آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

آقاى ملکیان درباره مضار و منافع حاکمیت دینى نسبت به دیندارى مردم سخن گفته است. همچنین از مفهوم نواندیشى دینى و مسائل و موضوعات آن، مسأله معنویت و جنبش اصلاحات و ارزیابى این جنبش گفتگو کرده است. به نظر وى حاکمیت دینى با دموکراسى قابل جمع نیست، مشکل روشنفکران دینى این است که یکدیگر را نقد نمى‏کنند و از سلوک معنوى قوى بى‏بهره یا کم‏بهره‏اند. جنبش اصلاحات باید به طور استراتژیک از خشونت بپرهیزد و به معنویت روى آورد.

متن

حاکمیت دینى آزمایشگاهى است که در آن، آموزه‏هاى دینى در معرض آزمایش قرار مى‏گیرند. یکى از آثار حاکمیت دینى این است که وقتى با مشکلاتى مواجه مى‏شویم به این فکر مى‏افتیم که این مشکل چرا حاصل شد و چرا پیش آمد و براى دفع و رفع آن چه باید کرد. این مسأله به خودى خود نوعى پویایى در اندیشه دینى پدید مى‏آورد. اما یک اثر دیگر حاکمیت دینى است که این حاکمیت همیشه حاکمیت یک قرائت است. هیچ وقت حاکمیت همه قرائتها از دین در آن واحد امکان‏پذیر نیست. حاکمیت دینى این اثر منفى را مى‏تواند داشته باشد که جلو پویایى اندیشه دینى را بگیرد. به همین دلیل است که کسانى گفته‏اند تنها راه حفظ دیانت مردم، این است که هیچ نظام سیاسى به نام دین حکومت نکند. به این تعبیر، گویى سکولاریسم گاهى براى نجات دیانت مردم، لازم است. اگر بخواهید نظام سیاسى ایجاد کنید، نظام سیاسى کم یا بیش و دیر یا زود، نوعى بى‏مدارایى نسبت به سایر قرائتها از خود نشان مى‏دهد.

این فرض که قرائتهاى مختلف از دین بر اساس میزان اقبال مردم و رأى آنها به نوبت حاکمیت پیدا کنند، به لحاظ نظرى محال نیست، ولى در مقام عمل ممکن نیست؛ زیرا در این صورت باید چنین حکومتى یک پایه و اصل مشترک و ثابت داشته باشد، و آن رأى مردم است. اگر قرار باشد حکومت کاملاً بر اساس رأى مردم باشد، معلوم نیست دینى بودن آن به چه چیزى تحقق مى‏پذیرد. بله یک معنا براى حکومت دینى متصور است که به آن معنا جمع سیال دموکراسى و حکومت دینى ممکن است. البته هیچ‏جا ندیده‏ام که حکومت دینى را به این معنى بگیرند. این معنا آن است که حکومت دینى، مبتنى بر آراى مردم باشد، ولى مردم خودشان متدین باشند، یعنى خواستشان دینى باشد. این معنا البته مورد نظر کسى نیست و تنها معناى قابل دفاع از حکومت دینى است. چون این معنا مراد نمى‏شود، من به طور مطلق جمع دموکراسى و حکومت دینى را ناممکن دانستم.
اما جمع میان دین و دموکراسى ممکن است. زیرا مى‏توان در یک جامعه دیندار، حکومتى دموکراتیک داشت و این غیر از آن است که حکومت دینى باشد.
نواندیشى دینى با دو مشکل مهم مواجه است:
1) یکى مسأله نشان دادن ربط میان عقلانیت و دین است. روشنفکر دینى هم اهل دیانت است و هم اهل تعقل و استدلال؛
2) دوم اینکه چگونه مى‏توان معنویت مردم را حفظ و تقویت کرد. در جامعه ما اگر دیانت به مخاطره افتد، معنویت هم دستخوش خطر مى‏شود؛ زیرا در میان عامه دینداران، معنویت همراه با نوعى تدین همراه است، هرچند شاید براى اندکى از خواص، معنویتى فارغ از دین متصور باشد.
