آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

آقاى حسین کچویان با طرح مباحثى اصولى از زاویه‏اى متفاوت و با اثبات این نکته که نظریه‏هایى چون «پایان ایدئولوژى» و «پایان تاریخ» بخشى از تبلیغات ایدئولوژیک نظامهاى سرمایه‏دارى و لیبرال دموکراسى علیه بلوک شوروى بوده که تعمداً سایر ایدئولوژى‏هاى رقیب در غرب و جهان سوم را نادیده مى‏گیرد، معتقد است که روند جهانى‏سازى پدیده‏اى است که از آغاز با هویت سرمایه‏دارى همراه بوده است. ایشان ضمن تفکیک «جهانى‏شدن» و «جهانى‏سازى» معتقد است که این فرایند مى‏تواند زمینه‏ساز حرکتهاى فراملى براى چپ باشد. جریان چپ به هیچ وجه تمام‏شده تلقى نمى‏شود بلکه ضمن تأکید بر عدالت و استقلال، در وضعیت کنونى «مسأله هویت» را در دستور کار خود قرار مى‏دهد.

متن

جریان چپ اساساً از درون یک چارچوب عقیدتى و یک دیدگاه نظرى به جامعه، تاریخ و پیرامون خود نگاه مى‏کند و برپایه آنها نیازها و ضرورتها را تشخیص مى‏دهد. با اینکه آنها برنامه سیاسى خود را پاسخگویى به نیازها و خواسته‏هاى مردم مى‏دانند، اما براى تعریف و تعیین این نیازها و اولویت‏بندى و تعمیم آنها، اولاً و بالذات به واکنشهاى روزمره مردم نگاه نمى‏کنند. بنابراین باید دید آیا در شرایط کنونى در جهان، عوامل یا مسائل یا مشکلاتى وجود دارد که داعیه‏هاى چپ و پیگیرى آنها را موجه سازد یا نه؟ پاسخ این جانب از قرار زیر خواهد بود:
‏چپ و تهاجمات ایدئولوژیک سرمایه‏دارى
1. طرح سؤال یاد شده نه تنها تعجب‏آور بلکه حاکى از ساده‏نگرى و گرفتار شدن در دام نظرى دشمنى است که اتفاقاً برعکس آنچه از سؤال برمى‏آید در سراشیبى سقوط و اضمحلال قرار دارد. نظریاتى چون نظریه «پایان تاریخ» فوکویاما و پیش از آن نظریه «پایان ایدئولوژى» که توسط طرفداران لیبرال دموکراسى‏هاى غربى نظیر بل (Bell) از دهه شصت قرن گذشته میلادى مطرح شد، از همان زمان نیز توسط محافل آکادمیک جدى گرفته نشد و عمر بسیار کوتاهى داشت. آنچه بعد از این ما شاهد آن بودیم، چیزى جز بهره‏بردارى ایدئولوژیک از آن در سطح رسانه‏هاى سرمایه‏دارى استکبارى نبوده است که دقیقاً به قصد تضعیف روانى نیروهاى مخالف و تقویت طرفداران نظم فرتوت کنونى دائماً تبلیغ مى‏شود.
اما آنچه از آن به روند «جهانى‏شدن» تعبیر شده است، صرف نظر از اینکه روند جدیدى نیست و به آغاز توسعه سرمایه‏دارى از قرن شانزدهم میلادى باز مى‏گردد، در شکل کنونى آن نیز به‏طور قطع داعیه‏هاى بیشترى براى جریان چپ و فعالیت آنها (نسبت به قرن نوزدهم) فراهم کرده و خواهد کرد. البته این قلم از بعضى نتایج و پیامدهاى به ظاهر مثبت جهانى‏شدن غافل نیست. از افزایش تولید و سود و کاهش هزینه‏هاى همگان از جمله کارگران و مستضعفان نیز بهره‏مند خواهند شد، اما آیا ماهیت روابط سلطه تغییر خواهد کرد و مناسباتى عادلانه‏تر و انسانى جایگزین خواهد شد؟
2. نظریه‏هاى «پایان تاریخ» و «پایان ایدئولوژى» که توسط صاحب‏نظران اردوگاه لیبرال دموکراسى مطرح شده است، هر دو از نزاع میان بلوک شوروى و بلوک آمریکا و مسائل مربوط به آن سخن مى‏گویند و در واقع ضد حمله‏اى ایدئولوژیک از سوى سرمایه‏دارى علیه بلوک کمونیسم مى‏باشد و باید در این متن خاص فهمیده شود.
