آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

در عصر مشروطه، استقبال از شعار «ناسیونالیسم» به دلیل فقدان هویت و نبود آمادگى لازم در جهت پاسخ‏گویى به نیازهاى فورى جامعه ایران بود. اما پس از انقلاب اسلامى با توجه به توانایى اسلام ناب در پاسخ‏گویى به خلأهاى فکرى و اجتماعى، طرح شعار ملى‏گرایى، ابزارى براى رسیدن به مقاصد سیاسى است. ناسیونالیسم براى روشنفکران، دستاویز و محمل ایدئولوژیکى در جهت دین‏زدایى از جامعه و اشاعه فرهنگ لائیک بوده است.(1)

متن

چندى است که در ادبیات سیاسى کشور، شاهد طرح مباحثى با مضامین ملى - ایرانى از جمله شعارى با عنوان «ایران براى تمام ایرانیان» هستیم، که به جرأت مى‏توان گفت طرح چنین شعارهایى در طول دو دهه پس از پیروزى انقلاب بى‏سابقه بوده است. از طرف دیگر، این نکته حایز اهمیت است که بدانیم این شعار درست در زمانى مطرح مى‏شود که در چند سال گذشته، شاهد بازگشت به نوعى باستان‏گرایى و ملى‏گرایى همراه با تلاش وسیع بعضى از محافل داخلى و خارج کشور به منظور احیاى آداب و رسوم کهن ایران و آیین زرتشت، با انگیزه‏اى کاملاً سیاسى بوده‏ایم. البته به نظر مى‏رسد که اکثریت این گروه نه از روى عناد بلکه صرفاً واکنشى بدون تعقل و تحلیل است.
حقیقت این است که تأکید بر عنصر ملیت و ملى‏گرایى (ناسیونالیسم) در غرب با تحولات عینى و ذهنى پس از رنسانس پدید آمد و رشدى طبیعى داشت؛ اما این اندیشه در سایر کشورها، از جمله ایران را بى‏آنکه از اندیشه تجدد و ملزومات عینى و ذهنى آن برخوردار باشد، در بر گرفت. ناسیونالیسم و امثال آن، در واقع پاسخ مبهم ولى انتخاب‏شده برخى به دو پرسش اساسى فراروى جوامعى چون ایران [ از آغاز مواجهه با دنیاى جدید ]بود: نخست آنکه چگونه جهان را تبیین و درک کنیم و دوم آنکه در این جهان چه راهى برگزینیم؟ در آن زمان، جامعه بى‏تحرکى چون ایران، در برخورد با تحولات سریع و بنیادین غرب، جز توجیه موقعیت خود و انتخاب مسیر چاره‏اى نداشت. در این وضعیت، پاسخهاى آماده و متناسب با قالب و نظم جهانى مى‏توانست با شگفتى و تحسین مورد پذیرش و باور قرار گیرد. ناسیونالیسم یکى از این پاسخها بود که مدعى شد مى‏تواند ملتها را از حضیض به اوج و تعالى سوق دهد. اغلب نویسندگان معتقدند که ناسیونالیسم به معناى اصالت ملیت، قبل از دهه 1270 خورشیدى، نیروى سیاسى عمده‏اى در ایران نبود. بعد از آن هم، جز در مقاطعى کوتاه، نیروى فعال نگردید. علت آن شاید یکى قوت مذهب به عنوان یکى از ارکان هویت‏بخشى و انسجام ملت باشد و دیگرى تبدیل نشدن ایران به یک مستعمره.