نواندیشان دینى تا کنون کار سلبى کرده‏اند و کار ایجابى چندانى صورت نگرفته است. این مسأله سه دلیل دارد:
1) اساساً هر کار ایجابى بر یک یا چند کار سلبى متوقف است. بنابراین در درجه اول باید کارهاى سلبى انجام شود تا جا براى کار ایجابى باز شود؛
2) هنگامى که نواندیشى دینى با کار سلبى وارد جامعه ما شد، با مخالفتهاى زیادى مواجه شد و کار سلبى او به عنوان یک کار دین‏گریزانه تلقى شد، لذا نواندیشان مجبور شدند به دفاع از دینى بودن خود بپردازند و این کار مانع کار ایجابى آنان شد؛
3) اساساً کار ایجابى مشکلتر است. یکى از جهات مشکلتر بودنش آن است که کارهاى سلبى فقط با کثرت معلومات و قدرت تفکر بارشان به منزل مى‏رسد، اما کار ایجابى علاوه بر این دو چیز، به عامل سومى، یعنى نوعى «معنوى زیستن» شخص نواندیش، نیازمند است و این کار بسیار مشکل است.
ما دو گام اساسى باید برداریم: یکى هرس کردن جنگل اندیشه و اصلاح خطاها و دیگرى، غرس گیاهان و گلهاى شاداب. اگر کسى نتوانست کار دوم را انجام دهد، معنایش آن نیست که کار اول را هم نباید انجام دهد. به همین دلیل اگر کسى بتواند خطاى یک اندیشه را نشان دهد، حتى اگر دلیلى براى آن هم نداشته باشد، به هیچ وجه نباید او را یک شکاک، شبهه افکن و مخالف خوان تلقى کرد.
روشنفکران دینى یکدیگر را نقد نمى‏کنند. سه عامل در این مسأله مؤثر است:
1) اساساً نقد در هیچ بخشى از جامعه ما به طور جدى وجود ندارد؛
2) نواندیشى دینى به طور غریزى احساس مى‏کند که فضا به گونه‏اى غیرعلمى و مسموم است که اگر قرار باشد همگن و هم‏قطار خود را نقادى کند، آب به آسیاب مخالفان مشترک مى‏ریزد و لذا فکر مى‏کند این نقادى فعلاً به صلاح نیست؛
3) نقد نیازمند یک معنویت عمیق است. اگر کسى دیگرى را نقد کند، باید منتظر باشد خودش هم از جانب همانها مورد نقد قرار گیرد. بر اساس نوعى قرارداد نانوشته، نقد نمى‏کند تا او را نقد نکنند.
روشنفکرى دینى از دو ناحیه مورد هجوم واقع مى‏شود:
یکى از ناحیه روشنفکران غیردینى که مى‏گویند آنها در ایجاد این نظام سهم زیادى داشتند و دیگر از ناحیه کسانى که این نظام را اداره مى‏کنند که گمان مى‏کنند روشنفکر دینى مأموریت دارد که نظام جمهورى اسلامى را ساقط کند، یا تضعیف کند یا مشروعیت و محبوبیت آن را پیش مردم کم کند.
نظام ما روى هم رفته با روشنفکران دینى به مساعدت رفتار نکرده است. نواندیشان دینى دائم زیر ذره‏بین هستند و مؤاخذه مى‏شوند، در حالى که آرا و نظراتشان در طرز اداره کشور اصلاً اعمال نمى‏شود.
جنبش اصلاح‏طلبى در کشور ما فراگیر است و چهره‏هایى متفاوت در آن حضور دارند. اما خصیصه مشترک آنها این است که همگى به مسأله مهم «حقوق بشر» التفات جدى دارند. در ارزیابى این جنبش باید به چند نکته اشاره کنم:
1) جنبش اصلاحات هم بعد سیاسى دارد و هم بعد فرهنگى و نباید هیچ کدام را فراموش کند، اما در عین حال نباید به هیچ وجه سیاست‏زده شود. مراد من از سیاست‏زدگى این است که کسى فکر کند تنها مشکل جامعه یا علت‏العلل مشکلات جامعه، رژیم سیاسى حاکم بر جامعه است.