این نظریه‏ها بیان مى‏دارند که ایدئولوژى‏ها تناسب و کارایى خود را در دنیاى جدید از دست داده‏اند. در این زمینه مشخصاً منظور آنها از دنیاى جدید، دنیاى کشورهاى پیشرفته و صنعتى بود و صرفاً حول ایدئولوژى‏هاى توتالیتر (فاشیسم و کمونیسم) سخن مى‏گفتند.
اما مسأله جهانى‏شدن یا جهانى‏سازى مسأله‏اى کاملاً متفاوت با مسائلى است که در نظریه‏هاى پایان تاریخ یا پایان ایدئولوژى طرح شده است. جهانى‏شدن ابعاد متفاوتى دارد که از وجهى به فرایندهاى واقعى و از وجهى به تمایل و علایق ایدئولوژیکى که باید از آن با تعبیر «جهانى‏سازى» یاد کرد، مرتبط است. از وجه واقعى، جهانى‏شدن عمدتاً به فرایندهاى موجود در قلمرو اقتصاد (نظیر شرکتهاى فراملى، پیوستگى‏هاى شدید بازارهاى سرمایه و کار و...) اشاره دارد. البته این فرایند وجهى فرهنگى نیز دارد که عمدتاً در گسترش فوق‏العاده نقش رایانه‏ها، اینترنت و پست الکترونیکى تجلى یافته است. اما وجه دیگر این فرایند، جهانى‏سازى است که تلاش براى گسترش نقش سازمان ملل در تخالف با نقش واحدهاى ملى، برترى دادن حقوق بین‏المللى نسبت به حقوق ملى و دولتهاى مستقل، مداخلات رو به گسترش قدرتهاى بزرگ و بویژه آمریکا و تحمیل ارزشها و منافع و مصالح غربى بر دیگر کشورها تحت عنوان حقوق بشر و نظایر اینها از نشانه‏هاى آن است.
بعضى با ربط دادن جهانى شدن یا جهانى سازى با دو نظریه پایان تاریخ و پایان ایدئولوژى ادعا مى‏کنند که نظام سرمایه‏دارى یا نظامهاى سکولاریستى یا نظامهاى لیبرال - دموکراتیک غربى (هر نامى که مى‏خواهید به آنها بدهید) آخرین ایستگاه تاریخ و داراى جهان‏شمول‏ترین و ماندگارترین ارزشهاى انسانى مى‏باشد. یک چنین تحولى از دید برخى، تمام زمینه‏هاى موجود براى تداوم چپ را از بین مى‏برد. چون فرض مى‏گیرد که نظام سرمایه‏دارى توانسته بر مشکلات و تضادهاى خود غلبه کرده، رقبایش را از صحنه خارج نموده و به نظمى ماندگار و مورد قبول همگان تبدیل شود. اما نگاهى به نقشه جهان، توجه به گسترش رو به تزاید فقر و بیمارى و قروض جهان سوم که به شکلى بى‏سابقه جهان را قطبى ساخته است، به ما مى‏گوید که به لحاظ ساختارى، هیچ چیز حداقل براى جنوبى‏ها تغییر نکرده است بلکه روابط درونى جهان سرمایه‏دارى نیز هرچه بیشتر به سمت قطبى شدن ثروتمندان و فقرا پیش مى‏رود. به هر حال، جریان چپ پیوندى با این شرایط انسانى دارد و تا زمانى که حیات انسان در روى زمین در محدوده این شرایط قرار دارد باقى خواهد ماند.
