حاکمیت دینی...، نواندیشان دینی...، جنبش اصلاح طلبی
آرشیو
چکیده
آقاى ملکیان درباره مضار و منافع حاکمیت دینى نسبت به دیندارى مردم سخن گفته است. همچنین از مفهوم نواندیشى دینى و مسائل و موضوعات آن، مسأله معنویت و جنبش اصلاحات و ارزیابى این جنبش گفتگو کرده است. به نظر وى حاکمیت دینى با دموکراسى قابل جمع نیست، مشکل روشنفکران دینى این است که یکدیگر را نقد نمىکنند و از سلوک معنوى قوى بىبهره یا کمبهرهاند. جنبش اصلاحات باید به طور استراتژیک از خشونت بپرهیزد و به معنویت روى آورد.متن
حاکمیت دینى آزمایشگاهى است که در آن، آموزههاى دینى در معرض آزمایش قرار مىگیرند. یکى از آثار حاکمیت دینى این است که وقتى با مشکلاتى مواجه مىشویم به این فکر مىافتیم که این مشکل چرا حاصل شد و چرا پیش آمد و براى دفع و رفع آن چه باید کرد. این مسأله به خودى خود نوعى پویایى در اندیشه دینى پدید مىآورد. اما یک اثر دیگر حاکمیت دینى است که این حاکمیت همیشه حاکمیت یک قرائت است. هیچ وقت حاکمیت همه قرائتها از دین در آن واحد امکانپذیر نیست. حاکمیت دینى این اثر منفى را مىتواند داشته باشد که جلو پویایى اندیشه دینى را بگیرد. به همین دلیل است که کسانى گفتهاند تنها راه حفظ دیانت مردم، این است که هیچ نظام سیاسى به نام دین حکومت نکند. به این تعبیر، گویى سکولاریسم گاهى براى نجات دیانت مردم، لازم است. اگر بخواهید نظام سیاسى ایجاد کنید، نظام سیاسى کم یا بیش و دیر یا زود، نوعى بىمدارایى نسبت به سایر قرائتها از خود نشان مىدهد.
اما جمع میان دین و دموکراسى ممکن است. زیرا مىتوان در یک جامعه دیندار، حکومتى دموکراتیک داشت و این غیر از آن است که حکومت دینى باشد.
نواندیشى دینى با دو مشکل مهم مواجه است:
1) یکى مسأله نشان دادن ربط میان عقلانیت و دین است. روشنفکر دینى هم اهل دیانت است و هم اهل تعقل و استدلال؛
2) دوم اینکه چگونه مىتوان معنویت مردم را حفظ و تقویت کرد. در جامعه ما اگر دیانت به مخاطره افتد، معنویت هم دستخوش خطر مىشود؛ زیرا در میان عامه دینداران، معنویت همراه با نوعى تدین همراه است، هرچند شاید براى اندکى از خواص، معنویتى فارغ از دین متصور باشد.
نواندیشان دینى تا کنون کار سلبى کردهاند و کار ایجابى چندانى صورت نگرفته است. این مسأله سه دلیل دارد:
1) اساساً هر کار ایجابى بر یک یا چند کار سلبى متوقف است. بنابراین در درجه اول باید کارهاى سلبى انجام شود تا جا براى کار ایجابى باز شود؛
2) هنگامى که نواندیشى دینى با کار سلبى وارد جامعه ما شد، با مخالفتهاى زیادى مواجه شد و کار سلبى او به عنوان یک کار دینگریزانه تلقى شد، لذا نواندیشان مجبور شدند به دفاع از دینى بودن خود بپردازند و این کار مانع کار ایجابى آنان شد؛
3) اساساً کار ایجابى مشکلتر است. یکى از جهات مشکلتر بودنش آن است که کارهاى سلبى فقط با کثرت معلومات و قدرت تفکر بارشان به منزل مىرسد، اما کار ایجابى علاوه بر این دو چیز، به عامل سومى، یعنى نوعى «معنوى زیستن» شخص نواندیش، نیازمند است و این کار بسیار مشکل است.
ما دو گام اساسى باید برداریم: یکى هرس کردن جنگل اندیشه و اصلاح خطاها و دیگرى، غرس گیاهان و گلهاى شاداب. اگر کسى نتوانست کار دوم را انجام دهد، معنایش آن نیست که کار اول را هم نباید انجام دهد. به همین دلیل اگر کسى بتواند خطاى یک اندیشه را نشان دهد، حتى اگر دلیلى براى آن هم نداشته باشد، به هیچ وجه نباید او را یک شکاک، شبهه افکن و مخالف خوان تلقى کرد.