هرکس این‏گونه فکر کند، سیاست‏زده است. سیاست‏زدگى مطلوب نیست؛ زیرا رژیم سیاسى حاکم بر جامعه هیچ‏گاه تنها مشکل یا مهمترین مشکل یا علت‏العلل مشکلات جامعه نیست. به نظر من فرهنگ جامعه است که مى‏تواند مشکل‏زا یا مشکل‏زدا باشد. آن چیزى که ام‏الفساد و یا ام‏الصلاح است، فرهنگ است؛
2) آرا و نظراتمان باید از پشتوانه استدلالى قوى برخوردار باشند و این آرا با عمیقترین خواستهاى بشر در تعارض و تضاد نباشند؛
3) جنبش اصلاحات نه حق دارد و نه به مصلحت است که عدم خشونت را به عنوان امرى تاکتیکى اتخاذ کند. خشونت‏ستیزى باید مبناى استراتژیک براى اصلاح‏طلبان داشته باشد و در نهایت قدرت یا ضعف دست به خشونت نزند. گاندى یک نمونه اصلاح‏طلب خشونت‏ستیز است.
4) جنبش اصلاحات در عین اینکه اهداف خارجى خود را دنبال مى‏کند، باید کاملاً در جهت معنوى هم سلوک کند تا بتواند همواره از عدم خشونت دفاع کند. براى گسترش معنویت باید نوعى گشودگى به همه منابعى که مى‏توانند این معنویت را تأمین کنند داشته باشیم.
مجموعه منابع و مآخذى که مى‏توان از آن کسب معنویت کرد، سه بخش عمده دارد: یکى مجموعه احکام و تعالیم ادیان و مذاهب مختلف که با نظر حق‏طلبانه باید به آن نگریست و آنچه قابل استفاده است، برگرفت. دوم مجموعه آنچه در آثار و مأثورات عرفان جهان آمده است. سوم، مجموعه علوم و معارفى که به شناخت انسان پرداخته‏اند مثل بخشى از فلسفه اگزیستانسیالیسم یا روان‏شناسى، خصوصاً نهضت سوم آن.
اشاره‏
1. این نکته که حاکمیت دینى آزمایشگاهى است که در آن آموزه‏هاى دینى در عمل محک مى‏خورند نکته درستى است. همچنین این نیز درست است که حاکمیت دینى همواره حاکمیت یک قرائت از دین است. اما باید به این نکته نیز توجه داشت که این نکات در مورد همه انواع حاکمیت صادق است و اختصاصى به حاکمیت دینى ندارد. هر نوع حاکمیتى، حاکمیت یک ایدئولوژى خاص است و در مقام عمل نیز آزمایشگاه آن ایدئولوژى به حساب مى‏آید. خواه ایدئولوژى لیبرال باشد یا مارکسیستى یا غیر آن.
2. حال آیا حاکمیت دینى نمى‏تواند در دل خود پذیرنده انواع گوناگون نظریه‏ها باشد؟ ظاهراً مى‏تواند؛ زیرا هیچ ملازمه‏اى میان حاکم‏شدن یک نظریه و عدم مدارا نسبت به سایر نظریه‏ها نیست. حتى مى‏توان انحصارگراترین آموزه‏هاى نظرى را به گونه‏اى در نظر گرفت که در عمل نسبت به نظریه‏هاى مخالف اهل مدارا باشد. چنان‏که تقریباً به اجماع همه عالمان و اندیشمندان مسلمان در طول بیش از 1400 سال، پاره‏اى عقاید اصلى اهل کتاب و مجوس باطل است، اما این امر موجب نشده است که حاکمیت اسلامى، چه در صدر اسلام و چه پس از آن، نسبت به اهل کتاب بى‏مدارایى کند و بر آنان تنگ بگیرد یا با خشونت رفتار کند تا از افکار و عقایدشان دست بردارند. نظام سیاسى اسلام بر پایه اسلام و اندیشه‏هاى آن استوار است، اما در دل این اندیشه‏ها توصیه به مدارا با مخالفان دیده مى‏شود و پایه عمل حکمرانان قرار مى‏گیرد. بنابراین حاکم شدن اسلام نه تنها مانع پویایى اندیشه‏ها نیست، که بسترساز پویایى آن نیز هست. البته مى‏توان یک نوع نگاه همراه با تعصب جاهلى را فرض کرد که به نام اسلام، از احکام آزادى‏بخش آن تخطى کنند، اما امکان وجود چنین برداشتهاى ناصوابى را نباید به پاىحاکمیت دینى به نحو مطلق نوشت. همچنان‏که نباید امکان برداشتهاى استبدادگرایانه از دموکراسى (مانند دموکراسى از نوع فاشیستى یا کمونیستى) را به پاى همه انواع آن نوشت.
