کالبد شکافی شعار «ایران برای همه ایرانیان»
آرشیو
چکیده
در عصر مشروطه، استقبال از شعار «ناسیونالیسم» به دلیل فقدان هویت و نبود آمادگى لازم در جهت پاسخگویى به نیازهاى فورى جامعه ایران بود. اما پس از انقلاب اسلامى با توجه به توانایى اسلام ناب در پاسخگویى به خلأهاى فکرى و اجتماعى، طرح شعار ملىگرایى، ابزارى براى رسیدن به مقاصد سیاسى است. ناسیونالیسم براى روشنفکران، دستاویز و محمل ایدئولوژیکى در جهت دینزدایى از جامعه و اشاعه فرهنگ لائیک بوده است.(1)متن
چندى است که در ادبیات سیاسى کشور، شاهد طرح مباحثى با مضامین ملى - ایرانى از جمله شعارى با عنوان «ایران براى تمام ایرانیان» هستیم، که به جرأت مىتوان گفت طرح چنین شعارهایى در طول دو دهه پس از پیروزى انقلاب بىسابقه بوده است. از طرف دیگر، این نکته حایز اهمیت است که بدانیم این شعار درست در زمانى مطرح مىشود که در چند سال گذشته، شاهد بازگشت به نوعى باستانگرایى و ملىگرایى همراه با تلاش وسیع بعضى از محافل داخلى و خارج کشور به منظور احیاى آداب و رسوم کهن ایران و آیین زرتشت، با انگیزهاى کاملاً سیاسى بودهایم. البته به نظر مىرسد که اکثریت این گروه نه از روى عناد بلکه صرفاً واکنشى بدون تعقل و تحلیل است.
حقیقت این است که تأکید بر عنصر ملیت و ملىگرایى (ناسیونالیسم) در غرب با تحولات عینى و ذهنى پس از رنسانس پدید آمد و رشدى طبیعى داشت؛ اما این اندیشه در سایر کشورها، از جمله ایران را بىآنکه از اندیشه تجدد و ملزومات عینى و ذهنى آن برخوردار باشد، در بر گرفت. ناسیونالیسم و امثال آن، در واقع پاسخ مبهم ولى انتخابشده برخى به دو پرسش اساسى فراروى جوامعى چون ایران [ از آغاز مواجهه با دنیاى جدید ]بود: نخست آنکه چگونه جهان را تبیین و درک کنیم و دوم آنکه در این جهان چه راهى برگزینیم؟ در آن زمان، جامعه بىتحرکى چون ایران، در برخورد با تحولات سریع و بنیادین غرب، جز توجیه موقعیت خود و انتخاب مسیر چارهاى نداشت. در این وضعیت، پاسخهاى آماده و متناسب با قالب و نظم جهانى مىتوانست با شگفتى و تحسین مورد پذیرش و باور قرار گیرد. ناسیونالیسم یکى از این پاسخها بود که مدعى شد مىتواند ملتها را از حضیض به اوج و تعالى سوق دهد. اغلب نویسندگان معتقدند که ناسیونالیسم به معناى اصالت ملیت، قبل از دهه 1270 خورشیدى، نیروى سیاسى عمدهاى در ایران نبود. بعد از آن هم، جز در مقاطعى کوتاه، نیروى فعال نگردید. علت آن شاید یکى قوت مذهب به عنوان یکى از ارکان هویتبخشى و انسجام ملت باشد و دیگرى تبدیل نشدن ایران به یک مستعمره.
ناسیونالیسم از بدو پیدایش در ایران دچار یک پارادوکس و تناقض درونى بود؛ همان پارادوکسى که مورد توجه ریچارد کاتم نیز قرار گرفته است: «وقتى ناسیونالیسم وارد ایران شد محذور دیالکتیکى خاص خود را فراهم آورد؛ خود مفهوم ناسیونالیسم محصول اندیشه غربى است و نخستین ایرانیانى که پذیراى آن شدند شدیداً زیر نفوذ فرهنگ غربى بودند، اما با این حال ناسیونالیسم شکوفایى و تأکید بر فرهنگ موردنظر (خودى) است.» از سوى دیگر، از آنجا که ناسیونالیسم به تنهایى نمىتواند الگوى کامل عمل سیاسى در ایران باشد، عملاً با مکاتب فکرى مثل سوسیالیسم و لیبرالیسم درآمیخت. بدین ترتیب، جریان ناسیونالیستى و طرفدار دموکراسى و قانون در مجموع استعمار و سلطه بیگانه را نفى مىکرد، ولى به طور کلى با اشتیاق و شیفتگى به دستاوردهاى توسعه و تمدن غرب مىنگریست و براى نیل به غایات الگوى توسعه مىکوشید.