روشنفکران دینى یکدیگر را نقد نمىکنند. سه عامل در این مسأله مؤثر است:
1) اساساً نقد در هیچ بخشى از جامعه ما به طور جدى وجود ندارد؛
2) نواندیشى دینى به طور غریزى احساس مىکند که فضا به گونهاى غیرعلمى و مسموم است که اگر قرار باشد همگن و همقطار خود را نقادى کند، آب به آسیاب مخالفان مشترک مىریزد و لذا فکر مىکند این نقادى فعلاً به صلاح نیست؛
3) نقد نیازمند یک معنویت عمیق است. اگر کسى دیگرى را نقد کند، باید منتظر باشد خودش هم از جانب همانها مورد نقد قرار گیرد. بر اساس نوعى قرارداد نانوشته، نقد نمىکند تا او را نقد نکنند.
روشنفکرى دینى از دو ناحیه مورد هجوم واقع مىشود:
یکى از ناحیه روشنفکران غیردینى که مىگویند آنها در ایجاد این نظام سهم زیادى داشتند و دیگر از ناحیه کسانى که این نظام را اداره مىکنند که گمان مىکنند روشنفکر دینى مأموریت دارد که نظام جمهورى اسلامى را ساقط کند، یا تضعیف کند یا مشروعیت و محبوبیت آن را پیش مردم کم کند.
نظام ما روى هم رفته با روشنفکران دینى به مساعدت رفتار نکرده است. نواندیشان دینى دائم زیر ذرهبین هستند و مؤاخذه مىشوند، در حالى که آرا و نظراتشان در طرز اداره کشور اصلاً اعمال نمىشود.
جنبش اصلاحطلبى در کشور ما فراگیر است و چهرههایى متفاوت در آن حضور دارند. اما خصیصه مشترک آنها این است که همگى به مسأله مهم «حقوق بشر» التفات جدى دارند. در ارزیابى این جنبش باید به چند نکته اشاره کنم:
1) جنبش اصلاحات هم بعد سیاسى دارد و هم بعد فرهنگى و نباید هیچ کدام را فراموش کند، اما در عین حال نباید به هیچ وجه سیاستزده شود. مراد من از سیاستزدگى این است که کسى فکر کند تنها مشکل جامعه یا علتالعلل مشکلات جامعه، رژیم سیاسى حاکم بر جامعه است.
هرکس اینگونه فکر کند، سیاستزده است. سیاستزدگى مطلوب نیست؛ زیرا رژیم سیاسى حاکم بر جامعه هیچگاه تنها مشکل یا مهمترین مشکل یا علتالعلل مشکلات جامعه نیست. به نظر من فرهنگ جامعه است که مىتواند مشکلزا یا مشکلزدا باشد. آن چیزى که امالفساد و یا امالصلاح است، فرهنگ است؛
2) آرا و نظراتمان باید از پشتوانه استدلالى قوى برخوردار باشند و این آرا با عمیقترین خواستهاى بشر در تعارض و تضاد نباشند؛
3) جنبش اصلاحات نه حق دارد و نه به مصلحت است که عدم خشونت را به عنوان امرى تاکتیکى اتخاذ کند. خشونتستیزى باید مبناى استراتژیک براى اصلاحطلبان داشته باشد و در نهایت قدرت یا ضعف دست به خشونت نزند. گاندى یک نمونه اصلاحطلب خشونتستیز است.
4) جنبش اصلاحات در عین اینکه اهداف خارجى خود را دنبال مىکند، باید کاملاً در جهت معنوى هم سلوک کند تا بتواند همواره از عدم خشونت دفاع کند. براى گسترش معنویت باید نوعى گشودگى به همه منابعى که مىتوانند این معنویت را تأمین کنند داشته باشیم.
مجموعه منابع و مآخذى که مىتوان از آن کسب معنویت کرد، سه بخش عمده دارد: یکى مجموعه احکام و تعالیم ادیان و مذاهب مختلف که با نظر حقطلبانه باید به آن نگریست و آنچه قابل استفاده است، برگرفت. دوم مجموعه آنچه در آثار و مأثورات عرفان جهان آمده است. سوم، مجموعه علوم و معارفى که به شناخت انسان پرداختهاند مثل بخشى از فلسفه اگزیستانسیالیسم یا روانشناسى، خصوصاً نهضت سوم آن.
