزیت» نیروهاى مولّده از منطقهاى به منطقه دیگر است که دامنه آن به پیشرفتهاى علمى، تفکرات فلسفى و مذهب و زبان نیز کشیده شد.
با این وصف، شکاف بینشى عمیقى مابین فلسفه مسیحیت قرون وسطایى متداول در اروپا که شدیداً تحت تأثیر فرهنگ اسلامى بوده با فرهنگ غالب اروپایى در زمان رشد سرمایهدارى مشاهده مىشود. فرهنگ اروپایى قرون وسطا خراجگزارانه و در رابطهاى تنگاتنگ با شرق قرار داشته است و نمىتوانسته موتور محرک شیوه تولید سرمایهدارى باشد. شیوه تولید سرمایهدارى در هنگام شکلگیرى و در اطراف دریاى آدریاتیک در یک گسست کامل با تاریخ مدیترانهاى اروپا رشد یافت.
مناسبات سرمایهدارى و شکلگیرى فرهنگ نوگرایانه علمى:
مناسبات سرمایهداراى باعث شد تا به تدریج بار متافیزیکى فرهنگ خراجگزارانه کم شود و نگرش علمى جاى آن را بگیرد. در شیوههاى پیش سرمایهدارى به دلیل آنکه تولیدکننده با مصرف شخصى کالاى تولیدشده و یا معارضه آن با سایر کالاها به علم اقتصاد براى توضیح فرایند واضح و قابل رؤیتى که شرح داده شد نیاز ندارد. بنابراین براى طبیعى جلوه دادن استثمار به قوانین متافیزیکى و دلایل ایدئولوژیک روى مىآورد. اما در نظام سرمایهدارى فرایند تولید سرمایهدارى فرایند تولید و فروش و تبدیل کالا به سرمایه براى تولید بیشتر و... براى همه افراد دستاندرکار تولید قابل رؤیت نیست. پس باید فرایند حرکت کالا را به وسیله یک علم «عینى و غیرسوگیرانه» تبیین نمود و به این ترتیب سرمایهدارى عملاً به مقابله با متافیزیک برخاسته و مجبور به تبیین علمى مسائل مىگردد و همین موتور محرک فرهنگ سرمایهدارى را تشکیل مىدهد.
به این ترتیب مىتوان نشان داد که علیرغم نظر مارکس وبر، این مناسبات سرمایهدارى بود که موجب تفسیر پروتستانى از مذهب شد. از همین جا نظریه «عصرى» بودن برداشت از مذهب معلوم مىشود. مذاهب، سیستمهاى «باز» هستند که توانستهاند خود را با شرایط تاریخى متفاوت، وفق دهند.
دلایل تأکید بر نظریههاى «خودمحوربینانه» در اروپا:
این اندیشه در درجه اول و جهت طبیعى جلوه دادن سلطه از نوع عمدتاً چپاولگرانه، آنگونه که در حد درمان دریایى است. در مدیترانه و حکومتهاى «خراجگذار» آن عصر تکامل یافت. ولى بعدها نطفههاى سرمایهدارى رشدیابنده در کنارههاى آتلانتیک با پیوند این تفکرات به «داستانپردازىهاى خیالى» چون «اصل و نسب یونانى» اروپاییان و ربط آن به برترى ذاتى مسیحیت بر سایر مذاهب، سعى کرد تا سلطه بر دیگران و استثمار انسانهاى دیگر را به عنوان یک امر ازلى، امرى طبیعى جلوه دهد. خاصیت ذاتى سرمایهدارى در تلاش براى بسط بازارهاى خرید و فروش کالاهایش در سرزمینهاى دور است که از طرفین کسب قدرت سیاسى در سرزمینهاى مزبور تسریع مىگشت، باعث مىشد تا دلایل متافیزیکى چون برترى ذاتى و نژادى براى استیلا بر بازارهاى جهانى بهکار گرفته شود. برترى نژادى، جغرافیایى و بالاخره فرهنگى و مذهبى همه و همه سازمانهایى براى طبیعى سازى تسلط بر بازارهاى سایر مناطق جهان هستند که نه تنها باعث شده که حرکت تاریخى و تکامل ملل دیگر جهان با موانع اساسى روبرو شود بلکه بزرگترین مانع در جهت «جهانگرایى» که فرایندى غیرقابل اجتناب است، نیز محسوب مىشود.