ناسیونالیسم از بدو پیدایش در ایران دچار یک پارادوکس و تناقض درونى بود؛ همان پارادوکسى که مورد توجه ریچارد کاتم نیز قرار گرفته است: «وقتى ناسیونالیسم وارد ایران شد محذور دیالکتیکى خاص خود را فراهم آورد؛ خود مفهوم ناسیونالیسم محصول اندیشه غربى است و نخستین ایرانیانى که پذیراى آن شدند شدیداً زیر نفوذ فرهنگ غربى بودند، اما با این حال ناسیونالیسم شکوفایى و تأکید بر فرهنگ موردنظر (خودى) است.» از سوى دیگر، از آنجا که ناسیونالیسم به تنهایى نمى‏تواند الگوى کامل عمل سیاسى در ایران باشد، عملاً با مکاتب فکرى مثل سوسیالیسم و لیبرالیسم درآمیخت. بدین ترتیب، جریان ناسیونالیستى و طرفدار دموکراسى و قانون در مجموع استعمار و سلطه بیگانه را نفى مى‏کرد، ولى به طور کلى با اشتیاق و شیفتگى به دستاوردهاى توسعه و تمدن غرب مى‏نگریست و براى نیل به غایات الگوى توسعه مى‏کوشید.
بر این اساس، روشن مى‏شود که ناسیونالیسم در دوره اول جریان منورالفکرى ایران، زمانى مقبول واقع شد که این جماعت از طرفى دچار نوعى نومیدى و واخوردگى و انفعال شدید در مواجهه با فرهنگ و مدنیت غربى و پیشرفتهاى سریع و دستاوردهاى مادى آن شده بودند و از طرف دیگر، به دلیل فقر تئوریک از پاسخ‏گویى به نیازهاى فورى جامعه آن روز ایران ناتوان بودند. اما این بار این فرهنگ الحادى - اومانیستى غرب است که در مقابل انقلاب بزرگ اسلامى در موضع انفعال قرار گرفته است. انقلاب اسلامى با تکیه بر فرهنگ ناب و حیات‏بخش اسلامى در مقابل دو سؤال یادشده ناتوان نیست تا خود را به درآویختن و آمیزش با فرهنگ الحادى غرب نیازمند ببیند. بنابراین شعار ناسیونالیسم اینک در پى چاره‏جویى براى حل مشکلات کشور نیست بلکه تنها پوششى براى پیشبرد اهداف سیاسى و در یک کلمه «اسلام‏زدایى» است... .
اما نکته حایز اهمیت این است که هرچند ناسیونالیسم در ابتدا و به عنوان یک ایدئولوژى مبارزه سیاسى و اجتماعى با استعمار از سوى روشنفکران جهان سوم مورد استقبال واقع شد و تکیه بر عنصر «ملیت» به عنوان عاملى براى وحدت و وفاق ملى در مقابل هجوم بیگانه تلقى گردید. اما به شهادت تاریخ، با توجه به زادگاه و محل رشد و تکوین ناسیونالیسم و ارتباط تنگاتنگى که با عصر مدرن و جهت‏گیرى سکولار غالب بر نظامهاى سیاسى و مکاتب فلسفى غرب داشت، خیلى زود به عاملى در دست استعمار و براى استحکام و تثبیت و استمرار منافع استعمارگران در ممالک پیرامونى و مستعمره تبدیل شد؛ منتها این بار نه با شیوه استعمار قدیم بلکه با شیوه‏هاى پنهان و پیچیده استعمار جدید. به این ترتیب، استعمارگران با تشویق ملى‏گرایى منفى موردنظر خود مثل عربیسم، تورانیسم، آریائیسم، از پیوستگى و انسجام و وحدت امت اسلامى جلوگیرى مى‏کردند و بدین وسیله خود را از خطر انقلاب امت مسلمان علیه استعمار، مصون و محفوظ مى‏داشتند. تحریک خلقهاى عرب علیه خلافت عثمانى تحت عنوان پان عربیسم به وسیله بریتانیا و از این راه نابود کردن دشمن قوى خود - دولت عثمان - این حقیقت را روشن مى‏کند. البته ملى‏گرایى عربى پس از سقوط عثمانى هرگز نتوانسته است استقلال خلقهاى عرب را تأمین کند بلکه موجب پیدایش دشوارى‏هایى بین اعراب و غیراعراب مسلمان شده است. با بررسى تاریخ معاصر ایران نیز این حقیقت روشن مى‏شود که ملى‏گرایى براى ایران چیزى جز وابستگى و استعمار ببار نیاورده است و رژیمهاى غرب‏زده و وابسته رضاخان و محمدرضا از آن همچون پوششى ایدئولوژیک در جهت تحقق اهداف خود استفاده کرده‏اند. در حالى‏که تعهد مذهبى و دینى اصیل هرگز با استعمار و وابستگى سازش ندارد.