3. براى ارائه پاسخ بنیادین به این سؤال که چپ در کل چه آینده‏اى در سطح جهان خواهد داشت، باید دو مسأله را از یکدیگر جدا کرد: مسأله تاریخى و مسأله انسانى. از لحاظ تاریخى، مسأله «چپ تجددى» یا چپى که ما تاکنون مى‏شناخته‏ایم، محصول شرایط تاریخى ویژه‏اى است که این شرایط را توسعه سرمایه‏دارى و نظام لیبرال دموکراسى بویژه در قرن نوزدهم به بعد براى جهان به وجود آورده بود. اصولاً نام چپ نیز از دل همین شرایط تاریخى و بر حسب یک اتفاق ساده ظاهر شده است وگرنه مى‏توانست همین جریان نام راست داشته باشد یا آن گونه که متون دینى ما مى‏گوید طریق وسطى یا مستقیم. تحت این شرایط تاریخى، چپ اساساً و اولاً و بالذات ماهیتى سوسیالیستى و مارکسیستى پیدا کرد و بر مسأله اقتصاد و بى‏عدالتى اقتصادى، تقابل «سرمایه‏دار - کارگر» و مقولاتى نظیر اینها متمرکز شد مسأله سیاست و فرهنگ کاملاً مورد غفلت قرار گرفت، بلکه به شکل غلطى در باب آنها و از جمله دین نظریه‏پردازى شد. متأسفانه در کشورهاى جهان سوم هم که اساساً درگیر مسائل و مشکلات متفاوتى بود از همین الگو نسخه‏بردارى شد و جز تخریب خود و نیروها و منافع مردم به نتیجه‏اى نیانجامید.
اما اگر از شرایط تاریخى فراتر رویم خواهیم دید که آن معناى خاص از چپ تنها مصداقى از یک مفهوم کلى است که نه تنها پس از پایان این شرایط مى‏تواند تداوم یابد بلکه حتى پیش از آن نیز وجود داشته است.
چپ هیچ‏گاه ظرفیت، زمینه و موضوعیت خود را از دست نداده است. مسأله چپ به تمایل ذاتى انسان به عدالت یا قسط در معناى وسیع ارتباط مى‏یابد. بایستى بپذیریم که هیچ‏گاه جامعه انسانى از نیروهاى تغییردهنده، اصلاح‏گر و حتى ویرانگر نظامهاى اجتماعى نامتناسب با وضعیت وجودى انسانهاى خاص آن دوره خالى نخواهد بود.
‏مسأله چپ، بحرانها و تحولات جهانى
4. آنچه چپ را دچار مشکل کرده است به دلایل مختلفى مربوط مى‏شود که عمده آنها یکى فقدان جایگزینهاى نظرى پس از شکست مارکسیسم است و دیگر تغییر شرایط اجتماعى سرمایه‏دارى که مفاهیم کلاسیک پرورده‏شده در درون این نظریه را بى‏ربط با واقعیت ساخته است. به نظر مى‏رسد که چپ ضمن فاصله گرفتن از بعضى مفاهیم سنتى، در فرایند جهانى شدن جنبه‏هایى را مى‏یابد که کاملاً در سازگارى با دغدغه‏هاى کلى آن قرار دارد. از دید برخى، مسائلى مثل بهداشت جهانى، بى‏خانمانها، تنزل اوضاع محیط زیستى، نژادپرستى، قروض کشورهاى فقیر از جمله این مسائل هستند. گویا «جهانى شدن» براى اولین بار این امکان را براى جریانات چپ غربى فراهم کرده است که در سطح مطلوب نظرى خود، یعنى سطح فراملى و جهانى به حرکتهاى خود ادامه دهند. با این حال، چنین نیست که جریانات چپ تماماً آنچه را که جهانى شدن به آن دلالت دارد، پذیرفته باشند.
