ترویج سکولاریسم از رهگذر نفی عصمت ائمه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
نویسنده در این مقاله با اشاره به مطالب دکتر سروش در خصوص «ولایت باطنى و ولایت سیاسى» و تفکیک این دو مقوله از یکدیگر، ادله این مطلب را مورد نقد قرار داده است.متن
آقاى عبدالکریم سروش در فروردین 1377، بحثى در مورد «ولایت باطنى و ولایت سیاسى» در ضمن یک سخنرانى مطرح و مطالبى را پیرامون تحریف ولایت باطنى و سیاسى و تفکیک آندو از یکدیگر عنوان نموده و از جمله گفته است: «بنابراین على، در مقام رهبرى جامعه، على امام بود نه على ولى خدا. همین على به مردم مىگفت: «انى فى نفسى لست بفوق أن اخطى» من به خودى خود فوق خطا نیستم، ممکن است خطا بکنم، «فلاتکفوا عن مشورة بعدل او مقالة بحق». بنابراین از دادن مشورت عادلانه به من دریغ نورزید، سخن شما بهکار من مىآید. وقتى امیرالمؤمنینعلیه السلام این عبارت را مىفرمود، با مردم تعارف نمىکرد و مردم هم آن را تعارف تلقى نمىکردند.»
سخن در این است که چرا شخصى در هیأت یک اندیشمند فرهیخته براى به کرسى نشاندن نظریه موردپسند خویش، به گونهاى غیرمتناسب با روشهاى علمى به نصوص مورد اعتماد متشرعان دست مىیازد!؟ روش علمى استفاده از نصوص قرآن و نهجالبلاغه این است که نص موردنظر به صورت کامل و با ملاحظه همه قرائن متصل و منفصل، عقلى و نقلى، از قبیل سیاق، شأن نزول و متعلقات آن، اعم از قیود و استثناها و نیز مسائل اعتقادى قطعى مرتبط با موضوع و فارغ از هرگونه پیشداورى مورد مداقه قرار مىگیرد. در غیر این صورت تحلیلگر از تفسیر به رأى و تحریف معنوى آن نصوص و یا تفکر التقاطى سر در مىآورد. متأسفانه آقاى سروش در نقل قولى که از امیرالمؤمنینعلیه السلام نموده گرفتار این مشکل شده است. این مدعا از سه نظر قابل اثبات است:
اولاً: عبارت «من به خودى خود فوق خطا نیستم» به فرض آنکه ظهور در معصوم نبودن حضرت علىعلیه السلام داشته باشد در مقابل یکى از اصول مسلّم و قطعى اعتقادات شیعه، قرار مىگیرد، چراکه عصمت ائمهعلیهم السلام به صورت مطلق در همه زمینهها، چه در زمینه تبیین احکام شرعى و چه در زمینه مسائل سیاسى و اجتماعى، در جاى خود با ادله قطعى ثابت است؛ بنابراین ظاهر آن روایت، بر فرض صحت سند آن، حجت نیست و باید تأویل شود.
ثانیاً: سخن حضرت علىعلیه السلام به صورت ناقص و بدون در نظر گرفتن صدر و ذیل آن نقل و تفسیر به رأى شده است. اصل سخن امیرالمؤمنینعلیه السلام در خطبه 216 نهجالبلاغه قرار دارد که حضرت آن را در صفین ایراد نمودهاند، در اثناى این خطبه مردى از اصحاب ضمن گفتارى طولانى حضرتش را ثناى فراوان گفته و پیروى و گوش به فرمان بودنش را متذکر مىگردد و به خیال خود مولا را پاسخى شایسته مىگوید. در اینجاست که حضرت سخن خویش را پیرامون تواضع در مقابل پروردگار و اجتناب حاکمان از شنیدن سخنان چاپلوسانه پیگیرى مىنمایند و مردم را نیز از انجام رفتارى که بعضاً با حاکمان متکبّر و جبّار داشتهاند نسبت به حاکم اسلامى برحذر مىدارند و در ادامه بلافاصله براى دفع توهم نفى عصمت از خویش این امکان را با جمله استثنائیه نفى مىفرمایند: «اِلّا أن یکفى اللَّه من نفسى ما هو أملک به منى» یعنى «مگر اینکه خداوند مرا در برابر خویشتن خویشم کفایت کند که او بیش از خود من قلمرو هستیم را مالک مىباشد.» به عبارت دیگر حضرت با این تعبیر یکى از زیباترین مظاهر توحید افعالى را رقم زده و صریحاً بیان فرمودهاند که: «اگر لطف خدا شامل حال بندهاش نگردد هیچکس نمىتواند فى نفسه و با استقلال خود را از خطا و لغزش مصونیت بخشد.»