منورالفکران با استناد به آنچه گفته شد همواره تلاش کرده‏اند با ایجاد احساسات کاذب قومى و نژادى و احیاى آداب و عادات مرده و خاک‏گرفته زرتشتى و اصالت دادن به مفهوم ساختگى و قلابى «هویت ملى» که در مقابل «هویت دینى اسلامى» مطرح مى‏شد با اسلام به مبارزه پرداخته و اهداف مدرنیستى و لائیک خود را ترویج کنند. در واقع‏ ناسیونالیسم براى روشنفکران، دستاویز و محمل ایدئولوژیکى در جهت دین‏زدایى از جامعه و اشاعه فرهنگ لائیک بوده است. هم از این روست که استعمار غربى حامى و پشتیبان ناسیونالیستهاى ایرانى بوده و بسیارى از منورالفکران ناسیونالیست در محضر مستشرقین فراماسونر آموزش مى‏دیده و پرورش مى‏یافته‏اند.
اشاره‏
1. نویسنده محترم شعار «ایران براى همه ایرانیان» را به ناسیونالیسم تحویل برده و تنها به کالبدشکافى ناسیونالیسم در ایران بسنده کرده‏اند. درست است که این شعار غالباً از یک پایگاه ناسیونالیستى ابراز مى‏شود، اما این شعار لزوماً بیانگر اندیشه ناسیونالیسم نیست و بر پایه‏هاى غیرناسیونالیستى نیز مى‏تواند مطرح شود. آرى، کسانى که این شعار را به معناى «بیرون راندن کلیه عناصر غیرملى از مناسبات و محاسبات اجتماعى» تفسیر مى‏کنند، در واقع بر ایدئولوژى ناسیونالیسم تکیه کرده‏اند. اما کسانى هم هستند که با اعتقاد به عناصر دینى و مکتبى در مناسبات اجتماعى، بر بهره‏مندى کلیه ایرانیان از امکانات و شرایط کشور تأکید دارند. آیا واقعاً چنین است؟ به هر حال، جا داشت که نویسنده محترم با نگرش وسیعترى به این مسأله مى‏پرداخت و خاستگاه‏هاى گوناگون این شعار را مورد نقد و تحلیل قرار مى‏داد.
2. هرچند تحلیل تاریخى نویسنده به خودى خود درست و قابل توجه است ولى حقیقت آن است که طرفداران «ملى‏گرایى» در ایران همه یکدست و یک جهت نبوده‏اند و دلایل آنان در رویکرد به این اندیشه نیز یکسان نبوده است. حتى مى‏توان گفت که مفهوم «ملى گرایى» در معناى عام آن دقیقاً با ناسیونالیسم مصطلح یکى نیست بلکه این واژه (ملى گرایى) در بین طرفداران آن، به معانى مختلف به‏کار رفته است. با این حال، جا داشت نویسنده به جاى پرداختن به مطالب متنوع و فرعى، به صورت جزئى‏تر خود موضوع را مورد بررسى قرار مى‏داد.
پی نوشت:
*. در این مقاله طولانى، مباحث متنوعى بیان شده است که در اینجا تنها آن بخش که با عنوان مقاله ارتباط نزدیکترى داشت، تلخیص شده است.
کیهان، 10، 12 و 14/7/79

تبلیغات