بر این اساس، روشن مىشود که ناسیونالیسم در دوره اول جریان منورالفکرى ایران، زمانى مقبول واقع شد که این جماعت از طرفى دچار نوعى نومیدى و واخوردگى و انفعال شدید در مواجهه با فرهنگ و مدنیت غربى و پیشرفتهاى سریع و دستاوردهاى مادى آن شده بودند و از طرف دیگر، به دلیل فقر تئوریک از پاسخگویى به نیازهاى فورى جامعه آن روز ایران ناتوان بودند. اما این بار این فرهنگ الحادى - اومانیستى غرب است که در مقابل انقلاب بزرگ اسلامى در موضع انفعال قرار گرفته است. انقلاب اسلامى با تکیه بر فرهنگ ناب و حیاتبخش اسلامى در مقابل دو سؤال یادشده ناتوان نیست تا خود را به درآویختن و آمیزش با فرهنگ الحادى غرب نیازمند ببیند. بنابراین شعار ناسیونالیسم اینک در پى چارهجویى براى حل مشکلات کشور نیست بلکه تنها پوششى براى پیشبرد اهداف سیاسى و در یک کلمه «اسلامزدایى» است... .
اما نکته حایز اهمیت این است که هرچند ناسیونالیسم در ابتدا و به عنوان یک ایدئولوژى مبارزه سیاسى و اجتماعى با استعمار از سوى روشنفکران جهان سوم مورد استقبال واقع شد و تکیه بر عنصر «ملیت» به عنوان عاملى براى وحدت و وفاق ملى در مقابل هجوم بیگانه تلقى گردید. اما به شهادت تاریخ، با توجه به زادگاه و محل رشد و تکوین ناسیونالیسم و ارتباط تنگاتنگى که با عصر مدرن و جهتگیرى سکولار غالب بر نظامهاى سیاسى و مکاتب فلسفى غرب داشت، خیلى زود به عاملى در دست استعمار و براى استحکام و تثبیت و استمرار منافع استعمارگران در ممالک پیرامونى و مستعمره تبدیل شد؛ منتها این بار نه با شیوه استعمار قدیم بلکه با شیوههاى پنهان و پیچیده استعمار جدید. به این ترتیب، استعمارگران با تشویق ملىگرایى منفى موردنظر خود مثل عربیسم، تورانیسم، آریائیسم، از پیوستگى و انسجام و وحدت امت اسلامى جلوگیرى مىکردند و بدین وسیله خود را از خطر انقلاب امت مسلمان علیه استعمار، مصون و محفوظ مىداشتند. تحریک خلقهاى عرب علیه خلافت عثمانى تحت عنوان پان عربیسم به وسیله بریتانیا و از این راه نابود کردن دشمن قوى خود - دولت عثمان - این حقیقت را روشن مىکند. البته ملىگرایى عربى پس از سقوط عثمانى هرگز نتوانسته است استقلال خلقهاى عرب را تأمین کند بلکه موجب پیدایش دشوارىهایى بین اعراب و غیراعراب مسلمان شده است. با بررسى تاریخ معاصر ایران نیز این حقیقت روشن مىشود که ملىگرایى براى ایران چیزى جز وابستگى و استعمار ببار نیاورده است و رژیمهاى غربزده و وابسته رضاخان و محمدرضا از آن همچون پوششى ایدئولوژیک در جهت تحقق اهداف خود استفاده کردهاند. در حالىکه تعهد مذهبى و دینى اصیل هرگز با استعمار و وابستگى سازش ندارد.