ثالثاً: با مراجعه به سخنان حضرت امیرعلیه السلام در خطبهها، نامهها و کلمات قصار مىتوان نمونههاى فراوانى را یافت که اگر فرض کنیم سخن حضرت در خطبه 216 مبهم و دوپهلو است، ابهام آن را به طور کامل برطرف مىسازد از جمله:
الف) نهجالبلاغه (خطبه 205): در این خطبه امیرالمؤمنینعلیه السلام در پاسخ به طلحه و زبیر، که آن حضرت را به بهانه عدم مشورت با آنان و اینکه از نیرویشان بهره نمىبرد، مورد انتقاد قرار دادند و فرمودند: «به خدا سوگند نه مرا به خلافت میلى است و نه به زمامدارى نیازى، این شما بودید که مرا بدان خواندید و با اصرار بر کرسى خلافت نشاندید و چون خلافت به من رسید از کتاب خدا قوانینى که براى ما نهاده و ما را به حکمرانى براساس آن فرمان داده، با نگاهى ژرف پیروى نمودم و نیز از سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم الگو گرفتم. چنین بود که به رأى شما و دیگران نیازى نداشتم، در این میان حکمى پیش نیامد که آن را ندانم، تا با شما و برادران مسلمانم مشورت کنم و اگر چنین بود، از شما و غیرشما رویگردان نبودم.»
ب) نهجالبلاغه (خطبه 4): در این خطبه حضرت مىفرمایند: «من از زمانى که حق را یافتهام در آن تردید نکردهام.»
ج) نهجالبلاغه (حکمت 185): حضرت در صدر این سخن لغزشهاى عمومى (کذب) و در ذیل آن خطاهاى غیرعمدى را به طور کلى و در همه احوال از خود نفى مىکنند. واضح است که این تعبیر دیگرى از عصمت مىباشد زیرا جز معصوم هیچ کس نمىتواند هرگونه لغزش عمدى و غیرعمدى را به طور کلى بهطور قاطع از خودش نفى کند.
د) نهجالبلاغه (خطبه 192): در این خطبه نیز امامعلیه السلام مىفرمایند: «هرگز (پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم)، دروغى را در گفتارم نیافت و اشتباهى را در کردارم پیدا ننمود.»
آقاى سروش براى اثبات نادرستى نظریه «سیاست ما عین دیانت ماست» به این مطلب اشاره مىکند که این طرز تفکر برخاسته از درآمیختن دو مفهوم از ولایت است:
دیده مىشود که درآمیختن مفهوم ولایت باطنى با امامت و ریاست ظاهرى چه ابهامات و مغالطاتى براى تئورى سیاسى پدید آورده است. ما باید امروز این مفاهیم را از یکدیگر تفکیک کنیم. ... ولایت فقیه هیچ حظى از ولایت عرفانى و معنوى ندارد و تنها اشتراک لفظ باعث شده است تا گروهى این ولایت را (که به معنى ریاست و زعامت است) با آن ولایت (که در خور و مخصوص اولیاءاللَّه و خواص درگاه اوست) درآمیزند.
در امر تفکیک ولایت باطنى از ولایت سیاسى نوعى مغالطه مشاهده مىشود. به این معنى که اگر چه بین آن دو مقوله از حیث مفهوم ذهنى تباین و تغایر قطعى هست ولى اجتماع آن دو در یک مصداق خارجى هیچ استبعادى ندارد. مثلاً اگر گفته شود زید شاعر، فقیه و طبیب است هیچگونه استحالهاى رخ نداده و مىتوانیم آثار متناسب با هریک از عناوین مذکور را بر آن شخص واحد، در خارج باز کنیم، زیرا همه آن عناوین اتحاد خارجى دارند و هیچ تغایرى جز در عالم مفهوم و ذهن در بین نیست.
در نظریه امامت، از دیدگاه پیروان مکتب اهل البیتعلیهم السلام، مسأله از این قرار است که امام معصوم هم واسطه فیض و واجد جمیع کمالات یک انسان کامل است، و هم زعیم سیاسى و فرمانده نظامى است، و در عین حال مرجع تبیین معارف و احکام الهى و نیز الگوى نمونه تربیتى و خلاصه حجت خدا در همه زمینههایى است که سزاوار پوشیدن جامه فخیم ولایت الهى است. ولایت او عام و مطلق است و تبعیت مردم از او در همه زمینهها واجب. همه اینها از نصوص قرآنى و حدیثى، به وضوح استفاده مىشود. گرچه بین این ویژگىها تمایز مفهومى وجود دارد.