نتیجهگیرى:
شیوه تولید سرمایهدارى باعث ایجاد نگرش علمى در جامعه و رشد علومى چون اقتصاد براى درک فرایندهاى پیچیده و غیرمشهور جامعه نوین شد. به دلیل اینکه فرهنگ سرمایهدارى، باز، متحول و در جستجوى حقیقت است، سرمایهدارى فرایند جهانى شدن را براى ادغام بازارها و از بین رفتن موانع براى تولید و فروش کالاها در سطح جهانى آغاز مىکند. اما سرمایهدارى جهانى قدرت به پایان بردن این فرایند را ندارد چراکه فرایند رو به تزاید قطبى شدن «مرکز - پیرامون» نتیجه مستقیم ذهنیت خودمحوربینانه اروپایى است. موفقیت «جهانى گرایى» به مثابه یک پروژه بزرگ جهانى منوط به حل همین فرایند قطبى شدن است و نظام سرمایهدارى جهانى را از نظر تاریخى قادر به حل این معضل نمىبیند و بنابراین توسعه قطعى همه نقاط پیرامونى یعنى جهان سوم را منوط به مبارزه بىامان با ذهنیت برترىطلبانه اروپایى ارزیابى مىکند.
اشاره
1. نظریه «خودمحوریتى اروپایى» بویژه از آن رو حایز اهمیت است که از زاویهاى متفاوت با نگرش غالب، به تاریخ تمدن غرب مىنگرد. بىگمان این نگاهِ متفاوت مىتواند پژوهشگران را در تحلیل واقعیت فرهنگ غرب یارى دهد و اندکى آنان را از جاذبه ادبیات مدرنیستى حاکم بر این حوزه، برهاند و فرصت تفکر و تجدیدنظر را بیابد. هرچند عناصر این نظریه کم و بیش در آراى دیگران نیز یافت مىشود، اما در مجموع تز سمیر امین به عنوان یک نظریه جدید در تحلیل مدرنیته شایان توجه و تأمل است. تفاوت تحلیل ایشان با تبیین غالب از مدرنیته عبارت است از: انکار ریشههاى فرهنگى و مدرن (سرمایهدار) در دورانهاى پیشین در غرب، و شباهت اصولى میان جامع پیش سرمایهدارى در غرب با سایر جوامع، تأثیر قاطع اقتصاد سرمایهدارى در پدید آمدن دانش جدید، تفکیک میان ماهیت عام سرمایهدارى و سرمایهدارى اروپایى کنونى و... . از نکات مهم و مبهمى در اندیشههاى سمیر امین که بگذریم به نظر مىرسد
که نظریه او با دشوارىهایى روبروست و دستکم پرسشهایى را بىپاسخ مىگذارد. با اذعان به این نکته که نمىتوان براساس تلخیص یادشده به نقد کتاب او پرداخت، محورهایى را به اجمال اشاره مىکنیم:
1. درست است که فرهنگ سرمایهدارى نوین از جهات گوناگون با فرهنگ قرون وسطایى و فرهنگ باستان متفاوت است، اما استمرار تاریخى این تمدن را به سادگى نمىتوان انکار کرد. این ادعا که در حاشیه دریاى آدریاتیک به یکباره فرهنگى کاملاً جدید و نوپیدا به ظهور رسید، از نظر تاریخ و تمدنشناسى چندان ساده نیست.
2. در تشابه نسبى جامعه باستان و قرون وسطاى مسیحى با سایر جوامع نیز سخنى نیست. اما اگر این مشابهسازى تا بدانجا پیش رود که تفاوتهاى اساسى فرهنگهاى شرق و غرب (براى مثال، فرهنگ یونان باستان با فرهنگ ایران و هندى، تفاوت مسیحیت غربى با اسلام و یهودیت، تفاوت نظام فئودالیته اروپایى با اقتصاد کشاورزى در سایر جوامع آن روزگار و...) انکار شود، چندان منصفانه و محققانه نیست.