منورالفکران با استناد به آنچه گفته شد همواره تلاش کردهاند با ایجاد احساسات کاذب قومى و نژادى و احیاى آداب و عادات مرده و خاکگرفته زرتشتى و اصالت دادن به مفهوم ساختگى و قلابى «هویت ملى» که در مقابل «هویت دینى اسلامى» مطرح مىشد با اسلام به مبارزه پرداخته و اهداف مدرنیستى و لائیک خود را ترویج کنند. در واقع ناسیونالیسم براى روشنفکران، دستاویز و محمل ایدئولوژیکى در جهت دینزدایى از جامعه و اشاعه فرهنگ لائیک بوده است. هم از این روست که استعمار غربى حامى و پشتیبان ناسیونالیستهاى ایرانى بوده و بسیارى از منورالفکران ناسیونالیست در محضر مستشرقین فراماسونر آموزش مىدیده و پرورش مىیافتهاند.
اشاره
1. نویسنده محترم شعار «ایران براى همه ایرانیان» را به ناسیونالیسم تحویل برده و تنها به کالبدشکافى ناسیونالیسم در ایران بسنده کردهاند. درست است که این شعار غالباً از یک پایگاه ناسیونالیستى ابراز مىشود، اما این شعار لزوماً بیانگر اندیشه ناسیونالیسم نیست و بر پایههاى غیرناسیونالیستى نیز مىتواند مطرح شود. آرى، کسانى که این شعار را به معناى «بیرون راندن کلیه عناصر غیرملى از مناسبات و محاسبات اجتماعى» تفسیر مىکنند، در واقع بر ایدئولوژى ناسیونالیسم تکیه کردهاند. اما کسانى هم هستند که با اعتقاد به عناصر دینى و مکتبى در مناسبات اجتماعى، بر بهرهمندى کلیه ایرانیان از امکانات و شرایط کشور تأکید دارند. آیا واقعاً چنین است؟ به هر حال، جا داشت که نویسنده محترم با نگرش وسیعترى به این مسأله مىپرداخت و خاستگاههاى گوناگون این شعار را مورد نقد و تحلیل قرار مىداد.
2. هرچند تحلیل تاریخى نویسنده به خودى خود درست و قابل توجه است ولى حقیقت آن است که طرفداران «ملىگرایى» در ایران همه یکدست و یک جهت نبودهاند و دلایل آنان در رویکرد به این اندیشه نیز یکسان نبوده است. حتى مىتوان گفت که مفهوم «ملى گرایى» در معناى عام آن دقیقاً با ناسیونالیسم مصطلح یکى نیست بلکه این واژه (ملى گرایى) در بین طرفداران آن، به معانى مختلف بهکار رفته است. با این حال، جا داشت نویسنده به جاى پرداختن به مطالب متنوع و فرعى، به صورت جزئىتر خود موضوع را مورد بررسى قرار مىداد.
پی نوشت:
*. در این مقاله طولانى، مباحث متنوعى بیان شده است که در اینجا تنها آن بخش که با عنوان مقاله ارتباط نزدیکترى داشت، تلخیص شده است.
کیهان، 10، 12 و 14/7/79
حقیقت این است که تأکید بر عنصر ملیت و ملىگرایى (ناسیونالیسم) در غرب با تحولات عینى و ذهنى پس از رنسانس پدید آمد و رشدى طبیعى داشت؛ اما این اندیشه در سایر کشورها، از جمله ایران را بىآنکه از اندیشه تجدد و ملزومات عینى و ذهنى آن برخوردار باشد، در بر گرفت. ناسیونالیسم و امثال آن، در واقع پاسخ مبهم ولى انتخابشده برخى به دو پرسش اساسى فراروى جوامعى چون ایران [ از آغاز مواجهه با دنیاى جدید ]بود: نخست آنکه چگونه جهان را تبیین و درک کنیم و دوم آنکه در این جهان چه راهى برگزینیم؟ در آن زمان، جامعه بىتحرکى چون ایران، در برخورد با تحولات سریع و بنیادین غرب، جز توجیه موقعیت خود و انتخاب مسیر چارهاى نداشت. در این وضعیت، پاسخهاى آماده و متناسب با قالب و نظم جهانى مىتوانست با شگفتى و تحسین مورد پذیرش و باور قرار گیرد. ناسیونالیسم یکى از این پاسخها بود که مدعى شد مىتواند ملتها را از حضیض به اوج و تعالى سوق دهد. اغلب نویسندگان معتقدند که ناسیونالیسم به معناى اصالت ملیت، قبل از دهه 1270 خورشیدى، نیروى سیاسى عمدهاى در ایران نبود. بعد از آن هم، جز در مقاطعى کوتاه، نیروى فعال نگردید. علت آن شاید یکى قوت مذهب به عنوان یکى از ارکان هویتبخشى و انسجام ملت باشد و دیگرى تبدیل نشدن ایران به یک مستعمره.