3. حاکمیت اسلام در ایران برپایه برداشت یک مجتهد جامع‏الشرایط از دین تحقق یافت. امام خمینى در مواضع گوناگونى، چه پیش از انقلاب، چه در آستانه پیروزى و چه پس از آن، نظریه خودشان را در مورد حکومت اسلامى به صراحت بیان کرده‏اند. در نظریه امام خمینى، حاکم اسلامى اسلام‏شناس جامع‏الشرایطى است که باید بر پایه احکام اسلام حکمرانى کند و این مسأله دینى بودن این نظام را تأمین مى‏کند. اما در عین حال این نظام بر پایه نوعى مردم‏سالارى استوار است. از آنجا که مردم مسلمان‏اند و حاکمیت دینى را طلب مى‏کنند، ولى فقیه قدرت و بسط ید پیدا مى‏کند و مى‏تواند حکومت اسلامى را تشکیل دهد و در صورت عدم حضور و خواست مردم، چنین حکومتى تأسیس‏ نمى‏شود. در هیچ جایى از سخنان امام نیامده است که فقیه مى‏تواند با زور و على‏رغم خواست مردم بر آنها حاکم شود. امام خمینىقدس سره، در پاسخ خبرنگارى که در آستانه پیروزى انقلاب از ایشان پرسیده بود: «دولت پیشنهادى شما چگونه خواهد بود و چه کسى آن را اداره خواهد کرد؟» فرمودند: «راجع به چگونگى دولت و رژیم، پیشنهاد ما جمهورى اسلامى است و چون ملت مسلماست و ما را هم خدمتگزار خود مى‏داند، از این جهت حدس مى‏زنم به پیشنهاد ما رأى دهد. ما از طریق رفراندم با ملت یک جمهورى اسلامى تشکیل مى‏دهیم و اما شخص، این تابع آراى مردم است» (صحیفه نور، ج 3، ص 33). در جاى دیگر فرمودند: «حکومت اسلامى ما متکى به آراى عمومى خواهد بود.»(صحیفه نور، ج 2، ص 261) جمله مشهور ایشان در روز ورودشان به ایران در بهشت زهرا که فرمودند: «من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد، دولت تعیین مى‏کنم» و ده‏ها مورد دیگر نشان از این دارد که حکومت اسلامى مورد نظر امام خمینىقدس سره، حکومتى است که اساس آن بر پایه رأى مردم شکل مى‏گیرد و طبیعتاً این چنین حکومتى مردم‏سالارى که مقید به احکام اسلام هم باشد، تنها در صورتى تحقق مى‏پذیرد که مردم یک کشور مسلمان باشند و حاکمیت اسلام را بخواهند، آن‏گونه که در ایران اتفاق افتاد. حال جاى این سؤال وجود دارد که چرا چنین حکومتى را مردم‏سالار ندانیم؟
جناب آقاى ملکیان خودشان در ضمن گفتگو با اشاره‏اى کوتاه مى‏گویند: «بله به یک معنا حکومت دینى متصور است که به آن معنا جمع میان دموکراسى و حکومت دینى ممکن است.» معنایى که ایشان مى‏گویند دقیقاً همان چیزى است که امامقدس سره بارها و بارها فرمودند و نظام جمهورى اسلامى نیز بر آن پایه بنیان گذاشته شد. اما عجیب اینجاست که بلافاصله مى‏گویند: «اما هیچ جا ندیده‏ام که حکومت دینى را به این معنا بگیرند.... این معنا البته مورد نظر کسى نیست و تنها معناى قابل دفاع از حکومت دینى است.» بعد هم مى‏گویند: «چون این معنا مراد نمى‏شود، من به طور مطلق جمع دموکراسى و حکومت دینى را ناممکن دانستم». اگر کلام امامقدس سره و سایر رهبران فکرى و سیاسى این نظام در این زمینه حجت نباشد، سخن چه کس دیگرى اعتبار دارد. ممکن است در گوشه و کنار کسانى پیدا شوند که نظریه‏هاى دیگرى درباره حکومت اسلامى عرضه کرده باشند. اما آنچه بیش از همه گفته و به آن عمل شده است، همان است که امام فرمودند. رهبر معظم انقلاب نیز بارها در مواضع گوناگون بر مردمى بودن این نظام تأکید کرده‏اند. سخنان اخیر ایشان درباره مردم‏سالارى اسلامى به یاد همگان است، سخنان اوایل انقلاب نیز همان است. ایشان در یکى از خطبه‏هاى نماز جمعه سال 1362 ویژگى‏هاى حکومت اسلامى را برمى‏شمارند و مى‏گویند این حکومت از هشت جهت مردمى است: «1) تکیه بر ایمان و اعتقاد مردم دارد؛ 2) در جهت منافع مردم برنامه‏ریزى مى‏کند؛ 3) خطوط کلى‏ آن مورد رضایت و میل اکثریت قاطع است؛ 4) مدیران و مسؤولان این حکومت از دل مردم جوشیده‏اند...؛ 5) اصل حکومت اسلامى، نوع آن حکومت و ارکان آن به نظر مردم انتخاب شده است...؛ 6) در اجراى برنامه‏هاى این دولت مردم مشارکت جدى دارند...؛ 7) مردم در همه صحنه‏هاى حساس حاضرند... و 8)... دشمنان مردم و دشمنان دولت یکى هستند.»(1) همچنین در جاى دیگر مى‏گویند: «مادر انقلابمان چند اصل را از اولفهمیدیم. اسلام به ما این اصول را تعلیم داد و امام حکیم عظیم و فقیه بزرگوارمان بارها این اصول را به زبانهاى مختلف بیان فرمودند. یکى از این اصول این بود که هر نظامى بر پایه مردم بنیان‏گذارى نشده باشد، ماندنى نیست و این مردم هستند که مى‏توانند یک نظامى را به وجود بیاورند... پس اگر نظامى مردمى نبود و بر روى دوش مردم و بر پایه اعتقادات و احساسات و خواست و اراده مردم نبود، این بنا ماندنى نیست.»(2) اگر این یک اصل اسلامى باشد که نظام حکومتى باید بر پایه آرا وخواسته‏اى مردم شکل بگیرد، و این اصل نیر پایه نظرى و عملى نظام جمهورى اسلامى است، چگونه مى‏توان ادعا کرد که هیچ‏کس چنین نظرى نداده است؟!
4. جناب آقاى ملکیان به حق مى‏گویند که نواندیشى دینى تا کنون بیشتر کار سلبى انجام داده است و کار ایجابى قابل ملاحظه‏اى نداشته است. در این باره مطالب بسیارى وجود دارد که به جهت رعایت اختصار تنها به ذکر یک نکته اکتفا مى‏کنیم.