نصوصى مانند: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» و «أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» بیانگر این مدعاست. در نصوص مذکور ولایت امام معصوم در طول ولایت حضرت رسولصلى الله علیه وآله وسلم و آن نیز در طول ولایتاللَّه قرار دارد و فرقى میان این سه نوع ولایت از نظر شمول و اطلاق نیست. گرچه از نظر کنه و جوهر تفاوت ذاتى دارند چراکه ولایت الهى بالاستقلال، ذاتى و وجوبى است اما ولایت پیامبر و امام بالافاضه، غیرى و امکانى است.
وجوب تبعیت محض از رسولاللَّهصلى الله علیه وآله وسلم است براساس: «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ». ولایت مزبور نه تنها در امور باطنى که در امور سیاسى نیز جارى و سارى است. ائمه معصومینعلیهم السلام هم به حکم ادله امامتشان داراى چنین ولایتى هستند. از جمله در خطبه غدیریه آمده است که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «ألست اولى بکم من انفسکم، فقالوا بلى، فقال: من کنت مولاه فهذا على مولاه».
اشاره
1. نویسنده محترم نکات خوبى را در نحوه برداشت از متون دینى تذکر دادهاند، از جمله لزوم جامعنگرى و ملاحظه صدر و ذیل کلام و جمع بین ادله. استنادات ایشان به فقراتى از نهجالبلاغه براى اثبات عصمت علىعلیه السلام از نگاه خود ایشان نیز خوب است. تنها یک مورد است که چندان مناسب نیست، آنچه در خطبه 4 آمده است (من از زمانى که حق را یافتهام در آن تردید نکردهام.»)، دلالتى بر نفى خطا و اشتباه ندارد.
2. در مسأله تفکیک ولایت باطنى از ولایت سیاسى، آقاى سروش مدعى این نشد که امکان جمع بین آن دو وجود ندارد، بلکه مىخواهد بگوید بر اثر خلط این دو مفهوم ابهامات و مغالطاتى رخ داده است. لذا بخشى از نقد نویسنده محترم بر این گفته آقاى سروش از قبیل توضیح واضحات و مقبولات است و نه نقد. یعنى چیزى را گفتهاند که خود گوینده نیز قبول دارد و آن تفکیک دو مفهوم در عین امکان وحدت مصداق ولایت باطنى و ولایت سیاسى است. اما همه سخن بر سر تحقق خارجى چنین اتحادى است. آقاى سروش منکر آن است و جمع شدن ولایت باطنى و ولایت سیاسى را در کسانى مانند پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و علىعلیه السلام از باب اتفاق و همزیستى دین و دنیا مىداند و نه دینى شدن حکومت به معناى تعیین حاکم از ناحیه خدا. در اینجاست که عمومات و اطلاقات ادله و نصوص دینى که اثباتکننده ولایت سیاسى براى امامان معصومعلیهم السلام است، سخن آقاى سروش را ابطال مىکنند، هرچند آنچه در این مقاله آمده تنها گوشهاى از نصوص و ادله است و مهمتر از ادله نقلى، ادله عقلىاى هستند که به طور قاطعتر و همهفهمترى ولایت سیاسى را براى کسى که داراى ولایت دینى (و نه الزاماً باطنى) است، به اثبات مىرساند.
کیهان، 27/6/79
اولاً: عبارت «من به خودى خود فوق خطا نیستم» به فرض آنکه ظهور در معصوم نبودن حضرت علىعلیه السلام داشته باشد در مقابل یکى از اصول مسلّم و قطعى اعتقادات شیعه، قرار مىگیرد، چراکه عصمت ائمهعلیهم السلام به صورت مطلق در همه زمینهها، چه در زمینه تبیین احکام شرعى و چه در زمینه مسائل سیاسى و اجتماعى، در جاى خود با ادله قطعى ثابت است؛ بنابراین ظاهر آن روایت، بر فرض صحت سند آن، حجت نیست و باید تأویل شود.