3. اینکه بتوان اقتصاد سرمایهدارى را به راحتى در هر گوشه جهان تحقق بخشید، جاى تردید داد. به نظر مىرسد که سمیر امین در تحلیل سرمایهدارى دقیقاً به همان اشتباه مارکسیسم دچار شده است که سرمایهدارى را صرفاً به یک پدیده اقتصادى تفسیر کرده است که بر هیچ اندیشه و مبناى فرهنگى استوار نیست. تجربه سرمایهدارى غرب هم نشان داده است که سرمایهدارى علاوه بر عوامل اقتصادى، مولود پارهاى شرایط اجتماعى و از همه مهمتر ریشه در جهانبینى انسانشناسى دارد.
4. اما از همه مهمتر آنکه نظریه ایشان از یک کاستى یا حتى از یک پارادوکس درونى رنج مىبرد. ایشان از یک سو از اقتصاد سرمایهدارى استقبال مىکند و آن را سبب حقیقتجویى و رشد علمى مىشمارد و از سوى دیگر، سخت به نظام دوقطبى «مرکز - پیرامون» در اقتصاد موجود جهانى حمله مىکند. ایشان معضله اخیر را ناشى از خصلت خودمحوربینى اروپایى مىداند. امّا چنانکه بارها گفتهاند، ایجاد شکاف عمیق طبقاتى و برقرارى سلطه استعمارى (آشکار یا پنهان)، جزء جدایىناپذیر منطق سرمایهدارى نوین است. از این مقاله معلوم نمىشود که آیا نویسنده تعریف دیگرى از سرمایهدارى جدید دارد که مستلزم دوقطبى شدن نیست، و یا معتقد است که به جاى اروپا باید کشورهاى دیگر در مرکز این قطببندى قرار گیرند؟
5 . این پارادوکس از زاویه دیگر نیز قابل رؤیت است. نویسنده جامعه سرمایهدارى را «در جستجوى حقیقت» مىخواند و کلیه تمدنها و فرهنگهاى دیگر را به نگاه «ایدئولوژیک» و «از خودبیگانگى» متهم مىکند. عجیب است، در جامعهاى که حتى به نظر نویسنده. اقتصاد (آن هم اقتصاد سوداگرى سرمایهدارى) اصل قرار مىگیرد و دین. فرهنگ و اخلاق باید در خدمت گردش پرشتاب سرمایه باشند، این نظام به حقیقتجویى موسوم مىگردد ولى در نظامهایى که، باز هم به زعم نویسنده، اخلاق و فرهنگ زیربناى آنها را تشکیل مىدهد، از علم و حقیقت محروم مىمانند. شواهد به خوبى نشان مىدهد که نهیلیسم (پوچگرایى)، الیناسیون (از خودبیگانگى) و ایدئولوژى اندیشى از محصولات اختصاصى دوران سرمایهدارى مدرن است که در طول تاریخ هیچ نظیرى ندارد.
کتاب ماه علوم اجتماعى، ش 34 - 35
اروپائیان دلیل توسعه اقتصادى - صنعتى خود را به فرهنگ اروپایى ربط مىدهند و عدم توسعه در جوامع جهان سوم را در فرهنگ غیراروپایى مردمان این سرزمینها جستجو مىکنند. با توجه به اینکه جهانىگرایى فرایندى اجتنابناپذیر است، خودمحوربینى اروپایى یکى از مهمترین موانع حرکت نرم این فرایند است؛ چراکه این تفکر بزرگمنشانه باعث برانگیختن عکسالعملهاى شدید در مردمان کشورهاى پیرامونى بر ضد فرایند جهانىگرایى است. تز «خودمحوربینى اروپایى» در راستاى مبارزه با این ذهنیت اروپایى است.