اگر روشنفکران تنها به هرس کردن جنگل بپردازند آیا احتمال پیدایش خطر مهمى در کار نیست؟ فرض کنیم جنگل را از تمام زوائد و شاخ و برگهاى بیمار پیراستیم و به جاى آن نیز چیزى نکاشتیم. این احتمال وجود دارد که طوفان سهمگینى بوزد و تمام آنچه به صورت کم‏مایه و پراکنده از آن جنگل هرس شده باقى مانده نیز ویران شود. چه کسى مسؤول این ویرانى خواهد بود؟! آیا نواندیشان دینى، که تنها به کار سلبى مى‏پردازند، هیچ با خود اندیشیده‏اند که با این کارشان راه را براى موجهاى شک و الحاد باز مى‏کنند تا به جان افراد کم‏مایه‏تر افتد و آنان را به هلاکت کشاند. آیا وجود همان شاخه‏هاى درهم و برهم بهتر از این ویرانى نبود؟ در آنجا لااقل این امکان وجود داشت که اصلاحاتى تدریجى صورت پذیرد و در ضمن هرس کردن شاخه‏ها، نهالهاى جدید غرس شود و تعادل محیط نیز بر هم نخورد. بى‏شک خود آقاى ملکیان نمونه‏هاى متعددى از جوانان را سراغ دارند که بر اثر کار سلبى نواندیشان دینى، به کلى گمراه شده‏اند و اینک دیگر همان نواندیشان دینى را نیز قبول ندارند و اگر کار ایجابى کرده‏ بودند چنین فجایعى رخ نمى‏داد یا دست کم کمتر رخ مى‏داد. آیا این خطر وجود ندارد که این نواندیشان جزو کسانى قرار بگیرند که امیر مؤمنان آنان را یکى از دو دسته‏اى دانست که بدترین آفریده‏ها نزد خدا هستند: «اِنَّ اَبْغَضَ الْخَلایِقِ اِلَى اللَّهِ رَجُلانِ: رَجُلٌ وَکَلَهُ اللَّهُ اِلى نَفْسِهِ... مَشْعُوفٌ بِکَلامِ بِدْعَةٍ و و دُعاءِ ضَلالَةٍ... مُضِلٌّ لِمَنْ اقْتَدى‏ بِهِ... حَمّالُ خَطایا غَیرِهِ....؛ دشمن‏ترین آفریده‏ها نزد خدا دو فردند، کسى که خدا او را به حال خود وانهاده و... شیفته سخنان بدعت‏آمیز و فتنه‏انگیز است... و هر کس را که به او اقتدا کند، گمراه مى‏کند... بار گناه دیگران را بر دوش مى‏کشد....»(3). در اینجا به هیچ وجه در مورد هدایت و ضلالت افراد سخن نمى‏گوییم، بلکهتنها به خطرى اشاره مى‏کنیم که در کار سلبى صرف نهفته است و موجب برباد رفتن ایمان افراد ضعیف یا متوسط در ایمان مى‏شود، هرچند خود این نواندیشان ایمانشان محفوظ بماند.
5. اینکه وجه مشترک طرفداران اصلاحات را توجه به «حقوق بشر» دانستند، نکته خوبى است. اما باید این نکته را نیز توضیح داد که «بشر» در نگاه طرفداران اصلاحات دو نوع تفسیر دارد. طرفداران اصلاحات دینى، به مقتضاى تعالیم دینى(4) بشر را همه افرادىمى‏دانند که از نسل حضرت آدمعلیه السلام هستند، هرچند گناهکار باشد، که آنان نیز از حقوقى برخوردارند. اما طرفداران اصلاحات آمریکایى، بشر را اروپا و آمریکانشینانى مى‏دانند که ضمن چپاول منابع جهان سوم، بر آنان فخر آقایى و انسانیت مى‏فروشند.
ذکر این تقسیم‏بندى به هیچ‏وجه به آن معنا نیست که توهم آن رود که جناب آقاى ملکیان نظر به چنین افرادى دارند، حاشا و کلا. تنها مى‏خواهیم این توجه را بدهیم که نه هرکس که دم از اصلاحات زد واقعاً طرفدار حقوق بشر به معناى اول است و نه هر که چهره برافروخت دلبرى داند.
پی نوشت :
1) . در مکتب جمعه، ص 63، خطبه نماز جمعه مورخ 11/6/62
2) . سخن آفتاب، تهران: سازمان تبلیغات اسلامى، 1368، صص 200 - 199
3) . نهج البلاغه، خطبه 17
4) . مهربانى با مردم را پوشش دل خود قرار ده، با همه دوست و مهربان باش... زیرا مردم دو دسته‏اند، یا برادر دینى تواند و یا همانند تو در آفرینش‏اند (نهج البلاغه، نامه 53، خطاب به مالک اشتر، معروف به عهدنامه مالک اشتر).
ایران، 13، 19، 26 و 27 /7/1379

تبلیغات