اشاره
1. این نکته که حاکمیت دینى آزمایشگاهى است که در آن آموزههاى دینى در عمل محک مىخورند نکته درستى است. همچنین این نیز درست است که حاکمیت دینى همواره حاکمیت یک قرائت از دین است. اما باید به این نکته نیز توجه داشت که این نکات در مورد همه انواع حاکمیت صادق است و اختصاصى به حاکمیت دینى ندارد. هر نوع حاکمیتى، حاکمیت یک ایدئولوژى خاص است و در مقام عمل نیز آزمایشگاه آن ایدئولوژى به حساب مىآید. خواه ایدئولوژى لیبرال باشد یا مارکسیستى یا غیر آن.
2. حال آیا حاکمیت دینى نمىتواند در دل خود پذیرنده انواع گوناگون نظریهها باشد؟ ظاهراً مىتواند؛ زیرا هیچ ملازمهاى میان حاکمشدن یک نظریه و عدم مدارا نسبت به سایر نظریهها نیست. حتى مىتوان انحصارگراترین آموزههاى نظرى را به گونهاى در نظر گرفت که در عمل نسبت به نظریههاى مخالف اهل مدارا باشد. چنانکه تقریباً به اجماع همه عالمان و اندیشمندان مسلمان در طول بیش از 1400 سال، پارهاى عقاید اصلى اهل کتاب و مجوس باطل است، اما این امر موجب نشده است که حاکمیت اسلامى، چه در صدر اسلام و چه پس از آن، نسبت به اهل کتاب بىمدارایى کند و بر آنان تنگ بگیرد یا با خشونت رفتار کند تا از افکار و عقایدشان دست بردارند. نظام سیاسى اسلام بر پایه اسلام و اندیشههاى آن استوار است، اما در دل این اندیشهها توصیه به مدارا با مخالفان دیده مىشود و پایه عمل حکمرانان قرار مىگیرد. بنابراین حاکم شدن اسلام نه تنها مانع پویایى اندیشهها نیست، که بسترساز پویایى آن نیز هست. البته مىتوان یک نوع نگاه همراه با تعصب جاهلى را فرض کرد که به نام اسلام، از احکام آزادىبخش آن تخطى کنند، اما امکان وجود چنین برداشتهاى ناصوابى را نباید به پاىحاکمیت دینى به نحو مطلق نوشت. همچنانکه نباید امکان برداشتهاى استبدادگرایانه از دموکراسى (مانند دموکراسى از نوع فاشیستى یا کمونیستى) را به پاى همه انواع آن نوشت.
3. حاکمیت اسلام در ایران برپایه برداشت یک مجتهد جامعالشرایط از دین تحقق یافت. امام خمینى در مواضع گوناگونى، چه پیش از انقلاب، چه در آستانه پیروزى و چه پس از آن، نظریه خودشان را در مورد حکومت اسلامى به صراحت بیان کردهاند. در نظریه امام خمینى، حاکم اسلامى اسلامشناس جامعالشرایطى است که باید بر پایه احکام اسلام حکمرانى کند و این مسأله دینى بودن این نظام را تأمین مىکند. اما در عین حال این نظام بر پایه نوعى مردمسالارى استوار است. از آنجا که مردم مسلماناند و حاکمیت دینى را طلب مىکنند، ولى فقیه قدرت و بسط ید پیدا مىکند و مىتواند حکومت اسلامى را تشکیل دهد و در صورت عدم حضور و خواست مردم، چنین حکومتى تأسیس نمىشود. در هیچ جایى از سخنان امام نیامده است که فقیه مىتواند با زور و علىرغم خواست مردم بر آنها حاکم شود. امام خمینىقدس سره، در پاسخ خبرنگارى که در آستانه پیروزى انقلاب از ایشان پرسیده بود: «دولت پیشنهادى شما چگونه خواهد بود و چه کسى آن را اداره خواهد کرد؟» فرمودند: «راجع به چگونگى دولت و رژیم، پیشنهاد ما جمهورى اسلامى است و چون ملت مسلماست و ما را هم خدمتگزار خود مىداند، از این جهت حدس مىزنم به پیشنهاد ما رأى دهد. ما از طریق رفراندم با ملت یک جمهورى اسلامى تشکیل مىدهیم و اما شخص، این تابع آراى مردم است» (صحیفه نور، ج 3، ص 33). در جاى دیگر فرمودند: «حکومت اسلامى ما متکى به آراى عمومى خواهد بود.»