ثانیاً: سخن حضرت علىعلیه السلام به صورت ناقص و بدون در نظر گرفتن صدر و ذیل آن نقل و تفسیر به رأى شده است. اصل سخن امیرالمؤمنینعلیه السلام در خطبه 216 نهجالبلاغه قرار دارد که حضرت آن را در صفین ایراد نمودهاند، در اثناى این خطبه مردى از اصحاب ضمن گفتارى طولانى حضرتش را ثناى فراوان گفته و پیروى و گوش به فرمان بودنش را متذکر مىگردد و به خیال خود مولا را پاسخى شایسته مىگوید. در اینجاست که حضرت سخن خویش را پیرامون تواضع در مقابل پروردگار و اجتناب حاکمان از شنیدن سخنان چاپلوسانه پیگیرى مىنمایند و مردم را نیز از انجام رفتارى که بعضاً با حاکمان متکبّر و جبّار داشتهاند نسبت به حاکم اسلامى برحذر مىدارند و در ادامه بلافاصله براى دفع توهم نفى عصمت از خویش این امکان را با جمله استثنائیه نفى مىفرمایند: «اِلّا أن یکفى اللَّه من نفسى ما هو أملک به منى» یعنى «مگر اینکه خداوند مرا در برابر خویشتن خویشم کفایت کند که او بیش از خود من قلمرو هستیم را مالک مىباشد.» به عبارت دیگر حضرت با این تعبیر یکى از زیباترین مظاهر توحید افعالى را رقم زده و صریحاً بیان فرمودهاند که: «اگر لطف خدا شامل حال بندهاش نگردد هیچکس نمىتواند فى نفسه و با استقلال خود را از خطا و لغزش مصونیت بخشد.»
ثالثاً: با مراجعه به سخنان حضرت امیرعلیه السلام در خطبهها، نامهها و کلمات قصار مىتوان نمونههاى فراوانى را یافت که اگر فرض کنیم سخن حضرت در خطبه 216 مبهم و دوپهلو است، ابهام آن را به طور کامل برطرف مىسازد از جمله:
الف) نهجالبلاغه (خطبه 205): در این خطبه امیرالمؤمنینعلیه السلام در پاسخ به طلحه و زبیر، که آن حضرت را به بهانه عدم مشورت با آنان و اینکه از نیرویشان بهره نمىبرد، مورد انتقاد قرار دادند و فرمودند: «به خدا سوگند نه مرا به خلافت میلى است و نه به زمامدارى نیازى، این شما بودید که مرا بدان خواندید و با اصرار بر کرسى خلافت نشاندید و چون خلافت به من رسید از کتاب خدا قوانینى که براى ما نهاده و ما را به حکمرانى براساس آن فرمان داده، با نگاهى ژرف پیروى نمودم و نیز از سنت پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم الگو گرفتم. چنین بود که به رأى شما و دیگران نیازى نداشتم، در این میان حکمى پیش نیامد که آن را ندانم، تا با شما و برادران مسلمانم مشورت کنم و اگر چنین بود، از شما و غیرشما رویگردان نبودم.»
ب) نهجالبلاغه (خطبه 4): در این خطبه حضرت مىفرمایند: «من از زمانى که حق را یافتهام در آن تردید نکردهام.»
ج) نهجالبلاغه (حکمت 185): حضرت در صدر این سخن لغزشهاى عمومى (کذب) و در ذیل آن خطاهاى غیرعمدى را به طور کلى و در همه احوال از خود نفى مىکنند. واضح است که این تعبیر دیگرى از عصمت مىباشد زیرا جز معصوم هیچ کس نمىتواند هرگونه لغزش عمدى و غیرعمدى را به طور کلى بهطور قاطع از خودش نفى کند.
د) نهجالبلاغه (خطبه 192): در این خطبه نیز امامعلیه السلام مىفرمایند: «هرگز (پیامبر اکرمصلى الله علیه وآله وسلم)، دروغى را در گفتارم نیافت و اشتباهى را در کردارم پیدا ننمود.»
آقاى سروش براى اثبات نادرستى نظریه «سیاست ما عین دیانت ماست» به این مطلب اشاره مىکند که این طرز تفکر برخاسته از درآمیختن دو مفهوم از ولایت است:
دیده مىشود که درآمیختن مفهوم ولایت باطنى با امامت و ریاست ظاهرى چه ابهامات و مغالطاتى براى تئورى سیاسى پدید آورده است. ما باید امروز این مفاهیم را از یکدیگر تفکیک کنیم. ... ولایت فقیه هیچ حظى از ولایت عرفانى و معنوى ندارد و تنها اشتراک لفظ باعث شده است تا گروهى این ولایت را (که به معنى ریاست و زعامت است) با آن ولایت (که در خور و مخصوص اولیاءاللَّه و خواص درگاه اوست) درآمیزند.