تز «خودمحوربینى اروپایى» معتقد است که با آنکه اروپائیان ادعا مىکنند رشد سرمایهدارى به دلیل فرهنگ، مذهب و تاریخ مشترک آنان روى داده و تنها در این کار مىتوانسته اتفاق بیفتد، در واقع سرمایهدارى به مثابه یک شیوه تولید باعث رشد برداشت پروتستانى از مذهب مسیحیت و غالب شدن نگرش علمى و حقیقتجویانه بر فرهنگ اروپا شده است. اگر این شیوه تولید در هر نقطه دیگرى از جهان رشد مىکرد به بروز فرایند علمى - فرهنگى کم و بیش مشابهى منجر مىگردید. براى توضیح بیشتر، باید به تفکیک شیوه تولید «سرمایهدارى» از آنچه ما آن را شیوه تولید «خراجگذارانه» (Tributary) نامیدهایم، بپردازیم.
نظام سرمایهدارى، نظام خراجگزارانه:
برخلاف نظریه مارکسیسم، شیوههاى مختلف تولیدى را در دو شیوه کلان خراجگزارانه و سرمایهدارى تقسیم مىکرد. مارکسیسم از ارائه یک تئورى سیاسى و فرهنگى براى توضیح نظامهاى پیشسرمایهدارى ناتوان است و فرض را بر وجود رابطهاى همبسته در میان همه «پدیدههاى فرهنگى» پیشسرمایهدارى با «شیوه تولید» آن زمان به مثابه زیربنا قرار داده است. حال آنکه در شیوه تولید «خراجگزارانه» زیربنا، ایدئولوژى و فرهنگ مىباشد و اقتصاد تنها نقشى روبنایى را بازى مىکند. یعنى عکس آن چیزى که در نظام سرمایهدارى مشاهده مىشود.
وانگهى، نظام خراجگزارانه در رابطه پیرامون - مرکز نیز بسیار متفاوت از جوامع سرمایهدارى است. اگر در جوامع سرمایهدارى «مرکز» براساس میزان پیشرفت اقتصادى و توسعه صنعتى تبیین مىگردد و «پیرامون» براساس عقبماندگى صنعتى و اقتصادى به حاشیه رانده مىشود، در نظامهاى خراجگزارانه پیشسرمایهدارى، مرکز و پیرامون براساس رشد «بیان ایدئولوژیک» و شکل گرفتگى فرهنگى و ایدئولوژیک تعیین مىشوند.
مفهوم «از خود بیگانگى» یکى دیگر از نقاط افتراق این دو نظام اجتماعى است. در جامعه سرمایهدارى، از خودبیگانگى در رابطه با بازار مشاهده مىشود اما در نظام خراجگزارانه از خودبیگانگى در رابطه با فرهنگ و مذهب ظهور پیدا مىکند که مىتوان آن را از خودبیگانگى مذهبى نامید.
نوع نگرش به مذهب یکى از مهمترین نقاط افتراق این دو نظام است. برخلاف مارکس وبر که معتقد بود قرائت پروتستانى اروپائیان از مذهب مسیحیت زمینه را براى رشد سرمایهدارى آماده کرده بود، معتقد است که این سرمایهدارى انقلابى بود که انقلابى را در تفسیر و برداشت از مذهب نیز ارائه کرد که ثمره آن از سویى پروتستانیسم و از سوى دیگر تحرک بیش از حد جوامع اروپایى در «جستجو براى کشف حقیقت» بود. تحرکى که به بسط نگرش علمى در این جوامع انجامید.
ریشههاى تاریخى خودمحوربینى اروپایى:
فرهنگ و ایدئولوژى یونان که خراجگزارانه بود شدیداً تحت تأثیر مصر قرار داشت از این رو، یونان «شرقى» است تا غربى و بر این اساس، با جعل تاریخ و سندسازى سعى دارد ریشههاى خود را به یونان ربط دهد و رابطه متقابل و قوى یونان با شرق را انکار کند تا از این طریق براى فرهنگ متفاوت خود که گویا دلیل اصلى توسعه اروپا مىباشد، «ریشههاى» تاریخى پیدا کند.