(صحیفه نور، ج 2، ص 261) جمله مشهور ایشان در روز ورودشان به ایران در بهشت زهرا که فرمودند: «من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد، دولت تعیین مىکنم» و دهها مورد دیگر نشان از این دارد که حکومت اسلامى مورد نظر امام خمینىقدس سره، حکومتى است که اساس آن بر پایه رأى مردم شکل مىگیرد و طبیعتاً این چنین حکومتى مردمسالارى که مقید به احکام اسلام هم باشد، تنها در صورتى تحقق مىپذیرد که مردم یک کشور مسلمان باشند و حاکمیت اسلام را بخواهند، آنگونه که در ایران اتفاق افتاد. حال جاى این سؤال وجود دارد که چرا چنین حکومتى را مردمسالار ندانیم؟
جناب آقاى ملکیان خودشان در ضمن گفتگو با اشارهاى کوتاه مىگویند: «بله به یک معنا حکومت دینى متصور است که به آن معنا جمع میان دموکراسى و حکومت دینى ممکن است.» معنایى که ایشان مىگویند دقیقاً همان چیزى است که امامقدس سره بارها و بارها فرمودند و نظام جمهورى اسلامى نیز بر آن پایه بنیان گذاشته شد. اما عجیب اینجاست که بلافاصله مىگویند: «اما هیچ جا ندیدهام که حکومت دینى را به این معنا بگیرند.... این معنا البته مورد نظر کسى نیست و تنها معناى قابل دفاع از حکومت دینى است.» بعد هم مىگویند: «چون این معنا مراد نمىشود، من به طور مطلق جمع دموکراسى و حکومت دینى را ناممکن دانستم». اگر کلام امامقدس سره و سایر رهبران فکرى و سیاسى این نظام در این زمینه حجت نباشد، سخن چه کس دیگرى اعتبار دارد. ممکن است در گوشه و کنار کسانى پیدا شوند که نظریههاى دیگرى درباره حکومت اسلامى عرضه کرده باشند. اما آنچه بیش از همه گفته و به آن عمل شده است، همان است که امام فرمودند. رهبر معظم انقلاب نیز بارها در مواضع گوناگون بر مردمى بودن این نظام تأکید کردهاند. سخنان اخیر ایشان درباره مردمسالارى اسلامى به یاد همگان است، سخنان اوایل انقلاب نیز همان است. ایشان در یکى از خطبههاى نماز جمعه سال 1362 ویژگىهاى حکومت اسلامى را برمىشمارند و مىگویند این حکومت از هشت جهت مردمى است: «1) تکیه بر ایمان و اعتقاد مردم دارد؛ 2) در جهت منافع مردم برنامهریزى مىکند؛ 3) خطوط کلى آن مورد رضایت و میل اکثریت قاطع است؛ 4) مدیران و مسؤولان این حکومت از دل مردم جوشیدهاند...؛ 5) اصل حکومت اسلامى، نوع آن حکومت و ارکان آن به نظر مردم انتخاب شده است...؛ 6) در اجراى برنامههاى این دولت مردم مشارکت جدى دارند...؛ 7) مردم در همه صحنههاى حساس حاضرند... و 8)... دشمنان مردم و دشمنان دولت یکى هستند.»(1) همچنین در جاى دیگر مىگویند: «مادر انقلابمان چند اصل را از اولفهمیدیم. اسلام به ما این اصول را تعلیم داد و امام حکیم عظیم و فقیه بزرگوارمان بارها این اصول را به زبانهاى مختلف بیان فرمودند. یکى از این اصول این بود که هر نظامى بر پایه مردم بنیانگذارى نشده باشد، ماندنى نیست و این مردم هستند که مىتوانند یک نظامى را به وجود بیاورند... پس اگر نظامى مردمى نبود و بر روى دوش مردم و بر پایه اعتقادات و احساسات و خواست و اراده مردم نبود، این بنا ماندنى نیست.»(2) اگر این یک اصل اسلامى باشد که نظام حکومتى باید بر پایه آرا وخواستهاى مردم شکل بگیرد، و این اصل نیر پایه نظرى و عملى نظام جمهورى اسلامى است، چگونه مىتوان ادعا کرد که هیچکس چنین نظرى نداده است؟!
4. جناب آقاى ملکیان به حق مىگویند که نواندیشى دینى تا کنون بیشتر کار سلبى انجام داده است و کار ایجابى قابل ملاحظهاى نداشته است. در این باره مطالب بسیارى وجود دارد که به جهت رعایت اختصار تنها به ذکر یک نکته اکتفا مىکنیم.