ناسیونالیسم از بدو پیدایش در ایران دچار یک پارادوکس و تناقض درونى بود؛ همان پارادوکسى که مورد توجه ریچارد کاتم نیز قرار گرفته است: «وقتى ناسیونالیسم وارد ایران شد محذور دیالکتیکى خاص خود را فراهم آورد؛ خود مفهوم ناسیونالیسم محصول اندیشه غربى است و نخستین ایرانیانى که پذیراى آن شدند شدیداً زیر نفوذ فرهنگ غربى بودند، اما با این حال ناسیونالیسم شکوفایى و تأکید بر فرهنگ موردنظر (خودى) است.» از سوى دیگر، از آنجا که ناسیونالیسم به تنهایى نمىتواند الگوى کامل عمل سیاسى در ایران باشد، عملاً با مکاتب فکرى مثل سوسیالیسم و لیبرالیسم درآمیخت. بدین ترتیب، جریان ناسیونالیستى و طرفدار دموکراسى و قانون در مجموع استعمار و سلطه بیگانه را نفى مىکرد، ولى به طور کلى با اشتیاق و شیفتگى به دستاوردهاى توسعه و تمدن غرب مىنگریست و براى نیل به غایات الگوى توسعه مىکوشید.
بر این اساس، روشن مىشود که ناسیونالیسم در دوره اول جریان منورالفکرى ایران، زمانى مقبول واقع شد که این جماعت از طرفى دچار نوعى نومیدى و واخوردگى و انفعال شدید در مواجهه با فرهنگ و مدنیت غربى و پیشرفتهاى سریع و دستاوردهاى مادى آن شده بودند و از طرف دیگر، به دلیل فقر تئوریک از پاسخگویى به نیازهاى فورى جامعه آن روز ایران ناتوان بودند. اما این بار این فرهنگ الحادى - اومانیستى غرب است که در مقابل انقلاب بزرگ اسلامى در موضع انفعال قرار گرفته است. انقلاب اسلامى با تکیه بر فرهنگ ناب و حیاتبخش اسلامى در مقابل دو سؤال یادشده ناتوان نیست تا خود را به درآویختن و آمیزش با فرهنگ الحادى غرب نیازمند ببیند. بنابراین شعار ناسیونالیسم اینک در پى چارهجویى براى حل مشکلات کشور نیست بلکه تنها پوششى براى پیشبرد اهداف سیاسى و در یک کلمه «اسلامزدایى» است... .
اما نکته حایز اهمیت این است که هرچند ناسیونالیسم در ابتدا و به عنوان یک ایدئولوژى مبارزه سیاسى و اجتماعى با استعمار از سوى روشنفکران جهان سوم مورد استقبال واقع شد و تکیه بر عنصر «ملیت» به عنوان عاملى براى وحدت و وفاق ملى در مقابل هجوم بیگانه تلقى گردید. اما به شهادت تاریخ، با توجه به زادگاه و محل رشد و تکوین ناسیونالیسم و ارتباط تنگاتنگى که با عصر مدرن و جهتگیرى سکولار غالب بر نظامهاى سیاسى و مکاتب فلسفى غرب داشت، خیلى زود به عاملى در دست استعمار و براى استحکام و تثبیت و استمرار منافع استعمارگران در ممالک پیرامونى و مستعمره تبدیل شد؛ منتها این بار نه با شیوه استعمار قدیم بلکه با شیوههاى پنهان و پیچیده استعمار جدید. به این ترتیب، استعمارگران با تشویق ملىگرایى منفى موردنظر خود مثل عربیسم، تورانیسم، آریائیسم، از پیوستگى و انسجام و وحدت امت اسلامى جلوگیرى مىکردند و بدین وسیله خود را از خطر انقلاب امت مسلمان علیه استعمار، مصون و محفوظ مىداشتند. تحریک خلقهاى عرب علیه خلافت عثمانى تحت عنوان پان عربیسم به وسیله بریتانیا و از این راه نابود کردن دشمن قوى خود - دولت عثمان - این حقیقت را روشن مىکند. البته ملىگرایى عربى پس از سقوط عثمانى هرگز نتوانسته است استقلال خلقهاى عرب را تأمین کند بلکه موجب پیدایش دشوارىهایى بین اعراب و غیراعراب مسلمان شده است. با بررسى تاریخ معاصر ایران نیز این حقیقت روشن مىشود که ملىگرایى براى ایران چیزى جز وابستگى و استعمار ببار نیاورده است و رژیمهاى غربزده و وابسته رضاخان و محمدرضا از آن همچون پوششى ایدئولوژیک در جهت تحقق اهداف خود استفاده کردهاند. در حالىکه تعهد مذهبى و دینى اصیل هرگز با استعمار و وابستگى سازش ندارد.