جریان چپ به درستى در شرایط گذشته مسأله استقلال را در کانون عقیده و عمل سیاسى خویش قرار داده بود ولى با تأثیرپذیرى از مارکسیسم و سوسیالیسم به نحو نادرستى این مسأله را نظریه‏پردازى مى‏کرد. امّا امروزه ضمن تأکید بر مسأله استقلال باید تغییراتى در آن رخ دهد و بیش از مفهوم «استقلال» مى‏بایست به مفهوم «هویت» توجه نمود. مفهوم استقلال پیشتر مفهومى سیاسى بود حال آنکه مفهوم هویت جنبه فرهنگى - اجتماعى دارد و با داعیه‏هاى موجود و نظریات مطرح در غرب تناسب بیشترى داد. به علاوه، مسأله استقلال در شرایط کنونى بعدى فرا ملى نیز یافته است، به این معنا که تلاش براى استقلال بهتر است به معناى تلاش جمعى در محدوده جنوب فهمیده شود. از این رو، بهتر به نظر مى‏رسد که همپاى این مفهوم بر مفهوم حقوق برابر در سطح جهانى (یا به تعبیر غربى دموکراسى) تأکید شود. در حالى‏که غربى‏ها، بویژه آمریکا، در چارچوب منافع خود و براى روى کار آوردن نخبگان محلى در اینجا و آنجا از برقرارى دموکراسى در سطح ملى دفاع و آن را تقویت مى‏کنند، به تعبیر رابینسون هیچ سخنى در مورد دموکراسى در سطح جهانى اظهار نمى‏دارند، چراکه هدف از سیاست جدید آمریکا و غرب نظیر مراحل پیشین، حفظ وضعیت جهان سوم در وضعیت تحت سلطه و حاشیه‏اى مى‏باشد.
بنابراین حتى اگر فرضاً در سایر نقاط جهان محوریت استقلال از برنامه‏هاى چپ از بین برود، در جهان اسلام این طور نخواهد شد. یک دلیل عمده آن دلیل تاریخى است که غرب، اسلام را ریشه‏دارترین رقیب خود مى‏داند. به واسطه وجود اسلام، امکان جذب کشورهاى اسلامى با هویت دینى در نظم موجود، بسیار کم و بلکه عملاً ناممکن است.
قطعاً مسأله ملى کردن، محوریت اقتصاد و نزاعهاى اقتصادى وجوهى از اندیشه چپ است که در نتیجه تحولات موجود به کنار گذاشته شده و اثر نظرى و سیاسى خود را از دست داده است ولى مسأله استقلال و کانویت داخلى در تصمیمات اقتصادى به اشکال دیگر خود را در قلمرو اقتصاد ظاهر مى‏سازد.
در پایان، متذکر مى‏شوم که در هر شرایطى نزاع، فرهنگى و هویتى است. بسته به اینکه جنوبى‏ها تا چه پایه مى‏توانند هویت خویش را حفظ کرده و به طور کامل در قبال ارزشهاى غربى تسلیم نشوند، مى‏توانند چه در چانه‏زنى و چه در حفظ استقلال و موقعیت خویش در جهان موفق گردند. در فقدان هویت ویژه و ضعف فرهنگى و فشارهاى توده‏اى و عملکرد نخبگان استعمارخواه، امکانى جز اقدام زبونانه در نظام سرمایه‏دارى جهانى باقى نخواهد ماند. بنابراین مسأله هویت باید به مسأله اصلى چپ و بالاتر از مسأله استقلال، مبدل گردد.