اگر روشنفکران تنها به هرس کردن جنگل بپردازند آیا احتمال پیدایش خطر مهمى در کار نیست؟ فرض کنیم جنگل را از تمام زوائد و شاخ و برگهاى بیمار پیراستیم و به جاى آن نیز چیزى نکاشتیم. این احتمال وجود دارد که طوفان سهمگینى بوزد و تمام آنچه به صورت کممایه و پراکنده از آن جنگل هرس شده باقى مانده نیز ویران شود. چه کسى مسؤول این ویرانى خواهد بود؟! آیا نواندیشان دینى، که تنها به کار سلبى مىپردازند، هیچ با خود اندیشیدهاند که با این کارشان راه را براى موجهاى شک و الحاد باز مىکنند تا به جان افراد کممایهتر افتد و آنان را به هلاکت کشاند. آیا وجود همان شاخههاى درهم و برهم بهتر از این ویرانى نبود؟ در آنجا لااقل این امکان وجود داشت که اصلاحاتى تدریجى صورت پذیرد و در ضمن هرس کردن شاخهها، نهالهاى جدید غرس شود و تعادل محیط نیز بر هم نخورد. بىشک خود آقاى ملکیان نمونههاى متعددى از جوانان را سراغ دارند که بر اثر کار سلبى نواندیشان دینى، به کلى گمراه شدهاند و اینک دیگر همان نواندیشان دینى را نیز قبول ندارند و اگر کار ایجابى کرده بودند چنین فجایعى رخ نمىداد یا دست کم کمتر رخ مىداد. آیا این خطر وجود ندارد که این نواندیشان جزو کسانى قرار بگیرند که امیر مؤمنان آنان را یکى از دو دستهاى دانست که بدترین آفریدهها نزد خدا هستند: «اِنَّ اَبْغَضَ الْخَلایِقِ اِلَى اللَّهِ رَجُلانِ: رَجُلٌ وَکَلَهُ اللَّهُ اِلى نَفْسِهِ... مَشْعُوفٌ بِکَلامِ بِدْعَةٍ و و دُعاءِ ضَلالَةٍ... مُضِلٌّ لِمَنْ اقْتَدى بِهِ... حَمّالُ خَطایا غَیرِهِ....؛ دشمنترین آفریدهها نزد خدا دو فردند، کسى که خدا او را به حال خود وانهاده و... شیفته سخنان بدعتآمیز و فتنهانگیز است... و هر کس را که به او اقتدا کند، گمراه مىکند... بار گناه دیگران را بر دوش مىکشد....»(3). در اینجا به هیچ وجه در مورد هدایت و ضلالت افراد سخن نمىگوییم، بلکهتنها به خطرى اشاره مىکنیم که در کار سلبى صرف نهفته است و موجب برباد رفتن ایمان افراد ضعیف یا متوسط در ایمان مىشود، هرچند خود این نواندیشان ایمانشان محفوظ بماند.
5. اینکه وجه مشترک طرفداران اصلاحات را توجه به «حقوق بشر» دانستند، نکته خوبى است. اما باید این نکته را نیز توضیح داد که «بشر» در نگاه طرفداران اصلاحات دو نوع تفسیر دارد. طرفداران اصلاحات دینى، به مقتضاى تعالیم دینى(4) بشر را همه افرادىمىدانند که از نسل حضرت آدمعلیه السلام هستند، هرچند گناهکار باشد، که آنان نیز از حقوقى برخوردارند. اما طرفداران اصلاحات آمریکایى، بشر را اروپا و آمریکانشینانى مىدانند که ضمن چپاول منابع جهان سوم، بر آنان فخر آقایى و انسانیت مىفروشند.
ذکر این تقسیمبندى به هیچوجه به آن معنا نیست که توهم آن رود که جناب آقاى ملکیان نظر به چنین افرادى دارند، حاشا و کلا. تنها مىخواهیم این توجه را بدهیم که نه هرکس که دم از اصلاحات زد واقعاً طرفدار حقوق بشر به معناى اول است و نه هر که چهره برافروخت دلبرى داند.
پی نوشت :
1) . در مکتب جمعه، ص 63، خطبه نماز جمعه مورخ 11/6/62
2) . سخن آفتاب، تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1368، صص 200 - 199
3) . نهج البلاغه، خطبه 17
4) . مهربانى با مردم را پوشش دل خود قرار ده، با همه دوست و مهربان باش... زیرا مردم دو دستهاند، یا برادر دینى تواند و یا همانند تو در آفرینشاند (نهج البلاغه، نامه 53، خطاب به مالک اشتر، معروف به عهدنامه مالک اشتر).
ایران، 13، 19، 26 و 27 /7/1379