حال آنکه همه جوامع خراجگزارانه، از یونان باستان و قرون وسطاى مسیحى تا ایران و کشورهاى عربى، علیرغم همه تفاوتهاى ظاهرى در عمق داراى مشخصههاى واحدى مىباشند. نفوذ فرهنگها در یکدیگر از راههاى گوناگون (مثل حمله اسکندر، نفوذ مسیحیت به غرب و اتحاد عربى بر اثر گسترش اسلام و...) باعث شده بود که توسعه در سطوح مختلف در میان این جوامع قرون وسطایى یکسان شده باشد. عامل مهم در این میان «ترانزیت» نیروهاى مولّده از منطقهاى به منطقه دیگر است که دامنه آن به پیشرفتهاى علمى، تفکرات فلسفى و مذهب و زبان نیز کشیده شد.
با این وصف، شکاف بینشى عمیقى مابین فلسفه مسیحیت قرون وسطایى متداول در اروپا که شدیداً تحت تأثیر فرهنگ اسلامى بوده با فرهنگ غالب اروپایى در زمان رشد سرمایهدارى مشاهده مىشود. فرهنگ اروپایى قرون وسطا خراجگزارانه و در رابطهاى تنگاتنگ با شرق قرار داشته است و نمىتوانسته موتور محرک شیوه تولید سرمایهدارى باشد. شیوه تولید سرمایهدارى در هنگام شکلگیرى و در اطراف دریاى آدریاتیک در یک گسست کامل با تاریخ مدیترانهاى اروپا رشد یافت.
مناسبات سرمایهدارى و شکلگیرى فرهنگ نوگرایانه علمى:
مناسبات سرمایهداراى باعث شد تا به تدریج بار متافیزیکى فرهنگ خراجگزارانه کم شود و نگرش علمى جاى آن را بگیرد. در شیوههاى پیش سرمایهدارى به دلیل آنکه تولیدکننده با مصرف شخصى کالاى تولیدشده و یا معارضه آن با سایر کالاها به علم اقتصاد براى توضیح فرایند واضح و قابل رؤیتى که شرح داده شد نیاز ندارد. بنابراین براى طبیعى جلوه دادن استثمار به قوانین متافیزیکى و دلایل ایدئولوژیک روى مىآورد. اما در نظام سرمایهدارى فرایند تولید سرمایهدارى فرایند تولید و فروش و تبدیل کالا به سرمایه براى تولید بیشتر و... براى همه افراد دستاندرکار تولید قابل رؤیت نیست. پس باید فرایند حرکت کالا را به وسیله یک علم «عینى و غیرسوگیرانه» تبیین نمود و به این ترتیب سرمایهدارى عملاً به مقابله با متافیزیک برخاسته و مجبور به تبیین علمى مسائل مىگردد و همین موتور محرک فرهنگ سرمایهدارى را تشکیل مىدهد.
به این ترتیب مىتوان نشان داد که علیرغم نظر مارکس وبر، این مناسبات سرمایهدارى بود که موجب تفسیر پروتستانى از مذهب شد. از همین جا نظریه «عصرى» بودن برداشت از مذهب معلوم مىشود. مذاهب، سیستمهاى «باز» هستند که توانستهاند خود را با شرایط تاریخى متفاوت، وفق دهند.