اشاره‏
نویسنده در این مقاله بر مدعاهاى خویش گاه دلایل و شواهد جالبى ارائه کرده است که به دلیل تنگى مجال از ذکر آن در این تلخیص پرهیز کردیم. اگر عناصر و مفاهیم این مقاله به درستى تبیین و تحلیل شود و پاره‏اى ابهامها و کاستى‏ها برطرف گردد، بى‏شک مى‏تواند منظر نوینى را در تحلیل شرایط کنونى و برنامه عمل فراروى روشنفکران ما بگشاید. در اینجا به چند نکته کوتاه در این خصوص اشاره مى‏کنیم:
1. نویسنده محترم با ارائه یک تعریف کلى از چپ، عملاً این جریان را از متن شرایط عینى آن، که فرهنگ مدرنیسم و پیامدهاى اجتماعى و اقتصادى آن است، جدا مى‏سازد و با ارائه چارچوبهاى کلى چون عدالت‏خواهى، استقلال‏جویى و هویت‏دارى، تعریف جدیدى از چپ ارائه مى‏کند.(1) هرچند این کار به خودى خود نادرست نیست اما چه بسا در بحث کنونى مشکل‏آفرین باشد؛ کمترین مشکل آن است که مرز میان اندیشه‏ها و ایدئولوژى‏هاى رایج را از میان بر مى‏دارند و به این ترتیب بسیارى از جریانات موجود در غرب و جهان سوم را مى‏توان به چپ موسوم کرد، حال آنکه خود چنین برچسبى را نمى‏پذیرند.
همچنین نویسنده بیشتر با نگاه سلبى به تعریف جریان چپ پرداخته است. براى مثال در اثبات پایدارى چپ در شرایط آینده استدلال مى‏کند که: «بایستى بپذیریم که هیچ‏گاه جامعه انسانى از نیروهاى تغییردهنده، اصلاح‏گر و حتى ویرانگر نظامهاى اجتماعى نامتناسب با وضعیت وجودى انسانهاى خاص آن دوره خالى نخواهد بود.» بعید است که بتوان چنین تعاریفى را مبناى یک گفتگوى دقیق پیرامون مسأله‏اى پرمناقشه قرار داد. بنابراین، بهتر است که نخست تعریف دقیقترى از جریان چپ ارائه کنیم و سپس از کارآمدى یا پایایى آن در شرایط کنونى و آینده سخن بگوییم. شاید همین ابهام در تعریف باشد که نویسنده را قانع کرده است که به جاى نام «چپ»، مى‏توان از کلماتى چون «صراط مستقیم» یا «طریق وسطى» نیز استفاده کرد.
2. مشکل اصلى جریان چپ در غرب و در جهان سوم، چنان‏که نویسنده نیز اشاره کرده است (چپ تجددى)، پذیرش فرهنگ و ایدئولوژى‏هاى مدرنیته و بیرون نیامدن از لاک اندیشه‏هاى سکولاریستى و فن‏سالارانه غرب جدید است. بنابراین به نظر نمى‏رسد که جریان چپ با پذیرش اصول بنیادین مدرنیسم و صرفاً با تغییر در فهرست مسائل خود و گزینش مسائل جدید (نظیر نابرابرى‏هاى قومى و نژادى، مسأله اقلیتها و همجنس‏بازها) بتواند با بحران سهمگین جوامع غربى مواجه شود.
نویسنده محترم هرچند از «هویت» به عنوان مهمترین سکوى حرکت براى چپ جدید نام مى‏برد، اما نقش بى‏بدیل «دین» و «اخلاق» را در هویت‏بخشى و اصلاح‏گرى جوامع انسانى تبیین نکرده است.
3. با توجه به رویکرد دقیق نویسنده به مسائل استراتژیک جهانى و با نظر به چالشها و مشکلاتى نظیر آنچه در بالا ذکر شد، به نظر مى‏رسد که بهتر است ایشان به جاى دفاع از جریان چپ، مدعاهاى خویش را در خصوص این موج نوین انسانى علیه نظام سلطه غرب در یک نظریه مستقل ارائه کند. مهم آن است که این نظریه مستقل که على الاصول همان دیدگاه نوینى است که انقلاب اسلامى ایران در جهان مطرح ساخته است، مى‏تواند به دور از ابهامهاى موجود در پیشینه جریان چپ بین‏الملل، راه خود را به روح و ذهن مردم تحت سلطه جهان باز نماید.
پی نوشت:
1) براى مثال در مقام بیان هویت چپ عباراتى نظیر عبارت زیر چندین بار تکرار شده است: «مسأله چپ به تمایل ذاتى انسان به عدالت یا قسط در معناى وسیع ارتباط مى‏یابد.»
عصر ما، 16 و 23 /6/79

تبلیغات