منورالفکران با استناد به آنچه گفته شد همواره تلاش کردهاند با ایجاد احساسات کاذب قومى و نژادى و احیاى آداب و عادات مرده و خاکگرفته زرتشتى و اصالت دادن به مفهوم ساختگى و قلابى «هویت ملى» که در مقابل «هویت دینى اسلامى» مطرح مىشد با اسلام به مبارزه پرداخته و اهداف مدرنیستى و لائیک خود را ترویج کنند. در واقع ناسیونالیسم براى روشنفکران، دستاویز و محمل ایدئولوژیکى در جهت دینزدایى از جامعه و اشاعه فرهنگ لائیک بوده است. هم از این روست که استعمار غربى حامى و پشتیبان ناسیونالیستهاى ایرانى بوده و بسیارى از منورالفکران ناسیونالیست در محضر مستشرقین فراماسونر آموزش مىدیده و پرورش مىیافتهاند.
اشاره
1. نویسنده محترم شعار «ایران براى همه ایرانیان» را به ناسیونالیسم تحویل برده و تنها به کالبدشکافى ناسیونالیسم در ایران بسنده کردهاند. درست است که این شعار غالباً از یک پایگاه ناسیونالیستى ابراز مىشود، اما این شعار لزوماً بیانگر اندیشه ناسیونالیسم نیست و بر پایههاى غیرناسیونالیستى نیز مىتواند مطرح شود. آرى، کسانى که این شعار را به معناى «بیرون راندن کلیه عناصر غیرملى از مناسبات و محاسبات اجتماعى» تفسیر مىکنند، در واقع بر ایدئولوژى ناسیونالیسم تکیه کردهاند. اما کسانى هم هستند که با اعتقاد به عناصر دینى و مکتبى در مناسبات اجتماعى، بر بهرهمندى کلیه ایرانیان از امکانات و شرایط کشور تأکید دارند. آیا واقعاً چنین است؟ به هر حال، جا داشت که نویسنده محترم با نگرش وسیعترى به این مسأله مىپرداخت و خاستگاههاى گوناگون این شعار را مورد نقد و تحلیل قرار مىداد.
2. هرچند تحلیل تاریخى نویسنده به خودى خود درست و قابل توجه است ولى حقیقت آن است که طرفداران «ملىگرایى» در ایران همه یکدست و یک جهت نبودهاند و دلایل آنان در رویکرد به این اندیشه نیز یکسان نبوده است. حتى مىتوان گفت که مفهوم «ملى گرایى» در معناى عام آن دقیقاً با ناسیونالیسم مصطلح یکى نیست بلکه این واژه (ملى گرایى) در بین طرفداران آن، به معانى مختلف بهکار رفته است. با این حال، جا داشت نویسنده به جاى پرداختن به مطالب متنوع و فرعى، به صورت جزئىتر خود موضوع را مورد بررسى قرار مىداد.
پی نوشت:
*. در این مقاله طولانى، مباحث متنوعى بیان شده است که در اینجا تنها آن بخش که با عنوان مقاله ارتباط نزدیکترى داشت، تلخیص شده است.
کیهان، 10، 12 و 14/7/79