دلایل تأکید بر نظریههاى «خودمحوربینانه» در اروپا:
این اندیشه در درجه اول و جهت طبیعى جلوه دادن سلطه از نوع عمدتاً چپاولگرانه، آنگونه که در حد درمان دریایى است. در مدیترانه و حکومتهاى «خراجگذار» آن عصر تکامل یافت. ولى بعدها نطفههاى سرمایهدارى رشدیابنده در کنارههاى آتلانتیک با پیوند این تفکرات به «داستانپردازىهاى خیالى» چون «اصل و نسب یونانى» اروپاییان و ربط آن به برترى ذاتى مسیحیت بر سایر مذاهب، سعى کرد تا سلطه بر دیگران و استثمار انسانهاى دیگر را به عنوان یک امر ازلى، امرى طبیعى جلوه دهد. خاصیت ذاتى سرمایهدارى در تلاش براى بسط بازارهاى خرید و فروش کالاهایش در سرزمینهاى دور است که از طرفین کسب قدرت سیاسى در سرزمینهاى مزبور تسریع مىگشت، باعث مىشد تا دلایل متافیزیکى چون برترى ذاتى و نژادى براى استیلا بر بازارهاى جهانى بهکار گرفته شود. برترى نژادى، جغرافیایى و بالاخره فرهنگى و مذهبى همه و همه سازمانهایى براى طبیعى سازى تسلط بر بازارهاى سایر مناطق جهان هستند که نه تنها باعث شده که حرکت تاریخى و تکامل ملل دیگر جهان با موانع اساسى روبرو شود بلکه بزرگترین مانع در جهت «جهانگرایى» که فرایندى غیرقابل اجتناب است، نیز محسوب مىشود.
نتیجهگیرى:
شیوه تولید سرمایهدارى باعث ایجاد نگرش علمى در جامعه و رشد علومى چون اقتصاد براى درک فرایندهاى پیچیده و غیرمشهور جامعه نوین شد. به دلیل اینکه فرهنگ سرمایهدارى، باز، متحول و در جستجوى حقیقت است، سرمایهدارى فرایند جهانى شدن را براى ادغام بازارها و از بین رفتن موانع براى تولید و فروش کالاها در سطح جهانى آغاز مىکند. اما سرمایهدارى جهانى قدرت به پایان بردن این فرایند را ندارد چراکه فرایند رو به تزاید قطبى شدن «مرکز - پیرامون» نتیجه مستقیم ذهنیت خودمحوربینانه اروپایى است. موفقیت «جهانى گرایى» به مثابه یک پروژه بزرگ جهانى منوط به حل همین فرایند قطبى شدن است و نظام سرمایهدارى جهانى را از نظر تاریخى قادر به حل این معضل نمىبیند و بنابراین توسعه قطعى همه نقاط پیرامونى یعنى جهان سوم را منوط به مبارزه بىامان با ذهنیت برترىطلبانه اروپایى ارزیابى مىکند.
اشاره
1. نظریه «خودمحوریتى اروپایى» بویژه از آن رو حایز اهمیت است که از زاویهاى متفاوت با نگرش غالب، به تاریخ تمدن غرب مىنگرد. بىگمان این نگاهِ متفاوت مىتواند پژوهشگران را در تحلیل واقعیت فرهنگ غرب یارى دهد و اندکى آنان را از جاذبه ادبیات مدرنیستى حاکم بر این حوزه، برهاند و فرصت تفکر و تجدیدنظر را بیابد. هرچند عناصر این نظریه کم و بیش در آراى دیگران نیز یافت مىشود، اما در مجموع تز سمیر امین به عنوان یک نظریه جدید در تحلیل مدرنیته شایان توجه و تأمل است. تفاوت تحلیل ایشان با تبیین غالب از مدرنیته عبارت است از: انکار ریشههاى فرهنگى و مدرن (سرمایهدار) در دورانهاى پیشین در غرب، و شباهت اصولى میان جامع پیش سرمایهدارى در غرب با سایر جوامع، تأثیر قاطع اقتصاد سرمایهدارى در پدید آمدن دانش جدید، تفکیک میان ماهیت عام سرمایهدارى و سرمایهدارى اروپایى کنونى و... . از نکات مهم و مبهمى در اندیشههاى سمیر امین که بگذریم به نظر مىرسد
که نظریه او با دشوارىهایى روبروست و دستکم پرسشهایى را بىپاسخ مىگذارد. با اذعان به این نکته که نمىتوان براساس تلخیص یادشده به نقد کتاب او پرداخت، محورهایى را به اجمال اشاره مىکنیم:
1. درست است که فرهنگ سرمایهدارى نوین از جهات گوناگون با فرهنگ قرون وسطایى و فرهنگ باستان متفاوت است، اما استمرار تاریخى این تمدن را به سادگى نمىتوان انکار کرد. این ادعا که در حاشیه دریاى آدریاتیک به یکباره فرهنگى کاملاً جدید و نوپیدا به ظهور رسید، از نظر تاریخ و تمدنشناسى چندان ساده نیست.