در امر تفکیک ولایت باطنى از ولایت سیاسى نوعى مغالطه مشاهده مىشود. به این معنى که اگر چه بین آن دو مقوله از حیث مفهوم ذهنى تباین و تغایر قطعى هست ولى اجتماع آن دو در یک مصداق خارجى هیچ استبعادى ندارد. مثلاً اگر گفته شود زید شاعر، فقیه و طبیب است هیچگونه استحالهاى رخ نداده و مىتوانیم آثار متناسب با هریک از عناوین مذکور را بر آن شخص واحد، در خارج باز کنیم، زیرا همه آن عناوین اتحاد خارجى دارند و هیچ تغایرى جز در عالم مفهوم و ذهن در بین نیست.
در نظریه امامت، از دیدگاه پیروان مکتب اهل البیتعلیهم السلام، مسأله از این قرار است که امام معصوم هم واسطه فیض و واجد جمیع کمالات یک انسان کامل است، و هم زعیم سیاسى و فرمانده نظامى است، و در عین حال مرجع تبیین معارف و احکام الهى و نیز الگوى نمونه تربیتى و خلاصه حجت خدا در همه زمینههایى است که سزاوار پوشیدن جامه فخیم ولایت الهى است. ولایت او عام و مطلق است و تبعیت مردم از او در همه زمینهها واجب. همه اینها از نصوص قرآنى و حدیثى، به وضوح استفاده مىشود. گرچه بین این ویژگىها تمایز مفهومى وجود دارد.
نصوصى مانند: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» و «أَطِیعُوا اللّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» بیانگر این مدعاست. در نصوص مذکور ولایت امام معصوم در طول ولایت حضرت رسولصلى الله علیه وآله وسلم و آن نیز در طول ولایتاللَّه قرار دارد و فرقى میان این سه نوع ولایت از نظر شمول و اطلاق نیست. گرچه از نظر کنه و جوهر تفاوت ذاتى دارند چراکه ولایت الهى بالاستقلال، ذاتى و وجوبى است اما ولایت پیامبر و امام بالافاضه، غیرى و امکانى است.
وجوب تبعیت محض از رسولاللَّهصلى الله علیه وآله وسلم است براساس: «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ». ولایت مزبور نه تنها در امور باطنى که در امور سیاسى نیز جارى و سارى است. ائمه معصومینعلیهم السلام هم به حکم ادله امامتشان داراى چنین ولایتى هستند. از جمله در خطبه غدیریه آمده است که پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم فرمود: «ألست اولى بکم من انفسکم، فقالوا بلى، فقال: من کنت مولاه فهذا على مولاه».
اشاره
1. نویسنده محترم نکات خوبى را در نحوه برداشت از متون دینى تذکر دادهاند، از جمله لزوم جامعنگرى و ملاحظه صدر و ذیل کلام و جمع بین ادله. استنادات ایشان به فقراتى از نهجالبلاغه براى اثبات عصمت علىعلیه السلام از نگاه خود ایشان نیز خوب است. تنها یک مورد است که چندان مناسب نیست، آنچه در خطبه 4 آمده است (من از زمانى که حق را یافتهام در آن تردید نکردهام.»)، دلالتى بر نفى خطا و اشتباه ندارد.
2. در مسأله تفکیک ولایت باطنى از ولایت سیاسى، آقاى سروش مدعى این نشد که امکان جمع بین آن دو وجود ندارد، بلکه مىخواهد بگوید بر اثر خلط این دو مفهوم ابهامات و مغالطاتى رخ داده است. لذا بخشى از نقد نویسنده محترم بر این گفته آقاى سروش از قبیل توضیح واضحات و مقبولات است و نه نقد. یعنى چیزى را گفتهاند که خود گوینده نیز قبول دارد و آن تفکیک دو مفهوم در عین امکان وحدت مصداق ولایت باطنى و ولایت سیاسى است. اما همه سخن بر سر تحقق خارجى چنین اتحادى است. آقاى سروش منکر آن است و جمع شدن ولایت باطنى و ولایت سیاسى را در کسانى مانند پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم و علىعلیه السلام از باب اتفاق و همزیستى دین و دنیا مىداند و نه دینى شدن حکومت به معناى تعیین حاکم از ناحیه خدا. در اینجاست که عمومات و اطلاقات ادله و نصوص دینى که اثباتکننده ولایت سیاسى براى امامان معصومعلیهم السلام است، سخن آقاى سروش را ابطال مىکنند، هرچند آنچه در این مقاله آمده تنها گوشهاى از نصوص و ادله است و مهمتر از ادله نقلى، ادله عقلىاى هستند که به طور قاطعتر و همهفهمترى ولایت سیاسى را براى کسى که داراى ولایت دینى (و نه الزاماً باطنى) است، به اثبات مىرساند.
کیهان، 27/6/79