2. در تشابه نسبى جامعه باستان و قرون وسطاى مسیحى با سایر جوامع نیز سخنى نیست. اما اگر این مشابهسازى تا بدانجا پیش رود که تفاوتهاى اساسى فرهنگهاى شرق و غرب (براى مثال، فرهنگ یونان باستان با فرهنگ ایران و هندى، تفاوت مسیحیت غربى با اسلام و یهودیت، تفاوت نظام فئودالیته اروپایى با اقتصاد کشاورزى در سایر جوامع آن روزگار و...) انکار شود، چندان منصفانه و محققانه نیست.
3. اینکه بتوان اقتصاد سرمایهدارى را به راحتى در هر گوشه جهان تحقق بخشید، جاى تردید داد. به نظر مىرسد که سمیر امین در تحلیل سرمایهدارى دقیقاً به همان اشتباه مارکسیسم دچار شده است که سرمایهدارى را صرفاً به یک پدیده اقتصادى تفسیر کرده است که بر هیچ اندیشه و مبناى فرهنگى استوار نیست. تجربه سرمایهدارى غرب هم نشان داده است که سرمایهدارى علاوه بر عوامل اقتصادى، مولود پارهاى شرایط اجتماعى و از همه مهمتر ریشه در جهانبینى انسانشناسى دارد.
4. اما از همه مهمتر آنکه نظریه ایشان از یک کاستى یا حتى از یک پارادوکس درونى رنج مىبرد. ایشان از یک سو از اقتصاد سرمایهدارى استقبال مىکند و آن را سبب حقیقتجویى و رشد علمى مىشمارد و از سوى دیگر، سخت به نظام دوقطبى «مرکز - پیرامون» در اقتصاد موجود جهانى حمله مىکند. ایشان معضله اخیر را ناشى از خصلت خودمحوربینى اروپایى مىداند. امّا چنانکه بارها گفتهاند، ایجاد شکاف عمیق طبقاتى و برقرارى سلطه استعمارى (آشکار یا پنهان)، جزء جدایىناپذیر منطق سرمایهدارى نوین است. از این مقاله معلوم نمىشود که آیا نویسنده تعریف دیگرى از سرمایهدارى جدید دارد که مستلزم دوقطبى شدن نیست، و یا معتقد است که به جاى اروپا باید کشورهاى دیگر در مرکز این قطببندى قرار گیرند؟
5 . این پارادوکس از زاویه دیگر نیز قابل رؤیت است. نویسنده جامعه سرمایهدارى را «در جستجوى حقیقت» مىخواند و کلیه تمدنها و فرهنگهاى دیگر را به نگاه «ایدئولوژیک» و «از خودبیگانگى» متهم مىکند. عجیب است، در جامعهاى که حتى به نظر نویسنده. اقتصاد (آن هم اقتصاد سوداگرى سرمایهدارى) اصل قرار مىگیرد و دین. فرهنگ و اخلاق باید در خدمت گردش پرشتاب سرمایه باشند، این نظام به حقیقتجویى موسوم مىگردد ولى در نظامهایى که، باز هم به زعم نویسنده، اخلاق و فرهنگ زیربناى آنها را تشکیل مىدهد، از علم و حقیقت محروم مىمانند. شواهد به خوبى نشان مىدهد که نهیلیسم (پوچگرایى)، الیناسیون (از خودبیگانگى) و ایدئولوژى اندیشى از محصولات اختصاصى دوران سرمایهدارى مدرن است که در طول تاریخ هیچ نظیرى ندارد.
کتاب ماه علوم اجتماعى، ش 34 - 35